جون بن حوى،
غلام آزاد شده ابوذر غفارى
(343)
جون، پس از شهادت ابوذر، به اهل بيت (عليهم السلام) پيوست. ابتدا در خدمت
گزارى امام حسن و پس از او در خدمت امام حسين (عليه السلام)، انجام وظيفه نمود و در
سفر امام (عليه السلام) از مدينه به مكه و از آن جا به عراق، حضرت را همراهى مى
كرد.
به گفته رضى الدين داوودى: آن گاه كه آتش جنگ برافروخته شد، مقابل امام حسين (عليه
السلام) آمد و از او اجازه ميدان خواست، امام (عليه السلام) به او فرمود:
يا جون! انت فى اذن منّى، فانما تبعتَنا طلبا للعافية فلا
تبتَلِ بطريقتنا.
((اى جون! من بيعتم را از تو برداشتم، تو به اميد عافيت و
آسايش تا اين جا همراه ما آمده اى، در راه ما خود را به ناراحتى و مصيبت مبتلا مكن)).
جون، خود را به پاهاى امام حسين (عليه السلام) انداخت و آن ها را مى بوسيد و عرضه
داشت:
((اى فرزند رسول خدا! من در زمان رفاه و آسايش، كاسه ليس شما
باشم، ولى در شدت و ناراحتى در مقابل دشمن، دست از يارى شما بردارم؟ [اماما!] درست
است كه بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سياه است، ولى با بهشت برين بر من منت
بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفيد و خاندانم به عزت و سربلندى نايل گردد، نه به خدا
سوگند! هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياهم با خون شما آميخته گردد.
امام (عليه السلام) به او رخصت داد و در حالى كه اين رجز را مى خواند به ميدان
كارزار شتافت:
كيف ترى الفجار ضرب الاسود |
|
بالمشرفى و القنا المسدد |
|
يذبّ عن آل النبى احمد |
يعنى: نابكاران اين برده سياه را چگونه خواهى ديد؟ ضربتى با شمشير مشرفى و نيزه
هايى كه به هدف مى خورند و از خاندان پيامبر احمد، حمايت مى كنند.
سپس به مبارزه پرداخت تا فرشته شهادت را در آغوش كشيد.(344)
محمد بن ابوطالب مى گويد: امام حسين (عليه السلام) بر بالين جون قرار گرفت و فرمود:
اللهم بيّض وجهه و طيّب ريحه واحشرهُ مع الاءبرارِ و عرّف
بينه و بين محمد و آل محمد.(345)
((خدايا! چهره اش را سفيد، بدنش را خوشبو و او را با خوبان و
نيكان محشور گردان و ميان او و محمد و خاندانش، آشنايى بيشتر مقرر فرما)).
دانشمندان ما از امام باقر (عليه السلام)، از پدر بزرگوارش امام زين العابدين
عليهماالسلام روايت كرده اند فرمود: زمانى كه قبيله اسد پس از چند روز براى
خاكسپارى پيكرهاى شهدا در ميدان نبرد، حضور يافتند، از بدن جون، بوى مشك به مشامشان
رسيد.(346)
و خود، در اين خصوص سروده ام:
خليلى ماذا فى ثرى الطف فانظروا |
|
اجونة طيب تبعث المسك ام جون |
و من ذا اَلَّذِى يدعو الحسين لاءجله |
|
اذلك جون ام قرابته عون |
لئن كان عبدا قبلها فلقد زكا |
|
النجار و طاب الريح و ازدهر اللون |
يعنى: اى دوست! در خاك كربلا بنگر چه مى بينى؟ آيا عطر دانى است كه از آن بوى مشك
مى طراود، يا بدن جون است؟
كيست آن كس كه حسين در حق او دعا كرد؟ آيا جون است يا عون كه از نزديكان اوست.
هرچند جون قبلا برده بود، ولى اكنون نسب او پيراسته گشت و بدنش خوشبو و رنگ چهره
اش درخشان گرديد.
بخش نهم: شهداى كلبى
عبدالله بن عمير كلبى
(347)
وى، ابووهب عبدالله بن عمير بن عباس بن عبد قيس بن عليم
(348) بن جناب كلبى عليمى است.
او فردى دلاور و شجاع و مورد احترام بود. پس از وارد شدن به كوفه، در منطقه
((چاه جعده)) قبيله همدان مسكنى تدارك
ديده و خود و همسرش ام وهب دخت عبد، از تيره بنى نمر بن قاسط، در آن اقامت
گزيدند.
به گفته ابومخنف: عبدالله در منطقه نخيله گروهى را مهياى رفتن به سوى امام حسين
(عليه السلام) مشاهده كرد، جريان را از آن ها جويا گشت، بدو گفته شد: اين افراد، به
يارى حسين پسر فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى روند.
گفت: به خدا سوگند! من براى مبارزه با مشركان، علاقه شديدى داشتم ولى معتقدم پاداش
نبرد با كسانى كه با فرزند دخت پيامبر خود مى جنگند در پيشگاه خدا كمتر از پاداش
جهاد مبارزه با مشركان نيست، از اين رو، نزد همسرش آمد و او را در جريان آن چه
شنيده بود قرار داد و از تصميم خود وى را آگاه ساخت.
همسرش به او گفت: حق را دريافته اى، خداوند تو را به حق رهنمون گردد و توفيق او فرا
راهت باشد، تصميم خود را عملى ساز و مرا نيز با خود ببر.
راوى مى گويد: عبدالله شبانه همسرش را از شهر بيرون برد تا خدمت امام (عليه السلام)
شرفياب شد و در جوار آن بزرگوار اقامت گزيد.
همين كه عمر سعد به سپاه امام نزديك شد و تيرى به سوى ياران امام پرتاب كرد،
تيراندازى دشمن آغاز شد و يسار غلام زياد و سالم برده عبيدالله از صف لشكر بيرون
آمده و با تكرار اين جمله كه: آيا هماوردى وجود دارد؟ مبارز طلبيدند. حبيب و برير
براى مبارزه از جاى خود جستند. اباعبدالله (عليه السلام) بدان ها دستور نشستن داد.
عبدالله بن عمير به پا خاست و عرضه داشت: يا اباعبدالله! خداوند شما را مشمول رحمت
خويش گرداند! اجازه فرماييد به مصاف اين دو بروم. امام (عليه السلام) كه مردى را با
قامت بلند و بازوانى ستبر و چهارشانه در برابر خود مى ديد، فرمود:
انى لاءحسبه للاءقران قتالا؛ ((تصور
مى كنم اين مرد، بسيارى از حريفانش را به هلاكت برساند))،
سپس فرمود: ((اگر بخواهى مى توانى به ميدان روى)).
عبدالله به ميدان تاخت. يسار و سالم بدو گفتند: كيستى؟ خود را معرفى كرد. گفتند: ما
تو را نمى شناسيم، بايد زهير، حبيب و يا برير به جنگ ما بيايند.
عبدالله به يسار كه پيشاپيش سالم در حركت بود، گفت: روسپى زاده! تو از مبارزه با هر
كسى سر باز مى زنى؟! هر كه به جنگ تو بيايد از تو بهتر است و سپس بر او حمله برد و
با شمشير بر او ضربتى زد و او را از توان انداخت و همچنان با شمشير بر او مى نواخت
كه سالم بر او حمله كرد. ياران عبدالله فرياد زدند، مراقب باش اين برده به تو نزديك
مى شود. عبدالله توجهى نكرد و سالم به او رسيد و با پيش دستى خواست با شمشير ضربه
اى بر او وارد سازد كه عبدالله دست چپ خويش را سپر قرار داد انگشتانش قطع شد، آن
گاه بر او هجوم برد و وى را به هلاكت رساند و نزد امام حسين (عليه السلام) شتافت و
پس از كشتن دو رقيب، در مقابل آن بزرگوار قرار گرفت و اين گونه رجز مى خواند.
إنْ تنكرونى فإنا ابن كلب |
|
حسبى ببيتى فى عليم حسبى |
انى امرؤ ذو مرة و عصب |
|
و لست بالخوّار عند النكب |
انى زعيم لك ام وهب |
|
بالطعن فيهم مقدما و الضرب |
يعنى: اگر مرا نمى شناسيد بدانيد من فرزند (قبيله) كلبم، افتخارم همين بس كه از
خاندان عليم هستم. منم مردى قدرتمند و سرسخت كه به هنگام سختى ها ناتوان نخواهم
بود.
اى ام وهب! در برابرت متعهد مى شوم كه با نيزه و شمشير بر آنان ضربه وارد سازم.
راوى مى گويد: ام وهب همسر عبدالله، عمود خيمه اى بر گرفت و به سمت شوهر شتافت و
صدا مى زد: پدر و مادرم فدايت! در راه فرزندان پاك محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) مبارزه نما.
عبدالله به سوى همسر آمد تا او را نزد زنان باز گرداند، ولى ام وهب دامان لباس وى
را گرفت و مى گفت: تا در كنار تو جان ندهم هرگز از تو دست بر نخواهم داشت، ولى چون
قبضه شمشير خون آلود، از دست راست عبدالله جدا نمى شد و انگشتان دست چپش قطع شده
بود، قادر نبود همسرش را باز گرداند، از اين رو، امام حسين (عليه السلام) به سمت ام
وهب آمد و فرمود:
جُزيتم من اهل بيت (بيتى) خيرا، ارجعى رحمك الله الى النساء
فاجلسى معهنّ فانه ليس على النساء قتال.
((در راه حمايت از اهل بيت من به پاداش نيك نايل شديد، خدا
تو را مشمول رحمت خويش قرار دهد، به سوى زنان در خيمه ها باز گرد و در كنار آنان
بياسا؛ زيرا جهاد از زنان برداشته شده است)).
ام وهب به خيمه ها نزد زنان بازگشت.(349)
ابوجعفر طبرى مى گويد: عمرو بن حجاج زبيدى بر جناح راست سپاه امام يورش برد، ياران
حضرت از خود استقامت به خرج داده و بر زانو نشستند و نيزه ها را به سمت دشمن نشانه
رفتند، از اين رو سوارانشان پيش نيامدند و شمر بر جناح چپ سپاه حضرت حمله كرد.
ياران امام (عليه السلام) در مقابل اين حمله نيز استقامت و پايدارى نموده و آنان را
آماج تير ساختند.
عبدالله كلبى - كه در جناح راست سپاه قرار داشت - كارزار سختى را آغاز نمود و
تعدادى از سپاه دشمن را به هلاكت رساند و سپس هانى بن ثبيت حضرمى و بكير بن حى
تيمى، از تيره تيم الله بن ثعلبه، وى را به شهادت رساندند.(350)
به گفته ابومخنف: آن گاه كه جناح راست و چپ سواره نظام و پياده نظام سپاه دشمن، بر
ياران امام حسين (عليه السلام) يورش بردند و جنگ بسيار سختى ميان آنان در گرفت و
بيشتر ياران اباعبدالله (عليه السلام) از پا در آمدند و اندك بودن سپاه حضرت نمودار
شد و گرد و غبار فرو نشست، همسر عبدالله كلبى از خيمه خارج و به سوى شوهر روانه شد
و بالين سر او نشست و خاك و خون از چهره اش پاك كرد و مى گفت: بهشت گوارايت باد! از
خدايى كه بهشت را روزى تو گردانده مسئلت دارم مرا نيز كنار تو قرار دهد. در اين
اثنا شمر به غلامش رستم فرمان داد با همان عمود بر سر آن زن بكوبد، او نيز چوب را
محكم بر سر او فرود آورد و سرش را شكافت و در همان مكان جان داد.(351)
عبدالاعلى بن يزيد كلبى عليمى
وى، جنگجويى شجاع از شيعيان كوفه و از جمله افرادى بود كه همراه با مسلم بن
عقيل دست به قيام زد ولى آن گاه كه مردم دست از يارى مسلم برداشتند، كثير بن شهاب،
عبدالاعلى را دستگير و نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و عبيدالله او را به زندان
افكند.
بنابه نقل ابومخنف: زمانى كه مسلم به شهادت رسيد، عبيدالله زياد، عبدالاعلى را
احضار كرد و به بازجويى او پرداخت. وى گفت: من براى تماشا بيرون آمده بودم، از او
درخواست كرد سوگند بخورد ولى او خوددارى كرد، به همين دليل وى را به مقبره
((سبيع)) فرستاد و در آن جا او را به
شهادت رساندند، رحمة الله عليه.(352)
سالم بن عمرو، غلام بنى مدينه كلبى
او مردى كوفى و شيعى و برده بنى مدينه بود كه تيره اى از قبيله كلب را تشكيل
مى داد، قبل از آغاز جنگ، خدمت امام حسين (عليه السلام) شرفياب شد و به ياران آن
بزرگوار پيوست.
در حدائق گفته است: سالم همواره با امام حسين (عليه السلام) بود تا به درجه رفيع
شهادت رسيد.(353)
به گفته سروى: وى (سالم) با جمعى از ياران امام حسين (عليه السلام) كه در نخستين
حمله دشمن به شهادت رسيدند، شربت شهادت نوشيد و در زيارت ناحيه مقدسه، از او ياد و
درود، نثارش شده است.(354)
بخش دهم: شهداى ازدى
مسلم بن كثير اعرج ازدى ازد شنُوه كوفى
(355)
وى، از تابعين ساكن كوفه و در ركاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) حضور داشته و
در يكى از جنگ هاى آن حضرت از ناحيه پا زخمى شد.
سيره نويسان گفته اند: مسلم از كوفه خارج و رهسپار كوى حسين (عليه السلام) شد و
هنگام فرود آمدن آن حضرت در كربلا به آن بزرگوار رسيد.
بنابه نقل سروى: مسلم بن كثير، در نخستين حمله به درجه شهادت نايل آمد.
رافع بن عبدالله، غلام مسلم ازدى
رافع، به اتفاق مولاى خود مسلم ياد شده، به سوى امام حسين (عليه السلام)
رهسپار گرديد و در ميدان نبرد، حضور يافت و به شهادت رسيد.(356)
قاسم بن حبيب بن ابوبشر ازدى
(357)
قاسم، دلاور مردى شيعى و اهل كوفه بود و با سپاه ابن سعد از كوفه بيرون رفت،
وقتى به كربلا رسيد قبل از شروع جنگ به امام حسين (عليه السلام) پيوست و همواره
ملازم ركاب آن حضرت بود تا اين كه در نخستين
(358) حمله دشمن، در مقابل حضرت به فيض شهادت نايل گشت.
زهير بن سليم ازدى
وى از جمله كسانى بود كه در شب دهم محرم هنگامى كه دشمن را مصمم بر جنگ با
اباعبدالله الحسين (عليه السلام) ديد، به ياران حضرت پيوست و در نخستين حمله دشمن،
به شهادت رسيد.(359)
فضل بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب، آنگاه كه در اشعار خود اعمال بنى اميه
را مورد نكوهش قرار مى دهد، از زهير ياد مى كند:
ارجعوا عامرا و رُدوا زهيرا |
|
ثم عثمان فارجعوا غارمينا |
وارجعوا الحر و ابن قين و قوما |
|
قتلوا حين جاوروا صفينا |
اين عمرو و اين بشر و قتلى |
|
منهم بالعراء ما يدفنونا |
يعنى: عامر و زهير و آن گاه عثمان را غرامت زده بازگردانيد. حر و زهير بن قين و
كسانى را كه در نبرد صفين شركت داشته و به شهادت رسيدند نيز برگردانيد. عمرو و بشر
و شهدايى كه در بيابان مانده و به خاك سپرده نشدند، كجايند؟
منظورش از عامر، زهير، عثمان، حر، ابن قين، عمرو، بشر، عامر عبدى، زهير بن سليم،
عثمان برادر حسين (عليه السلام)، حر رياحى، زهير بن قين، عمرو صيداوى و بشر حضرمى
است.
نعمان بن عمرو ازدى راسبى
(360) و برادرش حُلاس
اين دو برادر، فرزندان عمرو راسبى و اهل كوفه و از ياران اميرالمؤمنين (عليه
السلام) به شمار مى آمده اند و حلاس مسؤ وليت نگاهبانان حضرت را در كوفه بر عهده
داشته است.
صاحب حدائق مى گويد: نعمان و حلاس، با سپاهيان عمر سعد از كوفه بيرون رفتند، ولى
زمانى كه ابن سعد شرطهاى امام حسين (عليه السلام) را نپذيرفت، در جمع كسانى كه
شبانه نزد امام مى آمدند، به آن حضرت پيوستند.
آنان همواره ملازم ركاب وى بودند تا در برابر حضرت، به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.(361)
به گفته سروى: اين دو برادر، در نخستين حمله به شهادت رسيد.(362)
عمارة بن صلخب ازدى
وى، از جمله شيعيانى بود كه در كوفه با مسلم بن عقيل بيعت كرد و همراه او
دست به قيام زد، زمانى كه مسلم دستگير و به شهادت رسيد، ابن زياد، عماره را احضار
كرد و از او پرسيد: از كدام قبيله اى؟ گفت: از قبيله ازد. گفت: او را نزد قبيله اش
برده و گردن بزنيد.
ابوجعفر طبرى مى گويد: وى را نزد قبيله اش ازد بردند و ميان آن ها گردن زدند.(363)
بخش يازدهم: شهداى عبدى
يزيد بن ثبيط عبدى، عبد قيس بصرى و پسرانش عبدالله و
عبيدالله
يزيد، از شيعيان و از ياران ابوالاسود و ميان قبيله خود، شخصيتى مورد احترام
بود.
ابوجعفر طبرى مى گويد: ماريه دخت منقذ عبدى، اظهار تشيع مى كرد و خانه او مركز تجمع
و گردهمايى شيعيان بود كه در آن به بحث و گفتگو مى پرداختند. خبر آمدن امام حسين
(عليه السلام) به سمت عراق و نامه نگارى مردم آن سامان با آن حضرت، به ابن زياد
رسيد، از اين رو، به فرمانرواى خود فرمان داد بر كليه راه ها ديده بان بگمارد و
گذرگاه ها را ببندد.
يزيد بن ثبيط(364)
كه داراى ده فرزند پسر بود - تصميم گرفت به سوى امام حسين (عليه السلام) بشتابد و
پسرانش را براى اين كار فرا خواند و بدان ها گفت: كدام يك از شما حاضر است قبل از
ديگران با من مى آيد؟ دو تن از پسرانش به نام هاى عبدالله و عبيدالله داوطلب شدند.
يزيد در خانه ماريه در جمع ياران خود گفت: من تصميم گرفته ام از شهر بيرون روم و
اينك راهى هستم، چه كسى با من مى آيد؟ يارانش به او گفتند: ما از ماموران ابن زياد
بيم و هراس داريم.
يزيد گفت: به خدا سوگند! اگر سم اسبانم به زمين هاى سخت برسد، از تعقيب كسى پروا
ندارم و سپس رهسپار گرديدند و عامر و غلامش و سيف بن مالك و ادهم بن اميه وى را
همراهى كردند و در بيابان خشك و بى آب و علف راه پيمودند تا در منطقه ابطح مكه، به
امام (عليه السلام) رسيدند، در محل اتراق خود استراحت كرده، سپس يزيد به سراپرده
حسين (عليه السلام) رفت. خبر آمدن وى به امام حسين (عليه السلام) رسيد، حضرت به
ديدار وى آمد تا به محل اقامت او رسيد، به امام عرض شد: يزيد براى ديدار شما به
خيمه هاى شما آمده است. حضرت در محل اقامت يزيد به انتظار وى نشست، از سويى يزيد به
منزلگاه امام كه رسيد، حضرت را در سراپرده نديد، شنيد آن بزرگوار به محل اقامت او
آمده، به سرعت در پى او بازگشت، وقتى امام را در محل اقامت خود مشاهده كرد، اين آيه
شريفه را تلاوت كرد: قُل بِفَضلِ اللهَ وَ بِرَحمَتِهِ
فَبِذَلِكَ فَليَفرَحُوا؛(365)
((بگو به فضل و رحمت الهى بايد خوشحال شوند)).
سپس عرض كرد: السلام عليك يابن رسول الله! و آن گاه
بر او درود فرستاد و نزدش نشست و آن بزرگوار را از تصميم خود آگاه ساخت. امام (عليه
السلام) در حق او دعاى خير فرمود و سپس يزيد منزلگاه خود را به نزديكى سراپرده امام
(عليه السلام) منتقل ساخت و همواره ملازم ركابش بود تا اين كه در كربلا و در جنگ تن
به تن در برابر ديدگان حسين (عليه السلام) به فيض شهادت نايل آمد و به گفته سروى:
پسرانش در نخستين حمله به شهادت رسيدند.(366)
عامر بن يزيد در مصيبت پدرو برادران خود اشعارى سروده كه ابوالعباس حميرى و ديگر
تاريخ نگاران نيز آن ها را ياد آور شده اند:
يا فرو قومى فاندبى |
|
خير البرية فى القبور |
وابكى الشهيد بعبرة |
|
من فيض دمع ذى درور |
وارث
(367) الحسين مع التفجع |
|
و التاءوّه و الزفير |
قتلوا الحرام من الائمة |
|
فى الحرام من الشهور |
و ابكى يزيد مجدّلا |
|
و ابنيه فى حر الهجير |
متزملين دماؤ هم |
|
تجرى على لبب النحور |
يا لهف نفسى لم تفز |
|
معهم بجنات و حور |
يعنى: اى فرو! به پا خيز و براى آن بهترين آفريده ها [حسين] كه در قبر آرميده، آه و
ناله آغاز كن. براى آن شهيد گريه كن؛ گريه اى كه اشكش از سرچشمه ديدگان چون سيلاب
از رخسار جارى شود. بر حسين مرثيه سرايى كن، مرثيه اى همراه با آه و افغان. چرا كه
اين امام محترم را در ماه محترم به شهادت رساندند. بر ابن ثبيط عبدى به خون آغشته و
براى دو پسرش كه در گرماى سوزان آفتاب به روى خاك افتادند، گريه كن . بر آغشته گانى
كه با جامه خون، خويشتن را پوشانيده اند، از بدن آن ها خون حمايل وار بر سينه و
گردن جارى است. دريغا بر خودم! كه به همراه آنان به بهشت و حوريان دست نيافتم.
عامر بن مسلم عبدى بصرى و غلامش سالم
عامر، از شيعيان بصره بود و به اتفاق غلامش سالم، براى ديدار با حسين (عليه
السلام) به يزيد بن ثبيط پيوستند، زمانى به كربلا رسيدند كه جنگ درگير شده بود، آن
دو به مبارزه پرداختند و در ركاب امام حسين (عليه السلام) به شرف شهادت نايل آمدند
و در اشعار فضل بن عباس بن ربيعه كه به تازگى گذشت، از وى ياد شده است.
بنابه نقل مناقب و حدائق، اين دو بزرگوار در نخستين حمله دشمن به شهادت رسيدند.(368)
سيف بن مالك عبدى بصرى
(369)
وى از شيعيان و همانگونه كه ياد آور شديم از جمله كسانى بود كه در كربلا در
گردهمايى هاى خانه ماريه دختر منقذ تجمع مى كردند. او همراه يزيد بن ثبيط به ديدار
امام حسين (عليه السلام) شتافت و به آن حضرت پيوست و همواره ملازم ركاب آن بزرگوار
بود تا اين كه در كربلا و جنگ تن به تن كه بعد از نماز ظهر رخ داد، به فيض شهادت
نايل گشت.
ادهم بن اميه عبدى بصرى
وى، از شيعيان بصره بود كه در گردهمايى هاى خانه ماريه حضور مى يافت. او به
همراه يزيد بن ثبيط، به ديدار امام شتافت.
صاحب حدائق تنها گفته است: ادهم در ركاب امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد،(370)
و مطلب ديگرى را ياد آور نشده است.
بنابر نقل ديگران، وى در نخستين حمله اى كه عده اى از ياران امام (عليه السلام) در
آن به شهادت رسيدند، به فيض شهادت نايل آمد.
بخش دوازدهم: شهداى تيمى
جابر بن حجاج، غلام عامر بن نهشل تيمى تيم الله بن ثعلبه
جابر، جنگاورى دلير بود، صاحب حدائق گفته است: وى همراه با امام حسين (عليه
السلام) در كربلا حضور يافت و در ركاب آن بزرگوار به شهادت رسيد،(371)
شهادت او در نخستين حمله، قبل از ظهر [روز عاشورا] اتفاق افتاد.
مسعود بن حجاج تيمى تيم الله بن ثعلبه
و پسرش عبدالرحمان
(372)
وى و فرزندانش از شيعيان سرشناس به شمار مى آمدند و در تاريخ جنگ و نبردها
از مسعود ياد شده است، اين دو بزرگوار در شجاعت زبانزد بودند. هر دو، با سپاهيان
ابن سعد از شهر خارج شدند تا اين كه قبل از آغاز درگيرى برايشان فرصتى پيش آمد و
حضور امام حسين (عليه السلام) شرفياب شده و بر او سلام و درود فرستادند و نزد آن
بزرگوار ماندند و بنابه نقل سروى: اين پدر و پسر در نخستين حمله دشمن، به شهادت
رسيدند.(373)
بكر بن حى بن تيم الله بن ثعلبه تيمى
به گفته صاحب حدائق
(374) و ديگران: وى از جمله كسانى بود كه به قصد جنگ با امام حسين
(عليه السلام) در سپاه عمر سعد قرار گرفت، پس از شعله ور شدن آتش جنگ، به امام
(عليه السلام) پيوست و با سپاهيان ابن سعد به مبارزه پرداخت و در نخستين حمله دشمن،
در برابر امام حسين عليه السلام به خيل شهيدان پيوست.
جوين بن مالك بن قيس ثعلبه تيمى
وى، بر قبيله تيم وارد شده بود و در جمع آن ها اقامت داشت و به اتفاق آنان
به قصد نبرد با امام حسين (عليه السلام) از شهر خارج شد، زمانى كه شرطهاى امام
(عليه السلام) از ناحيه دشمن پذيرفته نشد، به جمع كسانى كه به امام (عليه السلام)
علاقه مند شدند، پيوست و شبانه خدمت آن حضرت شرفياب شد و در ركاب آن بزرگوار شربت
شهادت نوشيد.
به گفته سروى: جوين
(375) در نخستين حمله به شهادت رسيد و به اشتباه، نام او را
((سيف)) و نسبتش را ((نمرى))
گفته اند.
عمر بن ضبيعة بن قيس بن ثعلبه ضبعى
تيمى
او جنگاورى بى پروا بود، ابتدا با سپاه ابن سعد و سپس با جمعى ديگر در زمره
ياران امام حسين (عليه السلام) در آمد. به گفته سروى: وى در نخستين حمله به شهادت
رسيد.(376)
حباب بن عامر بن كعب بن تيم اللاة بن
ثعلبه تيمى
(377)
وى، از شيعيان كوفه و از جمله كسانى بود كه با مسلم بيعت كرد و پس از آن كه
مردم دست از يارى مسلم برداشتند، رهسپار كوى حسين (عليه السلام) شد و در مسير راه
به آن بزرگوار برخورد و ملازم او شد تا اين كه در ركاب آن حضرت به درجه رفيع شهادت
رسيد.
بنابه نقل سروى: وى در نخستين حمله، شربت شهادت نوشيد.(378)
بخش سيزدهم: شهداى طايى
عمار بن حسان طايى
(379)
او، عماربن حسان بن شريح بن سعد بن حارثة بن لام بن عمرو بن ظريف بن عمرو بن
ثمامة بن ذهل بن جذعان بن سعد بن طى طايى است.
عمار، از شيعيان مخلص ولايت اهل بيت و به شجاعت و دلاورى معروف بود.
حسان پدر بزرگوار عمار، از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شمار مى آمد و در
جنگ جمل در كنار حضرت حضور داشت و در جنگ صفين به شهادت رسيد. عمار از مكه امام
حسين (عليه السلام) را همراهى كرد و ملازم آن حضرت بود تا در ركاب آن بزرگوار به
درجه رفيع شهادت نايل گشت.
به گفته سروى: وى در نخستين حمله به شهادت رسيد.(380)
عبدالله بن احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عمار، صاحب كتاب
((قضايا اميرالمؤمنين (عليه السلام)))
يكى از علما و راويان ماست كه از نوادگان عمار تلقى مى شود. وى اين كتاب را از
پدرش، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است.(381)
امية بن سعد طايى
وى از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) و يكى از تابعين مقيم كوفه بود. از
آمدن امام حسين (عليه السلام) به كربلا كه اطلاع حاصل كرد قبل از آغاز جنگ، نزد آن
حضرت شتافت و در ركابش به فيض شهادت نايل آمد.
صاحب حدائق گفته است: اميه در آغاز جنگ؛ يعنى در نخستين حمله به شهادت رسيد.(382)