شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۳ -


4. شرايط مساعد نبود

از نظر اوضاع و احوال عصر قيام چنانچه يادآور شديم اگر امام زمينه را مساعد مي‎يافت در تأسيس حكومت اسلامي با جديت اقدام مي‎فرمود.

ولي آيا شرايط و اوضاع مساعد بود؟

آيا تأسيس حكومت اسلامي امكان داشت؟

آيا براي امام نيروي نظامي قابل توجهي كه بتواند حكومتي را كه چنگال‎هاي استبداد و ستم خود را در اعماق كشورهاي اسلامي فرو برده بود ساقط سازد واقعاً فراهم مي‎شد؟

آيا به عهد و پيمان مردم كوفه با آن سوابق گذشته و با آن همه تشتت و پراكندگي، و با نفوذ دستگاه وحشت و ارعاب و تطميع و رشوه بني‎اميه جاي اطمينان و اعتماد بود؟ آيا اوضاع اجتماعي كوفه عوض شده بود، و آن مردمي كه علي، عليه السلام، از دستشان شكايت‎ها داشت و به آنها خطاب مي‎فرمود:

يا اَشْبَاهَ الرّجالِ و لاَ رِجالَ. حُلُومُ الاْطْفَالِ وَ عُقْولُ رَبَّاتِ الحِجالِ لَوَدِدُتُ أَنّي لَمْ أَرَكُم وَ لَم أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةَ وَ اللهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ اَعْقَبَتْ سَدَماً قاتَلَكُمُ الله لَقِدْ مَلَأتُمْ قَلْبِي قِيْحاً، وَ شَحَنْتُم صَدْرِي غَيْظاً الخ17

عوض شده بودند.

آيا حسين، عليه السلام، از پدر بزرگوارش نشنيده بود در آن موقعي كه بيشتر كشورهاي اسلامي در تحت فرمانش بود و زمامدار رسمي مسلمانان بود كه به اين مردم خطاب مي‎كرد:

اَيُّها النَّاسُ الْمُجْتَمَعَةُ أَبْدَانُهُمْ. المُخْتَلِفَةُ أَهْواؤُهُم

تا سخن را به اينجا مي‎رساند كه مي‎فرمايد:

اَصْبَحْتُ وَ اللهِ لا اُصَدِقُ قَولَكُم، وَ لااَطمَعُ فِي نَصْرِكُمْ، وَ لاأوعِدُ العَدُوَّ بِكُم.18

آيا نشنيده بود كه به آنها خطاب مي‎فرمود:

اَيُّها القومُ الشاهِدَةُ أَبدانُهُم. الغائِبَة عَنهُم عُقُولُهُمْ المُخْتَلِفَةُ أَهْواؤُهُم (الي ان قال) لَوَدِدتُ و اللهِ مُعاوِيَةَ صارِفَنِي بِكُم صَرفَ الدّينارِ بِالّدِرْهَمْ فِأَخَذَ مِنّي عَشَرَةً مِنْكُم وَ اَعْطَانِي رَجُلا مِنْهُمْ (الي ان قال) يا أَشْباهَ الإِبِلِ غَابَ عَنها رُعَاتُها.19

آيا اين مردم تغيير رويه داده بودند يا تنزل و انحطاط فكري و اخلاقي آنها بيشتر شده بود؟ آيا بقول و بيعت و وعده اين مردم امام اعتماد داشت؟

آيا اوضاعي كه جلو آمد نشان نداد كه اين مردم جز معدودي همان جمعيت منافق و دنياپرست سابق هستند؟

آيا اگر امام وارد كوفه مي‎شد به همان سرنوشت جناب مسلم گرفتار نمي‎گشت؟

آيا اگر كوفه هم فرضاً با ترور ابن زياد مسخر مي‎شد پيروزي امام قطعي بود و سپاه كوفه شام را فتح مي‎كرد؟

آيا پس از مرگ يزيد و ضعف شديد و تزلزل حكومت بني‎اميه‎كه عبدالله زبير بواسطه مساعدت اوضاع و عكس العمل شهادت امام قوت گرفت. و در كوفه و عراقين و حجاز و قسمت‎هاي مهم بلاد اسلامي رسماً خليفه گرديد سرانجام مغلوب نشد؟

آيا رجال سياسي و آگاه مانند ابن عباس، و ابن عمر و عبدالله بن جعفر و محمد حنيفه، و جابر انصاري، و ابوسعيد، و ابوواقدليثي و عمر بن عبدالرحمان و عبدالله بن مطيع كه عقيده داشتند در تأسيس حكومت بدعوت مردم كوفه و اظهار علاقه آنها نمي‎توان اعتماد كرد همه اشتباه مي‎كردند؟!

و آيا پيش‎بينيآنها خطاب از آب در آمد؟

و آيا آنها از اين نامه‎ها و فرستادگاني كه از كوفه مي‎آمدند و اظهار علاقه‎هاي آنها بي اطلاع بودند؟

پاسخ اين گونه پرسش‎ها از نظر اهل تاريخ و اطلاع و جامعه شناس هر چه باشد اينرا تأييد مي‎كند كه اوضاع و احوال به هيچ وجه با تأسيس حكومت اسلامي مساعد نبود و امام هم چنين هدفي نداشت.

در اين زمينه در آينده نيز توضيحات منطقي بنظر خوانندگان عزيز مي‎رسد، و خلاصه سخن اين است كه با فراهم نبودن شرايط تأسيس حكومت اسلامي، و وجود موانعي كه رفع آنها در آن اوضاع امكان نداشت تأسيس حكومت اسلامي نمي‎تواند هدف قيام باشد، و بزرگان و سران وارد به امور سياسي در اين رأي يعني ممكن نبودن پيروز نظامي متفق الكلمه بودند، و شهادت امام را پيش‎بينيمي‎كردند و امام هم در پاسخ آنها اصل رأي و نظر آنان را رد نمي‎فرمود بلكه تأييد مي‎كرد و گاهي آنها را به خوابي كه ديده بود قانع مي‎ساخت با اين حال كه ما اگر از نظر احاطه علم امامت ملاحظه كنيم امام آينده را مي‎ديد، و اگر به طور عادي هم موضوع را بررسي نماييم پيش‎بينيو آگاهيش از اوضاع از ديگران كمتر نبود و مانند سايرين اوضاع را بررسي و آينده را پيش‎بيني مي‎فرمود چگونه ممكن است بقصد تأسيس حكومت اسلامي قيام كرده باشد؟ و چگونه مي‎شود امام كه شايسته‎ترين فرد براي زمامداري سياسي، و اجتماعي، و روحاني بود در چنين موضوع سياسي اشتباه كند، او حقايق اوضاع بر او پوشيده بماند، و بوعده‎هاي مردم كوفه با آن سوابق اعتماد كند، و با يك نيروي فرضي و وعده‎اي نقشه ساقط كردن حكومتي را كه تمام نيروهاي مادي را قبضه كرده طرح كند؟

باور كردني نيست كه امام چنين برنامه‎اي داشته است زيرا در چگونگي و كيفيت علم امام هر گونه رأي و نظري باشد در خصوص امام حسين، عليه السلام، يقين است كه از شهادت خود در كربلا بدست بني‎اميه‎خبردار بوده است، و نظر به اخبار بسيار كه از جد و پدرش رسيده ميدانسته تأسيس حكومت اسلامي در برنامه كار امامان باستثناء مدت خلافت ظاهريه حضرت اميرالمؤمنين و حضرت مجتبي، عليه السلام، فقط در برنامه حضرت قائم آل محمد مهدي، عليه السلام، گذاشته شده است و همين خبرهايي كه از شهادت آن حضرت در كربلا رسيده بود براي اينكه پيش‎بيني ابن عباس و ديگران را تأييد و قطعي سازد كافي بود.

به نظر ما همين موضوع كه پيغمبر مكرر از شهادت حسينش خبر داد و گريه‎ها كرد و دختر محبوبه‎اش زهرا را در مصيبت او تسليت مي‎داد و از اينكه حسين حكومت اسلامي را تأسيس كند سخني نفرمود و با آن همه خبرهايي كه از آينده فرزندانش مي‎داد در اين موضوع چيزي نفرمود دليل اين بود كه تأسيس حكومت اسلامي بدست او انجام نخواهد گرفت، و كار و برنامه او همان قيام و شهادت است اگر امام چنين برنامه مسرت بخشي داشت جد بزرگوارش كه مكرر خبر غم‎انگيز شهادت فرزند عزيزش را داد و فاطمه زهرا افسرده و اندوهناك شد اين خبر نشاط‎انگيز را هم باو مي‎داد تا مژده اين فتح آرام بخش دل دخترش گردد.

پس چگونه پيغمبر كه از جهاد علي، عليه السلام، با ناكثين و قاسطين و مارقين و از صلح امام حسن، عليه السلام، و شهادت علي و حسن و حسين و از وفات دخترش فاطمه و كشته شدن زيد بن علي و حسين شهيد فخ20 و ديگران از اهل بيت و ذريه‎اش خبر داد اين موضوع را نفرمود؟ آيا علتي غير از اين داشت كه اين موضوع در برنامه زندگي امام حسين، عليه السلام، گذاشته نشده بود و شرايط آن مساعد نبود؟

آقاي عزيز چطور اين نظر پذيرفته مي‎شود كه امام حسين از شهادت خود خبر نداشت و از پايان اين قيام ناآگاه بود، و هدفش تأسيس حكومت اسلامي بود با اينكه نه شرايط مساعد بود و نه جاي اعتماد به قول و وعده مردم كوفه بود و علاوه اين همه ادله و امارات كه در كتب شيعه و اهل سنت بيش از حد احصا است بطلان اين نظر را اكيداً روشن مي‎سازد انصاف اين است كه شما پس از هفت سال به قول خودتان رنج و زحمت بايد قبول كنيد كه بيهوده رنج برده‎اي شما نمي‎توانيد تمام اين كتاب‎ها و اين اماراتي را كه بطور قاطع نظر تأسيس حكومت اسلامي و مساعد بودن شرايط آن را باطل مي‎كند رد نماييد.

فرضاً كتاب لهوف را تضعيف كرديد يا تاريخ ابن اعثم را نپذيرفتيد تواريخ معتبر و مستند و كتب و جوامع حديث را كه نمي‎توانيد انكار كنيد.

اكنون نظر يك دانشمند معاصر از اهل سنت را بشنويد او مي‎گويد امام عازم بر بيعت نكردن با يزيد بود هر چند براي ترك بيعت او را شهيد نمايند زيرا براي او بيعت با يزيد جايز نبود و تا اينكه مي‎گويد. بيرون شدن امام از مكه بسوي كوفه نه براي جاه و دنيا بود و نه براي تشكيل خلافت اسلامي بلكه امام مي‎خواست احكام خدا را كه بدون شك مورد تجاوز و حمله واقع شده بود برپا بدارد و در اين قيام نداي ايمان را پاسخ داد.21

در جاي ديگر پس از تشريح اين موضوع كه امام نقشه محكمي را براي رسيدن به هدف‎هاي خود در آينده اجرا مي‎كرد مي‎گويد:

اينكه بگوييم حركت امام بر اساس نيل به اين هدف‎ها و كوشش براي حصول اين نتايج بوده است صحيح‎تر از اين است كه حركت امام را از نظر نيروي انتظامي بررسي كنيم زيرا اگر امام خواهان فتح و پيروزي نظامي بود بايد از حجاز براي خود نيرو و سپاه تهيه بيند و با ياوران خود بيرون آمده باشد، و بعيد است كه حسين، عليه السلام، فتح و پيروزي نظامي خود را پيش‎بينيكرده باشد بيش از آنچه شهادت را پيش‎بيني مي‎نمود با آنكه پيروزي نظامي براي پدرش و برادرش هم فراهم نشد در حالتي كه اوضاع در زمان آنها براي پيروزي مساعدتر بود.

و معقول نيست كه امام به اهل عراق با اطلاعي كه از مكر و بيوفايي آنها داشت اعتماد كند تا اينكه مي‎گويد:

«فَضْلا عَنِ انّ خُرُوجَهُ عَلي يَزيدِ لَم يَكُنْ هُناكَ مَحيضٌ عَنْهُ لِما فِي بَيعَةِ يَزيد مِنَ الإِثْمِ لاتُبْرِرُهُ تَقيّةٌ، وَ لايَشْفَع لَه عُذْر»22

و در صفحه ديگر پس از اينكه پاسخ خاورشناسان گمراه را مي‎دهد مي‎گويد:

حسين، عليه السلام، با عزم اكيد عازم برقيام بود، و شكست نظاميش بر او پوشيده نبود.23(8)

5. امام، عليه السلام، آگاه بود

مدارك، و مصادر معتبر تاريخي دلالت دارد بر آنكه امام از شهادت خود و حاصل نشدن پيروزي نظامي علم و آگاهي داشت، و مي‎دانست كه شرايط تأسيس حكومت اسلامي فراهم نيست پس هدف آن حضرت از قيام اعلان بطلان حكومت يزيد، و احياء دين، و رفع اشتباهات و انحرافات فكري و نجات نظام حكومتي اسلام، و دفع ضربات كشنده حكومت يزيد از دين بود.

جمع آوري ادله و مدارك نامبرده محتاج به تتبع فراوان و تأليف يك كتاب جداگانه است. فقط ما براي اينكه معلوم باشد تأسيس حكومت اسلامي هدف قيام امام نبوده است چند مورد را از خلال جريان نهضت امام و حواشي آن يادآور مي‎شويم.

1. به عبداللله بن زبير در مكه فرمود: و الله اگر من كشته شوم، و يك وجب از مسجد الحرام بيرون باشم دوستر دارم از اينكه در آن كشته شوم، و اگر دو وجب از آن دورتر باشم و كشته شوم خوشتر مي‎دارم:

وِ ايِم الله لَو كُنتَ فِي حُجْرِ هامَة مِنْ هذِه الهَوام لاَسْتَخرَجُونِي حَتّي يَقْضُوا بِي حَاجَتَهُمْ، وَ اللهِ لَيَعْتَدُنَ بِي كَمَا اعتَدَتِ اليَهود فِي السَبْتِ.

به خدا سوگند اگر من در هر پناهگاهي باشم مرا بيرون مي‎آورند تا مقصود خود را انجام دهند بخدا سوگند در تجاوز به من از حد بگذرند چنانچه يهود در مورد شنبه از حد گذشتند (و احترام شنبه را از بين بردند)24

ما داوري را براي شما خوانندگان عزيز مي‎گذاريم و مي‎پرسيم آيا مي‎شود كسيكه در هنگام رفتن به كوفه اين گونه با سوگند و تأكيد سخن مي‎گويد و از شهادت خود خبر ميدهد به تأسيس حكومت، و ساقط كردن بني‎اميه‎اميدوار باشد؟

2ـ كانَ الحُسينُ يَقُولُ وَاللهِ لايَدَعُونِي حَتّي يَستَخْرِجُوا هذِهِ الْعَقَلَةَ مِنْ جَوفِي فَاِذا فَعَلُوا سَلَطَّ اللهُ عَلَيْهِم مَنْ يْذّلُهُم حَتّي يَكونُوا اَذَلَّ مِن فرامِ الاَمَة. وَ (الفرام) خرقة تَجُعُلُها المِرأةُ فِي قُبُلِها اِذا حاضَتْ25

يعني امام حسين، عليه السلام،مي‎فرمود به خدا سوگند مرا رها نمي‎كنند تا خون قلبم را بيرون آورند پس وقتي چنين كردند مسلط مي‎سازد خدا بر آنها كسي را كه آنان را ذليل نمايد كه از خرقه كنيز هم خوارتر گردند.

آيا كسيكه اين كلام را بر زبان داشت، و چنانچه ظاهر جمله (كان الحسين) است آنرا مكرر مي‎فرمود پيروزي نظامي خود و شكست دشمن را پيش‎بيني مي‎كرد؟

3. وقتي عبدالله بن جعفر، و يحيي بن سعيد برادر استاندار مكه معظمه اصرار در منع امام از رفتن به عراق كردند جواب فرمود:

«اِنّي رَأَيْتُ رُؤيا رَأَيْتُ فيها رَسْولُ اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، وَ اُمِرْتُ فِيها بِاَمر اَناماض لَهُ عَلَي اُولِي فَقالا: ما تِلْكَ الرُّويا قال: ماحَدَّثُت بِها اَحَدَاً وَ ما مُحَدّثُ بِها اَحَداً حَتّي اَلقَي رَبِي»26

يعني من رسول خد، صلي الله عليه و آله و سلم، را در خواب ديدم و به كاري مأمور شده‎ام كه آنرا انجام مي‎دهم خواه بزيانم باشد يا به سود گفتند: اين خواب چيست؟!

فرمود: آنرا براي كسي نگفته‎ام و براي كسي نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات كنم. شما پس از واقعه كربلا و مصيبات جانكاهي كه بر امام وارد شد، و اسارت اهل و عيال آنحضرت، و آن صبر و استقامت و شجاعت و فداكاري كه از امام ظاهر شد غير از اين مي‎فهميد كه اين خواب راجع به پايان اين سفر، و دستورالعمل هايي در مورد اين امتحان بي‎نظير و آزمايش عظيم بوده است به نظر ما حوادثي كه بعد رويداد همه روشنگر اين خواب و تعبير آن بود.

4. وقتي عبدالله بن مطيع در بين راه عراق به محضر امام شرفياب شد، و صريحاً و با اصرار و سوگند آن حضرت را از رفتن به عراق منع كرد امام به او پاسخ نداد كه چون مقدمات تأسيس حكومت اسلامي فراهم شده ناچار از رفتن مي‎باشم بلكه عبارت تاريخ اين است:

فَاَبي اِلاّ اَنْ يَمْضَي

و فرمود:

لَنْ يُصيبَنا اِلاّ ما كَتَبِ اللهُ لَنا.

و در مرتبه نخست كه ابن مطيع امام را منع كرد فرمود:

يَقْضِي اللهُ ما اَحَبَّ.

اگر امام در رد گفتار او كه از شهادت و كشته شدن حضرت را بيم مي‎داد دليل قانع كننده‎اي كه موافق با منطق او باشد و احتمال يا اطمينان او را به شهادت امام رد كند داشت مي‎فرمود و او را قانع مي‎كرد كه كشته شدن در كار نيست و اين احتمال ضعيف است در حاليكه مي‎بينم يا پاسخي به او نداد، و يا پاسخي فرموده كه تلويحاً پيش‎بيني ابن مطيع را تأييد مي‎كند، و اقلا روشنگر اين حقيقت است كه امام به پيروزي اطمينان نداشته است.27

5. داستان زهير نيز روشنگر اين حقيقت است كه امام عازم شهادت بوده و احتمال پيروزي نظامي، و موازنه دو نيرو هرگز در كار نبوده است زيرا وقتي زهير كه آن همه اصرار به فاصله گرفتن از امام داشت از محضر امام با چهره تابناك و بشارت زده و مسرور مراجعت كرد، و همسرش را طلاق داد تا به كسانش ملحق شود و گفت: دوست نمي‎دارم به سبب من به تو غير از خير برسد، به اصحابش گفت: هر كس دوست مي‎دارد از من پيروي كند به سبب من به تو غير از خير برسد، به اصحابش گفت: هر كس دوست مي‎دارد از من پيروي كند و الا اين آخرين عهد من است و سپس حديث سلمان را براي آنها نقل كرد، و از همراهانش خداحافظي كرد، و گفت: شما را در نزد خدا وديعه مي‎گذارم.28

از اين داستان شما چه مي‎فهميد؟ چرا زهير يكباره منقلب گرديد و عوض شد مگر امام به او چه فرمود؟ و چرا چهره‎اش تابناك و مسرور شد؟ آيا امام باو وعده فتح و پيروزي و امارت و رياست داد و باو فرمود: بيا با هم برويم كوفه را بگيريم و تو استاندارد كوفه يا مصر يا خراسان يا فرمانده ارتش باش؟ يقيناً چنين سخناني بين امام و زهير رد و بدل نشده است.

چرا زهير زنش را طلاق داد؟ مگر هر كس به جهاد مي‎رفت يا زهير هر وقت به جهاد مي‎رفت همسرش را طلاق مي‎داد؟

اينكه به همسرش گفت: دوست نمي‎دارم به سبب من غير از خير به تو برسد چه معنايي داشت؟

اگر امام براي تأسيس حكومت اسلامي كه موازنه قواي طرفين به قول نويسنده شهيد جاويد محرز بود مي‎رفت مگر زن زهير از تأسيس حكومت اسلامي چه شر و ضرري مي‎دهد؟

چرا به همراهانش گفت: اين آخرين ديدار من است و با آنها خداحافظ كرد؟

شما را به خدا سوگند درست در اين داستان دقت كنيد به بينيد از آن چه مي‎فهميد آيا غير از اين مي‎فهميد كه زهير در اثر ديدار و شنيدن مواعظ امام دانست كه اينراه به شهادت منتهي مي‎شود، و امام يك مأموريت خاص الهي دارد و به سوي شهادت و فداكاري مي‎رود، و شهادت در ركابش سعادت و رستگاري جاوداني است؟

غير از اين بود كه زهير دل از دنيا و نعمت‎هاي آن كند، و خود را به خدا فروخت و آماده شهادت شد.

6. در منزل ثعلبيه وقتي خبر شهادت مسلم بن عقيل رسيد و به ظاهر هم معلوم شد اوضاع مساعد با تأسيس حكومت نيست، و شكست نيروي امام حتمي است29اگر امام به قصد شهادت و كربلا نمي‎رفت چرا از همان جا مراجعت نفرمود، و چگونه اين راه به قول شما مجهول العاقبه را بدون اينكه قصد و هدفي داشته باشد ادامه داد، و به نظر ابتدايي و عاطفي و ظاهري بني عقيل تسليم شد؟ و آيا به نظر نويسنده شهيد جاويد! اگر امام طبق جريان عادي سير مي‎كرد، و وضع را مطالعه و بررسي مي‎فرمود چگونه شد كه به نظر آن همه شخصيت‎هاي نامي و سياستمداران ورزيده در مدينه و مكه تسليم نشد، و در اينجا بنظر عقيل فوراً تسليم شد؟ و شورايي را كه به قول شما در صحرا تشكيل داد در مدينه يا مكه تشكيل نداد؟

آيا اين همه دليل نيست كه امام مقصد و مأموريت و هدف ديگر داشت؟

7. در منزل زباله كه خبر شهادت عبدالله بن يقطر رسيد و امام اعلام كرد هر كس مايل است برگردد چون كراهت داشت از اين كه كسي با او همراهي كند مگر آنكه از پايان كار آگاه باشد، و مي‎دانست كه اگر بدانند با او همراهي نمي‎نمايند مگر كسانيكه بخواهند با او مواسات نموده و كشته شوند وقتي اين اعلام شد مردم از راست و چپ متفرق شدند و غير از افرادي كه از مدينه با او آمده بودند و تني چند كسي باقي نماند30 ولي ا مام باز هم بسير خود ادامه داد. اينجا ديگر معلوم شد كه بني عقيل نمي‎توانند خون مسلم را بگيرند. امام كجا مي‎رفت، و چه مقصدي داشت؟ اگر بگوييد مقصدش كوفه بود با اين اوضاع كه جلو آمده بود كوفه رفتن نه امكان داشت و نه جز گرفتاري نتيجه‎اي داشت پس غير از كربلا مقصد ديگر تصور نمي‎شود.

8. وقتي فرستاده ابن اشعث و ابن سعد نامه آوردند و پيغام مسلم، عليه السلام، را رساندند كه از حضرت تقاضاي مراجعت كرده امام به پيشنهاد او ترتيب اثر نداد و مراجعت نكرد و فرمود: كل ما حمّ نازل و عندالله نحتسب انفسنا الخ31 هر چه مقدر شده نازل مي‎شود ما جان‎هاي خود را در راه خدا پيشكش مي‎سازيم.

آقاي نويسنده محترم بفرماييد اين سخنان امام چه معنايي دارد؟ امام چرا جان خود را در راه خدا مي‎دهد و از شهادت استقبال مي‎كند، و از رفتن منصرف نمي‎شود اين كلمات كه شاهد قوت تصميم است در اين موقع كه خطر نزديك و قطعي است دليل اين است كه امام آگاهانه و مصممانه راه شهادت را پيش گرفته است.

9. در بطن عقبه مردي حضور امام شرفياب شد و آن حضرت را سوگند داد برگردد، و گفت:

فَوَ اللهِ ما تَقْدَمُ اِلاّ عَلَي الأسَنَّةِ وَحَدّ السُّيوفِ الخ

بخدا سوگند وارد نمي‎شوي مگر بر نوك نيزها و دم شمشيرها.

امام فرمود:

«اِنَّهُ لايَخفي عَلَي ما ذَكَرْتُ وَ لكِنَّ الله عَزَّ وَ جَّلَ لايُغْلَبُ عَلي‎اَمْرِهِ».

اين كلام نيز صريح است براينكه امام شهادت را پيش‎بيني مي‎كرد و بسوي شهادت مي‎رفت فرمود: بر من آنچه گفتي پنهان نيست يعني مي‎دانم بر نوك نيزه و دم شمشير وارد مي‎شوم ولي خداوند مغلوب امري كه كرده است نمي‎شود32 اشاره به اينكه امر خدا است و بايد اين امتحان و آزمايش و فداكاري انجام شود و من كشته خواهم شد يا اينكه مقصود اين است كه آنچه گفتي راست است و مرا مي‎كشند ولي بني‎اميه‎نمي‎توانند نور خدا را خاموش كنند، و در همين شكست ظاهري پيروزي واقعي ما را خدا قرار داده، و با شمشير و نيزه و كشتن من و اسيري اهل و عيالم خدا كه مقصود و مطلوب من است مغلوب نمي‎شود و بقاء اسلام  احكام دين كه هدف ما است تضمين مي‎شود و بر حسب روايت ابن صباغ فرمود:

لا يَخْفي عَلَي شَيئي مِمّا ذَكَرَتَ، وَ لكِنّي صابِرٌ وَ مُحْتَسِبٌ اِلي اَن يَقضِي اللهُ اَمْراً كانَ مفعُولا.33

10. شيخ مفيد و طبرسي و ابن كثير نقل كرده‎اند كه در بطن عقبه فرمود:

وَ اللهِ لا يَدَعُونِي حَتّي يَستَخِر جُواهذِهِ العَلَقَةَ مِنْ جَوفِي فِاذا فَعَلوا سَلَّطَ اللهُ عَلَيْهِم مَنْ يَذّلِهُم حَتّي يَكُونوا اِذَلّ فِرَقِ الاُمِم34

يعني مرا رها نمي‎كنند تا خونم را بريزند و وقتي مرا كشتند خدا بر آنها مسلط فرمايد كسي را كه آنها را از همه امم ذليل‎تر سازد.

11. مفيد از علي بن الحسين، عليهما السلام، نقل مي‎نمايد:

خَرَجنا مَعَ الحُسَين فَما نَزَلَ مَنْزِلا وَ لا ارتَحَلَ مِنهُ اِلاّ ذَكَرَ يَحيَي بنَ زَكَريّا وَ قَتْلَهُ وَ قالَ يَوماً: مِنْ هَوانِ الدنيا عَلَي الله اِنَّ راسَ يَحيي بنِ زكريّا اِلي بِغي مِن بَغا يا بَنِي اِسرائِيل35.

يعني با حسين، عليه السلام، بيرون شديم در منزلي فرو نيامديم و از آن كوچ نكرديم مگر آنكه ياد از يحيي بن زكريا و كشته شدن او مي‎كرد و روزي فرمود از خواري دنيا در نزد خدا اين است كه سر يحيي بن زكريا هديه شد بسوي زناكاري از زناكاران بني اسرائيل.

شما بگوييد امام شهادت خود را پيش‎بيني نمي‎كرد بگوييد براي تأسيس حكومت به كوفه مي‎رفت پاسخ اين حديث معتبر را كه مفيد و طبرسي روايت كرده‎اند چه مي‎فرماييد؟

12. شيخ مفيد روايت كرده است كه عمر سعد به امام گفت يا اباعبدالله در نزد ما مردماني سفيه مي‎باشند گمان مي‎كنند من تو را مي‎كشم؟

فَقَالَ لَهُ الحُسَينُ عَلَيه السَّلامُ اِنَّهُم لَيسوا بِسُفَهاء وَلكِنَّهم حَلَماء اِما انّهُ تَقِرُّ عَيني ان لا تأكل كل بسرّ العراق بعدي قليلا36

امام فرمود آنان سفهاء نيستند بلكه خردمندانند آگاه باش كه چشم مرا روشن مي‎سازد اينكه تو از گندم عراق بعد از من نمي‎خوري مگر كمي37.

امام كه از آينده خود و عمر سعد اينگونه آگاهي داشت چگونه از پايان سفر عراق آگاه نبود.

13. خطبه معروفه

«خُطَّ المَوتُ عَلَي وُلُدِ آدم الخ»

كه هنگام حركت به سوي عراق انشا فرمود صراحت دارد بر اينكه آن حضرت به قصد شهادت كشته شدن از مكه خارج شد و هيچ گونه توجه و تاويل در اين خطبه صحيح نيست، و ايرادات غير وارد نويسنده شهيد جاويد در جاي خود بررسي و پاسخ داده مي‎شود.

14. وقتي عمر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام امام را از رفتن به عراق به علت مساعد نبودن اوضاع منع كرد، و نگراني خود را از كشته شدن آن حضرت ابراز داشت، و ادله اين نگراني را به عرض مي‎رسانيد. امام با اينكه نصيحت و خيرخواهي او را تصديق فرمود، و كلام او را خردمندانه شمرد برايش عمل نكرد و رهسپار عراق شد.38

15. هنگامي كه ابن عباس امام را از رفتن به عراق منع كرد، و دلائل خود را به سمع مبارك آن حضرت رسانيد، و پيشنهاد كرد به يمن هجرت فرمايد

(فقالَ الاِمامُ الحُسَين فِي قُوة: آه سبق السيف العدل)

اشاره به اينكه در اين موضوع اين گونه پيشنهادها و سلامت جوييها اثر ندارد و بايد تسليم امر خدا بود.39

16. در نامه‎اي كه براي بني هاشم هنگام توجه به عراق نوشت مرقوم فرمود:

امّابِعد فَانّهِ مَن لَحِقَ بِي استُشهِدَ، وِ مَنْ تَخَلُف عَنّي لَم يَبلُغِ الفُتح40

اين نامه نيز آگاهي امام را از پايان كار و اينكه هدف تأسيس حكومت نبوده به صراحت و وضوح بيان مي‎كند و پاسخ به توجيه و تفسير ناصوابي كه از اين مكتوب نويسنده شهيد جاويد كرده است به موقع خود به نظر خوانندگان عزيز خواهد رسيد.

17. پيش از خروج از مدينه در روضه منوره بر سر قبر جدش فرمود:

كيف اَنْسي شِيعَتي، وَ انا سَأضَحّي بِنَفسي مُختاراً فِي سَبيلِهم،

يعني چگونه شيعه‎ام را فراموش كنم و حال اينكه بزودي جانم را به اختيار در راه آنان قربان مي‎كنم.

سپس از قبر جدا شد و به خود خطاب فرمود:

(لَقَد وَجَدتُ وَراء هذا الحِجاب ما تاقَت اليه نَفسي مُنذُرْ مَن طَوِيلِ، وَ حانَ مَوعِدُ الخلاصِ وَ قَد غَسَلتُ يَدي مِنَ الحَياةَ، وَ عَزَمتُ تَنفِيذَ ما اَرادَ الله)

يعني در پشت اين پرده آنچه را از ديرباز جانم مشتاق آن بود يافتم و موعد خلاص نزديك شده، و به تحقيق دستم را از زندگي دنيا شسته و بر اجراء آنچه خدا اراده كرده است عازم هستم.41

18. ابن صباغ نقل مي‎كند كه فرزدق به امام عرض كرد: چگونه به اهل كوفه اعتماد مي‎كني پس از آنكه عموزاده‎ات مسلم را كشتند امام فرمود:

(اَما اِنَّه صارَ اِلي رَحْمِة الله تعالي و رضوانه، وَ قضي ما عَلَيه وَ بَقَي ما عَلَينا)

يعني مسلم به سوي رحمت و رضوان خدا رفت و آنچه را بر او بود انجام داد و آنچه بر ما است (از شهادت) باقي مانده است و سپس اين اشعار را انشا كرد:

وَ اِن تَكُنِ الدُّنيا تعدُّ نَفيسَه *** فَاِنَّ ثَوابَ اللهِ اعلي و اَنبَلُ

و اِن تَكُنِ الأبدانّ لِلموت اُنْشِئتَ *** فَقُلُ امرءِ فِي الله بالسَيفِ اَفضلُ42

19. بشر بن غالب روايت كرده است كه ابن زبير به حضرت عرض كرد كه كجا مي‎روي بسوي مردمي كه پدرت را كشتند و برادرت را طعن نيزه زدند امام فرمود: اگر كشته شوم دوست‎تر دارم از آنكه احترام مكه هتك شود.43

20. ابن عمر نامه‎اي به امام نوشت و امام را از اينكه بسوي قتلگاه مي‎رود خبر داد، و گفت: عايشه به من خبر داد: شنيدم پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، مي‎فرمود: حسين در زمين بابل كشته مي‎شود.

امام فرمود: پس ناچار بايد قتلگاه خود را به بينم.44

21. ابن كثير، و ذهبي روايت كرده‎اند: عمره بنت عبدالرحمان نامه‎اي به حضرت نوشت كه امام را خبر مي‎داد از اينكه به سوي قتلگاه خود مي‎رود، و در آن نامه نوشت گواهي مي‎دهم كه عايشه براي  من روايت كرد: شنيدم از رسول خدا، صلي الله عليه و آله و سلم، كه فرمود: حسين در زمين بابل كشته مي‎شود. امام فرمود پس چاره‎اي جز رفتن به قتلگاهم ندارم.45

در جايي كه زن‎ها با اينكه كمتر وارد در اينگونه امور بودند بدانند امام در اين سفر بسوي شهادت مي‎رود برخود امام حتماً پوشيده نبوده است.

22. و نيز ذهبي از يزيد الرشك از كسي كه شخصاً با امام سخن گفته بود روايت كرده است كه خيمه‎هايي را در بيابان سرپا ديدم به آنجا رفتم آن حضرت را ديدم قرآن مي‎خواند، و اشكش برگونه‎هاي مباركش جاري بود.

فَقِلتُ: بِاَبِي اَنتَ وَ اُمّي يابنَ بِنْتَ رَسُولِ الله ما اَنْزَلَكَ هذِهِ البِلاد، وَ الفَلاة الَتي لَيسَ بِها اَحَدٌ؟ قال: هذِهِ كُتُبُ اَهلِ الكُوفَةِ اِلَي وَ لا اَرادهُم اِلاّ قاتِلِي فاذِا فَعَلوا ذلك لَم يَدَعوا لله حُرمَةً الاّ انتَهَكُوها فَيُسلِطّ اللهُ عَلَيهم مَن يُذِلّهم حتّي يَكونُوا اذّل مِنْ فرمِ الأمة يعني مقنعتها

و ابن كثير نيز اين حديث را روايت كرده است.46

يعني عرض كردم: پدر و مادرم فدايت پسر پيغمبر چه تو را به اين بلاد و بياباني كه كسي در آن نيست فرود آورد؟ فرمود: اين نامه‎هاي اهل كوفه است به من و نمي‎بينم آنها را مگر اينكه مرا مي‎كشند، وقتي مرا كشتند نمي‎گذارند از براي خدا حرمتي را مگر اينكه آنرا هتك مي‎نمايند پس خدا بر آنها مسلط مي‎سازد كسي را كه آنان را ذليل گرداند تا آنكه از مقنعه كنيز ذليل‎تر گردند.

23. حسين بن دينار از معاوية بن قره روايت كرده است كه حسين، عليه السلام، فرمود: به خدا سوگند در مورد من از حق در گذرند همانطور كه بني اسرائيل در مورد شنبه از حق در گذشتند.47

24. نيز ذهبي هشت حديث ديگر روايت مي‎كند كه دلالت دارد بر آنكه پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و علي، عليه السلام، و خود امام، عليه السلام، و جمع ديگر مي‎دانستند كه آن حضرت در عراق در كربلا شهيد مي‎شود.48

25. حاكم از ابن عباس روايت كرده است كه گفت:

ما كُنّا نَشُكّ وَ اَهل البَيتِ مُتوافِرونُ انّ الحُسين يُقتَلُ بالّطف.

يعني ما شك نداشتيم و اهل بيت اتفاق داشتند بر اينكه حسين، عليه السلام، در طف شهيد مي‎شود.49

26. و نيز ذهبي، و ابن كثير و مسعودي از ابن عباس روايت كرده‎اند كه حسين، عليه السلام، فرمود: هر آينه اگر كشته شوم در مكان چنين و چنان دوست‎تر دارم كه به واسطه من به مكه تجاوز شود.50

27. ابن ابي الحديد مي‎نويسد: ميثم تمار با مختار در زندان ابن زياد بودند، و ده روز پيش از ورود امام حسين، عليه السلام، به عراق شهيد شد. از آزادي مختار در زندان به او خبر داد، و هم به او خبر داد كه به خونخواهي امام حسين، عليه السلام، قيام خواهد كرد، و ابن زياد را خواهد كشت.51

وقتي ميثم تمّار كه يكي از شاگردان اين خانواده است از شهادت امام، واين تفصيلات مطلع باشد، وخونخواه امام و قاتل عبيدالله را بشناسد آيا ممكن است خود امام از شهادت خود آگاه نباشد.

28. بر حسب آنچه ابن ابي الحديد، و ابن عساكر، و ديگران روايت كرده‎اند پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، ، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، بعضي كشندگان امام مانند سنان بن انس، و شمر، و عمر سعد، و حبيب بن حمار، و خالد بن عرفطه را به اسم يا به رسم معرفي فرموده بودند و امام نيز آنها را مي‎شناخت چنانكه در مورد عمر سعد نقل شد و هم چنين در مورد شمر نيز روايت كرده‎اند52 و زمين كربلا را هم مي‎شناخت و با توجه به خبرهاي شخص امام از شهادت خودش آيا به طور عقلايي مي‎توان احتمال داد كه امام، عليه السلام، از شهادت خود آگاه نبود، و به قصد تأسيس حكومت به عراق مي‎رفت.

29. ابن السكن، و بغوي، و ابن مسنده، و ابونعيم، و ابن عبدالبر، و ابن اثير، و ابن حجر و ابن عساكر و ديگران از انس بن حارث صحابي (يكي از شهداء كربلا) روايت كرده كه گفت:

سَمِعَتُ رَسُولَ الله(ص) يَقُولُ: اِنَّ اُبْنِي هذا يَعنِي الحُسَينَ يُقْتَلُ بِارضَ يُقالُ لَها كَربَلا فَمَن شَهِدَ ذلكَ مِنكُم فَلْيَنصُرُهُ فَخَرَجَ اَنَسُ بنُ الحارِث فَقُتِلَ بِها مَعَ الحُسَين عَلَيه السّلام.53

يعني شنيدم رسول خدا، صلي الله عليه و آله و سلم، مي‎فرمود:

به درستي كه اين پسرم (حسين) كشته مي‎شود در زمين كربلا پس هر كس از شما كه حاضر اين پيش آمد باشد بايد او را ياري كند. لذا  انس بن حارث خارج گشت و در ركاب امام شهيد شد.

چند نكته:

از اين روايت چند نكته استفاده مي‎شود:

1. انس بن حارث كه از اصحاب پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، بود از شهادت امام آگاه بوده و مي‎دانسته است كه آن حضرت در كربلا كشته مي‎شود، و لذا براي اطاعت امر پيغمبر، صلي الله عليه و آله، براي ياري حسين، عليه السلام، به آن حضرت ملحق شد.

2. ياري امام، عليه السلام، طبق اين حديث معتبر كه بر حسب قرائن شكي در صدور آن نيست واجب است، و برنامه‎اي كه در اين قيام از آغاز تا انجام اجرا كرد مورد تصويب خدا و پيغمبر است.

3. انس با اينكه مي‎دانست به حكم اين حديث امام كشته مي‎شود براي ياري امام و فائز شدن به فيض شهادت به كربلا رفت و شهيد شد و نگفت: كشته شدن من چه فايده‎اي دارد، و بهتر اين است كه من زنده بمانم تا در موقع مقتضي كه شمشير زدن من عليه بني‎اميه‎مؤثر باشد وارد پيكار شوم، چنانكه اين احتمال را هم نداد كه شايد هنگام شهادت آن حضرت سفر ديگر و وقت ديگر باشد.

4. جايي كه انس بن حارث جريان را بداند، و بداند امام براي چه به كربلا مي‎رود و پايان اين حركت به كجا منتهي شود، و منتظر آمدن امام به عراق شد تا به درك سعادت شهادت نايل شود  به احتمالات غير عقلايي ترتيب اثر ندهد در حاليكه شايد يكبار بيشتر از رسول خد، صلي الله عليه و آله و سلم، نشنيده بود امام، عليه السلام، كه خودش مكرّر از جدّ و پدرش بدون واسطه، و با واسطه شنيده بود و خصوصياتش را براي او شرح داده بودند علاوه بر علم امامت معقول است بگوييم از اين اخبار علم شهادت خود نداشت و با اوضاع و احوالي كه همه نشان مي‎داد رسيدن اين موعد نزديك است و با عدم وجود شرايط تأسيس حكومت امام غير از شهادت احتمال ديگر بدهد.

30. سيوطي، و ابن حجر، و علي متقي كه خود از رجال و محدثان اهل سنت مي‎باشند از بزرگان ديگر مانند ابن سعد، طبراني، ابي داود، حاكم، بغوي، احمد بن حنبل، ابي حاتم، عبدبن حميد، ابن احمد، ملاّ ابن راهويه، بيهقي، ابونعيم.

خبر شهادت امام، عليه السلام، و وقوع آنرا در كربلا ضمن روايات متعدده از پيغمبر اكرم، صلي الله عليه و آله و سلم، و از علي، عليه السلام، نقل كرده‎اند54 كه معلوم مي‎سازد شهادت سيدالشهداء، عليه السلام،در كربلا امري مسلّم و معروف بوده، و يكي از علل مهم نگراني زن و مرد از سفر امام، عليه السلام، همين اشتهار بوده است.

مثلا ابن عمر هنگام وداع با امام گفت:

اَستَودِعُكَ الله مِنْ قَتِيل55

با اين وضع اصلا احتمال اينكه قيام براي حكومت بوده غير عقلايي و مردود است.

31. بر حسب آنچه ابوالفرج مرواني اموي اصفهاني متوفي سال 356 در ضمن روايات متعدده‎اي كه هر كس به كتاب او رجوع نمايد اطمينان به صحت آنها حاصل مي‎كند نقل كرده است در وقتي كه محمد بن عبدالله بن الحسن، عليه السلام، نامزد خلافت شد، و جماعتي از بزرگان بني هاشم با او بيعت كردند و چنانكه نقل كرده است منصور خليفه عباسي دو بار با او بيعت كرد. حضرت امام جعفر صادق، عليه السلام، مكرر از عدم موفقيت او و كشته شدن او و برادرش خبر داد چنانكه از حكومت سفاح و منصور و ساير بني عباس نيز صريحاً خبر داد، و به عبدالله بن حسن فرمود: به خدا سوگند حكومت براي تو و پسرانت نمي‎باشد، و براي اينها است يعني بني عباس و پسران تو كشته مي‎شوند و در روايت ديگر فرمود: اين امر براي تو و پسرانت نيست بلكه براي اين (سفاح) است و پس از آن براي اين يعني منصور است و سپس براي فرزندان او است.

و نيز روايت مي‎كند كه امام جعفر صادق، عليه السلام، هر وقت محمد بن عبدالله بن الحسن را مي‎ديد ديدگانش پر از اشك مي‎شد و خبر از كشته شدن او مي‎داد، و مي‎فرمود: در كتاب علي، عليه السلام،اين از خلفاء اين امت نيست.56

وقتي امام جعفر صادق، عليه السلام، نسبت به ديگران اين گونه علم، و آگاهي داشته باشد آيا امام حسين، عليه السلام، از حال خودش، و از گزارش حكومت يزيد آگاه نيست؟ آيا اين كتابي كه در نزد حضرت صادق، عليه السلام، بوده و از مواريث امامت بوده است در نزد امام حسين، عليه السلام، نبوده است؟

سيدالشهداء، عليه السلام، به طريق اولي اين كتاب و همه مواريث امامت را در اختيار داشته و از اين علوم با خبر بوده است؟(12)

32. علاوه بر محدثان بزرگ شيعه جمعي از مشاهير محدثان و مورخان اهل سنت مانند ذهبي و مقريزي و بيهقي و حاكم و ترمذي و ابن اثير و ابن ابي حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر و ابن جرير و طبراني و سيوطي در تفسير آيه

(لَليلَةُ القَدرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْر)

و آيه

(وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيا الَتِي اَرَيناكَ اِلاّ فِتنَةَ لِلناسِ وَ الشَجَرَةَ المَلعُونَةَ فِي القُرآنِ)

راجع به ملك بني‎اميهو مدت حكومت آنان روايت كرده‎اند كه سند بعض آنها به شخص امام حسين، عليه السلام،و حضرت امام حسن، عليه السلام، منتهي مي‎شود57 و بنابراين امام مي‎دانست كه هنگام پايان ملك بني‎اميه نيست پس چگونه قصد تأسيس حكومت اسلامي و ساقط كردن حكومت بني‎اميه را داشت.

33. در تفسير آيه

(تَنَزَلُ المَلئِكَةُ وَ الرُّوحُ)

روايات بسيار داريم كه تفاصيل حوادث و وقايع سال در شب قدر به امام عرض مي‎شود و اين روايات در كتب معتبره حديث و تفسير تخريج شده و قابل انكار نيست بنابراين حتماً در ضمن حوادث سال كه به امام عرضه شده تفاصيل واقعه كربلا هم بوده است با وجود اين چطور مي‎توان احتمال داد كه امام قصد تأسيس حكومت داشت و از شهادت خود آگاه نبود.(13)

پوشيده نماند روايات و اخباري كه دلالت بر علم امام به شهادتش در كربلا و در پايان اين قيام و سفر به عراق دارد در اصول، و جوامع معتبره شيعه بسيار است، و رواياتي هم كه به ملازمه و غير مستقيم بر اين موضوع و ردّ طرح كتاب شهيد جاويد دلالت دارند از حد احصا خارج است.

تنها از كتاب معتبر و متقن كامل الزيارات شيخ اقدم ابي القاسم جعفر بن قولويه قمي متوفي 367 بيش از هفتاد بابش، به اخبار پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و اميرالمؤمنين، عليه السلام، از شهادت امام حسين، عليه السلام، و اخبار شخص امام از شهادت خودش، و فضيلت زيارت و گريه و نوحه و انشاء شعر در مصائب آن حضرت و خصوصيات ديگر اختصاص دارد كه هر كس اين گونه اخبار را كه در اين كتاب قريب ششصد حديث معتبر است به بيند مي‎فهمد طرح سطحي كتاب شهيد جاويد دون شأن امام است و تشريح اين قيام و حركت بي‎نظير كه سبب حصول اين همه درجات و مثوبات و بركات شده به اين نحوي كه در اين كتاب بيان شده صحيح نيست.