عبدالله بن على
بن ابى طالب (عليه السلام)
وى نزديك هشت سال پس از برادر خود عباس، قدم به عرصه وجود گذاشت. مادر مكرمه
اش فاطمه ام البنين بود. عبدالله شش سال با پدر و شانزده سال با برادرش حسن و 25
سال عمر شريف خود را در كنار برادرش حسين (عليه السلام) قرار داشت.
به گفته مورخان: آن گاه كه ياران امام حسين (عليه السلام) و گروهى از خاندان آن
بزرگوار به شهادت رسيدند، عباس (عليه السلام) برادران خويش را به ترتيب سن فرا
خواند و بدان ها دستور داد و گفت: به ميدان كارزار بشتابيد، نخست برادر تنى خود
عبدالله را خواست و بدو فرمود: برادر! به ميدان نبرد بشتاب، تا تو را كشته ببينم و
از آن جا كه داراى فرزند نيستى، در پيشگاه خداوند تو را ذخيره داشته باشم. عبدالله
در برابر عباس (عليه السلام) به ميدان شتافت و با شمشير خود كارزار مى كرد و ميان
دشمن به جولان مى پرداخت و مى گفت:
انا ابن ذى النجدة و الافضال |
|
ذاك علىّ الخير فى الافعال |
سيف رسول الله ذوالنكال |
|
فى كل يوم ظاهر الاهوال |
يعنى: من فرزند آن دلاورمرد بخشنده ام، او على نيكو خصال و نيك كردرا است. شمشير
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درد آور است و هر روز ترس و بيم ايجاد مى
كند.
هانى بن ثبيت حضرمى بر او حمله ور شد و ضربتى بر سر او وارد ساخت و وى را به شهادت
رساند.(108)
عثمان بن على بن ابى طالب (عليه
السلام)
او، نزديك دو سال پس از برادرش عبدالله متولد شد. مادرش فاطمه ام البنين
است. عثمان قريب چهار سال در كنار پدر و نزديك چهارده سال با برادرش حسن و تمام مدت
عمر 23 ساله اش را در كنار برادر خود حسين (عليه السلام) قرار داشت.
از اميرمؤمنان روايت شده كه فرمود: انما سميته عثمان، بعثمان
بن مظعون اخى.(109)
((او را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام گذارى كردم)).
سيره نويسان آورده اند: زمانى كه عبدالله بن على به شهادت رسيد، عباس (عليه
السلام) برادر ديگرش عثمان را فرا خواند و همانگونه كه با عبدالله سخن گفته بود،
بدو فرمود: برادر! به ميدان برو. او نيز رهسپار ميدان شد و شمشير مى زد و مى گفت:
انى انا عثمان ذوالمفاخر |
|
شيخى على ذو الفعال الطاهر |
يعنى: منم عثمان صاحب افتخارات، آقايم على، همان فرد نيكوكار و پاكيزه است.
خولى بن يزيد اصبحى تيرى به سوى او پرتاب و او را از پاى در آورد به گونه اى كه با
پهلو به زمين افتاد و مردى از قبيله ابان بن دارم، از راه رسيد و او را به شهادت
رساند و سر مباركش را از تن جدا ساخت.(110)
جعفر بن على بن ابى طالب (عليه
السلام)
وى دو سال بعد از برادرش عثمان، ديده به جهان گشود، مادرش فاطمه ام البنين
است. جعفر نزديك به دو سال در جوار پدر و قريب دوازده سال در كنار برادرش حسن و
حدود 21 سال عمر شريف خود را با برادرش حسين (عليه السلام) زيست.(111)
روايت شده كه: اميرالمؤمنين (عليه السلام) به جهت عشق و علاقه اى كه به او داشت، وى
را به نام برادر خود، ((جعفر)) ناميد.(112)
به گفته سيره نگاران: وقتى عبدالله و عثمان برادران تنى عباس به شهادت رسيدند، وى
[برادر ديگرش] جعفر را خواست و بدو فرمود: به ميدان جنگ بشتاب تا تو را مانند دو
برادرت كشته ببينم و از آن جايى كه صاحب فرزند نيستند [و نسل اميرالمؤمنين از ناحيه
شما قطع مى شود] اجر و پاداش من در مصيبت شما در پيشگاه خدا فزونى مى يابد، او به
پيش تاخت و بر دشمن يورش برد و شمشير ميان آن ها گذاشت و مى گفت:
انى انا جعفر ذو المعالى |
|
ابن على الخير ذى الافضال
(113) |
يعنى: من جعفرم و صاحب افتخارات، فرزند على نيك كردار و بخشنده.
به گفته ابوالفرج: خولى بن يزيد اصبحى بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند.(114)
ابومخنف مى گويد: بلكه هانى بن ثبيت كه برادرش را كشت، وى را به شهادت رساند.(115)
ابوبكر بن على بن ابى طالب (عليه
السلام)
نام او ((محمد اصغر يا عبدالله))
و مادرش ليلى دختر مسعود بن خالد بن مالك بن ربعى بن سلمى
(116) بن جندل بن نهشل بن دارم بن مالك بن حنظلة بن زيد مناة بن
تميم و مادر ليلى عميره دختر قيس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر سيد اهل الوبر بن
عبيد بن حارث، به نام مقاعس است، مادر عميره، عناق دختر عصام بن سنان بن خالد بن
منقر و مادر عناق، دختر اعبد بن اسعد بن منقر و مادرش دختر سفيان بن خالد بن عبيد
بن مقاعس بن عمرو بن كعب بن سعد بن مناة بن تميم است.
شاعر درباره جدش سلمى گفته است:
يسوّد اقوام و ليسوا بسادة |
|
بل السيد الميمون سلمى بن جندل
(117) |
يعنى: قومى به حاكميت مى رسند و سيادت مى كنند با آن كه شايسته اين كار نيستند،
تنها مرد بزرگ منش و با ميمنت، سلمى بن جندل است.
گفته شده: زجر بن بدر نخعى و به گفته برخى، عقبة و طبق نقل بعضى: مردى از همدان او
را به شهادت رسانده است. و گفته شده: كشته اى در نهرين يافت شد ولى مشخص نشد چه كسى
او را به قتل رسانده است.(118)
به نقل برخى راويان: او در حالى كه اين رجز را مى خواند به ميدان نبرد رفت و به
مبارزه پرداخت.
شيخى على ذوالفخار الاطول |
|
من هاشم و هاشم لم تعدل
(119) |
يعنى: آقايم على صاحب افتخارات فراوان از نسل هاشم است و كسى به پايه هاشم نمى رسد.
وى هم چنان مى جنگيد تا اين كه گروهى از جمله عقبة غنوى در كشتن او همدست شدند.
افراد ياد شده، شش تن از فرزندان على (عليه السلام) بودند كه در كنار امام حسين
(عليه السلام) حضور داشتند و در غير اين تعداد به اختلاف سخن گفته شده و سخن سليمان
بن قته، در مصيبت آن ها نيز حاكى از همين معناست، آن جا كه گفت:
ستة كلهم لصلب على |
|
قد اصيبوا و سبعة لعقيل |
يعنى: شش تنى كه از فرزندان على و هفت تن ديگرى كه از فرزندان عقيل بودند، همگى به
شهادت رسيدند.
ابوبكر بن حسن بن على بن ابى طالب
(عليه السلام)
مادر ابوبكر كنيز بود، ابوالفرج روايت كرده كه: عبدالله بن عقبه غنوى وى را
به شهادت رساند و نقل شده كه: قاتل وى عقبه غنوى بوده و منظور سليمان بن قته در اين
اشعار همين شخص مى باشد.
و عند غنى قطرة من دمائنا |
|
سنجزيهم يوما بها حيث حلت |
اذا افتقرت قيس جبرنا فقيرها |
|
و تقتلنا قيس اذا النعل زلت
(120) |
يعنى: در طايفه غنى، قطره اى از خون ما وجود دارد و روزى مناسب از آنان انتقام
خواهيم گرفت.
هرگاه قيس به تهيدستى افتادند، فقر و تهيدستى آنان را جبران كرديم، ولى آن گاه كه
ورق برگشت، قيس دست به كشتار ما زدند.
قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب (عليه
السلام)
وى با ابوبكر از مادر شريك بود. گفته مى شود: نام مادرش ((رمله))
بوده است.
ابوالفرج از حميد بن مسلم روايت كرده كه گفت: نوجوانى چون پاره ماه به سمت ما آمد و
شمشيرى در دست و پيراهن و ردايى بر تن و كفش به پا داشت، خواست با شمشير بر دشمن
حمله برد كه بند يكى از كفشهايش پاره شد و فراموش نمى كنم كه بند كفش چپ او بود،
اين نوجوان درنگى كرد تا بند كفش خود را ببندد كه عمر(121)
بن سعيد بن نفيل ازدى گفت: به خدا سوگند! بر او حمله ور خواهم شد، حميد بن مسلم مى
گويد: من به او گفتم: سبحان الله! مى خواهى چه كنى؟!
افرادى كه از هر سو وى را به محاصره در آورده اند براى كشتنش كافى اند. ابن نفيل در
پاسخ، سخن خود را تكرار كرد، وقتى آن نوجوان سرش را برگرداند، با شمشير بر سر او
نواخت و از روى اسب به صورت روى زمين افتاد و فرياد زد: يا
عماه! عموجان! مرا درياب.
راوى مى گويد: به خدا سوگند! حسين (عليه السلام) چون باز شكارى، خود را بالين آن
نوجوان رساند و آن گاه به سان شيرى خشمگين بر دشمن تاخت و با يك ضربت، دست عمر بن
سعد نفيل را از مرفق جدا ساخت كه صدايش در ميدان طنين افكند و از امام فاصله
گرفت، سپاه عمر سعد براى نجات وى از دست امام حسين (عليه السلام) بر آن حضرت يورش
بردند و جنگ به شدت در گرفت و قاسم نوجوان زير سم ستوران جان داد. وقتى گرد و غبار
ميدان فرو نشست، ديدم حسين بر بالين وى قرار داد و او پاهايش را به زمين مى سايد و
حسين (عليه السلام) مى گويد:
بعدا لقوم قتلوك، و خصمهم فيك يوم القيامة رسول الله (صلى
الله عليه و آله و سلم).
((از رحمت خدا، دور باد گروهى كه تو را به شهادت رساندند،
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روز قيامت با آنان دشمنى كند)).
سپس فرمود: عز (والله) على عمك إن تدعوه فلا يجيبك، او يجيبك
فلا تنفعك اجابته، يوم كثر واتره و قل ناصره.
((به خدا سوگند! بر عمويت بسيار دشوار است كه او را به يارى
خود بخوانى ولى نتواند به تو پاسخ دهد و يا آن گاه كه پاسخ دهد، سودى به حالت
نداشته باشد، كمك خواهى ات مانند كسى است كه كشته گان قومش زياد و ياورانش اندك
باشند)).
سپس حسين (عليه السلام) آن نوجوان را به سينه گرفت و رهسپار خيمه ها شد. راوى مى
گويد: گويى مى بينم كه پاهاى آن نوجوان به زمين كشيده مى شد، پيكر او را نار جنازه
فرزندش على اكبر قرار داد، پرسيدم: آن نوجوان كيست؟ گفتند:(122)
قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.
برخى گفته اند: وقتى قاسم تنهايى و بى كسى عمويش را ديد، از او اجازه نبرد خواست،
حضرت به دليل كم سنى وى، به او اجازه ميدان نداد، ولى او همواره بر خواسته اش
پافشارى مى كرد تا حضرت بدو رخصت داد، آن نوجوان به سان پاره ماه به ميدان شتافت،
راوى ماجرا را آن گونه كه گذشت ادامه داد.(123)
اتراه حين اقام يصلح نعله |
|
بين العدى كيلا يرؤ ه بمحتفى |
غلبت عليه شآمة خسنية |
|
ام كان بالاعداء ليس بمحتفى |
يعنى: آيا او را نظاره گرى آن گاه كه خواست ميان دشمنان، بند كفشش را ببندد تا او
را پاى برهنه نبينند.
يعنى: يا شهامت حسنى بر او چيره شد و يا به دشمنان اهميت نمى داد.
عبدالله بن حسن بن على بن ابى طالب
(عليه السلام)
مادر وى دخت شليل بن عبدالله بجلى برادر جرير بن عبدالله بود كه اين دو
برادر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را درك كرده بودند. شيخ مفيد مى گويد:
وقتى مالك بن نسر كندى با شمشير ضربتى بر سر مبارك حسين فرود آورد و او را ناسزا
گفت! امام (عليه السلام) كلاه خود(124)
را انداخت و قطعه اى پارچه و كلاهى ديگر خواست و سر مبارك را با آن پارچه بست و
كلاه را پوشيد و بر آن عمامه نهاد، شمر و همراهانش به جاى خود بازگشتند. پس از
اندكى درنگ با همراهان خود بازگشت و اطراف حضرت حلقه زدند، عبدالله بن حسن كه به سن
بلوغ نرسيده بود از زنان حرم جدا شد و به سرعت خود را به عمو رساند و كنار حضرت
ايستاد.
زينب كبرى (عليه السلام) خود را به او رساند تا از رفتن وى جلوگيرى كند، ولى نوجوان
نپذيرفت. امام (عليه السلام) به خواهرش زينب فرمود: احسبيه
يا اخية؛ ((خواهرم! عبدالله را با خود ببر و نگاه دار))،
ولى عبدالله به شدت از اين درخواست امتناع كرد و گفت: به خدا سوگند! از عمويم جدا
نخواهم شد.
بحر بن كعب
(125) با شمشير بر حسين (عليه السلام) حمله ور شد، عبدالله نوجوان
بر او بانگ زد: اى فرزند زن ناپاك! مى خواهى عمويم را بكشى؟ بحر، شمشير را بر حسين
فرود آورد و عبدالله دست خود را سپر كرد و دست مباركش به پوست آويزان شد، صدا زد:
يا اماه! در كجايى؟ حسين (عليه السلام)، او را در
آغوش كشيد و فرمود: يابن اخى اصبر على ما نزل بك و احتسب فى
ذلك الخير، فان الله يلحقك بآبائك الصالحين.
((برادرزاده عزيزم! در آن چه برايت رخ داده صبر و شكيبايى كن
و در انتظار پاداش نيك باش، خداوند تو را به نياى شايسته ات ملحق خواهد نمود)).
آن گاه حسين (عليه السلام) دست هاى مباركش را به آسمان بلند كرد و عرضه داشت:
اللهم اءمسك عليهم قطر السماء و امنعهم بركات الارض، اللهم
فان متّعهم الى حين ففرّقهم بددا، و اجعلهم طرائق قددا، و لا ترض الوُلاة عنهم
اءبدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا فقتلونا)).(126)
((خدايا! اين مردم را از باران رحمت و بركات زمين محروم
گردان و اگر به آنان عمر طبيعى داده اى، به بلاى تفرقه و پراكندگى مبتلايشان نما و
هيچگاه حكام و فرمانروايان را از آنان خشنود نگردان، آنان ما را به وعده نُصرت و
ياى به اين ديار دعوت كردند، ولى سپس به جنگ با ما برخاسته و ما را قتل عام كردند.))
ابوالفرج روايت كرده كه: قاتل عبدالله، حرملة بن كاهن
(127) اسدى بوده است.
عون بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب
(عليه السلام)
مادر عون، عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى (سلام الله عليها) دخت
اميرالمؤمنين (عليه السلام) و مادر زينب، فاطمه زهرا (سلام الله عليها) دختر رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است.
سيره نگاران گفته اند: وقتى حسين (عليه السلام) از مكه خارج گرديد، عبدالله بن جعفر
طى نامه اى به آن حضرت از او درخواست نمود از تصميم خود منصرف شود و نامه را توسط
پسرانش ((عون و محمد)) نزد حسين (عليه
السلام) فرستاد. آن دو در وادى عتيق قبل از اين كه حسين به نواحى مدينه برسد، خدمت
حضرت شرفياب شدند. سپس عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعيد بن عاص فرمانرواى مدينه
رفت و از او امان نامه اى براى حسين (عليه السلام) درخواست نمود. وى امان نامه اى
نوشت و توسط برادرش يحيى نزد عبدالله بن جعفر فرستاد و عبدالله به اتفاق يحيى از
شهر بيرون رفته و در منطقه ذات عرق
(128) با حسين (عليه السلام) ديدار كردند. عبدالله نامه را براى
امام (عليه السلام) خواند، ولى حضرت پذيراى امان نامه از آن دو نشد و فرمود:
انى راءيت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فى منامى
فاءمرنى بالمسير و انى مُنتة الى ما اءمرنى به.
((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم كه
به من فرمان ادامه مسير داد و همانگونه كه آن حضرت به من دستور داده، عمل خواهم كرد)).
امام (عليه السلام) پاسخ نامه عمرو بن سعيد را مرقوم فرمود و جعفر و يحيى از آن
حضرت جدا شده و به مدينه بازگشتند. عبدالله به پسرانش سفارش نمود كه از حسين
(عليه السلام) جدا نشوند و خود، از عدم حضور در كنار وى پوزش طلبيد.(129)
به گفته مورخان: زمانى كه خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) و عون و جعفر به مدينه
رسيد، عبدالله بن جعفر در خانه خود نشست و مردم براى عرض تسليت نزد وى مى آمدند.
غلام او ابوسلاس
(130) گفت: اين مصيبت از ناحيه حسين بر ما وارد شده است!! عبدالله
لنگ كفش خود را به سوى او پرتاب كرد و گفت: فرزند لخناء، تو به حسين چنين نسبت مى
دهى؟! به خدا سوگند! اگر در خدمت آن بزرگوار بودم هرگز از او جدا نمى شدم تا كشته
شوم. به خدا سوگند!من از زندگى فرزندانم در راه حسين گذشتم، آن چه مصيبت آن ها را
برايم آسان مى كند اين است كه فرزندان من همراه برادر و پسر عمويم به شهادت رسيدند
و آنان را يارى كرده و صبر و شكيبايى ورزيدند و آن گاه رو به حاضران كرد و گفت:
سپاس خداى را كه مرا با شهادت حسين سربلند ساخت، اگر خويشتن نتوانستم حسين را يارى
كنم، با تقديم فرزندانم او را يارى رساندم.(131)
سروى مى گويد: عون بن عبدالله جعفر به ميدان نبرد با دشمن شتافت و اين رجز را مى
خواند:
إنْ تنكرونى فانا ابن جعفر |
|
شهيد صدق فى الجنان ازهر |
يطير فيها بجناح اخضر |
|
كفى بهذا شرفا فى المحشر |
يعنى: اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جعفر طيارم، شهيد راستينى كه با چهره درخشان در
بهشت جاى دارد. و با بال هاى سبز در آن جا به پرواز در مى آيد و روز قيامت همين
افتخار و سربلندى مرا كافى است.
عون، شمشير ميان دشمن گذاشت و سى سوار و هيجده تن پياده از آنان را به هلاكت رساند،
آن گاه عبدالله بن قطنه طايى نبهانى
(132) بر او ضربتى وارد ساخت و وى را به شهادت رساند.(133)
سليمان بن قتة
(134) تيمى در اشعارى كه در مصيبت امام حسين (عليه السلام) سروده از
عون چنين ياد مى كند.
تيمى در اشعارى كه در مصيبت امام حسين (عليه السلام) سروده از عون چنين ياد مى كند.
عينى جودى بعبرة و عويل |
|
و اندبى إنْ بكيت آل الرسول |
ستة كلهم لصلب على |
|
قد اصيبوا و سبعة لعقيل |
واندبى إنْ عونا اخاهم |
|
ليس فيما ينوبهم بخذول |
فلعمرى لقد اصيب ذو والقر |
|
بى فبكى على المصاب الطويل |
يعنى: اى ديده! كرم نما و سرشكى با ناله بيفشان و بر خاندان پيامبر نوحه سرايى كن.
شش تنشان از نسل على و هفت تن از تبار عقيل به شهادت رسيدند. در مصيبت برادرشان
عون، آه و فغان نما كه در صحنه كارزار دست از يارى آن ها برنداشت. به جانم سوگند!
از اين مصيبت به ذوالقربى بس صدمه وارد شد.
محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب
(عليه السلام)
مادر وى خوصاء دخت حفصة بن ثقيف بن ربيعة بن عائذ بن ثعلبة بن عكابة بن صعب
بن على بن بكر بن وائل
(135) و مادر خوصاء، هند دختر سالم بن عبدالعزيز(136)
بن مخزوم بن سنان بن مولة بن عامر بن مالك بن تيم اللات بن ثعلبه و مادر هند،
ميمونه دختر بشر بن عمرو بن حارث بن ذهل بن شيبان بن ثعلبة بن حصين بن عكابة بن صعب
بن على
(137) است.
سروى مى گويد: محمد، قبل از عون به ميدان نبرد رفت و در برابر دشمن قرار گرفت و اين
رجز را زمزمه مى كرد:
اشكو الى الله من العدوان |
|
فعال قوم فى الردى عميان |
قد بدلوا معالم القرآن |
|
و محكم التنزيل و التبيان
(138) |
يعنى: از دشمنان به خدا شكايت مى كنم، جنگ با مردمى كه كوركورانه در گمراهى اند. آن
ها دستورات قرآن را رها كردند و نشانه ها و آيات محكم آن را به فراموشى سپردند.
وى ده تن از سپاهيان دشمن را به هلاكت رساند، آن گاه لشكريان، وى را به محاصره در
آورده و عامر بن نشهل تميمى وى را به شهادت رساند.
سليمان بن قته در اشعار گذشته درباره او مى گويد:
و سمى النبى غودر فيهم |
|
قدر علوه بصارم مصقول |
فاذا ما بكيت عينى فجودى |
|
بدموع تسيل كل مسيل |
يعنى: همنام پيامبر ميان آنان تنها ماند و آن ها با شمشير آبديده به سراغش آمدند.
پس اى ديده من! چون خواستى گريه كنى، سيلاب اشكت را بر آنان فرو ريز.