پژوهشى پيرامون شهداى كربلا

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۱۴ -


او نـسـبـت بـه امـام حـسـين (ع ) علاقه بسيار داشت و [ روز عاشورا] پروانه وار دور امام مى چـرخـيـد و تـيـرها و شمشيرها را به جان مى خريد و تا زنده بود دشمن نتوانست صدمه اى بر آن حضرت وارد كند.(1299) وى در روز عاشورا شجاعانه جنگيد و شمار زيادى از نيروهاى دشمن را به هلاكت رساند و پس از برداشتن جراحات فراوان ، رو به امام حسين (ع ) كرد و گفت : اى فرزند رسول خدا، آيا شرط جانبازى را به جاى آوردم ؟ امام فرمود: آرى تـو در پـيـش روى مـن ، در بـهـشـت خـواهـى بـود؛ سـلام مـرا بـه جـدّم رسول اللّه (ص ) برسان و بگو كه من هم از پى تو خواهم آمد. عمرو سپس آن قدر جنگيد تا به فيض شهادت نايل آمد.(1300)
پـس از شـهادت او، برادرش ، على ، كه در زمره سپاهيان ابن سعد بود فرياد زد اى حسين !...، بـرادر مـرا گـمـراه كـردى و فـريـفـتـى و سـرانـجام به كشتن دادى ! امام فرمود: خدا بـرادرت را گـمراه نكرد بلكه هدايت نمود و تو را گمراه كرد. على گفت : خدا مرا بكُشد اگـر تـو را نـكـشـم . سـپـس بـه امـام حـمـله كـرد كـه نـافـع بـن هلال حمله اش را دفع نمود و او را نقش بر زمين ساخت .(1301)
در زيارت ناحيه مقدسه درباره عمرو بن قرظه آمده است :
السَّلامُ عَلى عمرو بنِ قَرظَةِ الاَنْصارى (1302)

عمرو بن كعب انصارى - ابوثمامه صائدى

عمرو بن مشيعة
برخى نام او را عمر بن مشيعه (انصارالحسين ، ص 103) گفته اند، الدارالاسلامية .
در ميان منابع متقدم مربوط به عاشورا، تنها صاحب مناقب او را از شهيدان كربلا دانسته و نوشته است كه وى در نخستين حمله لشكر ابن سعد، به شهادت رسيد.(1303)
بـرخـى اظـهـار داشـته اند كه عمرو بن مشيعه مذكور در عبارت صاحب مناقب ، تصحيحى از عـمـرو بـن ضـبـيـعـة اسـت كـه نـامش در زيارت ناحيه آمده است .(1304) ولى برخى ديگر، هر يك از اين دو را تحت عنوانى مستقل آورده اند(1305) و گويا نظرشان بر دوگانگى اين دو بوده است .
شـوشـتـرى پـس از نقل شهادت او از مناقب ، مى گويد كه اين عنوان تحريف شده عمرو بن قَرَظة است .(1306)
نـظـر بـه عـدم مـشـاهـده نـام عـمـرو بـن مـشـيـعـه ، در سـايـر مـنـابـع مربوط به عاشورا، احتمال تصحيف ، قوى به نظر مى رسد.

عمرو بن مطاع جعفى - عمر بن مطاع جعفى

عمير انصارى
صـاحـب اسرار الشهادة از ابى مخنف نقل مى كند(1307) كه پس از شهادت يزيد بن حصين از ياران اباعبداللّه (ع )، برادرش عمير انصارى به ميدان رفت و اين رجز را خواند:
قَدْ عَلِمُوا جَماعَةُ الاَنْصارِ
اَنّى سَاءحمى عَنْ بَنِى الْمُخْتارِ
ضَرْبَ غُلامٍ غَيْرَ نَكْسٍ شارِ
دُونَ الْحُسَيْنِ(ع ) مُهجَتى وَدارى (1308)
جماعت انصار مى دانند كه من از فرزندان [ احمد] مختار(ص ) حمايت مى كنم ؛
ضـربـه ام ضـربـه جوانى است كه ضعيف و ناتوان نيست . خانه و جانم فداى حسين (ع ) باد.
سپس بر آن گروه حمله كرد و در حمله اش اين رجز را مى خواند:
نَحْنُ رِجالٌ مِنْ بَنى جِرْبانِ
فَاِنَّ قَوْمى سادَةُ الاَقْرانِ
آلُ عَلىٍ شيعَةُ الرَّحمنِ
وَآل حَرْبٍ شيعَةُ الشَّيْطانِ
ما مردانى از بنى جربان هستيم به تحقيق كه قوم من ، سرور هماوردان است ،
خاندان على (ع ) پيرو خداى رحمانند و خاندان حرب (جدّ معاويه ) پيروان شيطان .
وى جـنـگ سـخـتـى كـرد و پـس از كـشـتـن تـعـدادى از نـيـروهـاى دشـمـن خود نيز به شهادت رسيد.(1309)
صاحب تذكرة الشهداء از وى با عنوان عمير بن حصين ياد كرده است .(1310)
در ديگر منابع معروف عاشورايى ، نامى از وى به چشم نمى خورد.

عمير بن حصين
در منابع معتبر و كهن نامى از عمير بن حصين برده نشده است . ولى از گفته صاحب تذكرة الشهداء استفاده مى شود كه عمير پس از شهادت برادرش يزيد به لشكر دشمن حمله كرد و تـعـداد زيـادى از آنـان را بـه هـلاكـت رسـانـد. سـرانـجـام خـودش نيز به فيض شهادت نايل آمد.(1311)

عمير بن عبداللّه مذحجى
منسوب به مَذْحج ، نام پدر قبيله اى از يمن . (الصحاح ، ج 1، ص 340).
در بـرخـى مـنـابـع نـام وى چـنـين آمده است : عمرو بن عبداللّه مذحجى (روضة الشهداء، ص 295، كتابفروشى الاسلامية ).
وى از دوسـتـان خـانـدان رسـالت و از شـجـاعـان قـبـيله مَذْحِجْ بود. از جزئيات زندگى وى اطـلاعـى در دست نيست و به احتمال زياد ساكن كوفه بوده است زيرا قبيله مذحج در كوفه مى زيسته اند.(1312)
خوارزمى مى نويسد كه او در روز عاشورا به ميدان شتافت و اين رجز را خواند:
قَدْ عَلِمَتْ سَعْدٌ وحَىُّ مَذْحِج
اَنّى لَيْثُ الْغابِ لَمْ اُهَجْهِجِ(1313)
اَعْلُو بِسَيْفى هامَةَ الْمُدَجج
وَاَتْرُكُ القَرْنَ لَدَى التَعرج
فَريسَةُ الضَبُعِ الاَزل الاَعرجِ
فَمْنَ تَراهُ واقِفا بِمَنْهج (1314)
به تحقيق قبيله سعد و مذحج باور دارند كه من شير بيشه هستم كه هرگز طرد نشده ام ؛
شـمـشـيـر خـود را بر كاسه سرِ پوشيده از سلاح ، فرود مى آورم و حريف را طُعمه كفتار لاغر لنگ مى نمايم ؛
چه كسى را مى بينى كه از راه و روش من آگاه است ؟
عـمـيـر بـن عـبـداللّه در مـقـابـله با دشمن ، نبردى سخت كرد و پيوسته جنگيد تا سرانجام توسط مسلم ضبابى و عبداللّه بجلى ، به شهادت رسيد.(1315)

عمير بن قرظه - عمرو بن قرظه

عمير بن كنّاد
برخى نام پدر وى را كنار گفته اند (وسيلة الدارين ، ص 179).
در نـسـخـه اى از زيـارت رجـبـيه كه بحار نقل كرده نام او عمر آمده است . (بحارالانوار، ج 101، ص 340 (چاپ ايران ) و برخى ديگر غمر گفته اند (انصار الحسين ، شمس الدين ، ص 157، الدارالاسلامية ).
نام او در زيارت رجبيه ، در شمار شهيدان كربلا آمده است ؛(1316)و جز اين درباره وى اطلاعى در دست نيست .


عمير بن كنار - عمير بن كناد

عمير بن مطاع
عـمـير از ياران باوفاى امام حسين (ع ) است . وى در روز عاشورا پس از جون ، غلام ابوذر، به ميدان رفت و چنين رجز خواند:
انا عميرٌ واءبى المُطاع
وفى يمينى صارمٌ قَطّاع
كاءنّه من لَمْعه شُعاع
اذا فقد طاب لنا القِراعُ
دونَ الحسينِ الضربُ والصراعُ
صَلّى عليه المَلِكُ المُطاعُ(1317)
من عميرم و پدرم مطاع است ؛ و در [ دست ] راستم شمشيرى برّنده است ؛
كـه از درخـشـنـدگـى پـرتـوافـكـنـى مـى كـنـد، در ايـن حال جنگيدن و ضربه خوردن و به زمين افكنده شدن در راه حسين (ع ) برايمان گوارا است . درود خداى اطاعت شده بر او باد.
او با تمام توان و قدرت عليه سپاه يزيد جنگيد و سى سوار(1318) را به هلاكت رساند و سرانجام به فيض شهادت نايل گشت .(1319)
امـام حـسـين (ع )، آن گاه كه در روز عاشورا به راست و چپ نگريست و هيچ يك از ياران خود را نديد صدا زد:
((يـا مسلمَ بنَ عَقيلٍ... يا عُمَيْر بنَ المُطاعِ... يا اَبْطالَ الصَّفا! يا فُرْسانَ الهَيْجاء! مالى اُناديكُمْ فلا تُجيبوُنى وَاَدْعُوكُمْ فلا تَسْمَعُونى ...))(1320)
اى مـسلم بن عقيل !... اى عمير بن مطاع ... اى دلاورمردان پايدار! اى سواران عرصه پيكار! چرا شما را صدا مى كنم و پاسخم نمى دهيد و فرا مى خوانم و از من نمى شنويد.))
از او در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيه ياد نشده است .

عون (الاصغر) بن عبداللّه بن جعفر
او فـرزنـد عـبـداللّه بـن جعفر بن ابى طالب (ع ) است (1321) و مادرش ((جمانة )) دختر مسيّب بن نجبه فزارى ، از سرداران شهيد نهضت توّابين ، مى باشد.(1322)
برخى نوشته اند كه او همراه امام حسين (ع ) به شهادت رسيد.(1323) ولى برخى ديـگـر بـر ايـن عـقيده اند كه وى در واقعه حرّه (1324) به دست سپاهيان يزيد بن معاويه ، كشته شد.(1325)

عون (الاكبر) بن عبداللّه بن جعفر(ع )
وى از صـحـابـه امـام حـسـيـن (ع )(1326) و از شـهيدان كربلا است .(1327) پـدرش عبداللّه بن جعفر از اصحاب پيامبر(ص )(1328) و مادرش حضرت زينب (س )، دختر اميرمؤ منان مى باشد.(1329)
بـرخـى از نـسـب نـگـاران دو پـسـر بـه نام عون ، يكى عون الاصغر و ديگرى عون الاكبر بـراى عبداللّه بن جعفر ذكر كرده اند.(1330) مادر عون الاكبر حضرت زينب (س ) و مادر عون الاصغر جمانه دختر مسيب بن نجبه است .(1331)
در اين كه كدام يك از اين دو، در كربلا به شهادت رسيده اند اختلاف است . برخى نوشته اند كه عون الاصغر در كربلا شهيد شد و عون الاكبر در زمان زنده بودن پدرش ، از دنيا رفـت .(1332) و بـرخـى ديـگـر بـرآنـنـد كـه عـون الاكـبـر در كـربلا به شهادت رسيد.(1333)
وقتى امام حسين (ع ) از مكه به سوى كربلا حركت كرد، عبداللّه بن جعفر دو پسرش عون و مـحـمـد را نـزد امـام فـرسـتاد و به آنان سفارش كرد كه با وى همراه باشند و از او دفاع كنند.(1334)
عـون در روز عـاشـورا بعد از شهادت برادرش محمد، عازم ميدان جهاد شد و در هنگام جنگيدن اين رجز را خواند:
اِنْ تُنْكِرُونى فَاَنا ابْنُ جَعْفرٍ
شهيد صِدْقٍ فِى الجنانِ اَزْهَرِ
يَطير فيها بِجَناح اَخْضَرِ
كفى بِهذا شَرَفا فِى الْمَحْشَرِ(1335)
اگر مرا نمى شناسيد، من پسر جعفر هستم كه از روى صدق شهيد شد و بهشت نورانى است ؛
با بال سبز در بهشت پرواز مى كند و همين شرافت مرا، در محشر كافى است .
او در نـبـرد خود، سه سواره و هجده پياده از نيروهاى دشمن را به هلاكت رساند و سرانجام توسط عبداللّه بن قطنه طائى به شهادت رسيد.(1336)
بـرخـى نـوشـتـه انـد كـه چـون [ عـون ] بـرادر را كـشـتـه ديـد، بى اختيار خود را در ميان كـُشـنـدگـان افكند و قاتل برادر خود را ديد و به يك ضربه كار او را ساخت ، بعد نزد امام آمد و اجازه ميدان طلبيد.(1337)
در برخى منابع آمده است كه عون بن عبداللّه پس از شهادت عبداللّه بن مسلم (ع ) به ميدان رفت و اين رجز را خواند:
اَقْسَمْتُ لا اَدْخُلُ اِلاّ الجَّنَةَ
مُوالِيا لاَحْمَدَ وَالسُّنَةِ
وَالْفَوْزَ مِنْ بعد انقطاع المنة
هُوَ الّذى اَنْقَذَنا بِمَنِّه
مِنْ حَيْرَةِ الكُفْرِ وَسُوءِ الظَّنّةِ
صَلّى عَلَيْهِ اللّهُ بارِى الجَنَّةِ(1338)
سـوگـنـد يـاد كـرده ام كـه جـز بـه بـهشت نروم در حالى كه دوستدار احمد(ص ) و سنت او باشم
و پس از مرگ به رستگارى برسم اوست كه بر ما منّت نهاد و رهانيد
و از سرگردانى كفر و بددلى نجات داد درود خداى آفريننده بهشت ، بر او باد.
در زيارت ناحيه درباره عون بن عبداللّه آمده است :
السَّلامُ عـَلى عـَوْنِ بـْنِ عـَبـْدَاللّهِ بْنِ جَعْفَر الطَّيّار فِى الْجَنانِ، حَليفِ الايمانِ، ومُنازِلِ الاَقْرانِ، اَلنّاصِحِ لِلرَّحمانِ، اَلتّالى لِلْمَثانى والْقُرانِ...(1339)
درود بـر عـون پـسـر عبداللّه بن جعفر طيّار (پرواز كننده در بهشت ) كه هم پيمان ايمان و نـبـرد كـنـنـده بـا هماوردان و خيرخواه خداى رحمان و تلاوت كننده سوره حمد و آيات قرآن ، بود.
بـرخـى نقل كرده اند كه پس از رسيدن خبر شهادت عون و محمد، به عبداللّه بن جعفر، وى اسـتـرجـاع گفت (1340) و چون يكى از غلامانش گفت : اين مصيبت از ناحيه حسين (ع ) بـه ما رسيد، وى را طرد كرد و گفت : اى پسر ((لخنا)) (بدبو) آيا درباره حسين (ع ) چنين مـى گـويـى ؟ بـه خـدا سـوگـند اگر حضورش بودم ، دوست داشتم كه در ركاب او شهيد شـوم . بـه خـدا سوگند بر شهادت فرزندانم افسوس نمى خورم و شهادت آنها در كنار برادر و پسر عمويم مايه تسلى خاطر من است ... سپس رو به حاضران كرد و گفت : حمد و سـپـاس خـداى را كه در شهادت حسين (ع ) مرا صبر و دلدارى داد و اگر خود نتوانستم او را يارى كنم ، فرزندانم او را كمك كردند.(1341)

عون بن جعفر
عون ، مكنّى به ابوالقاسم ،(1342) فرزند جعفر بن ابى طالب (ع ) و اسماء بنت عـمـيـس ‍ خـثـعـمـيـه اسـت .(1343) او در حـبـشـه ديـده به جهان گشود.(1344) سـال تـولدش بـه خـوبـى دانـسـتـه نيست ولى چون در واقعه جانسوز عاشورا 56 يا 57 سـاله بـوده اسـت ،(1345) سـالزاد وى بـه احتمال 4 يا 5 ه‍ . ق مى باشد.
بـنـابـه گـزارش يـعـقـوبـى ، پـيـامـبـر(ص )، پـس از شـهـادت جـعـفـر در جـنگ مؤ ته در سـال هـشـتـم ه‍ . ق عـون و دو بـرادرش عـبـداللّه و مـحـمـّد را در آغـوش گـرفـت و نـوازش كرد.(1346)
در گـزارش ديـگـرى آمده است : پيامبر(ص )، فرزندان او را طلبيد و به آرايشگر دستور داد سر آنها را بتراشد و سپس فرمود:
عون در خلقت و اخلاق شبيه من است .(1347)
عـون از بـيعت كنندگان با على (ع ) و از ياران آن حضرت بود(1348) كه در تمام جنگ هايش شركت داشت .(1349)
امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع )، دخـتـرش ، ام كـلثـوم (زيـنـب صـغـرى ) را بـه ازدواج عـون درآورد.(1350) رجـال نـويـسان و مورّخان گفته اند: از عون فرزندى باقى نمانده (1351) و يـا نـسـلش مـشـهـور نيست ، ولى برخى گفته اند از او دو فرزند باقى مانده است .(1352)
عـون پـس از شـهادت امام على (ع ) به امام حسن (ع ) و سپس به امام حسين (ع ) پيوست و با كاروان حسينى ، به اتّفاق همسرش از مدينه به كربلا آمد.(1353)
روز عـاشـورا، پـس از عـلى اكـبـر(ع ) و بـه قـولى عـبـداللّه بـن مـسـلم در سـنّ 56 يا 57 سـالگـى بـه مـيـدان رفـت و نـبـردى دلاورانـه كرد. سى سوار و هيجده پياده را به هلاكت رسـانـد ولى زيـد بـن رقاد جهنى و عروة بن عبداللّه خثعمى اسبش را پى كرده و او را به شـهادت رساندند.(1354) عبيداللّه بن زياد سر وى را با سر مبارك امام حسين (ع ) نزد يزيد بن معاوية فرستاد.(1355)
رجزى كه هنگام نبرد مى خواند چنين است :
اِنْ تَنْكرونى فانا بنُ جعفر
شهيد صدقٍ فى الجنان اَزْهَر
يَطيرُ فيها بجناحٍ اَخْضَر
كفى بهذا شرفا فى المحشر(1356)
اگر مرا نمى شناسيد، من پسر جعفرم كه از روى صداقت به شهادت رسيد؛
و در بهشت پرتوافشان است و با بال سبز پرواز مى كند. در قيامت همين شرف مرا بس .
بـرخى از معاصرين شهادت عون در كربلا را توهّم دانسته ، مى گويند آن كه در كربلا به شهادت رسيد عون بن عبداللّه بن جعفر است نه عون بن جعفر.(1357)

عون بن عقيل
عون ، فرزند عقيل بن ابى طالب (ع )، براى يارى امام حسين (ع ) به كربلا آمد و در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گشت .(1358) رجز منسوب به وى چنين است :
اَقْسَمْتُ لا اَدْخُلُ اِلا الْجَنَّةِ
مُصدِّقا بِاَحْمَدَ وَالسُّنَّة
وَالْبَعْثُ مِنْ بَعْدِ اِنْقِطاعِ الدَّنَة
هُوَ الَّذى اَنْقَذَنا بِمِنَّه
منْ حَيْرَةِ الْكُفْرِ وَ سُوءِ الظَّنَّةِ
صَلَّى عَلَيْهِ اللّه بارِى الْجَنَّةِ(1359)
سوگند ياد مى كنم كه جز به بهشت وارد نمى شوم [ زيرا] تصديق كننده احمد [ (ص )] و سـنـّتـش ‍ هـستم ؛ و قيامت بعد از سپرى شدن دنيا است . او [ پيامبر(ص )] كسى است كه با احسانش ما را از سرگردانى كفر و سوء ظن رهانيد. درود پروردگار بهشت بر او باد.
برخى از رجال نـويـسـان مـعـاصـر مـنـكـر وجـود چـنـيـن فـرزنـدى بـراى عقيل و شهادتش در كربلا شده اند.(1360)

عون بن على (ع )
در بـسـيـارى از مـنابع تاريخى و رجالى ، عون فرزند امام على (ع ) از اسماء بنت عميس ‍ قـلمـداد شـده ، امـّا از حـضـور و شـهـادت وى در كـربـلا سـخـنـى بـه مـيـان نـيـامـده اسـت .(1361) ولى مـؤ لف روضـة الشـهـدا و چـنـد تـن ديـگـر از مـتاءخران عون را شهيد كربلا قلمداد كرده و مى نويسند:
عـون صـورتـى زيـبـا و سيرتى نيكو داشت (1362) و پس از شهادت امام على (ع ) بـه امـام حـسن و امام حسين (ع ) پيوست و بادوازده تن از برادران خويش همراه آن حضرت از مدينه به كربلا آمد.(1363)
مـامـقـانـى مـى گـويد: عون نخستين فردى بود كه پس از شهادت جمع زيادى از ياران امام حـسـيـن (ع ) بـر سـايـر بـرادرانـش پـيـشـى گـرفـت و از آن حـضـرت اجازه ميدان خواست . سيدالشهدا به او نگاه كرد و فرمود:
((يا اخى اءَ اَسْتَسْلَمْتَ للموت ؟))
برادرم ، آيا آماده مرگ شده اى ؟
گـفـت : چـگـونـه تـسـليـم مـرگ نـشـوم در حالى كه تو را تنها و بى ياور مى بينم . امام فرمود: برو خداوند پاداش نيكت دهد.(1364) ولى به گفته مؤ لف روضة الشهدا، عـون پـس از عـثـمـان بـن عـلى (ع )، از بـرادر بـزرگوارش اجازه گرفت و به ميدان نبرد شـتافت و جمع زيادى از دشمن را به هلاكت رساند. ابن الاهجار با دو هزار پياده و سواره ، او را احـاطـه كـردنـد. امـا وى محاصره را شكست و خدمت امام (ع ) رسيد. امام حسين (ع ) از عون تمجيد كرد و سر و رويش را بوسيد و از او خواست تا كمى استراحت كند و سپس عازم ميدان شـود. عـون گـفـت : مـى خـواسـتـم دوبـاره بـه فـيـض ديـدارت نـايـل شـوم ، كـه مـقصودم برآورده شد. عون به فرمام امام (ع ) دستور داد اسب اَدْهَمْ را كه حـضـرت امـيـر(ع ) بـه او هـديـه داده بود. زين كردند و به ميدان شتافت . هنگامى كه عون زخمى شد صالح بن يسار كه در زمان امام على (ع ) به جرم نوشيدن شراب به دست عون شلاق خورده بود براى انتقام نزد او آمد و زبان به دشنام گشود. عون ، صالح بن يسار و بـرادرش بـدر را به هلاكت رساند و سرانجام به دست خالد بن طلحة به فيض شهادت نايل گشت .(1365) او در آخرين لحظات اين گونه زمزمه مى كرد:
((بسم اللّه وباللّه وعلى ملّة رسول اللّه ))(1366)
رجـز منسوب به حضرت اباالفضل (ع )(1367) را كه جمعى از معاصرين به عون نسبت داده اند چنين است :
اُقاتِلُ الْقَوْمَ بِقَلْبٍ مُهْتَدٍ
اَذُبُّ عَنْ سِبْطِ النبىِ اَحْمَدِ
اَضْرِبُكُمْ بِالصارِمِ المُهَنَّدِ
حَتّى تَحيدوا عَنْ قِتالِ سَيّدى (1368)
با قلبى ره يافته با اين لشكر مى جنگم و از نوه پيامبر [ كه ] احمد [ نام دارد] دفاع مى كنم . شما را با شمشير بران مى زنم تا از جنگيدن با سرورم روى برگردانيد.

عون بن مسلم بن عقيل
عـون فـرزنـد مـسـلم در مـنـابـع كـهـن نـام و نـشـانـى نـدارد؛ ولى فـاضـل دربـنـدى وى را از شـهـدا دانـسـته بر اين باور است كه پس از برادرش احمد، در حـالى كـه نـداى ((يـا لثـارات مسلم ))(1369) سر داده بود وارد ميدان نبرد گشت و پـس از جـنـگـى طـاقت فرسا و كشتن دويست تن ، براى رفع خستگى و تجديد قوا از ميدان بـازگـشـت . در آن هـنـگـام بـا تـيـر عـمـر بـن صـبـيـح بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نائل آمد.(1370)

غره - قره

غلام ترك - اسلم بن عمرو

غمر بن كناد - عمير بن كناد

غيلان بن عبدالرحمن
غـيـلان فـرزنـد عـبـدالرحـمـن در مـنـابـع كـهـن و كـتـاب هـاى رجال نام و نشانى ندارد، تنها در زيارت رجبيّه از وى چنين ياد شده است :
((السلام على غيلان بن عبدالرحمن ))(1371)

فروزان - فيروزان


فضل بن على (ع )
فـضل فرزند امام على (ع )، در منابع كهن نام و نشانى ندارد، ولى برخى همچون ملاحسين واعـظ كـاشـفـى ، وى را جـزو شـهيدان قلمداد كرده درباره چگونگى و كيفيت شهادت وى چنين نوشته اند:
هنگامى كه هاشم بن عتبة بن ابى وقاص ، سمعان را كشت ، برادر وى با هزارتن وارد ميدان جـنـگ شـد. امام حسين (ع ) فضل و نه تن ديگر را به يارى هاشم فرستاد. ولى دشمن مانع پـيـوسـتـن فـضـل و يـارانـش بـه هـاشـم شـد و يـاران فـضل را به شهادت رساند. سرانجام فضل كه بر اثر اصابت تير به اسبش پياده مى جـنـگـيـد، پـس از مـبـارزه اى سـخـت بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نايل آمد.(1372)

فيروزان
فـيـروزان يـا پـيروزان (1373) يا فروزان (1374)، در منابع كهن و كتاب هـاى رجـال نـام و نشانى ندارد؛ ولى به پندار برخى در روزگار خليفه دوم و در جنگ با ايـران ، مـسـلمـانـان او را به اسارت گرفته با خود به مدينه بردند،(1375) او اسـلام آورد و بـه غـلامـى امـام حـسـن (ع )(1376) و سـپـس فـرزنـدش عبداللّه درآمد. فـيـروزان همراه كاروان حسينى از مدينه به كربلا آمد و هنگامى كه در روز عاشورا نوبت جـنـگ بـه عـبـداللّه رسـيـد، وى و سـه تن ديگر به كمك او شتافتند؛ و فيروزان 150 تن (1377) از نـيـروهاى دشمن را به قتل رساند. آن گاه عبداللّه به يارى اش آمد و او را بـر تـرك خـويـش نـشـانـد و فـيـروزان در هـمـان حال جان باخت .(1378)

قارب بن عبداللّه دُئِلى
يـا، ديـلمـى (تـسـمـيـة مـن قـتـل مـع الحـسين ، شماره 23؛ عبرات المصطفين ، ج 2، ص 156؛ اكليل المصائب ، ص ‍ 123).
قارب فرزند عبداللّه از ياران باوفاى امام حسين (ع ) بود، پدرش عبداللّه بن اُرَيْقِطْ يا اُرَيـْقـِدْ دُئلى ليثى هنگام هجرت پيامبر(ص ) از مكه به مدينه راه بلدى آن حضرت را بر عهده داشت .(1379) مادرش فُكَيْهِة ـ كنيز امام حسين (1380) ـ و در خدمت رباب ، دخـتـر امرؤ القيس ، همسر آن حضرت بود.(1381) حضرت امام حسين (ع ) فكيهه را بـه هـمـسـرى عـبـداللّه بـن اريـقـط درآورد و قـارب حـاصـل اين ازدواج بود.(1382)؛ از اين رو وى را غلام امام حسين (ع ) به شمار آورده اند.(1383)
قارب مادرش فكيهه همراه كاروان حسينى از مدينه به كربلا آمد(1384) و چون روز عـاشـورا فـرا رسـيـد در حـمـله نـخـسـت بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نايل آمد.(1385)
در زيارت ناحيه از وى چنين ياد شده است :
السلام على قارب مولى الحسين (ع )(1386)

قارب ديلمى - قارب بن عبداللّه دئلى

قاسط بن ذهبى - قاسط بن زهير تغلبى

قاسط بن زهر - قاسط بن زهير تغلبى

قاسط بن زهير تغلبى
قـاسـط بـن زهـيـر تـغـلبـى (1387) از يـاران امـيرمؤ منان ،(1388) امام حسن (1389) و امام حسين (ع )(1390) است .
وى در جنگ صفين از فرماندهان حضرت على (ع ) بود(1391) و در ديگر جنگ هاى آن حضرت نيز در ركاب وى شمشير زد.(1392)
قاسط پس از شهادت حضرت اميرالمؤ منين (ع ) در كوفه ماند.(1393) هنگامى كه از ورود امـام حـسـيـن (ع ) بـه كـربـلا آگـاه شـد، در شـب عـاشـورا بـه خـدمـت آن حـضـرت رسـيـد.(1394) و در روز عـاشـورا در حـمـله نـخـسـت بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نايل آمد.(1395)
در زيارت ناحيه و رجبيه بر وى درود فرستاده شده است .(1396)

قاسط بن ظهير تغلبى - قاسط بن زهير تغلبى

قاسط بن عبداللّه - قاسط بن زهير تغلبى


قاسم بن الحسن (ع )
قـاسـم فـرزنـد امـام حـسـن (ع ) بـه سـال 47 ه‍. ق در مـديـنـه مـنـوره ديـده بـه جـهـان گـشـود.(1397) مـادرش ام ولدى (1398) به نام ((نفيله ))(1399) يا ((رمـله ))(1400) يـا ((نـجـمـه )) بـود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛(1401) و تـا هـنـگـام شـهـادت در دامـان پرمهر و عطوفت عموى گرامى خود، امام حـسين (ع )، پرورش يافت ؛ و در واقعه كربلا به اتفاق مادر و ديگر برادران و خواهران خود حضور داشت .
بـه نـقـلى در شـب عـاشـورا، آنـگاه كه امام حسين (ع ) خطبه خواند و به ياران خود فرمود: ((فردا من و شما همه كشته خواهيم شد))، وى پنداشت اين افتخار از آنِ مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمى شود. از اين رو پرسيد: ((آيا من هم فردا كشته خواهم شد؟)) امام (ع ) بـا مـهـربـانـى پـرسـيـد: ((فـرزنـدم ، مرگ در نزد تو چگونه است ؟)) عرض ‍ كرد ((اَحلى من العسل )) (شيرين تر از عسل ).
حـضـرت فـرمـود: آرى بـه خـدا سـوگـنـد، عـمـو به فدايت ، تو از آنان هستى كه پس از گرفتار شدن به بلايى سخت كشته خواهى شد.(1402)
در روز عاشورا هنگامى كه نوبت مبارزه به قاسم رسيد، براى كسب اجازه خدمت امام حسين (ع ) آمـد. حـضـرت او را در آغـوش گـرفـت و هـر دو آن قـدر گـريـسـتـنـد تـا بـى حال شدند. باز قاسم اجازه خواست و امام حسين (ع ) امتناع فرمود. قاسم دست و پاى امام را بـوسـه مى زد و بر خواسته اش پاى مى فشرد. ولى امام (ع ) اجازه نمى داد تا سرانجام مـوفـق بـه دريـافت اجازه گرديد. وى در حالى كه اشك هايش بر گونه سرازير بود و مـادرش بـر در خـيـمـه ايـسـتاده او را نظاره مى كرد، وارد ميدان كارزار شد و اين رجز را مى خواند:
اِنْ تَنْكُرونى فَاءَنَا فَرْعُ الْحَسَنْ
سِبْطُ النَبىُّ المُصْطَفى وَالمؤ تَمَنْ
هذا حُسينٌ كَالاَسيرِ اَلْمُرتَهَنْ
بين اءناسٍ لا سَقَوا صُوْبُ المَزَنْ
اگر مرا نمى شناسيد، من فرزند امام حسن نوه پيامبر برگزيده و امينم
اين حسين همانند اسير و گروگان ، گرفتار مردمى است كه باران رحمت بر آنها نبارد.
سـرانـجـام پـس از كـشـتـن سـى و پـنـج تـن بـه درجـه شـهـادت نايل آمد.(1403)
ولى طـبـرى و ابـوالفـرج اصـفـهـانـى كـيـفـيـت شـهـادت حـضـرت قـاسـم را بـه نقل از حميد بن مسلم چنين آورده اند:
((نـوجـوانـى بـه سوى ما آمد كه چهره اش همانند پاره ماه مى درخشيد، شمشيرى به دست و پـيراهن و إِزارى [ شلوار] بر تن و دو نعلين به پا داشت ، كه بند يكى از نعلين هاى وى پاره شد، فراموش نمى كنم كه بند چپ بود.
عـمرو بن سعيد ازدى به من گفت : به خدا به او حمله مى كنم ! گفتم : پناه بر خدا! از اين كـار چـه مـى خـواهـى ، انبوه لشكرى كه دور او را گرفته اند كارش را تمام خواهند كرد. گفت به خدا بر او حمله خواهم كرد؛ او حمله كرد و با شمشير بر سر قاسم زد. قاسم بر روى افتاد و فرياد برآورد ((عموجان )).
بـه خـدا سـوگـنـد حـسـيـن چـون عـقـاب از جـا جـسـت و هـمـانـنـد شـيـر خـشـمـگـيـن بـر قـاتل قاسم حمله ور گرديد و ضربتى سخت بر وى فرود آورد. او دست خود را سپر كرد ولى آن ضـربـت دسـتـش را از آرنـج قطع كرد. قاتل بانگى برآورد و از آنجا دور گشت . تـنى چند از لشكريان عمرسعد حمله آوردند تا عمرو را از دست حسين (ع ) نجات دهند؛ ولى ايـن تـلاش آنـهـا بـه جـايى نرسيد و قاسم در هنگام يورش سواران عمرسعد در زير سمّ اسبان جان سپرد.))(1404)
پـس از چـنـدى كه گرد غبار ميدان نبرد فرونشست ، امام حسين (ع ) را ديديم كه بر بالين آن جـوان ايـسـتـاده و او پـاشـنـه هـاى پـاى خـود را بـر زمين مى سايد، امام حسين (ع ) در آن حال مى گفت : ((قومى كه تو را كشتند از رحمت خدا به دورند و در روز رستاخيز جد تو از جمله دشمنان آنان خواهد بود.
سـپـس فـرمـود: ((سوگند به خدا براى عموى تو بسيار دشوار است كه او را بخوانى و نـتـوانـد بـه تـو پـاسـخ دهـد، يـا بـه تـو پـاسـخ گـويـد امـا بـه حال تو سودى نبخشد، در يك چنين روزى كه دشمنان او بسيار و ياران او اندك باشند.))
حميد بن مسلم گويد: آن گاه او را برداشت ، دوپاى پسر را ديدم كه روى زمين مى كشيد، و حسين (ع ) سينه به سينه وى نهاده بود.
بـا خـود گـفـتم ((او را كجا مى برد))؟ وى را برد و در كنار پسرش على اكبر(ع ) و ديگر شهيدان قرار داد.
از اسم آن نوجوان پرسش كردم . گفتند وى قاسم بن الحسن (ع ) است .(1405)
بـه قـضـيه ميدان رفتن و شهادت حضرت قاسم (ع )، داستان مفصّلى نيز درباره عروسى وى ضميمه شده است .
مـلاحـسـين كاشفى در اين زمينه پس از بيان چگونگى اذن خواستن حضرت قاسم از امام حسين (ع ) و اذن نـدادن آن حـضـرت ، و نـشـان دادن بـازوبـندى كه پدرش امام حسن به بازويش بـسـتـه بـود و در او وصـيـت كـرده بـود كـه هـرگـز دسـت از يـارى عـمـوى خـود حسين (ع ) بـرنـدارد... كيفيت عروسى حضرت قاسم را چنين بيان مى كند: ((.. و دست دخترى كه نامزد قـاسـم بود گرفته گفت : اى قاسم اين امانت پدر توست كه براى تو وصيت كرده ، تا امروز نزد من بود اكنون بستان ! پس دختر را با وى عقد بست و دستش به دست قاسم داد و از خـيـمـه بـيرون آمد...)) و سپس مى افزايد ((... قاسم دست عروس را رها كرد و خواست از خـيـمـه بـيـرون آيـد، عـروس دامـنـش بـگـرفـت و گـفـت اى قـاسـم چـه خيال دارى و عزيمت كجا مى كنى ؟... قاسم گفت : اى نور دوديده عزم ميدان دارم ... دامنم رها كـن كـه عـروسـى و دامـادى مـا بـه قيامت افتاد... عروس گفت ... تو را كجا جويم و به چه نـشـان بـشـنـاسـم ؟ گـفـت ... بـديـن آسـتينِ دريده بشناس . پس دست دراز كرد و سر آستين بدريد...))(1406)
اين داستان موافقان و مخالفانى دارد.
ابـوالحسن شعرانى ، از موافقان ، مى نويسد: ((اگر تزويج قاسم به طورى كه مشهور اسـت صـحـيـح بـاشـد بـايـد يـكـى از دو احـتـمـال قـبـول كـرد. اول ايـن كه حضرت سيدالشهدا(ع ) دختر ديگرى داشته فاطمه نام ، غير از آن كه به عقد حسن مثنّى درآورده است ، چون مسلّم نيست كه دختران آن حضرت ، منحصر به سكينه و فاطمه بوده باشند. در ((كشف الغمّه )) گويد: چهار دختر داشته سكينه و فاطمه و زينب و چهارمى را نام نبرده و ابن شهرآشوب گويد: كه سه دختر داشته است . دوم اين كه دخترى كه به قـاسم تزويج كرده نام ديگر داشته و برخى راويان به غلط و اشتباه فاطمه گفته اند. و اگـر تـزويـج حضرت قاسم را صحيح ندانيم بايد بگوييم همان تزويج حضرت حسن مـثـنّى با قاسم اشتباه شده است ...)) سپس مى افزايد ((... به نظر ما هيچ علّتى ندارد كه تـزويـج قـاسـم را انـكـار كـنـيـم چـون مـلاحـسـيـن كـاشـفـى در روضـة الشـهـدا نقل كرده .))(!) سپس از ملاحسين كاشفى به عنوان آن كه مردى جامع و عالم و... بوده ياد مى كـنـد و آن گاه مى افزايد ((... و اين كه گويند تزويج در آن گير و دار بعيد مى نمايد، صحيح نيست چون مصالح اعمال ائمه معصومين بر ما معلوم نيست ...)).(1407)
مـحدث نورى از كسانى است كه اين داستان را مردود مى شمرد و مى نويسد: ((... از جمله آن ها است قصه عروسى كه قبل از روضة در هيچ كتابى ديده نشده ، از عصر شيخ مفيد تا آن عصر كه بحمداللّه مؤ لفات اخبار ايشان در هر طبقه فعلا موجود و ابدا اسمى از آن در آن كـتـب بـرده نـشـده اسـت . چـگـونـه مـى شود قضيه به اين عظمت و قصه چنين آشكارا محقق و مـضـبـوط بـاشـد و بـه نـظـر تـمـام ايـن جـمـاعـت نـرسـيـده بـاشـد، حـتـى مثل ابن شهرآشوب كه تصريح كرده اند كه هزار جلد مناقب نزد او بود و علاوه بر آن كه بـه مـقـتـضـاى تمام كتب معتمده سالفه مؤ لفه در فن حديث و انساب و سيره نتوان براى حضرت سيدالشهدا(ع ) دختر قابل تزويج بى شوهرى پيدا كرد كه اين قصه قطع نظر از صـحـت و سقم آن به حسب نقل وقوعش ممكن باشد. و اما قصه زبيده و شهربانو و قاسم ثـانـى در خاك رى و اطراف آن كه درالسنه عوام دائر است پس آن از خيالات واهيه است كه بـايـد در پـشـت كـتـاب رموز حمزه و ساير كتاب هاى مجعوله نوشت و شواهد كذب بودن او بـسيار است و تمام علماى انساب متفقند كه قاسم بن الحسن (ع ) عقب [ فرزند] ندارد...)) آن گـاه ادامـه مـى دهـد ((... و اگـر عـلاوه بـر آن مـضمون آن خبر بى پايه خلاف امور عاديه باشد و بحسب عادت نشود آن را باور كرد... البته سستى و ضعف به غايت خواهد رسيد و چون اين رقم اخبار ضعيفه بى اصل و ماءخذ با اين اسباب وهن در كتابى جمع شود به جهت اغـراض فـاسـده مـثـل اظـهـار كـثـرت تـتـبـع و اطـلاع و آوردن مـطالب تازه و برترى بر مـقـاتل سابقه مسنائى (1408) براى اين مذهب پيدا شود كه نتيجه واضحه و ثمره ظـاهـره آن وهـنـى بـاشد عظيم بر مذهب و ملت جعفريه و سپردن اسباب سخريه و استهزا و خـنـده بـه دسـت مخالفين و قياس كردن ايشان ساير احاديث و منقولات اماميه را با اين اخبار مـوهـونـة و قـصـص كاذبه تا كار به آنجا رسد كه در كتب خود نوشته اند كه شيعه بيت كـذب اسـت ، و اگـر كـسـى مـنـكـر شود، كافى است ايشان را براى اثبات اين دعوى آوردن كتاب مقتل معروف را به ميدان چه رسد به نظاير آن ...))(1409)