1ـ18. حديث (اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ يَراكَ قَتيلا)
514. از صفحه 120 ـ حديث: ان الله قد شاء الخ را مطرح كرده و به علت اينكه در
غير لهوف روايت نشده و در پانزده كتاب از منابع تاريخي ذكر نشده و به علت معارضه آن
با نقل طبري، و با روايت كامل الزيارات و دلائل الامامه و به علت ضعف مضمون آنرا رد
ميكند.
جواب: عدم ذكر اين حديث در كتابهاي نامبرده كه اكثر از اهل سنت است دليل بر عدم
نميشود، و كتابهايي كه اين حديث در آن نقل نشده بيش از اينها است ولي اين دليل
براي رد حديث نميشود زيرا اين كتابها در مقام استقصاء تمام مطالب نبودهاند و
اصول شيعه در دست اكثر اين نويسندگان نبوده و اگر بوده است به عللي از آنها نقل
نميكردهاند.
و بديهي است نميتوان العياذ بالله به مثل سيد با آن جلالت قدر و عظمت مقام و
زهد و تقوي و معنويت نسبت جعل داد، سيد اگر هم نام اصلي را كه از آن اين حديث را
گرفته است ذكر نكرده بود ما ميگفتيم يقيناً از كتاب و اصل معتبري اخذ كرده است، و
اينكه نويسنده شهيد جاويد مينويسد; پس از آنكه در اين پانزده كتاب يادي از آن نشده
در كتاب لهوف آنرا ميبينيم جسارت و بيادبي به سيد است.
سيد، قدس سره، چنانچه نويسنده هم نقل كرده اين حديث را از اصل احمد بن
حسين بن عمر بن يزيد ثقه كه از اصحاب حضرت صادق، عليه السلام، و حضرت كاظم،
عليه السلام، بوده اخذ كرده است، و بنابراين اين كتابي كه سيد اين را از آن نقل
فرموده از تمام پانزده كتابي كه نويسنده ياد كرده اسبق و اقدم و معتبرتر است، و
نهايت احتياط سيد كه به آن اشتهار دارد از همين جا معلوم ميشود كه با اينكه كتاب
را اصل احمد بن حسين ميدانسته مع ذلك آنچه را هم به اشتباه روي آن نوشته شده تذكر
داده است، بنابراين شكي باقي نميماند كه منبع اصلي اين خبر كتاب لهوف نيست بلكه
اصل احمد بن حسين است كه از اصول معتبره است، و اين خبر اگر چه در اصطلاح مرسل است
چون سيد مشايخ خود را تا احمد بن حسين ذكر نكرده، اما در اصطلاح ديگر كه يكي از
انحاء تحمل حديث و جاده است اين حديث مرسل نيست، و مثل اين است كه ما حديثي را از
كافي يا تهذيب نقل كنيم، بلكه بالاتر و محكمتر است، بنابرين برخلاف ادعايي كه
نويسنده كرده كتاب معتبر، و حديث نيز مورد اعتماد و اطمينان و روايش مجهول نيست و
رد آن هم جايز نميباشد.
نويسنده شهيد جاويد گمان كرده است ما قول دادهايم كه هر چه سيد روايت كرده است
رد كنيم اگر چه منتهي به تكذيب و نسبت جعل و وضع به آن بزرگوار شود، حاشا و كلا
نميتوانيم بزرگاني مثل سيد را به چنين گناهان متهم سازيم.
اما معارضه روايت سيد از اصل احمد بن حسين ثقه با روايت طبري جوابش اين است كه
اگر مقام مقام معارضه باشد، نقل سيد با اينكه مأخذ آنرا كه يكي از اصول شيعه است
معرفي كرده است بر نقل طبري كه ناقل اولش معلوم نيست چه كسي بوده يقيناً ترجيح
دارد، و اينكه نوشته است نقل ابي مخنف نيز مثل نقل لهوف مرسل است صحيح نيست زيرا
اولا در اينجا در مقام مقايسه بايد لهوف را با تاريخ طبري ملاحظه كرد زيرا لهوف از
اصل احمد بن حسين ثقه روايت كرده، و طبري از مقتل ابي مخنف در اينجا در مقام ترجيح
طبق اصول شيعه روايت سيد معتبر است و پس از آن مقتل ابي مخنف با اصل احمد بن حسين
ثقه ملاحظه ميشود در اينجا هم اگر چه ترجيح با اصل است اينقدر هست كه خبر ابي مخنف
از شخص مجهول الهويه و مجهول الاسمي نقل شده، و احمد بن حسين ثقه كه صاحب اصل است
شخصاً از حضرت صادق، عليه السلام، روايت كرده است پس بايد نقل طبري را طرح
كرد و نقل لهوف را مدرك قرار داد.
علاوه بر اينكه چنانچه از تاريخ ذهبي ص 343 ج 2 استفاده ميشود محمد حنفيه پس از
حركت امام از مدينه به مكه آمد و در نقلي مراجعت او تا خروج امام از مكه ديده نشده
است.
احتمال ديگر نيز در نقل طبري هست و آن اين است كه عبارت نقل به معني باشد و جمله
وَ مُحَمَّدْ بنُ الحَنفيةِ بِالمَدينَةِ
را بعض رواة از اجتهاد خود توضيحاً اضافه كرده باشد و اين احتمال بعيد نيست زيرا
امثال آن در كتب تواريخ و اخبار زياد ديده ميشود، و بر اهل فن پوشيده نميماند، و
مؤيد اين احتمال اين است كه در كتب ديگر مثل صواعق ابن حجر و الاتحاف شيراوي نقل
شده است
لَمّا بَلَغَ مَسيرُهُ اَخاهُ مُحَمَّدَ بنَ الحَنَفيّة كانَ بَيْنَ يَدَيهِ
طَشتٌ يَتَوَضأْ فَبَكي حَتّي مَلَأَهُ مِنْ دُمُوعِه
و عبارت تذكرة الخواص نيز ظاهر است در اينكه محمد هنگام حركت امام به سوي عراق
در مكه بوده است.
امام معارضه روايت لهوف با روايت ابن قولويه جوابش اين است كه، روايت ابن قولويه
بيش از اين دلالت ندارد كه امام از مكه به برادرش چنين نامهاي نوشته است، و در آن
ذكري از هنگام حركت نيست، ممكن است بلكه مظنون اين است كه پس از ورود به مكه اين
نامه را مرقوم فرموده و محمد حنفيه چنانكه از كلام ذهبي استفاده ميشود به مكه آمده
باشد.
و روايت دلائل الامامه به ظن قوي غير از روايت ابن قولويه است و در نامهاي كه
در آن نقل شده نامي از محمد حنفيه برده نشده و از جمله شواهد تعدد اين روايت و تعدد
موضوع آنها اين است كه لفظ روايت دلائل اين است لَمّا فَصَلَ مُتوجِهاً اِلَي
العِراق و لفظ كتاب كامل كَتَب الحُسَينُ بنُ عَلي مِنْ مَكَّة است و
از اين دو جمله استفاده ميشود كه دو نامه از حضرت صادر شده است، و اين احتمال
كاملا قريب است، خصوص با اينكه اين مكتوب حضرت را بصائر الدرجات نيز به نقل بحار ص
212 ج 10، و كليني در وسائل نيز به نقل بحار ص 175 هر دو از حمزة بن حمران از
ابيعبدالله، عليه السلام، روايت كردهاند و در روايت هر دو مثل دلائل
الامامه نامي از محمد حنفيه نيست فقط روايت ابن قولويه كه احتمال داديم غير از اين
روايت باشد و منتهي بزراره ميشود نام محمد را دارد و بنابراين هيچ يك منافات با
روايت لهوف ندارد. و نميتوان مضمون اين دو روايت را به هم وارد ساخت و با روايت
لهوف معارض شمرد، و هيچ بعدي ندارد كه دو نامه از حضرت صادر شده باشد يكي از مكه، و
ديگر موقع حركت يا پس از حركت به سوي عراق.
نكته قابل توجه اين است كه نويسنده شهيد جاويد در اينجا براي رد روايت لهوف به
كتاب كامل و دلائل الامه استشهاد كرده اما روايات كثيرهاي را كه در اين دو كتاب و
همه دلالت دارند بر اينكه امام از قتلگاه و از شهادت خود در اين سفر آگاه بود و به
تأسيس حكومت اسلامي اميدوار نبود فراموش كرده، و از آنها سخني به ميان نياورده است.
1ـ19. جمله معترضه و گرفتاري نويسنده شهيد جاويد
52. پس از اينكه در اينجا از راه ناچاري براي رد خبر ان الله قد شاء ان يراك
قتيلا به روايت كامل الزيارات و دلائل الامامه تمسك ميكند، متوجه ميشود كه در
اشكال سختتر افتاده است و اين دو روايت هم مثل روايت ان الله قد شاء الخ
دلالت بر اين دارد كه امام به قصد تأسيس حكومت اسلامي بيرون نشد و شهادت خود و
اصحابش را به طور يقين پيشبيني ميفرمود. اينجا براي اينكه زحمات هفت سالهاش هدر
نرود، دست به تصرف در معاني الفاظ حديث زده و آنرا به طوريكه عقل و عرف نميپسندد
به دلخواه خود زيرعنوان جمله معترضه (ص 127) معني ميكند ميگويد اينكه امام،
عليه السلام، نوشت: كسيكه به من ملحق شود شهيد ميشود و كسيكه ملحق نشود به فتح
نميرسد
دو احتمال دارد: يكي اينكه امام خبر داده باشد كه كاروان ما و هر كس به ما ملحق
شود شهيد ميشوند.
و دوم اينكه هر كس به من ملحق شود در معرض شهادت خواهد بود يعني احتمال دارد
كشته شود.
سپس احتمال اول را رد ميكند و احتمال دوم را ميپذيرد.
ما ميگوييم اين نامه
(فَاِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي اُستُشهِدَ وَ مَن لَم يَلحَقْ لَم يُدرِكِ
الفَتحَ)
مضمونش با روايتي كه در ص 108 نقل كرده و به آن ايراد نموده يكسان نيست تا آن
ايرادات اينجا تكرار شود بلكه اين نامه خطاب به كساني است كه به آن حضرت نه پيوسته
بودند كه اگر به پيوندند كشته ميشوند.
چون اين سفر سفر شهادت است و اگر ملحق نشوند به فتح نميرسند.
و بر فرض احتمال دوم را كه شما پذيرفتهايد بپذيريم باز هم روايت صريح است بر
اينكه حضرت به سوي شهادت ميرفت.
شما بچه مناسبت در معرض شهادت بودن را به احتمال كشته شدن معني ميكنيد؟
مگر اين را كسي نميدانست يا كسي يقين داشت كه هر كس به امام ملحق شود كشته
نميشود و از بني هاشم كسي بود كه يقين داشته باشد كه هر كس با آن حضرت برود كشته
نميشود تا نيازي باشد به اينكه امام بفرمايد احتمال شهادت ميرود؟ مگر اين بني هاشم
نبودند كه شهادت امام را پيشبيني ميكردند؟
پس ما هر چه بخواهيم دست كم بگيريم بايد بگوييم همين حديثي كه شما به آن استناد
جستهايد و همين مكتوب امام دلالت دارد بر اينكه مرگ و شهادت براي تمام كسانيكه با
آن حضرت بودند پيشبيني ميشده است زيرا به لفظ عموم ميفرمايد: (مَنْ لَحِقَ
بِي اُستُشهِدَ) هر كس به من ملحق شود در معرض شهادت است معرضيت شهادت اقلا با
شهادت معني ندارد، و اگر غرض همان احتمال عادي بود كه محتاج به بيان نبود، و كسيكه
قتل خود و اصحاب خود را پيشبيني نميكند و اميد به تاسيس حكومت دارد، اينگونه كسان
و بستگان خود را دعوت به همكاري نميكند و نميگويد هر كس با من ميآيد بايد براي
معرض قتل واقع شدن بيرون بيايد چون غير از اين خبري نيست.
براي اخبار از سرنوشت اين نهضت و حركت چه بياني بهتر از اين بيان است؟
ميخواهيد شما بپذيريد ميخواهيد نپذيريد.
و شاهد معتبر بر اين مطلب اگر چه احتياج به شاهد ندارد عبارت بصائر الدرجات است
كه مؤلف آن محمد بن الحسن الصفار كه اقدام از ابن قولويه و كليني بوده به سال 290
وفات كرده است لفظ ايشان كه در نهايت اعتبار ميباشد اين است
مَن لَحِقَ بِي مِنْكُم اُستُشهِدَ مَعِي
هر كس به من ملحق شود با من شهيد ميشود.
سخني در معناي حديث!
53. در ص 128 راجع به معناي حديث شريف سخنپردازي و مغلطهكاريهاي مكرره را از
نو تكرار كرده و منطق حديث را گيج كننده و غير قابل درك ميشمارد!
گمان كرده است معناي خدا خواسته است حسين را كشته به بيند اين است كه كشته شدن
آن حضرت و اسيري اهل عيالش با لذات مطلوب خداست و كشتن آن حضرت گناه نيست، و شمر و
ساير كشندگان امام، عليه السلام، امر و خواست خدا را اجرا و اطاعت كردند.
آفرين بر اين فهم و درك! آفرين بر اين ذوق و درك مستقيم! من واقعاً نميتوانم
خود را قانع كنم كه يك نفر شخص مستقيم و عاقل فكرش اينگونه نامنظم و غيرمتعارف كار
كند.
برادر من، چرا اينقدر دور ميافتي؟ اين كلام فصيح را كه بدست هر كس بدهيد معناي
صحيح و منطقي و معقول آنرا بدون فكر درك ميكند به غلط تفسير ميكني در فهم هر سخن
و استظهار از هر كلام، بايد علاوه بر الفاظ، قرائن حاليه و مقاليه و عقليه آنرا نيز
در نظر گرفت.
پر معلوم است، و هيچكس غير از شما چنين احتمالي نداده كه از اين كلام امر تشريعي
به كشتن امام و اسير كردن اهل و عيالش استفاده ميشود، و خدا به امر تشريعي فرمان
كشتن امام را داده است.
هيچ كس نگفته است، معني حديث اين است كه وجود حسين، عليه السلام، مانع
پيشرفت اسلام است و به حكم ان الله شاء بايد اين مانع برداشته شود.
معني حديث اين است كه تو بايد از دين تا سرحد شهادت دفاع كني و حمايت نمايي تا
در اين راه كشته شوي. تو بايد با يزيد بيعت نكني، و ايستادگي و مقاومت نشان بدهي،
اگر چه سرانجام در اينراه كشته ميشوي، تو نبايد تسليم يزيد و ننگ بيعت او بشوي، و
براي حفظ جان، و دفع مرگ تن به بيعت او بدهي.
براي اينكه با يزيد بيعت نميكني تصميم به كشتن تو ميگيرند، و تو بايد كشته شدن
را تحمل كني و بيعت نكني.
اين كشته شدن مطلوب است يعني تن به اين كشته شدن دادن و قبول آن همه بلا و
مصيبت، و همكار يزيد نشدن محبوب و مطلوب است جهاد است، نصرت دين است، اطاعت امر خدا
است، و اين همان است كه در ص 131 نوشته است كه رسول خدا، صلي الله عليه و آله و
سلم، اگر بخواهد دستوري بدهد بايد بفرمايد برو براي حمايت اسلام چون خدا خواسته
است تو را حامي اسلام به بيند.
اين جمله ان الله قد شاء...نيز همين معني را ميرساند نهايت به بيان وافيتر و
مؤكدتر، و هر كس از آن ميفهمد كه برو، خدا خواسته است تو را شهيد راه حمايت از
اسلام به بيند. خدا به تو دستور حمايت از اسلام داده و اين حمايت به قيمت بذل جان و
شهادت تو حاصل ميشود.
و اما اينكه نوشته است اين دستور جديدي لازم ندارد جوابش اين است كه دستور جديد
براي اين بود كه جان حسين، عليه السلام، و كسان و عزيزانش در معرض خطر قطعي
واقع شده كه دفع آن جز با امضاء حكومت يزيد و تصويب انحرافات و مفاسد بزرگ ديگر
ممكن نبود ناچار بود، يا راهي را كه به شهادت منتهي ميشود برود، و يا با يزيد بيعت
كند، و با آن همه مظالم و ضربتي كه از اين حكومت كثيف و مشرك و كفر باسلام متوجه
شده مقاومت نكند.
امام در خطرناكترين وضع قرار گرفته بود، لذا تأكيد روشي كه داشت با اين جمله
بليغه كه متضمن عاليترين دستور فداكاري در راه دين است ان الله قد شاء ان يراك
قتيلا بسيار به جا و به مورد بو د اين جمله طلائي و جمله نوراني و پر معناي ان الله
قد شاء ان يراهن سبايا حقيقت و روح برنامه امام است جرياني كه جلو آمد و مظاهري كه
مردم از مظلوميت امام و اسارت اهل بيت ديدند، و عكس العمل شديدي كه در نفوس عامه
پيدا شد، و خطبه و بيانات بليغه اهل بيت همه حكمتهاي برجسته و بينظير اين مشيت
الهيه را آشكار ساخت.
اشكال ديگر
54. در ص 132 ـ باين جمله اشكال كرده است
فَلَّما كانَ فِي السَّحَرِ اِرتَحَّلَ الحُسَينُ(ع)
چون امام، عليه السلام، طبق نقل ارشاد و طبري روز ترويه عمرهاي بجا آورد
و هنگام ظهر بر حسب نقل طبري از مكه خارج شد پس اين نقل كه امام، عليه السلام،
سحر از مكه حركت فرمود با عمل آن حضرت منطبق نميشود.
جواب
1. اين جمله فلما كان في السحر الخ و نقل طبري و ارشاد هر سه از عمل امام
حكايت دارند شما به ميل خودتان يك نقل را ميگيريد و ميگوييد نقل ديگر با عمل
امام منطبق نيست و اگر روايت فلما كان في السحر را ميگرفتيد، ميگفتيد نقل
ارشاد و طبري با عمل آن حضرت منطبق نيست، و با فرمايش حضرت صادق، عليه السلام،
هم كه اين حديث را فرمودهاند موافق نيست، اين نحو استدلال بيش از تكرار دعوي چيزي
نيست.
2. طبق روايت طبري از ابي مخنف از ابي جناب از عدي بن حرمله از عبدالله بن سليم
و مذري بن مشمعل كه حركت امام، عليه السلام، را هنگام ظهر روز ترويه نقل
كردهاند محل اولين شرفيابي عبدالله بن سليم و مذري به محضر مبارك آن حضرت بين حجر
و باب بوده است.94
و بر حسب روايت ديگر طبري از ابي مخنف به همين سند اولين شرفيابي اين دو نفر در
صفاح اتفاق افتاد.95
پس يكي از اين دو نقل يقيناً خلاف واقع است و هر دو به علت تعارضي كه دارند از
درجه اعتبار ساقط ميگردند و اين حرف كه حركت امام، عليه السلام، هنگام ظهر
اتفاق افتاد از اساس بياعتبار ميشود.
و احتمال اينكه ملاقات اين دو نفر با امام، عليه السلام، در صفاح پس از
بازگشت آنها از حج يا انصراف از حج و التزام ركاب امام، عليه السلام، واقع
شده باشد با روايت ديگر طبري به عين اين سند از مذري و عبدالله بن سليم سازگار نيست
96
زيرا بر حسب اين نقل اين دو نفر ميگويند پس از انجام حج با شتاب در منزل زرود به
امام، عليه السلام، ملحق شديم.
پس بنابراين روايت، رفع تعارض اين دو نقل طبري به احتمالي كه گفته شد صحيح نيست
و روايت حركت امام در هنگام ظهر از درجه اعتبار ساقط و قابل اعتماد نميباشد، و
بايد به همان روايت اصل احمد بن حسين از حضرت صادق، عليه السلام، اعتماد
كرد.
3. معلوم نيست كه امام، عليه السلام، در روز ترويه عمره بجا آورده باشد
زيرا روايت معاوية بن عمار97
بيش از اين دلالت ندارد كه حضرت در ذيالحجه عمرهاي بجا آورد بلكه ظاهر است در
اينكه پيش از ترويه عمره را بجا آورد، و دلالت دارد بر اينكه حضرت اراده حج
نداشتند، نه اينكه حج را تبديل به عمره مفرده فرموده باشند چنانچه ظاهر عبارت ارشاد
است.
علاوه روايت ابي الجارود از حضرت ابي جعفر، عليه السلام،
98
و روايت ابراهيم بن عمر يماني99
دلالت دارند بر اينكه يك روز پيش از ترويه به سوي عراق حركت فرمود.
بنابراين جمله فلما كان في السحر ارتحل با هر يك از اين روايات معتبره قابل
انطبقاق است و هيچ اشكالي بر آن وارد نميشود.
4. فرضاً نقل طبري را بگيريم منافات ندارد كه سحر از منزل براي حركت به عراق
ارتحال فرموده باشد و سپس براي طواف و وداع با كعبه معظمه و ديدارهايي كه اشخاص از
آن حضرت مينمودند خروج ايشان از مكه هنگام ظهر واقع شده باشد، و چون از سحر متلبس
به ارتحال گشت حقيقةً يا مجازاً به قرينه مشارفت در خبر (ارتحل) فرموده
باشند.
باز هم اشكال
55. در ص 133 ـ اشكال ديگر كرده است ميگويد اينكه در خبر لهوف فرموده است محمد
حنفيه در شبي كه امام قصد داشت صبح آن را از مكه خارج شود خدمت حضرت رسيد، با گفتار
مورخان كه گفتهاند: امام روز ترويه احرام حج بست، تا مثل حجاج ديگر به عرفات برود،
و چون ناگهان احساس خطر كرد از حج منصرف شد و عمرهاي به جا آورد و حركت فرمود
سازگار نيست.
جواب
اگر چه با تأمل در جواب از اشكال سابق جواب اين اشكال هم معلوم ميشود مع ذلك
عرض ميكنيم: تعجب است از شما كه روايت سيد را از اصل احمد بن حسين ثقه از حضرت
صادق، عليه السلام، به استناد گفته مورخان رد ميكنيد، و اصول شيعه را در
اعتبار اخبار كنار ميگذاريد.
اين مورخان كه گفتارشان بر حديث معتبر منقول از امام در نظر شما ترجيح داد چه
كساني ميباشند؟ اگر مقصودتان به استناد نقل طبري ابومخنف است با اينكه در جواب
اشكال سابق عدم اعتبار نقل او را در اين موضوع ثابت كرديم، گفتارش دلالتي بر اينكه
امام احرام حج بست و عدول از حج به عمره فرمود، ندارد. بلكه جمله
وَقَصَّ مِنُ شَعْرِهِ وَ حَلَّ مِنْ عُمرَتِه100
ظاهر است در اينكه از اول حضرت قصد عمره فرموده بود.
و اگر مقصودتان شيخ شيعه و افتخار فرقه محقه شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه
است.101
بديهي است با كمال احترامي كه از آراء ايشان داريم از پذيرفتن اين نظرشان چون با
روايات معتبره تطبيق نميشود، و في حد نفسه هم كلام احدي را غير از معصومين،
عليهم السلام، حجت نميدانيم معذرت ميخواهيم.
2. روايت لهوف را چه قبول كنيد و چه قبول نكنيد بر حسب روايت كافي و استبصار و
كامل الزيارات، امام، عليه السلام، قاصد حج نبود و به اين جهت عمره به جا
آورد كه اراده حج نداشت.
3. اين نقل كه امام، عليه السلام، ناگهان روز ترويه تصميم به حركت گرفته
باشد مخالف است با تاريخ الاخبار الطوال ص 221 كه ميگويد ابن عباس پس از آنكه امام
تصميم خود را در حركت به عراق با او خبر داد روز سوم دوباره شرفياب محضر امام شد، و
هم مخالف است با جواب امام، عليه السلام، به ابن عباس بر حسب نقل طبري
102
كه فرمود:
اِنّي قِد اَجمَعتُ المَسيرَ فِي اَحَدِ يَوَمَي هذَين
يعني تصميم دارم كه امروز يا فردا حركت كنم.
و چنانچه از ملاقات ديگر ابنعباس با امام، عليه السلام، بر حسب نقل طبري
معلوم ميشود اين سخن را امام يكروز پيش از حركت به سوي عراق فرمود.
103
پس معلوم شد كه تصميم به حركت در روز ترويه و به علت احساس خطر در آن روز نبوده
است.
4. راجع باستنادي كه به نقل لهوف، و حجة السعاده
104از
مقتل ابي عبيده نحوي معمر بن مثني كرده است، و شايد به اعتبار اينكه در لهوف به
نام، و در حجة السعادة بكنيه ياد شده است ابوعبيده معمر بن مثني را دو شخص گمان
كرده باشد عرض ميكنيم در اينجا نويسنده شهيد جاويد هيچ اشكالي نكرده است و نگفته
است چون تواريخ ديگر اين موضوع مهم يعني ورود عمرو بن سعيد را با لشگر انبوه در روز
ترويه ننوشتهاند، و لهوف در اين نقل متفرد است و نقل حجة السعاده نيز مأخذش علي
الظاهر لهوف است، نميتوان به آن اعتماد كرد.
اينجا از آن قماش ايراداتي كه به ابن اعثم و تاريخ او ميكند حرفي به ميان
نياورده نميگويد: ابوعبيده نحوي از خوارج و از فرقه اباضيه بود، و وقتي مرد، احدي
در تشييع جنازه او شركت نكرد.105
اينجا نقل سيد از معمر بن مثني خارجي مورد اعتماد نويسنده شهيد جاويد است ولي
نقل ايشان از اصول معتبره شيعه از ائمه اهل بيت، عليهم السلام، و در مثل
حديث ان الله قد شاء معتبر نيست.
اگر اين نقل اشارهاي به علم امام به شهادت داشت نويسنده شهيد جاويد زمين را به
آسمان ميدوخت، و از اين كتاب و آن كتاب جمع آوري اشكال ميكرد، و هرگز آنرا
نميپذيرفت و دست از سر ابوعبيده بر نميداشت.
ولي چون اين نقل ابي عبيده اشكال او را به حديث مروي از امام صادق، عليه
السلام، به گمانش تأييد ميكند به آن استناد مينمايد و تحقيق عميقش را در
اينجا كار ميگذارد.
نتيجه حديث
56. نتيجه بحث اين است كه حديث
انَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتيلا،
مورد وثوق و اعتماد است
و اشكالاتي كه بر آن شده غير موجه است و حديث ابن قولويه در كامل، و طبري در
دلائل الامامه و كليني در و سائل و محمد بن الحسين الصفار، رضوان الله تعالي
عليهم، در بصائر طرح و نظر نويسنده شهيد جاويد را دائر به اينكه امام به قصد
تأسيس حكومت اسلامي بيرون شد و آگاه از شهادت خود در اين سفر نبود به طور صريح و
قاطع رد مينمايد.
1ـ20. خطبه: خُطَّ المَوْتُ و صراحت آن بر علم امام به شهادت
57. از ص 136 ـ پيرامون خطبه معروفه:
خُطَّ المَوتُ عَلي وُلْدِ آدم الخ
عنان قلم را رها كرده و تا آنجا كه توانسته توسن لجاجت را رانده، و باطل گويي و
مغلط كاري كرده، و آشكارا حق را انكار نموده و به يك سلسله احتمالات بعيده غير
عقلائيه تمسك جسته است.
صراحت خطبه در اينكه امام، عليه السلام، با علم به شهادت از مكه بيرون شد
قابل هيچ گونه ترديدي نيست، و اگر اندكي انصفاف داده بود به جاي اين جمله (از
ملاحظه اين خطبه ممكن است كسي تصور كند كه امام حسين، عليه السلام، از مكه
به قصد قربانگاه خود در كربلا حركت كرده نه به قصد كوفه و براي تشكيل حكومت ميگفت:
از ملاحظه اين خطبه ممكن نيست كسي احتمال بدهد كه امام عالم به قربانگاه خود در
كربلا نبوده و يا احتمال بدهد كه قصد تشكيل حكومت داشته است، بلكه يقين حاصل ميكند
كه امام علم يقيني به شهادت خود در همين سفر و قيام در كربلا داشته است، و موضوعي
كه در بين نبوده اميد به تشكيل حكومت و پيروزي نظامي بر دشمن است.
مع ذلك ما ايرادات او را به اين خطبه يكايك با پاسخش مينگاريم تا خوانندگان از
نامستقيم بودن فكر اين نويسنده آگاه شوند.
نخستين ايرادي كه كرده است اين است كه خوارزمي اين خطبه را در مقتل خود در حوادث
روز عاشوراء نوشته است، و جمله
وَ مَنْ كانَ باذلا فِينا مُهْجَتَه
كه در لهوف ذكر شده در نقل خوارزمي نيست سپس ميگويد: چون از طرفي به علت مجاري
طبيعي عوامل پيروزي براي امام فراهم شده آن حضرت به قصد تشكيل حكومت حركت فرمود نه
به قصد شهات، و طبق قرائن، چون روز عاشورا خطر مرگ براي امام قطعي شده بود و در اين
خطبه خبر از شهادت خود ميدهد در روز عاشورا كه از نظر مجاري طبيعي شهادت حتمي شده
ايراد فرمود نه در مكه.
جواب
اولا سيد ابن طاوس در لهوف و علامه جليل علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه و شيخ
جليل حسين بن محمد بن نصر حلواني در نزهة الناظر ص 30 و 31 به طور جزم فرمودهاند
اين خطبه را حضرت در هنگاميكه عازم بيرون رفتن به سوي عراق شد قرائت فرمود.
و ثانياً عبارت و الفاظ اين خطبه مثل آفتاب در وسط روز گواهي ميدهد كه در موقع
خروج از مكه انشاء شده و مناسبتي با روز عاشورا ندارد.
و ثالثاً جمله و خير لي مصرع انالاقيه خبر از آينده و حوادث پشت پرده و
مصرع و مكان و زماني است كه از زمان و مكان انشاء خطبه دور باشد نه حوادثي كه تا دو
سه ساعت بعد اتفاق ميافتد، و نه مصرع و قتلگاهي كه الآن حاضر و مشهود است.
و رابعاً جمله
(كَاَنّي بِاَو صالِي تَقَطَّعُها عُسلانَ الفَلَواتِ بَينَ النَواويس و
كَربَلا فَيملّان منّي اكراشاً جوفاً، و اَجرِبةً سغباً
در روز عاشورا خبر نامعلومي نبود كه امام، عليه السلام، بفرمايد چون
آنروز مطلب معلوم بود و به علاوه در شب عاشورا و پيش از آن هم خبر داده بود و جمله
بَين النواويس وَ كَربلا لامَحيصَ عَن يَوم خُطَّ بِالقَلَم
كه در روايت كشف الغمه و لهوف و نزهة الناظر است صريح در پيش گويي و خبر از
آينده است و به مجرد اينكه در نقل خوارزمي نيست انكار اعتبار آن صحيح نيست و به حسب
ميزان علمي هم كه باشد اصل عدم زياده بر اصل عدم نقيصه مقدم است، و نميتوان گفت
اين دو جمله را صاحب كشف الغمه و مؤلف لهوف و مؤلف نزهة الناظر كه از اعلام قرن
پنجم است جعل كردهاند.
و خامساً تأييد نقل خوارزمي به اينكه عوامل پيروزي در مكه فراهم بود و امام به
قصد تشكيل حكومت حركت فرمود عجيب است زيرا ميان دعوا نرخ طي كردن صحيح نيست.
و عجيبتتر اين است كه ميگويد: روز عاشورا خطر مرگ براي امام قطعي شده بود يعني
تا پيش از روز عاشورا امام آگاه از شهادت خود نبود در حاليكه مطلب اين است كه امام
باخبر بود و از اول خطر مرگ قطعي بود و اين خطبه هم يكي از شواهد است، شما در مقام
رد اين خطبه باصل ادعاء خود تمسك ميكنيد و اين خطبه اصل ادعاء شما را رد و باطل
مينمايد.
و سادساً راجع به جمله من كان باذلا فينا مهجته كه در نهايت صراحت حركت
امام را براي شهادت اعلام ميدارد سخت به دست و پا افتاده، و عدم نقل خوارزمي را
دليل قرار داده بر اينكه اين جمله جزء اين خطبه نيست، و در جاي ديگر مثلا پس از
رسيدن خبر قتل مسلم فرموده و در زمانهاي بعد كه سخنان امام را جمع كردهاند اين
جمله بعد از خطبه نوشته شده و رفته رفته جزء آن محسوب شد و سپس ميگويد بعض كتابها
مثل نهج البلاغه و تحف العقول در جمع آوري سخنان معصوم را بدون ذكر مورد و تاريخ
دنبال هم قرار داده و سپس نمونهاي از تحف العقول از كلام امام حسين، عليه
السلام، نشان ميدهد.
پاسخ اين است كه في الجمله گاهي اتفاق ميافتد كه نوشته شدن سخنان معصوم يا هر
گوينده ديگر در يكجا و بدون فاصله براي كسانيكه در علم حديث و سخنشناسي حاذق و
ماهر نيستند سبب اشتباه ميشود، اما در اين دو كتابي كه نوشته چنين اشتباهي براي كس
پيش نيامده و موردي را هم نشان نداده و حتي در اين نمونهاي كه ياد كرده اين اشتباه
واقع نشده.
و هر كس خطبه ان هذه الدنيا را از امام حسين، عليه السلام، نقل كرده سخن
ان الناس عبيد الدنيا را فرمايش ديگر شمرده و ذيل آن نشمردهاند.
بلي امثال نويسنده شهيد جاويد كه يا از تاريخ و احاديث اطلاع كافي نداشته باشند
يا بخواهند حقايق را تحريف و بر اساس يك سلسله گمانها و اجتهادات نا استوار و خرد
ناپسند اظهار نظر نمايند اين احتمالات را القاء مينمايند به هر حال اين احتمالات
عقلايي و منطقي نيست و بدون ترديد جمله من كان باذلا جزء اين خطبه است.
و راجع به احتمال اينكه اين جمله را در جاي ديگر مثلا پس از وصول خبر شهادت مسلم
فرموده باشد ميگوييم.
در هيچ يك از كتب مقتل نقل نشده كه پس از رسيدن خبر شهادت مسلم چنين سخني فرموده
باشد، و صدور اين كلام در وقتي كه آن حضرت در حال كوچ و حركت و سير بود
فَلْيَرْ حَل مَعَنا فَاِنّي راحِلٌ مُصبِحاً اِنشاءَالله
بيمورد است و اين جمله جملهاي است كه فقط مناسب هنگام حركت از مكه است و در
بين راه و حال حركت به سوي عراق و در روز عاشورا مناسبتي براي انشاء اين خطبه پيدا
نميشود، ولي چون نويسنده چشمهاي خود را روي هم گذارده است هر چه دلش ميخواهد
ميگويد و در بيپايگي منطق و بررسيهاي او همين قسمت از كتابش كافي است.
دليل ديگر
58. آنچه در ص 140 ـ به عنوان دليل ديگر بر رد ذيل خطبه نوشته است نيز صحيح
نيست. زيرا كسي نگفته است خطبه را حضرت در روز حركت انشاء فرموده، بلكه روز قبل از
حركت ايراد كرده است و اينكه ميگوييد تا روز ترويه يعني همان روز حركت حضرت عازم
عراق نبود و آن روز محرم به احرام حج گرديد و سپس منصرف شد و عمره بجا آورد، جوابش
سابقاً گفته شد كه اصلا امام در اين موقع محرم به احرام حج نشد و چون قبلا احساس
خطر كرده بود اراده حج نداشت، و همين خطبه هم دليل است بر اينكه آن حضرت پيش از روز
حركت احساس خطر كرده و عازم بوده است بنابراين فرمايش ارشاد را نميتوان بر حديث
معتبر و حجت، مقدم داشت.
59. و اما اينكه گمان كرده چون طبق نقل طبري حركت حوالي ظهر واقع شده يا هنگام
ظهر كه در اين خطبه ذكر شده منافات دارد پس اين خطبه يا اقلا قسمت آخر آنرا در مكه
ايراد نفرموده است.
جوابش اين است، اي مرد حسابي، پس تو بگو اين جمله
(مَن كانَ باذلا فِينا مُهجتَه)
در كجا ايراد شده است؟ و غير از مكه كجا بود كه حضرت رحل اقامت انداخته بود و
صبح ميخواست كوچ كند؟ يا گفتار كشف الغمه و لهوف و نزهة الناظر را كه ميگويند اين
خطبه من اولها الي آخرها در مكه هنگام عزيمت به عراق ايراد شد قبول كن، يا خودت
جايي را كه مناسب انشاء اين خطبه باشد نشان بده.
واقعاً انسان متحير ميشود كه با اين منطقها چگونه بايد روبرو شد به علاوه اين
خطبه فرمايش خود امام است و در مقابل آن نقل طبري با آنچه در فصل سابق نسبت به آن
توضيح داديم چه اعتبار دارد مضافاً بر اينكه رحلت صبح با اينكه حركت به سوي مقصد و
بيرون شدن از مكه و وداع با اشخاص و كعبه معظمه تا حوالي ظهر كشيده باشد چنانچه پيش
از اين هم تذكر داديم عرفاً منافات ندارد ممكن است از صبح مهياي كوچ و حركت شده
باشند و شرفيابيهايي كه مردم يا اشخاص سرشناس داشتند تا حوالي ظهر از حركت مانع
شده باشد، اينگونه مضامين و الفاظ را نتوان با يكديگر منافي دانست و يكي را دليل رد
و ابطال ديگري شمرد.
فرض ديگر!
60. در ص 142 ـ زير عنوان فرض ديگر سخناني ميآورد و چون اصرار دارد عالم نبودن
امام را از شهادت خود اثبات كند و اين خطبه را صريح در آگاهي امام از شهادت خود
ميبيند به خود اجازه توجيه و تأويل ميدهد، و بالاخره مينويسد، مطالعات چند ماهه
امام به اينجا رسيد كه تشكيل حكومت (با چند اگر) امكانپذير است و امكان برخورد
نظامي نيز هست لذا اين خطبه را خواند تا اصحابش را آماده جهاد و فداكاري سازد.
ما ميگوييم در چنين موقعي كه حضرت به قول شما براي تأسيس حكومت عازم حركت به
كوفه بود، و لشگر و سپاه لازم داشت آيا ايراد اين خطبه جز يأس و نااميدي از تأسيس
حكومت چه اثري داشت؟ و اين جمله (و خيرلي مصرع (تا) بين النواويس و كربلا) با اينكه
امام به كوفه ميرفت و كربلا هم در نزديكي كوفه بود و هم چنين جمله لامحيص و
جمله رضا الله رضانا الخ و جمله و من كان باذلا فينا كه همه آگاهي از
مرگ و شهادت و پايان غمانگيز اين حركت بود با مطالعات به قول شما چند ماهه امام چه
ارتباط داشت.
بسيار بسيار از بلاغت بدور است، اگر كسي قصدش تشكيل حكومت باشد و عوامل پيروزي
را فراهم ببيند چنين سخن بگويد.
يك نكته
61. در ص 144 ـ تحت عنوان يك نكته مينويسد: اگر امام به كوفه رفته بود و پيروز
شده بود و پس از ده سال بعد شهيد ميشد باز اين خطبه به جا بود.
جواب اين است كه در اين صورت ايراد اين خطبه هرگز موقعيت نداشت و بلاغت امام به
مراتب بالاتر از اين است كه در آن موقع اين خطبه را بخواند و كشته شدن خود را كه
فرمانده و رهبر سپاه است به طور صريح اعلام فرمايد.
62 ـ آخرين ايرادش اين است كه چون اين خطبه در منابع ديگر نيست اطمينان به نقل
لهوف كم ميشود.
جوابش اين است كه در آن كتابها بسياري از مطالب مسلمه ديگر هم نيست خصوص منابع
اهل سنت و بناء آنها بر استقصاء نبوده است، و در آن اعصار مثل زمان ما تمام كتب و
مآخذ در دسترس همه نبوده است به علاوه كتاب كشف الغمه اين خطبه را از كمال الدين
محمد بن طلحه شافعي متوفي سنه 652 مؤلف العقد الفريد و مطالب السئول روايت كرده، و
علامه جليل حسين بن محمد حلواني نيز آنرا روايت فرموده است.
و آنچه با اطمينان ميتوان گفت اين است كه اين خطبه كه از متن آن منطق و قوت
تصميم امام ظاهر و آشكار است در كمال اعتبار است، و تا كنون احدي از علماء و ارباب
فن در اعتبار آن اظهار ترديد نكرده است، و اينگونه احتمالات واهي و خرد ناپسند
خدشهاي در اعتبار آن وارد نميسازد.
1ـ21. تحقيق درباره عبارت زيارت اربعين
63. در ص 145 ـ راجع به اين عبارت زيارت اربعين:
وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيْكَ لِيَستَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَ
حِيرةِ الظَلالَةِ
ميگويد: اگر كسي بگويد از اين جمله فهميده ميشود كه امام از اول ميخواسته است
خون خود را در راه خدا بريزد و به منظور كشته شدن حركت كرده است در جواب ميگوييم
درباره حضرت حمزه نيز اين جمله صادق است با اينكه وقتي به جنگ احد رفت غرضش اين
نبود كه خونش ريخته شود و ميخواست نيروي بت پرستان را در هم بشكند الخ.
جواب اين است كه اين جمله به حسب معني حقيقي ظاهر در اين است، كه بذل جان و
استقبال از شهادت از روي علم و اختيار بوده و نجات عباد از جهالت و ضلالت، به نفس
بذل مهجه، و پيشكش كردن جان، حاصل شده است، و به عبارت ديگر، سبب نجات مردم اين
بود، كه امام جان خود را بذل كرد، يعني
استنقذ العباد ببذل مهجته في الله
بندگان خدا را به بذل مهجهاش در راه خدا نجات داد.
پس اين جمله در مورد شهيدي حقيقت است كه از روي علم و اختيار بذل جان نمايد و
بداند بذل جانش سبب نجات جامعه ميشود، ولي درباره شهيدي كه في سبيل الله شهيد
ميشود و اين اثر، بر نفس جان نثاري و شهادتش مرتب نميشود مجاز است.
و به بيان ديگر، شهداء گاهي در راه دفاع از اسلام و حفظ سنگر و پيشبرد مقاصد
عالي اسلامي شمشير ميزنند و جهاد ميكنند تا كشته ميشوند، و آثاري كه بر فداركاي
آنها مرتب ميشود بر عمليات دفاعي و حملات و يورشهايي است كه به لشگر دشمن مردانه
نمودهاند تا شهيد شدند.
و گاهي نجات دين، و دفع ضربت از آن محتاج به فدا دادن جان و استقامت و كشته شدن
است، مثل اينكه علمدار لشگر ببيند اگر استقامت نكند و علم را بگذارد و بگريزد لشكر
همه ميگريزند و اگر بايستد و علم را نگاه دارد و او را بكشند و قطعه قطعه كنند
ديگري ميآيد و علم را بر ميدارد (مثل جنگ موته و فداكاري عجيب جعفر طيار و زيد بن
حارثه و ابن رواحه) و خطر دفع ميشود يا مسلمانان تحريك و تهييج ميشوند و ميدان را
خالي نميكنند، و عمل او سرمشق ميشود.
اينجا فقط گذشت از جان لازم است و اينجا است كه به حقيقت ميتوان گفت بذل
مهجته فيك ليستنقذ الاسلام شهداء كربلا چنين موقفي را داشتند، آنان هم شمشير
كشيدند و به وظيفه دفاعي كه آن هم دفاع از جان رهبر اسلام و ولي خدا بودند رفتار
كردند، و هم با بذل جان و شهادت، و ايفاء آن نقش عجيب در آن ميداني كه تاريخ همانند
آن را نشان نميدهد پرچم اسلام را پابرجا و استوار ساختند و الحق درباره يكايك آنان
اين جمله صادق است و شايد علت اينكه اين رادمردان به طور دسته جمعي بر ساير شهداء
امتياز يافتهاند و اين درجات را پيدا كردهاند همين باشد.
ميداني كه اين افراد فداكار در آن ظاهر شدند ميدان بذل نفس و تقديم جان براي
نجات اسلام بود.
و در مورد مثل حضرت حمزه و شهداء بدر و احد اگر نفس بذل جانشان اين آثار را
داشته و از روي علم و اختيار بذل جان كرده باشند اين جمله حقيقةً صادق است و الا
مجاز است و حضرت حمزه نيز به ملاحظه مقام بلندي كه در بين شهدا دارد حائز اين مقام
و فضيلت است.106
پس معلوم شد اين جمله زيارت درباره امام، عليه السلام، عين حقيقت است چون
از شهادت خود آگاه بود و ميدانست كه اعلان بطلان حكومت يزيدي و قيام و امتناع از
بيعت از جان گذشتن و به استقبال شهادت رفتن است، ميدانست شهادتش با آن وضع مظلوميت
و تشنگي توام با اسارت اهل بيت منشأ آن آثار و بركات و نجات اسلام از ضربت كشنده
حكومت يزيد است.
به هر حال با صرف نظر از اين تحقيق دقيق اگر به فرض شما امام را مانند شهداء
ديگر ناآگاه از شهادت خود بدانيم و از اين جهت بگوييم اطلاق اين جمله بر همه علي
السوا است و دليل بر اينكه امام از روي علم به سوي شهادت رفت نيست طبق طرح و اساسي
كه در اين كتاب ريختهايد شهادت و بذل جان امام به منظور نجات مردم از ضلالت انجام
نشده و اين جمله اگر چه در حق شهداء ديگر صادق است درباره امام، عليه السلام،
صادق نيست!
زيرا طبق نظر شما امام پس از يأس از تأسيس حكومت پيشنهاد صلح را به آن شرايط سه
گانه داد و پذيرفته نشد و او را مخير بين تسليم با بن زياد و كشته شدن كردند و امام
براي اينكه بابن زياد تسليم نشود كشته شد ـ پس بفرماييد
بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ ليَستَنفَذِ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حِيرةِ
الضَلالَةِ
با اين نظر شما چه طور سازگار و صادق ميشويد. براي تسليم نشدن بابن زياد كشته
شدن چه ارتباطي با كشته شدن براي هدايت مردم و نجات آنان از ضلالت و جهالت دارد.
شما مقام امام را از مقام شهداء ديگر مانند حضرت حمزه و حضرت جعفر طيار بلكه
سائر شهداء بدر و احد پايين آوردهايد (انشاء الله غفلت كردهايد).(15)
به علاوه ظاهر اين جمله اين است كه، اين اثر يعني نجات جامعه از جهالت و ضلالت
بر شهادت امام مرتب شد، چون سبب آن بذل مهجه بود و وقتي سبب حاصل شد مسبب هم حاصل
ميشود، در حاليكه شما ميگوييد در شهادت و بذل جان هيچ منظوري امام جز عدم تسليم
بابن زياد نداشت و اصولا قيام حضرت شكست خورده و بي نتيجه شد ـ نعوذبالله.