شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۶ -


1ـ11. امكان پيروزي

22. در ص 55 ـ به علماء بزرگ شيعه نسبت داده است كه امام تا وقتي كه با حربن‎يزيد برخورد كرد اميد كامل به پيروزي داشت.

در علماء شيعه كسي را نمي‎شناسيم كه به طور قاطع اين نظر را تأييد كرده باشد و برخلاف اصول شيعه فرمايشي فرموده باشد بلي بعض از علماء كه در پاسخ اهل سنت و ردّ ايرادات آنها گاه پاسخ اقناعي مي‎داده‎اند و از همان مجاري و اصول مقبوله نزد خودشان جواب اعتراضات آنها را مي‎فرمودند فرموده‎اند.

و آقاي نويسنده شهيد جاويد هم اگر چه در كتاب آنرا به عنوانه نظر اساسي از سيد و شيخ رحمة‎الله عليهما نقل كرده  و كوشش مي‎كند ادله تاريخي براي نظر آنها بدست بدهد.

ولي در توضيح نامه‎اي كه اخيراً انتشار داده قبول كرده است كه آن بزرگواران در مقابل اهل سنت اينگونه نظر داده‎اند بنابراين ادله‎اي كه اقامه كرده به اعتراف خودش خود به خود ساقط مي‎شود و فرضاً حديث يا نقلي دلالت بر اين موضوع داشته باشد بايد توجيه شود و حمل بر ارشاد و امر به معروف و دعوت باصلاح و همكاري براي برانداختن يزيد گردد.

پس در مقام جواب به اهل سنت(14) يا خاورشناسان آنچه سيد فرموده و در كلمات خود اهل سنت نيز ديده مي‎شود كافي است زيرا همين قدر كه متحمل باشد امام با حصول ظن شخصي به پيروزي يا اتكاء به مطالعه و بررسي و بدست آوردن اوضاع واقعي قيام كرده راه اعتراض بسته مي‎شود و در زمينه‎اي كه كسي قيام امام را براي تأسيس حكومت بگويد شرعاً و عقلا هم غير از اين نمي‎تواند باشد كه يا ظن شخصي براي امام به پيروزي حاصل شده و يا با اتكاء به بررسي و واقع امور و حصول اطمينان شرعاً بر خود قيام را واجب ديد و تكليف خود عمل فرمود.

بنابراين در مقابل كسي كه اين فرض را قبول دارد مثل اهل سنت اين همه بسط سخن جمع‎آوري دليل و حتي رد آراء ديگر لازم نيست چون معذور بودن امام به همين مقدار كه سيد بيان فرموده ثابت مي‎شود فقط بنابراين كه شرايط را مساعد فرض كنيم احتمال اشتباه در قيام هم مرتفع مي‎شود.

ولي اشكال ناآگاهي از حوادث پيش‎بيني نشده جلو مي‎آيد كه نويسنده كتاب اگر اين نظر را يك نظر اساسي و واقعي بداند ناچار بايد ملتزم به آن بشود، و اخبار متواتره‎اي را كه دلالت بر آگاهي امام از شهادت خود دارد منكر شود.

به هر حال غرض از اطاله سخن در اينجا روشن شدن اين حقيقت است كه اين طرح و فرضيه جز در مقابل اهل سنت و اقناع آنها اثري ندارد و علاوه بر آنكه اقناع بلكه الزام آنها از طرق منطقي‎تر ممكن است اين طرح با واقع و آنچه در خارج اتفاق افتاده تطبيق نمي‎كند.

و از سيد قدس سره هم اين سخن قبول نمي‎شود كه وقتي امام شنيد مسلم كشته شده همانطور كه ظاهر تاريخ است تسليم گفته بني عقيل شد، و به چنان خطر عظيم و فراموش نشدني براي خود و خاندانش و زن و بچه‎اش تن در داد. آيا اين عذر درست است؟ بايد از كسانيكه مي‎گويند امام تا آن وقت آينده را پيش‎بيني نكرده بود پرسيد! و سئوال كرد حال كه آينده روشن شد چرا دنبال همانرا گرفت و رفت؟

ما به حضور مبارك سيد باكمال ادب عرض مي‎كنيم شما در پاسخ هر كس اين نظر را داده باشيد كامل نيست و از مثل حضرت شما بعيد است چگونه امام حسين كه مي‎فرمود اگر در تمام جهان پناه گاهي نيابم با يزيد بيعت نمي‎كنم خواهش مي‎كند اجازه دهند نزد يزيد برود و دست در دست او بگذارد؟ اين قابل قبول نيست.68

خلاصه كلام سيد مرتضي، قدس سره، در اينجا اگر چه به يك سلسله معاذير در برابر عامه براي اثبات معذوريت امام در منطق آنها متمسك شده و در اثبات معذوريت و عدم ورود اعتراض بر قيام احتمال همين معاذير هم كافي است.

اما ادله ايشان و هم چنين توضيحات نويسنده شهيد جاويد اين موضوع را كه در اين موقع تشخيص امام واقعي‎تر و شديدتر از تشخيص ديگران بوده ثابت نمي‎سازد و نهايت امر اين است كه بگويند معلوم نيست كدام يك از اين دو رأي با واقع و با مزاج عصر مطابق بوده است و در جواب اهل سنت هم اثبات اين معني لازم نيست.

تمام كتاب شهيد جاويد به همين كلام سيد در تنزيه الانبيا دور ميزند نهايت اين است كه چون با قرار خود نويسنده شهيد جاويد ايشان در برابر عامه و اهل سنت فرموده است اشكالاتي را هم كه از نظر اصول شيعه يا تواريخ معتبره بر آن وارد است لابد مي‎پذيرند زيرا سيد اخبار قطعيه را كه شيوخ شيعه روايت كرده و دلالت بر علم امام به پايان قيام و شهادت دارد رد نخواهد كرد.

اما نويسنده كتاب شهيد جاويد اين نظر را به قول خودش براي اهدافي طرح كرده و مي‎خواهد آنرا پا برجا و رأي صحيح منحصر به فرد قرار بدهد لذا همه نوع اشكالي بر او وارد مي‎شود و از همه بالاتر اين است كه بنابراين طرح شهادت امام كه طبق اخبار معتبر اين همه آثار در دنيا و خصوص در آخرت بر آن مرتب شده كه بر شهادت هيچ يك از شهداء راه خدا اين آثار مرتب نشده است از ارزش و اعتبار و درجه‎اي كه دارد مي‎افتد.

به هر حال هر كس مقاتل معتبر و كتب حديث را مطالعه كند برايش يقين حاصل مي‎شود كه امام از پايان اين اقدام آگاه بوده و آنچه انجام داده از ارسال نامه‎ها و فرستادگان و دعوت مردم و پيشنهاد بازگشت به حجاز همه براي اتمام حجت بوده است كه يك امر با سابقه در سيره انبيا و اولياء و بلكه از سنن الهيه است، و روشن‎ترين بيان براي اين حقيقت كلام خود امام، عليه السلام، است

مَنْ خادَعَناا فِي الله اِنخَدَ عنالَه.69

شيخ اجل جعفر بن قولويه قمي استاد سيد مرتضي و شيخ طوسي در كتاب كامل روايت كرده است از حضرت ابي جعفر، عليه السلام، كه حسين، عليه السلام، وقتي از مكه بيرون مي‎رفت ابن زبير به آن حضرت عرض كرد

يا اَباعَبدالله قَد حَضَرَ الحَجُّ وَ تَدَعه، وَ تَأتِي العراق

يعني حج را ترك مي‎كني و به عراق مي‎روي

فقال: يابنَ الزْبيرَ لاَنْ ادفْنَ بِشاطِي الفُراتِ اَحَبَّ اِلي مِنْ ادفَن بِفناءِ الكَعبَةِ

يعني اگر در شاطي الفرات دفن شوم دوست‎تر دارم از اينكه در فناء كعبه دفن شوم.70

و اما مسئله پيشنهاد قتل ابن زياد به جناب مسلم كه در كلام سيد مذكور شده به نظر ما گواه اين است كه شرايط مساعد نبوده و مردم كوفه شجاعت و لياقت آنكه در نهضت براي تأسيس حكومت به آنها اعتماد شود نداشته و آماده آنكه شخصاً با ابن زياد طرف شوند يا عامل يزيد را بكشند نيستند و از عواقب آن بيمناكند لذا اين پيشنهاد به شخص مسلم داده شد.

در حاليكه با مقام مسلم كه نايب امام، و فرمانده قوا بود و ترور و آدم‎كشي ناگهاني مناسب نبود بايد اين كار به يكنفر از همان صد هزار قشون كتاب شهيد جاويد كه مي‎گويد نيرومندتر از نيروي نظامي يزيد بود واگذار شود.

آيا كسي نبود كه اينكار را متصدي شود؟ آيا يكنفر محرم سرّ و شجاعي در ميان اين صدهزار نفر پيدا نمي‎شد كه اينكار را عهده دار شود؟ ممكن بو غلام هاني يا ديگري آنرا انجام دهد ولي راستش اين است كه وضع طوري بود كه نه به كسي اعتماد داشتند چنين پيشنهادي را بنمايند و نه افراد مورد اعتماد و نه اكثريت از آن نيروي به قول نويسنده نظامي دست به چنين كاري مي‎زدند، روحيه‎ها ضعيف بود و جز معدودي كه آنها هم معلوم نشده در اين مواقع حساس و در هنگام تنهايي و مظلوميت مسلم چرا نتوانستند و نيامدند و در راه او فداكاري كنند همه مرعوب دستگاه حكومت اموي و ارتش يزيد بودند.

آيا اين دليل نيست كه مردم كوفه مردمي نبودند كه در راه امام فداكاري كنند و با همت و نيروي آنها تأسيس حكومت اسلامي امكان يابد؟

24. ادله‎اي كه از ص 55 اقامه كرده براي تأييد پاسخ سيد مرتضي قدس سره باهل سنت با صرف نظر از مقام امامت و عقايد شيعه، و حديث ثقلين و سفينه و غيرها و دلائل استواري كه مطلع بودن امام را از شهادت ثابت مي‎نمايد تا حدي سربراست است.

اما اين ادله براي اثبات اينكه هدف امام در قيام تأسيس حكومت بوده و از شهادت خود در پايان اين قيام ناآگاه بود كافي نيست زيرا اين اقدامات و فرمايش‎ها و نامه‎هاي امام همه اتمام حجت بوده است و با توجه به شواهد و قضايا و اخباري كه از پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، در دست بود و باتوجه به مطالب گذشته در فصل (امام آگاه بود) از مقدمه اين كتاب نمي‎توان اين امور را دليل فرمايش سيد قرار داد و آن همه ادله‎اي كه ما در اين كتاب آورده‎ايم قرينه است بر اينكه اگر فرضاً ظاهر خبري مؤيد دعواي نويسنده شهيد جاويد باشد آن ظاهر مراد و مقصود نيست و طبق اين همه قرائن بايد توجيه شود.

اين اخبار را كاملا مي‎توان حمل بر اتمام حجت و نحو آن كرد اما اخباري كه دلالت دارد بر اينكه امام با علم به شهادت به عراق رفت قابل توجيه و تأويل نيست.

چرا از اينكه امام اتمام حجت بفرمايد با اينكه قرآن مجيد و اعمال و روش انبياء و اولياء آنرا تأييد و تصويب مي‎كنند گريزان هستيد؟

يك مقايسه!

25. آنچه از ص 62 راجع به مقايسه اطلاعات ابن عباس با تحقيقات حضرت مسلم نگاشته صحيح نيست و به علاوه اطلاعات او و تحقيقات مسلم با هم منافات ندارد زيرا هر چند ابن عباس از كوفه دور بود، ولي احوال آنجا بر او پوشيده نبود او كاملا وارد و بصير به اوضاع سياسي و اجتماعي و مجرب و آزموده و پخته بود، و اگر جناب مسلم اوضاع كوفه را از نزديك بررسي كرد او از اوضاع تمام كشور و بلاد قلمرو حكومت آگاه و مطلع بود. او كسي نبود كه بتوان او را بي‎اطلاع شمرد.

او از تمام جريان‎هاي مهم سياسي كوفه و عراق و شام باخبر بود چگونه نمي‎توانست از تحولات فكري عراق، و به قول شما نسل جديد اطلاع پيدا كند. ابن عباس در عراق (بصره) حكومت كرده و قبايل و رؤساء آنها را مي‎شناخت.

نسل جديد هم از نسل قديم اگر بدتر نبود بهتر نشده بود، و در اين مدت بيست سال اگر چه بعضي بيدار شده بودند اما وابستگان به سياست بني‎اميه‎بيشتر و در جامعه نفوذ كامل يافته بودند.

نمي‎دانم اين چه منطقي است كه نويسنده پيش گرفته و بر اساس يك مشت الفاظ تو خالي مي‎خواهد حقايق را تحريف كند، و تعجب است در اينجا اينگونه از جناب مسلم دفاع مي‎كند، و بررسي‎هاي او را صحيح مي‎داند و بيعت و اظهار ارادت مردم كوفه را كه مثل آفتاب بي‎حقيقت بودن آن آشكار شد و خود مسلم در آخرين گزارش به آن تصريح كرد و نظر ابن عباس را تأييد نمود واقعي و منشأ اثر مي‎شمارد اما يك كتاب مي‎نويسد براي اينكه امام را معذور معرفي نمايد و بدست دشمنان دستاويز براي حمله ناجوانمردانه به شعائر تشيع مي‎دهد.

كار امام در جنبه‎هاي عادي جزئيات و اسراري نداشت كه كسي از آن باخبر نباشد و ابن عباس نداند اين حرفها چيست، و اين گفتارهاي بي معني يعني چه همه مي‎دانستند و پيش از وقت پيش‎بيني مي‎كردند كه مردم كوفه راحت نمي‎نشينند، و امام را دعوت مي‎كنند و اكثر به دروغ اظهار وفا و فداكاري مي‎نمايند و سپس هم از دور آن حضرت متفرق مي‎شوند، اينها اسرار و مطالب محرمانه نبود كه ابن‎عباس نداند و فقط امام بداند به علاوه چه مانعي داشت امام اين اسرار با آنها كه چنانكه گفتيم قطعاً جاسوس يزيد نبودند در ميان بگذارد تا با او همفكر شده و بلكه همكار گردند.

علاوه بر اين اصلا آنچه را ابن عباس در درگاه امام به عرض مي‎رسانيد گزارش مسلم و اطلاعاتي را كه او بدست آورده بود رد نمي‎كرد، ابن عباس نمي‎گفت مردم كوفه به مسلم بيعت نكرده‎اند، يا اظهار احساسات ننموده‎اند. او مي‎گفت روي اين احساسات و اين بيعت براي تأسيس حكومت و ساقط كردن يزيد هيچ حسابي نبايد كرد و اين همان چيزي بود كه مسلم هم بالاخره به رأي العين دين و گزارش داد ابن عمر هم همين را مي‎گفت ديگران هم همين را.

آنها يقين داشتند امام كشته مي‎شود، اين سفر به شهادت منتهي مي‎گردد، پيغمبر خبر داده بود و اين افراد از آن مطلع بودند، وضع هم گواهي مي‎داد، لذا مثل عبدالله بن عمر وقتي با آن حضرت وداع مي‎كند به صراحت و قاطعيت مي‎گويد: استودعك الله من قتيل و امام هم سخن او را رد نمي‎كند و نمي‎فرمايد در اين موقع اين چه سخن است كه مي‎گويي و اين موضوع در اين سفر نيست يا محتمل است در اين سفر كشته نشوم.

26 ـ آنچه در ص 65 زير عنوان خيال باطل نگاشته خيال باطل است زيرا اولا مقايسه جنگ احد، و جنگ صفين با قيام امام حسين، عليه السلام، صحيح نيست آن جنگ‎هايي بود كه طرفين سپاه فرمانبر در اختيار داشته، و احتمال پيروزي هر يك بر ديگري عقلائي و عرفي بوده، و پيش‎بيني و ارزيابي اوضاع نظامي در اين جنگ‎ها با حوادث ناگهاني و زير پرده ارتباط ندارد، و نمي‎توان پيش‎بيني نكردن اين گونه حوادث را دليل نارسايي پيش‎بيني فرمانده و ناآگاهي او گرفت.

مانند اينكه فرمانده همه گونه پيش‎بيني‎هاي لازم را بنمايد ولي ناگهان يك سپاه تازه نفس به كمك طرف وارد صحنه نبرد شود اينجا مي‎توان گفت در جنگ احد پيش‎بيني پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، درست بود، و پيش‎بيني عبدالله بن ابي منافق صحيح نبود بلكه او شايد پيش‎بيني هم نمي‎كرد و  غرضش تضعيف روحيه مسلمانان بود.

ولي پيش‎بيني وضع بني اميه، و قدرت نظامي، و نفوذ، و سلطه آنها، و پيش‎بيني شكست قيام عليه آن حكومت به اتكاء وعده‎هاي پوچ و توخالي مردمي كه چندين بار عهدشكني و بيوفايي خود را آشكار كرده بودند كار دشواري نبود، فرضاً هم دشوار بود بر مردان سياسي و وارد پنهان نبود، و در اين پيش‎بيني با آن همه خبرهاي پيغمبر اكرم، صلي الله عليه و آله و سلم، از شهادت حسين، عليه السلام، در عراق و در كربلا نبايد دو شخصيت وارد به اوضاع و احوال مثل امام و فرضاً ابن عباس دو نوع نظر بدهند، زيرا مقدمات يكي بود و اوضاع هم در نظر همه يك نوع ديده مي‎شد.

لذا ما مي‎گوييم آنها هر دو اين پيش‎بيني را مي‎كردند ولي حسين، عليه السلام، وظيفه داشت كه بيعت نكند، و تسليم نشود، و تا سرحد شهادت جلو برود و استقامت ورزد.

ثانياً اين حرف صحيح نيست كه پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، جاهل به وضع جنگ احد بود و از آنچه پيش آمد كرد آگاه نبود. پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، مطلع بود ولي مأمور بود  در اينگونه امور بطور عرف و عادت، و ظاهر رفتار كند، و علوم غيبي خود را بكار نبندد زيرا در اين صورت نقض غرض مي‎شد. و (لِيَميزاللهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَيّيِبِ) مصداق پيدا نمي‎كرد.

علم پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، هم در اين جهت مثل علم خدا است چنانچه بر خدا حتي به اعتراف شما لازم نبود اصحاب را از وضع جنگ مطلع سازد بر پيغمبر اكرم، صلي الله عليه و آله و سلم، هم لازم نبود اين جريان را به اطلاع آنها برساند، و بر اساس وحي و علم غيب كارها را جلو برد و هر كجا جنگ را مي‎برد جنگ كند، و هر كجا شكست مي‎خورد جنگ نكند، و هر كس را كشته نمي‎شود به جنگ بفرستد، و هر كس را كشته مي‎شود نفرستد اين روش با مصلحت بعث رسل و تربيت جامعه منافي است و هر جوابي در مورد علم خدا باين امور بگوييد در مورد علم پيغمبر و امام ما همان را مي‎گوييم.

لذا ما مي‎گوييم منافات ندارد كه پيغمبر عالم به سرنوشت جنگ  احد باشد ولي در مقام تدارك و عمل بيش از يك فرمانده عادي و آگاه و متوجه به فنون نظامي كاري انجام ندهد و لذا به طور قاطع مثل خبرهاي پيروزي‎هاي ديگر خبر از پيروزي ندارد71 و بلكه فرمود: (لَكُمُ النَصر ما صَبَرتُم) اگر صبر كنيد پيروزي براي شما است بلكه طبق اخبار متعدده در تفسير طبري شكست و شهادت عمويش حمزه را پيش‎بيني مي‎كرد.

امام هم در قيام مقدسي كه فرمود پيش‎بيني اوضاع را كرد، و مي‎دانست پيروزي نظامي براي او فراهم نخواهد شد و اينطور نبود كه حوادث پشت پرده را كه مردم عادي نمي‎توانند پيش‎بيني كنند نتواند پيش‎بيني نمايد حاشا و كلا،

نه شكست نيروي نظامي امام مربوط به حوادث پش پرده بود و نه امام از پيش‎بيني آن حوادث عاجز بود.

ارتش داوطلب چه شد!

27. در ص 70 ـ آنچه پيرامون ارتش داوطلب امام نوشته است جز يك قياس مع الفارق با ارتش اميرالمؤمنين، عليه السلام، نيست.

آخر عزيزم شما كه مي‎گوييد صدهزار نفر ارتش امام حسين، عليه السلام، و نيروي نظامي او بود شما كه مي‎گوييد در آنروزگار داشتن اسلحه ممنوع نبود و اين صدهزار نفر همه مسلح به سلاح روز بودند. شما كه مي‎گوييد اگر يزيد تمام سپاهانش را تجهيز مي‎كرد بيش از اين نمي‎توانست به جنگ باامام بفرستد. شما كه مي‎گوييد در جنگ صفين نفاق و اختلاف رابطه ارتش با علي، عليه السلام، قطع كرد و مثل اينكه مي‎خواهي بگويي در كوفه و دراين صدهزار نفر كه معلوم مي‎شود آمار و شناسنامه‎هاي همه را خدمت شما داده‎اند يك نفر منافق نبوده است.

پس بفرماييد بدانيم چگونه سربازان ابن‎زياد كه از شام هم نيامده بودند و لابد غير از اين صدهزار نفر مردم مخلص صددرصد وفادار بودند چطور مي‎توانستند صدهزار مسلح را كنترل كنند كه نفس از آنه بلند نشود؟

بنابراين اگر صدهزار نفر نيروي امام بود پس ابن‎زياد از ميان غير اينها چقدر سرباز مي‎توانست تهيه كند؟ ده هزار بيست هزار كه بيشتر نمي‎توانست آنها را هم به كربلا فرستاد پس اين صدهزار نفر شمشير زن مرده بودند قيام كنند و كار ابن زياد را كه با ده‎هزار هم در آن موقع كه افرادش بيشتر در كربلا بودند تمام كنند؟

اگر اينها منافق نبودند و نفاق رابطه آنها را با امام نبريده بود پس آن احتجاجات اما به آنها در روز عاشورا به كي متوجه بود.

نه آقاي من منافق بودند دروغ گفتند غير از آن عده معدود كه خود را به كربلا رساندند يا تني چند كه فرضاً نتوانستند همه بازيگر، و در ميدان همكاري با امام نبودند،  و اين لشگري كه در كربلا بود از همان مردم متشكل شد، با اين وصف شما مي‎گوييد رابطه ارتش علي، عليه السلام، به واسطه نفاق و اختلاف با فرمانده قطع شد، و در اينجا براي دگرگوني اوضاع شد، دگرگوني اوضاع همين بود كه اينها به قول خود عمل نكردند، خيانت كردند، شمشيرهايشان را براي كشتن امام كشيدند و مسلم هم همين را به امام گزارش داد.

شما گمان مي‎كنيد همه آن مسلم بن عوسجه، يا حبيب بن مظاهر بودند، نه آنها از همان وقت كه مسلم را تنها گذاشته و نامردي خود را نشان دادند، سراغ كار خود رفتند، و سپس هم كربلا آمدند و آب را بروي اهل بيت پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، كه ميهمانان آنها بودند بستند، و به اطفال خردسال و شيرخواران هم ترحم نكردند، و امام زمان خود را شهيد نمودند.

آيا مسلم مسئول بود؟!

28. آنچه از ص 71 ـ راجع به جناب مسلم نوشته در اين جهت صحيح است كه فرمانده قابل و لايق و نامي بود، ولي ارتشي كه به قول شما نيروي نظامي او بود قابل اعتماد نبود، و گفتم اگر امام به ظاهر با آنان روش اعتماد كننده داشت اتمام حجت بود، نيروي نظامي مسلم از يك اكثريت فاسد، جيره خوار و طماع، و ترسو تشكيل شده بود، و به محض اينكه تبليغات ابن زياد، و تطميعات و تهديداتش شروع شد خود را باختند و فروختند و رفتند و اين موضوعي نبود كه قابل پيش‎بيني نباشد، چون مكرر از اهل كوفه اين روش ديده شده بود.

برگشتن ورق مايه چنداني نمي‎خواست تهديد و تطميع وضع را تغيير داد، و معلوم شد كه نيروي به قول شما صدهزار نفري از آن هم كه سياستمداران پيش‎بيني مي‎كردند ضعيف‎تر هستند، و گرنه نبايد دستگير شدن دو نفر يا برافراشتن پرچم امان صدهزار نفر مسلح را به اين زودي بيعت‎شكن و شرافت فروش معرفي كند، اين همان چيزي بود كه ابن‎عباس پيش‎بيني مي‎كرد گزارش مسلم هم آنرا نمي‎توانست نفي كند و از نظر امام هم پنهان نبود، و اگر بخواهيد بگوييد امام آنرا پيش‎بيني نمي‎كرد لغزش بزرگي را پذيرفته‎ايد، نه فقط از جهت آنكه علم امام را منكر شده‎ايد، بلكه از جهت آنكه بينش و بصيرت امام را با اوضاع از ابن عباس كمتر شمرده‎ايد.

دو مشكل!

29. در ص 77 ـ راجع به دو مشكل سخن دنبال شده است در حاليكه با اندك توجه مرتفع مي‎شود.

مشكل اول يعني ارتباط قصر با خارج به اين جهت بود كه نيرويي كه آنجا را محاصره كرده بود نامنظم بود مانند شورش‎هاي عمومي و ناگهاني كه در اثر غليان احساسات گاهي آغاز مي‎شود، و رعد و برقي مي‎كند، و خود بخود فرو مي‎نشيند اين شورش هم اين گونه بود و جناب مسلم هم بيش از اينها نمي‎توانست آنرا بسيج سازد و كنترل كند و از ارتباط قصر با خارج جلوگيري كند او تمام قدرت خود را به كار برد و شجاعت و رشادت خود را اظهار كرد، آخرين تلاش خود را نمود، و مردم را به شورش وادار ساخت.

ولي اين شورش نظاميان سربازان نبود و معلوم نيست از آن صدهزار سرباز مسلح چند نفر در اين شورش وارد بودند شايد اكثر بي‎اسلحه بودند اين شورش‎ها نمي‎تواند كاري انجام دهد و پايداري كند و بزودي ساكت و آرام مي‎شود، به علاوه ممكن است همين شورشيان متعرض ورود و خروج سران قبايل به قصر نمي‎شدند، و اين دليل اين است كه مردم تصميم به قلع و قمع عبيدالله زياد نگرفته بودند، و آزادي‎هايي را مي‎خواستند.

مشكل دوم نيز از همين جا حل مي‎شود زيرا مسلم، عليه السلام، نيرويي نداشت و نيروهاي دولتي اگر چه در برابر شورش عقب نشيني كردند اما بر اوضاع مسلط بودند، و با اشراف و متنفذين شهر ارتباط داشتند، و با وسايل و عمال، و كار آگاهايي كه همه جا داشتند شهر در اختيارشان بود و مي‎توانستند يك شبه همه را با تطميع و تهديد راضي و ساكت كنند، و جز عده معدودي كه معلوم نيست در آن موقع به چه جهت مسلم را تنها گذاردند بقيه بيوفايي و عهدشكني اختيار كردند، و كساني نبودند كه توقع ثبات، استقامت از آنها بجا باشد، آنها براي هميشه از مسلم و آقايش جدا شدند.

به هر حال قدر مسلم اين است كه مسلم تنها ماند و معلوم نشد كسي در راه ياري او و هاني با نفوذ و شخصيتي كه در كوفه داشت كشته شده باشد.72

اين  جريان هم نشان داد كه كوفه نمي‎توانست عليه بني‎اميه‎قيام كند، و شهر در اختيار عمال و كارگردانان حكومت است.

بعد از شهادت و آن اهانت‎ها به جسد پاك و نازنينش هم از اين مردم به قول شما ياران فداكار جنبش و عكس‎العملي ظاهر نشد، و برفرض كه ملاقات مسلم با افرادي مانند مسلم بن عوسجه و حبيب امكان‎پذير مي‎شد، برخلاف تصور اين نويسنده كاري انجام نمي‎گرفت و ستاد جديد تشكيل نمي‎شد چنانچه امكان آنكه مسلم را شبانه از آن گير و دار خلاص سازند هم نبود.

آقاي عزيز شهر و اكثر متنفذين با حكومت بودند حال به طمع يا ترس بود كاري نداريم سوار با ايمان و يار فداكار و سرباز سلحشوري كه در راه نجات مسلم همكاري كند پيدا نمي‎شد، به قدري انحطاط اخلاقي و علاقه به ماديات مردم را پست و ذليل كرده بود، كه حاضر نبود كمترين فداكاري از خود نشان بدهند، و اقلا چند نفري در كوفه از آن صدهزار نفر نيروي نظامي و ياران فداكار  (بقول شما) استقامت كنند، و مثل خود مسلم پايدار بمانند همه كنار رفتند، و خانه و منازلشان را در اختيار عمال حكومت گذاشتند و با آنها تشريك مساعي كردند از بالاي بام‎ها بر سر آن مرد خدا و ميهمان بسيار عزيز سنگ مي‎ريختند؟!

باز شما بگوييد - الكوفي لايوفي - بي‎اساس است انصافاً كه عجب وفا كردند!!

مردم‎شناسي!

30. آنچه از ص 80 ـ راجع به مردم‎شناسي و روحيه جامعه‎ها به منظور دفاع از ملت كوفه نگاشته صحيح نيست زيرا به شهادت تاريخ اوضاع اجتماعي و اخلاقي مردم كوفه بيش از شهرهاي مشابه در انحطاط بوده، و وقتي انقلاب آنجا را با شهرهاي ديگر مثل انقلاب مدينه قياس كنيم مردم كوفه را نا استوار و عهدشكن مي‎بينيم.

كسانيكه در ركاب علي، عليه السلام، جنگيدند همه اهل كوفه نبودند، و آن قبايل و عشايري كه مردانه فداكاري كردند و به مولاي متقيان، عليه السلام، ارادت ميورزيدند مانند قبيله همدان مشهور هستند، و جمله‎اي كه از آن حضرت نقل كرده‎ايد، خطاب به مجاهدين و سربازان واقعي جنگ است، كه از كوفه و غير آن بودند.

بعلاوه چرا خطبه‎هاي پر از شكايت و گله علي، عليه السلام، را از اين مردم فراموش كرده‎ايد، كه آرزومند بود معاويه با او معامله كند و يك نفر از شاميان را بدهد، و ده نفر كوفي بگيرد.

آيا جامعه‎شناسي شما بهتر است يا علي، عليه السلام، كه خود علاوه بر مقام امامت وضع متزلزل و متلون و نفاق كوفيان را مي‎ديد؟ اكنون به مراتب از زمان علي، عليه السلام، بدتر شده بودند، و معاويه حتي بسياري از هواخواهان آن حضرت را نيز با پول و تطميع و رشوه بسوي خود كشانده يا ساكت كرده بود.

لذا آنها كه جامعه شناس بودند مي‎گفتند اگر غرض تأسيس حكومت اسلامي باشد با مردم كوفه اينكار انجام‎پذير نيست و به آنها نمي‎بايد اعتماد نمود، و اگر اين مردم كه به قول نويسنده شهيد جاويد نيرومندتر از افراد مسلح بني‎اميه‎بودند راست مي‎گويند شهر را متصرف شوند، و عامل يزيد را بيرون كنند سپس امام را دعوت نمايند.

دو شاهد تاريخي!

32. اما اينكه در ص 85 دو شاهد تاريخي آورده به هيچ وجه گواه صدق ادعاء او نيست زيرا اولا علت پيشرفت اين انقلابات، بلكه علت پيدايش آنها، همان شهادت امام و عكس العمل مظلوميت او، و اسارت اهل بيت در قلوب بود. و ثانياً انقلابات ديگر، مثل انقلاب مدينه و قيام ابن زبير مشوق مردم كوفه، و مانع از كنترول اوضاع اين شهر بود، لذا تا مدتي مختار پايداري كرد، ولي سرانجام او هم ضربت بيوفايي مردم كوفه را خورد.

و به هر حال اوضاع براي آن انقلابات هم از جهت فكري و اجتماعي، و هم از جهات سياسي كاملا مساعد شده بود مع ذلك آنها هم سرانجام شكست خورده و از ميان رفتند.

تصور صحيح!

33. در ص 86 تصور صحيحي كه نگاشته دور از صحت و تحقيق است اكثريت كسانيكه بيعت كردند منافق بودند، و جز همان اقليتي كه در كربلا پايداري كردند و معدودي كه نتوانستند خود را برسانند ديگران مرد فداكاري نبودند، دليلش اين است كه اگر از اين صدهزار نفر بيست هزار نفر مي‎خواستند به امام ملحق شوند به هر قسم بد اقلا چند هزار نفر خود را مي‎رساندند، و علي الظاهر همه رفتند و در خانه‎ها نشستند تا خبر شهادت پسر پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، را شنيدند.

بعد هم كه سر آن حضرت را با اهل بيت به كوفه آوردند ممكن بود يكباره شورش كنند و عكس‎العمل نشان بدهند و كاري نكردند.

آيا سرانجام پيروز مي‎شد؟

34. در ص 86 از پيروزي نظامي امام، عليه السلام، و اينكه اگر كوفه تسخير مي‎شد پيروز مي‎گرديد سخن مي‎گويد.

پاسخ اين است كه اگر كوفه فرضاً تسخير مي‎شد باز هم پيروزي امام معلوم نبود بلكه معلوم‎العدم بود زيرا اولا تنها شهر كوفه در برابر قدرت نظامي حكومت اموي توانايي مقاومت نداشت، و به فرض كه از بصره هم به آنان كمك مي‎رسيد كافي براي مقاومت نمي‎شد، و اگر چند صباحي هم ايستادگي مي‎كرد سرانجام سقوط مي‎نمود.

يعني اگر ما فرض كنيم امام، عليه السلام، زودتر از ابن زياد به شهر كوفه رسيده بود، و مردمي كه با مسلم بيعت كردند با شخص امام، عليه السلام، بيعت مي‎نمودند باز براي مقاومت با نيروهاي نظامي دولتي كافي نبود، و ما اگر خيلي مبالغه كنيم چون حساب امام از حساب مسلم جدا بود، شايد چند روزي شهر مقاومت مي‎كرد و عده‎اي تا سر حد شهادت ايستادگي مي‎كردند، ولي سرانجام شكست مي‎خورد و جز همان عده قليل كسي وفاداري نمي‎كرد.

حوادث بعد هم نشان داد كه كوفه به تنهايي و با ضميمه شدن بصره هم نمي‎تواند انقلاب را به ثمر برساند، و عبدالله زبير هم كه با حكومت مقابله كرد اولا براي اين بود كه جاي امني را مقر خود قرار داد، و ثانياً از شهادت امام استفاده تبليغي زيادي كرد، و اگر چه تاحدي با استفاده از آن مكان مقدس مقاومت كرد اگر يزيد نمرده بود شهر كوفه هم به سرنوشت مدينه گرفتار مي‎شد و عاقبت هم كه بدست حجاج كشته گشت.

بعد از يزيد!

35. در ص 88 ـ زير عنوان بعد از يزيد مي‎نويسد اگر چه مرگ يزيد قبلا پيش‎بيني نمي‎شد اما مقاومت حكومت حسيني اين نتيجه را داشت سه سال بعد كه يزيد مي‎مرد جهان اسلامي مسخر او مي‎شد و خليفه بدون معارض مي‎گشت.

جواب اين است كه اولا قبول نداريم كه امام مرگ يزيد را پيش‎بيني نمي‎كرد، و از اينگونه اموري كه در آينده واقع مي‎شود اطلاع نداشت. مگر اميرالمؤمنين، عليه السلام، از زنده ماندن معاويه تا بعد از شهادت خود و تسلط او خبر نمي‎داد مگر حضرت صادق، عليه السلام، از خلافت سفاح و منصور، و امام رضا از مرگ هارون و مكان دفن خود و اينكه پيش از مأمون رحلت مي‎كند خبر ندادند؟ شما چگونه اين امور مسلمه را تلويحاً يا تصريحاً انكار مي‎كنيد، و از كجا بطور مسلم مي‎گوييد مرگ يزيد پيش‎بيني نمي‎شد يعني امام پيش‎بيني نمي‎كرد.

و ثانياً اگر مرگ يزيد پيش‎بيني نمي‎شد امام هم نمي‎توانست روي آن در قيام براي تأسيس حكومت حساب كند و به پيروزي خود اميدوار شود.

و ثالثاً حكومتي كه با نيروي سست عنصر و گريز پاي اهل كوفه تشكيل مي‎شد نمي‎توانست در برابر حكومت نظامي و دولتي يزيد تا سه سال مقاومت كند، و هر طور بود به زودي قدرت سرنيزه و سپاهياني كه از همه استان‎ها فراخوانده مي‎شدند انقلاب و نهضت را سركوب مي‎كرد.

و رابعاً اين هم كه نوشته‎ايد عبدالله زبير در برابر قدرت عظيم امام تسليم مي‎شد صحيح نيست زيرا عبدالله كه از محركين اساسي جنگ جمل و شورش عليه اميرالمؤمنين، عليه السلام، بود و از عصر آن حضرت تا حال خود را نامزد خلافت كرده بود كسي نبود كه تسليم امام شود و قطعاً با آن مكر و خدعه‎اي كه از او معروف است اگر پيروزي امام را در شرف وقوع مي‎ديد عليه آن حضرت حتي با سازش موقتي با يزيد وارد كار مي‎شد و پس از يزيد هم عبدالله ساكت نمي‎گشت و بين او و امام تصادم و نبرد روي مي‎داد ـ اينها اموري است كه هر شخص وارد به تاريخ و تجزيه و تحليل آن كاملا درك مي‎كند.

وحدت سياسي!

36. آنچه در ص 89 زير عنوان وحدت سياسي نگاشته صحيح است ولي بيش از فرض و بنحو قضيه شرطيه نيست اگر حكومت حسيني تشكيل شد چنين و چنان مي‎شد، اگر حكومت فرزندش امام زين‎العابدين، و حكومت باقري، و حكومت جعفري، و حكومت موسوي و رضوي هم تشكيل مي‎شد تمام اين بركات و فوائد حاصل مي‎گشت در ترتب اين آثار بر اين حكومت‎ها كسي شك ندارد.

بكوفه نمي‎رفت!

37. از ص 89 ـ به بعد در صدد اين است كه ثابت كند اگر از نظر مجاري طبيعي پيروزي نظامي مسلم نبود امام به كوفه نمي‎رفت.

ما مي‎گوييم با اينكه معلوم بود از نظر مجاري طبيعي امام پيروز نمي‎شود و خويش هم آگاه بود، و ما اين دو جهت را كاملا روشن كرديم امام بسوي كوفه رفت و طبق همان اوضاعي كه پيش آمده و مكاتيب رسيده، و بيعتي كه با مسلم كرده بودند مقتضي بود امام حجت را بر آنها تمام نمايد، و دعوت آنها را بپذيرد و آنچه مي‎نوشت و انجام مي‎داد بر اساس همين اتمام حجت، و هدايت مردم به حقيقت بود، و ادله‎اي كه اقامه شده است دلالت بر مدعي ندارد.

پاسخ دليل 1

البته امام، عليه السلام، بايد به مسلم دستور دهد كه اگر مردم كوفه آماده نيستند مراجعت كنند زيرا در اين صورت حجت بر آنها تمام شده و امام نايب خود را فرستاده و آنها هم حاضر به همكاري نشده‎اند، و اگر مسلم مراجعت مي‎كرد، و مي‎گفت كوفيان زير وعده زده‎اند امام به سوي آنها حركت نمي‎كرد ولي معنايش اين نيست كه  امام از اوضاع كوفه بي‎اطلاع بود زيرا اگر به آنها جواب مي‎داد كه شما دروغ مي‎گوييد از مثل آن حضرت صحيح نبود، و پيشي گرفتن و شتاب در رفتن هم مقتضي نبود.

بعلاوه در اين امور عاديه انبيا و اوصياء طبق روش معمول عمل مي‎كردند، و مأمور به ظاهر بوده و عمال خدا در زمين بوده‎اند، چنانچه خدا مي‎دانست مثلا مسلمان‎ها در جنگ احد شكست مي‎خورند، و آنها را به توسط وحي باخبر نساخت تا جلو شكست را بگيرند پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، نيز مأمور نبود كه اينگونه علوم را كه با قضاء و قدر الهي ارتباط دارد همه جا به ديگران بگويد. امام هم همان روش پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، را دارد.

مضافاً بر اينكه اين گونه اوامر مشروطه دلالتي بر تحقق يا عدم تحقق شرط ندارد گاهي امر كننده عالم به تحقيق شرط است و گاهي عالم به عدم تحقيق آن و نظير اين اوامر در اوامر الهيه و قرآن مجيد زياد است.

پاسخ دليل 2

جوابش از جواب دليل اول معلوم مي‎شود در اينجا با علم به تحقيق شرط امام مي‎فرمايد اگر مسلم نوشت مي‎آيم ـ مانند اِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللهُ اَعلَمُ بِما تَعمَلُون  قضيه شرطيه در اينجا مفهوم ندارد كه شما به مفهوم آن تمسك مي‎كنيد وانگهي بر فرض مفهوم صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق طرفين نيست، به اين معني كه اگر مسلم ننويسد امام به عراق نمي‎رود اما اين معنايش اين نيست كه مسلم نمي‎نويسد و امام به عراق نمي‎رود اين قضيه شرطيه با علم به نوشتن مسلم و رفتن به عراق منافات ندارد.

پاسخ دليل 3

جمله‎اي كه از خطبه امام، عليه السلام، نقل كرده ظاهر در مقصود او نيست و ظاهر در اين است كه مي‎فرمايد چرا در حالي كه چنين بود دست از ما كشيديد، نه اينكه چرا در حالي كه چنين بود ما را رها نكرديد، و دست از ما نكشيديد، و فرضاً هم ظاهر در معني دوم باشد بيش از اين دلالت نمي‎كند كه اگر شما به سوي ما نمي‎آمديد، ما را رها مي‎كرديد، و دعوت نمي‎نموديد ما به سوي شما نمي‎آمديم. چون شما بر ما حجتي نداشتيد و بر ما اتمام حجت بر شما بپذيرفتن دعوت لازم نمي‎شد. اين جمله هيچ دلالتي بر مساعد بودن اوضاع براي تشكيل حكومت و اينكه امام پيش‎بيني عهدشكني و بيوفايي آنها را نمي‎كرد ندارد.

سؤال

38. راجع به سؤالي كه در ص 92 طرح كرده اولا به حسب وضع عادي رجايي كه براي پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم،در غزوه احد و براي علي، عليه السلام، در صفين بود براي امام نبود زيرا طبق اوضاع و احوال پيروزي در احد و صفين مظنون الحصول بلكه نود درصد محتمل بود و در قيام امام، عليه السلام، پنج درصد بلكه صددرصد احتمال پيروزي نظامي نبود، و اگر اين احتمال پيروزي به طور عادي مي‎رفت كساني مانند عبيدالله الحر كنار نمي‎رفتند.

ثانياً ـ چنانچه مكرر گوشزد كرديم آن بزرگواران مأمور بودند طبق ظاهر و مجاري عادي رفتار كنند، و رجائي هم كه اظهار مي‎كردند طبق همان مجاري عادي بود وگرنه شما خودتان از پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، در ص 66 نقل كرديد كه فرمود: لكم النصر ما صبرتم و ما گفتيم اين فرمايش به شكست اشعار دارد علاوه سيره ابن هاشم ص 6 و 7 را ملاحظه فرماييد پيغمبر اكرم، صلي الله عليه و آله و سلم، شهادت حضرت حمزه و گروهي از مسلمانان را در اين غزوه پيش‎بيني مي‎كرد و به طور اجمال از آن خبر داد.

و در همين تفسير طبري روايات متعدده‎اي به تفاريق موجود است كه همه دلالت بر آگاهي پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، از آينده جنگ احد دارد با وجود اين چگونه در اين غزوه اميدوار به فتح بود.

و اما فرمايش اميرالمؤمنين، عليه السلام، در مورد اشغال مصر بيان اقتضاي عادي وضع و توبيخ بر مسامحه و تقصير مردم در اطاعت از امام است، يعني وضع ما اينطور بود كه اگر شما كوتاهي و مسامحه و سستي نمي‎كرديد، پيروزي از آن شما بود، ولي صبح كرديم در حاليكه اين فرصت‎ها و زمينه‎هاي مساعد از دست داده شد.

از اين گونه عبارات و شبيه آن حتي در وحي خدا هم ديده مي‎شود، مثل،

وَقُولا لَهُ قَولا لَيِّناً لَعَلّهُ يَتَذَكَرُ اَوْ يَخْشَي

اين عبارات با علم و آگاهي به واقع امر منافات ندارد پيغمبر اكرم، صلي الله عليه و آله و سلم، علي، عليه السلام، را از جهادش با ناكثين و قاسطين و مارقين خبر داده بود و هر كس تاريخ خلافت ظاهري علي، عليه السلام، را بخواند اينقدر مي‎فهمد كه اگر چه برحسب عرف و عادت و ظواهر امور در محاربات علي، عليه السلام، اميدواري به پيروزي و فتح بود ولي علي، عليه السلام، از پايان اين محاربات اطلاع داشت و حتي مقتولين را مي‎شناخت و مي‎دانست كه مثلا ذي‎الثديه در جنگ نهروان كشته خواهد شد و مي‎دانست كه معاويه بر اوضاع مسلط مي‎شود و آنچه كرد بر اساس وظيفه و تكليفي بود كه به گردنش افتاد، و مأموريتي كه بايد انجام دهد، زيرا به حسب ظاهر حجت را بر او تمام كردند، و اگر امام قبول مسئوليت نمي‎كرد، مفاسد آن بسيار مي‎شد، و كشتار بيش از آنچه در اين جنگ‎ها واقع شد، واقع مي‎شد، و بسا كه در همان مدينه قتل عامي واقع مي‎شد كه همه چيز اسلام در خطر مي‎افتاد و معاويه با خيال راحت نقشه‎هاي خود را اجرا مي‎كرد و به علاوه امتحاناتي كه بايد از اين امت بشود انجام نمي‎گرفت اين كلام از خود علي، عليه السلام، است در خطبه شقثقيه

اَما وَالذِي فَلَقَ الحَبَّةِ وَ بَرَء اَلنَسمَةَ لَوَلا حُضُورُ الحاضِرِ وَ قِيامُ الحُجَةِ بِوُجُودِ الناصِرِ وَما اَخَذَ اللهُ عَلَي العلماءِ اَن يُقارُّوا علي كِظَةِ ظالم وَلاسَغَبِ مَظلُوم لالَقيَتُ حَبلَها عَلي غارِبِها.

1ـ12. تأسف شديد

39. ما نمي‎توانيم با اينكه نمي‎خواهيم بعض مطالب را به طور روشن بنگاريم در اينجا تأسف شديد و نگراني خود را از طرز فكر و برخورد نويسنده شهيد جاويد با حقايق اظهار نكنيم، هر چه مي‎انديشيم به علت اشتباه‎كاري‎هاي ايشان پي نمي‎بريم، چرا مي‎خواهند مردم را به اشتباه بيندازند؟ و چرا مي‎خواهند اين نظر نامقبول خود را با قلب حقايق در اذهان وارد كنند؟

ملاحظه فرماييد در همين بحث براي اينكه ثابت كند پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، در جنگ احد اميدوار بود بر دشمن غالب شود از آن همه اخباري كه در همين تفسير طبري روايت شده و دلالت دارد بر آنكه پيغمبر، صلي الله عليه و آله، از پايان جنگ آگاه بود چشم پوشيده است و فقط به يك خبري كه صدرش دلالت بر گفته او دارد و ذيلش دلالت بر عكس آن مي‎كند تمسك كرده صدر را آورده و ذيل را حذف كرده است.

ما چه گوييم؟ بگوييم در موقع مطالعه ديد چشمش تا اينجا كار مي‎كرده و از اينجا به بعد از كار افتاده است؟

يا بگوييم ايشان ملتفت مضمون ذيل خبر نشده است. داوري با شما اينك متن حديث را در دسترس شما مي‎گذاريم.

اِنَّكُم سَتَظهَرون فَلا تَأخُذُوا ما اَصْبتُم مِن غَنائِمِهِم شَيئاً حَتّي تَفَرَغُوا

يعني شما بر دشمن غالب مي‎شويد ولي از غنائم آنها چيزي تصرف نكنيد يعني به غنائم مشغول نشويد تا فارغ شويد و جنگ با فتح پايان يابد.

آقاي عزيز اين فرمايش پيغمبر، صلي الله عليه و آله، رجاء نبود و خبر قطعي از پيروزي و فتحي بود كه در ابتداء نصيب مسلمانان شد و چون مي‎دانست طمع به غنائم سبب مي‎شود كه اصحاب عبدالله بن جبير حر است كمينگاه را رها كنند آنها را نهي فرمود.

اين جمله انكم ستظهرون كه خبر از يك فتح قطعي ابتدايي مسلمانها است، با اين كه در دنبالش حضرت اشعار مي‎فرمايد با اينكه طمع در غنائم سبب فتنه و امتحان مي‎شود، چه مربوط به اين بحث است؟ ولي نويسنده شهيد جاويد ذيل خبر را رها كرده و ابتداء آنرا نوشته است تا خواننده را در اشتباه بيندازد!!

1ـ13. اين تصور از كجاست؟

40. از ص 93 وارد اين موضوع مي‎شود كه چون بين مردم شايع است امام، عليه السلام، از مدينه به قصد كشته شدن حركت كرد و تا آخر كار در تعقيب همين هدف بود ما بايد بدانيم اين تصور از كجا و منشأ آن چيست؟ پس مي‎گويد منشأ اين تصور ظواهر نقل‎هايي است كه لازم است به بررسي آنها بپردازيم سپس نقل‎هايي را كه به قول او در پيدايش اين تصور نقش اساسي داشته است شرح مي‎دهد.

ما مي‎گوييم شما چرا اينقدر مغلطه مي‎كنيد چهره يك حقيقت تابناكي را بي‎جهت تيره نشان مي‎دهيد؟ و افكار ساده را گمراه مي‎سازيد؟ مردمي كه مي‎گويند امام به قصد كشته شدن رفت نمي‎گويند رفت تا خود را به كشتن بدهد و دست روي دست بگذارد تا بيايند او را بشكند، و تا آخر كار هدفش اين بود كه شمر يا سنان يا خولي را پيدا كند تا او را بكشند و به هدفش برسانند! چرا شما قيافه شهادت در راه خدا را اينطور نشان مي‎دهيد؟ قصد شهادت و كشته شدن كه همه بايد آرزومند آن باشيم و در دعا طلب مي‎كنيم و قتلا في سبيلك يك مسئله است، و خود را به كشتن دادن كه عقلا و شرعاً مذموم است مسئله ديگر شما، چرا در اين كتاب اينقدر سعي داريد اين دو موضوع را در اذهان مردم به يكديگر مشتبه سازيد؟ و هدف مقدس امام را به اين صورت مجسم كنيد؟

امام براي شهادت رفت مي‎دانست در پايان اين قيام و نهضت و اعلان مخالفت با يزيد شهادت و كشته شدن است، كسب فيض شهادت در راه خدا يكي از اعظم مثوبات، و افضل قربات است. و اين كشته شدن محبوب و مطلوب خدا است، پيغمبر، صلي الله عليه و آله، مردم را به آن تحريص ميكرد، كه جهاد كنند تا كشته شوند، اين سعادت نصيب هر كس بشود غنيمت است، وقتي بنا باشد فداكاري يك نفر سبب بقاء دين، يا قوت قلب و ثبات مجاهدين، يا ايجاد رعب در نفوذ معاندين شود، اين كشته شدن محبوب و مطلوب است تاريخ غزوات و جنگ‎هاي صدر اسلام را بخوانيد به بينيد چگونه آرزومند شهادت بودند، و براي كسب اين فيض به جهاد مي‎رفتند.

اگر كسي از مدينه به كربلا برود بدريا برود به آسمان برود به هر كجا برود براي اينكه به چنين فوري نايل شود بي‎جا و بي مورد است، شهادت في سبيل‎الله علاوه بر آنكه به همين عنوان مطلوب است سبب پيشبرد مقاصد اسلام و نجات دين مي‎شود، تفاوت نمي‎كند اثري كه بر شهادت مرتب مي‎شود فوري باشد، يا در آينده حاصل شود، اثرش شكست قشون دشمن باشد، يا شكست فكر و عقيده دشمن، بالاخره هر چه تحت عنوان شهادت و جهاد في سبيل‎الله اين حرف و اين عقيده كجايش اشكال دارد؟ و از اين بهتر عقيده‎اي كه با كرامت مقام امام و همت بلند او سازگار باشد چيست؟ اين سيره تمام مجاهدين بوده است.

پس اگر امام به قصد شهادت و جهاد في سبيل‎الله بيرون شده باشد چه اشكالي دارد؟

اگر امام فداكاري نكند و در راه دين از بذل جان مضايقه نمايد از ديگران چه توقع مي‎توان داشت؟

ما كه در اينكار هيچ اشكال و ايرادي نمي‎بينيم، و آنرا نشان ايمان استوار و تمام و كامل امام كه مجسمه ايمان و خلوص نيت، و اسلام خواهي بود مي‎دانيم.

تذكر

چنانچه در مقدمه اين كتاب و در ضمن پاسخ‎هايي كه تا كنون به مطالب كتاب شهيد جاويد داده شده مكرر گفته‎ايم موضوع مساعد نبودن شرايط و احوال براي قيام و آگاهي امام از شكست نظامي و شهادتش روشن و واضح است، و ادله و شواهد منطقي و تاريخي آن زياد است، و نيازي به استشهاد به جز خواب امام يا فرشته‎ها و امثال آن نيست و كتاب شهيد جاويد نيز از اساس باطل است خواه اين نقل‎ها را كه در مقام رد برآمده معتبر بدانيم يا رد كنيم.

بديهي است اگر نويسنده مي‎خواست همان نظر سيد مرتضي قدس سره را در برابر اهل سنت تحكيم و تشريح كند هيچ احتياجي به تضعيف اين نقل‎ها نداشت.

ولي متأسفانه نويسنده چون در مقام اين است كه چهره درخشاني را كه قيام امام، عليه السلام، در برابر چشم بصيرت ملت شيعه دارد عوض كند و به چهره به قول خودش سنّي‎پسند (اگر چه آنها هم نه پسندند) در آورد وارد جرح اين قسم اخبار شده است، و فرق او با سيد مرتضي اين است كه ايشان در كمال ادب اهل سنت را به منطق خودشان قانع مي‎سازد، و ايشان با يك فكر تمام شيعي و با ملت شيعه به ستيزه غير منطقي و بي‎فايده برخواسته است.

و چون اصرار دارد بلكه در اذهان تصرف كند، و اين مفاهيم ارجمندي را كه دنياي معاصر هم براي آن فوق‎العاده ارزش قائل است، از دائره هدف قيام امام خارج سازد و آنرا يك قيام شكست خورده و به هدف نرسيده معرفي كند. اينجا اين اخبار را پيش كشيده و ارائه مي‎كند كه منشأ پذيرش نظري كه جمهور شيعه بر آن اتفاق دارند اين چند خبر است و لذا وارد تضعيف و رد آنها شده است ما با اينكه اعلام مي‎كنيم كه اين نقل‎ها در تجسم چهره درخشان شهادت امام در اذهان شيعه نقش اساسي نداشته و اين تفكر و عقيده شيعي مستند به اخبار معتبره ديگر و تواريخ اهل سنت و شيعه و عبارات ادعيه و زيارات و منطق صحيح و خردپسند است براي روشن شدن ذهن خوانندگان و مغلطه‎كاري‎هايي كه در اين فصل شده است اين نقل‎ها را هم بررسي مي‎نماييم.