در تاريخ اسلام حركتهاى
عاشورايى بسيارى پديد آمده است ، و كسان بسيارى در پى فرياد عاشورا به
اداى رسالت خويش پرداخته اند. پژوهش دراين باره نياز به كارى سنگين و
مفصل - و چه بسا گروهى - دارد، كه ما اكنون درصدد آن نيستيم ؛ بلكه در
اينجا مى خواهيم بيشتر از هر چه به حركت اخير زمان خود اشاره كنيم . در
حركت اخير ملت ايران ، عاشورا داراى نقشى بسيار مهم بود؛ بيشترين حجم
مردم كه به اين حركت توفنده پيوستند از عاشورا بر خواست ؛ و چنانكه
گفته اند، در عاشوراى سال 1399 هجرى قمرى (1357 هجرى شمسى ):
((به جاى آنكه چشم تاريخ تشيع پراشك شود، قلب
تاريخ تشيع پرخون گرديد))، و زبان آتشين شهيدان
(98) سخن آخر را گفت . پس اين انقلاب - بصورتى عميق و
وسيع - مديون عاشوراست . و اداى دين به عاشورا، تحقق بخشيدن به اهداف
عاشوراست ؛ از اينرو بايد همه حركتها و جهتگيريها و عملكردها، در راه
تحقق - بخشى به اهداف عاشورا باشد، يعنى اقامه عدل و نجات محرومان و
مظلومان ، بويژه محرومان اجتماعى و مظلومان اقتصادى ، كه - اغلب - به
نام ((عدالت ))، ستم ديده
اند، و به نام ((طرفدارى ))،
در اعماق مغاكها محروميت سرنگون گشته اند. و نبايد فراموش كرد و خود را
به غفلت - يا تغافل - زد، كه محروم اجتماعى و مظلوم اقتصادى ، محروم
فرهنگى و معنوى و دينى و تربيتى نيز هست (و دردا و دريغا...).
2- عاشورا، فريادگر جامعه انقلابى
((توحيد)) و
((عدل ))
جامعه ما هر چه خود را به ((عاشورا))
نزديكتر بداند و پيوسته ببيند،مسئوليتش سنگين تر مى شود. در اين
روزگار، از سه نظر بايد پاسخگو باشد:
- از نظر قرآن ...
- از نظر تشيع ...
- از نظر انقلاب ...
يعنى بايد معيارهاى قرآنى بر آن حاكم باشد، آنهم بر طبق تفسير ائمه
طاهرين (ع ) ، آنهم در عملكردهاى انقلابى . انقلاب در ذات خود حقيقت
بزرگى است ، و چون به اسلام نسبت داده شود بسى بزرگتر و راستين تر و
ژرفتر مى گردد، پس بايد داراى چنان وضعيتى باشد، كه همواره و همه جا
بتوان از آن سخن گفت .
بيقين انسانهايى - و آگاهانى - در سراسر جهان ناظر چگونگيهاى موجود در
اين جامعه و حاكم براين جامعه هستند، و هر چه در اينجا اتفاق بيفتد از
چشم اسلام مى بينند، آنهم در جريان يك انقلاب ...
مطرح كردن دين در زندگى ، به معناى يك انقلاب كامل و جامع است ،
انقلابى كه با آن فرهنگ زندگى يك ملت - در بنياد خود - دگرگون گردد و
همه شئون آن - طبق معيارهاى ارزشى و انقلابى اسلام - از نو ساخته شود؛
پس انقلاب دينى - آنهم اسلامى - يعنى يك انقلاب جامع در همه ابعاد:
- فرهنگى ،
- علمى ،
- اخلاقى ،
- اقتصادى ،
- سياسى ،
اجتماعى ،
- قضايى ،
- دفاعى و...
يك انقلاب دينى مى گويد، دين بايد به عنوان پايگاه حركت براى بشريت
مطرح باشد. و اين ادعاى كوچكى نيست . و روشن است كه بدون انقلاب
اقتصادى (و تحقق عدالت راستين - اقامه قسط)، انقلاب فرهنگى نيز تحقق
نخواهد يافت . اين واقعيت الهى تاريخ را بارها يادآورى كرده ام ، كه
اينكه
پيامبران ((انقلاب فرهنگى ))
و ((انقلاب اقتصادى )) را
با هم مطرح مى كرده اند، و در كنار ((ان اعبدوا
الله )) موضوع بسيار مهم ((اوفوا
الكيل و الميزان )) را پيش مى كشيده اند، براى
همين است كه انقلاب فرهنگى بدون انقلاب در شئون ديگر زندگى (و از جمله
شئون مهم و اثر بخش معيشتى و اقتصادى ، كه حيات و حركت و تقوى و سلامتى
و روحى و نشاط بدنى و تربيت عقلى و شكوفايى استعدادى جامعه بسته به آن
است )، چيزى است در حد شعار. اگر قرار باشد توانگران همانگونه توانگر
باشند (و هنوز توانگرتر)، و محرومان همانگونه محروم باشند (و هنوز
محروم تر) چه انقلابى ؟ سازندگيهاى متفاوت فرهنگى و تربيتى ، بدون
سازندگيهاى متفاوت اقتصادى و معيشتى امرى است از مقوله دلخوش كن تصور و
خيال .
اين سخن كه انقلاب اسلامى ، حضور جديد اسلام را در زندگى انسان معاصر
(اگر چه فقط مسلمانان ) مطرح كرده است ، بطور دقيق ، به عملكردها بستگى
دارد. دين را برخى به عنوان رابطه فردى با خداى متعال مطرح مى كنند،
بدون در نظر گرفتن تاثير گذارى بر روابط اجتماعى براى آن . و البته
چنين تعريفى از دين و چنين قضاوتى در حق دين ، درباره دين كامل و جامع
اسلام ، اشتباه محض است . دين اسلام داراى دو جريان توام باهم و
ادغام شده در هم است ، يعنى ((تربيت
)) و ((سياست
))، كه در واقع هر دو در مرحله تحقق و عينيت يكى
است . تربيت يعنى ((فردسازى ))،
و سياست يعنى ((جامعه پردازى ))؛
تا فرد ساخته نشود جامعه پرداخته نشود، و تا جامعه پرداخته نشود فرد
ساخته نمى شود.
و مسلم است كه هنگامى كه مى گوييم : ((انقلاب
اسلامى ))، يعنى مطرح كردن دين و در همه شئون
زندگى ، چه فردى و چه اجتماعى ، يعنى دين با تاثيرگذارى بر همه روابط
اجتماعى . و روشن است كه يكى از بنيادى ترين و موثرترين روابط اجتماعى
(هم در بعد مثبت و هم در بعد منفى )، روابط اقتصادى و معيشتى است . و
اين روابط وابسته است به چگونگى روابط سياسى و شكل واقعى مديريت ، نه
شكل شعارى و ادعايى آن . و از اينجاست كه ما مى توانيم بفهميم كه
((جاذبه انقلاب اسلامى ))
افزايش يافته است يا كاهش . اگر انقلاب به ساختن يك جامعه متناسب با
اسلام ، و نزديك به فضاى قرآنى - با حذف تفاوت ها و تبعيضها و فاصله
هاى جهنمى - موفق گشته است ، بيقين جاذبه آن رو به افزايش است ، و اگر
نه ، نه . حاكميت اسلامى و جامعه قرآنى بايد عناصر خود را دارا باشد تا
جاذبه خويش را بگسترد. يكى از دو عنصر اصلى جامعه قرآنى عدالت است .
انقلاب هنگامى انقلاب است كه به مسائل اصلى انسان معاصر - با معيارهاى
انقلابى - پاسخ دهد. اگر بخواهيم جاذبه انقلاب اسلامى را گسترش دهيم
بايد مسائل غير اصلى را در مرتبه دوم قرار دهيم ، و در مرتبه نخست به
مسائل اصلى انسان معاصر، در يك واحد، به عنوان نمونه (مثلا خود جامعه
ايران )، با منطق انقلابى و عملكرد انقلابى پاسخ دهيم ، آنگاه منتظر
داشتن جاذبه هاى راستين و ماندگار در اين سوى و آن سوى باشيم ، و يقين
پيدا كنيم كه به اسلام - از راه شناساندن درست و عملى آن - خدمت كرده
ايم ، و براى انسان معاصر و زندگى معاصر - و سپس آينده - حامل پيام
هستيم .
ما كه از نقطه قيام آفرين عاشورا آغاز كرده ايم بايد به همان نقطه
بازگرديم : عدالت . اين انقلاب خود را حامل پيام عاشورا مى خواند، پس
اكنون كه قدرت را در دست گرفته است بايد عامل به آن پيام باشد. حامل
پيام بود (براى بسيج كردن شورانگيز مردم )، به منظور كسب قدرت ، براى
اجراى عدالت و قيام به ((قسط))
(ليقوم الناس باالقسط). اكنون بايد عامل به پيام باشد (براى حاضر
نگاهداشتن تعهدآميز مردم )، به منظور حفظ قدرت ، براى اجراى عدالت و
قيام به ((قسط))...
3- واجبان انقلابى ...
انقلاب اسلامى ايران تاثيرهايى در جهان معاصر - در كشورها اسلامى و غير
اسلامى - برجاى گذاشته است ، و قدرتهاى جهانى را نگران ساخته است ؛ اين
انقلاب مدعى شده است كه اسلام مى تواند حركتهاى فرازمانى نيز داشته
باشد، و در هر عصرى - با هر شرايطى و با هر گونه انسانى و با هر فرهنگ
و نگرش و زندگى - به نجات بشريت دست يازد. اين ادعا وظايفى سنگين و
واجباتى جدى در پى دارد. ادعاى ياد شده بايد عمل كردن قاطع به آن وظايف
و واجبات - بى هيچ مسامحه و ملاحظه - همراه باشد يعنى همان عمل به
اسلام . انقلاب اسلامى بايد به اسلام عمل كند، و بى تخطى تحقق بخش
اهداف قرآنى باشد؛ و آيا اين انتظارى بى مورد است ؟ پس انتظار با مورد
از يك انقلاب اسلامى چيست ؟
درباره انقلاب اسلامى ايران و تاثيرهاى بالفعل و بالقوه آن سخنان
بسيارى گفته اند. عيب ندارد كه براى توجه و تنبه ، اندكى از آن بسيار
در اينجا آورده شود. يكى از صاحب نظران مسلمان در كشورهاى اروپايى -
ضمن سخنانى مفصل - مى گويد:
... اكنون ميدانيم كه تاريخ ، انديشه خاص و قانونمندى تمام خود را
دارد. و اسلام عليرغم خطاها انحرافاتى كه درون آن صورت گرفته بود، به
عنوان يك نظام عقيدتى ، از آن چنان قدرتى برخوردار است كه مى بايست خود
را يا درمانى را براى بيماريهاى امت ارائه دهد. در طول اين مدت بايد به
اين واقعيت پى مى برديم كه اسلام ، اگر براستى حقيقت كامل و يك مكتب
الهى است ، همچنين بايد از يك قدرت درونى برخوردار باشد تا در مقاطع
حساس تاريخ ، مراحلى را جهت اصلاح مسير توده هاى مسلمان بوجود آورد...
در اين اواخر بسيارى از افراد و نهضتهاى الهام گرفته از آنان ، تلاش
ناموفقى را در جهت بر عهده گرفتن نقش مركزى ((عامل
اصلاحگر)) به عمل آورده اند، از جمله مى توان از
حسن البناء (بنيانگذار اخوان المسلمين مصر)، و مولانا ابوالاعلى مودودى
(بنيانگذار جماعت اسلام هندى ) نام برد. ولى چنين به نظر مى رسد كه نقش
مركزى عامل اصلاحگر را تنها ((حكومت اسلامى
)) قادر است ايفا نمايد. شكست كسانى كه در اين
راه تلاش نمودند دقيقا بدين علت بود كه آنها نتوانستند
((حكومت اسلامى )) تشكيل دهند. تشكيل
حكومت اسلامى (بعنوان قدم اول ) براى توفيق در كسب نقش مركزى عامل
اصلاحگر كه بتواند به اشتباهات و يا انحرافات درون امت پايان دهد، يك
عمل ضرورى است .
نكته اى در دفاعيات جديد از اسلام - به صورت مبهم - مطرح مى شود و
خاورشناسان نيز با زيركى از كنار آن مى گذرند، (آن نكته ) اين است كه
اسلام نتنهايك ((پيام ))
است ، بلكه يك ((روش ))
نيز هست . (ليكن ) وقتى پيام اسلام بر طبق روش مبلغين آرامش طلب مسيحى
پياده شود، بعيد به نظر مى رسد كه از آن نتايج مطلوب حاصل گردد. چنين
رويه اى ممكن است در تبديل به يك آيين تشريفاتى - مانند مسيحيت - موثر
باشد، ولى هرگز نخواهد توانست به اهداف اسلام دست يابد. پيام كامل
اسلام ، روش اسلام را نيز در متن و عمق خود دارد. به همين دليل است كه
در اسلام تا اين حد بر سنت و سيره پيامبر(ص ) تاكيد شده است . و باز به
همين دليل است كه روشها و مراحل لازم جهت تاسيس حكومت اسلامى نيز جزء
لاينفك اسلام به شمار مى روند. لذا اسلام ، بدون ((حكومت
اسلامى ))، ناتمام و ناقص است .(99)
...تاسيس حكومت اسلامى ، قدرتمندترين عامل اصلاحگر در اسلام است ... يك
انقلاب اصولى در هر بخشى از امت كه صورت گيرد، براى تمامى امت كفايت مى
كند... تاسيس حكومت اسلامى آن چنان تجربه آزادى بخشى است كه كليه
مرزهاى ساختگى درون (امت ) اسلام را بى ربط و بى اهميت مى سازد...
علماى شيعه كه رهبرى ((امت مسلمان
)) را بر عهده دارند، از طريق انقلاب اسلامى ،
نمونه اى زنده از يك حكومت اسلامى پر تحرك ، پرتوان ، قدرتمند، و متقى
را نيز در ايران تاسيس نموده اند...
اين بود گوشه اى از نظرها و داوريها درباره انقلاب اسلامى ايران و
تاسيس حكومت جمهورى اسلامى . گذشته از اينگونه داوريهاى موافق و
تمجيدآميز، اين واقعيتها نيز در ارتباط با انقلاب اسلامى ايران درخور
ملاحظه بسيار است :
- جنبشهاى دوده اخير، در كشورهاى اسلامى .
- تحركهاى خوديابانه در ميان مسلمانان همه جهان .
- شورشهاى پر دوام مردم فلسطين و لبنان .
- رجوع اعتمادآميز كشورهاى تازه آزاد شده مسلمانان به نظام اسلامى
ايران .
- فتح افغانستان به دست خود مسلمانان .
- رو شدن دست قدرتمندان جنايتكار جهانى و شناخته شدن چهره هاى كريه
آنان .
- بر باد رفتن آبروى تمدن جديد، و ادعاى انسانيت و حقوق و دموكراسى ،
به وسيله مدعيان كذاب جهانى .
- توجه برخى از محققان و متفكران جهان به باز شناختن اسلام و قرآن .
پس از اينها همه ، از نظر دور نداريم كه درباره اين پديده دينى و سياسى
و اجتماعى اين قرن ، يعنى انقلاب اسلامى ايران و تاسيس جمهورى اسلامى
، دو نگرش وجود دارد، هم در داخل ايران و هم در خارج ، يكى نگرش
تمجيدآميز و ديگرى نگرش انتقادى . نگرش نخست همين نگرشى است كه سخنانى
در آن باره آورده شد، يعنى نگرش مثبت و اميدوارانه بسيارى از مسلمانان
و صاحبنظران به اين حركت كه - بطور عمده - به وسيله روحانيت ايران
رهبرى شد، و امكانات مملكتى و قدرت در دست روحانيت قرار گرفت . و
چنانكه ملاحظه مى كنيد، ناظران در اين نگرش ، اين نظام را تنها عامل
اصلاحگر جهان اسلام مى شناسند، و آن را ارائه دهنده درمان براى دردها
جامعه هاى اسلامى مى شمارند و يك تلاش بزرگ و موفق مى دانند، و تصحيح
كننده مسير توده هاى مسلمان و پايان دهنده به انحرافها و اشتباههاى امت
، و عملى ساز اهداف اسلام ، و سرمشقى كافى براى نجات همه امت هاى
اسلامى در عالم ، و گامى موثر در جهت يكى كردن كليه مرزهاى ساختگى درون
امت و آزادى همه اقاليم قبله ؛ و اينان نظام ايران را، يك
((حكومت اسلامى پر تحرك ، پرتوان ، قدرتمند و
متقى )) توصيف مى كنند (درباره صفت
((متقى )) دقت شود). و
اما نگرش دوم :
4- واقعيتها، هشدارهايى عظيم
هر واقعيتى همواره يك هشدار است . رويگردانى از واقعيتها بى اعتنايى به
هشدارهاست ؛ و زيان بزرگ - بسيار بزرگ - اين چگونگى بر هيچ خردمندى
پوشيده نيست .
يكى از ابعاد ژرف و عظيم - و باز هم ژرف و عظيم - ((نهج
البلاغه )) همين ترسيم واقعيتها و ملموس ساختن
آنهاست و فرو بردن انسان در آنها. گويى واقعيتهاى گوناگون را - با
الفاظ كهكشانى خويش - قالبگيرى مى كند و روبروى انسان قرار مى دهد،
آنگاه دو گوش انسان را مى گيرد و چهره . چشم او را به سوى آنها مى
گرداند و محكم نگاه مى دارد، تا آدمى - آدمى غافل و سطح بين - هر چه
بهتر آنها را ببيند و با آنها در آميخته گردد، آنسان كه گويى با آنها
هم زيسته است و ميزيد...
ما - در اينجا - براى اينكه از يكسويه نگرى بر كنار باشيم ، و از
واقعيات دور نيفتيم ، و از هشدارها - طبق حكم عقل و شرع و تجربه - سود
ببريم ، و از جرگه غافلان بيدرد در آييم ، و به رده آگاهان درد آشنا
بپيونديم ، بايد يادآورى كنيم كه نگرش دوم درباره انقلاب (يا بهتر است
بگوييم : درباره اشخاص و عملكردها، زيرا انقلاب به ذات خود ندارد عيبى
) و حاكميت اسلامى ايران ، كه از سوى كسانى اهل درد و اعتقاد از داخل و
خارج ابراز مى شود، واجب است كه مورد توجه و تنبه بسيار قرار گيرد،
نگرشى كه مى گويد: ((اكنون زمان تبليغ اسلام و
دفاع از خود اسلام است نه انقلاب ...).(100)
و من اكنون نمى خواهم از اينگونه نظرها نقل كنم ، همين اندازه مى گويم
كه هر دو نگرش (نگرش تمجيدآميز و اظهار اميدوارى و نگرش انتقادى و
اظهار نگرانى ) طرفدارانى در ميان مسلمانان آگاه و متعهد داخل و خارج
كشور دارد، و نمى توان از نگرش دوم غافل بود، و به نگرش نخست فريفته
گشت . اهميت تكليفى موضوع ، ما را وا مى دارد تا نسبت به اين مسائل
بسيار حساس باشيم . و طبيعى است كه اين دو نگرش متفاوت ، دو منشا
متفاوت دارد. منشا نگرش نخست - بطور عمده - شعارهاست ؛ و منشا نگرش دوم
عملكردها...
5- غفلت از واقعيتها، سبب افول ارزشها
اكنون به دو نگرش ياد شده بيشتر نزديك مى شويم ، تا در مرز تكليف حضور
قويترى داشته باشيم ، و سبب افول ارزشها نگرديم . نگرش نخست چنين تصور
مى كند كه حركتى انقلابى و اسلامى در ميان ملتى مسلمان پديد آمده و
پيروز گشته است ، و بر پايه آن حركت حكومتى اسلامى تشكيل شده است ، و
فراخوانى اين حركت و كوشش آن در جهت اجراى احكام قرآن و تحقق بخشى به
اهداف اسلام است ؛ و در مقام شعار هم كه هيچ كاستى ندارد، بويژه آنكه
در آرمان نجات مستضعفان (كه آرمان بزرگ انسان و انسانيت است ، و سرلوحه
تعاليم پيامبران )، نه تنها مستضعفان ايران و مستضعفان جهان اسلام ،
بلكه مستضعفان همه جهان را مطرح مى كند، و چه از اين بهتر؟... پس آن
خورشيد گرما بخش طالع گشته است . اين نگرش بايد - همانگونه كه نمونه اى
آورده شد - اميدوار و سرخوش باشد، و اين انقلاب و نظام را بستايد،
چنانكه بسيارى چنينند، حتى در ميان صاحب نظران (با قطع نظر از كسانى كه
از مسائل و موضوعها و واقعيت ها و ارزشها اطلاع چندانى ندارد و نظرشان
واجد اهميت نيست ، يا كسانى كه از نظام سودهاى گوناگون مى برند و اظهار
نظرشان واجد ارزش نيست ).
نگرش دوم منطق ديگرى دارد، مى گويد: ((در امر
تبليغ اسلام ، مهم مسئله تفكر است . متفكرين هرگز تحت تاثير تبليغات
قرار نمى گيرند، فكر آنها بايد قانع شود، آنها بايد بفهمند اسلام به
زندگى چه پاسخى داده است ؟ پاسخ اسلام به سياست ، جامعه ، اقتصاد و...
چيست ؟ اگر پاسخ را قانع كننده يافتند، بى شك جذب خواهند شد).(101)
و اين يك نمونه از سخنان صاحبان نگرش دوم و اظهار نظرهاى ايشان است . و
ملاحضه مى كنيد كه محتوايى جدى دارد.
در برابر نگرش نخست - اگر واقعيت ملاك باشد - بايد بسيار حساس بود و
انديشيد كه چگونه بايد از عهده اين شهرت بر آمد؟ و چسان بايد بود، و
چسان بايد ديد، و چسان بايد عمل كرد، تا اينهمه اعتبار بدست آمده برجاى
ماند، و اينهمه اميد بر باد نرود، و اينهمه تكريم و تمجيد از يك حركت
دينى - آنهم در اين روزگار - بى محتوى نگردد.
بايد يكى به خود و اعمال و ديدگاه ها و روابط و نزديكان بنگرند و در
آنها تجديد نظر كنند. و در تعاليم پيامبر اكرم (ص ) و ائمه طاهرين (ع )
بر محاسبه نفس تاكيد بسيار شده است - كه پيشتر سخنانى درباره اين موضوع
سازنده بسيار مهم آورده شد - آنچه گفته شد بظاهر درباره
((محاسبه نفس فردى )) بود،
((محاسبه نفس اجتماعى ))
نيز ضرورى است . يك حاكميت مسئول تعهد شناس (قطع نظر از انقلابى ، آنهم
انقلاب اسلامى ) بايد در چندين و چند بعد به محاسبه نفس اجتماعى
بپردازد و كردار و رفتار اعضاى حاكميت را، كارگزاران را، و بستگان و
وابستگان را، مورد محاسبه نفس اجتماعى قرار دهد:
- محاسبه نفس اجتماعى سياسى .
- محاسبه نفس اجتماعى قضايى .
- محاسبه نفس اجتماعى ادارى .
- محاسبه نفس اجتماعى اقتصادى .
- محاسبه نفس اجتماعى اخلاقى .
- محاسبه نفس اجتماعى مصرفى .
- و...
و همواره و در هر جا لازم شد اقدام كند، و همه خواهانيها و ملاحظه ها
را زير پا گذارد، و دلبندى و دلبندان را به فراموشى سپارد (كه مردم
عزيزان دلبند خويش را دادند، و چه بسا برخى كسان از جنازه هاى آن
عزيزان نيز خبر نگرفتند كه بر روى مين پودر شد يا چيزى از آنها براى
دفن باقى ماند...؟!)، و خيلى چيزهاى ديگر، چرا كه حاكميت به نام
((اسلام )) به اين
سادگيها و چگونگيها كه ما تصور كرده ايم نيست . جامعه در اين انقلاب
فراخوانده شده است تا در سايه ((قرآن كريم
)) زندگى كند، نه در جهنم تكاثر و اتراف و اسراف
از سوى و فقر و حرمان از سويى ديگر...
به مسائل و عملكردها و اشخاص همواره به چشم تحسين نگريستن ، و از آنها
ستايش كردن ، و با تصويرگرى لفظى واقعيات را بر خلاف آنچه هست نماياندن
(يا از واقعيات چنانكه هست بى اطلاع بودن )، به حكم تجربه روش خوش
عاقبتى نيست . و اينكه بگوييم چون دشمن داريم نقاط ضعف را نبايد مطرح
كرد، نخست گام انحراف و انحطاط است ، و موجب وداع با ارزشها و سبب افول
آنهاست ، و كارى در حد ((دفن انقلاب
)) است . ارزشبانى ، ميراث تشيع است :
- چرا على (عليه السلام )، معاويه بن ابى سفيان را لحظه اى تحمل نكرد؟(102)
- چرا بر قاضى خود به واسطه خريدن خانه آنگونه خشم گرفت و او را مورد
مواخذه قرار داد؟(103)
- چرا مصقله بن هبيره شيبانى را - كه جانب بستگانش را رعايت كرده بود -
به آن سختى نكوهش كرد؟(104)
- چرا وسعت خانه علاء بن زياد حارثى را بر نتافت ؟(105)
- چرا منذربن جارود عبدى را - كه بستگان خود را نواخته بود - با آن
الفاظ خرد كننده نكوهيد؟(106)
- چرا با عبدالله بن زمعه - كه از بيت المال چيزى در خواست كرده بود -
با تندى سخن گفت : ((اين مال نه از آن من است و
نه از آن تو، بلكه متعلق به همه مسلمانان است ...).(107)
- چرا حضور در يك مهمانى اعيانى را - كه فقيران در آن دعوت نشده بودند
- بر عثمان بن حنيف انصارى نبخشيد؟(108)
- چرا پسر عموى خود را (كه برخى گفته اند، شخصيتى چون ابن عباس بوده
است )، با آن شدت و تندى سرزنش كرد؟(109)
- و چرا آهن گداخته را به تن برادر خود عقيل ، چنان نزديك كرد كه او از
سوزش آن ناليد، فقط به جرم اينكه براى كودكان گرسنه خويش ، يك من گندم
از بيت المال اضافه بر جيره خود خواسته بود؟(110)
- و چرا ابوالاسود دوئلى - قاضى بزرگ - را به صرف اينكه با شخص مراجعه
كننده به دادگاه بلند حرف زده بود، از قضاوت عزل كرد؟(111)
- و چرا فرمود: ((تنها كسانى مى توانند احكام
دين خدا را اجرا كنند، كه سازشكار نباشند، كه همرنگ (دنياداران و دنيا
خواهان ) نگردند، كه خود هيچ خواهانى نداشته باشند))(112)
- و چرا خيانت ناظر بازار اهواز را با آن عقوبت شديد پاسخ داد؟ بد نيست
اين واقعه را بدانيد. ابن هرمه ناظر بازار اهواز بود. على (ع ) از او
خيانتى ديد، به رفاعه بن شداد بجلى - فرماندار خود در اهواز - چنين
نوشت :
هنگامى كه نامه مرا خواندى ، ابن هرمه را از نظارت بازار بركنار دار، و
او را به مردم معرفى كن ، و به زندانش افكن ، و آبرويش را بريز، و به
همه بخشهاى تابع اهواز بنويس كه من اينگونه عقوبتى براى او معين نكرده
ام . مبادا در مجازات او غفلت يا كوتاهى كنى ، كه نزد خدا خوار مى شوى
، و من به زشت ترين صورت ممكن تو را از كار بركنار مى كنم - و خدا آن
روز را نياورد.
و چون روز جمعه رسيد او را از زندان در آور و 35 تازيانه بزن و در
بازارها بگردان . و هر كس گواهى آورد (كه از او چيزى ستانده است )، او
را با گواه قسم ده ، و مبلغ را از مال ابن هرمه بردار و به صاحب آن
بپرداز. و دوباره او را - خوار و سرافكنده و بى آبرو - به زندان
بازگردان ، و پاهايش را در بند بگذار: و تنها براى نماز باز كن . فقط
اگر كسى برايش خوراك يا نوشابه يا پوشاك يا زيراندازى آورد به او برسان
.
و مگذار ملاقاتى داشته باشد، تا مبادا راه پاسخگويى به محاكمه را به او
ياد دهند و به آزاد شدن از زندان اميدوارش سازند. و اگر دانستى كه كسى
چيزى (عذرى ) به او آموخته است كه به مسلمانى زيانى مى رساند، او را
نيز تازيانه بزن و زندانى كن تا توبه كند.
شبها زندانيها را به فضاى باز بياور تا تفريح كنند، جز ابن هرمه ، مگر
بترسى كه بميرد، در اين صورت او را نيز با ديگران به حياط زندان بياور.
و اگر ديدى هنوز طاقت تازيانه خوردن دارد، پس از 30 روز، 35 تازيانه
ديگر - بجز 35 تازيانه نخستين- به او بزن . و براى من بنويس كه درباره
بازار (و نظارت بر آن ) چه كردى ، و پس از اين خائن چه كسى را براى
نظارت برگزيدى . در ضمن حقوق ابن هرمه خائن را نيز قطع كن .(113)
اينست مديريت سالم و قاطع ، اينست مسئوليت پذيرى ، اينست پاسدارى حقوق
مردمى كه جز حاكميت پشت و پنهانى ندارد...و اين برخورد آموزنده ، از
تعاليم جاودان و احكام درخشان اسلام است در مورد پاسدارى حقوق توده ها
- در هر جا - و كوتاه كردن دست طاغوتان اقتصادى ، و جلوگيرى از ستم اهل
بازار بر مردم ، و عقوبت ناظران خائن ، و حمايت از ضعيفان و كم در
آمدان و... و رد هر گونه مسامحه در كار نظارت بر بازارها، تا نسبت به
حقوق توده ها هيچ گونه خيانتى نشود، و انسانهاى ناتوان پايمال
نگردند...
و از اين عقوبت سختى كه درباره اين ناظر بازار - به دستور قاطع امام
على بن ابيطالب (ع ) - اعمال گشته است روشن مى شود كه دين اسلام به اين
امور اهميت بسيار مى دهد:
1- توجه اكيد به بازارها، براى نفوذ عدالت و رعايت حق در آنها، و تصحيح
روابط داد و ستد ميان مردم ، و جلوگيرى از انواع اجحاف و گرانفروشى و
كم فروشى و كلاهبردارى و...
2- حفظ اموال خريداران و كسانى كه به اجناسى نياز دارند و به بازارها و
فروشگاه ها و دكانها مراجعه مى كنند، از چپاول شدن ، زيرا مراجعه
كنندگان - به تعبير امام سجاد (ع ) - مانند گوسفندند در چنگال گرگ .(114)
3- رسيدگى دقيق به كار ناظران بازار تا مرتكب خيانتى نشوند، و از
بازرگانان و فروشندگان رشوه نگيرند و آنان را در نرخگذارى و فروش آزاد
نگذارند...
4- ترك هرگونه كوتاهى و غفلت درباره اين موضوع مهم حياتى ، كه موجب ظلم
بسيار مى شود بويژه در حق ضعيفان جامعه .
5- احساس مسئوليت كردن نسبت به مسائل و اقدام قاطع كردن درباره آنها.
پس بايد اين احاديث و امثال آن ، كه نمايانگر رفتار معصوم (ع ) است ،
دستورى قاطع باشد براى هر حاكميتى كه ادعا مسلمانى دارد، و هر فقاهتى
كه خود را تابع اين تعاليم مى داند.