پژوهشى پيرامون شهداى كربلا

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۸ -


در زيـارت مـنسوب به ناحيه مقدسه ، خاطره ايثار ((زهير)) با سلام بر او ارج نهاده شده است : اَلسَّلامُ عَلى زُهَيْرِ بن سُلَيْمِ الاَزدِىِّ.(628)

زهير بن سلمان - زهير بن سليمان

زُهَيْر بْنِ سليمان
زهـير بن سليمان ، در منابع كهن ياد و نامى ندارد. فقط در زيارت رجبيّه از وى به عنوان شـهـيد كربلا نام برده شده است : اَلسَّلامُ عَلى زُهَيْرِ بْنِ سُلَيمان .(629) برخى عـلمـاى مـعـاصـر بـا اسـتـنـاد به اين زيارت او را در رديف يارانِ شهيد امام حسين (ع ) آورده اند.(630)

زهير بن سيّار
برخى نام پدر وى را سائب گفته اند (بحار، ج 98، ص 340).
در مـيـان مـنابع كهن ، تنها جايى كه نام وى ذكر شده است ، زيارت رجبيّه مى باشد كه در آن مى خوانيم : اَلسَّلامُ عَلى زُهَيْرِ بْنِ سَيَّارٍ.(631)
بـرخـى عـالمـان مـتاءخّر، با استناد به اين زيارت ، وى را در شمار شهيدان كربلا قلمداد كرده اند.(632)

زهير بن شبر خثعمى - زهير بن بشر خثعمى

زهير بن قيس - زهير بن قين

زُهَيْر بن قَيْن بَجَلىّ
زهـيـر بـن قـيـن ، از فـرماندهان شهيد سپاه امام حسين (ع )(633) و از بزرگان قبيله ((بَجيله )) بود كه در كوفه مى زيست .(634) زهير نخست طرفدار ((عثمان )) بود، تـا ايـن كـه در سـال شـصـتـم هـجـرى ، هـنـگـام بـازگـشـت از سـفـر مـكـّه ، در يـكـى از مـنـازل بـين راه ،(635) همزمان با كاروان امام حسين (ع ) در يك جا فرود آمد. امام (ع ) شـخـصى را نزد زهير فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهير نخست از اين ديدار اكراه داشت . اما به توصيه همسرش ـ ديلم يا دَلْهم دختر عَمرو ـ(636) به محضر امام حسين (ع ) شرفياب شد. اين ديدار بسيار مبارك بود و مسير زندگانى زهير را تغيير داد. او پس از ايـن مـلاقـات ، شـادمـان نـزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خيمه و بار و بُنه او را به كنار خيمه امام (ع ) منتقل كنند.(637) با همسرش نيز وداع كرد و گفت : ((مـن عـازم شـهـادت هـمراه امام حسين (ع ) هستم . تو با برادر خود نزد خانواده ات برگرد، زيرا نمى خواهم از سوى من چيزى جز خوبى به تو برسد.))
آن گاه خطاب به همراهانش گفت : ((هر كه دوستدار شهادت است ، همراه من بيايد، وگرنه بـرود و ايـن آخـرين ديدار من با شماست .(638) اما خاطره اى براى شما بيان كنم : زمـانـى كه به جنگ بَلَنْجَر رفته بوديم ، به پيروزى و غنايم فراوانى دست يافتيم و بسيار خوشحال شديم . سلمان فارسى (639) كه همراه ما بود گفت : ((آن گاه كه سيّد جوانان آل محمّد را درك كرديد، از پيكار و كشته شدن در كنار او بيش از دستيابى به ايـن غنايم شادمان باشيد)).(640) برخى منابع آورده اند سلمان بن مضارب ، پسر عموى زهير، با وى همراهى كرد و به سپاه امام حسين (ع ) پيوست . (سلمان بن مضارب )
بنابر نقل طبرى ، امام حسين (ع ) پس از برخورد با سپاهيان حرّ، در منزلگاه ((ذِى حُسُم )) خطابه اى ايـراد فـرمـودنـد و طـىّ آن كـژى هاى حاكم بر جامعه را برشمردند و يارانش را به جهاد براى احياى ارزش هاى اسلامى و شهادت در راه خدا تشويق فرمودند. زهير نخستين كس بود كه پس از سخنرانى امام (ع ) آمادگى خود را براى اجراى فرامين آن حضرت اعلام داشت ؛ و گـفـت : ((اى فـرزنـد رسـول خـدا(ص )، مـا سخنان شما را شنيديم . به خدا سوگند اگر زندگانى دنيا دايمى بود و ما در آن جاودانه بوديم و جدايى از آن فقط به سبب يارى و مـواسات با شما بود ما قيام همراه شما را بر ماندن در دنيا ترجيح مى داديم !))؛ و امام (ع ) درباره اش دعاى خير فرمود.(641)
كـاروان امـام حـسـيـن (ع )، روز پـنـج شـنـبـه ، دوم مـحـرّم سـال شـصـت و يـكـم هجرى ، با مراقبت لشكريان حُرّ وارد سرزمين نينوا شدند، كه ناگاه نـامـه اى از ابـن زياد رسيد. در آن نامه به حُرّ فرمان داده شده بود كه بر امام حسين (ع ) سـخـت بگيرد و او را در سرزمينى بدون آب و آبادانى فرود آورد. حُرّ مضمون نامه را به اطلاع امام (ع ) و يارانش رساند و از آنان خواست كه در همان مكان فرود آيند. ياران امام (ع ) از حـُرّ خـواسـتـنـد كـه در يـكـى از آبـادى هـاى نزديك آنجا فرود آيند، امّا حُرّ گفت : نمى تـواند چنين اجازه اى بدهد، زيرا جاسوس ‍ ابن زياد مراقب اوست . در اين هنگام زهير بن قين به امام (ع ) پيشنهاد كرد كه با سپاهيان حُرّ بجنگد، چه نبرد با اينان از نبرد با كسانى كـه بـه كـمـك ايـنـهـا خـواهند آمد، آسان تر است . ولى امام (ع ) فرمودند: ((من آغازگر جنگ نـخـواهـم بـود.)) زهـيـر عرض كرد: پس در اين آبادى مجاور كه بر كرانه فرات و داراى اسـتـحـكـامـات دفـاعـى اسـت ، فـرود آيـيـم . امـام (ع ) از نـام آن پـرسـيـد. زهـيـر گـفـت : ((عـَقْر)).(642) امام (ع ) فرمود: خدايا به تو پناه مى برم از ((عَقْر)). آن گاه در همان مكان (نينوا) فرود آمدند.(643)
عـصـر تـاسـوعـا، هـنـگـامى كه لشكريان عمرسعد به سوى خيمه هاى امام حسين (ع ) هجوم آوردنـد و قـصـد آغـاز جـنـگ داشـتـنـد، امـام (ع ) از برادر بزرگوارشان حضرت عباس (ع ) خـواسـت كـه نـزد آنـان رفته و ببيند هدفشان چيست و چه مى خواهند. حضرت عباس (ع ) با حدود بيست نفر از ياران امام (ع )، از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظاهر، نزد سپاهيان دشمن آمـده پـرسـيـد كـه چـه قـصـدى دارند؟ گفتند: به ما فرمان داده شده است در صورتى كه تسليم حكم ابن زياد نشويد، با شما پيكار كنيم .
حـضـرت عـبـاس (ع ) فـرمـودنـد: عـجـله نـكنيد، تا مقصودتان را به اطلاع اباعبداللّه (ع ) بـرسـانم . آنان پذيرفته و منتظر جواب ماندند. در اين فرصت حبيب بن مظاهر و زهير بن قـيـن بـه نـصيحت سپاهيان عمرسعد پرداختند. نخست حبيب سخن گفت و آنان را از كشتن عترت پـيـامـبـر(ص ) و شـيعيان آنها نهى كرد و از ياران و همراهان امام (ع ) به نيكى ياد نمود و برخى از صفات والاى آنان را برشمرد.
در ايـن هـنـگام يكى از افراد دشمن ، به نام ((عزرة بن قيس )) خطاب به حبيب گفت : تا مى توانى خودستايى كن !
زهـيـر بـن قـيـن در پـاسـخـش گـفـت : اى عـزره ، او سـتـوده و هـدايـت يـافـتـه خـداى متعال است . از خدا پروا كن ، من خيرخواه توام . تو را به خدا سوگند، مبادا گمراهان را در كشتن پاكان يارى دهى .
عزره گفت : اى زهير، تو شيعه اين خاندان نبودى و طرفدار عثمان بودى !
زهير پاسخ داد: آيا از بودنم در اينجا پى نمى برى كه از آنان هستم ؟ به خدا سوگند، من هيچ گاه نامه اى به او [ امام حسين (ع )] ننوشتم ، پيكى به سوى او نفرستادم و به او وعـده يـارى نـدادم . بـلكـه در راه بـه او بـرخـوردم . چـون او را ديـدم بـه يـاد رسـول خـدا(ص ) افـتادم و مَنزلتِ او را نزد پيامبر(ص ) به خاطر آوردم . همچنين دانستم ، چـه حـوادثـى از سـوى دشـمـن و حزب شما براى او پيش مى آيد. اين بود كه تصميم به يارى و طرفدارى از وى گرفتم و اين كه جانم را فدايش نمايم . باشد كه آنچه شما از حق خدا و رسول (ص ) فرو گذاشتيد، پاس دارم .(644)
شب عاشورا، وقتى امام حسين (ع ) به همراهانش اجازه بازگشت به شهر و ديارشان را داد، هـر كـدام از آنان به نوعى وفادارى و پايدارى خود را اعلام داشتند؛ و زهير بن قين گفت : بـه خـدا سـوگـنـد دوسـت دارم كشته شوم ، سپس زنده شوم و دوباره كشته شوم ، تا هزار مـرتـبـه اين گونه كشته شوم و خداوند بدين وسيله جان شما و اين جوانان خاندان شما را سلامت دارد.(645)
امـام حـسـيـن (ع )، پس از اقامه نماز صبح عاشورا، ياران خويش را سازماندهى كرده و زهير بـن قـيـن را بـه فـرمـاندهى جناح راست سپاه برگزيد؛ كه نشان لياقت و شايستگى هاى اخلاقى و نظامى ((زهير)) است .(646)
روز عـاشـورا وقتى دو سپاه رو در روى هم قرار گرفتند، نخست امام حسين (ع ) به نصيحت سپاهيان دشمن پرداخت . آن گاه زهير آنان را مخاطب قرار داده ، گفت : ((اى مردم كوفه ، شما را از عذاب الهى بيم مى دهم . بر مسلمان واجب است كه خيرخواه برادر مسلمانش باشد. ما تا ايـن هـنگام برادريم ، داراى يك آيين و مذهبيم و شما سزاوار نصيحت هستيد. البته تا زمانى كـه جـنـگ بـين ما روى نداده است . اما با وقوع جنگ ، پيوند برادرى و دينى ميان ما گسسته خـواهـد شـد و دو امـّت جـداگـانـه خـواهـيـم بـود. پـروردگـار مـتـعـال مـا و شـما را به وسيله فرزندان پيامبرش ، محمد(ص ) مى آزمايد تا ببيند با آنها چـگـونـه رفـتار مى كنيم . اينك شما را به يارى آنها و رها كردن عبيداللّه زيادِ بيدادگر دعوت مى كنيم . زيرا شما در تمام دوران حكومت اين دو نفر ـ عبيداللّه و پدرش ـ جز بدى از آنـان چـيـزى نـديـده ايد: چشم هاتان را ميل مى كشيدند، دست و پايتان را مى بريدند و به سـخـتـى شـكـنـجه تان مى دادند. بر ساقه هاى درخت خرما به دارتان مى كشيدند. خوبان شـمـا و قـاريان قرآن را مى كشتند؛ همچون حجر بن عدى و يارانش و هانى بن عروه و مانند او.))
سپاهيان عمر سعد، زهير را دشنام داده ضمن ستايش از عبيداللّه زياد، گفتند: ((از اينجا نمى رويـم تـا اين كه رفيقت و همراهانش را بكشيم . يا اين كه تسليم شوند و آنان را نزد ابن زياد بفرستيم .))
زهـيـر گـفـت : ((اى بـنـدگان خدا، فرزندان فاطمه (س ) به دوستى و يارى ، از فرزند سـمـيـّه سـزاوارترند. اگر به آنان كمك نمى كنيد، شما را به خدا مبادا آنان را بكشيد. او (امام حسين (ع )) را با پسر عمويش يزيد واگذاريد. به جانم سوگند، بدون كشتن [ امام ] حسين (ع ) نيز، يزيد از فرمانبردارى شما خشنود خواهد بود.))
در ايـن هـنـگام ، شمر تيرى به سوى او افكند و گفت : ((ساكت شو، خدا صدايت را خاموش كند. با پُرحرفى ات ما را خسته كردى .))
زهير گفت : ((اى پسر كسى كه ايستاده ادرار مى كرد! با تو حرف نمى زنم . تو حيوانى بـيـش نـيـسـتى . به خدا سوگند، گمان نمى كنم دو آيه از قرآن را درست بدانى ! تو را بشارت مى دهم به خوارى و رسوايى در روز قيامت و عذاب دردناك .))
شمر گفت : ((تا ساعتى ديگر، خداوند تو و رفيقت را خواهد كُشت .))
زهـيـر پـاسـخ داد: ((آيـا مـرا از مـرگ مى ترسانى ؟! به خدا سوگند، مردن در كنار او از زنـدگـى جاودانه با شما نزد من محبوب تر است !)) آن گاه رو به مردم كرد و با صداى بلند گفت : ((بندگان خدا، اين احمق خشن و امثال او، شما را درباره دينتان فريب ندهند. به خـدا سـوگـنـد، شـفـاعـت مـحـمـّد(ص ) بـه كـسـانـى كـه فـرزنـدان و اهل بيت او و ياوران و مدافعان آنها را كشته اند، نمى رسد!))
در ايـن هـنـگـام ، كـسى زهير را صدا زد و گفت : اباعبداللّه (ع ) مى فرمايد: برگرد. به جـانـم سـوگـند، چنان كه مؤ من آل فرعون ، مردمش را نصيحت كرد، تو نيز اينها را نصيحت كردى ، اگر نصيحت فايده اى داشته باشد.(647)
زهير، نزد دشمنان نيز به عنوان شخصيتى شجاع و ممتاز، نامبردار بود. چنان كه وقتى در روز عـاشـورا، عبداللّه بن عمير كلبى به مصاف ((سالم )) و ((يسار)) دو غلام عبيداللّه و پدرش زياد، رفت ، آن دو به وى گفتند: ((ما تو را نمى شناسيم . بگذار زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر و يا... به جنگ ما بيايد.))(648)
از صـحـنـه هـاى يـادكـردنـى پـيكار زهير در روز عاشورا، يكى آن جاست كه وقتى شمر و شـمـارى ديـگر از دشمنان به خيمه هاى امام حسين (ع ) هجوم آورده قصد آتش زدن خيمه ها را داشتند، وى به كمك ده نفر ديگر از اصحاب امام (ع ) به مقابله آنها شتافته پس ‍ از كشتن يكى از مهاجمان ، آنان را از خيمه ها دور كردند.(649)
زُهـَير و حُرّ، ساعتى از روز عاشورا، به كمك هم جنگ نمايانى كردند، و هرگاه يكى از آن دو، بر دشمن مى تاخت ، اگر به محاصره مى افتاد، ديگرى او را نجات مى داد. تا اين كه حر به شهادت رسيد.(650)
ظـهـر عـاشـورا، زهير و سعيد بن عبداللّه حنفى جان خويش را سپر كردند، تا امام حسين (ع ) هـمـراه جـمعى از يارانش ، نماز خوف به جاى آوردند.(651) پس از اقامه نماز، حمله دشمن شدّت يافت . زهير و اندك ياران باقى مانده امام (ع ) با تمام توان به دفاع از آن حضرت و اهل بيتش پرداختند. زهير هنگام نبرد اين گونه رجز مى خواند:
اَنَا زُهَيْرٌ وَاَنَا ابْنُ الْقَيْنِ
اَذُودُكُمْ بِالسّيْفِ عَنْ حُسَيْنِ(652)
من زهيرم ، فرزند قين ؛ شما را با شمشير از حسين (ع ) دور مى كنم .
گاهى نيز به عنوان مژده و بشارت ، خطاب به امام (ع ) اين گونه مى سرود:
اَلْيَوْمَ نَلْقَى جَدَّكَ النَّبيَّا
وَحَسَنا وَالْمُرتَضَى عَلِيَّا
وَذَا الْجَنَاحَيْنِ الْفَتَى الْكَمِيَّا(653)
((امـروز جـدّ تـو را ديـدار مـى كنيم ، و نيز حسن (ع ) و على مرتضى (ع ) و ذوالجناحين ، آن جوانمرد شجاع [ جعفر طيّار] را.))
زهـيـر پـس از نبردهاى دليرانه و كم نظير و كشتن حدود 120 نفر از دشمن ، سرانجام به وسيله ((كثير بن عبداللّه شعبى )) و ((مهاجر بن اوس )) به شهادت رسيد.(654) امام حـسـيـن (ع ) دربـاره او فـرمـود: ((خـداى مـتـعـال تـو را دور نـگـردانـد و قـاتـل تـو را لعـنـت كـنـد، هـمـانـنـد لَعـْنِ كـسـانـى كـه آنـهـا را بـه صورت ميمون و خوك درآورد.))(655)
پـس از شـهادت زهير، همسرش به غلام او گفت : برو مولايت را كفن كن . غلام گويد: وقتى آمـدم ، حـسـيـن (ع ) را بـى كـفـن مـشاهده كردم . با خود گفتم : مولايم را كفن كنم و حسين 7 را واگـذارم ؟ آن گـاه حسين (ع ) را كفن پوشانده برگشتم . وقتى قصه را براى همسر زهير بازگفتم ، مرا آفرين گفته كفنى ديگر داد و گفت : برو مولايت را كفن كن ، و من چنين كردم .(656)
در زيـارت مـنـسـوب بـه نـاحـيـه مـقـدسـه ، از وفـادارى و ايـثـار زهـيـر ايـن گـونـه تجليل شده است : اَلسَّلامُ عَلى زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ الْبَجَلِىِّ، اَلْقائِلِ لِلْحُسَيْنِ وَقَدْ اَذِنَ لَهُ فِي الاِنْصِرافِ: لا وَاللّهِ لايَكُونُ ذ لِكَ اَبَدا، اَتْرُكُ ابْنَ رَسُولِ اللّهِ اَسيرا فِي يَدِ الاَ عْداءِ وَاَنْجُو! لا اَرانِيَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ.(657)
سلام بر زهير بن قين بَجَلىّ، كسى كه وقتى امام حسين (ع ) به او اجازه بازگشت داد، به حـضـرت عـرض كـرد: بـه خـدا سـوگـنـد، نـه ، هـرگـز چـنـيـن نـخـواهـد شـد. آيـا فرزند رسول خدا(ص ) را اسير در دست دشمنان رها كرده ، خود را نجات دهم ؟ خدا آن روز را به من ننمايد.

زياد بن شعثاء - ابوالشعثاء كندى

زياد بن عريب صائدى - ابوعمره ، زيد بن عريب

زياد بن مصاهر كندى - ابوالشعثاء كندى

زياد بن مهاجر - ابوالشعثاء كندى

زياد بن مضاهر كندى - ابوالشعثاء كندى

زياد بن مهاصر - ابوالشعثاء كندى

زيد بن ثبيت قيسى - يزيد بن ثبيط عبدى

زيد بن حسين (ع )
آگاهى ما درباره زيد بن حسين (ع ) به ((مناقب )) و چند منبع متاءخر، منحصر است ؛
كـه از او به عنوان فرزند امام حسين (ع ) و شهيد كربلا نام برده اند.(658) ديگر مـنـابـع رجـال ، تـاريـخ و انـسـاب از وى يـاد نـكـرده انـد. يـكـى از رجال شناسان معاصر، پس از نقل آنچه در مناقب آمده درباره وجود چنين فرزندى براى امام حسين (ع ) ترديد روا داشته است .(659)

زيد [سَعيد] بن كَرْدَم
از زيـد [ سـعـيـد] بـن كـَرْدَم ، در مـنابع رجالى و تاريخى ، نام و نشانى نيست . فقط ابن عـسـاكر، ضمن شرح حال ((عبدالرحمن بن اسماعيل بن على بن سعيد بن كَرْدَم )) مى نويسد: ((شنيده ام كه نياى او به نام سعيد، معروف به زيد بن كَرْدَم ، همراه حسين (ع ) كشته شده است .))(660)

زيد بن مَعْقِل
شـيـخ طـوسى و ابن شهرآشوب ، بى آن كه بر شهادت وى همراه امام حسين (ع ) تصريح كـنـنـد، او را از اصـحـاب آن حـضـرت شـمـرده انـد.(661) يـكـى از رجـال شـنـاسـان مـتـاءخـّر، پـس ‍ از نـقـل كـلام شـيـخ طـوسـى ، زيـد بـن معقل را به حَسَب ظاهر، امامى ، ولى مجهول الحال ، مى داند.(662)
تنها نشان شهادت وى در روز عاشورا، سلامى است كه در زيارت منسوب به ناحيه مقدسه بر او فرستاده شده است : ((اَلسَّلامُ عَلى زَيْد بن مَعْقِلِ الْجُعفِىِّ))(663)

سالِم بن عَمرو
وى در منابع نخستين رجال و تاريخ نام و نشانى ندارد. تنها در زيارت منسوب به ناحيه مقدّسه (664) و برخى كتاب هاى رجال شناسى و تاريخى متاءخّر از وى به عنوان شـهـيـد كـربـلا يـاد شـده اسـت .(665) مـرحـوم مـامـقـانـى ـ بـدون ذكـر سـند ـ شرح حـال او را چـنـيـن آورده اسـت : ((سـيـره نويسان گفته اند كه او از اهالى كوفه و شيعه اى شـجـاع بـود. در قـيام حضرت مسلم بن عقيل (ع ) شركت داشت ؛ و پس از شهادت وى دستگير شـد، ولى مـوفق به فرار گرديد. مدتى بين قبيله اش پنهان زيست . آن گاه كه از ورود امـام حـسـيـن (ع ) بـه سـرزمـيـن كـربـلا خـبر يافت ، همراه جمعى از افراد قبيله به سپاه آن حضرت پيوست ؛ و همچنان در خدمت امام (ع ) بود، تا اين كه روز عاشورا به فيض شهادت نايل آمد.(666)

سالم مولى بنى مدينه كلبى
سـالم فـرزنـد عـمـرو بن عبداللّه بن ثابت بن نعمان بن امية بن امرؤ القيس بن ثعلبه ، غـلام بـنـى مـديـنه كلبى است .(667) او سواركار(668) و از شيعيان شجاع كـوفـه بـود.(669) هـنـگـام ورود حضرت مسلم (ع ) به كوفه با ايشان بيعت كرد، ولى پس از تنها ماندن آن بزرگوار، او و جمعى ديگر از شيعيان كوفه توسط كثير بن شـهـاب دسـتـگير شدند. امّا سالم متوارى و در ميان طايفه خود مخفى شد. چون خبر ورود امام حسين (ع ) به كربلا را شنيد، به يارى سيّدالشهدا(ع ) و يارانش شتافت (670) و در روز عـاشـورا در جـمـع بـرادران شـهـيدش جاى گرفت .(671) برخى از مورّخان معاصر، به نقل از ابن شهرآشوب ، وى را از شهيدان حمله نخست دانسته اند.(672)
در زيارت منسوب به ناحيه مقدّسه امام (ع ) از او چنين ياد شده است :
السلام على سالم مولى ابن المدينة الكلبى (673)

سالم مولى عامر بن مسلم
وى از شـهيدان والامقام كربلا است ،(674) كه همراه مولايش ، عامر بن مسلم ، و جمعى از شـيـعـيـان بـصـره بـه يـارى امـام حـسـين (ع ) شتافت . در مكّه به جمع ياران آن حضرت پـيـوسـت و بـا آنها به كربلا آمد، و روز عاشورا در هنگامه نبرد به درجه رفيع شهادت نـايـل گـرديـد.(675) وى در زيـارت منسوب به ناحيه مقدسه نيز ياد و نامى دارد: ((اَلسَّلامُ عَلى سالِم مَولَى عامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ))(676)

سَعْد بن بِشْر بن عُمَر حَضْرَمىّ
وى در منابع معتبر رجال و تاريخ نام و نشانى ندارد. تنها در كتاب ((ناسخ التواريخ )) از او به عنوان شهيد كربلا ياد شده است ؛(677) و شمارى از نويسندگان معاصر نيز گفتار ناسخ التواريخ را درباره وى تكرار كرده اند.(678)

سعد بن حارث انصارى
برخى پدرش را حرث گفته اند (ابصارالعين ، ص 159).
سـعد و [ ابو] الحَتُوف از شهداى نيك فرجام كربلايند. اين دو برادر كه بر مذهب خوارج (679) بـودنـد، بـا لشـكـريـان عمر سعد، از كوفه به كربلا آمدند. بعد از ظهر عـاشـورا، بـا شـنـيـدن نـداى اسـتـغـاثـه امـام حـسـيـن (ع ) و صداى گريه كودكان و زنان اهـل بـيـت (ع )، هـدايـت الهـى نـصـيب آنان گرديد، از گمراهى نجات يافته ، به يارى حقّ شـتـافـتـنـد و بـا دشـمـنان امام (ع ) به جنگ برخاستند. اين دو، پس از كشتن ومجروح كردن جمعى از افراد دشمن ، خود نيز به شهادت رسيدند.(680)
مـحـقـّق شـوشـتـرى ، پـس از نـقـل پـاره اى از مـطـالب پـيـش گـفـتـه ، از كـتـاب ((تـنـقـيح المقال ))، به نقد آن پرداخته مى نويسد: مؤ لف (مامقانى ) سند گفته هايش را نياورده است ؛ و از ايـن گـذشـتـه ، هـمـراهـى كـسـى كـه مـذهـب خـوارج دارد، بـا ابـن سـعـد، نـامـعقول است . زيرا خوارج ، حتّى در جنگ با كافران ، به ستمگران كمك نمى كردند؛ تا چـه رسـد در جـنـگ با امام حسين (ع ). همچنين ، كسانى كه شعارشان ((لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ)) بوده چـگـونـه مـمـكن است حسين بن على (ع ) را يارى داده باشند، با اين كه مى دانستند او همانند پـدرش ، تـحـكـيـم بـه كـتاب خدا را جايز مى شمارد. محقق نام برده ، در پايان نتيجه مى گيرد كه وجود چنين اصحابى براى امام حسين (ع ) نامعلوم است .(681)
در پـاسـخ ايـن مـحـقـق بـزرگـوار مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود: گـرچـه مـؤ لف تـنـقـيـح المـقـال مـسـتـنـداتـش را ذكـر نـكـرده اسـت ؛ ولى ايـن بـه مـعـنـاى مـوجـود نـبـودن آنـها نيست .(682)
امـا بيرون آمدن خارجى مذهب با ابن سعد، ممكن است نه از روى اختيار و آزادى ، بلكه براى رهـايـى از مـجـازات حكومت وقت بوده باشد. زيرا به گواهى تاريخ ، هر كس كه به جنگ امـام حـسـيـن (ع ) نـمـى رفـت ، مـجـازات هـايـى بـس سـنـگـيـن ، نـظـيـر اعـدام در انـتـظـارش ‍ بود.(683)
دربـاره پـيـوسـتن اين دو برادر به اردوگاه حسينى و جنگيدن با دشمنان آن حضرت ، نيز مـى تـوان گـفـت كـه بـا تـوجّه به حضور نامبردگان در صحنه كربلا و مشاهده مظلوميّت اهل بيت (ع ) و قساوت هاى سپاه دشمن ، چنين امرى بعيد نيست . همان گونه كه براى ((حُرّ)) پيش آمد.

سعد بن حرث خزاعى
برخى وى را سعد خزاعى گفته اند (ياران پايدار، ص 75).
براى ((سعد)) در مآخذ كهن ، به عنوان صحابى امام حسين (ع ) و شهيد كربلا نام و نشانى ذكـر نـشـده اسـت . تـنـهـا شـمـارى از عـالمـان مـتـاءخـّر، در شـرح حـال او بـه عـنـوان صـحـابى امام حسين (ع ) و شهيد كربلا، اين گونه آورده اند: سعد بن حـرث خـزاعى محضر رسول خدا(ص ) را درك كرده بود. اميرالمؤ منين (ع ) او را به رياست شرطه (شهربانى ) كوفه و زمانى به استاندارى آذربايجان منصوب فرمودند. پس از شـهـادت آن حـضرت ((سعد)) از ياران امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) گرديد. با آغاز نهضت حـسـيـنـى ، بـا آن حـضـرت بـه مـكـه و از آنجا به كربلا آمد و در پيكار روز عاشورا به شهادت رسيد.(684)
محقق شوشترى ، پس از نقل سخنان مرحوم مامقانى درباره ((سعد)) به نقد آن پرداخته ، مى نـويـسد: مؤ لف مستند گفته هايش را نياورده است . [ از سوى ديگر] چگونه ممكن است كسى هـم از قبيله خُزاعه ـ با اصالت عربى ـ و هم از موالى باشد؟ ديگر اين كه ، چنان چه اين شـخـص از صـحـابـه رسـول خـدا(ص ) بـوده اسـت ، چـرا كـتـاب هـاى مـربـوط بـه شـرح حـال صـحـابـه ، از او نـام نـبـرده انـد؟ بـنـابـرايـن اصل وجود و نيز آنچه درباره اش گفته مى شود، نامعلوم است .(685)

سعد بن حرث انصارى - سعد بن حارث انصارى

سعد بن حنظله تميمى
برخى نام وى را سعيد نيز گفته اند. (روضة الصفا، ج 3، ص 154).
درباره ((سعد)) آگاهى چندانى در دست نيست . جز اين كه مى دانيم ، از ياران امام حسين (ع ) و شهداى كربلا است ؛ و روز عاشورا، هنگام نبرد، اين گونه رجز مى خواند:
صَبْرا عَلَى الا سيافِ وَالا سِنّه
صَبْرا عَلَيْها لِدُخُولِ الْجَنَّه
وَحُورِ عينٍ ناعِماتٍ هنَّه
يا نَفْسُ لِلرَّاحةِ فاجْهَدَنَّه
وَفى طِلابِ الْخَيْر فَارغَبَنَّه (686)
در بـرابـر شـمـشـيرها و نيزه ها، صبر بايد كرد. صبر بر آنها براى ورود به بهشت و رسـيـدن به حوريان سيمين پيكر. اى نفس براى آسايش ابدى بكوش و در طلب خير شايق باش .
((سـعـد))، پـس از پـيـكـارى سـخـت و جـانـانـه ، بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نايل آمد.(687)

سعد بن عبداللّه
وى غـلام عـمـر (عـمرو) بن خالد اسدى صيداوى و از شهيدان كربلاست .(688) شيخ طوسى او را در شمار اصحاب امام حسين (ع ) ذكر كرده است .(689)
وى فـردى بـزرگـوار، بلندهمت و شريف بود.(690) در كوفه زندگى مى كرد و پـس از شـهـادت مسلم بن عقيل (ع ) همراه مولايش و چند نفر ديگر از شيعيان براى يارى امام حسين (ع ) از كوفه خارج شد و در ((عذيب الهجانات ))(691) به آن حضرت پيوست . در آن هنگام ، كاروان امام (ع ) در محاصره لشكر حرّ قرار داشت . حرّ خواست مانع پيوستن ايـنـان بـه حـسـيـن (ع ) شـود، امـا بـا حـمـايـت قاطعانه امام از آنها، از تصميم خود منصرف شد.(692)
سـعـد و همراهانش روز عاشورا، در آغاز كارزار به دشمن حمله بردند و در جريان نبرد، در محاصره آنان قرار گرفتند. حضرت عباس (ع ) به ياريشان شتافت و آنان را، كه مجروح بـودند، از محاصره رهانيد. هنوز به خيمه ها نرسيده بودند كه دشمن بار ديگر به آنها نـزديـك شـد. آنـان نـيـز وارد جـنـگ شـدنـد و در ادامـه نـبـرد هـمـگـى در يـك جـا بـه شهادت رسـيـدنـد.(693) پـس از شـهـادت سعد و همراهانش ، امام حسين (ع ) چندين بار براى آنان طلب رحمت كرد.(694)
در زيارت ناحيه نام غلام عمر بن خالد صيداوى ، سعيد ذكر شده و چنين آمده است :
((اَلسَّلامُ عَلى عُمَرَ بْنِ خالِدِ الصِّيْداوى ، اَلسَّلامُ عَلى سَعيد مَوْلاهُ))(695)
سلام بر عمر بن خالد صيداوى ، سلام بر سعيد غلام او.
ولى در زيارت رجبيّه از سعيد به عنوان غلام عمرو بن خلف ياد شده است :
((اَلسَّلامُ عَلى عَمروِ بْنِ خَلَفٍ(696) و سَعيد مَوْلاهُ))(697)
سلام بر عمرو بن خلف و غلام او سعيد.

سعد بن عبداللّه حنفى - سعيد بن عبداللّه حنفى

سعد خزاعى - سعد بن حرث

سعيد - سعد بن عبداللّه

سعيد غلام عمرو بن خلف - سعد بن عبداللّه

سعيد مولى عمر بن خالد صيداوى - سعد بن عبداللّه

سعيد بن حنظله تميمى - سعد بن حنظله تميمى

سعيد بن عبداللّه حنفى
بـرخـى نـام وى را سـعـد گـفـتـه انـد (لهـوف ، ص 153؛ اقبال ، ج 3، ص 77).
سعيد از شهداى والامقام كربلا است .(698) تاريخ ، نخستين موضع گيرى سياسى او را در مـاجـراى صـلح امـام حـسـن (ع ) و مـعـاويـه بـه ثـبـت رسانده است . با اين كه نظر شخصى وى مخالفت با صلح بود، امّا پس از گفت وگو و مشورت با امام حسين (ع )، قرار صلح را پذيرفت .(699)
بـا شـروع نـهـضـت مـبـارك و انـسـان ساز حسينى ، سعيد فعّالانه در آن شركت جُست . او از آخـريـن فـرسـتـادگـان مـردم كـوفـه براى دعوت از امام حسين (ع ) بود.(700) به نـقـل بـرخـى از مـورخـان ، امـام (ع ) پـاسـخ نـامـه كـوفـيـان را بـه وسـيـله سـعـيـد ارسال داشت .(701)
بـا ورود مـسـلم بـن عـقـيـل (ع ) ـ سـفـيـر و نماينده امام حسين (ع ) ـ به كوفه ، شاهد حضور صـادقـانه او در كنار مسلم هستيم . در جلسه اى از اهالى كوفه ، كه ((عابس )) و ((حبيب )) بـه حـمـايـت از ((مـسـلم )) سـخـن گـفـتـنـد، سـعـيـد نـيـز حـمـايـت كـامـل و بـى دريـغ خود را از ((مسلم )) ابراز داشت .(702) به نوشته ((سماوى ))، سعيد در ماءموريتى از سوى ((مسلم ))، نامه اى را به محضر امام حسين (ع ) آورد و از آن پس ، پيوسته در خدمت امام (ع ) بود.(703)
شـب عـاشـورا، هنگامى كه امام حسين (ع ) به همراهانش اجازه بازگشت داد، سعيد با گفتارى حـمـاسـى و شـورانگيز وفادارى خود را اين گونه ابراز داشت : ((به خدا سوگند تو را وانـگـذاريـم ، تـا خـدا بـدانـد كه ما در غياب پيامبرش ، حق و حرمت او را درباره تو پاس ‍ داشته ايم . سوگند به خدا، اگر بدانم كه كشته مى شوم ، سپس زنده مى شوم و آن گاه سـوزانـده شده خاكسترم بر باد مى رود؛ و هفتاد بار با من چنين مى شود، از تو جدا نگردم تـا پـيـش روى تو مرگ را ديدار كنم ؛ و چگونه چنين نكنم ؟ با اين كه اين يك كشته شدن است و در پى آن كرامتى كه هرگز پايان نپذيرد.(704)
ظهر عاشورا سعيد به اتفاق زُهير بن قَين ، در برابر امام (ع ) جان خويش را سپر كردند، تـا آن حـضـرت و جـمعى از اصحاب نماز خوف را به جماعت خواندند.(705) بعد از اقـامـه نـمـاز، كه جنگ شدت يافته بود، سعيد همچنان براى پاسدارى از وجود شريف امام حـسـين (ع ) خود را در معرض تيرهاى دشمن قرار مى داد تا آن كه از فراوانى جراحات بر زمين افتاد؛(706) در حالى كه با خود اين گونه زمزمه مى كرد:
((پـرودگـارا بـر آنـان [ سـپـاه دشـمـن ] لعـنـت فـرسـت ، هـمـانـنـد لعـنـت بـر عاد و ثمود. پـروردگارا سلام مرا به پيامبرت برسان ، و آنچه كه من از درد و سوزش زخم ها كشيدم ، بـه او ابـلاغ فـرمـا، كـه هـمانا من در پى پاداش تو، در راه يارى فرزندان پيامبرت ، بودم )). آن گاه روح بلندش به ملكوت اعلى پيوست . در پيكر شريفش به جز زخم هاى شمشير و نيزه ، سيزده زخم تير يافتند.(707)
بـه گـفـتـه بـرخى منابع ، سعيد پيش از شهادت رو به امام حسين (ع ) كرد و پرسيد: اى فـرزند رسول خدا(ص ) آيا [ به پيمانم ] وفا كردم ؟ امام فرمود: آرى ، تو پيشاپيش من در بهشت هستى .(708)
امـا بـنـابـر آنـچـه كـه در پاره اى مآخذ آمده است ، شهادت سعيد، در پى حمله وى به سپاه دشـمـن و پيكار در ميدان نبرد اتفاق افتاده است . همين مآخذ گفته اند كه او هنگام كارزار اين گونه رجز مى خواند:
اَقْدِمْ حُسَيْنُ اليَوْمَ تَلْقَ اءحْمَدا
وَشَيْخَكَ الْخَيْر عَلِيّا ذَا النَّدى
وَحَسَنا كَالْبَدْرِ وَافَى الا سْعُدا(709)
اى حـسـيـن [ (ع )]، پيش آى كه امروز [ جدّت ] احمد(ص ) را ديدار مى كنى ، و على [ (ع )] آن پـدر و راهـبـر بـزرگوار و بخشنده ات را، و نيز حسن [ (ع )] را كه مانند بدرِ رخشان و از ستارگان برتر بود.
در فـرازى از زيـارت مـنـسـوب بـه نـاحـيه مقدسه ، شرح حماسه ، ايثار و اخلاص سعيد، ستوده شده و مورد تحسين و تقدير قرار گرفته است .(710)

سعيد بن عقيل
آن دسته از منابع كهن كه فرزندان عقيل و شهيدان اين خاندان را برشمرده اند، از شهادت سـعـيـد بـن عـقـيـل سـخـنـى بـه مـيـان نـيـاورده انـد.(711) تـنـهـا فـاضـل دربـنـدى در كـتـاب ((جـواهـرالايـقـان )) آورده اسـت : ((... سـعـيـد بـن عـقـيـل ، بـرادر مـسلم ـ سلام اللّه عليهم ـ قدم به ميدان گذاشت . پس حمله كرد بر آن كفّار. گاه حمله بر ميمنه آنها مى كرد و گاه بر ميسره آنها، و مقاتله شديده كرد، تا آن كه هفتاد فـارِس از آنـهـا بـه درك فرستاد. پس در وقت مشغول شدنش به مجاهده ، تيرى رسيد به حـلق شـريـفـش ، او را ذبـح نـمـود و بـه درجـه شـهـادت رسـيـد. رحـمـه اللّه تـعـالى .))(712) مؤ لف نام برده ، همين معنا را در اثر ديگرش ، ((اسرارالشهادة ))، تكرار كرده است .(713)

سفيان بن مالك عبدى - سيف بن مالك عبدى

سَلْم بن عمرو
مـورّخـان پيشين و اخير نامى از او نبرده اند. تنها عمادزاده درباره وى مى گويد: ((سلم بن عمرو، از مستخدمين حضرت حسين (ع ) بود [ و] در مبارزه كشته شد.))(714)

سلمان - سليمان (غلام امام حسين (ع ))


سلمان بن مضارب
در بـرخـى از مـنـابـع مـتـاءخـر نام وى را سليمان گفته اند (آرامگاه هاى خاندان پاك ، ص 234).
او از شـهـداى كـربـلا اسـت (715) كـه در سال شصت هجرى ، همراه پسرعمويش ‍ زهير بن قين به حج مشرف شدند. هنگام بازگشت ، وقـتـى زهـير به كاروان امام حسين (ع ) پيوست ، سلمان نيز چنين كرد، و سرانجام در پيكار عصر عاشورا به شهادت رسيد.(716)

سليمان بن رزين - سليمان غلام امام حسين (ع )

سليمان ، (غلام امام حسين (ع ))