عبدالله بن
مسلم بن عقيل بن ابى طالب رضوان الله عليهم
مادر وى رقيه دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) و مادر رقيه صهباء ام حبيب
دخت عباد بن ربيعة بن يحيى العبد بن علقمة بن تغلبى بوده است. گفته شده: صهباء از
اسيران يمامه
(155) و به گفته اى: از اسراى عين التمر(156)
براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) خريدارى شده. حضرت از صهباء داراى دو فرزند به نام
هاى ((عمر اطرف و رقيه)) گرديد.
سروى گفته است: عبدالله بن مسلم به ميدان رفت و بر سپاه دشمن حمله ور شد و اين رجز
را زمزمه مى كرد:
اليوم القى مسلما و هو اءبى |
|
و عصبة بادوا على دين النبى |
يعنى: امروز، با پدرم مسلم و گروهى كه در راه دين پيامبر به شهادت رسيده اند، ديدار
خواهم كرد.
وى همچنان مبارزه كرد تا 98 تن از سپاه دشمن را طى سه حمله به هلاكت رساند و سپس
عمرو بن صبيح صدايى با پرتاب تيرى
(157) وى را به شهادت رساند.
حميد بن مسلم گفته است: عمرو، با پرتاب تيرى، عبدالله را كه به سمت او مى آمد، هدف
قرار داد، خواست پيشانى او را نشانه رود، عبدالله دست خود را بر پيشانى نهاد تا از
اصابت تير به پيشانى خويش جلوگيرى نمايد ولى تير دستش را با پيشانى دوخت، خواست آن
را حركت دهد نتوانست، تير ديگرى به سوى او پرتاب كرد و قلب مبارك وى را شكافت و
عبدالله نقش بر زمين شد.(158)
آن گونه كه ابومخنف و مداينى و ابوالفرج گفته اند: بر خلاف گفته ديگران،(159)
شهادت عبدالله بعد از شهادت على اكبر (عليه السلام) رخ داده است.
محمد بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب
(عليه السلام)
مادرش كنيز بوده است. به گفته ابوجعفر: پس از شهادت عبدالله، فرزندان
ابوطالب، دسته جمعى بر دشمن يورش بردند و حسين (عليه السلام) بر آن ها بانگ زد و
فرمود: ((عموزاده ها! در مسير شهادت، صبر و شكيبايى كنيد)).
محمد بن مسلم در جمع آنان توسط ابومرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى به شهادت رسيد.(160)
محمد بن ابوسعيد بن عقيل بن ابى طالب
(عليه السلام)
مادر محمد نيز كنيز بود. سيره نگاران از حميد بن مسلم ازدى نقل كرده اند كه
گفت: هنگامى كه حسين (عليه السلام) از اسب روى زمين قرار گرفت، نوجوانى وحشت زده،
از خيمه بيرون دويد و اين سو و آن سو مى نگريست، سوارى از دشمن بر او حمله ور شد و
وى را به شهادت رساند. پرسيدم آن نوجوان كيست؟ گفته شد: ((محمد
بن ابوسعيد)).
هويت سوار را جويا شد، گفتند: وى ((لقيط بن اياس جهنى))
بوده است.(161)
هشام كلبى گفته است: هانى بن ثبيت حضرمى روايت كرده و گفته است: من از ناظران شهادت
حسين (عليه السلام) بودم. به خدا سوگند! من نفر دهم بودم كه ايستاده بودم و همه بر
اسب ها سوار شده بودند، شاهد بودم كه اسب ها جولان دادند ولى پيش نرفتند، ناگهان
جوانى از خاندان حسين كه عمود خيمه اى در دست داشت و ردا و پيراهنى بر تن كرده بود،
وحشت زده از خيمه بيرون آمد و به اين سو و آن سو نگاه مى كرد، گويى اكنون ميبينم كه
هرگاه به اطراف مى نگرد، گوشواره هاى مرواريدش به حركت در مى آيند، ناگهان مردى از
سپاه دشمن به سرعت از راه رسيد و به او نزديك شد و از روى اسب خم شد و آهنگ آن
نوجوان نمود و با شمشير او را قطعه قطعه كرد.
هشام كلبى آورده: ((هانى بن ثبيت حضرمى))
اين نوجوان را به شهادت رساند، ولى به جهت شرم و حيا و بيم و ترس، خويش را پنهان
ساخت .(162)
عبدالرحمن بن عقيل بن ابى طالب (عليه
السلام)
مادر وى كنيز بوده است. ابن شهر آشوب نقل كرده: عبدالرحمان پس از ياران حسين
(عليه السلام) در هجوم دسته جمعى خاندان ابو طالب در حالى كه اين رجز را مى خواند،
بر دشمن تاخت.
ابى عقيل فاعرفوا مكانى |
|
من هاشم و هاشم اخوانى |
يعنى: پدرم عقيل است، بنابراين، جايگاه مرا بدانيد، من از هاشمم و هاشميان برادران
من هستند.
وى به نبرد پرداخت و هفده تن از سپاه دشمن را به هلاكت رساند و سپس او را به
محاصره در آوردند و ((عثمان بن خالد بن اشيم جهنى و بشر بن
حوط همدانى قابضى)) كه از تيره آنان بود، وى را به شهادت
رساندند.(163)
جعفر بن عقيل بن ابى طالب (عليه
السلام)
مادر وى حوصاء دختر عمرو، معروف به ثغر بن عامر بن هصان بن كعب بن عبد بن
ابوبكر بن كلاب عامرى است. و مادر حوصاء، اوده دختر حنظلة بن خالد بن كعب بن عبد بن
ابوبكر ياد شده و مادر اوده، ريطه دختر عبد بن ابوبكر مذكور و مادر ريطه، ام البنين
دخت معاوية بن خالد بن ربيعة بن عامر بن صعصعه و مادر ام البنين، حميده دختر عتبة
بن سمرة بن عتبة بن عامر است.(164)
به گفته سروى: وى به ميدان كارزار شتافت، دلاورانه ميان آن ها شمشير گذاشت و اين
رجز را مى خواند:
انا الغلام البطحى الطالبى |
|
من معشر فى هاشم من غالب |
و نحن حقا سادة الذوائب |
يعنى: من آن جوانى ام كه زاده مكه و ابوطالبم، از زمره فرزندان هاشم و غالبيم، به
راستى ما از بزرگانيم و در حمايت از حسين مى جنگيم.
جعفر، پانزده تن از لشكريان دشمن را به هلاكت رساند و سپس به دست بشر بن حوط قاتل
برادرش عبدالرحمان، به شهادت رسيد.(165)
عبدالله بن يقطر حميرى
مادر او دايه امام حسين (عليه السلام) به شمار مى آمد، چنان كه مادر قيس
دايه امام حسين (عليه السلام) تلقى مى شد، حسين (عليه السلام) از اين بانو شير
نخورده بود ولى بدين سبب كه مادر عبدالله از حسين (عليه السلام) نگاه دارى كرده
بود، همشير آن حضرت خوانده مى شد.
اما لبابه مادر فضل بن عباس، مربى امام حسين (عليه السلام) بوده، او نيز حسين (عليه
السلام) را شير نداده است. آن چه صحيح به نظر مى رسد و در اخبار وارد شده اين است
كه:
امام حسين (عليه السلام) جز از مادرش فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و گاهى از انگشت
مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
(166) و بعضا از آب دهان آن حضرت، شير ننوشيده است.
ابن حجر در ((اصابه)) مى گويد:
عبدالله، به دليل اين كه همزاد حسين (عليه السلام) بوده، صحابى به شمار مى آيد.(167)
بنابه قول سيره نويسان: پس از آن كه امام حسين (عليه السلام) از مكه خارج شد، در
پاسخ نامه مسلم كه در آن خواستار تشريف فرمايى امام عليه السلام شده و اتحاد مردم
را به اطلاع آن حضرت رسانده بود، امام نامه اى به وسيله عبدالله، نزد مسلم فرستاد.
عبدالله، توسط حصين
(168) بن تميم در قادسيه
(169) دستگير شد، وى او را نزد عبيدالله فرستاد، عبيدالله ماجراى او
را جويا شد، ولى او اطلاعاتى در اختيار وى قرار نداد، از اين رو، گفت: بالاى
دارالاماره برو و دروغگو فرزند دروغگو [منظورش امام حسين (عليه السلام) بود] را
لعنت نما و سپس پايين بيا، تا درباره ات بينديشم، وى بالاى دارالاماره رفت، وقتى
مشرف بر مردم شد، گفت: مردم! من فرستاده حسين پسر فاطمه دخت رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) به سوى شما هستم، بياييد و او را يارى كنيد و در برابر پسر
مرجانه و پسر سميه، فرومايه فرزند فرومايه، از حسين حمايت و پشتيبانى نماييد.
عبيدالله فرمان داد او را از بالاى دارالاماره به زمين افكندند و استخوان هايش را
در هم شكستند و اندك رمقى در بدنش باقى مانده بود، كه عبدالملك بن عمير لخمى (قاضى
و فقيه كوفه) وارد شد و با كارى سر از بدن او جدا ساخت و زمانى كه او را بر اين كار
نكوهش قرار دادند، گفت: من خواستم او را راحت كنم!!.(170)
گفته اند: وقتى خبر شهادت وى و مسلم و هانى در منزل زُباله
(171) به امام حسين (عليه السلام) رسيد، حضرت اين خبر ناگوار را به
اطلاع ياران خود رساند و فرمود:
((اما بعد، خبر ناگوار شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و
عبدالله بن يقطر(172)
را دريافت نموديم و شيعيانمان از يارى ما دست برداشتند)) تا
آخر مطالبى
(173) كه قبلا ياد آور شديم.
ابن قتيبه و ابن مسكويه گفته اند آن گونه كه خواهد آمد كسى كه امام (عليه السلام)
توسط او نامه اى به مسلم فرستاد، قيس بن مسهر بوده و حضرت، عبدالله بن يقطر را
همراه مسلم اعزام نمود، مسلم (عليه السلام) قبل از اين كه ماجرايى براى وى رخ دهد،
وقتى ملاحظه كرد، مردم او را تنها گذاشته اند، عبدالله را نزد امام حسين (عليه
السلام) اعزام كرد تا قضيه اى
را كه اتفاق افتاده بود، به عرض آن حضرت برساند و در مسير، توسط حصين بن تميم
دستگير شد و به سرنوشتى كه ياد آور شديم، دچار گشت.
سليمان بن رزين، غلام حسين بن على بن
ابى طالب (عليه السلام)
سليمان، يكى از غلامان امام حسين (عليه السلام) بود، زمانى كه حضرت در مكه
حضور داشت توسط وى نامه هايى به سران تيره هاى پنجگانه بصره فرستاد.
طبرى مى گويد: امام حسين (عليه السلام) نامه هايى به يك مضمون به سران قبايل
پنجگانه بصره و بزرگانى چون مالك بن مسمع بكرى، احنف بن قيس تميمى، منذر بن جارود
عبدى، مسعود بن عمرو ازدى، قيس بن هيثم و عمرو بن
(174) عبيدالله بن معمر، فرستاد كه در آن ها آمده بود:
اما بعد: فان الله اصطفى محمدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
على خلقه و اكرمه بنبوته و اختاره لرسالته، ثم قبضه الله اليه و قد نصح لبعاده، و
بلغ ما ارسل فيه. و كنا اهله و اوليائه و اوصيائه و ورثته و احق الناس بمقامه فى
الناس، فاستاءثر علينا قومنا بذلك، فرضينا و كرهنا الفرقة، و احببنا لكم العافية، و
نحن نعلم إنا احق بذلك الحق المستحق علينا ممن تولاه، و قد بعثت اليكم رسولى بهذا
الكتاب و انا ادعوكم الى كتاب الله و سنة نبيه فان السنة قد اميتت، و إنّ البدعة قد
احييت، فان تسمعوا قولى و تطيعوا امرى اهدكم سبيل الرشاد.(175)
((خداوند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر آفريدگانش
برگزيد و به تشرف نبوت نايل گرداند و او را براى رسالت خويش گزينش نمود و پس از آن
كه بندگان خدا را پند و موعظه كرد، دستوراتى را كه برايش فرستاده شده بود به مردم
رساند، روح مقدس او را قبض نمود. ما خاندان و اوصيا و وارثان آن حضرت و سزاوارترين
مردم به جانشينى آن بزرگوار ميان مردم به شمار مى آمديم، ولى مردم، ديگران را بر ما
ترجيح دادند ولى به جهت پرهيز از تفرقه و پراكندگى و عافيت شما، بدان تن در داديم و
به خوبى مى دانيم كه ما از همه مردم به حقى كه متعلق به ماست، سزاوارتريم؛ فرستاده
ام را با اين نامه به سوى شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنت رسولش فرا مى
خوانم؛ زيرا سنت، به نابودى گراييده و بدعت، پايدار گشته است، اگر سخنم را بپذيريد
و اطاعتم نماييد شما را به راه راست رهنمون خواهم شد.))
برخى، اين ماجرا را پوشيده نگاه داشته و عذرتراشى نمودند و يا قول اطاعت و
فرمانبردارى دادند، منذر بن جارود تصور كرد توطئه اى از ناحيه عبيدالله در كار است؛
زيرا عبيدالله داماد منذر و شوهر بحريه دختر او به شمار مى آمد. از اين رو، در همان
شبى كه عبيدالله تصميم داشت بامدادان راهى كوفه شود، نامه و پيك را تسليم عبيدالله
نمود، وقتى عبيدالله نامه را خواند، سليمان، پيك امام (عليه السلام) را حاضر كرده و
او را گردن زد و صبح همان روز بر فراز منبر رفت و مردم را تهديد نمود و سپس بصره را
به قصد كوفه ترك كرد تا در ورود به آن شهر، بر حسين عليه السلام پيشى گيرد.
اسلم بن عمرو، غلام حسين بن على (عليه
السلام)
وى، يكى از غلامان حسين بن على (عليه السلام) و كاتب ديوان و پدرش از نژاد
ترك بود.
به گفته برخى سيره نويسان و ارباب مقاتل: او در حالى كه اين رجز را مى خواند به
ميدان نبرد شتافت.
اميرى حسين و نعم الامير |
|
سرور فؤ اد البشير النذير |
يعنى: رهبرم حسين است و چه نيك رهبرى! او شادى و سرور دل پيامبر بشير و نذير است.
وى، آن قدر جنگيد تا به فيض شهادت نايل آمد. وقتى روى زمين قرار گرفته بود، حسين
(عليه السلام) بر بالين او آمد ديد هنوز رمقى در بدن دارد و به حضرت اشاره مى كند،
امام (عليه السلام) سر او را در آغوش گرفت و گونه به گونه اش گذاشت، اسلم تبسمى كرد
و عرضه داشت: من كجا و فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كجا كه صورت به
صورتم گذاشته است و سپس روحش به آسمان ها پر كشيد (رضوان الله عليه).
قارب بن عبدالله دئلى غلام حسين بن
على (عليه السلام)
مادرش كنيز امام حسين (عليه السلام) بود كه عبدالله دئلى وى را به ازدواج
خويش در آورد و قارب از او متولد شد، او غلام امام حسين (عليه السلام) تلقى مى شد،
همراه آن حضرت از مدينه به مكه و سپس به كربلا آمد و در نخستين حمله اى كه ساعتى
قبل از ظهر صورت گرفت، به فيض شهادت نايل شد.
منجح بن سهم غلام حسن بن على (عليه
السلام)
وى از غلامان امام حسين (عليه السلام) بود، از مدينه در كنار فرزندان امام
حسن (عليه السلام) كه امام حسين را همراهى مى كردند، قرار داشت و سعادت، يار او شد
و به درجه شهادت نايل آمد. آن گاه كه دو سپاه در كربلا با هم درگير شدند، وى
قهرمانانه به نبرد پرداخت.
صاحب حديقة الوردية مى گويد: در آغاز جنگ، حسان بن بكر حنظلى، به او يورش برد و وى
را به شهادت رساند.(176)
سعد بن حارث غلام على بن ابى طالب
(عليه السلام)
او، غلام على (عليه السلام) بود و سپس به غلامى حسن (عليه السلام) و پس از
او پذيراى غلامى حسين (عليه السلام) شد. هنگامى كه امام حسين عليه السلام از مدينه
به مكه و از آن جا رهسپار كربلا شد، سعد، آن حضرت را همراهى مى كرد و در نخستين
حمله به فيض شهادت نايل گشت و ابن شهر آشوب و ديگر تاريخ نگاران از او ياد كرده
اند.(177)
نصر بن ابونيزر، غلام على بن ابى طالب
(عليه السلام)
ابونيزر، از شاهزادگان غير عرب و يا نوادگان نجاشى بود. مبرد در كتاب خود
كامل، وى را از فرزندان نجاشى دانسته است. او در كودكى به اسلام تمايل نشان داد، وى
را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند و اسلام را پذيرفت و حضرت به
تربيت و پرورش او همت گماشت و پس از رحلت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با
فاطمه و فرزندان
(178) آنان به سر مى برد.
برخى، وى را از شاهزادگان غير عرب دانسته اند كه به رسم هديه به رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) اهدا شد و سپس با اميرالمؤمنين (عليه السلام) به سر مى برد و در
نخلستان هاى حضرت به كار اشتغال داشت.
به گفته مبرد در كامل، حديث معروفى كه از اميرالمؤمنين (عليه السلام) در استخراج
چشمه آب و وقف و نگاهدارى آن رسيده، از ابونيزر نقل شده است.
خلاصه روايت از زبان ابونيزر؛ وى مى گويد: من در مزرعه هاى ابونيزر و بغيبغه، مشغول
كار بودم كه على (عليه السلام) نزدم آمد و به من فرمود: چيزى براى خوردن دارى؟ عرض
كردم: غذايى دارم كه اميرالمؤمنين آن را نمى پسندد، از كدوهاى مزرعه، غذايى تهيه
كرده و آن را با روغنى معمولى پخته ام، فرمود: همان را برايم بياور.
حضرت به پا خاست به سمت جوى آبى كه در آن جا بود، رفت و دستان مباركش را شستشو داد
و از آن غذا تناول فرمود و مجددا به سوى جوى آب رفت و دستانش را با ماسه شست تا آن
ها را تميز كرد و سپس دستش را بر شكم خود روى لباس ماليد و آن را خشك كرد و فرمود:
كسى كه به واسطه سير كردن شكمش وارد دوزخ شود خدا او را از رحمت خويش دور مى سازد و
سپس كلنگ را به دست گرفت و داخل قنات رفت و مشغول حفر آن شد و آب به كندى خارج مى
شد، حضرت از كانال قنات بيرون آمد و عرق پيشانى اش را با انگشتان مباركش پاك مى كرد
و دوباره نفس زنان به حفر قنات پرداخت، اين بار، آب به سان گردن شتر، جريان يافت،
حضرت فورا بيرون آمد و فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه اين قنات، صدقه به شمار مى
آيد و سپس نوشت:
هذا ما تصدّق به عبدالله على اميرالمؤمنين، تصدّق بالضيغتين
على فقراء المدينة، اءلّا إن يحتاج اليهما الحسنان، فهما طلق لهما دون غير هما.(179)
((اين ها صدقه بنده خدا، على اميرالمؤمنين است كه هر دو
مزرعه را وقف مستمندان مدينه نمود، مگر اين كه [فرزندانم] حسن و حسين بدان ها
نيازمند شوند كه در اين صورت، ملك خالص آنان است و ديگران در آن حقى ندارند)).
آن چه بيان شد، خلاصه ماجرا بود.
نصر ياد شده، فرزند ابو نيزر، پس از شهادت على و حسن عليهماالسلام، به امام حسين
(عليه السلام) پيوست و سپس در كنار آن حضرت از مدينه به مكه و از آن جا راهى كربلا
گرديد و در آن سرزمين، فرشته شهادت را در آغوش كشيد، وى فردى دلاور و شجاع بود،
نخست اسب او را پى كردند و سپس در نخستين حمله به شهادت رسيد. رضوان الله عليه.
حارث بن نبهان، غلام حمزة بن
عبدالمطلب عليهماالسلام
نبهان، غلام آزادشده حضرت حمزه (عليه السلام) و فردى شجاع و جنگاور بود.
صاحب كتاب حديقة الوردية مى گويد: حارث پسر نبهان، پس از خدمتگزارى على بن ابى طالب
و امام حسن (عليه السلام)، به امام حسين (عليه السلام) پيوست و با آن بزرگوار به
كربلا آمد و در نخستين حمله، به درجه رفيع شهادت رسيد.(180)
شهدايى را كه نام برديم، نوزده تن از خاندان ابوطالب؛ يعنى حسين (عليه السلام) و
كودك شيرخوار حضرت به اضافه هفده تن ديگر و هشت تن از غلامان آزاد شده؛ يعنى
عبدالله بن يقطر، به اضافه هفت تن ديگر كه در كربلا، كوفه و بصره به شهادت رسيدند و
شهادت آن ها مورد تاييد اين جانب است، جمعى از تاريخ نگاران، افراد ديگرى را نيز
يادآور شده اند، كه من به صحت شهادت آنان اعتقاد ندارم، البته گروهى ديگر از اين
غلامان وجود داشته اند كه كسى به نام آن ها اشاره نكرده و تعدادشان را مشخص
ننموده اند.
بخش دوم: شهداى بنى اسد و بردگان
انس بن حارث بن نبيه بن كاهل بن عمرو بن صعب بن اسد بن خزيمه
وى از صحابه بزرگى به شمار مى آمد كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
را ديده و سخنان حضرت را شنيده بود. جمع زيادى از علماى شيعه و سنى، حديثى را كه وى
از پيامبر شنيده و روايت كرده، به نقل از او آورده اند كه مى گويد: از رسول اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم) كه حسين بن على را در آغوش داشت، شنيدم مى فرمود:
إنّ ابنى هذا يُقتلُ باءرض من اءرض العراق اءلا فَمَن شهدَه
فَليَنصره.
((اين فرزندم [حسين (عليه السلام)] در منطقه اى از سرزمين
عراق به شهادت مى رسد، آگاه باشيد! هر كس او را درك كند، بايد به ياريش بشتابد)).
اين روايت را جزرى در ((اسد الغابة))(181)
و ابن حجر در ((اصابه))(182)
نقل كرده و ديگران
(183) نيز آن را ياد آور شده اند.
انس، زمانى كه حسين (عليه السلام) را در كربلا مشاهده كرد، به يارى او شتافت و در
كنار آن بزرگوار، پيكار نمود و در ركاب وى به شهادت رسيد.
جزرى، وى را در شمار كوفيان دانسته است، او هنگام فرود آمدن حضرت در سرزمين كربلا
به اتفاق جمعى كه سعادت نصيبشان گشته بود، شبانه با امام (عليه السلام) ديدار كرد.(184)
سيره نويسان گفته اند: آن گاه كه نوبت به انس رسيد، از امام حسين (عليه السلام)
رخصت نبرد خواست، حضرت بدو اجازه داد، آن پير سالخورده در حالى كه اين رجز را مى
خواند در برابر دشمن قرار گرفت:
قد علمت كاهلها(185)
و دودان
(186) |
|
و الخندفيون و قيس عيلان |
|
بإن قومى آفة للاءقران |
يعنى: تيره هاى كاهل و دودان و فرزندان خندف و قيس و عيلان، آگاهى دارند كه قوم من
به هنگام نبرد، دشمن جان پهلوانانند.
سپس به مبارزه پرداخت، تا به فيض شهادت نايل شد. رضوان الله عليه.
كميت اسدى درباره او و حبيب گفته است:
سوى عصبة فيهم حبيب معفر |
|
قضى نحبه و الكاهل مرمّل
(187) |
يعنى: به جز گروهى كه حبيب ميان آنان به خاك و خون غلتيد، كاهلى كه آغشته به خون
خويش بود به شهادت رسيد.