شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۱۱ -


2ـ6. خلاصه آنچه گذشت

83. در ص 200 زير اين عنوان آنچه را نوشته خلاصه مي‎كند.

پاسخ: خلاصه انتقادات مطالبي كه ما در جواب گفتيم اين است كه: از آغاز كار خطر بيعت نكردن با يزيد معلوم بود و خودداري شخصيتي مانند امام با تمام صلاحيت و لياقتي كه براي رهبري و زمامداري مسلمين داشت براي يزيد قابل تحمل نبود، لذا از ابتداء به گفته يعقوبي دستور قتل امام را صادر كرد، و در مكه نيز كساني را محرمانه گماشت تا امام را به قتل برسانند، حضرت از مكه رهسپار عراق شد. تهاجم به اين معني در همه مراحل بود كه حكومت تصميم داشت به هر شكل باشد خيال خود را از جانب امام راحت كند، و اولتيماتوم بيعت هم شايد بهانه جويي براي قتل بود، چون مي‎دانست امام بيعت نخواهد كرد، و اگر به فرض محال امام بيعت مي‎كرد باز از دست بني‎اميه راحت نمي‎شد، و چون نمي‎توانست در رديف همكاران و نيايشگران و تصويب كنندگان اعمال و كردار آنها و دار و دسته دستگاهشان قرار بگيرد، سرانجام شهيد مي‎شد، و در هيچ يك از مراحل 1 و 2 و 3 شرايط مساعد با تشكيل حكومت نيرومندي كه بتواند حكومت يزيد را كه سراسر جهان اسلام را زير چكمه ظلم و ستم عمال خونخوار و جلاد خود قرار داده بود ساقط كند نبود.

و اگر چه سخنان، و نصايح امام دعوت به صلح، و ترك جنگ بود اما پيشنهادي نبود كه اميدواري به قول آن باشد و غير از ساختن مستند بر ظلم و طغيان بي‎اندازه بني‎اميه و مردم كوفه، و قطع عذر، و اظهار مظلوميت اثري نداشت.

2ـ7. جنگ اضطراري

84. راجع به جنگ اضطراري در ص 201 عرض مي‎كنيم:

بديهي است جنگ امام اضطراري بود بلكه جنگ به معني حقيقي نبوده و دفاع بوده است، و با اتمام حجت‎هايي كه از طرف امام شد معلوم گشت: سپاه كوفه، و سربازان حكومت، جنگجو، و خون آشام و كينه توز، و بي‎بهره از عوالم انسانيت مي‎باشند، و قتل و اسارت اهل بيت پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، را خواهانند، و راستي تصور اين منظره كه اگر امام در برابر اين مصيباتي كه به او هجوم آورد و هر يك براي آنكه قهرمانان بزرگ شجاعت و فضيلت را از پا در آورد كافي بود، از پا درآمده و تسليم شده بود، و او را به كوفه يا به شام برده بودند، و با ابن زياد يا يزيد به حال تسليم روبرو شده بود، وحشتناك، و به مراتب از مصيباتي كه در كربلا وارد شد جانگدازتر بود.

درود بر امام كه شرافت و حيثيت خاندان رسالت، و آبروي جدش پيغمبر، و مادرش فاطمه، و پدرش علي، و دودمان بني‎هاشم، و كرامت و عزت نفس خود را حفظ كرد، و فرمود:

اَلا وَ اِنَّ الدَّعِي ابنَ الدَّعِي، قَدْرَ كَزَبَينَ اُثنَتَينِ: بَينِ السّلَّةِ و الذّلَة، وَ هَيهاتَ مَنّا الذِلة، يابَي اللهُ ذلكَ لَنا وَ رَسُولُه وَ المُؤمِنُونَ وَ حُجُو رُطابَتْ وَ طَهُرَتْ و اُنُوفٌ حَميّةٌ وَ نُفُوسٌ اَبِيَّةٌ مِنْ اَنْ تُؤثِرَ طاعِة اللِئامِ علي مَصارِعِ الكِرام.

رُوحِي وَ ارواحُ العالمين لَكَ الفِداء ياا باعبداللهِ وَ بِابِي اَنتَوَ اُمّي يابنَ رَسُولِ الله.

يقيناً اگر امام تسليم شده بود، پس از يك سلسله اهانت‎هايي كه از داغ جوانان سخت‎تر بود، سرانجام شهيد مي‎شد، و امام بهتر از هر كس بني‎اميه و يزيد را مي‎شناخت كه عهد و وفاء و انسانيت، و شرف و احترام از مقام نبوت در قاموس آنها وجود ندارد.

و اما اينكه نويسنده شهيد جاويد نوشته است سرانجام مقاومت در مرحله چهارم يكي از دو چيز بود موفقيت، يا شهادت با افتخار.

بايد گفت شهادت هم براي امام موفقيت محسوب مي‎شد و احتمال پيروزي نظامي به غير از طريق معجزه اصلا در بين نبود، و امام، عليه السلام، هم به احتمال پيروزي جنگ نكرد، اينجا جنگ فقط جنبه دفاعي داشت  نهايت اين است كه، نويسنده چون از اين حرف كه امام قصد تأسيس حكومت داشت خيلي خوشش آمده است، اصرار دارد كه اقدامات امام را مردّدانه و پيش‎بيني نشده وانمود كند، و بگويد، كه تا روز عاشورا هم فكر تشكيل حكومت اسلامي خاطر امام را به خود مشغول داشته بود.

2ـ8. در راه صلح!

85. در ص 202 ـ بنام پاسخ از يك سؤال شروع به زمينه چيني براي الصاق يك تهمت به كرامت و قدس قيام امام نموده است.

سئوال كه در ذهن هيچ روشنفكري نيامده اين است كه، چرا آنگاه كه ديگر پيروزي نظامي ميسر نبود امام اقدام به صلح نكرد و پيشنهاد نداد تا در يك محيط آرام مذاكرات صلح شروع شود؟

سپس از اين سئوال پاسخ مي‎دهد، كه در مدينه رابطه امام با حكومت قطع بود. و در مكه پيروزي نظامي امكان‎پذير بود، و پس از برخورد با سپاه حرّ مكرر امام پيشنهاد صلح و سازش داد.

اما جواب. از اصل سئوال اين است كه پيشنهاد صلح با حكومت يزيد در وضعي كه امام داشت و نسبت قواي طرفين به يكديگر كه از يك به صد هم كمتر بود، خصوص پس از برخورد با سپاه حرّ كه امام تحت نظر مستقيم مأمورين حكومت واقع و تقريباً دستگير شده بود پيشنهاد تسليم و تقاضاي عفو و موافقت با حكومت يزيد بود كه منافي با شأن امام و مصالح مسلمين بود، و حتي نويسنده نيز چون نمي‎توانسته است آشكارا و بي‎پرده اين لفظ را بگويد از آن تعبير به صلح كرده است و پيشنهاد مراجعت كه مكرر از آن حضرت صادر شد پيشنهاد صلح با حكومت نبود، پيشنهاد به مردم كوفه بود، كه اگر از دعوت خود پشيمان هستند بگذارند امام مراجعت كند، اين اتمام حجت و پيشنهاد هر چه بود متوجه به مردمي بود كه او را دعوت كرده بودند و گرنه با حكومتي كه امام عليه آن قيام كرده اين پيشنهاد سازش نيست، كه بگذاريد من از اين نقطه به نقطه ديگر بروم و با اين ترتيب صلحي بين امام و حكومت برقرار نمي‎شد.

و اما جواب. از پاسخ نويسنده شهيد جاويد:

اولا پيروزي امام از آغاز عادةً ميسر نبود، و اگر امام مي‎خواست سازش نمايد بايد پيش از اينكه مساعد نبودن اوضاع و احوال علني گردد در همان مجلس وليد در استانداري مدينه بيعت را بپذيرد و دستگاه را از خود مطمئن سازد.

ثانياً وقتي رابطه قطع شد باز هم پيشنهاد صلح امكان‎پذير است و اگر امام پيش از برخورد با سپاه حر به مدينه يا مكه برمي‎گشت در آنجا ممكن بود با وساطت و ميانجيگري شخصيت‎هايي مانند ابن عباس و ابن عمر صورت صلحي كه به نظرما آن هم تسليم بود فراهم شود ولي امام برنگشت و رهسپار كربلا شد.

ثالثاً چنانچه گفتيم، پيشنهاد امام، پيشنهاد صلح نبود، زيرا پيشنهاد صلح واقعي از كسيكه بدون نيرو و قوه مادي در دست دشمن مصحور شده و هر آن بخواهد او و كسانش را قتل عام مي‎نمايد مسخره مي‎شود.

لذا امام پيشنهاد صلح نكرد چون زمينه‎اي براي آن نبود، و پيشنهادي هم كه داد پيشنهاد صلح با حكومت نبود، بلكه دعوت و اتمام حجتي به مردم كوفه بود كه سوء باطن و دنياپرستي و بيوفايي آنها را آشكارتر ساخت.

2ـ9. مذاكرات مقدماتي صلح!

86. راجع به مذاكرات (به قول نويسنده) مقدماتي صلح توضيح مي‎دهيم:

1. چون نويسنده راضي نمي‎شود اين حرف را در هيچ كجا رها كند كه امام طالب حكومت بود در اينجا هم كه مذاكرات صلح را عنوان كرده و قبول دارد كه ديگر پيروزي نظامي امام ميسر نبود باز سخن از جنگ و گرفتن حكومت به ميان آورده و مي‎گويد امام در مذاكرات محرمانه خود براي صلح با عمر سعد كه نماينده حكومت و فرمان استانداري ري را در بغل داشت درخواست همكاري براي برانداختن حكومت كرد در حالكيه به نظر ما در موقع طرح مذاكرات صلح اين درخواست ناراحت كننده، و ذهن طرف را به اينكه پيشنهاد دهنده حقيقةً طالب صلح باشد مشوب مي‎سازد، پس يا مذاكرات را مذاكره صلح نگوييد و مذاكره موعظه و ارشاد و اتمام حجت و دعوت به حق بدانيد و يا اگر مذاكرات صلح مي‎گوييد به اين شكل نقش آنرا نكشيد.

2. آنچه از اوضاع و جريان‎هاي طي راه كربلا معلوم مي‎شود امام در دعوت به حق، و اتمام حجت كه يكي از شئون بزرگ انبيا و اوليا است كوتاهي نداشته و حتي از دعوت يك نفر نيز چشم‎پوشي نكرد، و دعوت زهير براي همين منظور بود، و عبيدالله الحرّ جعفي را پس از آنكه دعوتش را نپذيرفت، شخصاً به همين ملاحظه به ديدارش رفت، با حر و عمر سعد و سپاه كوفه نيز همين روش را داشت، و  توبه حرّ را با اينكه ملحق شدن او به امام در پيروزي نظامي حضرت ثمري نداشت چون هدايت شده بود قبول فرمود.

امام همان شخصيتي كه به ديدار عبيداله حرّ رفت هيچ مانعي نمي‎بيند با ابن سعد نيز ملاقات‎هايي بنمايد و اتمام حجت كند كه او را هدايت كند كه به حق بپيوندد، و يا لااقل مثل عبيدالله حر كنار برود.

3. به نظر مي‎رسد كه ملحق شدن و سعد اگر واقع مي‎شد مثل ملحق شدن حرّ سبب الحاق اردو نمي‎شد، زيرا سران لشگر از او اطاعت نمي‎كردند و سپاه سپاهي بود كه از جانب عبيداله زياد به كربلا اعزام شده بود، فرضاً عمر سعد كنار مي‎رفت ديگران داوطلبانه پيش مي‎آمدند، و چنانچه روش ستمگران و همكارانشان است، كار او را عهده‎دار مي‎شدند، و بيشتر خوش رقصي مي‎كردند، و در كتب مقاتل نديده‎ام كه امام به عمر سعد فرموه باشد، تو با لشگرت به من ملحق شو تا با هم برويم كوفه ابن زياد را از بين برداريم، و يزيد را ساقط كنيم، زيرا امام مي‎دانست او جواب مي‎دهد اين سپاه تحت فرمان ابن زياد هستند و تصرف كوفه و سقوط حكومت يزيد فعلا امكان‎پذير نيست.

2ـ10. دفع اغفال و پيشنهادهاي داده نشده

87. راجع به پيشنهادهايي كه به امام نسبت داده شده است، شخصي مطلع و آگاهي مانند عقبة بن سمعان جداً و با سوگند آنرا تكذيب مي‎كند، و نويسنده با آب و تاب تمام آنرا از ص 204 به بعد تأييد كرده و پيشنهاد صلح مي‎شمارد; نيرنگ عجيبي بكار برده شده است.

زيرا چون مي‎دانسته است كه در محيط شيعه، و ديگران از آشنايان به روح تزلزل ناپذير، و تصميم قاطع، و اهداف و اخلاق امام سبب نگراني و ناراحتي و توهين به مقام امام، عليه السلام، شمرده مي‎شود، و نمي‎توانند اين موضوع را باور كنند كه حسين شجاعت و حميّت و فضيلت و مردانگي به چنين ذلت و ننگي العياذ بالله تن در دهد كه پس از انتشار خبر قيامش بوسيله حجاج و ديگران در عالم اسلام، و پس از آن همه خبرهايي كه از شهادت خود مي‎داد، و پس از آنكه پيشنهاد بزرگان را در ترك سفر عراق نپذيرفت، و به آنان خبر داد مأموريتي را كه داد بايد انجام داد 116 اكنون پيشنهاد تسليم شدن بنمايد، و التماس كند اجازه دهند خودش به نزد يزيد برود و او را از خود راضي سازد و با او بيعت كند!!

بديهي است اگر اين پيشنهادها قابل طرح بود، و كتابش را در انظار عموم از درجه اعتبار ساقط نمي‎كرد، لازم بود عين آنرا در كتاب درج نمايد تا خوانندگان سخن او را بهتر تصديق كنند، نه اينكه فقط اشاره‎اي بنمايد و بگذرد، ولي چون مي‎دانسته است، درج آن سبب مي‎شود: كه سيل اعتراض بيش از اينها به سوي او متوجه شود، و همه بر فساد نظر او آگاه شوند، و كتابش بيش از آنچه منفور شده است مورد تنفر شود، با اين همه شرح و بسطي كه در اطراف اين سه پيشنهاد داده از درج عين آن خودداري كرده تا با اين كيفيت هم نظر باطل خود را در اذهان وارد سازد، و هم مشت خود را باز نكند 117 اين هم يك نوع بررسي و تحقيق است.

براي اينكه خوانندگان ارجمند بدانند اين نويسنده در اين فصل چه هدفي دارد و از روي اين اشتباه پرده برداشته شود نخست متن سه پيشنهاد را از تاريخ طبري با كلام عقبة بن سمعان نقل مي‎كنيم و سپس مؤيدات گفته عقبة بن سمعان را ذكر مي‎نماييم و آنگاه به سخنان نويسنده پاسخ مي‎دهيم.

طبري در تاريخ (ج 5 ص 413 طبع دارالمعارف و در ص 314 ج 7 طبع انتشارات جهان) از ابي مخنف روايت كرده است كه امام فرمود: سه پيشنهاد را از من بپذيريد:

يا اينكه بر مي‎گردم به سوي مكاني كه از آنجا آمده‎ام.

يا دستم را در دست يزيد مي‎گذارم تا او در آنچه ميان من و او روي داده رأي دهد «حاشا و كلا كه اين كلام از امام باشد».

يا اينكه مرا به سوي هر مرزي از مرزهاي مسلمين مي‎خواهيد بفرستيد (تبعيد كنيد) تا يك نفر از آنان باشم، و آنچه براي آنها و بر آنها است براي من و بر من باشد 118(حاشا و كلا...).

سپس در ص 413 و 414 ـ از ابي مخنف روايت كرده است كه گفت عبدالرحمن ابن جندب از عقبة بي سمعان برايم نقل كرد كه گفت:

مصاحب امام حسين، عليه السلام، بودم از مدينه با آن حضرت بيرون شدم تا مكه و از مكه تا عراق و از او جدا نشدم تا وقتي شهيد شد هيچ فرمايشي در مدينه و در مكه، و در راه، و در عراق و در لشگر تا روز شهادتش نفرمود مگر آنكه آنرا شنيدم.

به خدا سوگند آنچه را مردم مي‎گويند و گمان مي‎كنند از اينكه دستش را در دست يزيد گذارد يا او را به يكي از سرحدات مسلمانان بفرستند نفرمود و نپذيرفت غير از اين كه فرمود: مرا بگذاريد در اين زمين پهناور بروم تا ببينم امر مردم چگونه مي‎گردد.

اين پيشنهادها يعني پيشنهاد اول و دوم كه صريحاً مورد تكذيب عقبة بن سمعان واقع شده چيزي غير از پيشنهاد تسليم و درخواست عفو (العياذ بالله) نيست:

مؤيدات نقل ابن سمعان.

1ـ با مراجعه به سخنان امام و شدت و تصميم آن حضرت برخورداري از بيعت به يزيد، و مخالفت از زمان معاويه تا حال اين معني موافق عقل، و مناسب شأن امام نيست كه اكنون ذليلانه راه شام پيش بگيرد و بلكه مأموران حكومتي او را تحت نظر بگيرند و مثل اسيران به دمشق ببرند تا يزيد او را بار دهد و بپذيرد، و بيعت آن حضرت را قبول كند، و از سر تقصيرش (العياذ بالله) بگذرد.

يَابَي اللهُ ذلكَ لنا وَ رَسولُهُ وَ المؤمِنون

اين منطق امام بوده است و اين صدا و فرياد پر از غيرت و حميت از او تا حال در دنيا بلند است، و احتمال اينكه چنين پيشنهادي را داده باشد باطل مي‎سازد.

نويسنده شهيد جاويد شايد تحت تأثير تبليغاتي حكومت‎ها و قلم‎هاي مزدور آنان كه به عنوان لزوم حفظ نظم و برقرار ماندن صلح و امنيت و پرهيز از خونريزي هر قيامي را عليه حكومت‎هاي جنايتكار محكوم مي‎سازند براي اينكه ساده لوحاني را كه فريب اين تبليغات را مي‎خورند خوشحال و خوشنود سازد، امنيتي را كه زير پرچم حكومت يزيد فراهم شده محترم مي‎شمارد، و دفاع از نفس را بر امام اگر چه به قيمت ذلت و ننگ بيعت يزيد و تقاضاي اين شكل تسليم باشد واجب مي‎داند; و امام را در اين افقي كه دون شأن او است قرار مي‎دهد!

پس معناي

(لا اَري الموتَ الاّ سعادُةً، و لاَ الحياةَ مَعَ الظالِمينَ الاّ بَرَماً)

چيست؟

2. پيشنهاد دوم نيز با پيشنهاد اول تفاوتي ندارد و تقاضاي تسليم است و معلوم است كه چنين پيشنهادي از طرف امام داده نشده است كه خود را در اختيار پسر مرجانه قرار بدهد تا به هر سرحدي بخواهد او را تبعيد كند.

3. اين دو پيشنهاد با پيشنهاد تسليم بابن زياد كه به اتفاق امام آنرا نپذيرفت عملا زياد فرقي پيدا نمي‎كرد.

زيرا قهراً وقتي بنا به رفتن آن حضرت به شام يا به يكي از مرزها مي‎شد تحت نظر مامورين ابن زياد قرار مي‎گرفت و خود به خود تسليم به او مي‎گرديد، و مي‎توانستند او را به هر كجا بخواهند حتي نزد ابن زياد ببرند و هر اهانتي بخواهند بنمايند. چگونه مي‎شود كه اين معاني بر امام پوشيده بماند؟ و چطور ممكن است امام به قول آنها اعتماد نمايد؟ و كدام قشون و لشگر تحت نظر امام بود كه اطمينان داشته باشد او را به شام خواهند برد و به جاي ديگر نمي‎فرستند؟

در اين پيشنهاد هم تسليم هم بيعت و هم همه گونه اهانتي پيش‎بيني مي‎شد، به علاوه چنانچه گفتيم تسليم به يزيد عملا با تسليم به ابن زياد فرقي نداشت و مخاطراتي كه در تسليم به ابن زياد بود در تسليم به يزيد نيز بود.

پس بگوييد اگر امام به قول شما صلح جويي را پيشه كرده و براي خاطر اين صلح موهوم (العياذ بالله) تن به زير بار تسليم به يزيد داده بود، چرا به ابن زياد تسليم نشد، و آن مصيبات جانكاه را از خود و اهل بيتش دفع ننمود، تا افراد بي‎اطلاع و كم معرفت او را بيشتر صلح‎جو بخوانند؟

پس معلوم شد كه بايد روايت معقول و منطقي و معتبر طبري و جز ري را از عقبة بن سمعان كه حاضر آن حوادث و وقايع بوده و با شخص امام و برادران و فرزندان و اصحابش متصل در تماس بوده روي چشم بگذاريم و عين حقيقت بدانيم، و اگر اين دو پيشنهاد توهين به شأن امام و مقام رفيع آن حضرت نبود ممكن بود احتمال بدهيم كه به صورت اتمام حجت نه جدّي و واقعي از آن حضرت صادر شده باشد، ولي روحيه امام و ابايي كه از ذلت و زبوني داشت و شدتي كه در اعلام بطلان حكومت يزيد و امتناع از كنار آمدن با آن دستگاه داشت مانع از اين بوده است كه حتي به صورت اتمام حجت چنين پيشنهادي را (كه متضمن جواز بيعت مثل آن حضرت به يزيد است) بدهد حاشا و كلا.

گزارش غلام بي‎اطلاع!

88. چون نويسنده ديده است عقبة بن سمعان اين دو پيشنهاد اهانت‎آميز را صريحاً با اطلاعات وسيعي كه داشته رد كرده است، و هيچ يك از تاريخ نگاران هم بر اين رد او حاشيه ننگاشته، بلكه همه، از ابومخنف گرفته تا طبري و ابن اثير با نقل اين تكذيب صريح از عقبة بن سمعان ضمناً نقل پيشنهادها را تأييد نكرده و بلكه رد كرده‎اند، خودش زير عنوان (گزارش غلام بي‎اطلاع) از ص 206 ـ در مقام اقامه دليل بر رد عقبة بن سمعان برآمده است و پس از يك هزار و سيصد و سي سال كسي را كه در تمام وقايع قيام امام حاضر بوده بي‎اطلاع شمرده و خودش را مطلع قلمداد مي‎كند.

اما ادله‎اي كه اقامه كرده است پس از اينكه سخنان عقبة بن سمعان را مختصر كرده و آن تأكيدات بليغه و سوگند و دو پيشنهادي را كه عقبه ردّ كرده براي اينكه خواننده بي‎اطلاع متوجه نشده اسقاط كرده به اين شرح است.

1. گفتار عقبة بن سمعان با سخنراني جناب حر مخالفت دارد، كه از آن معلوم مي‎شود، امام چند پيشنهاد داشته است نه يك پيشنهاد، و بدون ترديد حرّ كه از فرماندهان سپاه ابن سعد بود از عبة بن سمعان كه فرمان‎بر بوده، اطلاعاتش از مذاكرات محرمانه بيشتر است.

جواب

اولا اين جمله در ضمن خطبه حرّ در بعض كتب معتبره مقاتل مثل ارشاد نيست.

ثانياً اين مذاكرات اگر محرمانه بوده، و فرضاً حر از آن بااطلاع بوده ديگران و سپاهيان عمر سعد از آن چگونه اطلاع داشته‎اند زيرا اين جمله الا تقبلون من الحسين كه خطاب به لشگر كوفه است صريح است بر اينكه همه از اين پيشنهادها اطلاع داشته‎اند، و چگونه مي‎شود كه لشگر همه از موضوعي اطلاع پيدا كنند، و عقبة بن سمعان از آن خبر نداشته باشد؟

ثالثاً اينگونه مذاكرات محرمانه تا پيش از تعيين نتيجه معمولا پنهان نگاه داشته مي‎شود ولي پس از رسيدن به نتيجه يا شكست مذاكرات افشا مي‎شود، و مثل عقبة بن سمعان از آن اطلاع پيدا مي‎كند پس تكذيب اين موضوع كه در السنه و افواه منتشر بوده، پس از سالها از جانب چنان شخصي كه در خدمت امام بوده است، در نهايت اعتبار است.

رابعاً عقبة بن سمعان اگر چه غلام بوده اطلاعاتش از جريان امور بيش از حر بوده است، به جهت آن كه غلام‎ها نوعاً محرم اسرار و مورد اعتماد بوده‎اند، و در فاصله شكست مذاكرات في‎مابين تا روز عاشورا يقيناً به حسب عرف و عادت در مثل چنين موضوع نگران كننده‎اي او و ديگران از زن و مرد از مذاكرات اطلاع پيدا كرده‎اند.

خامساً همانطور كه نوشته است حر تا روز عاشورا از فرماندهان سپاه ابن سعد بوده، و آنچه اطلاع داشت از منابع حكومتي بود، و معلوم است كه طبعاً وقتي عمر سعد نامه به ابن زياد نوشت، و نامه او در كوفه مطرح شد و بين دستگاه‎هاي حكومتي شهرت پيدا كرد، دروغ مجعول عمر سعد را باور كردند، و به طور تحقيق اگر مراد حرّ از كلامش اين سه پيشنهاد بوده مدركش همان مكتوب عمر سعد به ابن زياد بوده است و از امام اين موضوع را نگرفته است، زيرا روز عاشورا پس از ملحق شدنش به امام فرصت اين گونه كسب اطلاعات از آن حضرت نبوده است، پس اين سخن حر را اگر قبول كنيم اشاره به پيشنهادهاي سه گانه است، منشأش همان نامه عمر سعد و لشگر او بوده است.

سادساً محمد بن ابيطالب به نقل نفس المهموم ص 114 روايت مي‎كند كه عمر سعد نامه‎اي را كه ابن زياد راجع به گرفتن بيعت از امام براي يزيد به او نوشته بود به حضرت نشان نداد زيرا مي‎دانست امام ابداً با يزيد بيعت نخواهد كرد.

سابعاً جمله‎اي در خطبه حر هست كه از آن استفاده مي‎شود پيشنهادهاي امام اگر متعدد بوده است از درخواست عدم مزاحمت، و ترك تعرض بيرون نبوده است، و سخن از تسليم يا رفتن نزد يزيد يا تبعيد به مرزها در ميان نيامده است، و آن جمله اين است كه به لشگر خطاب مي‎كند.

فَمَنَعْتُمُوهُ التّوَجُه فِي بِلادِ اللهِ العَريضَةِ حَتّي يَأمَنَ وَ يَأمَنَ‎اَهلُ بَيتهِ

بديهي است اگر بيش از درخواست عدم مزاحمت و آزادي درخواست ديگر فرموده بود، و قبول نكرده بودند حر در اينجا تذكر مي‎داد.

پس ممكن است با اين قرائن بگوييم اصلا اين پيشنهادهايي كه حر به آن اشاره كرده چيزهاي ديگر بوده است مانند 1ـ بازگشت به حجاز 2ـ رفتن به يكي از مرزها به اختيار خود نه با اعزام و تبعيد عمال حكومت 3ـ رفتن در بلاد عريضه مانند يمن.

دليل دوم ـ نويسنده بر ردّ گفتار عقبة بن سمعان، گفته آن عده سي نفري است كه به امام ملحق شدند، و مي‎گفتند:

يَعرِضُ عَلَيكُم اِبنَ بِنتِ رَسُولِ اللهِ ثَلثَ خِصال الخ.

جواب

ممكن است اين سه خصلت غير از ان سه پيشنهادي باشد كه منظور شما است، و عقبة بن سمعان آنرا رد كرده است، و فرضاً هم اشاره به اين سه پيشنهاد باشد منشأش همان نامه عمر سعد و شايعاتي است كه بين لشگر بوده است.

و دليل سوم گفتار ابراهيم بن مالك اشتر است در هنگامي كه قشون خود را براي جنگ با ابن زياد تحريص مي‎كرد.

جوابش اين است كه ابراهيم آنچه گفته بر اساس همان گفته‎ها و شايعاتي بود كه عقبة بن سمعان همه را رد كرد، و امثال ابراهيم اطلاعاتشان در اين موضوع از همين شايعات بوده و گرنه از طريق امام و اهل بيت اطلاع مثبتي به ما داده نشده است. به علاوه بعيد نمي‎دانم كه ابراهيم در اين موقع اين كلمات را به قصد تهييج و تحريك احساسات عليه ابن زياد گفته باشد بدون اينكه صحت و سقم آنرا بررسي كرده باشد.

به هر صورت مسلم است كه تكذيب صريح و مؤكد اين شايعات از طرف عقبة بن سمعان كه يقيناً در تمام اين جريان‎ها حضور داشته، و غلام و محرم اسرار بوده، و مأخذ اطلاعاتش ديدن و شنيدن خودش بوده، و علاوه با تمام اصحاب و ياران و كوچك و بزرگ اهل بيت دائماً در تماس بود، در نهايت اعتبار و حجت است، و بر نقل‎هاي مجمل و مبني بر حدس و شايعات ترجيح دارد، و فرضاً حين اينجام مذاكرات چون به قول شما سرّي و محرمانه بوده از آن اطلاع پيدا نكرده باشد، پس از شكست مذاكرات عموم اصحاب و ياران امام اطلاع پيدا كرده، و داعي بر اطلاع دادن به آنان و افشاء موضوع هم بوده است، و عقبة بن سمعان نيز از جريان مذاكرات هر چه بوده اطلاع يافته است.

2ـ11. ثمرات صلح و تسليم،و دلايل پيشنهاد نشدن آن از جانب امام

89. در ص 208 ـ از ثمرات اين صلح فرضي يا تقاضاي عفو و تسليم چهار ماده نوشته است كه چون نيازي به ردّ آن نيست فقط زيان‎هاي آن را اگر فرضاً واقع مي‎شد يا نظر عميق و دقت بررسي مي‎نماييم.

1. اگر صلح به اين وضع زننده و موهني كه نويسنده شهيد جاويد نگاشته پيش مي‎آمد امام آن ذخيره بزرگ الهي، و رئيس خانواده رسالت با يك اهانت‎هاي فوق العاده، و تحقيرهاي امثال ابن زياد و يزيد و جسارت‎هاي آنان كه براي روح بزرگ و شرافتمندي مثل روح امام قابل تحمل نبود، چنانچه نايب او مسلم هم نتوانست تحمل كند روبرو مي‎شد، و چه نزد يزيد مي‎رفت يا پيش ابن زياد يا هر كجاي ديگر يك نفر حقير و آزاد شده و مورد عفو حكومت يزيد و ابن زياد معرفي مي‎شد، و معلوم است برخورد عمال و كارمندان حكومت با چنين شخصي چگونه اهانت‎آميز مي‎شود، ديگر زمينه اينكه بتواند ملت اسلام را رهبري كند به كلي از ميان مي‎رفت، و از موقعيت و محبوبيت و مقام اجتماعي بي‎نظيري كه داشت ساقط مي‎شد.

2. اين مطلب مسلم است كه زندگي امام با اين تسليم حقيرانه كه شما آنرا صلح مي‎ناميد، از دو قسم خارج نبود: اگر فرضاً متعرض او نمي‎شدند و از امام اطمينان پيدا مي‎كردند كه (العياذ بالله) مانند جيره خواران دستگاهي نشده اين زندگي، پر از ننگ و مذلت براي آن حضرت و براي خاندان رسالت بود، و يزيد افتخار مي‎كرد كه اگر پيغمبر آباء و اجداد و قبيله ما را مورد عفو قرار داد و آزاد كرد ما هم همينكار را كرديم و حسين آزاد شده ما است، و به هر اندازه كه امام به دستگاه نزديك مي‎شد از خدا و مردم (العياذ بالله) دور مي‎گشت، و معلوم است چنين وضعي براي امام تحملش شرعاً و عقلا ممكن نبود، و صلحي كه اين نتيجه را داشته باشد هرگز مورد درخواست امام نخواهد شد.

و اگر متعرض او مي‎شدند، او را تحت نظر مي‎گرفتند، و به كوفه مي‎بردند يا به شام روانه مي‎كردند، و به آن حضرت جسارت و بي‎ادبي مي‎نمودند، و يقيناً هم اينكارها را مي‎كردند و چون اهانت‎ها و جسارت‎هايشان از جانب امام بي‎جواب نمي‎ماند سرانجام او را شهيد مي‎كردند و پس از تسليم و قبول بيعت كشته شدنش انعكاس فوق العاده‎اي در قلوب نمي‎كرد.

پس در هر دو صورت  امام از اين صلح ضرر مي‎كرد، و اسلام و مسلمانان نيز چون شرافت و شخصيت معنوي امام لااقل در نظر مردم بي‎ارزش مي‎شد از اين صلح زيان مي‎بردند، و پيش‎بيني امام كه فرمود (وَ لا الحَياةَ مَعَ الظالِمينَ اِلاّ بَرَماً) صادق مي‎شد.

3. نيروهايي كه نويسنده براي امام در صورت اين صلح موهوم فرض مي‎كند، وقتي مي‎ديدند رهبرشان آنگونه موهون و سبك و خفيف شده روحيه خود را مي‎باختند، و اصولا مسئله رهبري امام از بين مي‎رفت و از طرح ساقط مي‎شد، و شخص جديد، و تازه كار و لااقل امتحان نداده‎اي بايد روي كار بيايد و اگر امام تسليم شده بود و به قبول شما اين صلح را كرده بود زمينه‎اي براي قيام توابين، و ابن زبير، و عبدالله بن غسيل هم باقي نمي‎ماند و افكار گمراه شده هر قيام را محكوم مي‎ساخت.

انعكاس شهادت امام بود كه روح فداكاري، و جانبازي، و استقامت را در مردم ايجاد كرد، كه مصعب بن زبير به سكينه بنت الحسين گفت:

لم يبق ابوك لابن حرة عذراً.

4. به عكس آن كه شما مي‎گوييد: مي‎توانست دور از چشم رقيب نيروهاي خود را متشكل‎تر سازد. در زمان سازش دستش بسته مي‎شد، و نمي‎توانست به فعاليت‎هاي سياسي بپردازد، اولا عيون و كارآگاهان حكومت مراقب امام بودند، و ثانياً با اين صلح و تسليم كذايي شخصيت او از ارزش و از آنكه مطمح آمال و مركز تحقق آرزوي آزاديخواهان مسلمان باشد مي‎افتاد، و ثالثاً اينكار دون شأن امام، و غدر و خيانت بود كه پيمان صلح به بندد و در نهان برخلاف آن رفتار كند. مگر امام (العياذ بالله) مثل معاويه بود كه غدّارانه و خائنانه تمام شروط صلح را پايمال كرد.

5. اين صلح زمينه قيام را بعد از مرگ يزيد هم براي امام از بين مي‎برد، و طبعاً افكار متوجه شخصيت ديگر مي‎شد. اين صلح به قدري شخصيت امام را مي‎شكست كه به هيچ وجه امام نمي‎توانست از نو پرچم رهبري اسلامي را به اهتزاز درآورد و با اين سابقه مردم از او مأيوس مي‎شدند، و چه بسا كه مي‎گفتند اگر ايستادگي كرده بود مردم بدورش جمع مي‎شدند، و كوفه انقلاب مي‎شد، و ابن زياد ساقط مي‎گشت، و تعجب است كه در اينجا با اينكه نويسنده مي‎گويد مرگ يزيد پيش‎بيني نمي‎شد از اثر قهري آن سخن به ميان آورده است و نمي‎گويد حيات امام هم تا بعد از مرگ يزيد پيش‎بيني نمي‎شد، و بر اساس دو موضوع به قول او پيش‎بيني نشده نمي‎توان وارد مذاكرات تسليم و تقاضاي عفو يا صلح شد.

كسي كه موضوعي را پيش‎بيني نكرده نمي‎تواند كار خود را بر آن پايه‎ريزي كند و بايد همان روي فرض بقاء وضع موجود اقدام كند.

ولي ما مي‎گوييم امام با اينكه مي‎دانست يزيد به زودي مي‎ميرد، از راه اينگونه صلح كه تقاضاي عفو و تسليم بود وارد نشد، چون علاوه بر آنكه زمينه قيام را براي شخص آن حضرت از بين مي‎برد، بيعت يزيد عمل خلاف وظيفه‎اي بود كه هيچ تقيه و هيچ خطر و مصيبتي آنرا براي امام جايز و مباح نمي‎كرد.

پس طبق همين دلايل هم كه برويم ساحت مقدس امام كه به اعتراف نويسنده شهيد جاويد هم يكي از نوابغ بزرگ علم و فكر و عقل بوده است از تقاضاي اينگونه صلح كه ماهيت آن تقاضاي عفو و تسليم و داراي اين عواقب سوء و غير قابل تحمل بود منزه و مبرا است.

2ـ12. يك سؤال

90. در ص 209 تحت عنوان يك سؤال آنچه را در جواب اين پرسش كه چرا امام در همان ايام توقف در مكه پيشنهاد صلح نداد نوشته است، به چند جهت فاقد ارزش است.

1. اين صلحي كه شما عنوان كرده‎ايد طرحش در مكه معني نداشت زيرا اين صلح قبول بيعت و اعلام رسميّت حكومت يزيد بود و روح اين سؤال اين است كه اگر امام مي‎خواست بيعت كند چرا از اول بيعت نكرد و تسليم نشد تا آن موقع كه محاصره شد. و دشمن بر او چيره گرديد؟ و جوابش اين است كه امام نمي‎خواست بيعت كند و هيچگاه هم پيشنهاد بيعت و تسليم شدن نداد، و صلح به معني واقعي نه در مكه قابل طرح بود و نه در كربلا چون در مكه عنوان بيعت، و پذيرفتن خلافت يزيد را داشت و در كربلا هم تقاضاي عفو و تسليم بود.

2. پيروزي حق بر باطل به نام پيروزي نظامي در مكه هم زمينه نداشت.

3. قياس اينجا به جنگ صفين و صلح امام حسن مجتبي، عليه السلام، مع الفارق است، زيرا در جنگ صفين پيروزي با آن سپاه مجهز، و با آنكه به جز شام تقريباً تمام ممالك اسلام قبول بيعت اميرالمؤمنين علي، عليه السلام، را كرده امكان‎پذير بود، و پس از جريان رفع مصاحف نيز كه صلح بين دو طرف متخاصم برقرار شد طرف قويتر يعني علي، عليه السلام،تا سرحدّ پيروزي پيش رفته، و مي‎توانست شرايط و مقررات صلح را تا حدودي اجرا كند، و به علاوه پيشنهاد صلح كه خود قبول شكست است از طرف معاويه شد.

و صلح امام حسن، عليه السلام،هم با پيشنهاد معاويه، و تقريباً در شرايط متساوي با داشتن نيروي قابل توجه انجام گرفت، و عنوان صلح بر آن صحيح بود، و به عبارت ديگر صلح بود نه تسليم.

اما اين پيشنهاد و صلحي كه شما به امام در كربلا نسبت مي‎دهيد صلح نيست. تسليم و قبول بيعت و تقاضاي عفو است، و امام حسين، عليه السلام،كسي نبود كه چنين پيشنهادي را بدهد يا معاني اين پيشنهاد و لوازم، و آثار سوء، و عواقب دردناك آن را درك ننمايد.

بنابراين روش سياسي امام با پدرش، و برادرش در شرايط متساوي تفاوتي نمي‎كرد اما در شرايط غير متساوي، روش‎ها تفاوت پيدا مي‎كند، و اگر شرايط در عصر امام با شرايط عصر پدر و بردارش مطابق نبود اين تفاوت روش سياسي نيست.

تفاوت روش سياسي اين است كه در شرايط متساوي هر كدام يك روش جداگانه‎اي را گرفته باشند.

2ـ13. گمراهي عجيب!

91. در ص 211 ـ زير عنوان گمراهي عجيب شرحي نگاشته و باز سخن از صلح جويي امام به ميان آورده است.

جواب اين است ـ كه همه انبياء و اولياء و مردان خدا صلح‎جو بوده و اصل (الصلح خير) را اجرا مي‎كردند ولي آنچه شما در اينجا به امام نسبت داده‎ايد و زير عنوان صلح به شخصيت و عظمت، و استقامت و شجاعت و شهامت امام ضربت مي‎زند، ساحت امام از آن منزه است، و جواب اين شبهه و گمراهي اين نيست كه امام حسين، عليه السلام، هم پيشنهاد صلح داد تا كسيكه اين شبهه را مي‎كند بگويد اين پيشنهاد صلح نبوده و تقاضاي عفو و تسليم است، بلكه جوابش اين است كه هر كجا شرايط صلح موجود بود اين بزرگواران همه صلح‎جو بودند و سرّ اينكه امام حسين پيشنهاد صلح نداد براي اين بود كه شرايط آن موجود نبود، و صلح به معني واقعي مفهوم پيدا نمي‎كرد، به علاوه اين شبهه كننده اگر شيعه است مي‎داند كه اين بزرگواران هر كار انجام داده‎اند مصلحت وقت و خير اسلام و مسلمين را در نظر گرفته و از طرف خدا در اجراء برنامه‎اي كه داشتند مأمور بودند.

2ـ14. نگراني بيجا

92. در ص 212 هم آنچه در رفع نگراني بيجا نگاشته بر اساس همان سخنان پيش و تكرار مكررات است.

و پاسخش اين است كه: البته امامان در روش سياسي اختلاف نظر نداشته، و همه از سياست حق خواهي، و عدالت پروري اسلام پيروي مي‎كردند، و در هر كار و اقدام به سوي حق بودند، و ماهيت قيام امام حسين، عليه السلام،و صلح امام حسن، عليه السلام، هر دو از اين جهت يك ماهيت است يعني هر دو براي خدا عمل كردند، و هر دو يك هدف داشتند، و آن حق، و انجام وظيفه و تكليف است.

ولي اين حق خواهي و نصرت دين، در شرايطي به صورت صلح تجلي مي‎كند، و در شرايط ديگر به چهره قيام جلوه مي‎نمايد امام اگر ما شرايط و موانع را در عصر اين دو امام به دقت بررسي كنيم مي‎فهميم، در آن شرايط و اوضاع كار مطابق و موافق مصلحت همان بود كه از هر يك از آنها صادر شد، و همانطور كه نبايد به علت انعكاس مظلوميت امام حسين، عليه السلام، ارزش صلح امام حسن، عليه السلام، را براي اسلام و مصلحت مسلمين فراموش كنيم، نبايد قيام امام را به اين نسبت‎هاي ناروا و دون شأن امام آلوده و متهم سازيم.

2ـ15. مطلوب درجه 1و2و3

93. در زير اين عنوان در ص 213 باز شرحي از همان قماش مطالب گذشته نگاشته كه هم با اخبار ديگر منافات دارد، و هم واقع امر غير از آن است كه تصور كرده است.

در اينكه امام خود را اولي و يگانه فرد صالحي كه بايد به امر خدا زمامدار و عهده‎دار امور باشد مي‎دانسته هيچ شكي نيست، ولي امر واقعي او بود، و در اينكه بايد مردم را به حق دعوت و ارشاد كند، و از آنها بخواهد عليه حكومت خطر و حكومت ضد اسلام بپاخيزند، و از آن اطاعت نكنند و فرمانش را نبرند، و امر به معروف و نهي از منكر نمايد نيز شبهه‎اي نيست.

بيانات امام از قبيل:

نَحنُ اَولي بِولاية هذا الاَمر مِنْ هؤُلاء

علاوه بر آنكه بيان واقع و حقيقت است دعوت به گرويدن به آن حضرت و اتمام حجت است.

اگر امام اين بيانات را نمي‎كرد، و در خانه مي‎نشست، و قفل سكوت بر دهن مي‎زد، و يا با يزيد بيعت مي‎كرد معناي امامت باطل مي‎شد، و همه مي‎توانستند بگويند خلافت يزيد شرعي و بي‎اشكال است، و جز او كسي خود را نامزد و آماده براي قبول مسئوليت زعامت و رهبري عالم اسلام نكرد، و ما يك فرد شايسته و صاحب وجهه‎اي را پيدا نكرديم كه عليه او قيام كنند. تا ما هم او را ياري كنيم لذا دست به دست او داديم.

اين بيانات امام پاسخ به اين گونه سخنان است، و دلالت بر آن ندارد كه آن حضرت تصميم داشت حكومت اسلامي را تأسيس كند، يا امكان آنرا پيش‎بيني مي‎كرد.

نه اين بيانات مانند احتجاجات اميرالمؤمنين، عليه السلام،در ابتداء خلافت ابي بكر و عمر و عثمان و مانند خطبه شقشقيه مي‎باشد كه غرض آشكار شدن حق و ابطال باطل، و بيان اين وظيفه است كه مردم بايد رهبري امامان به حق را بپذيرند.

بيانات ديگر امام نيز مانند (دَعَونِي اَنصَرِف) نيز اتمام حجت و تهييج احساسات و اعلام قساوت و شرارت و بيوفايي كوفيان است نه صلح، زيرا چنانچه گفتيم در اين گونه بيانات مخاطب مردم كوفه بودند كه حضرت را دعوت كرده و اكنون بايد به وظيفه ميزباني رفتار نمايند. امام از آنها خواستار مي‎شود حال كه از پذيرفتن ميهمان عزيزي مثل من خودداري مي‎كنيد بگذاريد برگردم، ديگر اين اجتماع و همدستي براي كشتن من چرا؟

اين پيشنهاد مربوط به صلح با حكومت نيست، و بايد از طرف امام چنين پيشنهادي بشود، و دليل روشن نبودن آينده بر امام يا تقاضاي صلح نيست، اين پيشنهاد براي تأمين دليل بر شقاوت آن مردم است، بلي اگر با دو پيشنهاد ديگر كه از طرف امام داده نشد و عقبة بن سمعان آنرا رد كرد ضميمه شود طرف پيشنهاد حكومت، و چنانچه مكرر گفتيم اگر جدي باشد و به قصد اتمام حجت نباشد پيشنهاد تسليم و تقاضاي عفو مي‎شود نه صلح!

و جواب از اينكه مي‎نويسد جمله

(اني لااري الموت الا سعادة)

مربوط به درجه سوم است. اين است كه، امام چنانكه مكرر تذكر داده‎ايم و از بيان خود امام شاهد آورده‎ايم در مدينه و در مكه و در بين راه، و پس از شهادت مسلم تا روز عاشورا، مي‎دانست كه او را تا نكشند رها نمي‎كنند، و اين جمله را در هر كجا امام فرموده باشد زبان حال آن حضرت در هر يك از اين اماكن و مقامات است، زيرا از اول، امر دائر بين بيعت و تسليم يا شهادت بود، و عللي كه حضرت در رغبت مؤمن به لقاء الله تعالي در همين خطبه كه اين جمله يكي از جمله‎هاي آن است بيان فرموده، از اول يعني در مدينه موجود بوده است، و همين خطبه ثابت مي‎كند كه امام شهادت را بر حيات اختيار فرموده و كسيكه با اين منطق سخن مي‎گويد پيشنهاد صلح و تسليم و بيعت و رفتن پيش يزيد نمي‎دهد علاوه بر اين پس از اين جمله، جمله ديگر است، و آن اين است

(و لا الحياة مع الظالمين الا برماً)

بفرماييد بدانيم اين جمله با كدام يك از مراحل چهارگانه و درجات سه گانه‎اي كه شما ذكر كرده‎ايد منطبق نيست اين ستمگراني كه امام مي‎فرمايد زندگي با آنها را غير از ننگ و خواري نمي‎بينم غير از يزيد و مزدوران و افراد و عمال ستمگر او بوده‎اند؟ آيا اين جمله صريح نيست بر اينكه امام شهادت را بر زندگي با اين ستمگران و تسلط آنها بر اوضاع برگزيده است؟

آيا پيشنهاد صلح با يزيد به معني عرف پسند هم اگر امكان داشت، با اين اعلام قاطع

(لااَرَي الموتَ الاّ سَعادةَ وَ لاَ الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ الاّ بَرَماً)

مخالفت ندارد؟

پيشنهاد صلح يعني زندگي با يزيد، زندگي با استاندار مدينه، زندگي با مسلم بن عقبة جنايت پيشه تاريخ، زندگي با همه ستمگران جيره خوار يزيد.

و اين جمله طلائي امام معنايش: مرگ بر زندگي با يزيد. نفرين و ننگ بر صلح و سازش با خليفه شرابخوار سگباز. زهي شهادت و نجات از يوغ ننگ قبول بيعت يزيد. زهي شهادت و چشم از دنيا پوشيدن و مناظر كفر و شرك و فحشا و فساد و باطل را نديدن.

شما چگونه مي‎گوييد اين كلام فقط راجع به مقصد درجه سوم آن حضرت است و فقط حيات با ستمگران را در اين موقع خواري و ذلت مي‎بينيد؟

مگر واجب است شعر بگوييد كه در قافيه‎اش گير كنيد؟

چرا مثل همه علماء و اهل تحقيق نمي‎گوييد تا در اين همه اشكالات و مغلطه كاري‎ها واقع شويد.

مثل اينكه نويسنده هم متوجه به اين اشكال بوده است كه اين كلام هر كجا صادر شده باشد خصوصيت ندارد و يك اصل كلي و برنامه‎اي بوده است كه امام از آن تبعيت و پيروي داشته است، لذا هم در اينجا و هم در ص 152 ـ جمله دوم را ذكر نكرده است.

اين است بررسي و تحقيق عميق او در موضوع قيام شهيد جاويد!