شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۹ -


1ـ22. قصه فرشته‎ها و جن‎ها

64. از ص 146 ـ قصه فرشته‎ها و جن‎ها را عنوان كرده و براي اينكه زمينه‎اي براي انكار آن به خيال خود بسازد نخست آنرا از كتاب نورالعين نقل كرده و سپس به نقل لهوف از كتاب مولد النبي و مولد الاوصياء شيخ مفيد اشاره مي‎كند و به گمان خود آنرا رد مي‎نمايد.

ما عرض مي‎كنيم: آنچه راجع به كتاب نورالعين و مؤلف آن نگاشته مورد ايراد نيست و ما هم آن كتاب را معتبر نمي‎شناسيم اما نقل لهوف را از كتاب مولد النبي و مولد الاصياء نمي‎توان رد كرد، زيرا علاوه بر آنكه لهوف نقل كرده، محمد بن ابيطالب حسيني هم در كتاب خود باين عبارت آنرا روايت از مفيد كرده است قال شيخنا المفيد باسناده الي ابي عبدالله، عليه السلام،107 و آنچه را كه در قابل قبول نبودن اين نقل نوشته كافي نيست اينك وجوهي را كه در رد اين خبر نوشته بررسي مي‎كنيم.

دليل اول

1. در اين داستان به امام نسبت دروغ داده شده جواب ـ چنين نيست و معني

(لا سَبيلَ لَهُم عَلَي، وَ لايلقُونِي بِكَريهَة او اَصلَ اِلي بُقعَتي)

بيش از اين نيست كه آنها تا من ببقعه خود يعني كربلا نرسم نخواهند توانست مرا بكشند يا صدمه جسماني به من بزنند، و اين جمله با مأموريت حر براي جلب آن حضرت و ناراحت شدن اهل بيت منافات ندارد.

دليل دوم

2. لازمه آن بي‎اعتنايي امام نسبت به اسلام است زيرا با اينكه به كمك فرشتگان ياري دين امكان‎پذير شد چرا امام رد فرمود، و حكومت اسلامي را تشكيل نداد!

جواب، ملائكه مأمور به اطاعت از آن حضرت بودند و در واقع اين هم يك نوع امتحان از آن حضرت بود كه مقدار قوت تصميم و ثباتش آشكارتر گردد، و امام در رد و قبول مدد آنها مختار بود و شايد تشكيل حكومت اسلامي با امداد نيروهاي غيبي مصلحت نبوده، و فرشتگان براي حفظ جان امام و رعايت شخص او يا امتحان اين پيشنهاد را دادند، و امام هم مي‎دانست كه با قوه غيبي تشكيل حكومت صلاح نيست لذا براي حفظ جان خودش كمك فرشتگان را نپذيرفت، و خلاصه كلام اينكه امام خود مي‎دانست پذيرفتن پيشنهاد فرشتگان واجب نيست، و كسي نمي‎تواند بگويد لازم بود بپذيرد تا اسلام را حفظ نمايد زيرا اگر لازم بود مي‎پذيرفت و آنچه مسلم است اين است كه اگر امام نيروي مادي كافي براي تأسيس حكومت اسلام و اجراء احكام داشته باشد وظيفه دارد اقدام نمايد اما با نيروي غيبي و به نحو معجزه قيام و اقدام واجب نيست و در بعض موارد كه با جنود غيبيه غلبه‎اي حاصل شده به نحو استثناء مي‎باشد.

پس اين سخن صحيح نيست كه آيا ممكن است در زماني كه براي حمايت اسلام از نيروهاي كمكي استفاده ممكن شود امام استفاده نكند؟ و آيا و آيا.

زيرا جوابش اين است، بلي ممكن است چون امام سنت‎الله از ديگران داناتر است، و از اينكه قبول نفرمود معلوم مي‎شود در اينجا توسل به طرق غيرعادي براي پيروزي جزء برنامه امام نبوده است، و اگر اين ايراد را به امام وارد بدانيم بايد العياذبالله نسبت به خدا هم ايراد كند و بگويد: آيا ممكن است خدايي كه مي‎توانست امام را از دست دشمن نجات دهد و ستمگران را معدود سازد امام را وا بگذارد تا دشمن او را از پا درآورد، و اسلام ذيل شود؟ آيا ممكن است خدايي كه مي‎توانست يزيد را بميراند، و موانع تأسيس حكومت اسلامي را از ميان برگيرد، يزيد، و ابن زياد، و شمر، و همكارانشان را زنده بگذارد تا مرتكب اين همه جنايات شوند؟ آيا ممكن است خدا نسبت به اسلام و امام بي‎اعتنا باشد؟ آيا ممكن است خدايي كه جنودش را جز خودش كسي نمي داند چقدر است از بندگانش بخواهد دين او را ياري كنند؟

جواب اين آياها همه معلوم است، و در اين استفهام‎ها كه منشأش جهل به سنن خدا و قواعد و قوانين الهيه است، فرقي بين عمل خدا و پيغمبر و عمل امام نيست زيرا كه آنها نيز عامل و مجري سنت‎هاي الهيه هستند.

پس عدم قبول كمك ملئكه بي‎اعتنايي به اسلام نيست چنانچه اعمال قدرت نكردن خدا و نابود نساختن دشمنان نيز بي‎اعتنايي به اسلام نيست.

3. در صفحه 150 مي‎نويسد: ما در اينكه كتاب نامبرده (مولد النبي و مولد الا وصياء) از شيخ مفيد باشد به چند علت ترديد داريم.

جواب مي‎گوييم ترديد شما ارزش ندارد زيرا مثل سيد ابن طاوس كتابي را به اين اسم معرفي مي‎كند، از آن نقل حديث مي‎نمايد، و مي‎گويد: مفيد به اسناد خودش از حضرت صادق، عليه السلام، روايت نموده است، مع ذلك نسبت اشتباه به ايشان دادن يك گزاف گويي آشكار است.

كتاب مفيد كه در آن از شيوخ خود نقل حديث كرده باشد ايشان نمي‎شود، و از همان شيوخ كتاب مؤلف هم شناخته مي‎شود، و سيد ابن طاوس اين مقدارها را وارد بوده است، مثل نابغه علم تراجم و رجال علامه بزرگوار شيخ آقا بزرگ تهراني قدس سره در حقش مي‎فرمايد (خريط صناعة معرفة الكتب)108.

شما بدون دقت در عبارت و الفاظ چون روايت موافق نظري كه داريد نيست ترديد مي‎كنيد و نيز مجرد اينكه بعض افراد بي‎اطلاع كتاب‎هايي را به اشتباه به غير مولف نسبت داده‎اند دليل اين نيست كه ما در مورد هر كتابي اين ترديد را بنماييم، به علاوه در آن مواردي كه بعضي مدعي اشتباه شده‎اند مدعي مؤلف كتاب را معرفي كرده و قرائني قانع كننده از خود كتاب يا از كلمات بزرگان فن نشان مي‎دهد كه معلوم مي‎سازد كتاب به اشتباه به ديگري نسبت داده شده است.

اما كتاب مواليد به كسي غير از مفيد نسبت داده نشده است پس چطور ما در نسبت آن به ايشان ترديد كنيم و عدم ذكر اين كتاب در فهرس كتاب‎هاي ايشان دليل عدم نمي‎شود، بلكه دليل آن است كه كه فهرس كامل تهيه نشده است. مضافاً بر اينكه نقل سيد مؤيد است به نقل محمد بن ابيطالب حسيني پس جاي ترديد در اينكه اين حديث از كتاب مفيد گرفته شده، نيست.

4. شيخ مفيد در جواب مسائل عكبريه علم امام را به شهادت خود قبول نفرموده است پس چگونه روايت فرشته‎ها را كه دلالت بر علم امام دارد نقل كرده است.

جواب اين است كه فرمايش شيخ مفيد در برابر احاديث معتبره قطع آور كه دلالت دارد بر اينكه امام به شهادت خود عالم بوده است حجت نيست علاوه صدور اين كلمات از امثال ايشان چنانچه كراراً تذكر داديم در برابر عامه و كساني كه در محيط آنها و مأنوس با افكار آنها بوده‎اند مي‎باشد، مفيد و سيد، رضوان‎الله عليهما، در مقام جواب اقناعي به آنها بوده‎اند كه به هر حال در قد است مقصد امام ترديدي پيدا نكنند چون اگر به نحو ديگر پاسخ مي‎دادند بسا كه از افق درك و اطلاع معرفت پاره‎اي از آنها دور بود و لذا در همين جا مفيد، قدس سره، پس از آن جواب اقناعي روي فرض علم امام به شهادت كه مورد تصريح اخبار و تواريخ معتبر و عقيده شيعه است نيز جواب داده و صريحاً اصل صحت تعبد به شهادت و استسلام از براي كشته شدن را تصديق فرموده است، و پس از قبول اين اصل رد اخبار تواريخي كه دلالت بر آگاهي امام از شهادت دارد وجهي ندارد.

اينك كلام مفيد به عين الفاظش در جواب مسائل عكبريه:

وَ لَو كانَ عالِماً بِذلكَ لَكانَ الجَوابُ عَنهُ ما قَدَّمناهُ فِي الجَوابِ عَنْ عِلمِ اَميرالمُؤمِنين(ع).

و آنچه راجع به علم حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، فرموده است اين است.

(اِذ كانَ لايَمتَنِعُ اَن يَتَعَبَّدهُ اللهُ تَعالي بِالصَبر عَلَي الشَهادَةِ وَ الاِستِسلامِ لَلقَتْلِ لِيُبلِغَهُ بِذلك عُلُوَ الدّرَجاتِ ما لا يَبلُغِهُ الاّ بِه، وَ لِعِلمِهِ بِانَّهُ يُطِيعُهُ فِي ذلكَ طاعَة لَو كَلَّفَها سِواهُ لَم يُرِدها، و لا يَكُونُ بِذلِكَ اَميرالمُؤمِنينََ مُلْقِياً بِيَدِهِ اِلِي التَّهلُكَةِ، وَ لا مُعِيناً عَلي نَفَسِه مَعُونَة تُسْتَقبَح فِي العُقُولِ).

اين فرمايش مفيد، قدس سره، همان است كه ما در مقدمه اين انتقاد به خوانندگان تذكر داده‎ايم، و داوري با خوانندگان عزيز است كه اين قسمت از كلمات مفيد، عليه الرحمه، پاسخ استبعادات و اساس بررسي‎هاي نويسنده كتاب شهيد جاويد هست يا نه، و آيا صحت تعبد امام حسين، عليه السلام، را به شهادت و كشته شدن و تأييد مي‎كند يا نه؟ و آيا جواز استسلام از براي قتل از آن استفاده مي‎شود يا خير؟ و شاهد ديگر بر اينكه فرمايش مفيد، قدس سره، اقناعي و در برابر عامه است، اين است كه در ارشاد در سه فصل اميرالمؤمنين، عليه السلام، را به شهادت و خبرهاي آن حضرت را از شهادت روايت كرده و آنرا متواتر شمرده است. 109

5. مي‎گويد شيخ مفيد در ارشاد همه حوادث را ذكر كرده ولي از اين داستان ذكري به ميان نياورده است.

جواب اين است كه معلوم است كه مفيد به فرموده خودشان در مقدمه ارشاد در مقام استقصاء حوادث و وقايع در كتاب مختصري مثل ارشاد نبوده است زيرا استقصاء تاريخ زندگي اميرالمؤمنين، عليه السلام، و سائر ائمه، عليهم السلام، در كتابي مثل ارشاد محال است و علاوه ممكن است كتابي مولد النبي و مولد الاوصياء را پس از ارشاد تأليف كرده باشد و اين حديث بعد از تأليف ارشاد به نظرش رسيده باشد. اين گونه وجوه عليله مدرك و مستند رد حديث و كتاب نمي‎شود.

1ـ23. خطبه: لا اَرَي المَوتَ اِلاّ سَعادةً

65. اين خطبه اگر بعد از برخورد با سپاه حر در ذي حسم انشاء شده باشد چنانكه طبري نقل كرده يا در روز عاشورا صادر شده باشد چنانچه ذهبي روايت كرده است دلالت بر آگاهي امام از شهادت تا پيش از انشاء اين خطبه ندارد ولي بر اينكه هنگام قرائت اين خطبه امام تصميم به شهادت داشته و به تأسيس حكومت اسلامي هيچ اميدي نبوده دلالت دارد، علاوه بر آنكه با وضعي كه جلو آمده بود از شهادت مسلم و هاني و عبدالله يقطر و ورود سپاه حر و محاصره شدن امام اميد به تأسيس حكومت مبدل به نااميدي گشت، مع ذلك نمي‎دانيم به چه علت در اينجا هم نويسنده شهيد جاويد دست و پا مي‎كند كه دلالت اين خطبه را انكار و رجاء يا العياذبالله جهل امام را به آينده در اين موقع هم بگويد و لذا وارد شرح اين خطبه، و استشهاد به كلام اميرالمؤمنين، عليه السلام، شده است واقعاً اين اصرار خيلي عجيب است بلكه از بعض عبارت كتاب استفاده مي‎شود كه مي‎خواهد بگويد حتي 8 روز عاشورا و تا وقتي منا شده و اتمام حجت مي‎كرد و اگر مبالغه نشود تارمقي از حيات در بدن داشت فكر تأسيس حكومت اسلامي را از سر بيرون نكرد و به تأسيس آن اميدوار بود.

واقعاً اين نحو استنتاج و اجتهاد و بررسي در مسائل تاريخ عجيب و بي‎سابقه است!

و اگر غرضش از اين بيانات عدم دلالت خطبه بر علم به شهادت با فرض صدور آن قبل از برخورد با سپاه حر باشد، باز هم اين جمله كاشف از علم امام به شهادت و تصميم بر موت و كشته شدن در راه خد است.

فَاِنّي لااَرَي المَوتَ الاّشَهادةً وَ لاَ الحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ الاّ بَرَماً

اين منطق، منطق شخص اميدوار به پيروزي نظامي نيست، اين منطق يك فرد مصمم، و قوي القلب و ثابت و مؤمن به هدف و مقصد است كه حاضر نيست مرگ را با كمترين ضعف و زبوني و تسليم از خود دفع نمايد.

و اما اينكه در ص 158 مي‎گويد امام مقايسه بين شهادت و تسليم شدن فرموده است نه اينكه غرضش اين باشد كه مرگ مطلوب من است چنانچه يوسف صديق گفت:

رَبّ السِجْنُ اَحَبُّ اِلي مِمّايَدْ عُونَنِي اِلَيْهِ

نمي‎خواست بگويد زندان مطلوب من است.

جوابش اين است كه در مقام دوران امر بين آلوده شدن دامان و افتادن به زندان، زندان مطلوب يوسف بود، چنانچه در مقام دوران امر بين بيعت و كشته شدن، كشته شدن مطلوب امام بود، كسي نمي‎گويد زندان در صورت مصونيت از خطر آلوده شدن به فحشاء مطلوب يوسف بوده، يا كشته شدن در صورت عدم توجه ضربت حكومت يزيدي باسلام و اوضاع  و احوال عادي مطلوب امام بوده است.

به علاوه مكرر گفته‎ايم كه شهادت مطلوب امام بوده است و اگر كسي به طلب شهادت به جهاد برود ماجور است، ولي اين به اين معني نيست كه طالب شهادت در ميدان جهاد بايستد و شمشيرش را در غلاف كند (و به قول شما) فعاليت كند براي اينكه بيايند و او را بكشند.

امام هم مي‎فرمايد كشته شدن به دست اين مردم شهادت است بايد مؤمن در اين اوضاع راغب لقاء خدا گردد، يعني لقاء خدا و شهادت در راه او بايد مطلوب مؤمن باشد، بايد ايستادگي كنيم تا كشته شويم و با مقاصد بني‎اميه همراه نشويم. عاقبت ا ين ايستادگي مرگ است و اين مرگ افتخار و سربلندي است.

اين است معناي اين جمله و نظائر آن، كه هم دلالت بر مطلوب بودن شهادت و هم دلالت بر آگهي از وقوع شهادت دارد.(16)

66. در ص 160 باز هم شروع به مغلطه كاري مي‎نمايد و تا ص 162 آنرا دنبال مي‎كند كه واقعاً انسان غرق تعجب مي‎شود كه اين طرز تفكر، و اين گونه انديشه و بررسي از كجا براي ايشان پيدا شده است.

مي‎گويد: روح اين تصور اين است كه امام برنامه‎اي را طرح كرد الخ نه آقاي عزيز امام برنامه‎اي را طرح كرد كه اجراء آن به دست خودش بود برنامه‎اي كه مي‎دانست با عكس العمل شديد حكومت روبرو مي‎شود و آن عكس العمل هم دودش به چشم خود بني‎اميه خواهد رفت.

امام وظيفه داشت عليه بني‎اميه‎قيام كند و برنامه قيام را اجرا نمايد، و مي‎دانست بني‎اميه‎او را مي‎كشند، و مي‎دانست كه اگر حكومت يزيدي در جامعه اسلام لباس عمل بپوشد و شخصيتي مثل امام و ديگران با سكوت يا بيعت آنرا امضاء نمايند بزرگترين ضربت به قلب اسلام و به نظام اسلام خواهد خورد.

بايد قيام كرد، و اعتراض نمود، و حق را به مردم رساند هر چند يقين باشد كه حكومت شدت عمل نشان مي‎دهد و همه را از دم شمشير مي‎گذراند.

اين قيام براي كشته شدن و حركت براي شهادت است اما نه به آن مفهومي كه شما تصوير مي‎كني كشته شدن براي نجات اسلام. كشته شدن براي امتثال فرمان خدا است نه كشته شدن به اين معني كه اگر يزيد و شمر و ابن زياد در خانه‎هاشان مي‎نشستند و مداخله در امور جوامع اسلامي نمي‎كردند امام دنبال آنها مي‎فرستاد و مي‎فرمود بياييد مرا بكشيد و زن و بچه‎ام را اسير كنيد چون هوس كشته شدن بر سر من افتاده است!

نه آقا، بد مي‎انديشيد، بد تصور مي‎كنيد، بد بررسي مي‎نماييد.

امام برنامه‎اش، قيام، مقاومت، خودداري از بيعت، اظهار مظلوميت، آوردن اهل و عيال به صحنه اين جهاد مقدس شهادت بود برنامه حكومت آزاديكش يزيد تحميل، ارعاب و خفقان، جنايت و قساوت بي‎اعتنايي به دين و قانون شرع، ستمگري، كشتن، اسير كردن اين دو برنامه جز برخورد و تصادم با هم ارتباط ندارند.

برنامه امام، براي دين، براي اسلام، براي بيداري جامعه، و براي معرفي بني اميه، و براي تمام مقاصد عالي انساني ثمر بخش بود.

اين مغلطه شما مثل اين است كه بگوييد چون فايده فرستادن پيغمبران و كتاب‎هاي آسماني قطع عذر و اتمام حجت است

لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَنْ بَينَّة، وَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللهِ حُجَة

پس اگر كفار و معاندان بر گردند و ايمان بياورند خدا به آنها مي‎فرمايد برنگرديد و به كفر خود باقي بمانيد چون غرض اتمام حجت است، و اينكه هلاكت شما عن بينة باشد، پس اگر شما هلاكت پيدا نكنيد نقض غرض خدا شده است.

يا آن كسانيكه درباره آنها مي‎فرمايد:

اِنَّما نُمِلْي لَهُمْ لِيَزْدادوا اِثْماً

يا مي‎فرمايد: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ اگر چه به حق باز گردند، به آنها گفته مي‎شود، به حال خود باشيد تا غرض ما حاصل شود.

شما نظير همين سخن را در مورد امام مي‎گوييد كه امام براي شهادت فعاليت مي‎كرد اگر شمر و عمر سعد براي كشتن او كوشش نمي‎كردند فعاليت‎هاي امام به ثمر نمي‎رسيد.

نه آقاي نويسنده، امام مي‎دانست كشته مي‎شود و براي كشتن خود هيچ گونه فعاليتي نكرد و تا آخرين نفس از جان خود دفاع مي‎كرد.

ولي ايستاد و تسليم نشد و بيعت نكرد و مقاومت كرد تا شهيد شد.

اگر بني‎اميهو سپاهيانشان هر چه آن جرائم را كمتر مرتكب شده بودند مثلا اهل بيت امام را اسير نمي‎كردند يا آب را بر روي آنها نمي‎بستند يقيناً عكس العمل آن مظالم كمتر مي‎شد، ولي برنامه امام اين نبود كه بني‎اميه‎آن اعمال غير انساني را مرتكب شوند، تا شما بگوييد برنامه امام را بني‎اميه اجرا كردند.

برنامه امام اين بود كه مي‎دانست بني‎اميه‎او را خواهد كشت و حتي اگر تسليم هم مي‎شد دست از كشتنش بر نمي‎داشتند و بايد قيام كند، و ثبات قدم و استقامت ورزد تا كشته شود، و چنانچه مفيد رضوان الله تعالي عليه هم تصديق فرمود، خدا او را به شهادت و با سيري اهل و عيال متعبد فرمود، امام هم اين تعبد را نسبت به خود و فرزندان و اصحاب و اهل بيتش اجرا كرد.

باز هم تأييد!

67. در ص 162 تحت عنوان باز هم تأييد مي‎گويد:

س. اگر امام به قصد كشته شدن حركت كرد چرا مسلم را به كوفه فرستاد؟

ج. براي اتمام حجت و امر به معروف و دعوت به قيام و گرفتن بيعت ـ مگر شما مي‎گوييد چون امام به قصد شهادت حركت كرده بايد وظايفي را كه بر حسب مقام امامت و اجراء برنامه‎هاي الهي به عهده دارد انجام ندهد.

س. آيا مي‎خواست مسلم را به كشتن بدهد؟

آيا مي‎خواست قيس بن مسهر را نيز به كشتن بدهد؟

ج. امام آنچه كرد طبق امر خدا و تكاليف شرعيه خود انجام داد آيا پيغمبر كه در غزوه موته ميدانست حضرت جعفر، و زيد، و عبدالله رواحه كشته مي‎شوند مي‎خواست آنها را بكشتن بدهد؟

آيا مجاهديني كه در جهاد كشته مي‎شوند اوامر جهاد هر چند به طور عموم باشد شامل آنها هم مي‎شود و خدا آنها را نيز مامور به جهاد كرده است يا نه؟ آيا اراده واقعي به بعث و تحريك آنها به سوي جهاد، هست يا نيست؟

اگر بگوييد: آنها مامور به جهاد نيستند، و عمومات ضرباً للقاعدة و القانون است پس چه مي‎كنيد با آيات و رواياتي كه دلالت دارند بر اينكه او امر حقيقةً شامل آنها نيز مي‎باشد، و چگونه مي‎گوييد امثال حمزه سيدالشهدا و جعفر طيار ممتثل امر واقعي نبوده‎اند.

و اگر مي‎گوييد اوامر جهاد شامل آنها هم هست پس با اين منطقي كه پيش گرفته‎ايد بايد بگوييد خدا آنها را به كشتن داده است و همان سخناني را كه در ان الله قد شاء الخ گفته‎ايد هم تكرار كنيد. با كمال معذرت عرض مي‎كنم اين منطق بي‎شباهت به منطق معاويه و در مورد قتل عمار رضي الله عنه نيست.

آيا امام نمي‎دانست كه حرّ پس از توبه و به جهاد رفتن شهيد ميشود؟ پس شما بگوييد چرا توبه او را قبول كرد و او را به كشتن داد؟

و بگوييد چرا به سائر اصحاب اذن جهاد داد و آنها را به كشتن داد؟

چرا حضرت عباس را مأمور نكرد اماني را كه برايش آورده بودند بپذيرد و او را به كشتن داد؟

چرا به قاسم بن الحسن نابالغ اذن جهاد داد و او را به كشتن داد؟ اگر قاسم هم مثل سائر شهدا اسير مي‎شد چه اشكال داشت؟

غير از اين است كه اين اقدام يك ماموريت خدائي و فوق العاده بوده كه خدا امام را به تمام جزئيات آن متعبد ساخته بود؟

س. چرا مسلم وقتي گرفتار شد از ابن اشعث و ابن سعد خواست كه به امام نامه‎اي بنويسند به كوفه نيايد.

ج. مسلم، عليه السلام، از جانب امام ماموريتي را كه داشت انجام داد، و لازم بود آخرين گزارش كار و وضع خود را هم براي امام، عليه السلام، بفرستد، و وضع كوفه را به اطلاع برساند.

و اما اينكه گفت بنويسيد امام به كوفه تشريف نياورد اين پيشنهادي بود كه از اول به امام ميشد، و سخني را كه مسلم در كوفه گفت ديگران در مكه گفتند.

مسلم گفت كسي را بفرستيد كه به امام بگويد:

اِنَّ ابنَ عَقيلَ بَعَثَني اِليْكَ وَ هُوَ اَسيرٌ فِي اَيدِي القَوم لايَري اَنَّه يُمِسي حَتّي يُقْتَل وَ هُوَ يَقُولُ: اِرْجَعِ فِداكَ اَبِي وَ اُمّي بِاهلِ بَيتِكَ، وَ لا يَغُرُّكَ اَهلُ الكُوفةِ فَاِنَّهُم اَصحابُ اَبيكَ الَذِي كانَ يَتمَني فِراقَهُم بِالمَوتِ اَوِ القَتْل، اِنَّ اَاهَل الكُوفَةِ قَد كَذَبُوكَ وَ لَيسَ لِمَكذُوب رَأي.110

اين پيشنهاد عين پيشنهاد ابن عباس و محمد حنفيه است كه در مكه عرض كردند و قبول نشد و اين كلام روشن مي‎سازد كه مردم كوفه مردمي نبودند كه بتوان با كمك آنها حكومت جبار بني‎اميه را ساقط ساخت، در حقيقت بررسي و تحقيق حضرت مسلم اگر رفتنش را به كوفه براي بررسي و تحقيق بگوييم اكنون به نتيجه رسيد و معلوم شد كه هيچ گونه زمينه‎اي براي تاسيس حكومت اسلامي نيست، و اين بيان مسلم جواب دندان شكني است به مطالب كتاب شهيد جاويد.

س. مگر مسلم كه محرم اسرار بود نمي‎دانست امام براي كشته شدن حركت كرده است؟

ج. مسلم محرم اسرار بود امام ممكن است مصلحت نبوده كه تمام اسرار به او گفته شود و از پايان غم‎انگيز حركت او را آگاه سازند.

مگر امام به عبدالله بن جعفر نفرمود. رسول خدا در خواب به من دستوري داده كه به كار خواهم بست و به كسي نگفته و نخواهم گفت.111

اين دستور به نظر ما غير از جريان‎هاي دل خراشي كه جلو آمد چيز ديگر نبوده است، امام از اين خواب هم كه باشد هر چه بايد بداند دانسته است.

و علاوه اگر امام به قصد كوفه و تشكيل حكومت مي‎آمد و به قصد شهادت نبود پس چرا وقتي فرستاده ابن سعد و ابن اشعث پيام مسلم را رساندند، و آن حضرت را از كشته شدن هاني و قيس با خبر ساختند مراجعت نفرمود؟ با اينكه تمام راه‎ها، و دروازه‎هاي شهر كوفه تحت نظر ماموران قرار گرفته و ورود و خروج تحت كنترل شديد بود چرا حال كه معلوم شد رفتن به كوفه ممكن نيست برنگشت؟ پس معلوم مي‎شود امام قصد كوفه را نداشت و اگر به ظاهر به سوي كوفه مي‎آمد اتمام حجت مي‎كرد و قطع عذر مي‎فرمود و راه مشترك كوفه و كربلا را به سوي كربلا طي مي‎كرد.

1ـ24. پايان پاسخ به بخش اول و نتيجه

در اينجا پاسخ به بخش اول پايان مي‎يابد، و نتيجه اين مي‎شود:

اقدام حكومت يزيد عبارت بود از تحميل خود بر جوامع اسلامي و تهاجم به مقدسات اسلام و كوبيدن افكار بلند و مكتب توحيدي اسلام و خفه كردن صداي آزاديخواهان، و شخصيت‎هاي وجيه و محبوب، و تهاجم به حيات يگانه مدافع و حامي اسلام و رهبر هدايت شدگان و نور مؤمنان امام حسين، عليه السلام.

و اقدام امام، عليه السلام، كه روح آن تعبد به شهادت و فرمان پذيري و امتثال و خلوص نيت و تسليم در برابر امر خدا بود عبارت بود از: تسليم حكومت نشدن، و امتناع از بيعت و اعلان مشروع نبودن اوضاع سياسي و حكومتي، و دعوت به قيام، و امر به معروف و نهي از منكر و ارشاد، و اعلام آمادگي براي به بدست گرفتن زمام امور با همكاري مسلمانان اتماماً للحجة، و كوشش و تلاش و فداكاري و جان نثاري در راه ياري دين و نجات اسلام و بلند كردن پرچم مظلوميت، و آوردن فرزندان و عزيزان در ميدان شهادت و اهل و عيال در معرض اسارت.

اين خلاصه برنامه امام بود كه الفاظ و كلمات ناچيزي مثل من از توصيف آن كوتاه است، علماء و بزرگان و نويسندگان هر كدام با الفاظي كه ناحيه‎اي از نواحي اين قيام را نشان مي‎دهد آنرا وصف كرده‎اند.112

اقدام امام، عليه السلام، در هر مرحله حساب شده، و بر اساس بينش و دانش فوق‎العاده و طبق برنامه و تعاليم خاصي كه هر يك از امامان در هدايت مردم، و حفظ دين داشتند بود، و اتفاق، و تصادف، و حركت كوركورانه و حساب نشده، العياذ بالله او را به كربلا، و استقبال آن مصائب ناگوار نبرد.

تأسيس حكومت اسلامي هم در برنامه‎اي كه داشت به هيچ وجه پيش‎بيني نشده بود و قيام امام براي آن نبود;

هر چه بود امام، عليه السلام، آنچه را كه اجرا مي‎كرد يك برنامه بود، و جريان حوادث چنانچه نويسنده شهيد جاويد گمان كرده برنامه معلوم شده آن حضرت را عوض نكرد، و به عبارت ديگر برنامه‎اي را اجرا كرد كه حوادث و پيش‎آمدهايي كه رويداد همه در آن پيش‎بيني شده بود.