شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۱۰ -


فصل دوم

2ـ1. ماهيت قيام امام، عليه السلام

خلاصه اين بخش كتاب شهيد جاويد اين است كه، قيام امام با تهاجم حكومت عليه آزادي او شروع شد، و امام، عليه السلام، از بيعت خودداري كرد، و در مقام دفاع از خود برآمده پناهنده به مكه شد و در آنجا وقتي زمينه قيام رسمي عليه حكومت و تأسيس حكومت اسلامي با همكاري مردم كوفه فراهم شد. امام به جانب كوفه رفت وقتي ورق برگشت و مردم كوفه ماهيت خود را نشان دادند امام در مقام صلح و سازش برآمد، و پيشنهاد داد كه از برگشتن او مانع نشوند تا صلحجويي را به اينجا رسانيد كه پيشنهاد داد به او اجازه دهند يا برگردد يا به يكي از سرحدات برود يا شخصاً به شام نزد يزيد برود و با او (العياذ بالله) بيعت كند. ولي اين پيشنهادها هم پذيرفته نشد،  از امام خواستند كه بلاشرط به فرمان ابن زياد تسليم شود امام از قبول اين گونه تسليم خودداري فرمود تا كسان و اصحابش را شهيد كردند، و سرانجام خود آن حضرت را هم به فجيع‎ترين وضع كشتند، و اقدام تاريخي امام و قيام او براي تأسيس حكومت به قول نويسنده شهيد جاويد به هدف و مقصد نرسيد و اسلام و مسلماني از آن بهره‎اي نبرد، و اگر چه قيامي براي حكومت اسلامي به ملاحظه مساعدت شرايط شروع شد ولي تصادفات و پيش آمدهاي غير مترقبه كه قابل پيش‎بيني نبود (و معلوم نشد چه بود) وضع را دگرگون ساخت و نتيجه قهري اين قيام شهادت سادات اهل بيت و شهادت امام، و خسارت بزرگ براي اسلام شد!

در اين بخش نويسنده مي‎كوشد امام را در محاكمه تاريخ كه روي فرض و نظر او طبعاً جلو مي‎آيد تبرئه كند، و به سخنان اعتراض كنندگان پاسخ دهد، و منطقش در اين قسمت به قدري ضعيف است كه نظر اعتراض كنندگان را تأييد مي‎نمايد.

ما مي‎گوييم قيام امام يك قيام سياسي باصطلاح زمان ما نبود يعني براي تشكيل حكومت، و ارضاء خواهش‎هاي نفساني و منافع شخصي نهضت نفرمود. قيام امام يك قيام الهي و ديني بود و در عين حال قيام براي تشكيل حكومت اسلامي هم نبود. اين گونه قيام خواه دفاعي باشد خواه ابتدايي محرك و مجوز آن داعي الهي خواهد بود گاه در حال وجود شرايط مادي، و حضور قواي نظامي برپا مي‎شود، و گاه بدون نيروي مادي و نظامي هدف و منظور از اين قيام چنانچه ممكن است تأسيس حكومت حق و عدل باشد، ممكن است هدايت جامعه، و امر به معروف و محكوم كردن باطل يا اتمام حجت يا آزمايش و امتحان باشد.

خدا پيغمبراني را براي دعوت فرستاد كه سرانجام كشته شدند با اينكه مي‎دانست كشته مي‎شوند آنان قيام ابتدايي كردند و كشته شدند و كسي نمي‎تواند قيام آنها را عليه كفر و شرك و ظلم و استثمار محكوم كند يا بي‎ثمر و بي‎فايده بداند.

اصحاب اخدود مؤمنان راميان سوخته شدن به آتش و بازگشت به كفر مخير ساختند و آنان سوخته شدن را برگزيدند و استوار ماندند تا در آتش سوختند.

انبياء و اولياء مجريان مشيت و سنن الهيه هستند، و ما ناچار نيستيم كه اعمال و رفتار آنها را در هر موضوع مستند به علل ظاهريه و عاديه بنماييم.

در مورد قيام امام هم ملزم نيستيم كه حتماً آنرا براي تأسيس حكومت اسلامي بدانيم و از علل و اهداف بسيار عالي و خردپسند ديگر صرف نظر كنيم اكنون پيرامون بخش دوم كتاب شهيد جاويد. بررسي‎هاي آينده را مطالعه فرماييد.

2ـ2. قيام ابتدايي، قيام دفاعي

68. در ص 166 قيام مسلحانه را بدو قسم تقسيم كرده است قيام ابتدايي و قيام دفاعي و جايز بودن قيام ابتدايي را مشروط بوجود نيروي مالي و نظامي دانسته و بدون آن قيام را جايز نمي‎داند، بلكه با وجود قدرت هم آنرا جايز نمي‎شمارد، مگر اينكه هدفي مثل هدف انبياء و اولياء داشته باشد.

جواب

اولا قيام امام براي تشكيل حكومت نبود و اين بخش كتاب پس از مراجعه به مقدمه اين انتقاد و پاسخ به بخش اول خود به خود منتفي و موضوعي براي آن باقي نمي‎ماند.

زيرا معلوم شد قيام امام خواه اسمش را مسلحانه بگذاريد يا غير مسلحانه به منظور تشكيل حكومت نبود، و شرايط براي قيام مسلحانه به منظور تشكيل حكومت فراهم نبود.

ثانياً هر قيامي مسلحانه يا غير مسلحانه خواه براي تشكيل حكومت يا براي ابراز تنفر و رفع توهم و دفع تهمت همكاري و مسئوليت مشترك به اعمال حكومت يا براي دعوت به مبارزه منفي، يا براي اتمام حجت، يا حفظ هر مصلحت و دفع هر مفسدت باشد، بايد در شرايطي واقع شود كه اگر قيام دفاعي باشد يا ابتدايي هدفي كه براي آن قيام شده يا جهتي كه از آن دفاع مي‎شود عقلا و عادةً امكان‎پذير باشد، و وسايل لازم در اختيار قيام كننده باشد، اما هر قيامي اسلحه و مهمات جنگي لازم ندارد، حتي قيام براي تشكيل حكومت نيز هميشه لازم نيست مسلحانه باشد، نويسنده شهيد جاويد چون قيام امام را مسلحانه و براي تأسيس حكومت فرض مي‎كند مي‎گويد بايد از جهت نيروي مالي و نظامي ضعيف نباشد و قيام ابتداي را به طور كلي جايز نمي‎داند مگر آنكه هدفي مثل هدف انبيا و اولياء داشته باشد.

ديگر نمي‎گويد: وقتي قيام ابتدايي كه با وجود قدرت نظامي براي ديگران جايز نيست براي كسيكه هدفش هدف انبيا و اولياء است جايز باشد.

چرا در زمينه‎اي كه امكان پيروزي نظامي نباشد براي هدف‎هاي ارزشمند و مصالح عالي ديگر براي چنين كسي كه كارش كار انبيا و اولياء است و خودش ولي خدا است قيام جايز نباشد؟ مگر حضرت ابراهيم، عليه السلام، اسلحه و مهمات داشت؟ مگر انبيايي كه دعوتشان مورد رد و تكذيب قوم شد و شهيد شدند. قيامشان به امر نبوت، و عليه عقايد باطله و برنامه‎هاي ضاله با اتكاء به وسايل مادي و فراهم بودن شرايط پيروزي ظاهري بود؟

پس خلاصه سخن اين است كه قيام اگر براي تأسيس حكومت باشد در صورتي منطقي و معقول است كه وسايل آن هر چه باشد اسلحه و تجهيزات يا مبارزه منفي در اختيار قيام كننده باشد و اگر براي هدف‎هاي ديگر باشد برنامه قيام بايد طوري طرح شود كه عقلا و عادةً نيل به هدف امكان‎پذير باشد در اينجا ديگر پيروزي نظامي مطرح نيست و ممكن است در برنامه شهادت شخص قيام كننده و كسانش نيز پيش‎بيني شود.

در قيام امام حسين، عليه السلام، اين موضوع كاملا تامين بود برنامه برنامه‎اي بود كه تمام هدف‎هاي عالي امام را تأمين مي‎كرد، حكومت يزيدي را محكوم مي‎ساخت، همكاري با آنها را گناه معرفي مي‎كرد، اعتبار يك نفر خليفه شرعي و حاكم قانوني را كه حكومتش لازم‎الاطاعه باشد از او سلب مي‎نمود، مسلمانان را به تكاليف خطيري كه در راه حفظ اسلام و نظام اسلام دارند متوجه مي‎كرد.

در اين برنامه شهادت امام و آنچه از جانب امام انجام شد با توجه به وضع دشمن و قدرت و قساوت قلب و جهات ديگر پيش‎بيني شده بود، و معلوم بود كه اجراء اين برنامه بدون شهادت امكان ندارد، و امام بايد در قدم اول آماده شهادت باشد، و از اينكه اجراء اين برنامه به شهادتش منتهي مي‎شود بيم و تشويشي نداشته باشد، و با اراده و تصميم قاطع به سوي هدف پيش برد.

ثالثاً اينكه نوشته است: با اينگونه انقلابات هيچ گونه اصلاحي نمي‎توان انجام داد، و چنين و چنان مي‎شود، در صورتي صحيح است كه هدف پيروزي نظامي و تأسيس حكومت باشد، و به همين جهت طبق اين طرح مردود نويسنده شهيد جاويد، قيام امام هم شكست خورد و به مقصد نرسيد، و هيچ گونه اصلاحي با آن العياذبالله انجام نگرفت و هر چه بر آن مرتب شد نتيجه قهري و غير اختياري بود.

ولي اگر هدف قيام، تأسيس حكومت و پيروزي نظامي نباشد، و هدف‎هاي ديگر منظور باشد، چرا آن هدف‎ها حاصل نمي‎شود؟ چرا آن قيام‎ها منشأ اصلاحات نمي‎گردد؟

كدام قيام مثل قيام امام حسين، عليه السلام، منشأ اصلاحات اجتماعي و فكري، و اخلاقي و سياسي شده است؟

شما فقط قيام ثمربخش را قيام مسلحانه براي تأسيس حكومت مي‎دانيد و گمان مي‎كنيد غير از نظاميان و كسانيكه اسلحه دارند كس ديگر حق قيام ندارد، و قيام امام را هم باين شكل مصور مي‎سازيد لذا براي اينكه گرفتار اين اشكال نشويد كه با عدم توازن قواي نظامي اين قيام بيجا و القاء نفس در تهلكه شده است، اين همه مقدمات را چيده و سخنان صحيح و سقيم را به هم مخلوط كرده‎ايد تا بر اساس اينكه موازنه قوا فراهم بوده است قيام امام را در شرايط مساعد بگوييد، و براي اينكه كسي نگويد قيام ابتدايي چه مصلحتي داشت مي‎گوييد: در جاييكه هدف انبياء و اولياء باشد جايز است.

كسي كه به شما در اين طرح اعتراض مي‎كند مي‎گويد يا بگوييد: قيام امام براي تأسيس حكومت نبود، و اگر مي‎گوييد براي حكومت بود اين حرف كه موازنه قوا برقرار بود پذيرفته نيست، و اين ايراداتي كه به قيام مسلحانه با عدم قدرت نظامي كرده‎ايد از القاء نفس در تهلكه و بي ثمر شدن قيام و مسئوليت شكست و خونريزي همه بر اين طرح وارد مي‎شود ولي اگر قيام را همانطور كه هست و مقدس‎تر از آنچه در ذهن گرفته‎ايد بشناسيد كه ما بارها يادآور شديم هم از راه منحرف نشده‎ايد، و هم حقيقت قيام منطقي و معقول امام را در درجه بلندي كه دارد شناخته، و هم ايراد القاء نفس در تهلكه، و شكست قيام به شما متوجه نمي‎شود، زيرا براي مقاصد بزرگ و مصالح اهم جان‎هاي عزيز را در خطر انداختن هرگز نكوهيده نيست و عقل و شرع و فطرت پاك انسانيت آنرا تجويز و تحسين مي‎نمايند.

مثلا اگر ملتي براي اينكه آزادي خود را بدست آورد و دست استثمارگران را از سر خود كوتاه سازد شروع به پيكار فرساينده نمايد و افراد فداكارش با علم به كشته شدن، و حبس و شكنجه وارد ميدان مبارزه و مقاومت شوند كه فرضاً تا نيم قرن ديگر آن ملت آزاد شود اين از نظر منطق عقلي و عرفي القاء نفس در تهلكه نيست، و هلاكت و نابودي و ضايع شدن شمرده نمي‎شود، اين فروختن جان با علي الثمن و بهاي بيشتر و گرانتر است.

در مقام حفظ مصالح ديني و اسلامي كه حقيقتي است و ارزشش از جان و مال بيشتر است، بايد همه چيز را فدا كرد، و اينگونه گذشتها گاهي براي حفظ دين، و بقاء احكام و دفع ضربت‎هاي معاندين لازم است، و بدون اجراء اين برنامه مصالح عاليه از بين مي‎رود.

اِنّ اللهَ اشْتَرَي مِنَ المؤمِنينَ اَنْفُسَهُم وَ اَمْوالَهُم بِانَّ لَهُمُ الجَنَة.

تصوير غلط!

69. در ص 170 ـ زير عنوان تصوير غلط آنچه نوشته صحيح نيست.

نه امام حادثه خونين كربلا را بوجود آورد، و نه اين حادثه خونين هدف برنامه او بود، و نه قيام آن حضرت در همان جنگ چند ساعته و برخورد مسلحانه نصف روزه خلاصه شد، و نه محصول قيام كشته شدن امام و يارانش بود، و نه امام كوشيد تا اين حادثه را بوجود آورد.

حادثه خونين كربلا، در برنامه امام پيش‎بيني شده، و امام وظايف و تكاليف خود را در برابر جنايات دشمن به طور مشخص مي‎دانست، و آن حادثه خونين را يزيد و بني‎اميه و معاويه و هر كس حكومت يزيد را تأييد كرد بوجود آوردند. آنها امام را كشتند. آنها آب را به روي او و زن و بچه‎اش بستند. امام بسوي خود تيري نينداخت و بروي فرزندان و اصحابش شمشير نكشيد، علي اكبر را آنها كشتند، عباس را لشكر كوفه شهيد كردند. چطور شما مي‎گوييد بسياري گمان مي‎كنند امام عوامل كشته شدن خود و يارانش را فراهم آورد يعني چه؟ چرا تهمت مي‎زنيد؟ و چرا اين نارواها را به مردمان مخلص و ارادتمند به امام نسبت مي‎دهيد.

نه اين طور نيست اين افكار غلط را شما انتشار مي‎دهيد، ديگران مي‎گويند امام ايستادگي كرد. استقامت ورزيد. تسليم نشد. بيعت نكرد زير بار ننگ نرفت. از اسلام حمايت كرد تا او را كشتند و اهل بيتش را اسير كردند.

محصول لشكر كشي بني‎اميه، كشتن امام و اسيري خاندان رسالت، و محصول قيام امام شهادت و اعلام خطر حكومت يزيدي، و سلب صلاحيت دستگاه براي رهبري مسلمين، و درس‎هاي آموزنده، و هدف‎هاي عاليه ديگر بود.

امام براي جلوگيري از جنگ و خونريزي اِتماماً لِلحُجَّة همه گونه اهتمام فرمود، و خود را معرفي كرد.

ولي مقام امام عاليتر و شرافتمندتر از اين است كه آن پيشنهاد صلحي را كه شما قبول كرده‎ايد و به نظر ما و هر شخص شرافتمند حقيقتش تقاضاي عفو و ذلت است فرموده باشد. امام كجا و پيشنهاد رفتن نزد يزيد و دست در دست او گذاشتن و با او بيعت كردن كجا!

2ـ3. تصوير صحيح

70. آنچه راجع به تصوير صحيح در ص 171ـ نگاشته نيز نا صحيح است، زيرا با توجه به اينكه امام شهادت خود را پيش‎بيني مي‎فرمود، و از آن آگاه بود، و با توجه به اين كه اصلا تأسيس حكومت جزء برنامه كار امام نبود، آنچه در اطراف اين مراحل چهارگانه نوشته است بي‎پايه و نقش بر آب است، و اين همه شرح و بسطي كه در اين بخش داده است جوابش به همين جمله ختم مي‎شود، مع ذلك چون مي‎خواهيم با او تا پايان كتاب برويم هر چند پاسخ‎هاي بعدي به مطالب او بيشتر جزيي و فرعي مي‎شود ولي چون مستقيم نبود طرح اين نويسنده را آشكار مي‎سازد سخن را دنبال مي‎كنيم، و در همين جا عرض مي‎كنيم در مرحله دوم كه مي‎گوييد نيرو و شرايط پيروزي فراهم شد و در اينجا قيام و فكر تشكيل حكومت جلو آمد، مقصودتان چيست؟

اگر تهيه نيرو همان دعوت مردم كوفه و نامه‎ها و فرستادگان آنها بود، محتاج به بررسي نبود، زيرا امام و ديگران همه اينرا مي‎دانستند كه مردم كوفه اين تقاضا را مي‎كنند، و پيش از وقت در زمان معاويه هم تقاضا كرده بودند، پس چگونه شد كه فكر تشكيل حكومت در مكه جلو آمد؟ و در مدينه اين فكر محتاج به بررسي بود.

اگر حضرت اتكاء به وعده و درخواست مردم داشت اين قول و وعده‎ها در مدينه هم بود و اگر اين وعده‎ها و در خواست‎ها زمينه تأسيس حكومت اسلامي نبود، چنانچه همه پيش‎بيني مي‎كردند همانطور كه در مدينه نبود، در مكه هم نبود.

دليل عقلي

71. در ص 173 ـ آنچه زير عنوان دليل عقلي نوشته، دانش و بصيرت و اطلاع امام از اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي بيشتر از آن است، و وسعت دائره اطلاعات امام حتي بر طبق مجاري عادي بيشتر از همه كس بوده است، ولي استنتاجي كه كرده صحيح نيست. زيرا مي‎گويد از خرد و درايت امام دور بود كه در مرحله اول و سوم با نداشتن نيروي كافي دست به قيام ابتدايي كه سرانجام آن شكست تلخ بود بزند.

ما هم مي‎گوييم همينطور است در هر سه مرحله از اطلاعات و آگاهي‎هاي امام بر اوضاع دور بود كه شرايط را در مرحله اول و دوم و سوم براي قيام ابتدايي جهت تأسيس حكومت مساعد تصور كند، زيرا شرايط مساعد نبود و قيام جز شكست نتيجه‎اي نمي‎داد ولي شما چون روي اين سه فرض باطل ايستاده‎ايد:

1. امام از پايان اين قيام آگاه نبود.

2. قيام براي تأسيس حكومت بود.

3. شرايط براي چنين قيام مساعد و موازنه قوا برقرار بود.

و فرض مي‎كند كه وضع امام در مكه با وضعي كه در مدينه داشت تغيير كرد، و نقطه تحول و تغيير وضع كه نامه‎ها و دعوت‎هاي منافقانه مردم كوفه (جز معدودي) بود در مكه پيدا شد و نمي‎دانيد كه اين موضوع سابقه داشت و وصول اين نامه‎ها در مدينه پيش‎بيني مي‎شد مي‎گوييد قيام در مرحله اول و سوم ابتدايي نبود چون عقلايي نبود و در مرحله دوم چون شرايط مساعد شد عقلايي شد، روي اين اشتباهاتي كه داريد و مكرر بطلان آن را آشكار ساخته‎ايم، دامنه كلام را طولاني مي‎سازيد.

توضيحاً عرض مي‎شود اگر جواز قيام و بيعت نكردن امام مشروط به عدم  توجه خطر جاني فرض شود، چنانچه شما فرض مي‎كنيد و مي‎گوييد سرانجام براي جلوگيري از كشته شدن خودش پيشنهاد داد به او اجازه دهند به شام برود و با يزيد بيعت كند.

در اين صورت بدون تجهيزات نظامي دست به قيام زدن هم در مرحله اول و هم دوم و هم سوم غير عقلايي بود، و معلوم است كه چنين شخصي در امتناع از بيعت به طور مطلق ثابت و مصمم نيست و تا سرحد جان نايستاده است.

ولي حقيقت اين نبود، حقيقت اين بود كه امام مي‎خواست با يزيد بيعت نكند و تكليف خود مي‎دانست به خلاف و امارت مؤمنان حتي به عنوان تقيه بر او اسلام ننمايد، و اعلام خطر كند، و خلافت او را، حتي (به طرق معموله) آن زمان غير شرعي اعلام فرمايد، براي اين منظور قيام كرد و پاي اين حرف، و عواقب دلخراش آن ايستاد و بيعت نمي‎كرد، خواه مردم كوفه او را دعوت مي‎كردند، و خواه دعوت نمي‎كردند.

آن حضرت مي‎دانست اگر بيعت كند و به قول نويسنده شهيد جاويد بخواهد با سازش تا حدودي از جنايات آنها جلوگيري نمايد آنچه را با تصويب حكومت يزيد از دست مي‎دهد هزاران بار بيشتر است از آنچه در فرض بيعت نگاهداري مي‎شد به علاوه حكومت معاويه نشان داد كه مجرد سازش با بني‎اميه، مانع از انحرافات و مظالم آنها نمي‎شود.

و حساب زمان اميرالمؤمنين، عليه السلام، و پس از رحلت پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، صلح امام حسن، عليه السلام، با اين حساب كاملا جدا است، و وجوه فارقه آن زياد است، و يك علت آنكه اميرالمؤمنين، عليه السلام، در برابر خلفاء خصوص در آغاز كار قيام نكرد، خطري بود كه اساس اسلام و توحيد را تهديد مي‎كرد، و اگر قيام مي‎كرد جنگ داخلي در آن موقع شروع مي‎شد و اكثر قبايل مرتد مي‎شدند و وضع طور ديگر مي‎شد. چنانچه يكي از علل صلح امام حسن، عليه السلام، هم همين بود كه با تسلط معاويه، و اوضاع و احوالي كه پيش آمده بود جنگ اگر فرضاً ادامه پيدا مي‎كرد دها هزار افراد و سرباز مسلح ديگر كشته مي‎شدند و سرانجام هم قواي امام شكست مي‎خوردند و بدون اينكه عكس العمل مساعدي براي اهل حق داشته باشد، موضوع خاتمه پيدا مي‎كرد و جزء ساير حوادث تاريخي فراموش مي‎شد.

در حاليكه در عصر امام حسين، عليه السلام، و حكومت يزيد هيچ يك از اين موانع براي قيام نبود، و بيعت نكردن امام با يزيد آن محذورات را نداشت و آنها هر چه فشار مي‎آوردند عكس العمل قيام در دل‎ها مساعدتر و موافق‎تر بود، نه اينكه بگوييم امام خود را به كشتن داد تا عكس العمل مساعد در قلوب نسبت به اهداف و مقاصد خودش و عكس العمل مخالف نسبت به برنامه‎هاي يزيدي ايجاد كند، بلكه غرض اين است كه امام حساب عمل و اقدام خود و اطراف و جوانب آنرا از هر جهت در نظر داشت، و مي‎دانست كه روي عمل او حساب مي‎شود، و اين برنامه‎اي كه دارد چه آثار عالي و نتايج درخشان خواهد داشت.

72. آنچه در ص 180 نگاشته كه امام نمي‎توانست بر خلاف عقيده خود و واقع در حاليكه قدرت بر دفاع دارد، حكومت يزيد را قانوني اعلام كند و بي‎قيد و شرط تسليم شود، مفهومش اين است كه اگر قدرت دفاع نداشت و مي‎دانست سرانجام كار به كجا منتهي مي‎شود حكومت تحميلي به يزيد را قانوني اعلام و برخلاف عقيده خود و خلاف واقع خلافت ضد اسلام يزيد را مي‎پذيرفت.

اين گفتار هم صحيح نيست هر كس تاريخ را مطالعه كند مي‎فهمد كه امام در بيعت نكردن با يزيد ثابت و بي‎شرط بود، و مصمم بود به سقوط كشور و جامعه اسلام رأي ندهد، و اين زمان با زمان معاويه فرق‎ها داشت، و معاويه هم اگر چه از يزيد بدتر بود اما آلوده داماني به شنايع و رذالت و بدنامي يزيد و شهرتش به فسق و فجور و سگبازي و مي‎گساري، و لهو و غنا بيشتر بود. يزيد را خواص و عوام مي‎شناختند و مشهور به معاصي بود، و بيعت با او همان وداع با اسلام بود كه روايت است فرمود:

وَ عَلَي الاِسلامِ السَّلامِ اذقَد بليَتِ الاُمّةُ بِراع مِثلَ يزيد

يزيد واجد هيچگونه لياقتي از هيچ نظري نبود، لذا امام تصميم داشت با او بيعت نكند، و بيعت هم نكرد، و حساب قدرت دفاعي، و نيروي نظامي و امكان تأسيس حكومت در اين موضوع در بين نبود، و همان طور كه نوشته‎ايد دين و شرف ا مام و مسئوليتي كه داشت به او اجازه نمي‎داد حكومت يزيد را بپذيرد بايد اين را هم اضافه كنيد هر چند به قيمت جانش تمام شود و هر چند يار و ياوري نداشته باشد.

اگر امام بيعت مي‎كرد در افكار توده مردم تفاوت نداشت، نيروي نظامي نداشته باشد، يا داشته باشد، در هر دو صورت افكار گمراه، و اسلام پايمال، و يزيد با اطمينان خاطر دست به كار محو اسلام مي‎شد، و به فرض شما اين تفاوت بود كه اگر ابتداء سازش مي‎كرد، و از اين احتمال ضعيف تهيه نيروي نظامي صرف نظر مي‎نمود يزيد ممنون مي‎شد، و ممكن بود بعض سفارش‎ها و ارشادات امام را بپذيرد (هر چند به عقيده ما اين احتمال هم در بين نبود) ولي سازش بعدي كه امام به قول شما پيشنهاد داد، قرن ذلت و نگونسازي و با شأن امام سازگار نبود.

پس آنچه مسلم است اين است كه، امام در امتناع از بيعت هيچ شرطي نداشت و سازش با يزيد در انديشه او نمي‎آمد، و پاي اين رأي خود ايستادگي داشت و هرگز حاضر نبود به خاطر حفظ جان تن به بيعت و ذلت بدهد، و از دين خدا چشم بپوشد، و حكومت يزيد را امضا كند.

خطر شديد مي‎شود!

73. در ص 182 ـ با آب و تاب زياد شرحي راجع به هجرت امام، عليه السلام، نوشته كه چون در فكر اين بود راهي براي رهايي از فتنه‎اي كه در آن گرفتار شده پيدا كند راه هجرت به مكه را پيش گرفت تا در آنجا هم از خطر دور باشد، و هم از فتنه و خونريزي جلوگيري شود و هم اوضاع را بررسي فرمايد.

اين موضوع اينقدرها فكر امام را مشغول نمي‎ساخت و راهي بود كه پيش از امام عبدالله زبير هم آنرا انتخاب كرد.

تدبير امام(ع)!

74. در ص 184 ـ مي‎نويسد: آيا ممكن است بدون نقشه صحيح و بدون تدبير دقيق از يك برنامه كور و نقشه در هم و برهم پيروي كند، و دست به اقدامي زند كه پشيماني ببار آورد.

جواب

صحيح است هرگز امام كوركورانه راهي نرفت و قدمي برنداشت كه پشيمان شود، كور كسي است كه نقشه حقيقي امام را نمي‎بيند و خودش براي امام در برنامه انجام شده نقشه مي‎كشد.

نقشه امام مبهم و درهم و برهم نبود ولي نقشه‎اي كه شما براي امام مي‎كشيد هم مبهم است، و هم به نظر سياستمداران وقت اميدبخش نبود، و هم پشيماني پيش مي‎آورد.

زيرا وقتي به فرض شما امام پيشنهادهاي سه گانه را كه از جمله بيعت با يزيد است داد، و از تشكيل حكومت اسلام كه مقصودش بود مأيوس گرديد ناچار از اين قيام و اقدام پشيمان گرديده است (العياذ بالله)، و شما هم بايد در اين فرض و بنابراين زمينه پشيمان شويد و تأسف بخوريد، و بگوييد كاش امام خودداري از بيعت نكرده بود، و به فكر تشكيل حكومت نيفتاده بود، ايكاش در استانداري مدينه زير برق شمشير از او بيعت گرفته بودند، و اقلا مي‎گوييد ايكاش پيشنهاد او را پذيرفته بودند تا او پيش يزيد رفته بود و با او بيعت كرده بود و اين حادثه غم‎انگيز پيش نمي‎آمد.

ولي بنا به آنچه ديگران شهادت امام را به آن تعليل مي‎نمايند، هرگز اين سخن را نمي‎توانيم بگوييم. نمي‎توانيم بگوييم كاش امام با يزيد بيعت كرده بود كاش تسليم شده بود، كاش پيشنهاد بيعت داده بود، و پيشنهادش پذيرفته شده بود زيرا اين تسليم و بيعت با مقام امام منافي بود، و امام هيچگاه از كرده خود پشيمان نشد، و ما هم از كار امام و استقامت و مقاومت او ناراحت نيستيم و به آن افتخار مي‎كنيم. هر چند با تشكيل مجالس سوگواري ظلم و ستم بني‎اميه را محكوم و در مصيباتي كه از ناحيه آن اشقيا بر اهل‎بيت وارد شد عزاداري مي‎نماييم.

اگر امام پيشنهاد بيعت داده بود و قبول شده بود و نزد يزيد رفته و (العياذ بالله) از او تقاضاي عفو كرده بود اسلام پايمال شده و شريعت، شريعت يزيدي و دين ابوسفياني مي‎شد، و اين همه بركات از اين امت سلب مي‎گشت.

امروز نه كربلائي بود و نه سيدالشهداء، و نه سرور آزادمرادان، و نه اين مكتب اسلام نگهدار حسيني، نه قصيده فرزدق بود، و نه قصيده دعبل و كميت، و نه هزارها كتاب و نه اين همه احساسات شورانگيز.

اگر اين طرحي كه شما مي‎گوييد جداً عمل شده بود امام اگر چه زنده مي‎ماند، امام تمام مآثر و مفاخر دودمان اهل بيت را در شام دفن مي‎كرد و به مدينه با دست خالي بر مي‎گشت.

75. در ص 185 مي‎نويسد اولين اقدام براي دفاع اين بود كه بي‎درنگ با خانواده و بستگان نزديكش الخ.

اينجا ممكن است از اين نويسنده پرسش شود خانواده و بستگان نزديكش را چرا با خود همراه برد، با اينكه خطر برخورد با قواي نظامي حكومت براي بازگشت دادن آنان به مدينه در بين بود، و با اينكه آنها در مدينه راحت بودند و كسي متعرضشان نمي‎شد؟

اگر اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ يَريهُنَّ سَبايا در كار نبود بچه علت زن و بچه را با خود همراه برد؟ كسيكه هنگام خروج آيه فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرقَب را تلاوت مي‎فرمود چرا زن و بچه را با خود در اين خوف و نگراني و ناراحتي شريك ساخت؟ غير از امر خدا و تكليفي كه داشت و برنامه‎اي كه مكلف به اجراء آن بود چه سببي براي اين كار بود؟

76. در ص 187 مي‎گويد: بنابراين اگر حكومت يزيد مزاحم الخ.

مي‎گوييم: اوضاع به بررسي و ارزيابي، آن هم براي شخصيتي مثل امام حسين نياز نداشت، و بر هر كس معلوم بود كه فراهم شدن نيروي نظامي قابل ملاحظه‎اي كه بتواند نيروي حكومت را بكوبد بسيار بعيد است، چيزي كه بود اين بود كه امام و ديگر سران و بزرگان در برابر يك محذور بسيار بزرگ شرعي و اخلاقي و عرفي واقع شده بودند كه ارتكاب آن محذور براي تمام آنها تا چه رسد امام جايز و شايسته نبود، و  آن بيعت و امضاء خلافت يزيد بود.

امام از يكسو ملاحظه مي‎كرد با يزيد نمي‎تواند بيعت كند، و از سوي ديگر مي‎ديد قدرت نظامي كافي براي درهم شكستن نيروي ضد اسلام حكومت فراهم نمي‎شود، ناچار بايد بيعت نكردن و تسليم نشدن را اختيار كند، و تمام خطرات شديده و عواقب غم‎انگيز آنرا خريدار شود.

اما اينكه مي‎گويد: اگر حكومت يزيد تهاجم به امام نمي‎كرد امام چه برنامه‎اي را اجرا مي‎نمود؟

جوابش اين است:(17) حكومت يزيد حكومت تهاجم بود يعني ماهيت آن ماهيت تهاجمي بود زيرا تهاجم منحصر به بيعت خواستن و انتخاب و رأي گرفتن فرمايشي و دستوري با تهديد و ارعاب نيست.

حكومت يزيد به تمام آزادي‎هاي اسلامي، و حرّيت‎هاي فكري و فردي و اجتماعي تهاجم داشت، حق مسلّمي را كه براي هر كس در اجتماع اسلام ثابت بود، يعني حق امر به معروف و نهي از منكر را از همه سلب كرده بود، و همه جا محدوديت و تضييق و ممنوعيت بود، مقربان درگاه و مشاوران او بيگانگان و مسيحي‎ها بودند.

بنابراين فرضاً اگر از امام بيعت نمي‎طلبيد، اما از محدود كردن آن حضرت، چنانچه طبع اين گونه حكومت‎ها است، دست بردار نبود، بنابراين امام، و هر فرد مسلمان ديگر حق داشت براي دفاع از حقوق خود و عموم مسلمانان و رفع اين همه محدوديت‎ها و سلب آزادي‎ها قيام كند، و تهاجم حكومت يزيدي را دفع نمايد.

پس اگر قيام امام را در هر شرايطي بررسي كنيم قيام دفاعي مي‎شود و اصولا قيام ابتدايي جز براي كسانيكه رياست و سلطنت باشند مصداق پيدا نمي‎كند.

بلي شدت تهاجم و نزديك شدن خطر به حسب ظاهر سبب شد كه امام از مدينه به مكه هجرت فرمايد.

77. آنچه در ص 188 تا 191 نگاشته محتاج به نوشتن نبود زيرا معلوم بود كه علي الظاهر امام براي دفع خطري كه در مدينه به او متوجه شده بود به مكه هجرت فرمود.

استناد نويسنده شهيد جاويد به تاريخ ابن اعثم

78. در ص 188 و 189 به سخنراني سليمان بن صرد كه مقتل خوارزمي ص 193 ج 1ـ از تاريخ ابن اعثم روايت كرده استناد جسته است و ابن اعثم كه خودش و كتابش از نظر نويسنده شهيد جاويد بي‎اعتبار بودند با اعتبار و مورد اعتماد مي‎شوند، و نقل مقتل خوارزمي از ابن اعثم اين همه سر و صدا پيدا مي‎كند، و از دليل‎هاي محكم مرحله اول مي‎شود، و كنفرانس مهم و پرمعناي رجال برجسته سياسي را شرح مي‎دهد!

اين سخنراني را مقتل خوارزمي از ابن اعثم گرفته و در ترجمه تاريخ ابن اعثم ص 349 هم موجود است، و بنا به حدس‎هاي نويسنده شهيد جاويد مثيرالاحزان نيز آنرا از ابن اعثم گرفته است، ما نه در اعتبار اين سخنراني حرفي داريم، و نه در متن آن، فقط مي‎خواهيم از نويسنده شهيد جاويد بپرسيم چگونه شد كه در موضوع خواب امام، عليه السلام، ابن اعثم و تاريخش را از اعتبار انداختيد، و در اينجا با اين قاطعيت بدون اينكه بروي مبارك بياوريد كه اين نقل ابن اعثم است به آن اعتماد مي‎كنيد؟ اين هم يك نمونه ديگر از تحقيقات عميقه شما است.

باز هم استناد به تاريخ ابن اعثم

79. در ص 190 به فرمايش امام، عليه السلام،در پاسخ ابن عباس از مقتل خوارزمي ص 191 ج 1 كه از ابن اعثم روايت نموده استناد كرده است و براي دومين بار در اين دو صفحه (189 و 190) به اعتبار تاريخ ابن اعثم اعتراف كرده است.

اين فرمايش در ترجمه تاريخ ابن اعثم 347 موجود است و خوارزمي در ص 190 كه مقابل چشم نويسنده شهيد جاويد بوده است به اين عبارت، قال الامام احمد بن اعثم الكوفي نقل كرده است.

مع ذلك اين نويسنده پس از هفت سال تحقيق عميق چشمش را از آن برداشته و به همان نقل از خوارزمي اكتفا كرده و از حدود امانت ادبي و علمي خارج شده است.

اين هم يك تحقيق عميق ديگر!

2ـ4. دليل‎هاي مرحله دوم

80. آنچه در ص 192 تا 193 ـ از دليل‎هاي مرحله دوم در قسمت سوء قصد به آن حضرت نگاشته مورد اتفاق تواريخ

است، ولي بايد بگوييم كه امام در مدينه هم مورد سوء قصد بود، و طبق نقل يعقوبي 113 يزيد صريحاً دستور قتل حضرت را داده بود، لذا حضرت به مكه هجرت كرد وقتي در مكه نيز مورد سوء قصد واقع شد ناچار از مكه هم خارج گرديد، و رهسپار عراق شد همان علتي كه به ظاهر سبب هجرت به مكه شد سبب خروج از مكه گرديد.

بلي اينجا مسئله پيشنهاد مردم كوفه و دعوت آنها با آن زبان‎هاي چرب و نرم و اتمام حجت‎هاي بليغه بر امام و سوگندهايي كه مي‎دادند امام را ناچار به اجابت دعوت آن‎ها كرد، تا معني

اَحَسِبَ اَلناسُ اَنْ يُتْرَكوا اَنْ يَقْولُوا آمنّا وَ هُم لايُفْتَنُون و لِيَميزَ اللهُ الخَبيثَ مِنَ الطّيِب

ظاهر شود.

و با اينكه اصلا و ابداً به تاسيس حكومت اسلامي اميدي نبود براي اتمام حجت و بر حسب وظيفه امامت و (مَعْذِرةً اِلي رَبّكُمْ) مردم را دعوت مي‎كرد و نامه مي‎نوشت، و خطبه مي‎خواند، و امر به معروف و نهي از منكر مي‎فرمود، مانند آنكه پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، كفاري مانند ابوجهل را دعوت به اسلام مي‎كرد، و خدا نوح و گروهي از انبيا را به دعوت كفاري كه مي‎دانست ايمان نمي‎آورند مأمور مي‎كرد. اين سخنان امام و نامه‎ها و خطبه‎هايي كه فرمود به هيچ وجه دليل بر قصد تأسيس حكومت نيست، خصوصاً كه از كلمات صريح ديگر آن حضرت نبودن اين مقصد در برنامه قيام ظاهر و آشكار و غير قابل انكار است علاوه بر تمام اينها اين فرمايش امام، عليه السلام، (مَن خادَعنا فِي اللهِ اِنخَذَ عنالَه)114 سر اجابت دعوت مردم كوفه را آشكار مي‎سازد.

باز هم اعتراف به اعتبار تاريخ ابن اعثم

81. نمي‎دانم نويسنده شهيد جاويد راستي آنچه را در عدم اعتبار تاريخ ابن اعثم و كتاب لهوف در كتابش نگاشه است فراموش كرده است يا عمداً خود را به فراموشي مي‎زند، كه باز در ص 193 به نقل مقتل خوارزمي از ابن اعثم و نقل لهوف و مثير الاخران كه مأخذ آنها نيز بنابر حدس‎هاي او در مثل اين مورد تاريخ ابن اعثم است استناد مي‎كند. 115

با چنين نويسنده‎اي چه مي‎توان گفت.

اگر تاريخ ابن اعثم اعتبار ندارد چرا به آن استناد مي‎كني؟ اگر دارد چرا در هر كجا موافق ميل جنابعالي نيست آنرا رد مي‎نمايي؟

2ـ5. دليل‎هاي مرحله سوم

82. از ص 196 شروع كرده به دليل‎هاي مرحله سوم و قاعدةً و به حسب وضع حوادثي كه جلو آمد بايد آغاز مرحله سوم را هنگام رسيدن خبر شهادت حضرت مسلم وهاني و ديگرگون شدن اوضاع كوفه و بر بادرفتن اميد به همكاري آن مردم قرار دهد، يا اگر در اينجا هم اميد را مبدل به يأس نمي‎بيند چون به قول او شوراي صحرا تشكيل شد، در منزل زباله كه خبر شهادت عبدالله بن يقطر رسيد و برحسب نقل تواريخ معتبره فرستاده ابن سعد و ابن اشعث نامه آنها و پيام مسلم را رسانيد، اگر هر اميدي به تأسيس حكومت و پيروزي نظامي بود از بين رفت و امام هم به همراهان اذن بازگشت داد، و جمع بسياري از گرد آن حضرت متفرق شدند.

پس بنابراين طرح و مراحل چهارگانه كتاب شهيد جاويد بايد آغاز مرحله سوم منزل زباله قرار داده شود، ولي چون ديده است اگر موضوع عدم امكان پيروزي نظامي را پيش از برخورد با سپاه حر قرار دهد گرفتار ايراد مي‎شود كه پس چرا امام برنگشت؟ و چرا عائله خود را به مدينه نفرستاد؟ و اگر در برگشت احتمال برخورد با قواي حاكم مدينه بود اينجا برخورد با سپاه ابن زياد كه جرثومه رذالت و خيانت بود قطعي بود. پس چرا امام كه به قول شما پاي بيعت نكردن تا سرحد شهادت نايستاده بود از اينجا برنگشت، و خطر قطعي را دفع نفرمود؟ چرا كسيكه در منزل ديگر وقتي با سپاه حر روبرو شد پيشنهاد بازگشت داد از اينجا كه مانعي نبود برنگشت؟

چون نويسنده شهيد جاويد مي‎بيند به اين ايرادات پاسخي نمي‎تواند بدهد مرحله سوم را به دلخواه خودش از هنگام برخورد با سپاه حر شروع كرده است و از خيانت به تاريخ پروا ننموده است.

باا ينكه از همين جا، بطلان طرح نويسنده شهيد جاويد آشكار مي‎شود و حاجتي با اينكه بيشتر با او برويم نداريم از اينجا هم مي‎گذريم و به سوي پايان كتاب پيش مي‎رويم و با فرض اينكه مرحله سوم از هنگام برخورد با سپاه حر شروع شده باشد مي‎گوييم.

اينكه مي‎گوييد هر تكليفي مشروط به قدرت است و وظيفه تشكيل حكومت چون مقدور نبود خود به خود در مرحله سوم از ميان برخواست، صحيح است، ما هم همين را مي‎گوييم، نهايت اين است كه نظر ما اين است كه از اول اين تكليف مقدور نبود، و شما مي‎گوييد از مرحله سوم غير مقدور شد اين يك مباحثه‎اي است كه با شما داشتيم و مكرر بطلان نظر شما را ثابت كرديم.

اما ادله‎اي كه اقامه كرده‎ايد دليل اول و دوم و سوم خلاصه‎اش اين است كه امام مكرر فرمود! اگر كراهت داريد، مرا آزاد گذاريد تا برگردم يا به مأمن خود بروم، و اين پيشنهاد صلحجويانه را داد تا از تصادم جلوگيري كند، و نيروهاي او به حال ذخيره براي فرصت‎هاي ديگر باقي بماند.

جواب اين است كه البته امام بايد اين پيشنهاد را بدهد، و اگر آنها مانع نمي‎شدند حضرت برمي‎گشت ولي امام مي‎دانست و معلوم بود كه مانع مي‎شوند، و بازگشت آن حضرت صورت وقوع نخواهد يافت.

مطلب از دو گونه بيرون نيست: يا امام نمي‎دانست و احتمال مي‎داد پيشنهادش را بپذيرند، يا مي‎دانست كه پيشنهادش پذيرفته نمي‎شود، و اثرش يك اعلام مظلوميت، و صلح‎طلبي، و اثبات جنايت و شدت آنها است اگر به ملاحظه قرائن متعدده و ادله‎اي كه مكرر اقامه كرده‎ايم بر اينكه امام از شهادت خود در اين سفر آگاه بود، اگر نگوييم فقط صورت دوم صحيح است لااقل احتمال اول رجحان ندارد و نمي‎توان اين سخنان امام را دليل بر آن گرفت كه امام مرحله به مرحله و روز به روز بدون هيچگونه پيش‎بيني قبلي جلو مي‎آمده، و برنامه را عوض مي‎كرده است.

در حقيقت اين يك اظهار مظلوميت فوق العاده است كه مي‎فرمايد: شما مرا دعوت كرديد و نامه‎ها نوشتيد، و سوگند داديد كه بيايم حال اگر بر سر دعوت خود نيستيد، بر مي‎گرديم ديگر چرا مرا كه ميهمان شما هستم محاصره كرده‎ايد مخاطب حضرت در اين خطابات اهل كوفه هستند. اين خطاب به عكس گمان نويسنده نه فقط صلح جويانه نيست بلكه شورانگيز و انقلابي و اتمام حجت است.

امام با اين جمله‎ها آن مردم را در برابر وجدان خودشان قرار داده و از خطر موقفي كه دارند، و امتحاني كه برايشان پيش آمده آگاه مي‎سازد، و از آنها مي‎خواهد حداقل به كنار روند، و او را به حال خود گذارند، حال از دو قسم خارج نبود: اگر امام را آزاد مي‎گذاردند بايد ابن زياد و يزيد را ترك كنند، و اگر نه شماتت و سرزنش وجداني را براي خود بخرند.

اين منطق منطق صلح نيست، منطق انقلاب، منطق تهييج، منطق بسيج، افكار عليه حكومت ظلم و بيدادگري، منطق اعلام مظلوميت به آيندگان، منطق اعلام نفاق و قساوت مردم كوفه است.

به هر حال معلوم است كه امام در مثل روز عاشورا اگر چه اينگونه خطاب را به اهل كوفه فرموده اما با بيانات شب عاشورا و با سخنان صريحي كه فرموده بود، و با دستور اكيدي كه از كوفه رسيده بود، اميدي به عوض شدن اوضاع نداشت، كه اين پيشنهاد، پيشنهاد حقيقي صلح باشد.

امام مي‎دانست در مثل روز عاشورا هرگز اين پيشنهاد قبول نمي‎شود لذا به طور يقين اين بيانات براي اتمام حجت بوده است.

يك تذكر

و اشكالي كه راجع به اتمام حجت كرده است (در صفحه 200) نيز صحيح نيست زيرا غرض از اتمام حجت اين است كه: گفته نشود، اگر اين پيشنهاد شده بود پذيرفته مي‎شد، مثل اتمام حجت خدا بر كفار، كه با علم به اينكه ايمان نمي‎آورند، مع ذلك به وسيله انبيا آنها را هدايت و دعوت مي‎نمايد. اينجا ديگر اين مطرح نيست كه اگر آنها مي‎پذيرفتند حجت بر آنها تمام نمي‎شد زيرا بر چنان مردم اتمام حجت معني ندارد، اتمام حجت به كساني مي‎شود كه در طريق عناد و لجاج مصرّ هستند.

و اما اينكه مي‎گوييد اگر از روي واقعيت مي‎فرمود پس توجيه معني ندارد.

جواب اين است كه فرمايش امام از روي واقعيت بود، يعني مي‎فرمود اگر مرا آزاد بگذاريد بر مي‎گرديم، اين صدق و حقيقت بود، اما صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق طرفين نيست، پس باصدق و واقعيت اين قضيه مي‎دانست كه او را آزاد نمي‎گذارند، و بر نخواهد گشت وانگهي در مورد اتمام حجت‎هاي انبيا و خداوند متعال هر جوابي از اين ايراد مي‎دهيد در اينجا هم همان جواب داده مي‎شود.