4-
عظمت يا فاجعه
توضيح موضوع اين است : چنانكه اشاره شد، بسا مى شود كه رجالى از ميان
امت به مقامى بزرگ مى رسند، و شهرتى بسزا مى يابند، و بخصوص عوام و
توده هاى مردم به آنان توجه بسيار پيدا مى كنند، و آنان را ملاك همه
چيز - بويژه همه چيز دين - مى دانند؛ و بدينگونه در افت و خيز حوادث ،
مسئوليتهاى سترگ تاريخى متوجه آنان مى گردد. حال اينگونه رجال اگر به
حاكميت برسند، و به نام دين قدرت دينى حكومت تشكيل دهند، يكى از دو
نتيجه را در بر خواهد داشت : يا يك ((عظمت
)) آفريده مى شود، يا يك ((فاجعه
)) رخ مى دهد. اگر رجال ياد شده ، به معناى
واقعى كلمه ، ((انقلابى ))
باشند، و به اندازه كافى از مسائل مختلف آگاه باشند، و بتوانند دين خدا
را با تمام معيارهاى آن ، و احكام دين را در سطح همه مردم و همه طبقات
عملى كنند، قسط قرآنى و سياست الهى و قضاوت اسلامى و مديريت انسانى دين
را به اجرا درآورند، و نزديكانى زاهد و پاك نظر داشته باشند، و از
نظرهاى مشاورانى متخصص و آگاه و متعهد و مترقى بهره ببرند، و همكارانى
از اميال - رسته پيدا كنند، و مسائل غير اصلى را به جاى
((مسائل اصلى )) مطرح نسازند، و در تشخيص
ها و اقدامها و نفى و اثبات ها و تاثيرپذير نباشند، و از زيانهاى جبران
ناپذير نفوذ و نفوذى مصون مانند، و ادراك خود را از وسوسه و مقدس مآبان
در امان نگاه دارند، و بدينگونه در ساختن يك جامعه دينى- اگر چه بين 60
تا 80 درصد - موفق گردند... آن عظمت كه گفته شد، آفريده مى شود؛ ليكن
اگر جز اين شد- كه با جمال ياد گشت - فاجعه رخ خواهد داد.
... يعنى اگر نتوانند كارى كه مورد انتظار است و وعده نيز داده شده است
انجام دهند، و به دلايلى ؛ براى وجود موانعى (از هر گونه ...)، به نشان
دادن ارزشهاى اسلامى و تثبيت ملاكهاى سازنده دينى موفق نگردند، آن
((فاجعه بزرگ )) رخ خواهد
داد، بويژه اگر مردم همه چيز را از چشم دين ببينند، و عدم موفقيتها را
به دين منسوب دارند، و مسائل ديگر (حتى موانع درونى و تشخيصى ) را
نشناسند و در نظر نگيرند. و فاجعه بزرگ ، نسبت دادن نقصها و ضعفها و
عدم صلاحيت ها و عدم توانايى ها و ارتجاع ها و انحطاطها و تكاثرها و
اترافها و اسرافها و... به دين خداست و تعاليم اولياى خدا. و چه فاجعه
اى از اين بزرگتر؟ و در اينگونه مواقع دشمنان دين ارزشهاى دينى و
كوردلان خفاش صفت كه طلوع آفتاب دين حق را نمى خواهند ديد نيز مى كوشند
تا همه چيز را به دين نسبت دهند، و سازندگيهاى فردى و اجتماعى احكام و
موازين دينى را منكر شوند.
و در احوال ياد شده ، مردم بويژه جوانان و بى اطلاعان از اصول اساسى و
متون اصلى دين ، خرده خرده ، در ديندارى سست مى شوند، و عمل به احكام
را رها مى كنند، و از ايثارها پشيمان مى گردند، و حماسه هاى مقدس را به
هيچ مى انگارند. و روشن است كه در چنين اوضاعى ، دين خدا به جاى آنكه
((ترويج )) شده باشد،
((تخريب )) مى شود، و
بازار عمل به احكام به جاى آنكه رواج يابد كسادى مى پذيرد، و گلبانگ
محمدى كه از همه جا شنيده مى شود، و كار به سفارشهاى بى اثر منجر مى
گردد و اظهارهاى بى ثمر... و حضورهاى مردمى در ماهيت خود كاستى مى
پذيرد، و... و...
5- هشدار بزرگ
در چگونگيى كه ياد شد، امام على (ع ) - مرزبانى بزرگ ارزشهاى الهى ، و
تجسم والاى حقيقتهاى نامتناهى - به فرياد مى رسد، و با نظر ره گستره
همه سده ها و عصرها، بصراحت مى گويد: ((ان دين
الله لايعرف بالرجال دين خدا با مقياس شخصيتها شناخته نمى شود))؛
((بل بآيه الحق دين خدا با خود حق و معيار آن
شناخته مى شود)). يعنى مثلا بنگر كه دين درباره
عدالت چه مى گويد، و گفته كه دين را بياموز و معيار دين را بشناس ،
آنگاه قضاوت كن ؛ يا ببين دين درباره قضاوت چه گفته است ، درباره كرامت
انسانى چه گفته است ، درباره دفاع از محروم چه گفته است
(123) و... اينها را ياد بگير، تا بدانى كه با خود دين
مشكلى ندارى ، مشكلى كه دارى با اجراى دين است ، با پشت كردن مجريان به
اميال و رو كردن آنان به اهداف است يا عكس آن . پس سرمايه سعادت ابدى
خويش را از دست مده ، و نماز را ترك مكن ، و از دايره دينباوران و
خداجويان پاى بيرون منه ، و در جرگه غافلان و بيدينان و بى عملان در
ميا... كائنات به خدا متوجه اند، تو توجه خويش را از خدا باز مگير...
همه هستى از خدا و محبت خدا و ياد بهره مى برند تو خود را بى نصيب
نساز...
6- معيار...
بارى ، امام خداشناسان ، و مقتداى دينداران ، و پيشواى انسان دوستان ،
به ما توصيه مى كند كه دين را فرا مگير، و حق و نشانه حق را بشناس ، و
اشخاص و رجال و مشاهير را ملاك قرار ندهيد، تا در پيشامدهاى روزگار، و
طلوع و افول رجال ، و موفقيت و عدم موفقيت اقدامگران ، گوهر دين را
نبازيد، و سرمايه عمل را تباه نسازيد...
ما بايد اين موضوع را مهم يادآورى كنيم كه اصل فلسفه تشكيل حكومت در
اسلام ، به نص قرآن كريم ، اجراى عدالت است
(124) چون هدف دين ، تزكيه و تعليم بشر است
(125) ، يعنى رشد در دو جنبه علم و عمل . پس بايد حكومت
دينى زمينه اين رشد را براى همه افراد فراهم سازد، يعنى مقتضيان رشد را
پديد آورد و موانع رشد را از ميان ببرد. و اين جز با اجراى قسط و عدل
ميسر نيست ، زيرا ظلم خود بزرگترين مانع رشد انسان است در هر جهت ، و
كسب قدرت نيز از نظر دين هنگامى صحيح است كه به منظور تشكيل چنين نظامى
باشد، نظام عادل . و يكى از روشنترين امور اين است كه در حكومت اسلامى
، قدرت وسيله است نه هدف . و ما مى توانيم همين دو اصل را بهترين معيار
قرار دهيم براى شناخت مسائل ،
يعنى اينكه هدف حكومت در اسلام اجراى عدالت است ، و اينكه قدرت وسيله
است نه هدف .
خداوند عدالت را واجب كرده است
(126)
عدالت را شمشير خود قرار بده (و هر كارى را با عدالت انجام ده ).(127)
ارزش اين مقام ( خلافت - حكومت اسلامى ) در اين است كه حقى را بر پاى
دارم ، يا باطلى را نابود سازم
(128)
در نامه اى به ابن عباس :
بايد بالاترين موفقيت خود را در اين بدانى كه باطلى را از ميان ببرى ،
و حقى را زنده سازى
(129)
درباره رعايت كرامتهاى انسانى مردم و حفظ حدود مساوات ، به يكى از
ماموران حكومت اسلامى :
در برابر مردم فروتن و با ادب باش ، و با آنان با چهره باز روبرو شو، و
با همه صميمى باش . و درباره همه ، در نگاه كردن ، در چشم دوختن ، در
اشاره كردن ، و در سلام و عليك گفتن .يكسان رفتار كن . اينگونه باش تا
زورمندان (و سرمايه داران متكى به قدرت مال و نفوذ آن )، طمع نداشته
باشند كه حق ضعيفان را به سود آنان پايمال كنى ؛ و ضعيفان از اين نوميد
نگردند كه حق آنان را به قانون عدل بازگيرى .(130)
درباره اموال عمومى به كارمندان سراسر دولت اسلامى :
ادقوا اقلامكم ، و قاربوا بين سطوركم ، واحذفوا
من فضولكم ، واقصدواقصد المعانى ، و اياكم و الاكثار، فان اموال
المسلمين لاتحتمل الاضرار.(131)
- قلمهاى خود را ريز سر كنيد (تا كاغذ، زياد مصرف نشود)، خطها را نزديك
به هم بنويس ، چيزهاى غير لازم ننويسيد، و به اندازه اى كه مقصود را
برساند بسنده كنيد. مبادا در مصرف زياده روى كنيد، چون نبايد به اموال
مسلمين (اموال عمومى ) زيانى وارد شود.
و امثال اين دستورها كه بسيار است . و انصاف اين است كه اگر در برابر
پيامبران خدا و امامان معصوم و عالمان بزرگ سده هاى پراختناق پيشين (كه
امانت دين را به ما رساندند)، و شهداى راستين (كه جان عزيز خود را فداى
دين خدا كردند و خون خويش را پشتوانه حراست از ارزشهاى الهى ساختند)،
خود را مسئول مى بينيم ، نبايد به كمتر از اين موازين قناعت كنيم ، و
دين جاويد الهى و ارزشهاى آن را از آنچه گفته شد پايين تر بياوريم .
و اكنون به خوبى روشن مى شود كه آنچه در جان اين نويسنده التهاب آفريد،
و او را در ظرف بيش از 30 سال به گفتن و نوشتن واداشت ، اميد تحقق
يافتن چه ارزشهايى بود. اينها بود و نه جز اينها...
اسلام و مردم (دين مردمى )
1- چرا انقلاب ؟
در يك حركت مردمى ، كه توده هاى وسيع و معتقد در آن شركت دارند بلكه
پديد آورنده آنند، آنهم در يك جامعه مذهبى ، بيقين دين و اعتقادات دينى
و تكاليف شرعى در آن حركت نقشى عمده دارند، بويژه اگر حركت مذبور به
رهبرى علماى دين پديد آمده و رهبرى شده باشد، و در محيطى اتفاق افتد كه
از يك سو مقدسات دينى مردم مورد هتك قرار گرفته باشد، و از سويى ديگر
ظلم و جور و تبعيض و تفاوت و برخوردارى و محروميت . تحقير كرامت انسانى
و تضعيف مبانى اجتماعى شيوع يافته باشد. با شرايط و اوصاف كه ياد شد،
مسلم است كه قيام مردم قيامى دينى خواهد بود، و مى توان گفت مردم براى
دين قيام كردند، يا يك قيام دينى كردند، ليكن به چه منظورى و براى
تعقيب چه هدفى ؟
پاسخ اين پرسش نيز روشن است : براى اينكه دين بيايد و به نابسامانيها
سامان دهد، و آنچه را هست و نمى بايد باشد برطرف سازد، و آنچه را نيست
و بايد باشد پديد آورد، و ارزشهاى انقلابى را حاكم كند پس معناى اين
سخن كه ((مردم براى دين قيام كردند))
جز آنچه گفته شد نمى تواند باشد. دين يك مفهوم ذهنى مجرد نيست ، يك
برنامه عينى و عملى و اقدامى و يك روش زندگى فردى و اجتماعى و تربيتى و
اقتصادى و سياسى و دفاعى واقعى است .
پس مردم براى دين قيام كردند، يك لفظ است به جاى چندين معنى ، يعنى
مردم قيام كردند براى حاكميت يافتن ارزشهاى دينى ، و سامانيابى سالم
زندگى ، و اعاده كرامت و حيثيت انسانى ، و تحقق يافتن قسط قرآنى ، تا
دين از نو مورد احترام قرار گيرد، و ارزشهاى دين ملاك كار نظام پديد
آمده از يك انقلاب دينى و حركت مردمى باشد، و حقوق پايمال شده طبقات
محروم و كرامت تحقير شده انسان جامعه دوباره بازگردد. و خلاصه كلام ،
مردم براى دين قيام كردند يعنى براى نجات خود به وسيله دين ( چون مى
دانستند كه دين براى نجات مردم آمده است )، براى ايجاد عدل . و عدل
مايه زندگى و رهايى و آزادگى است (العدل حياه .(132)
و اينهمه كه ياد شد بايد براى همه باشد نه براى جماعتهاى خاص .
2- دين براى چه ؟
به عبارت ديگر، مى گويند اينكه مى گوييد مردم براى دين قيام كردند،
بسيار خوب ، مى پذيريم و تصديق مى كنيم ، حال به ما بگوييد، دين براى
چه قيام كرد و براى چه آمد؟ و براى انسان و زندگى چه خاصيتى مى تواند
داشته باشد؟ و از نظر سياست و مديريت و اقتصاد و معيشت و اخلاق و تربيت
و قضاوت و عدالت و معاشرت و سلوك و برخورد، و برخوردارى برخورداران و
محروميت محرومان ، بود و نبودش ، چه فرقى مى كند و چه تفاوتى دارد؟ آيا
براى انسان جامعه حاكم بودن يا نبودن دين چه فرقى دارد، و ثمره وجودى
آن ، در زندگى توده هاى وسيع ، از كاخها تا كوخها، از مراكز شهرها تا
دورترين نقطه حيات انسانى در كوچ نشينها و روستاهاى دور افتاده چيست ؟
و آيا دين براى چيست و براى چه هدفى آمده و تبليغ شده است ؟
در پاسخ اين پرسش سنگين (كه به اندازه حجم ((واقعيت
)) گران وزن است ، و هر آن با هزاران زبان در
متن لحظه ها تكرار مى شود، و با صداى استخوانهاى انسان هاى خرد شده و
كرامت از دست داده و استثمار گشته ، و از زبان يتيمان و محرومان ،
مستمندان و بينوايان ، مستضعفان و تحقيرشدگان همه جا طنين مى افكند)،
هيچ سخنى كوتاهتر و قاطع تر و گوياتر و درخشانتر از كلام قرآن كريم
نداريم : ((ليقوم الناس بالقسط دين آمد تا
مردمان بر سر عدل ايستند، و بر پايه عدل و داد زندگى كنند)).
و روشن است كه همه چيز در سايه عدل جاى دارد و در سايه عدل به دست مى
آيد. نماز نيز در جامعه عادل
(133) خوانده خواهد شد و بر پا خواهد گشت . ما از مذهب
خود نيز اطلاع درست نداريم و ماهيت آن را درك نكرده ايم ، و تصور مى
كنيم مروج آنيم . شاعر شيعى قديم ، محمد بن عبدالله حميرى مى گويد:
و لا والله لا تزكو صلاه ،
بغير و لايه العدل الامام
- به خدا سوگند، نماز در غير حكومت عادل نماز نيست .
و اين تحليل - در نهايت - درست است . اين روح قرآن و لب اسلام
((ثقلين )) و مذهب اهل
بيت (ع ) است . و اين همان است كه پيشواى اين شاعر آگاه ، امام على بن
ابيطالب (ع ) مى گويد: ((العدل حياه الاحكام
)). پس بايد بازگرديم به كتاب خدا و بگوييم :
((ليقوم الناس بالقسط))،
دين براى زندگى در سايه عدالت است . و بايد بازگرديم به هدايت ولى خدا
على (ع ) و بگوييم : ((العدل حياه الاحكام
))، عمل كردن همه به احكام خدا تنها در سايه
عدالت ميسر است . طفره رفتن هيچ چيز را تغيير نمى دهد، و سخنرانى كردن
منهاى اقدام نيز عمر گوينده و شنونده را بر باد مى دهد.
پس فلسفه وجودى دين ، حاكم ساختن اشخاص نيست ، حاكم ساختن اهداف است .
اشخاص وسيله تحقق بخشيدن به اهدافند، و ارزششان منحصر در همين است و بس
.
3- آموزشهاى دينى ، پيمانهايى بزرگ
مردم در طول ساليانى دراز، از اسلام و تعاليم اسلامى و احكام دينى سخن
شنيده اند، و در كتابها خوانده و پاى منبرها بزرگ شده اند. شمارى خود
نيز درس دينى خوانده با زبان عربى آشنايند، و از ((قرآن
)) و ((نهج البلاغه
)) تا حدودى استفاده مى كنند، يا به وسيله ترجمه
ها از مطالب آنها نا اندازه اى سر در مى آورند. در مجموع ، تعاليم
اسلامى در وجدان جمعى و ذهن عمومى رسوخ دارد.
بنابراين اگر در هر بعدى از ابعاد كاركرد و برخورد و انجام وظيفه و
مسئوليت شناسى و روش عملى مسئولان نظام اسلامى نقصى و خلافى باشد، مردم
بطبع از آن آگاه مى گردند: اگر در قضاوت به روش اسلامى عمل نشود، اگر
اقتصاد اقتصاد انبيايى و قرآنى نباشد، اگر كرامت انسانى آنسان كه در
تعاليم اسلام آمده است رعايت نشود، و اگر زندگى و برخوردارى عالمان و
روحانيون و بستگانشان ، و مسئولان و بستگانشان با ساده زيستى ضرورى يك
روحانى و يك مسئول اسلامى منطبق نباشد (و دهها اگر ديگر...)، مردم از
اينها همه آگاه مى شوند. و اين چگونگى موجب سستى مردم در عقيده و عمل
مى شود. و از اينجاست كه گفته اند، حفظ دين و استمرار عمل به احكام دين
در مردم در زمان غالب بودن دين مهمتر و مشكل تر است از زمان مغلوب بودن
. چون در زمان مغلوب بودن پيوسته مى شود گفت ، اگر دين غالب گردد و كار
به دست رجال دينى بيفتد، چه مى شود و چه مى شود، و چه مى كنيم و چه مى
كنيم ، و چگونه عدالت اجرا مى شود... و عدالت اجتماعى و سياسى و
اقتصادى و معيشتى اسلام در تاريخ بشريت بى سابقه است . ما در حكومت
اسلامى سعى خواهيم كرد قوانين - حتى المقدور - نزديك به آنچه در زمان
حضرت محمد(ص ) اجرا مى شد اجرا شود. مسئولان همان سطح زندگى را خواهند
داشت كه فقرا و زحمتكشان دارند... اين سخنان و شعارها را در زمان
((مغلوب بودن )) دين
باسانى مى توان گفت و مردم را اميدوار ساخت و به صحنه ها كشانيد...
ليكن به هنگام ((غالب بودن ))
دين نمى توان به سخن اكتفا كرد، بلكه مردم در آن هنگام وفاى به وعده
هاى پيشين و عمل به ارزشهاى دينى را همواره مى خواهند و انتظار مى
برند، و اگر نشد سرخورده مى شوند و مى برند.
و در هنگامى انقلاب نيز آنچه مردم بطور اجمال و آگاهان بطور تفصيل از
آن دم مى زدند و مى خواستند، همين ارزشهاى بزرگ اسلامى و اهداف قرآنى
بود(134)
و تربيت (فرد سازى ) اسلامى ، و سياست (جامعه پردازى ) اسلامى ، يعنى
جامعه و نظامى كه مقتضيات رشد انسانى در آن موجود باشد و موانع رشد
انسانى در آن مفقود.
4- عمل به پيمان ها، تكليفى سترگ
به سخنى خلاصه ، مردم اسلام را خواستند و براى آن انقلاب كردند، پس
بايد به اسلام عمل شود. و براى رسيدن به اين مقصود نخست بايد اسلام در
نفوس خود مسئولان و دولتمردان نظام اسلامى و دست اندر كاران ، در هر
لباس و در هر مقام ، تحقق و فعليت بيابد (بويژه زهد اسلامى در نفوس
عالمان و حاكمان ، كه به فرموده مشهور پيامبر اكرم (ص ) صلاح و فساد
جامعه به صلاح و فساد اين دودسته بستگى دارد. و نشانه صلاح اين دو گروه
جز زهد چيز ديگرى نتواند بود). بايد اين باشد، و گرنه نتيجه اى به دست
نخواهد آمد، و استعداد بسيار نيرومند دين براى ساختن انسان (تزكيه و
تعليم ) نمودار نخواهد گشت ، و زبان دشمن دراز خواهد شد و قلم دوست
كوتاه . آرى ، تكرار اقوال اسلامى بدون ارائه اعمال اسلامى ، و تاكيد
بر ظواهر و غفلت از بواطن ، كارساز يك انقلاب نيست . و كوبيدن فرعون و
آزاد گذاشتن قارون ، سوزاننده ريشه انقلاب است . و روى آوردن داعيان
دين به دنيا سبب بر باد رفتن اعتقادات مردم نا آگاه است ، كه نمى
توانند حساب اشخاص را از دين و حساب دين را از اشخاص جدا كنند، و فقط
از اشخاص دنيا خواه برگردند نه از دين و متعهدين .
طاغوت زدايى ، تنها راه رهايى
1- شناخت اقسام طاغوت
طاغوتى كه دشمن انسان و انسانيت است و نابود كننده ارزشها و منحرف
كننده برنامه هاى دين و انقلاب است ، و پيامبران از جانب خداوند متعال
مامور مبارزه با او و از ميان بردن او بوده اند، سه طاغوت است ، نه يكى
:
و لقد ارسلنا موسى باياتنا وسلطان مبين # الى
فرعون وهامان و قارون ...(135)
- ما موسى را با آيات خويش و اعجاز پيامبرى ، براى درهم كوبيدن فرعون و
هامان و قارون روانه كرديم ...
ولقد ارسلنا موسى باياتنا وسلطان مبين # الى
فرعون و ملاه ...(136)
- ما موسى را... به سوى فرعون و اطرافيان اشراف او روانه كرديم ...
از اينگونه آيات قرآن كريم بخوبى روشن مى شود كه يك نظام طاغوتى ، يك
مثلث است كه تا آن از ميان نرود ملتى نجات نمى يابد. البته بايد توجه
داشت كه دو ضلع سياسى (فرعون ) و ضلع اقتصادى (قارون - ملا، اشراف )،
اهميت بيشترى دارند، بلكه اين دو طاغوت مركز ثقل موضوعند، يعنى عمده
كار طاغوتگرى و اعمال روشهاى طاغوتى ، در برابر انسانهاى مستضعف ، در
سطحهاى مختلف ، به دست اين دو طاغوت انجام مى پذيرد، و ضلع سوم تابع دو
ضلع ديگر است . اگر آن دو ضلع از ميان رفتند جايى براى طاغوت فرهنگى و
نشر ((فرهنگ طاغوتى ))
باقى نخواهد ماند.
قرآن كريم داستان حضرت موساى كليم (ع )، مبارزات دامنه دار اين پيامبر
بزرگ را مكرر نقل كرده است . يك علت اين تكرار چه بسا همين باشد كه راه
يك انقلاب كامل و يك مبارزه تمام عيار رهايى بخش را بياموزد، و بويژه
به رهبرانى كه مدعى پيروى از پيامبران هستند بفهماند كه مبارزه با يك
طاغوت كافى نيست .
طاغوت سياسى ، موجب فساد جامعه و تباهى روابط اجتماعى و تزلزل بنيادهاى
اصيل زندگى است .
طاغوت اقتصادى ، عامل شيوع استثمار و تحقير انسانيت و پايمال شدن حقوق
انسانى و حيات دينى افراد است ، بويژه طبقات فاقد تامين .
طاغوت فكرى ، مبلغ و توجيه گر آن دو طاغوت است ، و مروج ناآگاهى و تفكر
ارتجاعى است ، و باعث از ميان رفتن فكر آزاد و عقيده حق و ترك پاسدارى
ارزشها و فضايل .
بنابراين ، يك نهضت دينى كامل و اصيل و منطبق با قرآن ، آن است كه با
اين هرسه ، هرسه جريان - به صورتى راستين و جدى - مبارزه كند، تا:
- طاغوت سياسى را ساقط كند، و
- طاغوت اقتصادى را زير فشار عدالت خرد سازد، و
- طاغوت فكرى و فرهنگى را، با ساقط ساختن آن دو طاغوت و اجراى حق و عدل
، از صحنه حيات ملت انقلابى ، و از نفوذ انحطاط آفرين در افكار عموم
طرد نمايد.
فاسدترين اين سه طاغوت ، طاغوت اقتصادى است ، زيرا آن دو طاغوت ديگر،
يكى از طاغوت اقتصادى ارتزاق مى كند، و ديگرى با وجود طاغوت اقتصادى
است كه رشد مى يابد. پس بايد با اين سه طاغوت مبارزه شود، تا برسيم به
تحقق راستين فرهنگ قرآنى اسلام ، در بعد سياسى و اقتصادى ، يعنى حاكميت
محرومان .
بنگريد كه عاشوراييان بزرگ نيز همواره فريادشان در برابر هر نوع ستمى
بلند بوده است ، چه ستم سياسى و چه ستم اقتصادى
(137) .
سخنرانى حضرت امام حسين (ع ) سرشار است از دفاع مستند از حقوق انسان
محروم .(138)
منشور عاشورا نيز دفاع از محرومان و مظلومان است .(139)
پس هنگامى كه طاغوت سياسى و طاغوت اقتصادى ساقط گشتند، و طاغوت فرهنگى
حذف شد، يك نظام طاغوتى ساقط شده است و يك ملت در آستانه نجات قرار
گرفته است .
2. تكاثر و اتراف
تكاثر به معناى بسيار داشتن و بسيار خواستن است به اصطلاح امروز:
سرمايه دارى ؛ و اتراف بر وزن اسراف به معناى برخوردارى از نعمت تنعم
گرايى و مصرف زدگى و ريخت و پاش در مصرف نعمتها و وسايل و امكانات است
به اصطلاح امروز: زندگى اشرافى و توانگرانه . اين هر دو پديده ضد
ارزشهاى قرآنى و اسلامى است چنانكه ضد ارزشهاى انسانى و اخلاقى نيز هست
.
در احاديث رسيده است كه در زمان پيامبر (ص ) شخصى از مسلمانان اهل
مدينه انصارى ، خانه اى ساخت با قبه اى افراشته ؛ يعنى قدرى مجلل و
اشرافى و متفاوت با خانه هاى ديگر. پيامبر اكرم (ص ) همينكه آن ساختمان
را ديد پرسيد از كيست . و چون صاحب آن بنا را معرفى كرند با او قطع
رابطه كرد و سلام او را جواب نمى داد، تا آنكه صاحب خانه آن را خراب
كرد و به صورت خانه هاى ديگر در آورد. سپس پيامبر(ص ) به اصحاب فرمود:
((هر ساختمانى كه ساخته مى شود، وبال گردن صاحب
خود است در روز قيامت ، مگر آن اندازه كه مورد نياز داشته باشد)).(140)
اكنون در اين تعليم الهى و برخورد والا بژرفى بنگريد كه چه سازندگيهايى
گران ارج و چه آموزشهايى انسانى و خدايى در آن وجود دارد:
1- مبارزه با خودنمايى و تفرعن و تمايزطلبى .
2- دعوت به فروتنى و انسانيت و همسانى با انسانهاى ديگر و ساير بندگان
خدا.
3- مبارزه با اسراف و ولخرجى و نيل پرستى در زندگى و مسكن .
4- ايجاد زمينه براى رسيدن امكانات و مواد اوليه به ديگر نيازمندان و
بى مسكنان .
5- تاكيد بر حضور همگونى انسانى در زندگيها.
اسلام با اينكه تاكيد كرده است كه خانه هاتان را تميز نگاه داريد، حتى
زيبا و قشنگ درست كنيد و در عين سادگى تزيين نماييد، ليكن بشدت با
اسراف و تجمل گرايى و تمايزطلبى درافتاده است ، و آن چگونگى و بهرمندى
را براى همه خواسته است . اكنون بنگريد كه انسانيت دينى تا چه اندازه
ژرف است كه هيچ گونه خودبينى و خودنمايى و تكبر و تمايزى را نمى پذيرد،
و به كسى اجازه نمى دهد كه خود و زندگى و خانواده خود را از ديگران -
به صورتى - متمايز سازد، و موجب تحقير برخى يا ايجاد عقده روحى در برخى
ديگر شود. تعاليم اسلامى اينهمه را از بن برمى كند. حال در اين تعاليم
بنگريد و تامل كنيد، و كسانى را و زندگيهايى را- همه با ادعاى مسلمانى
، ادعايى كه گوش فلك را كر كرده است - در نظر آوريد، و از سويى ديگر به
زندگى و خانه و لانه محرومين سرى بزنيد، آنگاه ببينيد كه مظلوميت دين و
تعاليم دين تا چه حد است ، و تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟
بارى ، پيامبران همواره با اين دو پديده شيطانى و ارتجاعى و طاغوتى ،
يعنى سرمايه دارى و اشراف منشى ، مبارزه مى كردند، و اندكى تفاوت و
تمايز در يك خانه و ساختمان را بر نمى تابيدند، و اينهمه را ضد ارزشهاى
راستين و الهى معرفى مى كردند، و با موضع گيريهايى سخت و بى گذشت ، با
اين پديده هاى ناروا روبرو مى شدند، مانند مبارزات حضرت موسى (ع ) با
قارون و اشراف فرعونى- كه در پيش اشاره كرديم - و مانند درگيريهاى وسيع
پيامبر اكرم (ص ) با سرمايه داران و اشراف قريش .
در اينجا، به منظور جلوگيرى از فريب گسترى سرمايه داران و مغلطه كارى
مرتجعان ، نقل سخنى روشن و تند دراين باره از امام خمينى - قده - اگر
چه سخنان ايشان بارها گفته شده و درج گشته است )، مناسب است :
پيغمبر خودمان كه تاريخش نزديك است - و همه آقايان لابد مى دانند - اين
يك شخصى بود كه از همين توده ها و جمعيتها بود، و با همينها بود. از
بدو بعثت تا آخر با قدرتها و با باغدارها و مكنت دارها و سرمايه دارها
هميشه در جدال بود.(141)
قرآن كريم ، ((تكاثر)) را
ضد ارزش معرفى كرده است و با آن در افتاده است ، و ((اتراف
)) را سبب سرنگونى اجتماعات خوانده است . بايد
اين آيات عظيم و اعجازانگيز و زندگيساز و سعادت آفرين را بدقت و با
تامل خواند، وتكليف را به دست آورد، و به مردم ابلاغ كرد. ظلم است كه
در كتاب آسمانى اين دستورها و هشدارها آمده باشد و ما توجه نكنيم ، و
جامعه را در فساد ويرانگر ((تكاثر و اتراف
)) از سويى ، و دوزخ نابود كننده
((فقر و محروميت )) از سويى ديگر بنگريم
و خاموش باشيم ، و رسائل و منابر و كتابها و مقالات درباره اين مسائل
بسيار مهم و حياتى و تعيين وظيفه شرعى در برابر سرمايه داران و
اترافگرايان ساكت باشند.
امام على بن ابيطالب (ع ) بصراحت مى فرمايد:
... و ما اخذ الله على العلماء ان لاياروا على
كظه ظالم و لا سغب مظلوم
(142)
- عهد خدا با عالمان دين اين است كه در برابر پرخورى (اتراف و مصرف
زدگى ) ستمگران (اقتصادى ) و گرسنگى (محروميت و كمبود داشتن ) مظلومان
آرام نداشته باشند، و با توانگران تبانى و توافقى نكنند.
پس ما يا عالم نيستيم ، آن عالم دينى كاملا مسئول (و دانستن شمارى
اصطلاح و داشتن مقدارى محفوظات گولمان زده است )، يا متعهد نيستيم حتى
نسبت به سخن صريح امام على بى ابيطالب (ع ) .