سلحشوران طفّ
ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)

شيخ محمد بن طاهر السماوى
مترجم: عباس جلالى

- ۱۱ -


عابس بن ابوشبيب شاكرى (236)

وى، عابس بن ابوشبيب بن شاكر بن ربيعة بن مالك بن صعب بن معاوية بن كثير بن مالك بن جشم بن حاشد همدانى شاكرى است. بنى شاكر، تيره اى از همدانيان بودند. عابس از شخصيت هاى شيعه، بزرگ قبيله خويش و انسانى دلير، سخنور، پارسا و شب زنده دار بوده است.

تيره بنى شاكر از ارادتمندان خالص ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شمار مى آمدند.

آن حضرت در روز صفين در حق آنان مى فرمود: لو تمّت عدّتهم الفا لعبد الله حق عبادته.

((اگر عداد آنان به هزار تن مى رسيد، خداوند آن گونه كه شايسته است پرستيده مى شد.))

مردم اين قبيله از دلاورمردان و جنگاوران عرب تلقى مى شدند و فتيان الصباح لقب گرفته بودند. آنان در منطقه حضور تيره وادعه از همدانيان مى زيستند، از اين رو، به اين قبيله فتيان الصباح و به عابس، ((شاكرى و وادعى)) گفته شده است.

ابوجعفر طبرى مى گويد: مسلم بن عقيل كه وارد كوفه شد، شيعيان در خانه مختار پيرامونش گرد آمدند، وى نامه امام حسين (عليه السلام) را براى مردم قرائت كرد، آنان به گريه افتادند، عابس بن ابوشبيب به پا خاست و حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس اظهار داشت: اما بعد: [اى مسلم] من از مردم برايت نمى گويم؛ زيرا نمى دانم چه در دل آن ها مى گذرد و قصد چه نيرنگى درباره ات دارند، ولى به خدا سوگند! از آمادگى خودم برايت عرضه مى دارم: به خدا! اگر مرا فرابخوانيد، دعوت شما را اجابت مى كنم و در كنار شما با دشمنانتان مى جنگم و با شمشير در راه تان مبارزه مى كنم تا به ديدار خداى خود بشتابم و جز پاداش الهى، چشم داشتى ندارم.(237)

حبيب به پا خاست و در پاسخ عابس، مطالبى را كه قبلا در بيان شرح حال وى آورديم، عنوان نمود. همچنين طبرى آورده است: وقتى مردم با حضرت مسلم (عليه السلام) بيعت كردند و او از خانه مختار بن خانه هانى بن عروه منتقل گرديد، نامه اى بدين مضمون خدمت امام حسين (عليه السلام) فرستاد: ((اما بعد: پيشرو كاروان هيچگاه به اهل خود دروغ نمى گويد، هجده هزار تن از مردم كوفه با من بيعت كرده اند، هرگاه نامه ام خدمت شما رسيد، شتابان رهسپار اين ديار شويد؛ زيرا همه مردم با شما هستند و به خاندان معاويه تمايلى ندارند(238) و آن را توسط عابس نزد حضرت فرستادند كه غلامش شوذب نيز وى را در اين سفر همراهى مى كرد.

ابومخنف روايت كرده: روز عاشورا، آن گاه كه جنگ در گير شد و برخى از ياران حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند، عابس شاكرى به اتفاق شوذب در آن جا حضور يافت و به شوذب گفت: شوذب! چه تصميم گرفتى؟

گفت: چه تصميمى؟! [معلوم است] در كنار شما در راه فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى جنگم تا كشته شوم.

عابس گفت: غير از اين از تو انتظارى نداشتم، اكنون در مقابل اباعبدالله (عليه السلام) به ميدان بشتاب تا همان گونه كه ديگر يارانش را نزد خدا ذخيره نهاده، تو را نيز ذخيره قرار دهد و من نيز تو را نزد خدا ذخيره نهم، اگر هم اكنون ياورى داشتم كه نسبت به او سزاوارتر از تو بودم و در برابر من به ميدان مى رفت تا او را نزد خدا ذخيره بنهم، مرا شادمان مى ساخت؛ زيرا امروز روزى است كه در آن بايد به هر نحو ممكن در پى اجر و پاداش باشيم، چرا كه از امروز به بعد عملى در كار نيست، بلكه روز حسابرسى است.(239)

به گفته مؤلف: مانند اين سخن را عباس بن على در آن روز به برادران خويش گفت و فرمود: به پيش برويد؛ چون فرزندى نداريد، شما را نزد خدا ذخيره مى نهم؛ يعنى با شهادت تان نسل شما قطع مى شود و من در پيشگاه خدا مصيبتم بيشتر و پاداشم افزون تر است.

برخى تاريخ نگاران از اين سخن چنين برداشت كرده اند كه: ابوالفضل (عليه السلام) با اين سخن خواست بگويد: ميراث شما را به فرزندان خويش ‍ اختصاص خواهم داد كه اين برداشتى غلط بوده و مقام و منزلت عباس ‍ (عليه السلام) فراتر از اين گونه مسائل بوده است.

همچنين ابومخنف روايت كرده و گفته است: عابس پس از سخنى كه به شوذب گفت، حضور امام حسين (عليه السلام) شرفياب شد و سلام كرد و اظهار داشت: اى اباعبدالله! روى زمين هيچ يك از خويشان دور و نزديكم نزد من عزيزتر و محبوب تر از شما نيست و اگر قادر بودم جفا و ستم و كشته شدن را با چيزى عزيزتر از جان و خونم، از وجود مباركت دور كنم، قطعا اين كار را انجام مى دادم، سلام و درود بر تو اى اباعبدالله! گواهى مى دهم كه راه هدايت شما و پدر بزرگوارت را مى پويم و سپس با شمشير برهنه به سمت دشمن رفت و با وجود ضربتى كه بر پيشانى اش وارد شده بود، مبارز مى طلبيد.(240)

ابومخنف از ربيع بن تميم همدانى روايت كرده گفت: هنگامى كه ديدم عابس به سمت من مى آيد، او را شناختم و قبلا در جنگ و نبردها وى را ديده بودم، او دلاورترين مردم به شمار مى آمد. فرياد زدم: مردم! اين مرد، شير شيران و پسر ابوشبيب است، هيچ يك از شما براى مبارزه با او بيرون نرويد و عابس صدا مى زد: آيا هماوردى نيست، آيا هماوردى نيست؟ هيچ كس به سمت او نيامد.

عمر سعد فرياد زد: واى بر شما! او را سنگباران كنيد و بدين سان سنگ ها از هر سو بر بدنش باريدن گرفت. وقتى عابس اين وضعيت را ديد، زره و كلاه خود خويش را پشت سر افكند و سپس بر سپاه دشمن حمله ور شد. به خدا سوگند! ديدم كه وى بيش از دويست تن از سپاه دشمن را دنبال مى كرد تا آن كه از اطراف، وى را به محاصره در آوردند و به شهادت رساندند و سر از بدنش جدا كردند. سر او را در دست چند تن ديدم كه هر يك ادعاى كشتن وى را داشتند. همگى نزد عمر سعد آمدند. وى گفت: با هم مشاجره نكنيد، يك تن او را نكشته همه شما در كشتن او سهيم بوده ايد و با اين سخن، آنان را پراكنده ساخت.(241)

شوذب بن عبدالله همدانى شاكرى

وى، از شخصيت ها و بزرگان شيعه و از معدود دليران جنگاور به شمار مى آمد و حافظ و حامل احاديث اميرالمؤمنين (242) (عليه السلام) بود.

صاحب حدائق الورديه ميگويد: شوذب براى پاسخ به پرسش هاى شيعيان در مسجد، جلوس مى كرد و آنان براى دريافت حديث، نزد وى مى آمدند و ميان آنان شخصيتى بزرگ تلقى مى شد.(243)

ابومخنف مى گويد: شوذب پس از ورود مسلم به كوفه براى رساندن نامه مسلم و دعوت نامه هاى مردم كوفه به امام حسين (عليه السلام) مولاى خود عابس را از كوفه تا مكه همراهى كرد و با امام (عليه السلام) ماند تا به كربلا آمد و زمانى كه جنگ در گرفت، ابتدا به نبرد پرداخت و سپس عابس او را خواست و تصميمش را جويا شد و او همان گونه كه ياد آور شديم، حقيقت را بازگو كرد و به ميدان شتافت و قهرمانانه جنگيد و به فيض شهادت رسيد. رضوان الله عليه.(244)

حنظلة بن اسعد شبامى (245)

او حنظلة بن اسعد بن شبام بن عبدالله بن اسعد بن حاشد بن همدان همدانى شبامى است. بنى شبام، تيره اى از قبيله همدان را تشكيل مى داده است.

حنظلة بن اسعد شبامى يكى از شخصيت هاى بزرگ شيعه، سخنورى توانا، فردى دلاور و قارى قرآن به شمار مى آمد. وى پسرى به نام ((على )) داشت كه در تاريخ از او ياد شده است.

به گفته ابومخنف: زمانى كه حسين (عليه السلام) وارد سرزمين كربلا شد، حنظله خدمت آن بزرگوار رسيد و امام قبل از درگيرى، نامه اى را توسط وى به عمر سعد فرستاد.

روز دهم حضور امام شرفياب شد و از او اجازه ميدان خواست، در مقابل حضرت به ميدان نبرد رفت و فرياد زد:

يَا قَوْمِ إِنِّي اءَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الاَْحْزَابِ # مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ # وَ يَا قَوْمِ إِنِّي اءَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ # يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ.(246)

((مردم! من بر شما از سرنوشت اقوام پيشين، بيمناكم و از عادتى مانند عادت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنان آمدند، مى ترسم و خداوند جور و ستمى بر بندگانش نمى خواهد. مردم! من بر شما از روزى كه مردم يكديگر را صدا مى زنند بيمناكم، روزى كه روى مى گردانيد و گريزانيد، ولى هيچ پناهگاهى در برابر عذاب خدا براى شما وجود ندارد و خداوند هر كس را گمراه سازد، از هدايت كننده اى برخوردار نيست.))

مردم! حسين را نكشيد كه: فيسحتكم بعذاب و قد خاب من افترى.

((خداوند شما را با عذابى نابود مى سازد و هر كس (به خدا) دروغ و افترا ببندد، مأيوس و نوميد خواهد شد.))

امام حسين (عليه السلام) فرمود:

يابن اسعد انهم قد استوجبونا العذاب حين ردوا عليك ما دعوتهم اليه من الحق، و نهضوا اليك ليستبيحوك و اصحابك، فكيف بهم الآن و قد قتلوا اخوانك الصالحين.

((اى پسر سعد! آن گاه كه اين مردم را دعوت به حق كردى و سخنت را پذيرا نشدند، در حقيقت مستوجب عذاب الهى گشتند و كمر قتل تو و يارانت را بسته اند، تا چه رسد به اين كه برادران شايسته شما را به شهادت رسانده اند)).

عرض كرد: فدايت شوم. آن چه فرموديد صحيح است! آيا اكنون وقت آن نرسيده به ديدار پروردگار خويش بشتابم و به برادران خويش ‍ بپيوندم؟

حضرت فرمود: رُح الى خيرٍ من الدنيا و ما فيها و الى مُلكٍ لا يُبلى.

((به سوى خير دنيا و آن چه در آن است و ملك جاودان، رهسپار شو)).

حنظله عرضه داشت: درود بر تو اى اباعبدالله! صلوات و درود خدا بر تو و خاندانت، خداوند ميان ما و شما در بهشت آشنايى حاصل فرمايد.

امام (عليه السلام) فرمود: آمين، آمين و سپس حنظله شمشير كشيد و بر دشمن پيش تاخت، تا اين كه وى را به محاصره در آورده و در ميدان كارزار به شهادت رساندند، رضوان الله عليه.(247)

عبدالرحمن ارحبى

وى، عبدالرحمان بن عبدالله بن كدن بن ارحب بن دعام بن مالك بن معاوية بن صعب بن رومان بن بكير همدانى ارحبى است. بنى ارحب تيره اى از قبيله همدانيان اند، عبدالرحمان، شخصيتى بارز، دلير و بى باك بوده و يكى از تابعين به شمار مى آمده است.

سيره نويسان گفته اند: كوفيان، عبدالرحمان را به اتفاق قيس بن مسهر به مكه نزد امام حسين (عليه السلام) اعزام كردند. اين دو تن نزديك به پنجاه و سه (248) نامه با خود داشتند كه هر نامه متعلق به گروهى بود و دومين پيكهاى اعزامى به شمار مى آمدند؛ زيرا اعزام عبدالله بن سُبع و عبدالله بن وال در مرحله نخست واعزام قيس و عبدالرحمان، مرحله دوم و اعزام سعيد بن عبدالله حنفى و هانى بن هانى سُبعى، سومين گروه اعزامى به شمار مى رفت.

راوى مى گويد: عبدالرحمان شب دوازدهم رمضان وارد مكه شد و در آن جا با ساير فرستادگان، ديدار نمود.

به نقل ابومخنف: هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) مسلم را خواست و او را قبل از خود به كوفه اعزام نمود، قيس و عبدالرحمان و عمارة بن عبيد(249) سلولى را نيز با وى همراه ساخت، بدين ترتيب، عبدالرحمان در زمره يكى از نيروهاى اعزامى قرار داشت كه بعدا خدمت امام (عليه السلام) بازگشت و در شمار ياران آن حضرت در آمد، تا روز دهم محرم فرا رسيد، عبدالرحمان با مشاهده آن صحنه از امام (عليه السلام) اجازه ميدان خواست، حضرت بدو رخصت داد، وى در حالى كه اين رجز را مى خواند، شمشير ميان سپاه دشمن گذاشت.

صبرا على الاءسياف و الاءسنة   صبرا عليها لدخول الجنة

يعنى: در برابر شمشيرها و نيزه ها صبر و شكيبايى خواهم كرد، صبرى در مقابل آن ها براى ورود به بهشت.

سپس همواره مبارزه مى كرد تا به فيض شهادت نايل آمد، رضوان الله عليه.

سيف بن حارث بن سريع بن جابر همدانى جابرى و پسر عمويش مالك بن عبدالله

بنى جابر، تيره اى از همدانيان تشكيل مى دادند. سيف و مالك جابرى پسر عمو و برادران مادرى يكديگر بوده اند. اين دو بزرگوار به اتفاق شبيب غلامشان خدمت امام حسين (عليه السلام) رسيده به سپاه حضرت وارد و به او پيوستند.

گفته اند: اين دو در روز دهم محرم زمانى كه بى كسى و تنهايى امام حسين (عليه السلام) را ديدند، گريه كنان حضور وى رسيدند. امام (عليه السلام) به آن ها فرمود: اءى ابنى اءخوىّ ما يبكيكما؟ فو الله انى لاءرجو إن تكونا بعد ساعة قريرى العين.

((اى پسران برادرم! چرا گريه مى كنيد؟ به خدا سوگند! آرزومندم لحظاتى ديگر چشم تان روشن گردد.))

عرض كردند: خداوند جانمان را فدايت كند! نه، به خدا سوگند! ما براى خود گريه نمى كنيم، گريه ما بدين جهت است كه شما را در محاصره دشمن مى بينيم و بيش از جان خود چيزى براى دفاع از شما در دست نداريم.

حضرت فرمود: جزاكما الله يا ابنى اخوىّ عن وجدكما من ذلك و مواستكما اياى احسن جزاء المتقين.(250)

((برادرزادگانم! خداوند در مورد اظهار علاقه و همراهى شما با من، بهترين پاداش پرهيزگاران را به شما عنايت فرمايد)).

ابومخنف مى گويد: اين دو، با امام (عليه السلام) در گفتگو بودند كه حنظلة بن اسعد پيش تاخت و به پند و موعظه سپاهيان دشمن پرداخت. او پس از پند و موعظه بر دشمن يورش برد و با همان كيفيتى كه قبلا ياد آور شديم، به درجه شهادت رسيد. سپس سيف بن مالك براى رفتن به ميدان بر يكديگر پيشى مى گرفتند، متوجه اباعبدالله (عليه السلام) شده و عرضه داشتند: السلام عليك يابن رسول الله! و امام (عليه السلام) فرمود: و عليكما السلام و رحمة الله و بركاته. سپس آن دو به اتفاق يكديگر به نبرد پرداختند و يكى از آن ها از پشت سر، ديگرى را حمايت مى كرد تا سرانجام به فيض شهادت نايل آمدند.(251)

شبيب، غلام حارث بن سريع همدانى جابرى

اين بزرگوار دلاور، مردى شجاع بود و به اتفاق سيف و مالك؛ فرزندان سُريع به كربلا آمد. ابن شهر آشوب مى گويد: شبيب در نخستين حمله اى كه قبل از ظهر روز دهم محرم (252) صورت گرفت و جمعى از ياران اباعبدالله (عليه السلام) در آن به شهادت رسيدند، شربت شهادت نوشيد.

عمار دالانى

وى، ابوسلامه همدانى دالانى؛ عمار بن ابوسلامة بن عبدالله بن عمران بن راءس بن دالانبود و بنى دالان تيره اى از همدانيان را تشكيل مى دادند.

به گفته كلبى و ابن حجر: ابوسلامه، عمار از صحابه اى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديده بود، به شمار مى آمده است.

ابوجعفر طبرى مى گويد: عمار دالانى، از ياران على (عليه السلام) و از مبارزانى بوده كه در جنگ هاى [جمل، صفين و نهروان] در ركاب حضرت جنگيده است. او همان كسى است كه در زمان حركت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از ذى قار به بصره، از آن حضرت پرسيد: اى اميرالمؤمنين! هرگاه با دشمن رويارو شدى با آن ها چگونه رفتار خواهى كرد؟

حضرت فرمود: ((آنان را به پرستش خدا و اطاعت او فرا مى خوانم، اگر پذيرا نشدند، با آنان خواهم جنگيد)).

ابوسلامه عرضه داشت: بنابراين آن كس كه مردم را به پرستش خدا فرا ميخواند شكست نخواهد خورد.

ابن حجر در ((اصابه)) گفته است: عمار، در سرزمين كربلا خدمت امام حسين (عليه السلام) شرفياب شد و در ركاب آن حضرت به درجه شهادت رسيد.(253)

صاحب حدائق (254) و سروى (255) نقل كرده اند: وى (عمار) در نخستين حمله اى كه جمعى از ياران امام حسين (عليه السلام) در آن به شهادت رسيدند، به فيض شهادت نايل گشت.

حبشى بن قيس نَهمى

وى، حبشى بن قيس بن سلمة بن طريف بن ابان بن سلمة بن حارثة همدانى نهمى است و بنى نَهم، تيره اى از قبيله همدانيان را تشكيل مى دادند.

سلمه، جد حبشى از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به شمار مى آمده و پسرش قيس اندكى، پيامبر را درك و مشاهده كرده بود و حبشى پسر قيس از جمله افرادى بوده كه در سرزمين كربلا حضور يافته و در زمان آرامش قبل از جنگ، خدمت امام حسين (عليه السلام) شرفياب شده است. به گفته ابن حجر: حبشى در ركاب امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد.

ابوعمره، زياد همدانى صائدى

وى، ابو عمره همدانى صائدى زياد بن عريب بن حنظلة بن دارم بن عبدالله بن كعب، صائد بن شرحبيل بن شراحيل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن خيرون بن عوف همدانى است.

بنى صائد تيره اى از همدانيان بوده اند.

به گفته طبقات نويسان: عريب پدر زياد از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و فرزندش ابوعمره نيز اندكى حضرت را درك كرده بوده، وى دلاورمردى پارسا، و در عبادت و نيايش، شهره بوده است. صاحب ((اصابه)) مى گويد: ابوعمره در كربلا حضور يافت و در ركاب امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد.(256)

ابن نما، از مهران كاهلى غلام آنان روايت كرده كه گفت: من همره امام حسين (عليه السلام) در كربلا حضور داشتم، مردى را ديدم كه به شدت مبارزه مى كرد و هرگاه بر عده اى يورش مى برد، همه را پراكنده مى ساخت و سپس نزد امام حسين (عليه السلام) باز مى گشت و بدان حضرت عرضه مى داشت:

ابشر هُديت الرُشد يابن احمدا   فى جنة الفردوس تَعلوا صَعدا

يعنى: اى فرزند رسول خدا! تو را مژده باد كه همه را به هدايت رهنمون گشتى و در بهشت برين در بهترين جايگاه قرار دادى.

راوى مى گويد: پرسيدم: اين فرد كيست؟ او را ابوعمره حنظلى (257) معرفى كردند. عامر بن نهشل مردى از تيره تيم اللات بن (258) ثعلبه، با او درگير شد و وى را به شهادت رساند و سر او را از تن جدا ساخت. به گفته ابن نما: ابوعمره، اهل نيايش و شب زنده دارى بوده است.(259)