شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۵ -


فصل اول

1ـ1. اهداي كتاب / چند نكته

1. در اهداء كتاب (ص5) مي‎گويد:

تقديم بتو اي فرشته آزادي و عدالت كه در برابر تجاوز نيروهاي مسلح ابليسي، و قانون شكني تسليم نگشتي، و به خاطر امضاء نكردن حكومت ضد قرآن جباران در پيش چشم خانواده‎ات به خاك و خون آغشته گشتي.

ما مي‎پرسيم. چرا امام، عليه السلام، به خاطر امضاء نكردن حكومت ضد قرآن به خاك و خون آغشته شد؟ جز براي اين بود كه در آن حال دفع مفسده امضاء حكومت ضد قرآن را از حفظ مصلحت حيات خود مهمتر مي‎دانست.

چرا امام، عليه السلام، تصميم به شهادت گرفت؟ جز براي اينكه اگر تسليم مي‎شد و بيعت مي‎كرد تا كشته نشود آنچه را از دست مي‎داد به مراتب گرانبهاتر از چيزي بود كه نگاه مي‎داشت.

و اگر كشته مي‎شد و به خاك و خون آغشته مي‎گشت آنچه را بدست مي‎آورد و نگهداري مي‎فرمود مهمتر بود از آنچه از دست داد؟

ظاهر اين جمله اين است كه امام، عليه السلام، با اراده و اختيار خود شهادت و كشته شدن را بر تسليم و بيعت برگزيد، و در برابر تجاوز نيروهاي مسلح ابليسي، و قانون شكن تسليم نگشت تا كشته شد.

آنها هم كه مي‎گويند امام به قصد شهادت بيرون رفت بيش از اين نمي‎گويند كه امام، عليه السلام، خطرات عدم تسليم، و امضاء نكردن حكومت يزيدي را بخود خريد، و با علم به اينكه بخاطر عدم تسليم و بيعت نكردن شهيد مي‎شود شهادت را استقبال كرد، و دين اسلام را نجات داد و ا ين مكتب پرشور و پر فيض فداكاري در راه دين و عقيده را تأسيس كرد.

آيا اين جمله نويسنده شهيد جاويد پاسخ به سخنانش در ص 8 نيست؟ كه مي‎گويد:

امامي كه بايد خون مقدس و پر حرارتش در رگهايش بجوشد و به اجتماع انساني حرارت بدهد...چرا آن حضرت مي‎خواست اين خون پاك و پرحرارت روي خاك بيابان بريزد الخ.

آيا همين جمله جواب اين سخنان نيست كه امام بخاطر امضاء نكردن حكومت ضد قرآن به اين همه مصائب تن در داد و به ريخته شدن خون خود و يارانش راضي شد؟

آيا اين موضوع كه امام باختيار خود شهادت را بر تسليم و بيعت برگزيد كه در اينجا قبول كرده‎ايد با موازين عقلايي تطبيق دارد يا نه؟ اگر تطبيق ندارد و امضا كردن حكومت ضد قرآن را براي شخصيتي مثل امام، عليه السلام، براي اينكه خونش در رگهايش بجوشد، و در بيابان نريزد عقلايي مي‎دانيد پس اين جمله يعني چه؟ و چرا عاقبت امام، عليه السلام، به قول شما راضي شد خونش ريخته شود و تسليم نشد؟

و اگر با موازين عقلايي تطبيق دارد، پس شما چه حرفي داريد؟ چرا يك كتاب نوشته و هفت سال زحمت بيهوده كشيده‎ايد تا ثابت كنيد امام، عليه السلام، پاي تسليم نشدن و بيعت نكردن تا سر حد شهادت نايستاده بود، و مي‎خواست (العياذبالله) با يزيد صلح كند و دست در دست او بگذارد.

و اگر مي‎گوييد از اول امام، عليه السلام، مي‎خواست با قيام خود حكومت اسلامي تأسيس بدهد، و در مرحله بعد كه وضع دگرگون شد برنامه‎اش را تسليم نشدن و بيعت نكردن قرار داد، و استقامت كرد تا شهيد شد پس چرا به كسانيكه مي‎گويند از اول برنامه اين بود اين همه ايرادات غير وارده را نموده‎ايد.

ميان شما و آنها در اين ايرادات چه فرق است شما مي‎گوييد در وسط كار برنامه تسليم نشدن و امضا نكردن حكومت جلو آمد آنها مي‎گويند از اول چون دورنماي اوضاع تأسيس حكومت اسلامي را نشان نمي‎داد، برنامه امام، عليه السلام، اين بود، و امام، عليه السلام، هم به علم امامت و هم باخباري كه از جدش رسول خدا، صلي الله عليه و آله و سلم، وارد شده بود اين موضوع را مي‎دانست.

و به فرض شما، باز هم به شما اين اشكال وارد مي‎شود كه پس مذاكرات صلح و پيشنهادهاي سه‎گانه كه در بخش دوم اين همه در اطرافش سر و صداي بي معني راه انداخته‎ايد يعني چه؟

ضمناً متوجه باشيد كه اين فرمايش صحيحي كه در اينجا كرده‎ايد كه امام به خاطر امضا نكردن حكومت ضد قرآن به خاك و خون آغشته گشت با آنچه در بخش دوم 65مي‎گوييد كه امام به خاطر صلح حاضر شد دست بدست يزيد بدهد ولي ابن زياد نپذيرفت و چون تسليم بي‎قيد و شرط امام را به خودش طلبيد حضرت مقاومت نمود تا كشته شد منافات دارد پس اينجا مي‎گوييد به خاطر امضا نكردن حكومت ضد قرآن كشته شد و آنجا مي‎گوييد با اينكه امام پيشنهاد صلح و رفتن بنزد يزيد را داد پذيرفته نشد و به خاطر اينكه از تسليم به ابن زياد سرباز زد كشته شد.

2ـ در ص 6 مي‎گوييد امامي كه مي‎داند كشته مي‎شود چگونه ممكن است تصميم بگيرد كه با نيروي نظامي خويش يزيد را بكوبد؟ ما هم مي‎گوييم تصميم جدي با علم به شكست نظامي معني ندارد و بايد يا منكر علم امام به كشته شدن بشويد و يا بگوييد امام با نيروي نظامي نمي‎خواست يزيد را بكوبد، و اگر دعوت مي‎كرد، و مدد و كمك مي‎خواست معنايش اين نبود كه مي‎خواست و مي‎دانست يا اطمينان داشت كه با نيروي نظامي پيروزيش امكان‎پذير است غرضش از دعوت ارشاد و امر به معروف و ابلاغ تكليف قيام عليه حكومت يزيد و اتمام حجت بود بلكه مي‎دانست خودداري از بيعت، يزيد را در افكار مي‎كوبد، و جناياتي كه آنان به خاطر امتناع او از بيعت مرتكب مي‎شوند آنها را در پيشگاه وجدان عموم محكوم و بطلان بني‎اميهو انفصال آنها را از خلافت شرعي اسلامي آشكار مي‎سازد.

3ـ در ص 7 كتاب را به عنوان يك فرضيه عرضه مي‎دارد ما عرض مي‎كنيم در مسائل ديني اظهار كردن فرضيه مقابل عقايد مسلمه محكمه سبب انحراف و گمراهي و اشتباه كاري مي‎شود اينگونه مسائل مثل مسائل طبيعي و فيزيك و شيمي و تاريخ و هيئت نيست. مسئله، مسئله عقيده و مذهب است، و فرضيه در اينجا معني ندارد بايد هم اكنون يا مردود شناخته شود يا مقبول، و مرور زمان در مثل اين موضوع تأثيري ندارد و در مسائل اعتقادي نمي‎توان به انتظار آينده ماند.

1ـ2. عقده گشوده

4. در ص 8 آنچه در اينجا نوشته است از همان قماش ايراداتي است كه در نكته (66)4 از نكته‎هايي كه در بررسي علل قيام يادآور شديم و گفتيم اين ايرادات اگر بجا باشد بداستان ذبح اسمعيل و نظائر آن نيز وارد مي‎شود ما مي‎گوييم.

امام مي‎خواست خون پرحرارتش در پاي نهال اسلام بريزد و نهال دين توحيد را از خشك شدن و آفت حكومت يزيدي نجات دهد.

امام مي‎خواست خونش در آن بيابان بريزد تا آن بيابان جاودان مظهر بزرگترين نمايش خداپرستي و افتخارات انساني و قبله واقعي آزادمران جهان گردد.

امام مصيبت اسارت بانوان بزرگترين حرمسراي فضيلت و عفت و عصمت را متحمل شد تا جهانيان بدانند كه در راه دين و حفظ اسلام و حقوق عالي بشري همه چيز و همه عناوين و احترامات شخصي را بايد فدا كرد، و همه بدانند كه بني‎اميه به هيچ يك از مقدسات و شعائر احترام نمي‎گذارند و از هتك تمام آداب و سنن باك ندارند.

امام براي آن خونش را فدا كرد و اهل بيتش را در معرض اسيري قرار داد كه به امر خدا قيام كرد و به امر خدا به سوي عراق آمد و هر كار و برنامه‎اي كه اجرا كرد به امر خدا بود.

شما مغلطه‎كاري مي‎كنيد و حال تعجب و استفهام به خود مي‎گيريد و چنان وانمود مي‎نماييد كه امام مي‎خواست خونش ريخته شود، و خانوده‎اش اسير گردند و كار و هدف ديگر نداشت و مقصود بالذاتش كشته شدن خود و اسيري خانواده‎اش بود سپس مي‎پرسيد چرا بايد چنين خون پاكي ريخته شود؟ و چرا بايد به حياتي كه مصدر خير و بركت است پايان داده شود؟

با كمال جسارت مي‎گوييد چرا بايد اهل بيت اسير شوند و در معرض تماشاي ديده‎گان حريص اراذل در آيند.

آيا كسي اينطور گفته است يا شما مغلطه مي‎كنيد امام، عليه السلام، نمي‎خواست بانوان سراپرده عصمت در معرض تماشاي ديدگان مردم در آيند. امام مي‎دانست با اسارت آنها مردم از اشتباه بيرون مي‎آيند و نتايج شهادتش تكميل مي‎شود، و خطبه‎هاي امام سجاد و حضرت زينب، عليه السلام، مردم را بيدار و به حقايق آشنا مي‎سازد.

اگر فقط امام مي‎خواست خونش ريخته شود و آثار امتناع از بيعت و شهادت و اسارت اهل بيت منظورش نبود در همان مكه مي‎ماند تا خونش را بريزند اگر فقط مي‎خواست كشته شود چرا در آغاز كار با خود به استانداري مدينه جمعيت برد تا اگر پيش آمدي روي داد و قصد قتلش را كردند وارد شوند و دفاع كنند، امام از بيعت خودداري نكرد تا او را بكشند امام از بيعت خودداري كرد براي اينكه بيعت را گناه و همكاري با محو اسلام مي‎دانست و با اينكه عالم بود اين مخالفت به قيمت جان عزيزش تمام مي‎شود مخالفت كرد و خطر جاني را خريدار شد.

اگر بنا به  اين ايرادات واهي باشد شبيه آن در كارهاي خدا و پيغمبر هم مي‎شود گفت و به امام هم ايراد كنيد چرا اجازه داد جوان رشيدي مانند علي‎اكبر كه شبيه‎ترين مردم به پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، بود، و شجاع با ايماني مانند حضرت عباس و نونهال نورسي چون قاسم و سائر بني‎هاشم و اصحاب به ميدان بروند و خوني را كه بايد در رگهايشان بجوشد روي خاك بيابان بريزند. هر كدام از اينها اگر زنده مي‎ماندند در آينده پشتوانه اسلام و مسلمانان بودند ولي پاسخ همه اين چراها اين است كه اين خون پرحرارت كه بايد در رگها بجوشد گاهي هم بايد براي حفظ مصالح عاليه و در راه خدا و قرآن روي خاك بيابان ريخته شود، و شهادت آن رادمران فداكار جاودان پشوانه اسلام و قرآن باشد، قيام امام، عليه السلام، يك برنامه الهي و مأموريتي بود كه حكمت و علت آن كوبيدن بني‎اميهو آشكار شدن بطلان آنها، و جدا شدن حق از باطل و نتايج عاليه ديگر بود.

1ـ3. مقدمه كتاب شهيد جاويد

5. آنچه در مقدمه كتاب نوشته راجع بگروه بندي نويسندگان كتاب حاضر همان نظر اول را تأييد مي‎كند، و اگر چه نويسنده شهيد جاويد ظاهراً در صددّ آن برآمده اما متأسفانه نتيجه مطالب كتابش تأييد آن نظر و عدم توجه به خيرانديشي و مآل بيني بزرگاني مانند ابن عباس است.

و چنانچه مكرر گفتيم اين كتاب در اساس نظري كه مطرح كرده و نقطه‎اي كه بايد ثابت و روشن شود يعني مساعد بودن شرايط براي تأسيس حكومت اسلامي ادله قانع كننده‎اي نياورده و كاملا از اين جهت ناقص است و بيشتر به حواشي و فروع و رد نظرهاي ديگران پرداخته كه در نتيجه نظر اول تأييد مي‎شود.

و اما صاحبان نظر دوم هم نخواسته‎اند قيام را يك اقدام و عمل بي‎فلسفه و بي‎نتيجه شمرده و آن را تعبد محض مانند بعض امور تعبّديه‎اي كه ما فرضاً از حكمت و فائده آن بي‎اطلاع باشيم بدانند.

كتاب‎هاي تاريخ و حديث و دعاء و زيارات و ادب و شعر شيعه محشون به فوائد و فلسفه قيام است.

بلي ممكن است اين دسته بگويند امام در اين قيام قصدش تعبد و فرمانبري بود باين معني كه فقط براي اطاعت و امتثال امر خدا قيام كرد.

مانند پيغمبر اكرم كه اين همه آثار و نتائج عظيمه بر بعثت و رسالتش مرتب شد اما پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، در اين نهضت و حركت مقصود اصليش امتثال امر و اداء رسالت الهيه بود.

و اين به آن معني نيست كه قيام سيدالشهداء از حد فكر بشر بالاتر است و به اصطلاح عقل‎هاي عادي چنين اقدام را تجويز نمي‎كنند، و آنرا انتحار و خودكشي بي‎ثمر و (العياذبالله) نابخردانه مي‎بينند و فقط از جهت عقيده به مقام عصمت و امامت آنرا در افق عاليتر مي‎گذارند تا به مقام عصمت خدشه‎اي وارد نشود.

نه اينطور نيست قيام سيدالشهداء، عليه السلام، معقول و مفاهيم و اهداف آن در دسترس فكر بشر قرار گرفته و همواره از آن استفاده كرده و حقايق بزرگ و ارزنده درك مي‎نمايند فطرت و عقل انسان بهترين مفسر اين قيام است و هيچ محتاج به اين نيست كه شما با اين منطق و طرح ناقص و عليل آنرا معقول و منطقي معرفي نماييد.

و اما كلام سيد ابن طاووس عليه الرحمه كه در صفحه (10) به آن اشكال كرده‎ايد به نظر ما بسيار تحقيقي است و با عدم درك مصلحت قيام امام ارتباط ندارد. ايشان در مقام اين هستند ثابت كنند قبول شهادت يك امر شرعي و با سابقه و مطابق موازين است، و عقل و شرع امر به آن را براي مصالح مهمّه تجويز مي‎نمايد، و اشكالي ندارد كه شارع مقدس كسي را مأمور به كسب فيض شهادت نمايد.

و اصولا وقتي شخص مراجعه به كتب تاريخ و آيات و اخبار مي‎نمايد تحصيل شهادت بوسيله جهاد في سبيل الله امر راجح و مهمي است كه هر كس بقصد كسب فوز به شهادت و كشته شدن به جهاد برود عملش مشكور است، و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، شخصاً مردم را به اينكار تشويق مي‎كرد.

التماس شهادت و اشتياق به آن از فضايل بزرگ است و هر مسلماني طالب آن بوده است هر چند غرض و فائده از تشويق و ترغيب به اين فداكاري تحريص ديگران، و ايجاد نشاط و اقبال بر جهاد و ثبات در امر دين باشد ولي كسانيكه جهاد مي‎كردند و به استقبال مرگ مي‎رفتند جز به رضاي خدا و امتثال فرمان نظر نداشتند.

و مثل نويسنده شهيد جاويد نبايد به آنها بگويد شما چرا مشتاق شهادت بوديد؟!

شهادت چه فائده‎اي دارد؟ و كشته شدن شما غير از ضرر اثري ندارد.

سيد ابن طاوس رضوان الله عليه مقصودش اين است كه قيام امام براي طلب شهادت و نيل به اين فضيلت و سعادت عظمي بوده است.

حال اگر كسي نتواند باور كند كه امام طالب فيض شهادت بوده، و با ديدي بسيار تنگ و نزديك بين قيام امام، عليه السلام، را ببيند تقصير سيد ابن طاوس نيست.

او امام را امام مي‎داند، و علاوه پرورش يافته بيت وحي و خانداني مي‎بيند كه همه به شهادت انس و افتخار داشته، و از آن استقبال مي‎كردند.

پس هيچ مانعي ندارد كه امام از مدينه و مكه به قصد شهادت بيرون شده باشد مانند مجاهداني كه براي شهادت به جهاد مي‎رفتند، و در عين حال هشيارانه از خود دفاع مي‎كردند بلكه تغيير دفاع از خود هم در اينجا صحيح نيست كسي كه براي شهادت مي‎رفت از خودش دفاع نمي‎كرد بلكه از اسلام دفاع مي‎نمود.

6. در ص 13 نويسنده منطق كرشو، كورشو، بتو چه! را دستاويز قرار داده و خواسته است از اين راه در دل افرادي كه تحت تأثير يك سلسله تبليغات و حمله‎هاي ناجوانمردانه به اسلام و علماء واقع شده‎اند و با اين مطلق بدين و مظاهر دين حمله مي‎كنند وارد شود، و اين چماق جهل و بي‎اطلاعي از منطق دين را بر سر متدينين بكوبد، و خود را يكنفر متفكر آزاد، و ديگران را جامد و خشك و متعصب معرفي كند در حاليكه اين منطق در اسلام نيست و آزادي بحث و تحقيق همواره براي هر كس محفوظ بوده است.

آقاي نويسنده اين عصر را عصر علم و تحقيق و آزادي منطق و بيان، و اعصار بالنسبه اسلامي را عصر كورشو، كرشو، بتوچه، مي‎داند، تا خود را نوپرست و متجدد، و ديگران را مرتجع و كهنه پرست بخواند و با همه ادعايي كه دارد منطق پوچ و توخالي مطبوعات و قلم‎هاي مسمومي را كه، عليه السلام، تبليغ مي‎نمايند انتخاب كرده است.

1ـ4. امام، عليه السلام، و محيط سياسي اسلام

7. در ص 19 ـ آنچه از آمادگي سياسي اسلام نوشته كاملا به عكس بوده و ما در مقدمه اين كتاب توضيح داديم كه محيط هرگز براي جنبش و نهضت به قصد تشكيل حكومت مهيا نبود و علت آنكه پاره‎اي قيام امام را نابهنگام مي‎دانند همين است كه چون غرض را تشكيل حكومت اسلامي فرض مي‎كنند و عوامل و شرايط آنرا در اجتماع آنروز نمي‎بينند و موانع آنرا كه هر يك سد استواري در برابر اين مقصود بوده ملاحظه مي‎نمايند خورده‎گيري كرده اعتراض مي‎كنند و يكي از بهترين ادله بر اينكه اوضاع نامساعد بود اين كه نه قيام امام اين نتيجه را داد، و نه قيام‎هاي ديگران مانند ابن غسيل ابن زبير با اينكه زمينه مساعدتر شده بود بجايي منتهي نشد.

1ـ5. تثبيت حكومت

8. آنچه در ص 1ـ2 ـ نوشته است (بيعت امام، عليه السلام، با يزيد يعني بيعت اكثريت) صحيح است اگر مردم آزاد بودند بغير از امام به احدي رأي نمي‎دادند، و حتي به نظر ما اگر پيروزي امام صدي بيست هم محتمل بود بسياري از خون آشامان كربلا مثل عمر سعد و شيث بن ربعي، شايد در گروه امام وارد مي‎شدند ولي آنها اوضاع اجتماعي و اخلاقي و سياسي را چنان مي‎ديدند كه پيروزي امام را جزء محالات عادي مي‎شمردند لذا براي دنياي خود و كسب رياست، و حفظ مقام دين را ترك كرده، و به سوي كفر و باطل شتافتند. افكار عمومي همه با امام بود و بيعت امام يعني بيعت اكثريت و لذا امام نمي‎توانست به چنين بيعتي تن در دهد و از اول آماده شهادت گرديد.

1ـ6. چرا امام بيعت نكرد

9. در ص 38 و 39 ـ براي اينكه امام نمي‎توانست خلافت يزيد را بپذيرد و بيعت كند عللي را كه ذكر كرده است.

دليل اين است كه امام با يزيد بيعت نمي‎كرد و خلافت او را تصويب نمي‎نمود هر چند به بهاي جانش و ريخته شدن خونش تمام شود و از اول مصمم بود كه در امتناع از بيعت تا سر حد شهادت پيش برود به علاوه شما كه در اينجا با صراحت و اقامه 6 دليل مي‎گوييد امام نمي‎توانست با يزيد بيعت كند چگونه در بخش دوم مي‎گوييد امام پيشنهاد بيعت داد.

1ـ7. استغاثه مردم

10. در ص 40 ـ قياس عصر امام به عصر اميرالمؤمنين، عليهما السلام، از جهات متعدده مع الفارق است به علاوه اميرالمؤمنين در يورش و شورش عليه حكومت عثمان شركت نفرمود، و رهبري شورشيان را نپذيرفت، و با آنها در كشتن عثمان همكاري نكرد، وقتي حاضر به تشكيل حكومت اسلامي شد كه عثمان كشته شده، و حكومتي روي كار نبود، و معارض رسمي حكومتي نداشت.

اگر امام نيز پس از شورش مردم و قتل يزيد يا لااقل تصرف كوفه و اخراج حاكم يزيد، چنانچه بعضي پيشنهاد مي‎دادند حكومت را قبول كرده و قيام مي‎نمود و سرانجام به مقصد نايل نمي‎شد اين قياس صحيح بود، و دفع ايراد از فكر و نظر اين نويسنده مي‎كرد.

اما متأسفانه چنين نشد اهل كوفه پيشنهاد مي‎كردند كه امام بيايد و عامل يزيد را از كوفه خارج كند.

ولي شورشيان عليه عثمان پس از آنكه كار را تمام كرده و خليفه نالايق را از ميان برداشتند، از علي، عليه السلام، خواستند زمام امور را كه در آن شرايط تقريباً بلامانع بود بدست بگيرد. اين دو موضوع چه ارتباط به هم دارد؟

11. در ص 41 ـ كه اين همه از آزاديخواهان كوفه سخن به ميان آورده همه‎اش حرف بود، و آينده روشن كرد جز عده‎اي انگشت شمار همه دروغگو و آزاديكش بودند و همه آنها را مي‎شناختند چگونه امام آنها را نمي‎شناخت، و با آنها اعتماد مي‎كرد.

وانگهي كوفه هر چند يكي از مراكز حساس جهان اسلام بود اما در مقابل دنياي وسيع و كشورهاي پهناور اسلام كه در تحت قلمرو حكومت يزيد جبار بود، و ارتش و مالياتش در اختيار او بود چيزي نبود كه در چنين نهضتي بتواند جلو برود علاوه بر اختلافات و اوضاع و احوال سياسي گوناگوني كه در آنجا حكومت داشت، و افكار را گمراه مي‎ساخت و مانع از تشكيل مردم تحت پرچم واحد مي‎گشت.

فرضاً هم از مردم كوفه چند هزار نفر ايستادگي مي‎كردند عاقبت آنها هم كشته مي‎شدند چنانچه در واقعه عين الورده با اينكه اوضاع كاملا مساعدتر شده و مردم به واسطه شهادت امام و اسارت اهل بيت بيدار شده بودند تمام آن مردم شجاع و فداركار را از دم شمشير گذراندند.

1ـ8. نظر فرزدق

12. در ص 42 ـ توجيهاتي كه از گفتار فرزدق شده باطل و بي‎پايه است.

آيا جمله (سُيُوفُهُم مَعَ بَني اُمَيَّة) غير از اين مي‎گويد مردماني كه در دل، شما را مي‎خواهند شمشير بر روي شما مي‎كشند؟ و با بني‎اميه هستند آيا غير از اين بود كه فرزدق با اين دو جمله مؤدبانه به حضرت عرض كرد شما در كوفه ياوري نداريد؟ فرزدق مي‎گويد. الان وضع اينطور است اميد پيروزي به هيچ وجه نيست، و آن كسان كه توقع كمك از آنها داريد شمشيرهايشان بروي شما كشيده شده است. پس منافق يعني چه.

آيا اينها بودند نيروهاي بقول شما ملي كه با حسين، عليه السلام، بيعت كردند؟

آقاي عزيز توجه داشته باش فرزدق در اين بيان رسماً اعلام داشت كه روزنه اميدي اصلا نمايان نيست، و قيام براي تشكيل حكومت حتماً و قطعاً بي‎نتيجه است، و به سوي شمشيرهاي كشيده رفتن هيچ اثري جز كشته شدن ندارد.

شما متوقع هستيد فرزدق در اين موقع از اين صريح‎تر چه بگويد و اوضاع را چگونه تشريح كند يا از اين كلمه چه مي‎فهميم؟

و اگر به شما بگويند امام بايد در اين هنگام اگر قصد تشكيل حكومت دارد فكر ديگري بكند و در رأي خود تجديد نظر نمايد و به عراق نرود نه اينكه به سخن مثل فرزدق بي‎اعتنايي كند و براه خود برود چه جواب مي‎دهيد؟

آيا آن كسان كه جاهلانه به قيام امام معترض هستند و آنرا يك عمل مطالعه نشده محسوب نموده‎اند از اين گفتار شما تأييد نمي‎شوند؟ خودتان بگوييد سخن آنها بيشتر در افكار پذيرفته مي‎شود يا گفتار شما؟ داوري با خودتان است!

1ـ9. عوامل پيروزي

13. در ص 43 ـ آنچه راجع به ضعف حكومت نگاشته تاحدي قابل تصديق است يعني طبعاً حكومتي كه تازه روي كار آمده با سوء سابقه زمامدار آن ضعيف است اما اين ضعف با آنكه سراسر جهان پهناور اسلام تحت حكومت سران و عمال بني‎اميه بود، و در شهرها فرمانده و استاندار بودند به حدي نبود كه شورش و انقلاب شهر كوفه بتواند آنرا از پاي درآورد، و مردمي كه از حكومت ناراضي بودند آمادگي براي يك شورش واقعي نداشتند.

حكومت از جهت اينكه زمامدار تازه پيدا كرده ضعيف بود ولي از جهت آنكه نفوذ بني‎اميه گسترش يافته و همفكران آنها با تطميع و تهديد زياد شده، و سياستمداران بزرگ را به زانو در آورده يا از بين برده و كشته بودند در اوج قدرت بود.

به نظر ما قدرت معاويه در آغاز خلافت علي، عليه السلام، و هم در هنگام شهادت آن حضرت و مبدا خلافت حضرت مجتبي، عليه السلام، به مراتب از قدرت يزيد ضعيفتر بود، و قدرت مادي و نظامي آن دو امام از قدرت مادي نظامي امام حسين، عليه السلام، افزونتر بود مع ذلك آن همه دشواري‎ها جلو آمد و اكثريت مردم امتحان خوبي ندادند.

و امام مجتبي، عليه السلام، دانست با آن مردم و آن شرايط تشكيل حكومت اسلامي و كوتاه كردن دست بني‎اميه با زور سر نيزه و قدرت نظامي ميسر نيست.

چگونه سيدالشهداء، عليه السلام، با اتكاء به همان مردم و اعتماد به آنها تأسيس حكومت اسلامي را عملي مي‎شمرد.

و اما اينكه نوشته‎اند بسياري از سياستمداران ورزيده اطمينان نداشتند يزيد بر اوضاع مسلط گردد، و حق با آنان بود زيرا در همان آغاز الخ.

كدام سياستمدار منظور است همين عبدالله زبير كه شاهد آورده‎ايد با اينكه خود را نامزد خلافت كرد جرأت مخالفت با يزيد را نداشت و به حرم پناهنده شد و در آنجا ماند تا مأموران يزيد او را دستگير ننمايند يا به قتل نرسانند، و مع ذلك شورش نكرد تا وقتي سيدالشهداء، عليه السلام، شهيد شد و زمينه انقلاب به اين علت فراهم گشت، و اگر يزيد نمرده بود به طور قطع او را از بين مي‎برد ومكه به سرنوشت مدينه مبتلا مي‎شد.

و گسترش نفوذ ابن زبير بعد از مرگ يزيد به علت انقلابات متعدده‎اي بود كه در اثر شهادت امام حسين، عليه السلام، رخ داد و عاقبت هم به آن وضع كشته شد هم چنين انقلاب نجدة بن عامر به دنبال شهادت سيدالشهداء، عليه السلام، و استفاده از انعكاس آن در قلوب مردم روي داد.

عرض اينكه اين امور شاهد اين نمي‎شود كه تأسيس حكومت اسلامي طبق موازين عادي و نظامي امكان‎پذير بوده است و جواب كسانيكه تأسيس حكومت را بر اساس موازين عادي و نظامي غير ممكن مي‎دانند نمي‎شود.

14 ـ در ص 44 ـ رنجش مردم را از دستگاه از عوامل پيروزي شمرده است ولي اين رنجش چيزي نبود كه با شرايطي كه براي حكومت مسلط بر اوضاع فراهم بود قابل قياس باشد، و استان‎ها و كشورهايي را كه تحت حكومت بني‎اميه بود به شورش در آورد.

افكار عمومي!

15. در ص 45 ـ افكار مردم را از عوامل پيروزي امام مي‎شمارد ما هم مي‎گوييم افكار عمومي مسلماناني كه علاقه به اسلام داشتند با حسين، عليه السلام، بود ولي اين افكار مؤثر نبود و در هنگام آزمايش نتوانست مردم را از پول و مقام و قدرت بني‎اميه جدا كند.

در آن روزگار امور مادي مانند اين عصر فوق‎العاده فريبنده شده، و مردم به خاطر مال و مقام با فكر و ايمان خود هم مي‎جنگيدند، و وجدان خود را مي‎كشتند.

وضع طوري بود كه كساني كه از حكومت معاويه ضربات سخت خورده و فرزند و بچه‎هايشان را سربازان او كشته بودند به طمع مال، و پول‎هاي او به سوي او رفتند.

مسئله افكار عمومي و رنجش مردم نمي‎تواند در چنين قيام بزرگي كه لااقل اگر به پيروزي مي‎رسيد يكصد هزار نفر تلفات آن پيش‎بيني مي‎شد مؤثر باشد، و هرگز حكومتي مانند حكومت علي، عليه السلام، در برابر معاويه در اين زمان تأسيس نمي‎شد و اگر علي، عليه السلام، هم در اين عصر بود تشكيل حكومت را عملي نمي‎ديد.

ما هر چه فكر مي‎كنيم هيچ دليل تاريخي قانع كننده‎اي نداريم كه اگر كوفه را حضرت متصرف مي‎شد چنانچه نويسنده شهيد جاويد ادعا كرده سراسر عالم اسلامي به جز شام به حمايت آن حضرت بر مي‎خواست ولي نويسنده چون مي‎خواهد مطلب خود را به كرسي قبول نشاند، هر چه دلش مي‎خواهد، مي‎گويد و استنتاج مي‎نمايد، و نمي‎دانم چگونه شده است كه شام را استثناء كرده است؟ نه با عللي كه شما مي‎سازيد شام را هم ضميمه كنيد، و بگوييد يزيد و بني‎اميه در خانه‎هاشان خفه مي‎شدند.

يك دليل روشن!

16. و اما استشهاد در ص 45 و 46 به سخن شريك بن اعور به نظر ما پيش‎بيني او صحيح نبود، وا گر ابن زياد كشته مي‎شد باز هم كوفه مسخر نمي‎گشت و اتباع بني‎اميه و جيره خواران دست از فتنه و تحريك و تهديد مردم بر نمي‎داشتند، و اگر هم كوفه مسخر مي‎شد گشودن دوباره آن با روحيه‎اي كه مردم داشتند آسان بود اين سخنان شريك بن اعور اگر چه از صفاي روح و خلوص نيت او حكايت داشت اما به وعده و دلگرمي دادن و تقويت قلب جناب مسلم بيشتر شباهت دارد.

به هر صورت اينجا هم نويسنده بايد پاسخ بدهد كه چرا نايب حسين، عليه السلام، از چنين فرصتي كه سراسر عالم اسلام غير از شام را مسخر امام مي‎ساخت استفاده نكرد، به سخن هاني يا زن‎ها، ابن زياد را به اين آساني از سر راه مقصود بر نداشت؟

ولي به نظر ما مسلم در اين موقع متوجه بود و وضع برايش روشن شده بود و مي‎دانست كه فاصله با پيروزي بسيار زياد است و از شريك ابن اعور هم مانند ديگران كار مهمي ساخته نمي‎شود، و غرور ابن زياد يك عمل خلاف نزاكتي است كه از او سر مي‎زند، و شرافت و مردانگي، و صراحت اهل بيت را لكّه‎دار مي‎سازد، و كار هم يكسره نمي‎شود و سراسر عالم اسلام هم مسخر نمي‎گيرد، لذا خودداري كرد و بحديث (الاِسلامُ قَيدالفتَك) تمسك جست.

به علاوه اين سخنان شريك بن اعور از تغيير اوضاع كوفه و بصره مشروط به ترور ابن زياد و استفاده از اين فرصت بود، و اين فرصتي نبود كه به قول شما پيش‎بيني شود و امام به ملاحظه آن براي تأسيس حكومت قيام كرده باشد.

ارتش داوطلب!

18. در ص 47 ـ مي‎گويد يكي از عوامل پيروزي نظامي امام ارتش داوطلب بود.

ما واقعاً از نحوه بررسي نويسنده شهيد جاويد تعجب مي‎كنيم كدام ارتش داوطلب؟ كدام قوه نظامي؟ چرا اينقدر مغلطه مي‎كنيد؟ اين ارتش داوطلب كه به قول شما با ارتش تسخيري خيلي فرق داد و تا سر حد جانبازي پيكار مي‎كند كجا بودند؟ كه در كوفه حتي شنيده نشد يك نفر از آنها در هنگام خروج مسلم با او مانده باشد تا كشته شود!

بلي به زبان خيلي ادعا كردند و گفتند و بيعت كردند مثل همان افرادي كه با حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن، عليهما السلام، بيعت كردند اما در مقابل عمل طور ديگر از آب درآمدند در مقام عمل مسلم را تنها گذاشتند كه يك نفر از اين ارتش داوطلب پيدا نشد مسلم را در شب آخر عمرش به منزل راه بدهد!

نويسنده روي ارتش و قدرت نظامي و عده‎اي كوفه خيلي حساب كرده در حالي كه سياستمداران مانند محمد حنفيه و ابن عباس روي آنها هيچ حسابي نمي‎كردند.

اين گونه ارتش و قوه نظامي صد هزار كه سهل است يك مليون هم اگر باشد در قدم اول عقب مي‎نشيند، وانگهي صد هزار به نظر ما مبالغه است، و از كوفه آنروز صد هزار سرباز بر نمي‎خواست و ارتش علي، عليه السلام، تنها از كوفه نبود بلكه از نقاط ديگر هم ضميمه شده بود.

به هر حال آنچه اوضاع و احوال و رفتار مردم كوفه نشان داد اين بود. كه اگر شخص امام هم به كوفه آمده بود به همان سرنوشت مسلم بن عقيل يا سخت‎تر از آن گرفتار مي‎شد و قشون داوطلب از بالاي بام‎ها او را سنگباران مي‎نمودند!

يك دليل زنده!

19. در ص 49 باز هم از امكان پيروزي نظامي سخن گفته و بنامه شيث بن ربعي و عمروبن الحجاج و در آخر هم به گزارش جناب مسلم استشهاد كرده است!

استشهاد نويسنده بنامه امثال عمروبن حجاج و شيث بن ربعي عجيب است زيرا اينها از افرادي بودند كه به نفاق و پستي و دورويي معروف بودند و دروغ نوشتند كه ارتش گوش به فرمان آماده پشتيباني شما است.

ارتشي كه سرانش مثل عمروبن حجاج و شبث بن ربعي با آن سوابق ننگين و مؤذني سجاح باشند كجا را مي‎توانند بگيرند؟ و چگونه لياقت همكاري و هم صدايي با پسر پيغمبر و رهبر آزادمردان داشتند؟ و مسلم بن عقيل هم به نظر ما بر افكار و آراء و ضعف روحيه و پليدي اين افراد آگاه شد، و از همان آغاز ورودش در كوفه مرد مخلص و آگاهي مانند عابس ضمن عرض ادب و جانبازي و فداكاري او را تلويحاً از بدي اوضاع و بيوفايي مردم آگاه ساخت و به او اخطار كرد كه به آينده و به مردم نمي‎توان خودش‎بين بود. عابس گفت: من تو را از مردم خبر نمي‎دهم زيرا من از آنچه در ضميرشان است آگاه نيستم (و اكر لااعلم را از باب افعال بخواهيم معني اين مي‎شود كه آنچه را در ضمير آنها است اعلام نمي‎كنم) و تو رااز جانب ايشان فريب نمي‎دهم به خدا سوگند تو را از تصميم خود مي‎گويم. به خدا سوگند ا لبته دعوت شما را جواب مي‎دهم، و با شما و با دشمن شما جنگ مي‎كنم و با شمشيرم در راه شما آنقدر جهاد مي‎كنم تا كشته شوم و با اين فداكاري جز ثواب خدا خواهان چيزي نيستم.

دقت در اين بيانات روشن مي‎سازد كه چگونه عابس از پرگويي‎هاي مردم و لاف‎هايي كه مي‎زدند بيزار بوده و آينده را تاريك مي‎ديده است بديهي است در آن موقع مناسب نبود عابس صريحتر از اين بگويد.67

به هر حال آنچه به حدس قطعي مي‎توان گفت اين است كه از اينگونه تذكرات و اخطارات واقع بينانه به جناب مسلم بيش از اين عرض شده، و ايشان هم گزارشي كه دادند از همان ظواهر و ابراز احساسات و اخبار از بيعت كذايي بود و بديهي است مسلم نمي‎توانست گزارش بدهد كه مردم بيعت نكرده‎اند، يا دروغ مي‎گويند، يا معلوم نيست وفادار بمانند، زيرا احتمال بيوفايي مردم كوفه محتاج به تذكر نبود و در مكه بزرگان خدمت امام معروض مي‎داشتند، بهترين گزارشي كه وضع مردم كوفه را نشان مي‎دهد كه قول و وعده آنها به هيچ وجه قابل اعتماد نيست و اين حساب‎هاي نويسنده شهيد جاويد همه بي‎پايه است آخرين پيام و گزارش مسلم است كه در آن فقط از نفاق و تكذيب مردم كوفه شكايت كرده است.

نيروي نظامي امام بيش از يزيد!

20. در ص 51 مقايسه نيروي نظامي يزيد كه همه جيره‎خوار و مزدور حكومت ستمگر او بوده و خود را به دنيا فروخته بودند با نيروي امام كه از عالم حرف و وعده تجاوز نكرده و اكثر همان‎ها بودند كه اوصافشان را از زبان حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، بيان كرديم و حتي معلوم نشد از آن گروه بسيار كه بامسلم بيعت كردند يك نفر با مسلم شهيد شده باشد مقايسه غلطي است.

يزيد نيرويي منظم و مجهز كه دنياي اسلام از جمله كوفه و بصره را قبضه كرده در اختيار داشت، و نيروي امام جز وعده مردم كوفه چيز ديگر نبود كه آن هم اكثريت قريب به اتفاق دروغگو و منافق بودند چنانچه مسلم هم گزارش داد.

21. بطور كلي حساب‎هايي كه در ص 51 روي نيروي امام و موازنه قواي طرفين كرده همه‎اش بي‎پايه و مبني بر احتمالات سست و حدس‎هاي واهي و استنتاجات نامقبول است و پس از سيزده قرن نمي‎توان اين حدس‎ها و حساب‎هاي فرضي را مدرك و مستند چنان قيام عظيم و بي‎نظير شمرد.

1ـ10. احساس مسئوليت

22. آنچه تحت اين عنوان و عنوان تاريخ مكرر مي‎شود در ص 52 تا 54 نوشته بيشتر خطابه و لفظ و عبارت پردازي است. بر امام بود كه به صداي استغاثه كنندگان جواب بدهد و جواب هم داد، بر امام بود كه مردم را امر به معروف نمايد و از آنها بخواهد كه عليه حكومت ضد اسلام يزيد قيام كنند. بر امام لازم بود كه مسلمان‎ها را بيدار و آگاه سازد، و بر امام بود كه آمادگي خود را براي دفاع از اسلام با همكاري مسلمانان اعلام سازد.

ولي امكان تشكيل حكومت اسلامي و واقعيت آن مطلبي است و اتمام حجت و هدايت و دعوت مردم و انجام وظيفه مطلب ديگر نظائر اين اقدام و پاسخ گويي و اتمام حجت در تاريخ انبيا و اوليا سوابق زياد دارد، و مكرر تذكر داديم كه قياس موقعيت امام با موقعيت پدر بزرگوارش قياس مع الفوارق است.

و تعجب در اين است كه قيام امام و نيروي او را با نيروي جدّش در فتح مكه مقايسه كرده با اين قضاوت كه نيروي پيغمبر، صلي الله عليه و  آله و سلم، بيش از ده هزار نفر نبود ولي ارتش حسين، عليه السلام، بيش از صد هزار نفر بود! نيروي پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، در فتح مكه از خارج بود ولي نيروي عظيم امام در خود شهر كوفه بود!

واقعاً عجيب است اين طرز فكر و اين نحو بررسي در مطالب تاريخ انسان متحير مي‎شود كه چه اسمي روي آن بگذارد و بگويد چه حال يا چه چيز علت مي‎شود كه شخص اين گونه بينديشد آخر عزيز من! مگر واجب است شعر بگويي كه در قافيه‎اش گير كني كدام قشون و كدام نيرو با حسين بود؟ كه با نيروي نظامي پيغمبر در فتح مكه مقايسه شود كدام متخصص در فنون جنگي و ا رتشي، آن ارتش گوش به فرمان و مطيع و فاتح پيغمبر را كه تحت فرماندهي رسول خدا، صلي الله عليه و آله و سلم، همه دژها را فتح كرده، و جنگ‎هاي بزرگ را پشت سر گذاشته، با نيروي نظامي و عده‎اي اهل كوفه مقايسه مي‎كند؟ كدام صدهزار نفر نيرو براي امام در كوفه بود؟ پس اين صدهزار نفر چرا بر نخواستند شهر را بگيرند؟ در شهري كه صدهزار نفر سرباز باشد هر شهري باشد آن شهر در دست قشون است ديگر فتح كردن لازم نيست! واقعاً سبب شرمندگي است كه اين منطق‎هاي غير مستقيم اظهار شود.

پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، وقتي براي فتح مكه مي‎آمد كه قريش و نيروي ضد اسلام در تمام تلاش‎ها و نيروها شكست خورده و قوه مقاومت در خود نمي‎ديدند فقط شهر مكه باقي مانده بود كه آن هم به آساني تسليم شد ولي كوفه براي امام اولين شهري بود كه مي‎بايست فتح شود و از آنجا اقدامات آغاز گردد.

امام از خارج مثل جدش قشون و نيرو نداشت كه براي فتح كوفه ببرد در داخل هم جز وعده و گزاف گويي نبود فتح مكه را با فتح كوفه نمي‎توان مقايسه كرد.

برادر عزيز صدهزار سرباز هر طور بود كلك ابن زياد را مي‎كند و امام را وارد كوفه مي‎كرد.

شما با يك سلسه اگرها، اگر اينطور شده بود، آنطور مي‎شد، اگر كوفه مسخر مي‎گشت بصره فتح مي‎شد، و اگر بصره ساقط مي‎شد حجاز و يمن هم تسليم مي‎شدند و اگر آنجاها تسليم مي‎شدند آذربايجان و مصر و نقاط ديگر مسخر مي‎شد براي امام نيرو درست مي‎كند بنابراين چرا صدهزار نفر مي‎گوييد صد مليون بگوييد.

معلوم است هر كس بود با قشون صدمليوني بايد با يزيد بجنگد، و شر آن خبيث را از مردم دفع كند پس بهتر اين است كه اينطور بگوييد بر حسين لازم بود با نيروي صد مليون نفري به آشفتگي و هيجان عمومي پايان دهد و مسئوليت را رسماً به عهده بگيرد.

اما با اين الفاظ و حسابها امكان تأسيس حكومت اسلامي ثابت نمي‎شود و عقلا و خردمندان و اهل تتبع و اطلاع نظر شما را منطقي و معقول نمي‎شمارند.