اين است كه مى گوييم در
برابر نارواييها بايد ايستاد، و مسامحه نكرد، و نقطه هاى ضعف در مديريت
و حاكميت را بايد برملا ساخت . نقطه هاى ضعف هنگامى كه مطرح نگشت ، و
عملكردها و اشخاص مورد رسيدگى قاطع قرار نگرفتند، از اهميت منفى انحراف
كاسته مى شود، و قبح خيانت از ميان مى رود، و جريانها ادامه مى يابد. و
زيان اين چگونگى از زيان هزار دشمن بيشتر است . راه راه امام على بن
ابيطالب (ع ) است ، كه با آنهمه دشمن و مخالفت ، كارگزاران خود را
آنگونه كه اشاره كرديم - محاكمه و رسوا مى كرد، و دست آنان را از شغلها
مى بريد، و به نزديكان خود ميدان نمى داد، و در هيچ هزينه گذاريى اسراف
نمى كرد، و درد افراد جامعه درد خود او بود. راه اين است ، و حركت در
غير اين مسير خروج از ((صراط مستقيم
)) است ؛ و حد اقل تعهد دينى و بيدارى وجدانى
اقتضا مى كند كه اعلام شود اينگونه حركتها در مسير دين منطبق با دين
نيست ، تا به ارزشهاى الهى خيانت نشده باشد. اظهار حقايق و اقدام بجا
درباره نارواها و ناشايستگان ، حاكميت را با مردم پيوند مى دهد، و
كتمان حقايق و سستى در اقدام پيوند حاكميت را با مردم مى برد. و البته
حصول اين چگونگى تدريجى است ، و بروز آثار آن دفعى ، پس نبايد غافل
بود، اين غفلت ويرانگر است ، و سخن انذارگران آگاه و معتقد را بايد
پذيرفت .
و در برابر نگارش دوم ، بايد پاسخهاى اسلامى راستين را به
((سياست )) و
((جامعه )) و
((اقتصاد)) آماده ساخت ،
و هم از جنبه نظرى و هم از جنبه علمى عرضه كرد. آيا مى توان گفت كه
اسلام براى اين مسائل پاسخ درستى ندارد؟ هرگز (دست كم اسلامشناسان آگاه
و آشنا با دو منبع عظيم و ژرف اسلام - يعنى قرآن و حديث - مى دانند كه
اسلام جامعترين پاسخها را براى مسائل ياد شده دارد).
و آيا مى توان ادعا كرد كه به مسائل ياد شده در سطوح مناسب پاسخ داده
شده است ؟ هرگز... پس بايد پاسخ مسائل ياد شده را از دو منبع اسلامى
آگاهانه استنباط كرد و عرضه داشت . كدام متفكرى است كه اسلام نتواند او
را قانع كند؟ اگر سعه و غناى تعاليم اسلامى درست درك شود و تبيين گردد.
6- اداى دين نسبت به عاشورا...
اشاره كرديم كه عاشورا همواره نقطه آغاز حركتهاى عظيم در تاريخ اسلام
بوده است . عاشورا مشعل بزرگ زندگى و آزادگى است . همچنين اشاره كرديم
كه در حركت اخير ملت ايران (از سال 1342 ش به بعد) نيز، از نيروى
توفانگر عاشورا استفاده بسيار شد، ليكن سخن اصلى عاشورا، يعنى نماز -
عدالت (هردو باهم )، چنانكه بايد مطرح نگشت ، و اگر گاه گفته شد از حد
حرف گذشت . نماز توجه به بى نيازيهاى خداست و عدالت توجه - نيازهاى خلق
خدا. و تا از خلق خدا و نيازهاى آنان غافل باشى ، چگونه در برابر
خداخواهى ايستاد، و با خدا سخن خواهى گفت ، و دوست خواهى شد و قرب
خواهى يافت ، چگونه ؟
باتوجه به آن چه ياد آورى گشت خوب روشن مى شود كه ما نسبت به عاشورا
مديونيم ؛ و اداى اين دين جز از راه تحقق بخشى به اهداف عاشورا عملى
نخواهد شد. عاشورا پديد آمد تا به قرآن عمل شود. و شعار اصلى قرآن كريم
در ساختن جامعه انسانى توحيد و عدل است .
هنگامى كه ارزشها مطرح مى شوند، ارزشيابان بايد بيدار و حساس باشند، تا
هر جا زمينه اى پيش آمد كه به افول ارزشى بينجامد، هشدار دهند و سخن
بيدارگر را بگويند، و ذهن جامعه را روشن سازند، و دستاويزهاى تخطئه و
نفوذ را از دست دشمنان دين خدا بگيرند، و بدينسان در مرز تكليفى خويش
حضور داشته باشند.
اينجانب به واقعيتهاى دردناكى كه در ميان توده هاى مسلمان و طبقات
مختلف ملت مى گذرد بيشتر توجه دارم تا به سخنان تصويرگرانه اى كه كه
گفته مى شود. از اينرو از موضع عدم غفلت و عدم تغافل سخن مى گويم ؛ و
مى نگرم كه اظهار حقايق اسلامى و تعاليم قرآنى - حتى در حكومت اسلامى -
نيز وظيفه است . و آنچه در اين چند سال اخير - گاه گاه- يادآورى كرده
ام در همين جهت بوده است و از موضع آگاهى و دردمندى و دلسوزى ، نسبت به
مسائل و واقعيات مربوط به ((اسلام
)) و ((ملت
))، و به منظور صيانت اعتقادات دينى نسلها.
و اين سخنان به معناى اميدوارى در بعدى وسيع نيست . واقع اينست كه چنين
اميدوارايى ، با توجه به آنچه در عينيت كنونى جامعه گذشته است و مى
گذرد - كه حاصل مجموع جهتگيريها و عملكردهاست - بسيار مشكل است . جامعه
تنها با مديريتى قاطع و زاهد و آگاه و سالم و انقلابى مى تواند به
نابسامانيها پايان دهد، و مشكلات گوناگون اقتصادى را حل كند، و
((تكاثر)) و
((اتراف )) را براندازد،
و داد و ستدها و روابط بستگى را محكوم سازد، و موجوديت اخلاق و فرهنگ
را به شكوفايى لازم برساند، و معنويت را ملاك قرار دهد، و برود تا -
اندك اندك - بنيانى قرآنى پيدا كند. من از اوضاع فرهنگ و اخلاق و
اقتصاد و مديريت و قضاوت و تكاثرها و اترافها و اسرافها و روابط و
مشكلات نسل جوان و طبقات فرودست و فواصل جهنمى زندگيها و فشار له كننده
فقر و تبعيض بر پيكر انسان محروم و ديگر شئون جامعه چندان بى اطلاع
نيستيم ، همچنين از نارواييها و نابسامانيهايى كه پس از انقلاب پيش
آمد، و در اين سالها گسترده شد...
بارى اينجانب گفتن و نوشتن حقايق دينى را - تا جايى كه مقتضى باشد -
وظيفه مى دانم ، تا اگر امورى و عملكردها و جهتگيريهايى ، و اشخاصى و
اقدامهايى و... موجب گشت كه جاذبه هاى ايمانى در برخى از جوانان (و جز
آنان ) ضعيف گردد، اطلاع يافتن از حقايق دينى آن جاذبه ها را به حال
نخستين باز گرداند، و موجب صيانت اعتقادات مردم گردد؛ مثلا در كتاب
مستند مى خوانند كه اسلام دين عدالت است ، دين قضاوت سالم و عادلانه
است ، دين حمايت واقعى - نه شعارى - از محروم است ، دين تامين امكانات
شكوفايى استعدادهاى انسانى است ، دين توسعه روحى و صعود اخلاقى است ،
دين حذف ديكتاتورى مال است ، دين قسط و مساوات است ، دين حفظ كرامت
انسانى است (از هر مذهب و مسلك ) و امثال اين ارزشها... هنگامى كه اين
مسائل را بطور مستند فرا گرفتند، دين خويش را استوار مى دارند و اعمال
دينى را ترك نمى كنند، و هر چه از هر كس بر خلاف ديدند به آن چيز و آن
كس بى اعتقاد مى شوند نه به اصل دين . به هر حال اميدواريم خدا همه را
به آنچه رضاى او در آنست موفق بدارد، كه سعادت فرد و جامعه نيز در همين
است ، كه مردم همه در اعمال و رفتار و روابط و فعلها و تركهاى خود رضاى
خدا را در نظر داشته باشند.
بارى ، اين بود اشاره اى نيز... و در اين رساله ، در چهار بخش ديگر، در
زمينه حقايق مورد اشاره (براى مردم )، و هشدارهاى ياد شده (براى
مسئولان مختلف ) مطالبى خواهى خواند (و در هر حال نبايد از لطف خدا
مايوس بود).
بايد بگويم كه آنچه در اين رساله مى خوانيد، پيشتر به چاپ رسيده است
(115) ؛ و اكنون با پاره اى افزوده ها و اندكى بازنگرى
: در اين مجموعه ، به علاقه مندان اينگونه مسائل و موضوعات تقديم مى
گردد؛ و اميد است كه سودمند باشد، و خداوند آن را سودمند قرار دهد.
بخشهايى مربوط به ((نظم نوين جهانى به چاپ رسيد،
آن بخشها در رساله اى ديگر - به خواست خدا - منتشر خواهد شد.
و از آن روز كه هدف اصلى ((قيام جاودانه عاشورا))،
تاسيس حكومت اسلامى
(116) و اجراى قسط قرآنى است ، در چهار بخش آينده ، بحث
عمده درباره همين دو موضوع بسيار مهم است ؛ پس سخن را در بخش بعدى با
گفتگو درباره ((آرمان حاكميت عدالت
)) مى آغازيم ، و با مباحثى درباره
((حكومت مسانخ )) پى مى
گيريم ...
حكومت مسانخ
1- آرمان حاكميت عدالت (جامعه دينى و
حكومت اسلامى )
هنگامى كه اينجانب گزارشواره اى كوتاه ، از زمينه ها، علتها، عاملها و
آرمانهاى حركت اسلامى مى نوشت ، زمانى بود بسيار هيجانبار، يعنى ديماه
سال 1357 تا فروردين ماه 1358. و در همان تاريخ بود كه اين نويسنده ،
موضوع بسيار مهم ((اتحاد جماهير اسلامى
)) را مطرح ساخت .
در آن اوقات ، در بيشترى از مردان - و چه بسا نزديك به همه - شورى بزرگ
و هيجانى عظيم پديدار بود. و اگر كسانى مى خواستند چيزى به خامه آورند،
چه بسا از آنچه اين نويسنده - در ((تفسير آفتاب
)) - نوشته است ، هيجانبارتر، هيجانخيزتر، و
هيجان آفرين تر مى نوشتند، با تعبيراتى پرشورتر. آخر مگر نه اين بود كه
آنروزها، بار فضاها فرياد بود، و نقش ديوارها شعار، و تلالو آفتاب ها
خونين ، و اميد آگاهان بر پايى آزادى ، و نويد مستضعفان برقرارى قسط...
افزودن بر اينها كه ياد شد، مرا براى داشتن چنين چيزى شور و هيجان ، و
منعكس ساختن آن ، باعثى ديگر نيز در ميان بود؛ و آن اينكه يك قيام
مذهبى ، در برابر قدرتى فاسد و شيطانى ، به پيروزى رسيده بود. و اين
واقعه بزرگ - به عنوان مقدمه اى براى يك انقلاب راستين همه گير - همان
بود كه اين نويسنده ، همواره ، آرزوى آن را مى داشت ، و شدن آن را
انتظار مى برد. توضيحى كوتاه دراين باره از اين قرار است :
سالهايى بود كه در اين آب و خاك - كه چهارده سده بود تا با فرهنگ
اسلامى زيسته بود - نوخواهى و نوجويى و نوآورى چند، در زمينه هاى مذهبى
، و در عرصه شناختهاى اسلامى و عرضه برداشتهاى دينى ، پديدار گشته بود.
در آن روزگار(117)
، پاسخ دادن به طلب فكرى و بينش ((اجتماعى -
دينى )) ياد شده ، مقدارى - به نسبت زياد- به
وسيله كتابها و نوشته ها نويسندگان اسلامى غير ايرانى ، و بيشتر مصرى ،
و ترجمه آنها به فارسى ، صورت مى گرفت . و اين واقعيت در آن حال و
احوال زمانى ، اين نگرانى را در پى داشت كه مبادا وفور چنان كتابها و
ترجمه ها در ميان جامعه - بويژه جوانان - سبب گردد تا نوانديشى و
نوآورى دينى ، و برداشتهاى نوين اسلامى (كه ضرورت زمان و طبيعت تحولات
همواره اقتضا دارد) همه و همه ، از طريقى نفوذ يابد و گسترش پذيرد، از
طريق خاندان رسول (ص )، و مكتب آنان ، كه ترجمانان واقعى قرآنند و بيان
كنندگان راستين اسلام .
نگرانى ياد شده ، در آن سالها، براى انسان آگاه جوانب نگر عواقب سنج ،
نگرانيى عميق بود. از سويى ديگر، بخوبى معلوم بود كه حقايق اجتماعى ، و
مسائل حياتى ، و مبانى انقلابى ، و تعاليم سازنده انسانى بسيارى در
مكتب خاندان رسول (ص ) هست كه شناخته نشده و عرضه نگشته است . و اگر
چنان است كه نو شدن روز و روزگار، و پيش آمدن مسائل و حوادث تازه ، و
بروز تحولات بزرگ ، و پيدا شدن فلسفه ها و مرامهاى نو، جامعه را، بويژه
جوانان را، به نوجويى و نوطلبى سوق داده ، بلكه نيازمند ساخته است ، و
همچنين اگر فشار ستم ها و حكومت هاى جاهل و جابر، و تسلط عوامل دست
نشانده و بى شخصيت بيگانه ، آگاهان و نسلهاى جوان را واداشته يا تشويق
كرده است ، تا در جستجوى مسلكى و مرامى باشند كه به مبارزه و
آزاديخواهى فرا خواند، و راه ايجاد تحولها و انقلابها را نشان دهد، اگر
چنان است و اگر چنين ، پس چرا در اين برهه مناسب از زمان ، مذهب پربار
و نيرومند و سستى سوز و جهادآموز خاندان رسول (ص ) شناسانده نشود؟ چرا
حقايق دگرگونساز اسلام اصلى مطرح نباشد؟ و چرا قله هاى افراشته مبارزات
بزرگ در اين مكتب الهى نشان داده نشود، و چرا ((فلسفه
شورشها شيعه )) قديم شكافته نگردد؟ و چرا هدف
مقدس ((آهنگ خاوران داشتن ))،
و ((به سوى چشمه خورشيد شتافتن
))، و ((به هر چه سردى و سياهى است پشت
كردن )) آنان باز شناسانده مى شود، تا هم -
مانند گذشته - به شورانگيزترين قيامها فرا خواند، و هم گوهر والاى حيات
انسانى يعنى دين و معنويت را پاس دارد.
اين جهاتى كه ياد شده مرا واداشت تا نخست براى پيدا كردن شناختى از اين
مكتب و اجزاى آن ، شناختى درست و جامع و مترقى و مرتبط با محتواى عصر
بكوشم ، و سپس آن را، در صورت نوين اجتماعى - با سبكى ژرف و غنى ، و
قالبى زنده و آفتابگرفته- عرضه بدارم ...
اين ناچيز، در راه انجام دادن اين وظيفه ، در حد توان بسيار - بسيار
ناقص خويش گام هشت : به سرودن ((سرود جهشها))
پرداخت ، و از ((فلسفه شورشهاى شيعه
)) دم زد، و جامعه را بازنده - كردن ياد مبارزان
بزرگ كه ((آهنگ خاوران ))
داشتند (يعنى :پيشينيان شيعه و ياران امامان ) به داشتن
((آهنگ خاوران )) فراخواند، و
شورآفرينيهاى خروشگستر ((روشنگران روز))
را در شبهاى تيره و تار ستم زمزمه كرد، و در سياهيهاى سنگين اختناق
كبير، ((آواى روزها)) را
بفرياد خواند، و با ياد كرد گوشه اى از فرهنگ تربيتى و اقدامى
((مرزبانان حماسه جاويد))،
روحانيان و همچنين جوانان را به مرزبانى باورهاى عظيم
((حق بزرگ ))، و بر پايى
((عدالت كلى ))، و باز آفرينى حماسه هاى
مقدس دعوت كرد، و با آرزوى تن شستن در ((ساحل
سپيده ))، و ايستادن در ((معبد
خورشيد))، و نمازگذاردن بر ((حماسه
انسانها)) شورگسترى را در گوش جوانان دميد، و
حوزه هاى علميه را از قعود و سكوت بر حذر داشت ، و تنها - گذارندگان
مبارزان را محكوم كرد. و اهميت اقدام جدى براى استقرار عدالت اجتماعى
را در مذهب خاندان رسول (ص ) به يادها آورد، و عظمت وظيفه بزرگ مبارزه
با جهل و ظلم را در پيشديدها نهاد، و زيان مالكيتهاى تكاثرى و سرمايه
داريهاى استثمارگرانه را به قلم آورد، و ضرورت كوشش براى رفع محروميت
محرومان و زاغه نشينان را بارها باز گفت ، و خالى بودن محافل و مجامع و
تظاهرات مذهبى - بويژه ((هنگامه عظيم عاشورا))
را، در آن روزگار- از القاى مبانى حماسه اقدام ، دور از واقعيت تشيع
مقاوم شمرد، و شناخت مسائل زمان و سياست و اجتماع را - طبق تعاليم دين
- وظيفه همگان - بويژه روحانيت - دانست ، و اهميت درگيرى و مقاومت و
پايدارى و صلابت را - در اينجاى و آنجاى - خاطرنشان ساخت ، و تشكيل
((جامه دينى )) و
((حكومت اسلامى )) را به
يادها آورد، و ((جامعه انسان مومن
)) را مطرح ساخت ، جامعه اى كه مى تواند در پرتو
پيروى از هدايت قرآن و تعاليم الهى معصومان تشكيل يابد و تحقق پذيرد:
((انتم الاعلون ان كنتم مومنين ).(118)
و چون روشن است كه براى پديد آمدن چنين آرمانى ، بر - شوراندن گسترده
توده هاى وسيع ، و سپس ايجاد تشكيلاتى مومن ، و كسب قدرتى سالم ضرورى
است ، و براى اينها همه ، وجود رهبريى دينى و بيدارى مومن و اقدامگر و
قاطع لازم است ، من كه - در عالم خود - از سكوتها و قعودها رنج مى بردم
، و از تحقير مقدسات دينى - در دوره آن دو دست نشانده فاسد
((غمهاى گران داشتم ، و از خالى بودن مجالس و
اجتماعات مذهبى از محتواى سياسى و اجتماعى و اصلاحى و اقدامى و انقلابى
و حماسى عذاب مى كشيدم ، بسيار طبيعى است كه چون طلايه هاى جنبش 30
ساله اخير پديدار گردد، به سوى اين جنبش جذب شوم ، و در آن اميد بندم
، و از آن سخن گويم ، و كسان را بدان فراخوانم ، و به پيشرفت آن علاقه
نشان دهم ، و براى گسترش آگاهيهاى جامعه درباره آن ، به اندازه توان
خويش بكوشم ، و از گرايش هر چه بيشتر اجتماع به آن و فداكاريهاى وسيع
مردم دلشاد گردم ، و اينهمه را بستايم و بزرگ دارم ، و به مقام رهبرى
قاطع آن (چنان ديگران حتى غير مذهبيان ، در آن ايام )، احترامى عميق
گزارم ، و به اميد تحقق اهداف قرآنى ، آن احترام را ثبت دفتر كنم ، و
گزارشواره خويش را از چنان حركتى دينى و مردمى ، به اميد و نويد طلوع
((آفتاب عدل اسلامى )) و
((قسط قرآنى ))،
((تفسير آفتاب )) بنامم .
اينها همه ، براى نويسنده اى صاحب آرمانهاى مورد اشاره ، با سابقه و
سائقه و ذائقه خويش ، امورى است بسيار طبيعى . چنانكه به همين اندازه
نيز طبيعى است كه پس از پيروزى مقدماتى انقلاب ، و بيرون راندن يكى از
دشمنان بزرگ خانگى ، هيجانزده شوم ، و آنگونه شادمند و اميدوار چيز
بنويسم ، و از آن دست واژه ها بكار برم ؛ و همى چشم براه پيدايى
آرمانهاى قرآنى و تحقق يافتن مقصدهاى اسلاميى باشم كه پيوسته از آنها
سخن گفته مى شود، و خود من نيز - بنا بر اميد و اعتماد - از آنها سخن
مى گفتم ، و نشر و ترويج آنها و جانبدارى سرسختانه از آنها را (بمنظور
احياى احكام اسلامى و قسط قرآنى و نجات انسان محروم ، نه هيچ چيز ديگر،
و نه سر سوزنى چشمداشت شخصى ) وظيفه دينى مى دانستم .
خوشبختانه ، در كتاب ياد شده ، آرمانهاى انقلابى و آمال اسلامى ، بخوبى
و بروشنى بيان گشته است ، در حد يك سوم كتاب . و همه بصراحت هدف مولف
را باز مى كند، و روحيه انقلابى او را نشان مى دهد، و ملموس مى سازد كه
آنهمه شعور اعتقادى ، و هيجان بيانى ، وبزرگداشت و جانبدارى ، و نفى و
اثبات دينى و اجتماعى و سياسى ، از چه مايه اى برخاسته و از چه زمينه
اى در جان نويسنده مايه گرفته است ، و چه مقصدى در پى آنها بوده است ،
و به اميد تحقق يافتن چه آرمانهايى مردمى بر خامه جارى گشته است .
آن تجليلها كه شده است (و مقدار قابل توجهى به نقل از ديگران ، به عين
عبارت ، حتى غير مذهبيان ، كه نفوذ عنصر اميد را در جانها در اوقات
نشان مى دهد)، آنهمه تعظيم كه در برابر حركتهاى مردمى و مشاركتهاى وسيع
به عمل آمده است ؛ و آنهمه حساسيت كه در برابر كج گراييها و انحراف
پذيريهاى ديگرانى مشام داده شده است ، همه و همه ، از سر نيتهايى خير و
آرمانهايى مردمى و اهدافى قرآنى و آمالى علوى و شيعى بوده است ، برى و
منزه از هر منظورى ديگر... يا از ايجاد هيجان بيخود در اجتماع .
من دوست دارم خوانندگان گرامى نوشته هاى ناقابل اين خامه ، به زير و بم
آنها پى ببرند، و در پيچ و خم تعبيرها تاملى روى دارند، و مقاصد
برخاسته از تعهدشناسى و تكليف گرايى را در نظر بگيرند، و پيوستگى ماهوى
كليت اين نوشته ها و انديشه ها را هيچگاه مورد غفلت قرار ندهند. در مثل
هنگامى كه اين نويسنده - جاى جاى - قيد مى كند و به يادها مى آورد كه
روحانيتى كه مورد قبول و تاييد است ، روحانيتى است آگاه ، و ارتجاع
زدوده ، كه از توانگران بريده باشد، و - به پيروزى از سنت قولى و عملى
پيامبران و امامان - به محرومان و له شدگان پيوسته باشد، و مصداق
ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم
باشد، و طبيعت زمان و تحول را بشناسد، و قدرت اين را داشته باشد كه از
همه طاقتهاى فقهى (با توجه به وسعت مدلولى ادله احكام )، و سازندگيهاى
قرآنى ، و توانهاى انقلابى تعاليم اسلامى استفاده كند، و در جهت
((ساختن فرد)) و
((پرداختن جامعه ))،
پيشرو و موفق باشد، و شعار عملى او ((ان الله
يامر بالعدل )) باشد، و مدار اجتماعى او
((نهج البلاغه ))، و منطق
اقدامى او ((خطب فاطميه ))،
و هويت فردى او شكل يافته با ((منيه المريد))،
موضعگيرى او برخاسته از ((تفسير خون عاشورا))...
وقتى اينها باشد بخوبى روشن مى شود كه هرچه و هر كس و هر مقام و هر
موضعگيرى غير از اينها باشد، نه مورد قبول و تاييد است ، و نه تاييد و
قبول آن وظيفه است ، و نه چنان چگونگى منطبق با اسلام است ، و نه به
خير و صلاح موضع اسلامى و آرمان قرآنى است ، و نه به سود ملت مسلمانان
ايران ، و نه مايه عزت و سربلندى در هنگامه سياستها و فلسفه هاى معاصر
جهان .
پس از اين مقدمه (كه تذكر آن را، از باب ((و
ذكر، فان الذكرى تنفع المومنين تذكر بده ، كه تذكر دادن همواره براى
مومنان سودمند است )) لازم دانستم )، عرض مى كنم
كه حكومتى كه بتوان آن را به نام يك حكومت دينى معرفى كرد و مطرح ساخت
، و جامعه هاى ديگر اسلامى و ملتهاى مسلمان را براى پديد آوردن چنان
حكومتى به منظور رسيدن به هدف عظيم ((اتحاد
جماهير اسلامى ))، به قيام و فداكارى واداشت ،
تنها و تنها ((حكومت مسانخ ))
است و لاغير، يعنى حكومتى شبيه به حكومت معصموم ، و هم سنخ و هم گرته ،
با آنگونه حكومت . چون در عصر غيبت ، به ((حكومت
معصوم ))، كه اصل حكومت قرآنى است ، و اساس آن
بر اقامه عدل فراگير (يملا الارض قسطا و عدلا) است دسترسى نيست ، ازاين
رو، جوهر تعاليم وحى در قرآن - در تشخيص و اقدام- تا حدى زياد زير غبار
قرار مى گيرد، و از جذابيت آن تعاليم ، براى ثابت قدم ماندن مردم خودى
در دين و پيوستن مردم بيگانه به آن ، كاسته مى شود، و اين امرى طبيعى
است
(119) ، بنابراين اگر ما از مرز و معيار
((حكومت مسانخ )) نيز بگذريم و تخفيف
دهيم ، و حكومتى شبيه حكومت ديگران را ((اسلامى
)) بخوانيم ، ديگر جاذبه اى براى يك نظام دينى
باقى نخواهد ماند؟ و اين مطلبى قابل تامل است ، بلكه تامل در آن تكليف
است . و اين همان واقعيتى است كه اكنون تجربه بطور عجيبى ما را به
همانجا رسانيده است .
2- حكومت مسانخ
حكومت معصوم حكومت خداست ، زيرا معصوم ((احكام
واقعى )) را مى داند، و بدون سر سوزنى انحراف ،
يا تخلف ، يا تحريف ، يا غفلت ، يا ضعف تشخيص ، يا سازش ، يا ترس ، يا
سستى ، يا بسته انديشى ، يا ساده نگرى ، يا ارتجاع گرايى ، يا دنيا
دوستى ، يا طمع ، يا مراعات ((احتياط))...
احكام واقعى دين خدا را قاطعانه اجرا مى كند، و جامعه انسانى را) بلكه
جهان ارضى را كه جامعه انسانى و افكار و اعمال انسان در ارتباط با آن
است )، چنانكه خداى بزرگ خواسته است و در قرآن كريم بيان كرده است ، مى
سازد و اداره مى كند و به سعادت مطلوب مى رساند. تداوم اين فلسفه الهى
- سياسى در عصر غيبت به تحقق يافتن حاكميت مذهبى است نه جز آن . و
حاكميت مذهبى ، همان حاكميت مسانخ است . مصداق صحيح حكومت مذهبى در عصر
غيبت ، همان حكومت مسانخ است ، نه جز آن ، يعنى نزديكترين و شبيه ترين
انواع حكومت ها به حكومت معصوم . و به عبارت ديگر حكومتى كه بتواند
مصداق ((عهدنامه مالك اشتر))
باشد. چون مالك اشتر معصوم نبود، و امام على بن ابيطالب (ع ) معيار
حكومت كردن به نام اسلام را براى او در ((عهدنامه
)) نوشته است . پس تنزل كردن از معيارهاى
عهدنامه مذبور، تنزل از اسلام است در اجراى غير معصوم . و چنين چيزى -
اندك اندك - جدا شدن است از يك حكومت اسلامى ، و يك سياسيت دينى ، و يك
مديريت قرآنى .
ملاحظه كنيد، دين اسلام دين جاويد الهى است . و اين دين حقيقت واحد است
و نمى توان براى آن صورتهاى گوناگون فرض كرد، و همه را اسلام دانست ،
ليكن از باب مماشات مى گوييم ، براى دين اسلام و احكام و موازين و
تعاليم آن ،دو اجرا(120)
مى توان تصور كرد. يكى اجراى اسلام و عملى كردن آن در اجتماع به وسيله
شخص امام معصوم (عليه السلام ). دوم اجراى اسلام و عملى كردن آن به
وسيله غير معصوم . ديگر صورت سومى كه باز هم اسلام باشد نمى توان تصور
كرد. پس يا اسلام است در اجرا و عملكرد معصوم يا اسلام است در اجرا و
عملكرد غير معصوم . و صورت دوم حد و معيارش همان ((عهدنامه
مالك اشتر)) است ، زيرا عهدنامه - چنانكه ياد شد
- دستورنامه اجراى اسلام است براى غير معصوم
(121) بنابراين هر حاكميت اسلامى ، به هر اندازه از
اصول مختلف تبيين شده در ((عهدنامه
)) تنزل كند، به همان اندازه و به همان نسبت ،
از اسلام جدا شده است ، و ديگر اسلامى نيست . حفظ عقيده و ايمان مردم
به دين خدا و اولياى خدا از اهم واجبات است . و اين تكليف اهم ايجاب مى
كند كه ما حقيقت ياد شده را باز گوييم و پوشيده نداريم .
3- مسلمانان و حكومت اسلامى
به عنوان توضيحى روشن تر عرض مى كنم : ما يك حكومت اسلامى داريم و يك
حكومت مسلمان . حكومت اسلامى آن است كه همه چيز يك حاكمى منطبق با
اسلام باشد، از اقتصاد تا قضاوت و ديگر امور؛ و حكومت مسلمانان آن است
كه كسانى كه در راس حاكميت قرار دارند مسلمان باشند، يعنى اعتقادات
دينيشان اعتقادات اسلامى باشد، نه مسيحى مثلا. اينگونه حكومتى را
هنگامى مى توان ((اسلامى ))
خواند كه - دست كم - منطبق با ((عهد نامه
)) باشد.
ان دين الله لا يعرف بالرجال ، بل بايه الحق ،
فاعرف الحق تعرف اهل .(122)
- دين خدا را نمى توان با شاخص شناخت ( و با عملكرد آنان )، بلكه با
معيار حق مى توان شناخت ، پس حق را (معيار را) بشناس ، در آن صورت اهل
آن را (و عمل كنندگان به آن را) خواهى شناخت .
اين تعليم بسيار عجيب است ، چون هميشه رجالى در ميان امت اسلامى تربيت
مى شوند، و به مقامى بزرگ مى رسند، و توجه همگان به آنان جلب مى شود.
در اين صورت اين تعليم ، بسيار عجيب است ، از آن ، نفس پيامبر احساس مى
شود. بيخود نيست كه گفته اند، ((على بن ابيطالب
را نفس پيامبران است )). آرى اين تعليم آگاهى
بخش : انسان را براى حفظ ايمان خويش در دژى استوار قرار مى دهد. اين
آموزش علوى الهى اصل بسيار مهمى را - در مقاطع مختلف تاريخ - به ما مى
آموزد.