2ـ14. خواب امام، عليه السلام
41. از ص 94 ـ در مقام تضعيف خبر خواب امام، عليه السلام، در كنار مرقد
مطهر حضرت رسول خدا، صلي الله عليه و آله و سلم، برآمده، و مثل اينكه هر
نقلي را كه متضمن خوابي باشد ضعيف ميداند، و با خواب بيگانگي دارد، و اگر در
پاورقي توضيح مختصر را نداده بود گمان ميرفت خواب انبيا و اوليا را هم غير معتبر
ميداند، و مضحك اين است كه تفضل فرموده و در تعيين تكاليف امام وارد نشده و الا
اجتهادي ميكرد، و بزور و اصرار ميگفت امام هم بايد تابع اجتهاد من باشد و مثلا به
خواب خود ترتيب اثر ندهد.
آن كسيكه اين خواب مورد بحث را نقل ميكند ميگويد امام آنرا حجت دانست و از آن
لزوم اداء تكليف شرعي خود را فهميد و خواب انبياء و اوصياء مانعي ندارد. متضمن امر
و فرمان باشد و خودشان تعبيرش را بهتر از هر كس ميدانند چنانچه درمورد ابراهيم است
كه فرمود
ان اري في المنام اني اذبحك ـ فقال يا ابت افعل ما تؤمر
گفتار ابن اعثم!
ادلهاي كه در ردّ خواب مورد بحث اقامه كرد با پاسخ آن به شرح ذيل است:
1. مورخاني كه در طبقه ابن اعثم يا قبل از او بودهاند اين مطالب را ذكر
نكردهاند و چون ابن اعثم مردي از اهل سنت است و نزد علماي اهل سنت مورد اعتماد
نبوده پس نميتوان به نقل او اعتماد كرد.
جواب اين است كه مجرد تفرد شخص بذكر خبري موجب بياعتباري آن نميشود و عدم ذكر
بعض مورخين خصوص اهل سنت، دليل بر ضعف نيست، و ابن اعثم اگر چه بر حسب ظاهر از اهل
سنت بوده امّا آنها او را به جرم تشيع و اينكه اخبار فضايل اهل بيت را روايت كرده
تضعيف كردهاند; و مؤلف الكني و الالقاب هم ضعف او را از ياقوت نقل كرده كه
حالش در دشمني با شيعه معلوم است، و عبارتي كه از معجم الادباء نقل شده اگر مشعر به
مدح او نباشد دلالت بر ضعف او ندارد.73
محدثان متعصب عامه هر كس را شيعه بوده يا اخبار فضايل را نقل ميكرده تضعيف
ميكردهاند در حاليكه هيچ علتي در او غير از تشيع يا روايت احاديث فضايل نبوده، مع
ذلك از عبارت ياقوت اعتبار كتابهاي او تلويحاً معلوم ميشود، و ابن اعثم هركس باشد
و هر چه ضعيف و مغرض باشد از امثال ابن كثير صاحب تاريخ و ابن خلدون به مراتب
معتبرتر است.
2. نويسنده شهيد جاويد ميگويد: ابن اعثم مطالب خيالي را با مطالب تاريخي مخلوط
كرده است، ولي نويسنده در اينجا بيشتر از يك حدس شخصي اظهار نكرده است، و غير از
اين مورد و دو خواب ديگر مواردي را نشان نداده است، تا ما هم در آن نظر كنيم، و در
عبارات مقتل خوارزمي هم هرچه فكر كرديم اختراع اين داستان را نفهميديم، و اين همه
دانشمندان و ادباء كه اين داستان را تا حال خواندهاند با كمال تخصصي كه در
سخنشناسي داشتهاند چنين حدسي نزدهاند.
آنچه در دليل 3 و 4 و 5 نوشته نيز مردود است زيرا نويسنده به قول خودش نه صفحه
از مقتل خوارزمي را كه متضمن مطالب و خبرهاي متعدده ميباشد، و يقيناً از مصادر
مختلفه اخذ شده يك خبر فرض كرده و در رد اين قسمت يعني موضوع خواب امام تعارضي را
كه بين اين اخبار است كه اتفاقاً با موضوع خواب معارضهاي ندارد به علت اينكه همه
را يك خبر فرض كرده دليل ردّ قرار داده است، چون خبر گزارش شام و وصول جواب، و توقف
حضرت را در اين مدت در مدينه بر خلاف نقلهاي ديگر ديده و آنرا جزء خبر خواب فرض
كرده خبر خواب را هم رد كرده است، در حاليكه فقط بايد همان خبر را اگر قابل جمع
نيست رد كند.
و عمده دليل او بر رد اين حكايت خواب همين است كه حضرت بعد از جريان احضار چيزي
در مدينه نماند، به اختلاف يك شب يا دو شب ماندند در حاليكه بر طبق چيزي كه ايشان
آنرا ضميمه خبر خواب كرده بايد در حدود پانزده روز و بيشتر در مدينه بعد از جريان
احضار توقف فرموده باشند.
و پاسخش اين است كه اشتباه فرمودهايد اين خبر با خبر خواب دو خبر است و به هم
ارتباط ندارند شما آنها را يك خبر تصور كردهايد و بر اساس آن تصور باطل دليل بر رد
خبر خواب تراشيدهايد.
ما به ترجمه كتاب ابن اعثم (چون متن عربي آن در دست نيست) به دقت مراجعه كرديم.
تاريخ نگار چنانچه رسم بسياري از مورخان است مطالب را طبق نظر خود به هم ربط داده و
تلفيق كرده است، و خبر خواب هم در رديف مطالب ديگر نقل شده ولي به طور يقين اين خبر
مربوط به داستان نامه به شام نيست، و تاريخ خواب كه بعد از اين نامه يا قبل بوده از
آن استفاده نميشود، و صحت خبر خواب هيچ وابستگي به صحت داستان نامه به شام ندارد
چون روايتش جدا است كه چون در مقام نقل پشت آن خبر نوشته شده ايشان به سهو و يا به
عمد هر دو را بلكه چند صفحه مطلب را يك خبر قرار داده است و من در تعجبم با اينكه
عدم ارتباط روايت خواب با مطالب قبل واضح است چرا نويسنده اينطور مغلطه كاري كرده
است.
و دليل واضح بر اينكه خبر خواب ربطي به نقل ارسال نامه و گزارش به شام ندارد و
مجموعاً يك خبر شمرده نميشوند اين است كه خود ابن اعثم هم آنرا جداگانه و تحت
عنوان مستقل ذكر كرده است.
مراجعه فرماييد به صفحه 345 ترجمه تاريخ ابن اعثم سطر آخر چنين مينگارد ـ ذكر
شكايت اميرالمؤمنين حسين بر سر تربت سرور عالميان محمد مصطفي عليه التحية و السلام،
سپس خبر خواب را ذكر كرده است. خوب آقاي عزيز اين خبر را با اخبار سابقه چگونه يك
خبر قرار ميدهيد و چرا با رد آنها اين خبر را رد ميكنيد اين است آئين بررسي و
تحقيقق علمي و تاريخي؟!
اين خبر با اخبار ديگر هيچ معارضهاي ندارد مگر اينكه توقف حضرت را تا سه شب
شمرده است كه اين مقدار اختلاف جزيي سبب ضعف اصل خبر نميشود خصوص كه بين روايات
ديگر نيز مختصر تعارضي هست چون در بعض نقلها خروج حضرت را از مدينه در همان شب، و
در بعض ديگر دو شب بعد، و در بعضي نوشته شده كه با ابن زبير در مسجد بودند، و در
بعض ديگر ذكري از مسجد نيست. اينگونه اختلافات در مطالب و نقلهاي تاريخي زياد
اتفاق افتاده كه ممكن است ناشي از اجتهاد مورخ يا عدم اهتمام به حفظ دقيق جزييات
وقايع با اشتباه بعض ناقلين باشه مهم نيست، و نقل اصل و متن حوادث را از اعتبار
ساقط نميكند.
به هر حال اين نقل از بسياري از نقلهايي كه نويسنده در مطالب كتابش به آنها
استناد جسته از حيث اعتبار كمتر نيست و دليل ديگر بر اعتبار خبر خواب امام، عليه
السلام، و اينكه خبر خواب غير خبر ارسال نامه به شام اين است كه ديگران هم اين
خواب را مستقلا روايت كردهاند.
به هر حال از آنچه ذكر شد اطمينان حاصل ميشود كه نسبت جعل اين خبر به ابن اعثم
و خيال بافي او يك نسبت غير منطقي و واهي است، و دليلي ندارد كه يك نفر مثل ابن
اعثم اين خواب را جعل كند و در كتاب خود بنويسد.
تاريخ ابن اعثم و كتابهاي ديگر!
42. از ص 100ـ راجع به كتابهاي ديگر كه خواب امام، عليه السلام، را نقل
كردهاند سخن گفته و رد كرده است.
از جمله امالي صدوق، عليه الرحمه، را مينويسد كه از محمد بن عمر بغدادي
حافظ معروف از حسن بن عثمان تستري روايت كرده و ميگويد اين حسن بن عثمان به نقل
الغدير كذاب است.
ما ميگوييم در اين نقل اگر چه اشتباهاتي ديده ميشود اما اين اشتباهات خصوص در
اعلام در تواريخ زياد واقع شده و لطمهاي به متون وقايع نميزند، و در مورد حسن بن
عثمان كه به نقل الغدير او را راوي كذاب شمرده است، پوشيده نماند، كه مستند الغدير
كتب عامه است و بعيد نيست كه اين مردم بواسطه روايت اخبار فضايل مورد طعن واقع شده
باشد و بر فرض هم كه ضعيف يا مجهول باشد نقل مثل صدوق بواسطه محمد بن عمر بغدادي
حافظ، و اعتماد صدوق بر آن سبب جبر ضعف ميشود و به هر حال اين نقل اگر چه مضطرب
است ولي نقل خواب امام را كه ابن اعثم روايت كرده و به خبر گزارش وليد به يزيد و
وصول نامه ارتباط ندارد تا حدي تاييد ميكند چنانچه نقل روضة الصفا، و كاشفي و محمد
بن ابيطالب حسيني و معادن الحكمه و قمقام و غيره نيز دليل اعتماد آنها به خبر خواب
است.
ابن اعثم كيست؟
44. در ص 105ـ آنچه راجع به ابن اعثم نوشته است كه از اهل سنت بوده است ميپرسيم
او سنيتر بوده و در كتابش دروغ و افترا بيشتر است يا ابن كثير صاحب البداية و
النهاية؟ يا ابن خلدون؟ او بيشتر مذاهب اهل سنت را ترويج كرده يا ابن اثير صاحب
كامل، و طبري صاحب تاريخ و تفسير، و دينوري، و ابن قتيبه، و ياقوت حموي و ذهبي و
رشيد رضا از سنّياني كه شما كتابهاي آنها را مدرك قرار دادهايد؟
كساني كه مستقيماً به شيعه حمله كرده، و منكر فضايل اهل بيت و حتي از يزيد با
وقاحت هر چه تمامتر دفاع كردهاند كتابشان و نقلشان را مدرك و معتبر ميدانيد اما
تاريخ نگاران منصف اهل سنت و دوستدار اهل بيت، مانند صاحب روضة الصفا و ابن اعثم و
هر كس گفته باشد امام، عليه السلام، براي جهاد في سبيل الله و ادراك فضيلت
شهادت قيام كرد قول و نقلش معتبر نيست.
اما جمله و الخلفاء الراشدون كه نقلش را شما از يك نفر اهل سنت دليل بر عدم
اعتبار كتابش گرفته و اماره بر اين قرار دادهايد كه براي ترويج افكار اهل سنت از
دروغ و تهمت خودداري نكرده است و مثل اينكه در مدارك كتاب خود از اين جانبداريها
از ديگران نديدهايد.
اولا در مذاكرات محمد حنفيه با امام، عليه السلام، در ترجمه ابن اعثم اين
جمله و الخلفاء الراشدون ترجمه نشده است، و در مقتل خوارزمي چگونه اضافه شده است؟
خدا عالم است، ما نميتوانيم مثل شما فوراً اضافه كردن آن را به خوارزمي نسبت
بدهيم، ولي در كلام امام در مقام وصيت در ترجمه ابن اعثم اين جمله موجود است.
ثانياً بر فرض اينكه اين جمله كلام امام باشد آيا مانعي دارد كه مراد از خلفاء
راشدين در مثل اين عبارت كه نام علي مرتضي، عليه السلام، ذكر شده است
«اَسيرُ بسيِرةِ جَدّي مُحَمَّدِ وَ اَبِي عَلي بنِ اَبيطالب وَ سِيرَةِ الخُلفاءِ
الراشدين» ائمه اثني عشر خلفاء راشدين مهديين، عليهم السلام، باشد، همه
كس ميداند كه حسين، عليه السلام، كلمهاي را كه پدرش در داستان شوري و
تعيين خليفه پس از قتل عمر، با اينكه ميدانست دستاويز دشمن براي غصب خلافت و سپردن
آن به عثمان ميشود از گفتنش جداً خودداري كرد، نميگويد.
و اين مقدار از مذهب اهل بيت، عليهم السلام، در آن زمان مسلم بود كه سيره
خلفاء ثلثه را حجت نميدانستند، به علاوه تبعيت از سيره علي، عليه السلام،
با تبعيت از سيره آنها محال است، پس بر فرض صدور اين كلام ظاهر است در همين معنايي
كه گفتيم به هر حال اين كلام وضع و جعل باشد يا نباشد اين قدرها مهم نيست، و كتاب
ابن اعثم را خصوص در نقل موضوعي كه ترويج مذهب اهل سنت را نميكند و دليل بر فضل
اهل بيت است از اعتبار نمياندازد.
و اما سخني كه از امام، عليه السلام، خطاب بابن عمر نقل كرده است معلوم
نيست كه خودش آنرا وضع كرده باشد به همين كتاب سير النبلاء ذهبي كه از مدارك مورد
اعتماد نويسنده است مراجعه كنيد ببينيد چه كرده و رسوايي را در دفاع از جنايتكاران
و دشمنان اهل بيت به كجا رسانده است، و حتي ترجمه همين عبدالله عمر را از ص 134 تا
ص 161 به بينيد چگونه از اين فرد نالايق و دشمن اميرالمؤمنين، عليه السلام،
توصيف و تمجيدهاي دروغ ميكند، و او را امام و قدوه و شيخ الاسلام ميخواند چطور شد
كه سير النبلاء مدرك است اما ابن اعثم مدرك نيست؟
44. از جمله اعلام و بزرگانيكه خواب امام، عليه السلام، را روايت
كردهاند ابن شهر آشوب عليه الرحمة است، بر حسب روايت ايشان امام، عليه السلام،
به هنگام نماز روزي پيغمبر، صلي الله عليه و آله، را در خواب ديد كه او را
از آنچه بر او وارد ميشد خبر ميدهد، امام عرض كرد مرا حاجتي به بازگشت به دنيا
نيست مرا به سوي خودگير، پيغمبر، صلي الله عليه و آله، فرمود:
لابُدَّ مِنَ الرُجُوعِ حَتّي تَذُوقَ الشَّهادَةَ
چارهاي از بازگشت نيست تا شهادت را بچشي.74
مصادر كتاب مناقب ابن شهر آشوب چنانچه از ابتداء كتابش معلوم است، صدها كتاب
تاريخ و حديث و تفسير، و فضائل شيعه و اهل سنت است، مع ذلك چون يكي از طرق خود را
منتهي با ابن اعثم معرفي كرده و نويسنده شهيد جاويد به طور جزم ميگويد:
ابن شهر آشوب خواب ابن اعثم را به طور سربسته نقل كرده است!
ما ميگوييم اگر ابن شهر آشوب خواب ار از كتاب ابن اعثم گرفته چرا اينطور ملخص و
مختصر ميساخت با اينكه مطالب آن دلالت بر فضيلت امام دارد.
روايت ابن اعثم اين است كه شبي از شبها امام حسين از سراي خويش بيرون آمده و
بسر روضه مطهر حضرت محمد مصطفي رفت الخ. و روايت ابن شهر آشوب اين است كه روزي نماز
ميخواند الخ نميتوان گفت كه مثل ابن شهر آشوب خواب را از ابن اعثم گرفته باشد و
اينگونه تصرف بيوجه در آن كرده باشد، و اگر چه اين دو عبارت قابل جمع است ولي در
مقام نقل از كتابي اينگونه تصرف و تغيير جايز نيست، پس يقيناً ابن شهر آشوب اين
روايت را از اصل و مأخذ معتبر ديگر گرفته است، و بر فرض كه مأخذ او و مأخذ ابن اعثم
يكي باشد دليل بر اين است كه روايت خواب امام برخلاف آنچه نويسنده تصور كرده خبر
مستقل و جداگانهاي است، و چنانكه ترجمه تاريخ ابن اعثم داد ميزند ارتباط با خبر
گزارش به يزيد و وصول نامه او ندارد، و نقطه اساسي اشتباه نويسنده همين جا است كه
به ترجمه ابن اعثم مراجعه نكرده و در نقل خوارزمي هم دقت ننموده لذا مطالب و
نقلهاي متعدده را نقل واحد شمرده است.
45. در ص 107ـ نوشته است به فرض محال كه خواب ديدن امام كنار قبر رسول خدا،
صلي الله عليه و آله، آنطور كه ابن اعثم گفته صحيح باشد از آن استفاده دستور
نميشود الخ ميگوييم چگونه امر و دستور استفاده نميشود شما خواب را در ترجه ابن
اعثم ص 346 يكبار ديگر با اندكي دقت بخوانيد به بينيد دستور استفاده ميشود يانه.
قابل توجه
46. خوابي كه ابناعثم و ديگران روايت كردهاند هرگز زيربناء فكري تلقي نشده، و
مفاهيم عاليهاي كه از شهادت امام استفاده شده و هدفهايي كه در اين قيام مقدس بر
حسب عقيده و درك صحيح و مستند و مستدل شيعه منظور بوده مأخوذ از روايات كثيره صحيحه
و شواهد تاريخي استوار است كه اين خواب صحيح باشد يا نباشد تفاوتي در استحكام رأي
عمومي شيعه نميكند.
ما فقط از نظر علمي و فني تا اين مقدار در پيرامون آن بررسي كرديم و گرنه در
اثبات اصول مطالبي كه در مقدمه گفتهايم و بطلان طرح نويسنده شهيد جاويد نيازي به
اين اخبار نداريم.
قابل توجه بيشتر
اين است كه با اينكه در اين فصل اين همه در بياعتباري تاريخ ابن اعثم اصرار
كرده است، در موارد متعدده بواسطه مقتل خوارزمي به تاريخ ابن اعثم اعتماد كرده است،
حتي به فصل نهم آن كه متضمن نقل خواب امام، عليه السلام، است، و به همين
قسسمت آن از (ص180 تا 189) كه در اينجا رد كرده است در (ص 343) اعتماد و استدلال
كرده است.
1ـ15. خواب ديگر
يك تذكر!
47. چنانچه در مقدمه گفتيم شيخ مفيد و جزري و طبري روايت كردهاند وقتي عبدالله
بن جعفر و يحيي بن سعيد برادر استاندار مكه از امام، عليه السلام، با اصرار
درخواست ميكردند كه از رفتن به عراق صرف نظر فرمايد و از خطراتي كه اين سفر براي
امام داشت بيمناك بودند. امام در جواب فرمود: پيغمبر، صلي الله عليه و آله،
را در خواب ديدهام و در آن خواب به كاري مأمور شدهام كه انجام ميدهم خواه به
زيان من باشد يا به سود من.
گفتند: اين خواب چگونه بوده است؟ فرمود: براي كسي نگفتهام و براي كسي نخواهم
گفت تا پروردگارم را ملاقات كنم.75
نويسنده شهيد جاويد در ص 107 زير عنوان تذكر اين خواب را مختصراً از طبري نقل
نموده است و ميگويد: اين خواب غير از خوابي است كه ابن اعثم روايت كرده است، ولي
درباره اين خواب توضيحي نداده است.
لذا ما هم ميگوييم البته اين خواب غير از آن خواب است، ولي انصاف بدهيد آيا از
اين خواب استفاده نميشود كه امام يك مأموريت و برنامه سري داشته است؟
آيا پس از حوادثي كه جلو آمد، و امام شهيد شد و اهل بيت اسير شدند فهميده
نميشود كه اين مأموريت ارتباط با اين حوادث داشته است؟
آيا ميتوانيد احتمال بدهيد خواب اين بوده است كه بايد براي تأسيس حكومت اسلامي
قيام كني و نيروي نظامي كوفه را براي كوبيدن يزيد بسيج كني، و يزيد و ابن زياد را
خلع سلاح نمايي؟ پس اگر امر اين بود چرا امام انجام نداد؟
آيا اگر از اين مطالب بود گفتنش محرمانه به عبدالله جعفر اشكالي داشت؟ با اينكه
عليالظاهر به قول شما امام به سوي كوفه ميرفت.
آيا از جمله لي او علي نميفهميم كه امام ميخواسته است به آنها كه امام
را در مخاطره ميديدند شهادتش را پيشبيني ميكردند جواب بدهد كه اين مأموريت است و
بايد انجام شود؟
آيا از اين جمله نميفهميد كه برنامه تأسيس حكومت اسلامي در بين نبوده است؟ و از
جمله حتي القي ربي فهميده نميشود كه پايان اين برنامه ملاقات با خدا بوده است؟
آيا غير از اين است كه بيان تفصيلات اين خواب و برنامهاي كه دارد چون سراسرش
مصيبت و غم و اندوه و گرفتاري و داغ جوانان و رسالت اهل و عيال و تشنگي و مصائب
ديگر است مصلحت نبود و آن خاندان عزيز و بانوان محترمه و اطفال كوچك را پيش از وقت
نگران و ناراحت ميساخت؟
ما كه به حدس قوي و با اطمينان ميگوييم اين امر كه به آن مأمور شده بود
برنامهاي بود كه اجرا كرد، امر شهادت، امر اسارت، امر اين همه مصائب بود، و به طور
يقين هر چه بوده است طبق اين خواب (صرف نظر از ادله ديگر) امام از پايان اين سفر
آگاه بوده، و چيزي كه هدف نبوده و مأمور به آن نشده بود تأسيس حكومت اسلامي بوده
است و گرنه چرا امام در بين راه اين همه از يحيي بن زكر ياد ميكرد چرا ميفرمود
امر بر من پنهان نيست؟
قابل توجه نويسنده شهيد جاويد
در ص 107 سطر 6 جسارت را به مقام علماء پرهيز كاريكه اين خواب امام را روايت
كردهاند از حد گذرانيدهايد بهتر است خودتان با دقت اين دو سطر را بخوانيد، و
متوجه باشيد كه عفت قلم را آنهم نسبت به بزرگاني امثال سيدبن طاووس و ابن شهر آشوب
و محدث قمي و محمد بن ابيطالب حسيني و مؤلف معادن الحكمه حفظ كنيد.
1ـ16. داستان فرشتهها
48. در ص 108 داستان فرشتهها را از كتاب (دلائل الامامه) نقل كرده و ميگويد:
ممكن است كسي با ديدن آن نقل گمان كند امام حسين، عليه السلام، از مكه به
قصد كشته شدن حركت فرمود و سپس آنرا تضعيف مينمايد. ما ميگوييم نويسنده شهيد
جاويد مثل كسانيكه تتبع شواذ مينمايند و در جستجوي نقاط ضعف باشند كوشش كرده است
يك نقلي را كه امكان طعني در آن باشد بيابد و با ردّ آن نقل و مغلطه كاري وانمود
كند دليل ديگر بر آگاهي امام از شهادتش در اين نهضت نيست، و امام را العياذ بالله
از جرياني كه جلو آمد و از پيشبيني اوضاع عاجز و جاهل معرفي كند، و متوجه نشده است
كه اگر افراد بياطلاع فريب اين مغلطه را بخورند كساني كه اندك اطلاع از تاريخ و
حديث، دارند ميدانند در موضوعي كه روايات بسيار در كتب شيعه و سني آنرا ثابت
ميسازد و امام، عليه السلام، شخصاً مكرر از جدش پيغمبر، صلي الله عليه و
آله و سلم، و از پدرش علي، عليه السلام، شنيده بود كه او را ميكشند، و
در كربلا شهيد ميسازند، و مظلوم خواهد شد، و ميدانست كه اگر تأسيس حكومت اسلامي
بدست او امكانپذير بود لااقل يكبار پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، از
آن خبر ميداد، تضعيف خبر دلائل الامامه يا چند خبر ديگر جايي را خراب نميكند. در
همين موضوع داستان فرشتهها فرضاً اين حديث بواسطه ذيلش تضعيف شد، چه جواب ميدهيد
از روايت ديگر؟ كه شيخ مفيد به سند خود از حضرت صادق، عليه السلام، روايت
كرده است كه چون حضرت از مدينه طيبه بيرون رفت فوجهاي بسيار از ملائكه بر آن حضرت
سلام كردند و گفتند خدا جدت را به مادر مواطن بسيار ياري كرد و اكنون ما را بياري
تو فرستاده است امام فرمود: وعده گاه موضعي است كه مدفن من و محل شهادت من است و آن
كربلا است وقتي آنجا وارد شدم نزد من بياييد الخ76.
1ـ17. حديث ام سلمه
49. بايد دانست كه اخبار كثيرهاي امسلمه از پيغمبر اكرم، صلي الله عليه و
آله، راجع به شهادت سيدالشهداء، عليه السلام، و مكان شهادت آن حضرت
روايت كرده است، كه محدثان و مورخان اهل سنت و شيعه بالاتفاق اين احاديث را تخريج
كرده، و وقتي كتب حديث و تاريخ را بررسي ميكنيم شكي در صحت اين روايات و حيات
امسلمه تا پس از شهادت امام، عليه السلام، طبق همين احاديث باقي نميماند.
تعدادي از اين روايات را علامه اميني، قدس سره، در كتاب سيرتنا و سنتنا
تخريج كرده است، و هم اكنون كتابهاي زيادي از اهل سنت در مكتبه مختصر حقير موجود
است كه همه اين احاديث را روايت كردهاند.
پسامسلمهميدانسته است كه امام در عراق شهيد ميشود امام هم علاوه بر علم
امامت نميشود كه از اين همه رواياتي كه زن و مرد از پيغمبر، صلي الله عليه و
آله، روايت كردهاند و خودش هم از آن حضرت شنيده بود بياطلاع باشد. اوضاع و
احوال هم توجه خطر را به جان امام نشان ميداد.
طبع اين جريان اقتضا ميكند حال كه امام عازم عراق شده امسلمه با آن علاقه و
ارادتي كه به حضرت دارد كه او را از فرزند خودش عزيزتر ميداشت برايش پيغام فرستاده
باشد و بر اساس احاديثي كه از پيغمبر، صلي الله عليه و آله، شنيده تقاضا كند
كه از سفر عراق صرف نظر نمايد.
مسعودي هم در اثبات الوصيه همين را نقل كرده است كه از آن استفاده ميشود و امام
هم مثل جدش پيغمبر، صلي الله عليه و آله، از شهادت خود و از مكان آن اطلاع
داشت و ميدانست بكجا ميرود، ولي چون متضمن علم امام به شهادت و پايان اين سفر
بوده اينهمه مورد اشكال شما شده است، و اگر دلالت ميكرد بر اينكه امام آينده را
پيشبيني نميكرد وامسلمههم خبر نداشت، و به امام توصيه كرده بود كه براي تأسيس
حكومت به عراق برود، در نظر شما بياشكال ميشد كتاب اثبات الوصيه معتبر ميگرديد و
سند نداشتن دليل بر ضعف نميشد، و گفتههاي آنانكه وفات امسلمه را قبل از شهادت
امام معين كردهاند همه مردود ميشد، چون آنچه فهميده ميشود ملاك صحت و سقم احاديث
و تواريخ در اين مورد اين است كه، با اين طرح عليل شما موافق يا مخالف باشد.
نه آقاي عزيز اينطور بررسي و تحقيق صحيح نيست بررسي و تحقيق را بدنام نكنيد.
اما كلام در صحت اين حديث بطور مختصر اين است كه، ما مكرر گفتهايم كه يكي از
طرق اعتماد بر حديث وجود اشباه و نظاير آن در روايات صحيحه و اعتضاد سند و متن آن
باسناد و متون ديگر است، اين متن اگر چه بدون سند روايت شده ولي با توجه به رواياتي
كه ازامسلمهنقل شده و دلالت بر حيات او تا پس از شهادت امام دارد مورد اطمينان
است، و فرضاً اين كتاب (اثبات الوصية) از مسعودي نباشد از هر كس باشد معلوم است كه
مؤلف آن يك نفر از اهل تتبع و اطلاع و محيط با اخبار و احاديث بوده است
77
و مجرد اينكه مواردي در كتاب پيدا شود كه با اخبار ديگر موافق نباشد يا عدم حجت آن
معلوم باشد دليل بياعتباري تمام مطالب كتاب نيست و چنانچه قبلا هم تذكر داديم كمتر
كتابي است كه از اين نقصيه خالي باشد وانگهي عدم ذكر سند در مطالب تاريخ مضّر
باعتبار و اعتماد بر نقل آن نيست.
علاوه بر اين مدرك منحصر باثبات الوصية نيست و علامه مجلسي عليه الرحمه در بحار،
و قطب راوندي در خرايج نيز آنرا روايت كردهاند، و از متن نقل اين دو بزرگوار آشكار
است كه از اثبات الوصية آنرا نگرفتهاند رد اين حديث با اعتضادش به شواهد و قرائن
ديگر جايز نيست، و نويسنده هم چون نسبت به اين دو كتاب نميتوانسته است چيزي بگويد،
و در انتساب آنها به علامه مجلسي، و قطب راوندي، عليهما الرحمه، ترديد كند
به طور اجمال و به نحوي كه خواننده در اشتباه بيفتد به آن دو كتاب اشاره كرده و
گذشته است.
واقعاً اين روش تحقيق عميق عجيب و بيسابقه است. چرا روايت بحار و خرايج را رها
كردهايد و اين روايت اثبات الوصية را مطرح ساختهايد؟
معناي حديث
راجع به معناي حديث در (ص 115) ميگويد: اگر بگوييم مضمون حديث اين است كه امام
از همان مكه به قصد قربانگاه خود در كربلا حركت كرده است با گفتار و كردار امام
مخالف ميشود زيرا مسلم است امام از مكه به قصد كوفه حركت كرد نه به قصد كربلا.
جواب ميگوييم
اگر كسي بگويد امام به قصد كوفه و براي تأسيس حكومت حركت كرد با كردار و گفتار
آن حضرت، و با خبرهايي كه پيغمبر، صلي الله عليه و آله، و اميرالمؤمنين،
عليه السلام، از شهادت امام در كربلا داده بودند، و با اوضاع، و احوال و مزاج
سياسي و اجتماعي آن عصر مخالف است.
تعجب است! شما كه خواب امام، عليه السلام، را بر حسب نقل طبري و ديگران
قبول داريد كه فرمود: به كاري مامور شدهام كه انجام خواهم داد، و آن خواب را به
كسي نگفته و نخواهم گفت.
با اينكه برنامهاي كه امام اجرا كرد تقريباً پرده از روي آن خواب برداشت و
معلوم شد كه ماموريت امام فوق العاده بوده است مع ذلك ميگوييد. مسلم است كه امام
از مكه به قصد كوفه حركت كرد! اگر امام ماموريتش رفتن به كوفه بود با اينكه به قول
شما علي الظاهر هم به سوي كوفه ميرفت چرا به عبدالله بن جعفر نفرمود مأمورم به
كوفه بروم اين كه يك امر سري و محرمانه نبود.
پاسخ به پرسشها
در (ص 116) براي اينكه ثابت كند امام به قصد كوفه ميرفت نه كربلا و ضمناً جهل
امام، عليه السلام، را (العياذ بالله) نسبت به جريانهايي كه جلو ميآمد در
اذهان وارد سازد نه پرسش به اين شرح مطرح كرده است.
1. اگر امام، عليه السلام، قصد داشت از مكه به كربلا برود چرا مسلم بن
عقيل را به كوفه فرستاد؟
جواب
مگر نميشود امام خود قصد كربلا داشته باشد، و مسلم را به كوفه اعزام فرمايد اين
اعزام متضمن مصالح مهمي بود كه نظر به آن مصالح لازم بود و در اوايل بخش سوم همين
كتاب حاضر تحت عنوان (مصالح اعزام مسلم، عليه السلام، مصلحتهاي اعزام او را
مطالعه فرماييد.
2. چرا به اتكاي نامه مسلم حركت كرد؟ چون مسلم آمادگي كوفه را گزارش داده بود نه
كربلا را.
جواب
به اعتراف شما در (ص 133) براي اين از مكه حركت فرمود كه بدست عمال يزيد گرفتار
نشود، و بر حسب روايات براي اين حركت كرد كه خونش در مكه ريخته نشود، و احترام حرم
هتك نگردد:
و اگر به اتكاي نامه مسلم حركت كرد پس چرا بر حسب اقرار خودتان در (ص 261)
پس از وصول نامه مسلم با اينكه از امام، عليه السلام، تقاضا كرده بود در
حركت تعجيل فرمايند چهارده روز در مكه توقف فرمود؟ و چرا پس از آنكه آخرين گزارش
مسلم متضمن خبر عهد شكني مردم كوفه و تقاضاي مراجعت به مكه رسيد مراجعت نفرمود؟
3. چرا به عبدالله زبير فرمود: من قصد رفتن به كوفه دارم؟
4. چرا ابن عباس به امام گفت: بكوفه نرو؟
5. و چرا عبدالله بن مطيع به آن حضرت گفت: به كوفه نرو؟
جواب
آنچه در الفاظ مثل ابن عباس و ابن مطيع سخن از منع از رفتن به كوفه گفته شده
براي اين است كه رفتن امام، عليه السلام، را به كوفه و عراق خطرناك
ميدانستند، و از طرفي هم ميديدند امام(ع) متوجه استان كوفه است، و غرضشان منع
امام از رفتن به شهر كوفه نبود، بلكه غرضشان بازداشتن امام از حركت به سوي عراق
بود، همين عبدالله ابن مطيع وقتي حضرت از مدينه عازم مكه بود (و به قول شما تصميم
رفتن به عراق را نداشت) به حضرت عرض كرد (فاياك ان تقرب الكوفه)
78
جمعي هم كه حضرت را از رفتن به كوفه منع ميكردند براي همان اخبار بود كه از شهادت
او در كربلا شنيده بودند.
به هر حال غرض اشخاصي كه امام را از رفتن به كوفه منع ميكردند شهر كوفه نبود
غرضشان استان عراق بود لذا مانند دو لفظ مترادف گاهي عراق و گاهي كوفه ميگفتند
ابن عباس به ابن زبير گفت:
هذا حُسَينٌ يَخرُجُ اِلي العِراق.79
و به امام عرض كرد:
قَد اَرجِفَ النّاسُ انكَ سائرٌ الي العِراق.80
و نيز عرض كرد:
اِنَّ اَهلَ العِراق قَومٌ غدر.81
عبدالرحمن مخزومي به حضرت عرض كرد:
اِنّكَ تُريدُ المَسيرَ اِلَي العِراق.82
امام، عليه السلام، فرمود:
مَن اَحبَّ اَنْ يَمْضِي مَعَنا اِلَي العِراق.83
فرمايش امام، عليه السلام، به ابن زبير
لَقَدْ حَدَّثتُ نَفسِي بِاتيانِ الكُوفه
نيز به همين معني است، چنانكه در ذيل همين خبر است كه امام فرمود:
اِنَّ هذا لَيسَ شَيئي يؤتاه مِنَ الدُّنيا اَحَبَّ اِليهَ مِنْ اَن اَخْرُجَ
مِنَ الحِجازِ اِلَي العِراق.84
در حقيقت مردم كوفه يعني سران عراق دعوت كرده بودند كه حضرت به عراق تشريف فرما
شود چون كوفه مركز عراق بود در سخنان به آنجا اشاره ميشد.
علاوه بر اين رفتن و اتيان به مكاني ملازم ورود به آن مكان نيست.
اگر كسي شخصي را دعوت كند، و آن شخص ميداند او مرد ضيافت و ميهمانپذير نيست،
وقتي برود در منزلش را ميبندد و به ميهمان اهانت ميكند، مع ذلك چون اصرار
مينمايد با علم باين موضوع براي اتمام حجت، و اينكه معلوم شود به دروغ اظهار علاقه
و دعوت مينمايد و دعوت او را قبول كند، و بگويد فلان روز به خانه يا به شهر يا محل
شما ميآيم با علم به اينكه او را راه نميدهد و در برويش ميبندد منافات ندارد.
6. چرا از بين راه به مردم كوفه نامه نوشت كه من همين روزها به كوفه ميآيم؟
جواب
در نامه مرقوم فرمود: من همين روزها به كوفه ميآيم بلكه مرقوم فرمود:
فَانّي قادِمٌ عَلَيكُم فِي اَيّامِي هذه85
يعني من همين روزها بر شما وارد ميشوم، و امام به اين وعدهاي كه داد عمل كرد،
بر آنها وارد شد نهايت آنها با آن ميهمان عزيز بر خلاف وعدههايي كه داده بودند
رفتار كردند.
7. چرا بعد از رسيدن خبر قتل مسلم بر حسب نقل ارشاد با اصحاب مشورت فرمود به
كوفه بروم يا نه؟
جواب
اولا بر حسب نقل دينوري وقتي در اين موقع از حضرت خواسته شد كه مراجعت فرمايد
چون در كوفه يار و شيعهاي ندارد پسران عقيل بدون اينكه امام از آنها نظر بخواهد
گفتند:
مالنا في العيش بعد اخينا مسلم حاجة و لسنا براجعين حتي نموت.
86
و بر حسب نقل طبري هم وقتي آن دو مرد اسدي خبر شهادت مسلم وهاني را به عرض
رساندند پسران عقيل (باز هم بدون آنكه از طرف امام موضوع در مشورت گذاشته شود)
گفتند:
و الله لا نبرح حتي ندرك ثأرنا او نذوق ماذاق اخونا
امام فرمود خيري در زندگي پس از اينان نيست بعضي هم گفتند تو مانند مسلم نيستي
اگر به كوفه بروي مردم به سوي تو شتابانتر ميشوند.
87
ابن كثير نيز قريب به اين مضمون نقل كرده است.
88
شما براي اينكه ميبينيد اگر بخواهيد اين نقلها را هم بنويسد با نقل ارشاد صورت
معارضه پيدا ميكند و زمينه صحنه سازيها و مغلطه كاريهايي را كه در صفحه 273 به
نام شوراي صحرا مرتكب شدهايد از ميان ميرود، و از جواب اين اشكال كه چرا امام در
اين موقع كه معلوم شد تأسيس حكومت امكانپذير نيست مراجعت نكرد عاجز ميشويد، هم در
اينجا و هم در آنجا از اين نقلها صرف نظر كردهايد، و تحقيق عميق خود را به اين
نحو دل بخواهي دنبال ميكنيد و علاوه پيشدستي كرده اشكال هم ميكنيد.
ثانياً بر حسب نقل ارشاد هم حضرت مشورت نفرمود كه به كوفه بروم يا نروم فقط به
فرزندان عقيل توجه كرد و فرمود: ماترون يعني رأي شما چيست آنها هم جواب
دادند به خدا سوگند بر نميگرديم تا خون خود را بگيريم يا از آنچه او چشيد بچشيم.
89
در اينجا نه رفتن به كوفه مطرح شد و نه جاي آن بود كه امام آنرا مطرح كند زيرا
شهر كوفه تحت حكومت مطلقه ابن زياد بود و راهها همه بسته ورود و خروج تحت كنترل
شديد بود، لذا وقتي عرض كردند شما مثل مسلم نيستيد و اگر وارد كوفه شويد مردم
شتابانتر بسوي شما ميآيند، حضرت سكوت فرمود، چون ميدانست وارد شدن به كوفه امكان
ندارد، و مردم هم با او چگونه رفتار ميكنند.
به هر حال اين نظر خواستن امام از بني عقيل بر حسب روايت ارشاد ملاطفتي نسبت به
آنها و اتمام حجت براي آماده كردن همراهان براي رفتن به سوي مقصد برود، و اگر فرضاً
بني عقيل رأي به بازگشت ميدادند ممكن بود با حل بيعت به آنها اجازه بازگشت بدهد، و
خود به سوي مقصد روانه شود.
زيرا امام چنانچه مكرر گفتيم مأموريتي داشت كه فرمود بايد انجام دهم
اِنّي رَأيتُ رؤيا وَ رأيتُ رَسُولَ اللهِ اَمَرَني بِاَمر وَ اَنَا ماض لَهُ
وَ لَستُ بِمُخبِر بِها اَحَداً حَتّي اُلاقِي عَمَلي90
و گرنه معقول نيست با اوضاعي كه جلو آمده و سرنوشت سفر معلوم شده بود اگر غرض
تأسيس حكومت اسلامي بود فقط به اتكاء اين گفتار بني عقيل چنين سفري را دنبا كند، و
هستي خود و عزيزانش را با علم و اطمينان به عدم حصول مقصود (يعني حكومت اسلامي)
بيهوده در خطر اندازد.
پس اين اقدامات امام اتمام حجت، و امتحان، و آماده كردن بيشتر ياران براي
فداكاري بود كه در ضمن، اصحاب و همراهانش از افراد ضعيف الايمان، و دنياپرست و
بيثبات تخليص شوند.
لذا به نقل ذهبي در همين جا كه به قول شما اين مشورت را انجام داد، به اصحابش
فرمود: ميبينيد آنچه را به ما ميرسد، و نميبينم اين قوم را مگر آنكه ما را وا
ميگذارند پس هر كس دوست ميدارد باز گردد، بر گردد.91
8. چرا بعد از دگرگوني اوضاع كوفه آن حضرت در حضور حر بن يزيد و اصحابش فرمود:
من بر ميگردم؟
9. چرا بعد از آنكه از جلب موافقت حر مأيوس شد كاروان خود را به طرف حجاز به
حركت در آورد تا بازگردد.
جواب
پيشنهاد بازگشت، و حركت دادن كاروان به سوي حجاز چنانچه مكرّر از آن در اين كتاب
جواب دادهايم اتمام حجت بوده و گرنه ميدانست او را رها نميكنند تا شهيد نمايند،
و اگر ميخواست برگردد پيش از آمدن حر كه مانعي از بازگشت نبود بر ميگشت.
مكرر گفتهايم كه سيره انبياء و اولياء بلكه سنت الله بر آن قرار گرفته است
لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللهِ حُجَة.
لذا در پاسخ عمر سعد فرمود:
مَنْ خادَ عَنا فِي اللهِ اِنخذَ عنالَه.92
پرسشهاي ديگر
اينجا پرسشهاي نويسنده شهيد جاويد و پاسخهاي آنها به پايان رسيد اكنون ما هم
چند پرسش در اين زمينه براي روشن شدن موضوع و اينكه معلوم شود امام به قصد كربلا
ميرفت و قصد تأسيس حكومت اسلامي نداشت مطرح ميكنيم، و چون به مناسبت اينكه
نويسنده شهيد جاويد مطالب را تكرار كرده اينگونه پرسشها در اين كتاب مكرر شده با
تقاضاي پوزش از خوانندگان محترم در اينجا فقط بر اساس مطالب چند صفحه از كتاب
الاخبار الطوال93
از ايشان پرسش مينماييم.
1. اگر امام به كوفه ميرفت چرا وقتي خبر شهادت مسلم و هاني رسيد و معلوم شد در
كوفه ياوري ندارد به حجاز برنگشت؟ اگر به كربلا نميرفت پس كجا ميرفت؟
2. چرا وقتي فرستاده ابن اشعث، و ابن سعد در منزل زباله خبر شهادت مسلم و هاني و
قيس بن مسهر را آوردند، و آخرين گزارش مسلم را از بيوفايي و عهدشكني مردم و تقاضاي
بازگشت امام، عليه السلام، به حرم خدا رساندند مراجعت نفرمود؟
3. چرا آنگاه كه مردي از بني عكرمه به آن حضرت خبر داد ابن زياد ما بين قادسيه
تا عذيب را افراد و سرباز گذارده كه تا امام، عليه السلام، برسد او را
دستگير سازند و عرض كرد: برگرد فدايت شوم به خدا سوگند نميروي مگر به سوي شمشير و
نيزه به آنان كه نامه نوشتهاند اعتماد نكن زيرا همانها به جنگ تو از ديگر مردم
پيشي ميگيرند ـ مراجعت نكرد؟
با اينكه با اين جمله كوتاه او را تصديق كرد فرمود:
قَد ناصَحتَ و بالَغتَ فَجُزِيتَ خَيراً
يعني در نصيحت مبالغه كردي (حق نصيحت را ادا نمودي) پاداش خير داده شوي. چرا به
اين نصيحت اعتنا نفرمود؟ آيا باز هم به كوفه ميرفت؟ يا به كربلا ميرفت؟ و
برنامهاي را كه داشت اجرا ميكرد؟
4. اگر امام براي تأسيس حكومت به كوفه ميرفت چرا وقتي زهير كه از آغاز از
برخورد و با امام كراهت داشت به محضرش شرفياب شد بزودي به سوي همراهان خود با چهره
درخشان برگشت و زنش را طلاق داد و گفت:
اِنّي وطَّنتُ نَفسِي عَلَي المَوت مَعَ الحسين، عليه السلام
من آماده شدهام با حسين كشته شوم، و به اصحابش گفت:
مَن اَحبَّ مِنكُمُ الشّهادَةَ فَليُقِم، وَ مَن كَرِهَها فَلْيَتَقَدّم
هر كس از شما دوستدار شهادت است بماند و هر كس آنرا ناخوش ميدارد برود.
فَلَم يَقِم مِنْهُم اَحَدٌ، وَ خَرَجُوا مَعَ المَرأَةِ وَ اَخيها حَتّي
لَحِقُوابِالكوفَة
كسي از آنها با زهير نماند و همه به كوفه رفتند.
5. اگر امام به كوفه ميرفت لازم نبود زهير زنش را با برادرش به كوفه بفرستد.
6. و اگر تأسيس حكومت اسلامي منظور بود، چرا زهير به همراهانش گفت هر كس شهادت
را دوست ميدارد بماند؟
7. اگر امام به قربانگاه نميرفت، زهير از كجا به شهادت خود يقين كرد.
غير از اين بود كه امام او را در جريان برنامهاي كه داشت گذاشت، و گرنه هيچ
عامل ديگر اينگونه زهير را تغيير نميداد.
50. در ص 119ـ وارد اين بحث شده است كه در بعض نسخههاي بحار
لَمّا عَزَمَ عَلَي الخُروجِ مِنَ المَدينَة
ضبط شده، و اشتباه است چون وقتي در مدينه بود تصميمي درباره سفر عراق نگرفته
بود.
عرض ميكنيم با اينكه مهم نميدانيم كه اين نسخه صحيح باشد يا نسخه ديگر
ميگوييم شما اشتباه ميكنيد.
اين تصميمات امام چطور بر شما روشن شده؟ يكجا ميگوييد: در مدينه تصميم نداشت؟
يكجا ميگوييد: مسلم است امام از مكه به قصد كوفه حركت كند؟
يكجا ميگوييد در كربلا تصميم به مقاومت و كشته شدن گرفت؟
شما و هر كس كه قبول داشته باشد، امام طبق روايت مفيد و طبري و ابن اثير و ذهبي
و ابن كثير، مأموريت سري داشت، چگونه از تصميمات امام از پيش خود خبر ميدهيد، و
احتمال نميدهيد كه برنامه تمام كارها همينطور كه انجام شد، قبلا تعيين شده باشد.
چه مانعي دارد كه امام از اين جريان، اگر چه از طريق روايات پيغمبر، صلي الله
عليه و آله، و همين شرفيابي در خواب هم باشد مطلع باشد؟
چقدر در اين كتاب روي اين جهت كه امام جاهل به جريانهايي كه جلو آمده بود بدون
دليل در مقابل اين همه ادله پافشاري ميكنيد؟
جواب خدا و پيغمبر و فاطمهزهرا و امام را در اين اظهارات چه ميدهيد؟
آقاي عزيز مگر در همين تواريخي كه مدرك خود قرار دادهايد نخواندهايد كه از
زمان معاويه مردم عراق به امام مراجعه ميكردند، اين موضوع مراجعه اهل عراق به امام
بيسابقه نبود، و پس از مرگ معاويه شروع نشد خروج امام از مدينه خودبخود اعلام
ميكرد كه امام به عراق خواهد رفت لذا چنانچه گفته شد ابن مطيع حضرت را وقتي به سوي
مكه ميرفت از رفتن به كوفه منع ميكرد.
واضح بود كه وقتي امام به مكه ميرود مردم كوفه او را دعوت ميكنند، حضرت به سوي
مكه رفت، تا از آنجا به عراق برود، و برنامهاي كه داشت اجرا نمايد.
مردم كوفه بيست سال بود ادعا ميكردند، احتجاج مينمودند، قيام عليه بنياميهرا
به خاندان رسالت پيشنهاد ميكردند، اكنون موقع آن است كه در يك ميدان امتحان وارد
شوند، امام از مدينه به مكه رفت تا به سوي عراق برود.امسلمه هم كه در مدينه بود،
پس اين همه اصرار به اينكه لفظ المدينه در اين خبر اضافه شده معني ندارد، جز اثبات
اينكه امام، عليه السلام، العياذ بالله مطلب واضحي را كه ام سلمه، و ديگران
پيشبيني ميكردند و از آن باخبر بودند پيشبيني نفرمود. و چون ديدهايد خبر بحار
را نميتوانيد رد كنيد، و تازه بايد قبول كنيد كه امام، عليه السلام، از
مدينه به قصد عراق حركت كرد در حاليكه مدعي هستيد به قصد بررسي اوضاع به مكه رفت
ناچار اينگونه تشبثات را مينماييد!