پژوهشى پيرامون شهداى كربلا

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۱۲ -


چـون يـاران مـخـتـار بـراى دسـتـگـيـرى او آمـدنـد، شـمـشـيـر بـه دسـت بـيـرون آمـد. ابـن كـامـل (فـرمـانـده آن گـروه ) گـفـت : بـا شمشير و نيزه او را نزنيد، بلكه با تير و سنگ بـزنـيـدش ؛ و بـديـن تـرتـيـب او را نـاتـوان و دسـتگير كردند و سپس زنده زنده در آتش سوزاندند.(1059)

عبداللّه بن يزيد بن ثُبَيْط قيسى
نـام پـدر عـبـداللّه را بـدر بـن رقـيـط (الاقـبـال ، ج 3، ص 345) و زيـد بـن ثـبـيـط نـيز نقل كرده اند. (مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 122). نيز ر.ك نفس المهموم ، ص 268؛ رمز المصيبة ، ج 2، ص 42.
عـبـداللّه بـن يـزيـد بـن ثـبـيـط، از اصـحـاب امـام حـسـيـن (ع ) و از شـهـيـدان كـربـلا است .(1060) وى در بـصره زندگى مى كرد و پس از آنكه امام حسين (ع ) هنگامى كه در مـكـه بود از اهل بصره استمداد كرد(1061)، همراه برادر و پدرش ، براى يارى آن حـضـرت از آن شـهـر خـارج شـد(1062) و در مـكـّه به كاروان امام حسين (ع ) پيوست (1063) وى هـمـراه امـام (ع ) بـود تـا در روز عـاشـورا، در نخستين حمله سپاهيان ابن سعد، به ياران حسين (ع )، شهيد شد.(1064)
در زيارت ناحيه درباره وى و برادرش چنين آمده است :
((اَلسَّلامُ عَلى عبدِاللّهِ وَ عُبيدِ اللّه اِبْنَىْ يَزيد بْنِ ثُبَيْتِ الْقِيْسى ))(1065)
در زيـارت رجـبـيـّه نـيـز بر او درود فرستاد شده و نام پدر او بدر بن رقيط آمده كه به احـتـمـال زيـاد نـاشـى از تـصـحـيـف است .(1066) لازم به توضيح است كه پدرش ((يـزيـد بـن ثـبـيـت قـيـسـى عـبـدى )) نـيـز جـزو شـهـيـدان كـربـلاسـت و شـرح حال او تحت همين عنوان ، آمده است .
برادرش عامر بن يزيد در رثاى او و پدرش ، شعر زير را سرود.
يا فَرْوُ قوُمى فَانْدُبى
خَيْر اَلبَريَّةِ فىِ الْقُبوُرِ
وَ ابْكى الشَّهيدَ بِعَبْرَةٍ
مِنْ فِيْضِ دَمْعٍ ذى دُروُرٍ
وَ ارْثِ الحُسَيْنَ مَعَ التَفَجُّعِ
وَ الَّتاءوُّهِ وَ الَّزفيرِ
قَتَلُوا الْحَرامَ مِنَ الاءئِمَةِ
فىِ الْحَرامِ مِنَ الشُهوُرِ
وَابْكى يَزيدَ مُجَدَّلَا
وَ ابْنَيْهِ فى حَرِّ الْهَجيرِ
مُتَزَمِّلينَ دِماؤَهُمْ
تَجرى عَلى لَبَبِ النُحوُرِ
يا لَهْفَ نَفْسى لَمْ تَفُزْ
مَعَهُمْ بِجَنّاتٍ وَ حُورٍ(1067)
اى ((فـَرو)) بـرخـيـز و بـر بـهـتـريـن كـسـانِ در گـور، [امـام حـسـيـن (ع ) و اهل بيت (ع ) و اصحابش ] نوحه كن و با اشك فراوان وريزان بر شهيد گريه نما،
و براى حسين (ع ) با آه و سوز و ناله ، مرثيه بخوان ؛
[ بـنـى اميه ] صاحب احترامى را از امامان در ماه حرام شهيد كردند. و بر يزيد [ بن ثُبَيْطِ عبدى ] و دو پسرش [ عبداللّه و عبيداللّه ] كه در گرماى نيمروز بر زمين فتاده اند گريه كن ،
آنان كه در جامه هاى آغشته به خون گلويشان ، پيچيده شدند؛
افـسـوس بـر نـفـس مـن ! كـه هـمـراهـشـان بـه بـهـشـت و حـور، نائل نشد.

عبداللّه بن يَقْطُر
برخى نام وى را عبيداللّه يقطر (عاشورا چه روزى است ، ص 154) گفته اند.
برخى نام پدر وى را يقطين (الكامل ، ج 4، ص 42) گفته اند.
عـبـدالله فـرزنـد يـَقـْطـُر [ بـَقـْطـُر] چـون بـا امام حسين (ع ) همزاد بود او را از صحابه (1068) خـوانـده اند. مادر وى دايه امام حسين (ع ) بود و از وى نگهدارى مى كرد، از اين رو وى را رضيع الحسين (همشير حسين (ع )) ناميده اند.(1069)
هـنـگـامـى كه امام حسين (ع ) به [ منزلگاه ] زباله (1070) رسيد، پيش از آن كه از كـشته شدن مسلم بن عقيل با خبر شود عبداللّه را به سوى مسلم فرستاد، ولى وى توسط حُصين بن تميم [ در قادسيه ] دستگير و نزد ابن زياد فرستاده شد.
ابـن زيـاد فـرمـان داد كـه بـالاى كـاخ برود و به امام حسين (ع ) دشنام دهد و آن حضرت و پدرش را دروغ گو بنامد.
عـبـداللّه آن گـاه كـه بـالاى كـاخ قـرار گـرفـت گفت : من پيك امام حسين (ع ) فرزند دختر پيامبر(ص ) به سوى شمايم ، تا وى را بر ضد پسر مرجانه و پسر سميّه فرومايه و فرزند فرومايه كه لعنت خداى بر او باد! يارى و پشتيبانى بنماييد.
ابن زياد فرمان داد او را از بالاى قصر به زمين افكندند. استخوان هايش در هم شكست ولى هـنـوز رمقى داشت كه فردى آمد و سر وى را از تن جدا كرد. وقتى به او گفته شد كه چرا چنين كردى ؟ گفت : مى خواستم وى را راحت كنم !
آن گـاه كه خبر كشته شدن فرزند يقطر به امام حسين (ع ) رسيد خطبه اى خواند ضمن آن چنين فرمود: اى مردم ، شيعيان ما رهايمان كردند و مسلم ، هانى ، قيس بن مُسهر و [ عبدالله ] يَقْطر كشته شدند. هر كسى از شما مى خواهد باز گردد چنين كند. مردمى كه به طمع دنيا هـمـراه آن حـضرت (ع ) شده بودند از چپ و راست متفرق شدند و فقط يارانى ماندند كه از حجاز همراه آن حضرت (ع ) آمده بودند.(1071)
ابـن شهر آشوب مى نويسد: پس از آنكه ابن زياد از عيادت شريك بن اعور در خانه هانى بـه كـاخ آمد، مالك بْن يَرْبُوع تميمى نامه اى را كه از دست عبداللّه بْن يَقْطُر گرفته بود به او داد. در آن نامه خطاب به امام حسين (ع ) آمده بود: ((بيعت مردم كوفه با تو را به اطلاع مى رسانم . آن گاه كه نامه من به تو رسيد [ در آمدن به سوى كوفه ] شتاب كـن . هـمـانا مردم با تو هستند و به يزيد نظر و تمايلى ندارند))؛ و ابن زياد فرمان داد تـا عـبـداللّه را بـه قـتل برسانند.(1072) آنچه ابن شهر آشوب آورده با نوشته صاحب انساب الاشراف و ديگران اختلاف دارد.
در زيارت رجبيّه بر وى چنين درود فرستاده شده است :
السَّلامُ عَلى عَبْدِاللّهِ بْنِ يَقْطُر رَضِيِعِ الحُسَين (1073)

عبدالله بن يقطين - عبدالله بن يقطر

عبدالله رضيع - عبداللّه بن حسين (ع )

عبداللّه قيس بصرى - عبدالله بن يزيد بن ثبيط قيسى

عبد بن عمير كلبى - عبدالله بن عمير كلبى
عبد قيس بصرى عبدى - عبدالله بن يزيد بن ثبيط قيسى

عبيداللّه بن بَدْرِ(1074) بن رُقَيْط - عبيدالله بن يزيد بن ثُبيط

عبيداللّه بشير
عـبـيداللّه ، در منابع رجال و تاريخ نام و نشانى ندارد. يكى از متاخران در توصيف وى و برخى از شهيدان كربلا چنين آورده است : ((مردان نامورى كه در ركاب حسين (ع ) شهيد شده انـد مـردمـانـى مـجرب و دنيا ديده و آزموده و آشنا به مصالح خويش و به اوضاع روزگار بوده اند.
حـبـيـب بـن مظاهر اسدى ، مسلم بن عوسجه ، عبيداللّه بن بشير و...همگى آنهايى كه اسامى آنها را ديديم مردمان سالخورده بودند كه قبل از اسلام اوضاع عربستان را ديده ، پيغمبر اسـلام را درك كـرده ، تعاليم مقدسه او و تاثيراتش را مشاهده نموده و در جنگ هاى اسلامى حضور داشته و...))(1075) احتمال مى رود كه عبدالله بن بُشر بوده باشد چنانكه هـمـيـن نـويـسـنـده در جـاى ديـگـر در ذكـر اسـامـى شـهـيـدان كـربـلا نامى از وى نبرده است .(1076)

عبيداللّه بن جعفر - عبيدالله بن عبدالله بن جعفر

عبيداللّه بن زيد بصرى - عبيدالله بن يزيد بن ثُبَيْط

عبيداللّه بن عبداللّه بن جعفر
عـبـيداللّه فرزند عبداللّه بن جعفر نام مادرش ((خوصا)) دختر حفصه مى باشد. وى از جمله ياران امام حسين (ع ) است كه در كربلا به شهادت رسيد.(1077)
بـرخـى آورده انـد كـه وى پـس از بـرادرش عـون بـه دسـت بشر بن حويطر قانصى به شـهـادت رسـيـد.(1078) صـاحـب اكـليـل المـصـائب بـه نـقـل از بـحـار الانـوار نـام وى را عـبـيدالله بن جعفر آورده است .(1079) ولى در متن بـحـار چـنـيـن چـيزى نيامده است و به جاى آن از عبيدالله بن عبدالله بن جعفر ياد شده است .(1080)

عبيداللّه بن على (ع ) - ابوبكر بن على (ع )

عبيداللّه بن عمرو كندى
عـبـيـداللّه (1081) بـن عـمـرو بـن عـُزَيـر كـِنـْدى (1082)، اهـل كـوفـه و سـوار كـار شـجـاعـى بـود كـه هـمراه امام على (ع ) در جنگ هاى سه گانه آن حضرت شركت كرد.
وى بـا مـسـلم بـن عـوسـجـه از مـردم كـوفـه بـراى امـام حـسـيـن (ع ) بـيـعـت مـى گـرفـت .(1083) حـضـرت مـسـلم (ع ) پـس از شـهـادت هانى ، برايش در قبيله كنده و ربيعه پـرچـم بـسـت و فـرمـود: در ميان سپاه و پيشاپيش من حركت كن .(1084) امّا حصين بن نـمير او را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد. عبيداللّه از او پرسيد: از كدام طايفه اى ؟ گفت : كنده . پرسيد: پرچمدار قبيله كنده و ربيعه تويى ؟ گفت : بله . عبيداللّه فرمان داد او را گردن بزنند و چنين كردند.(1085) منابع پيشين و زيارت ناحيه مقدسه و رجبيّه به شهادت وى اشاره نكرده اند.

عبيداللّه بن قيس
عـبـداللّه و عبيداللّه فرزندان قيس بن ابى عروه از قبيله بنى عقّار از ياران امام حسين (ع ) بـودنـد كـه در كـربـلا بـه شـهـادت رسـيدند.(1086) يكى از متاخران آورده است : عـبـدالله القـيـس و عـبـيـدالله القـيـس بـرادر بـودنـد و در حـمـله نـخـسـت بـه شـهـادت رسيدند.(1087)

عبيداللّه بن مسلم بن عقيل (ع )
مـورّخـان و رجـال نـويـسـان بـراى حـضرت مسلم (ع ) فرزندى به نام عبيداللّه ذكر نكرده انـد.(1088) ولى طـريـحـى وى را از شـهـيـدان كـربلا دانسته (1089) و در زيارت ناحيه مقدّسه امام (ع ) نيز از او چنين ياد شده است :
((السـلامُ عـلى عـبـيـداللّه بـن مـسلم بن عقيل و لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ و راميَهُ[ عمر] و بن صُبَيْحِ الصيداوى .(1090)))
درود بـر عـبـيـداللّه بـن مـسـلم بـن عـقـيـل و نـفـريـن بـر قاتل و تير زننده اش ، عمرو بن صبيح صيداوى .

عبيداللّه بن يزيد بن نبيت - عبيداللّه بن يزيد بن ثبيط

عبيداللّه بن يزيد بن ثُبَيْط
عـبـيداللّه بن يزيد بن ثُبَيْط قَيْسى (1091) از اصحاب امام حسين (ع ) و شهيدان كربلا است .(1092) وى با برادرش ، عبداللّه ، همراه پدرشان براى پيوستن به امـام حـسـيـن (ع ) ـ در زمانى كه با فرمان ابن زياد به كار گزارش در بصره راه ها تحت مـراقـبـت بـود ـ از بـصره خارج شدند و با شتاب حركت نموده تا در اَبْطَحْ(1093) به كاروان حسينى پيوستند و همراه آن حضرت (ع ) بودند تا آنكه در كربلا به شهادت رسـيـدنـد.(1094) بـرخـى نـام وى را در شـمـار شـهـيـدان حـمـله نـخـسـت آورده اند.(1095)
در زيارت ناحيه بر وى و برادرش چنين درود فرستاده شده است :
((السَّلامُ عَلى عَبْدِاللّهِ و عُبَيْدِ الله اِبْنَىْ يَزِيدِ بْن ثُبَيْتِ القَيْسىِّ))(1096)

عبيدالله بن يقطر - عبدالله بن يقطر

عَتيق بنِ على (ع )
وى ، در ميان منابع كهنِ رجالى و تاريخى نام و نشانى ندارد. تنها صاحب شذرات الذهب او را در شـمـار بـرادران امـام حـسـيـن (ع ) كـه در كربلا به شهادت رسيدند قلمداد كرده است .(1097)

عثمان بن عروه غفارى - عثمان بن فروه غفارى

عثمان بن على (ع )
ابـوعـمـر(1098)، عثمان فرزند حضرت على (ع ) و مادرش ام البنين دختر حزام است .(1099) وى دو سال پس از برادرش عبداللّه ديده به جهان گشود و هنگام تولدش ، امـيرالمومنين على (ع ) فرمود: به ياد برادرم ، ((عثمان بن مظعون ))(1100) او را ((عـثـمـان )) نـامـيـدم . وى چـهـار سـال بـا پـدر و چـهـارده سال با برادرش امام حسن (ع ) و سى و سه سال با برادرش امام حسين (ع ) زندگى كرد و مـدت عـمـر او نـيـز سـى و سـه سـال بـود.(1101) بـرخـى مـدت عـمـرش را 21 سال نوشته اند.(1102)
عـثـمـان و بـرادرانـش (عـبـاس و عـبـدالله و جـعـفـر) بـا وجـود اين كه شمر به آنها امان داد نـپـذيـرفتند و برادر خويش امام حسين (ع ) را تنها نگذاردند(1103) و روز عاشورا وقـتى حضرت عباس (ع ) كشته هاى فراوان خاندانش را مشاهده كرد به برادران مادرى خود كـه از فـرزنـدان حـضـرت على (ع ) بودند فرمود: پدر و مادرم به فداى شما باد! پيش بـرويد تا شما را بنگرم كه آنها با اقدامى شجاعانه به لشكر عمر سعد حمله كردند و سينه خويش ‍ را آماج تير و نيزه و شمشير قرار دادند.(1104) برخى آورده اند: پس از عبدالله برادرش ‍ عثمان به ميدان رفت .(1105) ولى اكثر مورخان آورده اند: وى پس از برادرش عمر بن على (ع ) رهسپار ميدان شد و چنين رجز خواند:
إِنّى اَنَا عُثْمانُ ذُو المَفاخِرِ
شَيْخى عَلِىُّ ذُو الْفَعالِ الظّاهِرِ
وَإِبْنُ عَّمِ النَّبِى الطّاهِرِ
اءَخُو حُسَينٌ خَيْرَةُ الاءَخائِرِ
وَ سَيِّدُ الكُبّارِ وَ الاءَصاغِرِ
بَعْدَ الَّرسوُلِ وَ الْوَصِىِّ النّاصِرِ(1106)
مـن عـثمان صاحب افتخاراتم ، آقايم على (ع ) است كه كارهاى نيكش آشكار و عموزاده پيامبر پاك است ، برادرم حسين (ع ) از بهترين نيكان و پس از پيامبر(ص ) و على (ع )، سرور هر كوچك و بزرگ است .
درباره شهادت وى آورده اند: خَولى بن يزيد اَصْبُحى (1107) تيرى به پهلوى عـثـمـان بـن على (ع ) زد از اسب به زمين افتاد، آنگاه فردى از ابان بن حازم (دارم ) وى را به شهادت رساند.(1108)
در زيارت ناحيه بر وى چنين درود فرستاده شده است :
((اَلسَّلا مُ عـَلى عـُثـْم انَ بـْنِ اءَمـِيرِ الْمُؤ مِنينَ سُمِّىَ عُثْم انَ بْنَ مَظْعُونٍ، لَعَنَ اللّهُ ر امِيَهُ بِالسَّهْمِ خوْلىَ بن يَزِيْدِ الاءَصْبَحِّى اَلاَيْادِىَّ [ اَلاَبانِىَّ] الدّارِمِىَّ))(1109)
درود بر عثمان بن على (ع ) كه هم نام عثمان بن مظعون بود، خدا تير زننده به وى خولى بن يزيد اصبحى ابانى دارمى را لعنت كند.

عثمان بن فَرْوَه غفارى
عـثـمـان ، فـرزنـد فـَرْوه (1110) غـفـارى اسـت . بـرخـى از معاصرين او را در زمره شـهـيـدان كـربـلا قـلمـداد كـرده انـد.(1111) ولى مـحـمـد مـهـدى شـمـس الديـن احتمال داده كه وى ، همان قرّة بن ابى قرّه غفارى باشد.(1112)
در زيارت رجبيّه از عثمان چنين ياد شده است :
السّلام على عثمان بن فَرْوَة الغفارى .(1113)
از او اطلاع ديگرى در دست نيست .

عُدَى بن عبداللّه بن جعفر طَيّار
تـنها كسى كه وى را در زمره شهيدان كربلا قلمداد كرده ابن قتيبه دينورى مى باشد، وى مـى نـويـسـد: پس از عبداللّه بن مسلم بن عقيل عدى بن عبدالله بن جعفر طيّار به دست عَمْرو بن نَهْشَل تَمِيمِى به شهادت رسيد.(1114)

عروه - قره

عروه غفّارى
تـنـهـا كـسـى كه وى را شهيد كربلا قلمداد كرده صاحب ينابيع المودة است كه مى نويسد: پـس از عـون بـن عـبـدالله بـن جـعـفـر، عـروه غـفـارى كـه پـيـرى كـهـن سال بود و در جنگ هاى بدر و حنين و صفين شركت كرده بود به ميدان رفت . امام حسين (ع ) به وى فرمود: اى پيرمرد خداوند، از تو قبول فرمايد! آنگاه عبدالله رجز زير را سرود:
قَدْ عَلمت حَقّا بنو غَفّار
وَ خَنْدَفٍ ثُمَّ بَنُو نَزّارِ
بِنُصْرَتى لِاَحْمَدِ المُخْتارِ
وَ آلِهِ السّاداتِ وَ الْاَبْرارِ
صَلِّى عَلَيْهِمْ خالِقُ الاَشْجارِ
رَبُّ البَرايا خالِقُ الاطْيارِ
فرزندان [ قبيله ] غفار، خندف و نيز نزار مى دانند كه من
يارى كننده احمد مختار و خاندان بزرگوار و نيكوى وى هستم .
[ كه ] به وجود آورنده درختان و پرندگان و آفريدگار جهان بر آنها درود مى فرستند.
و جـنـگـيـد و پـس از بـه هـلاكـت رسـاندن بيست و پنج نفر از سواران [ دشمن ] به شهادت رسيد.(1115)

عقبة بن صلت جهنى
ر.ك به : مقاله ((عبّاد بن مهاجر)).
از صـحـابه رسول خدا(ص ) و از راويان حديث اوست و با توجه به شهادتش در كربلا، فـردى ثـقـه و مورد اعتماد به شمار مى آيد.(1116) وى در بيرون مدينه ، در يكى از مـنـزلگـاه هاى ((جُهَيْنَه ))، به امام حسين (ع ) پيوست (1117) و همراه او بود تا سـرانـجـام در روز عـاشـورا، در مـصـاف بـا لشـكـريـان ابـن سـعـد، بـه شـهـادت رسيد.(1118)

عقيل بن عقيل
ياران پايدار امام حسين (ع )، ص 117.
يـكـى از كـتـاب هـاى مـتـاءخـر بـه نـقـل از جـمال الدين زرندى حنفى (متوفاى 750 ه‍ . ق )، عـقـيـل بـن عـقـيـل را در شـمـار شـهـيـدان كـربـلا آورده گـويـد: از فـرزنـدان عـقـيـل بـن ابـى طـالب ، پـنـج تـن بـه شـهـادت رسـيـدنـد؛ مـسـلم ، عـقـيـل ، جـعـفـر، عـبـدالله بـن مـسـلم و بـرادرش مـحـمـّد. سـپـس ‍ مـى افـزايـد: مـسـلم بـن عقيل پيش تر در كوفه شهيد شده بود و سرافه باهلى درباره آنان سروده است :
عَيْن فَابْكى بِعَبَرَةٍ و عَوَيلِ
وَ انْدُبى اِنْ نَدَبْتِ آلَ الَّرسولِ
سَبْعَةٍ مِنْهُمْ لِصُلْبِ عَلِي
قَدْ اُبيدُوا وَ خَمْسَةٍ لِعَقيلى (1119)
اى چـشـم ، اشـك بـريـز و نـاله سـرده و بـر كـشـتـگـان آل رسول نوحه كن ؛
هـفـت تـن از فـرزنـدان عـلى (ع ) و پـنـج تـن از نـسـل عقيل ، به شهادت رسيدند.
ولى درسـتـى ايـن مـطـالب جـاى تـرديـد دارد، زيـرا در زمـره فـرزنـدان عـقـيل بن ابى طالب ، از عقيل نامى برده نشده است !(1120) علاوه بر آن هيچ يك از مـورخـان مـشـهـور، شـخـصـى بـه نـام عـقـيـل بن عقيل را در شمار شهيدان كربلا ذكر نكرده اند.(1121)

على اصغر(ع )
وى فـرزنـد امـام حـسـين (ع ) و از شهيدان كربلا است .(1122) و مادرش رباب دختر امرءالقيس (1123) مى باشد.(1124)
بـرخـى گـفـتـه انـد كـه نـام ديـگـر عـلى اصـغـر، عـبـداللّه اسـت (1125) و برخى قـايـل انـد كـه عبدالله غير از على اصغر مى باشد؛ زيرا عبدالله در جلو خيمه ها، در دامان پـدرش حـسـيـن (ع ) شـهـيـد شـد ولى عـلى اصـغـر بـنـابـر نـقـلى در مـقـابـل صـف دشـمـن هـدف تـيـر قـرار گـرفـت .(1126) صـاحـب ذخـيـرة الداريـن هـم نـقـل كـرده اسـت كـه عـبـدالله روز عـاشـورا بـه دنـيـا آمـد و سـاعـاتـى پس از ولادت شهيد شـد.(1127) ولى در مقتل ابو مخنف آمده كه كودك شيرخوار حسين (ع ) در كربلا شش ماهه بوده است .(1128)
گـونـه شـهـادت على اصغر(ع ) در تاريخ ، مختلف ثبت شده است . برخى نوشته اند كه امام حسين (ع )، روز عاشورا، پس از شهادت اصحاب و يارانش ، براى وداع كنار خيمه ها آمد و عـلى اصـغـر را در آغـوش داشـت و مـى بـوسـيـد كـه نـاگـهـان حـرمـلة بـن كاهل اسدى او را هدف تير قرار داد و گلويش را پاره كرد.(1129)
بـرخى ديگر گفته اند كه زينب (س ) اين كودك را نزد برادر آورد تا از لشكر براى او طـلب آب كـنـد و امـام (ع ) او را مـقـابـل لشـكـر بـرد و فـرمـود: اى جـمـاعـت شـمـا شـيعيان و اهل بيتم را كشته ايد و اين طفل مانده است كه او هم از تشنگى به خود مى پيچد. او را جرعه اى آب دهـيـد. در هـمـيـن حـال كـه حـسـيـن (ع ) بـا آنـهـا سـخـن مـى گـفـت ، نـاگـهـان مـردى طفل را هدف تير قرار داد و كشت .(1130)
امـام حـسـين (ع ) پس از هدف قرار گرفتن على اصغر، دست را زير گلوى او گرفت و چون از خـون پـر شـد آن را بـه آسـمـان پـاشـيـد(1131) و فـرمـود: آنـچـه بـر مـن نـازل شـد، برايم آسان است زيرا در راه خدا است و او مى بيند.(1132) برخى نيز نـوشـتـه انـد كـه فـرمـود: خـدايـا [ شـهادت ] اين [ كودك ] نزد تو،كمتر از [ كشتن ] ناقه صـالح [ پيامبر(ع )] نيست .(1133) خدايا اگر امروز فتح و نصرت خويش را از ما بـاز داشـتـه اى آن را در چـيـزى كـه بـراى مـا بـهـتـر است قرار ده .(1134) در اين حـال نـدايـى از آسـمـان بـرخاست كه يا حسين ! شير خوارت را واگذارم كه هم اكنون شير دهنده اى ، در بهشت برايش مهيّا است .(1135)
بـرخـى از مـورخـان نـوشـتـه انـد كـه حـسـيـن (ع ) قـنـداقـه غـرقـه بـه خـون طفل را به خيمه باز گرداند و به ام كلثوم سپرد.(1136)
بـرخـى ديـگـر نـقل كرده اند كه امام (ع ) پس از شهادت او قبرى حفر كرد و پيكرش را در پـارچـه اى پيچيد و بر آن نماز گزارد.(1137) برخى نيز نوشته اند كه بدنش را آورد و كنار بدن ديگر شهدا نهاد.(1138)
در زيارت نامه امام حسين (ع ) درباره على اصغر(ع ) چنين مى خوانيم :
((صَلّى اللّهُ عَلَيْكَ وَعَلَيْهِمْ وَعَلى وَلَدِكَ عَلىّ الاَصْغَرِ الّذى فُجِعْتَ بِهِ))(1139)
درود خدا بر تو و بر ايشان (شهيدان ) و بر فرزندت على اصغر كه داغدار او شدى .
عـلى اصـغر را باب الحوائج نيز مى خوانند، زيرا گرچه شيرخوار بود، ولى مقامش نزد خدا والا است .(1140)

على اكبر(ع )
بـنـا بـر قـول مـشـهـور، وى بـزرگ تـريـن فـرزند امام حسين (ع ) است كه در كربلا به شـهـادت رسـيـد.(1141) مـادرش ليـلى ، دخـتـر ابى مُرّة بن عُروة بن مَسعود ثَقفى (1142) است .(1143) برخى نام مادر او را آمنه نوشته اند.(1144)
در تـاريـخ ولادت او اخـتـلاف است . ابوالفرج مى نويسد كه او در زمان خلافت عثمان زاده شـد ولى از سـال ولادتـش نـام نـمـى بـرد.(1145) صـاحـب اعـيـان الشـيـعـه سـال ولادت او را 35 يـا 41 هـجرى نوشته است (1146) و علاّمه مقرم ، ولادت او را در يازدهم شعبان سال 33 هجرى ، مى داند.(1147)
نـظـر بـه اخـتـلاف در تاريخ ولادت على اكبر درباره سن او به هنگام شهادت نيز اختلاف اسـت . ابـن شـهـرآشـوب مـى نـويـسـد كـه او هـنـگـام شـهـادت هـجـده سال داشت و سپس نقل مى كند كه 25 سال هم گفته اند.(1148) شيخ مفيد، سنّ او را نـوزده سال مى داند(1149) و علاّمه مقرم مى نويسد كه وى در كربلا [ قريب به ] 27 سال داشت .(1150)
مـشـهـور اسـت كـه عـلى اكـبـر(ع ) از امـام سجاد(ع ) بزرگ تر بوده است (1151) و بـسـيـارى از مـورخـان از او با لقب الاكبر، ياد كرده اند.(1152) ولى شيخ طوسى لقـب او را الاصـغـر، ذكـر كـرده و او را در شـمـار اصـحـاب امـام حـسـيـن (ع ) آورده اسـت .(1153)
كـنـيـه اش ابـوالحـسـن اسـت (1154) و بـه نوشته محدث قمى از برخى روايات و زيـارتـنـامـه هـا، بـرمـى آيـد كـه او ازدواج كـرده و داراى فـرزنـدانـى نـيـز بـوده اسـت .(1155)
عـلى اكـبـر(ع ) در شـكـل و شـمـايـل و خـلق و خـو، شـبـيـه تـريـن مـردم بـه رسـول خدا(ص ) بود و منش و رفتارش ، اخلاق پيامبر(ص ) را در خاطره ها زنده مى كرد و هـرگـاه اهـل بـيـت (ع ) مـشـتـاق ديـدار جـدشان رسول اللّه (ص ) مى شدند، به چهره او مى نگريستند.(1156)
او جـوانـى عـالم ، وارسـتـه ، رشـيـد و شجاع بود و از صفات انسانى و سجاياى اخلاقى والايى برخوردار بود. در زيارت نامه حضرتش آمده است :
سلام بر تو اى بسيار راستگوى درستكار! اى [ انسان ] پاك و پاكيزه ! اى دوست مقرَّب [ خـدا]!... چـه گـرامـى اسـت مقام تو! و چه شرافتمندانه بود بازگشت تو [ به سوى او]! گواهى مى دهم كه خداوند از كوششت [ در راه خود] قدردانى كرد و پاداشت را افزون ساخت و تـو را بـه كنگره رفيع شرف رسانيد. و در غرفه هاى عالى [ بهشت ] جاى داد. همچنان كه از پيش بر تو منّت نهاد و تو را از اهل بيتى قرار داد كه رجس و پليدى را از آنان دور كرد و از آلودگى ها كاملا پاكشان ساخت .(1157)
عـلى اكـبـر(ع ) در نـهـضـت كـربلا همراه و همگام پدر بود. پس از حركت شبانه كاروان امام حـسـيـن (ع ) از مـنـزلگـاه قصر بنى مقاتل ،(1158) روى اسب ، چشمان حسين (ع ) را خـواب ربـود. پـس از بيدارى كلمه استرجاع (1159) بر زبان راند و حمد خداى را به جاى آورد. على اكبر(ع ) سبب آن را پرسيد. حسين (ع ) فرمود: در خواب ديدم سوارى مى گفت : اين كاروان به سوى مرگ مى رود. على اكبر پرسيد: آيا ما بر حق نيستيم ؟ فرمود: چرا. گفت : وقتى برحقيم از مردن در راه حق چه باك ؟(1160)
بنابر مشهور، نخستين كس از بنى هاشم كه در روز عاشورا به ميدان رفت على اكبر بود. گرچه ميدان رفتنش بر امام (ع ) و اهل بيت بسيار سخت بود ولى از ايثار و روحيه جانبازى او، جز اين انتظار نمى رفت . هنگام ميدان رفتنش امام (ع ) با نااميدى بر او نگريست و اشك از ديدگان مباركش جارى شد و فرمود: بارالها! گواه باش كه به جانب ايشان نوجوانى رهـسـپـار اسـت كه در صورت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به پيامبر تو بود و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم ، به چهره او مى نگريستيم .(1161)
در روايـتـى آمـده اسـت كـه آن گـاه امـام حـسـيـن (ع ) بـر آن قوم نفرين كرد و فرمود: خدايا بركات زمين را از ايشان بازدار و در بهره مندى چند روزه [ دنيا] ميانشان تفرقه افكن و هر يك را به راهى جدا وادار و فرمانروايان را از ايشان راضى مگردان . زيرا اين گروه ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند ولى به دشمنى و جنگ با ما برخاستند.(1162)
پـس از آن ، امـام (ع ) به عمرسعد خطاب كرد و فرمود: اى پسر سعد! خدا خويشاوندى ات را قطع كند و كار تو را خجسته نسازد و كسى را بر تو چيره كند كه در بستر، سرت را بـبـرد، هـمـچـنـان كـه خـويـشـاونـدى مـرا بـريـدى و پـيـونـد مـرا بـا رسول خدا(ص ) رعايت نكردى . سپس با صداى رسا اين آيه شريفه را قرائت كرد:
إِنَّ اللّهَ اصـْطـَفـَى آدَمَ وَنـُوحـا وَآلَ إِبـْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ # ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللّهَُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(1163) (1164)
خـداونـد آدم و نـوح و خـانـدان ابـراهـيـم (اسـمـاعـيـل و اسـحـاق و پـيـامـبـران و امـامـان از نسل آنها) و خاندان عمران (موسى و هارون يا عيسى و مريم (ع )) را بر جهانيان برگزيد؛ در حـالى كـه آنـان فـرزنـدانـى هـسـتـنـد بـرخـى از نسل برخى و خدا بسيار شنونده و دانا است .
عـلى اكـبر(ع ) پس از اجازه از پدر با اهل حرم وداع كرد و روانه ميدان شد(1165) و اين رجز را خواند:
اَنَا عَلىُ بْنُ الحُسَيْنِ بْنِ عَلى
نَحْنُ وَبِيْتُ اللّهِ اَوْلى بالنَّبِى
اَطْعَنُكُمْ بالرُّمْحِ حَتّى يَنْثَنى
اَضْرِبُكُمْ بالسَّيْفِ اَحْمى عَنْ اَبى
ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِي عَرَبى
وَاللّهِ لا يَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعى (1166)
من على ، پسر حسين ، بن على هستم به كعبه سوگند كه ما به پيامبر(ص ) سزاوارتريم
آن قـدر بـا نيزه بر شما مى زنم كه خم شود با شمشير شما را مى زنم و از پدرم حمايت مى كنم
شمشير زدن جوانى هاشمى و عربى به خدا سوگند فرزند ناپاك (پسرزياد) درباره ما حكم نراند.
او بـا حمله هاى دلاورانه اش ، لشكر را به ستوه آورد به گونه اى كه ناله و فرياد از آنـهـا بـرخـاسـت . نـقـل كـرده انـد كـه در نـخـسـتـيـن حـمله اش يكصد و بيست نفر را به خاك افـكـنـد.(1167) سـپـس در حـالى كه زخم هاى بسيار برداشته بود به سوى پدر بـرگـشت و گفت : اى پدر! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به زحمت انداخت . آيا به جرعه اى آب ، راه توان برد؟ تا براى جنگ با دشمن بدان وسيله ، نيرو گيرم .
امـام (ع ) گـريـست و فرمود: فرزندم ! بر محمد(ص ) و على (ع ) و پدرت گران است كه ايـشان را بخوانى و پاسخت ندهند و از آنان كمك طلبى و كمكت نكنند. فرزندم ! زبانت را پـيـش ‍ آر. پـس آن را مـكـيـد و انـگـشتر خود را به او سپرد و فرمود: اين انگشتر را در دهان بـگـذار و بـه نبرد با دشمن برگرد كه به زودى جدّت با جامى سرشار از نوشيدنى ـ كه پس از آن ، هرگز تشنگى نيابى ـ تو را سيراب مى كند.(1168)
عـلى اكـبـر(ع ) بـه مـيـدان برگشت و رجزى خواند كه مضمونش اين است : حقايق جنگ آشكار گـشـت و پـس از ايـن نـيـز گـواهـان راسـتـى آن نـمـودار شـدنـد. سـوگـنـد به خدايى كه پروردگار عرش است ، از نبرد با سپاهيان انبوه شما فاصله نگيريم تا كه شمشيرها در غلاف شوند.(1169)
او سـخـت و پـيـگير جنگيد و هشتاد نفر ديگر را به هلاكت رسانيد(1170) و سرانجام با ضربه منقذ بن مرّه عبدى نقش بر زمين گشت ، دشمنان گردش را گرفتند و با شمشير پاره پاره اش كردند.(1171)
بـرخـى نقل كرده اند كه پس از آن ضربه ، دست به گردن اسب انداخت و آن حيوان (وحشت زده ) او را بـه سـوى سـپـاه دشـمـن بـرد و آنـان بـا شـمـشـيـرهـاى خود، او را قطعه قطعه كردند.(1172)
عـلى اكـبـر(ع ) [ در لحـظـات آخـر] نـدا داد: پـدر جـان ! ايـنـك ايـن جـدّم رسـول خـدا(ص ) اسـت كـه بـا قـدح سـرشـار خـود مـرا شـربـتى داد كه پس از آن هرگز تـشـنـگـى نـيـابـم و مـى فـرمـايد: بشتاب ! بشتاب ! كه براى تو نيز جامى فراهم است .(1173)
در آن حـال امـام حـسـيـن (ع ) بـه ميدان شتافت و در كنار بدن على اكبر نشست و صورت به صـورتـش نهاد و گفت : خدا بكشد جماعتى را كه تو را كشتند. چه چيز ايشان را جراءت داد بر شكستن حرمت خدا و پيامبر؟ اى پسر بعد از تو اف بر اين دنيا.(1174)
نـقـل شـده كـه زينب كبرى (س ) در حالى كه [ با ناله اى جان سوز] مى گفت : ((اى محبوب دلم ، پسرِ برادرم ))، آمد و خود را بر آن بدن پاره پاره انداخت . امّا امام (ع ) خواهر خود را نزد زنان برگرداند.(1175)
امـام حـسـيـن (ع ) سـرانـجـام بـه جـوانـان بـنـى هـاشـم فرمود: بدن على اكبر را به خيمه بردند.(1176)
در ايـن كـه آيـا ((ليلى ))، مادرِ على اكبر در كربلا حضور داشته يا نه ، سخنى در كتاب هـاى مـشـهـور تـاريـخـى ، بـه مـيان نيامده است . تنها صاحب ((ذخيرة الدارين )) نوشته كه مادرش در روز عاشورا، براى وى دعا مى كرد.(1177) و از بعضى عبارت هاى كتاب روضـة الشـهـداء نـيـز بـه دسـت مـى آيـد كـه مـادرش در كـربـلا حـضـور داشـتـه اسـت .(1178)
طـبـق روايت امام صادق (ع )، مدفن على اكبر(ع ) پايين پاى حضرت اباعبداللّه الحسين (ع ) است .(1179)
در زيارت ناحيه ، درباره على اكبر(ع ) آمده است :
((السَّلامُ عـَلَيـْكَ يـا اَوَّلَ قـَتـيـلٍ مـِنْ نـَسـْلِ خـَيـْرِ سـَليـلٍ مـِنْ سـُلالَةِ اِبـْراهـيـمِ الْخَليلِ(ع )))(1180)
سـلام بـر تـو اى اوّل شـهـيـد، از نـسـل بـهـتـريـن ذريـّه از فـرزنـدان ابـراهـيـم خليل (ع )

على بن حسين - على اكبر(ع )

على بن حرّ رياحى
نـام او در مـنـابـع مـشـهـور و مـتـقـدم ، در شـمـار شـهـيـدان كـربـلا ديده نمى شود. ولى در مـقـتـل مـنسوب به ابومخنف آمده است كه پس از پيوستن حرّ بن يزيد رياحى و فرزندش در روز عاشورا به امام حسين (ع )، حرّ از فرزندش خواست تا بر آن گروه ستمگر حمله كند و حـسـيـن (ع ) را يـارى نـمـايـد. آن جـوان حـمـله برد و هفتاد تن از نيروهاى دشمن را به هلاكت رسـانـد و سـرانـجـام بـه شهادت رسيد. حرّ از شهادت او شادمان گرديد و خدا را سپاس ‍ گفت .(1181)
بـرخـى ديـگر نوشته اند كه على بن حرّ نخست جزو سپاهيان ابن سعد بود. پس از آن كه پـدر و عـمـويـش بـه امـام حـسـيـن (ع ) پـيوستند و شهيد شدند، او نيز نزد امام آمد و پس از تـوبـه و اظـهـار ندامت ، اجازه ميدان خواست . امام (ع ) او را دعا كرد و اذن داد. على به ميدان رفـت و پـس از كـشـتـن تـنـى چـنـد از نـيـروهـاى دشـمـن ، بـه فـيـض شـهـادت نائل آمد.(1182)

على بن عقيل
وى از فـرزنـدان عـقـيـل بـن ابـى طـالب (ع ) اسـت (1183) و مـادرش اُمـّولد (كـنـيز) بـود.(1184) ابـوالفـرج نـوشـتـه اسـت كـه وى در كـربـلا بـه شـهـادت رسيد.(1185)
سن او را هنگام شهادت 38 سال نوشته اند،(1186) بنابراين مى توان گفت كه او در حدود سال 22 هجرى به دنيا آمده است .
بـرخـى گـفـتـه انـد كـه عـلى بن عقيل ، روز عاشورا به ميدان شتافت و سه سواره و هجده پـياده را از لشكر دشمن ، به خاك افكند و خود نيز توسط عبداللّه بن قطبه طائى ، به شـهـادت رسـيـد.(1187) بـرخـى ديـگر قاتل او را لقيط بن ياسر جهنى ثبت كرده اند.(1188)

على بن مظاهر اسدى