مقدمه
1. قيام امام، عليه السلام
در توصيف قيام مقدس سيدالشهداء، عليه السلام،و شرح نهضت
جاودان و پايدار حسيني زبان، و بيان، و الفاظ، و كلمات ما در هر درجه از فصاحت و
بلاغت باشد عاجز و ناتوان است، و بدون شك قيام امام يكي از حوادث بينظيري است كه
هنوز پس از سيزده قرن و اندي اسرار و عظمت و اهميت آن كاملا آشكار نگشته، و فروغ
تجلي آن خاموش نشده، و انوارش همواره در تابش و لمعان، و راهنماي بشريت بسوي آزادي،
و عزت نفس، و فداكاري، و جهاد در راه مبدء و عقيده و پايداري و مقاومت در برابر
باطل و شرك و بشرپرستي بوده و خواهد بود.
مفاهيم عاليهاي كه براي پيشبرد مقاصد بلند و هدفهاي عالي انساني، و ساختن
اجتماع مترقي از آن استنباط ميشود از هيچ نهضت و انقلاب ديگر درك نميشود.
خلاصه اين قيام اين است: در وقتي كه اسلام در چنگال عفريت كفر و شرك، و استبداد
بنياميّه دست و پا ميزد، و قيافه كثيف و وحشتناك ارتجاع در همه جا مسلمانان را
نگران و ناراحت ميكرد، و احكام خدا مسخره، و سنن دين پايمال، و كاريترين ضربت بر
قلب اسلام و نظام اسلام بنام حكومت يزيد وارد شده بود. بزرگترين رهبر و استاد الهي
و معلم ربوبي با هفتاد نفر از اهل بيت و خواص، و شاگردان ممتاز و فارغ التحصيل و
تربيت ديده دانشگاه خود كه گوش و چشم جهان مانند آنان نديده و نشنيده قيام كرد، جان
و مال و فرزندان خود را در طبق اخلاص گذارده بياري دين خدا شتافتند، و در جلو مقاصد
تخريبي بنياميه سدي استوارتر از آهن و پولاد ساختند، و درسهايي كه به انسانهاي
خداپرست و آزاديخواه دادند خردمندان را مات و مبهوت، و ارباب بينش و بصيرت را واله
و حيران ساخت. درسهايي كه فقط يك مشت الفاظ، و عبارات، و سخنراني، و فرياد، و ادّعا
نبود.
درسهاي آنها فداكاريهاي فهرمانانه، و از خودگذشتگيهاي خالصانه، و تصميم محكم
و عزم راسخ بود.
مانند شعلههاي آتش بلكه اشعه نور در عمق درياهاي ژرف و بيكران مصائب جانكاه، و
امواج خروشان آزمايش و بلا مردانه فرو ميرفتند و بر آفاق ابديت پستي اين زندگي
دنيا، و لذايذ جسماني را با قلمهاي نوري و زرين ثبت ميكردند، و نشان دادند كه
جهاد و جانبازي در راه مبدأ و حفظ شرف و كرامت عقيده عزيرتر و گراميتر از زندگي
مادي است، و بشر والاتر و برتر از آن است كه اسير و بنده لذتهاي فانيه باشد.
اين جهان، و آنچه در آن بود از نعمتها، و كامرانيها، و زر و زيوري كه بيشتر
خود را بان ميفروشند، و براي آن دين و ايمان و شرف را از دست ميدهند، علاوه بر
عزت و كرامت و شرافت خانوادگي و حسب و نسب و سوابق درخشان بيمانند و اموال و
فرزندان كوچك و بزرگ، و بانوان و دختران، و برادران و خواهران، و آنچه بشر بآن
دلبستگي پيدا ميكند، و متاع حيات دنيا است همه در اختيار حسين، عليه السلام،
بود و بدون هيچگونه چون و چرا احدي با حسين، عليه السلام،
هم وزن، و هم طراز نبود، و در جهان پهناور كسي مفاخر او را نداشت. هر چه در اختيار
آن حضرت بود، براي بقاء دين فدا كرد، و با خود به قربانگاه كربلا برد، و در راه
مبدأ و مقصد مقدس خود از همه چشم پوشيد.
اين قيام و فداكاري از هر ناحيهاي براي بشر متضمن عبرتها و درسهايي است كه
بفرموده علامه كبير شيخ محمد حسين كاشف الغطا خردمندان در برابر آن خاضع، و در
محراب عظمت آن عقول پيشاني خضوع بر زمين ادب گذاردهاند.
كَالبَدرِ مِنْ حَيْثُ التَفَت وَجَدْتَهُ *** يَهدِي
اِلي عَيْنَيكَ نُوراً ثاقِباً
كَالْشَمْسِ فِي كَبَدِ السَماءِ و َنُورُها *** يَغشَي
البِلادَ مَشارِقاً وَ مَغارِباً
كَالبَحرِ يَمنَحْ لِلقَريبِ جَواهِراً *** غُرَراً وَ
يَبْعَثُ لِلبَعيدِ سَحائِباً1
توفيق ابوعلم نويسنده فاضل مصري پس از آنكه اباء نفس، و عظمت روح امام را
ميستايد، و ميگويد جهانرا از اينكه برايش همتا و شريكي بياورد عاجز ساخت.
اقدام و قيام امام را به اينگونه توصيف ميكند:
اَقْدَمَ الامامُ الْحُسَينُ عَلَي المَوتِ مُقْدِمَاً لِنَفْسِه وَ
اَولادِه، وَ اَطْفالِهِ، وَ اَهْلِ بَيْتِه لِلقَتْلِ قُرْباناً وَ وَفاءً لِدِينَ
جَدّهِ صَلَّي اللهِ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بِكُلِّ سَخاء وَ طِيْبَةِ نَفْس،
وَ عَدَمِ تَرَدُد وَ تَوَقَفُ قائِلا بِلِسانِ حالِهِ.
اِنْ كانَ دِينُ مُحَمّد لَمْ يَستَقِم *** اِلاّ بِنَفْسِي ياسُيُوفُ
خُذِينِي2
و پس از آنكه در وصف شجاعت آن حضرت شرحي سخن رانده ميگويد:
«وَ هُوَ الَذِي صَبَرَ عَلي طَعْنِ الْرّماحِ، وَ ضَرْبِ السُّيُوفِ،
وَ رَمْي السُّهامِ حتّي صارَتِ السّهامُ فِي دِرْعِه كَالشّوَكِ فِي جِلْدِ
القُنْفُذِ، وَ حتّي وُجِدَ فِي ثِيابِهِ مِأةُ وَ عِشرُونَ رَمْيَةً بِسَهْم، وَ
فِي جَسَدِهِ ثَلاثُ وَ ثَلثُونَ طَعْنَةً بِرُمْح، وَ اَربَعُ وَ ثَلاثُونَ
ضَرْبَةً بِسَيْف»
و در پايان مدح و ستايش از اهل بيت امام و همكاري آنها در اين قيام مقدس
ميگويد:
«فِللهَ درُّهُمْ مِن عُصْبَة رَفَعُوا مَنارَا الفَخْر، وَ لَبِسُوا
ثِيابَ العِزّ غَيْرَ مُشارِكيِنَ فِيْها، وَ تَجَلْبَبُوا جِلْبابَ الوَفاء، وَ
ضَخَّمُوا اَعْوامَ الدَّهْرِ بِعاصِرِ ثَنائِهِم، وَ نَشَرُوا رَاَيَة المَجْدِ وَ
الشَرَفِ تَخْفِقُ فَوقَ رُؤوسِهِمْ، وَ حَلّوُا جِيْدَ الزَمانِ بِاَفعالِهِمُ
الجَمِيلَةِ، وَ اَمَسي ذِكْرُهُمْ حيّاً مَدَي الاَحْقابِ وَ الَدهُورِ مالِئاً
المَشارِقَ وَ المَغارِبَ، وَ نَقَشوُا عِلي صَفَحاتِ الاَيّامِ سُطُورَ مَدْح و
لاتُمْحي، وَ اِنْ طالَ العَهْدُ، وَ عادَسَنا اَنوارِهِم يَمْحُودُجَي الظُّلُماتِ
وَ يَعلُوا نَوَر الّشَمسِ وَ الكَواكِب»3
و در وصف و ستايش اصحاب امام ميگويد:
«وَ اَمّا اَصْحابُهُ فَكانُوا خَيْرَ اَصْحاب فارَقُوا الاَْهلَ وَ
الاْحْبابَ، وَ جاهَدُوا دُونَهُ جِهادَ الاَبْطالِ، وَ تَقَدَّمُوا مُسْرِعينَ
اِلي مَيدانِ القِتالِ قائِلينَ لَهُ: اَنْفُسنا لَكَ الفِداء نقيكَ بِايْديْنا وَ
وُجُوهِنا. يُضاحِكُ بَعْضُهُمُ بَعْضاً قِلَّةُ مُبالات بِالمَوتِ، وَ سُرُوراً
بِما يَصيرُونَ اِلَيهِ مِنَ النِّعَمِ (الي ان قال) وَ اَبْدُوا يَومَ عاشُوراء
مِنَ الشَجاعَةِ وَ البَسالَةِ ما لَم يُرَمِثَلُهُ»
اين يك منظر مختصر و كوتاهي است از قيام امام و اهل بيت و اصحاب آن حضرت و از
مفهوم عالي و با ارزش آن از نظر يك نفر استاد و دانشمند معاصر از اهل سنت4
و امّا مناظري كه نويسندگان بزرگ و ادباء و شعراء و خطباء از اين قيام مقدس در قالب
اشعار و نثر و نظم ساخته، و پرداختهاند بيش از اين است كه جمعآوري آن ممكن باشد.
2. بررسي هدفهاي قيام
پيش از ايراد سخن پيرامون علل و هدفهاي قيام يادآوري چند نكته لازم است.
1. شناختن هدف قيام امام نياز به احاطه و توجه به جهات و حقايق و مسائل بسياري
دارد كه در فهم و دريافت دست اين موضوع مؤثر است، هر چه گفته شود بايد مناسب شئون
امامت، و شامل توجيه و تفسير و تعليل تمام نواحي و اطراف اين واقعه بينظير باشد تا
بتوان حوادث كوچك و بزرگ را به اتكاء آن موجه و منطقي دانست و همه را در درجه بلند
و بيمانند خود تماشا كرد و جلو چشم بصيرت ديگران گذارد.
بديهي است نميتوان اين واقعه را يك پيش آمد ساده تاريخي شمرد و روي آن نظر داد،
و اگر هدف و علت قيام با چشمپوشي از اين جهات بررسي شود تحقيق و مطالعه ناتمام و
نتيجه صحيح نخواهد داد.
2. تشخيص هدف پيغمبر و امام، و شناختن مصلحت و علت كار و اقدام آنها بر ديگران
واجب نيست، و اگر در موضوعي حقيقت مصلحت و فلسفه آن دريافت نشد ضرري به جايي نخواهد
خورد زيرا بر حسب ادله عقليه و نقليه پيغمبر و امام در هر قدمي بردارند از تكليف
الهي و وظيفه شرعي خود سر سوزني خارج نميشوند و هر كس مسلمان باشد خواه شيعه يا از
اهل سنت نميتواند در شرعي بودن قيام امام حسين، عليه السلام، و
علم و دانايي او به احكام و عصمت او شبههاي بنمايد، و در محيط اسلامي خصوص نسبت به
حضرت سيدالشهداء، عليه السلام،كه از اصحاب كسا و اهل مباهله و به
موجب حديث متواتر ثقلين، و اخبار آن، و سفينه و غيرها عصمت و علمش ثابت است بحث از
اين موضوع بيمورد است، و جمله (فَلا تُعِلَّمُوهُمْ فَانَّهُم اَعْلم مِنْكُم)
پاسخ كساني است كه بخواهند در اين موضوع سخني بگويند يا زبان ايرادي باز كرده و چون
و چرايي اظهار كنند علاوه بر اين به صريح روايات متواتره اهل سنت و شيعه پيغمبر،
صلي الله عليه و آله و سلم، اين قيام را تصويب و تقدير فرموده: بلكه خداوند نيز بر
حسب آنچه به پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، وحي فرستاده اين
قيام را ستوده است، و اگر در آن ايرادي بود و اين قيام و شهادت مطلوب خدا و رسول
نبود و سزاوار بود حسين، عليه السلام، آن را ترك كند و آماده
شهادت نشود پيغمبر، صلي اله عليه و آله، حسين عزيزش را به آن
راهنمايي ميفرمود، و در اين همه اخبار به آن اشارهاي ميكرد با اينكه كشندگان
حسين، عليه السلام، را مورد نكوهش قرار داده از اينكه در اقدام
حسين اشتباه كوچكي روي بدهد كلمهاي نفرمود هر چه فرمود و گله كرد شكايت از امت و
از كشندگان حسين بود و نسبت به حسين، عليه السلام،جز تمجيد و
تكريم و تقدير و وعده درجات بلند و امر بياري او5
چيزي نفرموده است. اين همه اخبار از ناحيه حضرت رسول و اميرالمؤمنين،
عليهما السلام، فرضاً اگر در مورد غير حسين هم وارد ميشده دليل بر كمال
فضيلت و علوّ مقام او بود.
3. بر حسب اخبار معتبره برنامه كار و دستور العمل دوران امامت هر يك از امامان
قبلا تعيين شده، و توسط پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، به
آنها سپرده شده، و هر كدام در عصر خود مكلف بوظايفي بودند، و تعهداتي داشتند كه طبق
آن رفتار كردند6
و امروز هم حضرت ولي عصر، ارواح العالمين له الفدا، بر حسب همان
وظيفه در پشت پرده غيبت غائب ميباشد و تكليف اين بزرگواران علي التحقيق غير از روش
و تكليف مردم عادي است اينها حجج و بينات و صنائع پروردگارند و كسي از اين امت با
ايشان قياس نميشود اندكي از فضايل و مقامات آنها را از زبان علي، عليه السلام،
در اينجا بطور نمونه ميآوريم.
1. فَاِنّا صَنائِعَ رَبِنّا وَ النّاسُ بَعْدُ صَنائِعُ لَنا.7
2. لا يُقاسُ بآلِ مُحَمَّد صَلّي الله عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذِهِ
الاُمَّة اَحَدٌ، وَ لا يُسَوَّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نَعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ
اَبَداً. هُمْ اَسَاسُ الدّيْنِ وَ عِمادُ الْيَقينِ اِلَيْهِمْ يَفيِيءُ الْغَالِي
وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي، وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقّ الوِلايَةِ، وَ فيْهِمُ
الْوَصيَّةُ، وَ الْوِرَاثَةُ.8
3. فيهِمِ كَرائِمُ الْقُرآنِ وَ هُمْ كُنوزُ الرَّحْمنِ اِنْ نَطَقُوا
صَدَقُوا، وَ اِنْ صَمَتُوا لَمْ يَسْبَقُوا.9
4. تعبد به شهادت و كشته شدن يكي از اموري است كه به صورتهاي مختلف در شرايع و
اديان سابقه دارد، و صحت تكليف و تعبد به آن نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل خصوص در
مورد انبياء و اولياء
(عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَولِ وَ هُمْ بِاَمْرِه
يَعْمَلُونَ)
در حق آنها هم مانند فرشتگان صادق است و عمال خدا و مجاري و وسايل اجراء مشيت و
سننن و امتحانات الهيه ميباشند.
ابراهيم خليل علي نبينا و آله و، عليه السلام، مأمور به ذبح
فرزند عزيزش گشت، و خود و جگر گوشهاش تسليم فرمان خدا و متعبدانه در كمال اخلاص در
مقام امتثال امر و اطاعت برآمدند. و ايرادهايي از قماش ايرادهاي نويسنده شهيد جاويد
بر اين تعبد به شهادت و كشته شدن وارد نيست والا اسمعيل هم ميگفت: اين امر، امر
حقيقي نيست، و كشته شدن من كه پيغمبر خدا هستم يا در آينده ممكن است پيغمبر و مصدر
خدمات ارزندهاي شوم، و مرد مرا راهنمايي كنم چه فايدهاي دارد. چرا نيروي
خداپرستان را ضعيف ميكني، و جبهه آنها را از فرد برجستهاي مانند من محروم ميسازي
براي چه من ذبح شوم مگر حيات من براي دين خدا و براي مقاصد مشروعه زيان بخش است؟ و
مگر وجود من منافع از اصلاحات است؟ و از اين رقم ايرادات و سخنان خام كه در كتاب
شهيد جاويد ديده ميشود بگويد، و اصلا تسليم نشود، و خواب پدر و امري را كه به او
شده تأويل نمايد و يا اعتبار خواب را انكار كند ولي به جاي اين گفتارهاي بيادبانه
و...به پدر گفت:
يا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِي اِنْشآاللهُ مِنَ
الصَّابِرِينَ.
داستان اصحاب اخدود نيز شاهد اين مدعي است كه در بعضي موارد به استقبال مرگ رفتن
محبوب خدا است.
اصحاب اخدود مؤمنان را ميان بازگشت به كفر و سوخته شدن در آتش مخير ساختند و آن
مؤمنان بااخلاص سوخته شدن به آتش را بر كفر برگزيدند. خدا آنها را در قرآن ياد
فرمود، و عملشان را تصويب كرد.
در اسلام پدر عمار ياسر شهادت را بر بازگشت به كفر برگزيد و تقيه نكرد تا كشته
شد10
و عاصم بن ثابت، و شش نفر ديگر از رفقايش از ورود در ذمّه كفار امتناع ورزيدند تا
شهيد شدند11
و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، هم عمل آنها را رد نفرمود،
و آنانرا خطاكار نشمرد.(2)
عمروبن جموح انصاري چهار پسر مانند شير داشت كه در غزوات در ركاب پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم،
جهاد ميكردند، و خودش با اينكه خست لنگ بود
آرزومند شهادت بود در غزوه احد پسرهايش خواستند او را از شركت در جهاد منع كنند
گفتند خدا تو را معذور ساخته است عمرو نزد رسول خدا آمد. عرض كرد پسرهايم ميخواهند
مرا از بيرون آمدن با شما مانع شوند. به خدا من ميخواهم با همين پاي لنگ وارد بهشت
شوم. رسول خد، صلي الله عليه و آله و سلم، فرمود: تو معذوري و
جهاد بر تو واجب نيست، و به پسرهايش فرمود:
(ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَمْنَعُوهُ لَعَلَّ الله اَنْ يَرْزُقَهُ
الشَّهادُة)
يعني بر شما نيست كه او را مانع شويد بسا كه شهادت روزي او شود عمر و اسلحه خود
بگرفت و گفت:
(اَلّلهُمَّ اَرْزُقْنِي الشَّهادَةَ وَ لاتَرُدَّنِي اِلي اَهْلِي
خائِباً)
خدايا شهادت را روزي من كن و مرا بسوي اهل و خانوادهام نااميد برنگردان.12
اگر شهادت في حد نفسه مطلوب و محبوب نبود پيغمبر، صلي الله عليه و آله و
سلم، به پسران عمرو اينگونه نميفرمود.
و بنا به نظر نويسنده شهيد جاويد ميبايست پيغمبر، صلي الله عليه و آله
و سلم، به او بفرمايند شهادت چه فايدهاي دارد دعا كن از اين غزوه برگردي،
تا در غزوه ديگر هم شركت كني و اسلام از وجود تو منتفع شود كشته شدن تو چه سودي
براي اسلام دارد پس دعاي تو اين است كه خدا كفار را بر تو مسلط كند تا به تو تهاجم
كنند و تو را بكشند، اصلا اشتياق به شهادت چه معنايي دارد؟
اگر نويسنده شهيد جاويد آنجا بود لابد اين ايرادات را ميكرد، و خودش هم هيچ وقت
آرزوي شهادت نميكرد.(3)
پس معلوم شد في الجمله در مواردي تعبد به قتل حتي با معلوم نبودن مصلحت آن بر
مكلف، و در مواردي به ملاحظه حفظ مصلحت مهمتر يا دفع مفسده بزرگتر واقع شده بلكه
مطلقاً رجحان و مطلوبيت شهادت ثابت است، و تعبد پيغمبر يا امام به شهادت منطقيتر
است و آنها بيش از ديگران آرزومند شهادت بودهاند.
و همين است معني فرمايش عقيلة القريش، عليها السلام:
هَؤلاءِ قَومُ كَتَبَ اللهُ عَلَيهِمُ القَتَلَ فَبَرَزُوا اِلي
مَضَاجِعِهِمْ.
5. مفاسد اعمال، و مظالم و ستمهايي را كه يزيد و دستگاه حكومتي او مرتكب شد
نميتوان به نتيجه حركت و نهضت مربوط ساخت تا گفته شود: چون كشتن امام، و تهاجم به
حيات او براي اسلام غير از خسارت و ضرر نتيجهاي نداشت پس امام براي شهادت به كربلا
نرفت يا از شهادت خود اطلاع نداشت و براي شهادت قيام نكرد. زيرا شهادت امام يك حساب
دارد و مظالم بنياميه و كشتن امام حساب ديگر.
چه مانعي دارد امام مكلف باشد قيام كنند و از بيعت خودداري نمايد. به كربلا
برود. و با اينكه امكان داشت با بيعت و تسليم از خود دفع قتل نمايد تسليم نگردد تا
شهيد شود و شهادت را پيشبيني كرده و مكلف به اجراء اين برنامه شده باشد، و امام در
قيام و اقدامي كه نموده اطاعت و فرمانبري خدا را كرده باشد و يزيد، و دستگاهش در
عمل خود معصيت خدا را كرده باشند؟
ما هر چه فكر ميكنيم ميان اين دو ناحيه ارتباطي نميبينيم. امام مكلف بوده است
با يزيد بيعت نكند و خطراتي را كه براي خود و عزيزانش اينكار دارد بپذيرد و به
تسليم و بيعت يا فرار از جهاد اين خطرات را از خود دفع نكند و از شهادت استقبال
نمايد و اين يك تكليف معقول و خردپسند است كه حتي در احكام موالي و عبيد عرفي نيز
نظاير آن بسيار است.
يزيد و عمالش نيز مكلف بودهاند از امام اطاعت كنند، و مرتكب قتل آن حضرت و هيچ
عمل زشت و گناهي نشوند.
پس اين اشكال وارد نميشود كه چون وجود امام مصدر خير و بركت و در آينده منشأ
اصلاحات ميشد چرا بايد كشته شود و براي كشته شدن برود، زيرا اين اشكال به كسانيكه
امام را كشتند و دست جامعه را از دامنش كوتاه كردند وارد است آنها نبايد امام را
بكشند، و بايد در پيشرفت و بسط يد و نفوذ كلمه امام همكاري كرده باشند امام هم به
حكم خدا نبايد با بيعت و تسليم قتل را از خود دفع كند.
همانطور كه به ياسر پدر عمار يا شيعياني كه بدست معاويه و زياد و حجاج كشته شدند
اين ايراد وارد نيست كه چرا به كفر برنگشتيد تا در آينده اسلام از وجود شما استفاده
كند، و به عاصم بن ثابت و رفقايش كسي اعتراض نكرده و پيغمبر نفرموده چرا امان را
نپذيرفتند تا آزاد شوند و در ركاب پيغمبر خدا جهاد كنند به امام به طريق اولي كسي
حق چنين اعتراضي را ندارد زيرا آن حضرت مأمور و متعبد به قيام و كشته شدن بود، و
درجهاي كه براي او از اين شهادت حاصل گشت با هيچ وسيله ديگر حاصل نميشد.
6. از نظر ديگر اگر اقدام امام را تعبد محض هم ندانيم و روي آن مطالعه كنيم
ميگوييم.
مصلحت تسليم نشدن امام، عليه السلام،و بالنتيجه شهادت بيش از
مصلحت زندگي آن حضرت در حال تسليم و بيعت با يزيد بود. و مفسده بيعت و سازش با
يزيد، و امضاء حكومت او بيش از مفسده محروم شدن جامعه از بركات وجود امام در حال
بيعت است.(4)
پس شما نميتوانيد بگوييد قتل امام هم مصالح وجود امام را از مردم سلب ميكند، و
هم مفاسد عدم وجود آن حضرت را سبب ميشود و چرا امام از مدينه و مكه به قصد كشته
شدن و شهادت بيرون رفت؟ زيرا ميگوييم در اينجا بايد مفاسد بيعت و تسليم و تصويب
حكومت يزيدي را از طرف امام با مصلحت وجود امام در حال تسليم و تمكين و اطاعت از
يزيد، و به رسميت شناختن حكومت او كه كمر فناء و اعلام اسلام را به ميان بسته بود
در نظر بگيريم و معلوم است در اين زمينه مفاسد بيعت و تسليم يا مصالح بيعت نكردن و
شهيد شدن از مصلحت حيات يا يزيد به مراتب بيشتر بود و امام خود بهتر از هر كس اين
معني را درك ميكرد و تشخيص ميداد. اين حيات با ننگ بيعت با يزيد زمينه هر قيام
اصلاحي را از جانب اهل بيت از ميان ميبرد و جامعه را از اينكه اهل بيت حمايت از حق
و دفاع از اسلام نمايند مأيوس و نااميد ميكرد لذا امام شهادت را اختيار كرد،
(لا اَرَي المَوتَ اِلاّ سَعادَةً، وَ لاَ الحَيَاةَ مَعَ الظّالِمِينَ
اِلاّ بَرَماً)
را زبان حال و مقال خود قرار داد.
خلاصه آنكه اگر براي پيغمبر يا امام وضعي جلو بيايد كه بر حسب وظيفه رسالت يا
امامت بايد دست به اقدامي بزنند يا از طرف كفار به آنها پيشنهادي شود كه نبايد آنرا
بپذيرند، و در آن تقيه جايز نباشد يا ترك تقيه محبوب و مطلوب، و ارجح و افضل باشد،
و آن بزرگواران پيشنهاد را نپذيرند، و به اين جهت جانشان در خطر واقع شود، و
استقامت ورزند و تسليم نشوند تا شهيد شوند. پيغمبر يا امام در اين اقدام به
عاليترين مراتب سعادت و شهادت نايل، و دشمنان حق به شقاوت ابدي محكوم ميگردند.
خصوصاً اگر تسليم نشدن، و استقامت سبب هدايت و بيداري ديگران و مشخص شدن حق از
باطل گردد، و اين پايداري و گذشت موجب احياء دين شود.(5)
اين شهادت و كشته شدن از زندگي و حيات باقبول پيشنهادهاي ننگين و نامشروع و در
حال بيعت با عنصر پست و متجاهر به گناهي مثل يزيد اثرش براي احياء دين و هدفهاي
اصلاحي و پيشبرد مقاصد انبيا و رسالت اسلام يقيناً بيشتر است.
شما گمان ميكنيد اينكه ميگوييم كشته شدن مطلوب امام بوده مقصود اين است كه خود
كشته شدن با صرف نظر از اين آثار و فوايد و از جنبه اينكه عملي صادر از شمر و سنان
و خولي بوده مطلوب امام بوده است از اين جهت مغلطه ميكنيد و ميگوييد: پس آنها كه
امام را كشتند خواست او را انجام دادند، و اگر او را نميكشتند به آنها التماس
ميكرد و خواهشمند ميشد كه بياييد مرا بكشيد. نه آقاي عزيز واقعاً منطق شما عجيب
است! اينكه ميگوييم شهادت محبوب امام بوده و اما به آن اشتياق داشته يعني در زمينه
دوران امر ميان بيعت با يزيد و تصويت حكومت او و شهادت البته شهادت محبوب است.
لا اَرَي الْمَوتَ اِلاَّ سَعِادَةً، وَ لا الحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ
اِلاّ بَرَماً
7. در موضوع نهضت امام كه از موضوعات بينظير است نميتوان به مقياس ساير
موضوعات، و دعوتها و نهضتهاي سياسي با ديني اظهارنظر كرد زيرا با دعوتهاي سياسي
و قيام براي طلب حكومت و استثمار و استعباد مردم در جوهر و حقيقت فرق دارد، و با
قيامهاي ديني اگر چه در جوهر و ماهيت مشتركند ولي تفاوت آن با ساير دعوتها و
قيامهاي ديني نيز زياد است كه همين تفاوتها آنرا نافذتر و شور انگيزتر ساخته است.
بنابراين نميتوان روي اين واقعه بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات اظهار رأي نمود
و اين قيام را مانند يك قيام عادي تشريح و توصيف كرد. زيرا اگر آنرا يك قيام عادي
بشماريم بايد تمام تفصيلات آنرا نيز عادي بدانيم در حاليكه بطور قطع نميتوانيم
قسمت مهمي از جريانهاي اين قيام مقدس را بطور عادي تفسير و تعبير كنيم.
در كدام قيام سابقه دارد بعد از آنكه سرنوشت قيام كننده معلوم و مسلم شده
نونهالان خردسال مانند جناب قاسم بن حسن، عليهما السلام، را بدون
هيچ گونه اضطرار و ناچاري ظاهري، و بدون احتمال هيچ گونه اثري در فتح و پيروزي اذن
جهاد بدهند و در ميان درياي شمشير و تير و نيزه فرستاده باشند.
در كدام قيام سابقه دارد اينگونه خردسال به روي مرگ بخندند و مشتاقانه به جهاد و
استقبال مرگ شتافته باشند.
در كدام قيام سابقه دارد هفتاد و سه نفر تشنه كام در برابر يك بيابان دشمن
خونخوار اين همه مردي و مردانگي و ثبات قدم، و استقامت، و فداكاري نشان داده باشند.
در كدام قيام سابقه دارد پيروان و مريدان رهبر آن قيام دانسته باشند كه تمام غرض
دشمن كشتن رهبر آنها است و اگر او را بكشند به ديگران كاري ندارند، و دانسته باشند
كه دفاع آنها از جان رهبر عزيزشان جز اتلاف نفوس خودشان ثمري ندارد مع ذلك
پروانهوار گرد شمع وجودش را بگيرند و بسوزند و جهاد كنند تا آخرين نفر آنها را از
دم شمشير و تير و نيزه بگذرانند.13
در كدام قيام سابقه دارد همسر مهربان شوهر عزيزش را به فداكاري تشويق كند و
بگويد:
فِداكَ اَبِي وَ اُمّي قاتِلْ دُونَ الطَّيِبينَ ذُرّيَةِ مُحَمَّد
صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ سَلَّم.
از كدام پيروان رهبران ديني اين همه خلوص، و وفا، و فداكاري، و جانبازي آشكار
شده است.
در كدام قيام سابقه دارد رهبر قيام با يقين به شهادت و پيشبينيكشته شدن و
مخاطرات دشوار زن و بچه و كودكانش را با خود در ميدان بلا برده باشد.
خلاصه تفاوت اين قيام و جهات امتياز آن بسيار است اين امتيازات هر كدام حكايت از
اين دارند كه ا ين قيام يك مأموريت الهي و داراي سر و رمز ملكوتي بوده است كه امام
به آن تن داده و آنرا پذيرفته است.
پس از بيان اين چند نكته كه شايد براي روشن شدن مطالب آينده سودمند باشد به قدري
كه وقت و فرصت اجازه ميدهد و به اندازه استعداد و فهم كوتاه و درك ناقص خود بعض
علل، و هدفهاي شهادت امام را در نهايت اختصار مورد بررسي قرار ميدهيم.
اول ـ آنچه از اخبار صحيحه متواتره استفاده ميشود اين است كه
امام، عليه السلام،متعبد به قيام و شهادت بوده و شهادت آن حضرت
محبوب و مطلوب خداوند متعال بوده است، و چنانچه گفتيم تعبد به شهادت امر
بيسابقهاي نيست، و مانعي ندارد امام به شهادت رفتن به عراق، و برنگشتن از بين راه
آيندهاي آن چنان از كشته شدن و اسير اهل و عيال در جلو دارد اين راه را برود، و از
بيعت با يزيد به تمام نيزو خودداري كند، و به عبارت ديگر امام مأمور بود عليه يزيد
قيام كند، و ابطال حكومت او را اعلان نمايد، و امتناع خود را از اين بيعت شوم علني
و آشكار سازد، و امر به شهادت و كشته شدن در حقيقت امر به استقامت و ثبات بود كه
بيعت و تسليم را سپر بلا، و وسيله دفع خطر قتل قرار ندهد، و چنانچه ميبينيم اين
فرمان خود بكشتن دادن نيست اگر چه تعبد به آن هم جايز است بلكه اين فرمان بكار و
اقدامي است كه به حسب وضع محيط منتهي به شهادت ميشود، و اين تعبد به ملاحظه مصالح
و آثاري كه دارد هيچ گونه اشكال عقلي و شرعي ندارد، و تعبد به اسارت اهل و عيال نيز
به همين معني و بر اساس همين حكمتها و مصلحتهايي است كه در شهادت منظور است حسين، عليه السلام،
به چنين امتحان عظيمي ممتحن گرديد و به نيكوتر وجهي از عهده
امتحان برآمد، و خدا به چنين تعبد و تكليفي پرستش كرده و فرمانپذير شد، و همانطور
كه در روز عاشورا اين آيه را تلاوت ميكرد به عهدي كه خدا بر او كرده بود و منتظر
آن بود وفا كرد.
مِنَ الْمؤمِنينَ رِجَالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ
فَمِنْهُم مَنْ قَضَي نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَن يَنتَظِرُ وَ مابَدَّلُوا تَبْديلا.
دوم ـ سيدالشهداء، عليه السلام،در قيام خود
منظور و هدفي جز اداء تكليف و اطاعت فرمان خدا نداشت زيرا هر كس بايد در حفظ دين و
نواميس الهيه، و دفاع از حريم شرع و احكام كوشا باشد، و هر گاه دين دستخوش تصرف، و
تعبير، و تبديل و تعطيل، و از جانب معاندين تهديد شد و شعائر آن از بين رفت واجب
است مسلمانان به ياري دين برخيزند، و خطرات را از دين دفع، و منكرات را انكار كنند.
پر واضح است كه حكومت مردي شرير، و مشهور به فساد و فسق و فجور، و ميگساري، و
سگ بازي، و متجاهر به گناه و لهو و لعب و غنا مانند يزيد براي اسلام بزرگترين خطر و
ضربه بود كه اگر بدون عكسالعمل جلو ميرفت، و از طرف كسي انكار نميشد مفاسد آن
جبرانناپذير و سبب محو آثار اسلام ميگشت.
تكيه زدن چنين نابكاري بر مسند خلافت پيغمبر، صلي اله عليه و آله و سلم،
افكار را گمراه، و عقايد را منحرف ميساخت، و چه بسا كسان روي اين اصل كه جانشين
پيغمبر نمونه و نماينده رفتار و اخلاق پيغمبر است با ديدن اعمال و حركات يزيد كه
خود را خليفه پيغمبر ميدانست به ساحت قدس پيغمبر و برنامههاي اسلام هم بدبين و
بدگمان ميشدند و اگر شخصيتي مانند حسين، عليه السلام،بر او
انكار نميكرد، و خلافت او را باطل نميشمرد اين اشتباه و گمراهي در دلها قوت
ميگرفت، و نظام اسلام خصوصاً در حكومت دگرگون وانمود ميشد.
و از سوي ديگر هم وقتي خليفه و زمامدار متجاهر به فسق و فجور، و شهوتراني و
ميگساري و...شد طبعاً به حكم.
اِذا كانَ رَبُّ البَيتِ بِالدَّفِ مُولِعاً ***
فَشِيمَةُ اَهْلِ البَيتِ كُلُّهِم رَقُصٌ
چونكه رب البيت دف گيرد بكف *** بيت و ما في البيت رقاصي كنند
سر تا سر عالم اسلام غرق در فحشاء و فجور و نابكاري ميگشت، و خطري كه از اين
راه متوجه ملت اسلام ميشد جبرانناپذير بود، كدام خطر براي هر قوم و هر ملتي از
شيوع فحشا و منكرات و هرزگي بدتر است هر ملتي كه گرفتار فساد و فسق و فجور و
ميگساري و شهوتراني، و ساز و آواز و رقص شد ضعيف و ناتوان و به تدريج در امور آن
اختلال ظاهر ميشود تا از صفحه تاريخ حذف و منقرض شود.
اگر به اقيام امام طشت رسوايي يزيد بر زمين نميافتاد كشورهاي اسلامي در فحشاء و
منكرات غرق ميشد، و از نواميس اسلام و عفت، و پاكدامني و تقوي و پرهيزكاري اثري
باقي نميماند.
قيام حسين اين اثر را هم داشت كه يزيد را در وجدان مردم كوبيد. و منفور عموم
ساخت بطوري كه اسمش با هر ننگ، و پستي، و زشتي مرادف شد، و تقليد، و پيروي از او
ننگ و عار گرديد.
نام و آوازه، و حسن شهرت اسلام كه دنيا را پر كرده، و جهانيان را به آن متوجه
ساخته، و از دور و نزديك شيفته اوضاع داخلي و نظام اسلام شده بودند با انحراف خلافت
از مسير حقيقي و سلطنت يافتن مردي مثل يزيد جاي خود را به بدنامي، و حكومت
ديكتاتوري اراذل و اوباش ميداد، و اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاي خليفه و عمال
او اسم اسلام را ننگين ميكرد، و كساني كه نميتوانستند مطالب و حقايق را آنطور كه
هست بشناسند و تشخيص دهند از اسلام متنفر ميشدند. لذا استنكار شديد امام توأم با
شهادت خود، و اسارت اهل بيت، اسلام را از بنياميه، و بنياميه را از اسلام جدا
ساخت، و اعمال و رفتار و كردار آنها را در خارج و داخل كشور از اعتبار ساقط كرد.
خطراتي كه از ناحيه بنياميه اسلام را تهديد ميكرد، و با قيام امام دفع شد بيش
از اينها است، و اجمالا براي اسلام كشندهتر از خلافت يزيد، و آن اوضاع، و احوالي
كه جلو آمده بود خطري نبود، و براي قيام اگر فرضاً هيچ مصلحت و هدفي غير از انكار
علني آن وضع در نظر نگيريم باز هم قيام لازم و واجب بود، و اگر چه امام كشته شد اما
حيات و زندگيش جاوداني گشت، و به ملت اسلام عاليترين درس آزاديخواهي، و دينداري را
تعليم كرد، و تاريخ سياه بنياميه را تا روز قيامت در معرض افكار، و آراء مردم قرار
داد كه يكي از آثارش انفصال حكومت آنان از حكومت شرعي بود كه حتي به قول يكي از
نويسندگان اهل سنت علاوه بر اينكه اهل سنت و شيعه را خلافي در انكار خلافت يزيد
نيست قيام و شهادت امام در طرز تفكر اهل سنت نيز اثر كرد، و نقطه تحولي در روش فكري
آنان ايجاد شد زيرا خلافت را شده را باصطلاح خود تا شش ماه زمامداري امام حسن مجتبي، عليه السلام،
پايان يافته تلقي كردند، و حكومت بنياميهرا سرآغاز ملك و
پادشاهي شمردند.(6)
و از آن تاريخ به بعد اگر چه اطاعت حكومتهاي جابره را برخي از مزدوران حكومتها
واجب ميشمردند اما حكومت را مبدأ و مظهر نظام اسلام و محقق اهداف دين معرفي
نميكردند.
اكنون بگوييد چرا و چه مانعي دارد كه امام براي چنين مقاصدي نهضت كند و چه اشكال
دارد كه خدا او را متعبد به چنين قيام و شهادتي براي اين مصالح كرده باشد؟ و چه
مانعي دارد اگر امام براي اين مقاصد عاليه قيام را با علم به انتهاء آن به شهادت
آغاز كرده باشد؟ و چرا اين قدر دست و پا كنيم و رنج بيهوده بكشيم كه امام را از
پايان قيام ناآگاه معرفي كنيم.(7)
درود بر روان آن عالم بزرگواري كه هدف و نتيجه نهضت امام را با اين الفاظ پر
معني شرح ميدهد.
«وَ لَو لا نَهْضَةُ الْحُسَينِ، عليه السَّلام، وَ اَصْحابِهِ يَومَ
الطَّفِ لاقامَ لِلاسْلامِ عَمُودٌ وَ لااخْضَّرَ لَهُ عُودٌ، وَ لاَ ماتَهُ
اَبُوسُفيان، وَ اَبْناء مُعاوِيَة وَ يَزيد فِي مَهُدِهِ، وَ لَدَفَنُوهُ مِنْ
اَوَّلِ عَهْدِهِ فِي لَحْدِه»
تا اينكه ميفرمايد:
«فَالْمُسْلِمُونَ جَميعاً بَلْ وَ الاِسْلامُ مِن ساعَتِهِ قِيامِهِ
اِلي قِيامِ السّاعَةِ رَهينُ شُكْر لِلحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ، وَ اَصْحابِهِ
عَلَي ذلِكَ المَوقِفِ الّذِي اَقَلّ ما يُقالُ فِيهِ»
«لَقَدْ وَقَفُوا فِي ذلِكَ اليَومِ مَوقِفاً *** اِلي الْحَشْرِ
لايَزْدَ ادُ اِلاّ مَعالِياً»14
يكي از نويسندگان اهل سنت پس از آنكه تفاوت و اختلاف شرايط و اوضاع عصر امام حسن
مجتبي، عليه السلام،را با عصر امام حسين، عليه السلام،
شرح داده ميگويد: ما ميتوانيم بگوييم امام عازم بود و با يزيد بيعت نكند هر چند
كشته شود زيرا ممكن نبود امام با يزيد بيعت كند، و اگر بيعت ميكرد، مردم او را
امام بحق ميشمردند.
و او براي تغيير دين فرصت مييافت، از اينجا است كه گفته شده است:
اِنَّ الْحُسَينَ فَدي دينَ جَدّهِ بِنَفْسِهِ، وَ اَهْلِهِ، وَ
وُلْدِهِ، وَ ما تَزَلْزَلَتْ اَركانَ دَولَةِ بَني امَّيةِ اِلاّ بِقَتْلِ
الْحُسَينِ.15
يعني حسين، عليه السلام،جان خود و اهل و اولاد و خويش را فداي
دين جدش كرد، و اركان دولت بنياميه متزلزل نشد مگر به كشتن حسين، عليه
السلام.
همين نويسنده در جاي ديگر ميگويد:
دولت بنياميه پس از شهادت آن حضرت ديري نپاييد و شصت و چند سال را به پايان
نرساند، و كشتن امام درد كشندهاي شد كه در اندام حكومت آنان جا گرفت تا سرانجام
آنرا به هلاكت رسانيد، و خونخواهي امام فريادي بود كه دلها و گوشهاي مردم به توسط
آن فتح ميشد.16
آيا با توجه به اين مصالح و اوضاع و احوال و ملاحظه مقام امام كسي ميتواند در
لزوم و ضرورت اين قيام ترديد كند؟ و آيا حتي باقطع نظر از مقام امامت اشكالي دارد
كه امام همين برنامهاي را كه اجرا كرد با پيشبيني عاقبت كار انجام دهد؟
تفاوت نميكند كه فوائد و آثار را نتايج قيام بگوييم يا هدف بشماريم بحدث لفظي
نداريم ممكن است به اين تعبير ادا كنيم كه اين فوائد و آثار حكمت تعبد و تكليف امام
به شهادت است، و ممكن است بگوييم اين فوائد و آثار هدف قيام و قبول شهادت است.
به هر صورت در اينجا چون بنابر اختصار است از اين توضيح لازم نيست و اگر كسي
بخواهد از هدفها و علل و نتايج و آثار قيام امام بيش از اين آگاه شود كتاب هايي كه
در اين موضوع ننوشته شده مانند نهضة الحسين و پرتوي از عظمت حسين رجوع نمايد.
3. امام، عليه السلام، و تأسيس حكومت اسلامي
تأسيس حكومت حق و عدالت اسلامي از اهداف عاليه دعوت اسلام و از عناصر عمده و مهم
اجتماع اسلامي است كه در هر عصر مسلمانان وظيفه دارند آنرا در جبهه برنامههاي
اصلاحي و اسلامي خود قرار داده، و در تأسيس آن كوشا باشند. اين منطق كه دين از دنيا
و سياست از روحانيت و دولت از ديانت جدا است، و منطقه حكومت نظام شرعي از مرز منطقه
حكومت نظام عرفي بيرون است منطق خيانتكاران باسلام و حربه دشمنان قرآن است در اسلام
دين از سياست و حكومت و اجتماع جدا نيست، و ماوراء اسلام هيچ قاون و رژيمي اعتبار
ندارد. هدف اسلام حكومت خدا، و حكومت احكام خدا در زمين و از ميان بردن استعباد هر
حكومت و حزب و قانون و رژيم غير اسلامي است به نظر ما اين آيه روشنگر اساس و پايه
حكومت اسلامي است.
تَعَالَوا اِلي كِلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم اَن لا نَعْبُدَ
اِلاّ الله وَ لانُشْرِكَ بِهِ شَيئْاً وَ لايَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً
مِنْ دُونِ الله.
بنابراين يقين است كه قيام امام براي تأسيس حكومت اسلامي با مساعد بودن شرايط، و
اوضاع لازم و واجب است و اگر كسي بگويد هدف قيام تأسيس حكومت نبود مقصودش اين نيست
كه تأسيس حكومت اسلامي در شأن امام نيست، و اگر كسي هم بگويد قيام امام سياسي نبود
غرضش اين نيست كه سياست به معني مداخله در امور و نظارت در اجراء احكام و برقراري
حكومت اسلامي كار امام نيست بلكه منظورش نفي سياست باصطلاح زور و جاهطلبي و
استثمار فردي يا جمعي است.
چنانچه اين هم صحيح نيست كه چون سياست از ديانت جدا است پس مرد خدا و روحاني
نبايد در امور سياسي مداخله كند. زيرا مرد خدا كسي است كه در امور مداخله نمايد و
به هر مقدار ميتواند در حسن جريان امور اهتمام كند و امر به معروف و نهي از منكر
نمايد و با شجاعت وارد ميدان خدمت باسلام و جامعه شود و اين سياست عين ديانت است و
از مهمترين تكاليف اسلام است كه هيچ گونه مسامحهاي در آن روا نيست.
اسلام شامل تمام مسائل زندگي اجتماعي و فردي است،و براي همه، دين، عقيده، وطن،
حكومت، قانون، روحانيت، سياست، صلح، جنگ و همه چيز است و هر كسي غير از اين گمان
كند به حقيقت دين ارشاد نشده و مفاهيم عالي اسلامي را از قرآن و سنت نگرفته و در
گمراهي و ضلالت افتاده است.
حكومت اسلامي اگر تأسيس ميشد مردم طعم آزادي را ميچشيدند حقوق پامال شده ضعفا
و طبقه سوم احيا ميگرديد، و نظامات عدالت پرور و قوانين جهاني مترقي اسلام، و اصول
صحيح مساوات و برابري و برادري طبق تعاليم قرآن حكومت مييافت، و مردم از اينكه
محكوم به حكم عنصر جنايت و فسق و فحشا و ميگساري و سگبازي مانند يزيد باشند نجات
مييافتند، و در حكومت قرآن، و فرمان خدا و قوانين خدا وارد ميشدند، و حكومت فردي
و بشرپرستي، و اختلافات به خداپرستي، و اتحاد، و برادري ديني، و همرنگي، و الغاء
امتيازات قبيلهاي و قومي، و جغرافيايي و...تبديل ميگشت، و حكومت جهاني اسلام كه
به هيچ كس و هيچ قوم و ملت و هيچ شهر و كشور جز به خدا انتساب ندارد ارتق و فاتق
امور ميشد و حق و عدالت و فضيلت حاكم و مضمون (اِنِ الحُكْم اِلاّلله)
عملي و آشكار ميگشت.
بنياميه احكام خدا را بازيچه و مسخره كرده و هر طور ميخواستند رفتار ميكردند،
و تغيير و تبديل ميدادند حتي در احكام عبادات اسلام نيز بدون پروا تصرف مينمودند
و مانند نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواندند، و رسماً عرفه را در روز ترويه و
مراسم عيد اضحي را در روز عرفه برگزار كردند
(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ
الْكافِرُونَ).
حكومت اسلامي وقتي تأسيس باشد دستهاي ناپاك زيادها، و ابن زيادها، و مغيرة بن
شعبهها، و مسلم بن عقبهها، و شمرها، و خوليها از خيانت و جنايت و تصرف در بيت
المال مسلمين و تجاوز بنفوس و اعراض قطع و دستهاي پاك افرادي مانند ابوذر، و
مقداد، و سلمان، و عمار، ميثم، و رشيد، و قيس بن سعد، و حجر بن عدي، و مسلم بن
عوسجه، و حبيب بن مظاهر مصدر كار ميگردند.
يقيناً تحقق اهداف اسلام بنحو كامل جز در سايه حكومت اسلامي امكانپذير نيست، و
فقط حكومت اسلامي مجري تمام عيار احكام خدا و محقق هدفهاي قرآن است.
لذا امام حسين، عليه السلام، كه از هر كس بيشتر به هدفهاي
اسلام آگاه بود وظيفه داشت مرد مرا بتأسيس چنين حكومتي دعوت فرمايد، و آنها را از
مسامحهاي كه در اين موضوع دارند و سبب اين همه انحطاط و عقب ماندگي و فقرا اخلاقي
و مادي شده بترساند، و از آنها بخواهد با همكاري يكديگر بپاخيزند، و حكومت ستمگر را
ساقط كنند، و آمادگي خود را كه از هر كس باتفاق آراء واقعي عمومي مسلمانان، و بنص و
تعيين پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، شايستهتر براي
زمامداري و اجراء طرحهاي عالي برنامههاي الهي اسلامي بود اعلام كند، و از
مسلمانان بخواهد كه وظايف خود را در اين هنگام كه ناپاكي مثل يزيد حكومت يافته
انجام دهند و حقوق خود را بگيرند.
امام اين كار را كرد، و حجت را بر مردم تمام فرمود. با نامهها، و خطبهها و
سخنان رسا وظيفه خود را انجام داد ـ
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيّنَةِ، وَ يَحْيي مَنْ حَي عَنْ
بَيّنُة.
اما اين موضوع ابلاغ و ارشاد، و اتمام حجت، و اعلان بطلان حكومت يزيد و لزوم
قيام براي بركنار كردن آن، و دعوت از عموم براي احياء نظام حكومت اسلامي اگر چه يكي
از جزئيات برنامه قيام امام بود ولي تأسيس حكومت اسلامي را نويد نميداد و اميدواري
به آنكه مسملانان قيام و جنبش عمومي نمايند و حكومت يزيد را ساقط كنند نبود. علاوه
بر علم امام و اخبار پيغمبر اكرم، صلي الله عليه و آله و سلم،
اوضاع و احوال هم نشان ميداد كه اين مقصود حاصل نخواهد شد، و امام بايد شخصاً
وظايفي را كه دارد و، تعهداتي را كه در برابر اسلام و آئين قرآن وجداناً و شرعاً و
برحسب مقام امامت دارد به نحو اوفي و اكمل انجام دهد، و خطرات حكومت يزيدي را تا حد
امكان دفع كند و افكار را روشن سازد.
بررسي اجمالي و مختصر در كتب حديث و اخبار شيعه، و دقت در مضامين عبارات زيارات،
و احاديثي كه راجع به علوم ائمه، عليهم السلام، رسيده، و اينكه
خداوند علم پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، را به آنان عطا
فرموده است ثابت و آشكار ميسازد كه امام از آيندهاي كه در جلو داشت آگاه بود، و
تأسيس حكومت اسلامي، و پيروزي نظامي و ظاهري را پيشبيني نميفرمود.
مع ذلك ما براي اين كه اين موضوع را از مجراي كتب تاريخ مخصوصاً اهل سنت نيز
بررسي كرده باشيم بر اساس تواريخ معتبره شيعه و اهل سنت مانند ارشاد و اعلام الوري،
و كامل ابن اثير و تاريخ طبري، و يعقوبي، و اخبار الطوال اين بحث را دنبال ميكنيم.