پژوهشى پيرامون شهداى كربلا

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۷ -


طـبـرى گـويد: حسين (ع ) از ناحيه چپ راه ((عذيب )) و ((قادسيه )) حركت كرد، در حالى كه فـاصـله آنـهـا تـا ((عـذيـب )) سـى و هـشـت مـيـل بـود. حـرّ هـم بـا آن حـضـرت حـركـت مـى كرد.(520) چون به عذيب الهجانات رسيدند، چهار نفر از ياران حسين (ع ) به همراه طِرِمّاح به آن حضرت پيوستند. حرّ خواست آنها را بازداشت كند و به كوفه برگرداند، ولى امـام (ع ) به حمايت از آنها برخاست و گفت : اينها ياران من هستند و من همان گونه كه از خـود دفـاع مـى كـنـم ، از آنـهـا نـيـز دفـاع خـواهـم كـرد. بـه هـر حـال حـرّ از آنـهـا دسـت برداشت .(521) امام حسين (ع ) و همراهان از عذيب هجانات به طرف قصر بنى مقاتل حركت كردند. حرّ هم به حركت ادامه داد تا به نينوا رسيدند.
در اين جا پيك ابن زياد رسيد. او به حرّ دستور داده بود كه حسين (ع ) را در تنگنا قرار ده ، او و يـارانـش را در بـيـابـانـى خـشـك و نـاامـن جاى ده .(522) حرّ نامه را براى آن حضرت خواند، امام فرمود: بگذار ما، در نينوا، يا غاضريه و يا در شفيه فرودآييم . گفت : مـن اين كار را نمى توانم انجام دهم ، چون ابن زياد جاسوس قرار داده و ناظر بر كار من است .
زهـيـر بـه امـام حـسـيـن (ع ) پـيـشنهاد كرد كه با حر و لشكريانش بجنگد، امام نپذيرفت و فرمود: من ابتدا به جنگ نمى كنم .(523) حسين (ع ) رو به حر كرد و فرمود: اندكى مـا را بـه جـلو بـبـر و مـقـدارى راه پـيمودند تا به سرزمين كربلا رسيدند. از آنجا حرّ و يـارانـش ‍ جـلوى او را گـرفـتـنـد و از ادامـه راه مـنـع كـرده گفتند: اينجا نزديك فرات است ؛(524) و در هـمـان مـكان فرود آمدند و خيمه ها را به پا كردند. در روز عاشورا حرّ از طرف عمرسعد فرماندهى قبيله تميم و همدان را به عهده گرفت ، امّا در جنگ با امام حسين (ع ) شركت نكرد و سرانجام به امام حسين (ع ) پيوست .(525) داستان پيوستن او هم چـنـيـن اسـت : چـون در روز عـاشـورا امـام (ع ) فـرياد برآورد: آيا فريادرسى هست كه به فـريـاد مـا رسـد و از خـدا جـزاى خـيـر بـطـلبد؟ و آيا كسى هست كه شرّ اين قوم را از حرم رسول خدا(ص ) باز دارد؟(526)
حـرّ بـن يزيد رياحى با شنيدن فرياد امام (ع )، قلبش مضطرب و اشك از چشمان او جارى شـد. نـزد عمر بن سعد آمد و گفت : آيا با اين مرد مى جنگى ؟ گفت : آرى به خدا جنگى كه سرها از بدن جدا و دست ها قلم شود! حرّ گفت : نمى توانى اين كار را به مسالمت ختم كنى ؟ جـواب داد: ابـن زيـاد جـز جنگ به چيزى ديگر رضا نداد.(527) به روايت ديگرى حرّ گفت : پيشنهاد امام (ع ) را قبول كن . عمر گفت : اگر كار به دست من بود مى پذيرفتم ولى امـير تو نمى پذيرد.(528) آن گاه حرّ آمد و در كنار لشكر ايستاد و به يكى از بستگانش به نام قرة بن قيس كه با او بود گفت : امروز اسبت را آب داده اى ؟ گفت : نه . گـفـت : نـمـى خـواهـى آبش دهى ؟(529) قرة بن قيس گويد: به ذهنم رسيد كه مى خـواهد به كنارى رود و در نبرد شركت نجويد و دوست ندارد كه من ببينم . گفتم : آب نداده ام ، اكـنـون مـى روم و آبـش مـى دهم ، پس حر از آنجايى كه بود دور شد، به خدا سوگند اگر مرا بر كار خود آگاه كرده بود من هم با او مى رفتم و به امام (ع ) مى پيوستم . حرّ اندك اندك به حسين (ع ) نزديك مى شد. مهاجر بن اوس گفت : چه انديشه دارى ، مى خواهى بـه حسين (ع ) حمله كنى ؟ حرّ جواب نداد. اندامش به لرزه افتاده بود، مهاجر گفت : در كار تـو سـخـت حـيـرانم . به خدا سوگند هيچ گاه تو را اين گونه نديده بودم . اگر سراغ دليـرتـريـن مرد كوفه را از من مى گرفتند، تو را معرّفى مى كردم . حرّ گفت : سوگند بـه خـدا خـودم را در ميان دوزخ و بهشت مى بينم ، و من بهشت را برمى گزينم ، هر چند كه مـرا پـاره پـاره كنند و بسوزانند. آن گاه اسب تاخت و آهنگ خدمت امام (ع )(530) كرد، در حـالى كـه دسـت بـر سـر نـهاده بود مى گفت : (بارخدايا به سوى تو بازگشته ام ، تـوبـه مـرا بـپـذيـر كه من رعب و وحشت در دل دوستان تو و فرزندان پيامبر(ص ) افكندم ).(531)
چـون خدمت امام (ع ) رسيد، سپرش را واژگون كرد.(532) سلام داد و آن گاه عرضه داشـت : اى فـرزنـد رسـول خـدا(ص )! جـانـم فـدايـت بـاد، من كسى بودم كه بر تو سخت گـرفـتـم ، و در ايـن مكان فرود آوردم ، گمان نمى كردم كه اين گروه با تو چنين رفتار كنند.
به خدا سوگند اگر مى دانستم كه اين گروه با تو چنين رفتار مى كنند، هرگز دست به چـنـين كارى نمى زدم . من از آن چه انجام داده ام به درگاه خداى بزرگ توبه مى كنم . آيا تـوبـه من پذيرفته مى شود؟ امام (ع ) فرمود: آرى ، خدا توبه تو را مى پذيرد، پياده شو. حرّ گفت : من سواره باشم براى شما بهتر است از پياده بودن .(533)
بـرخـى از مورّخان نوشته اند كه حرّ گفت : چون من اوّلين كس بودم كه راه را بر تو سد كـردم ، اجـازه فـرما نخستين شهيد راهت نيز باشم ، شايد از كسانى باشم كه در قيامت با جـدّت مـصـافـحـه مـى كـنـند.(534) مرحوم سيّد بن طاووس گويد: مقصود حرّ نخستين شـهـيـد در آن سـاعـات بـود وگـرنـه پـيـش از ايـن جـمـاعـتـى بـه شـهـادت رسـيـده بودند.(535)
چـون حـرّ در مـيـان لشـكـريـان امـام (ع ) قـرار گـرفـت و تـوبـه اش مـورد قـبـول واقـع شـد، از امـام حـسين (ع ) اجازه خواست تا با لشكريان كوفه سخنى بگويد: حضرت اجازه فرمودند، و حرّ در مقابل لشكر ابن زياد قرار گرفت و خطابه اى در دفاع از امام حسين (ع ) و مظلوميت او و اهل بيتش ايراد فرمود، امّا هيچ گونه تاءثيرى در آن مردمان نـداشـت ، و او را بـا تير هدف حمله قرار دادند. وى به خدمت امام بازآمد.(536) اجازه رزم گرفت و وارد ميدان شد و اين چنين رجز مى خواند:
اِنّى اَنَا الْحُرُّ وَمَاءْوىَ الضَّيْفِ
اَضْرِبُ فى اَعْناقِكُمْ بِالسَّيْفِ
عَنْ خَيْرِ مَنْ حَلَّ بِلادِ الْخَيْفِ
اَضْرِبُكُمْ وَلا اَرى مِنْ حَيْفِ(537)
من حرّ و پناهگاه مهمانم
براى دفاع از بهترين شخص كه وارد مكّه شد
گردن شما را مى زنم
و در اين كار هيچ گونه ستم و بى عدالتى نمى بينم
خوارزمى گويد: حصين بن نمير، به يزيد بن سفيان گفت : اين حرّ است كه آرزوى كشتن او را داشـتـى . گـفـت : آرى ، هـمـين طور است ؛ و حرّ را به مبارزه فراخواند. ولى هنوز خود را آمـاده نـكـرده بـود كـه بـا شـمـشير حرّ كشته شد. سپس ايوب بن مشرح خيوانى تيرى به طـرف اسـب حرّ افكند و آن را از پاى درآورد. حرّ بلافاصله از اسب پياده شد. و مانند شير بـا دشمن جنگيد، و شمارى از آنان را به هلاكت رساند. پس از آن پيادگان بر وى تاختند و او را بـر زمـيـن افـكندند. ياران امام (ع ) او را از معركه بيرون آورده ، در حالى كه هنوز جـان در بـدن داشـت در جـلوى خـيـمـه اى كـه كـشـتـگـان را در آنـجـا جـمـع مـى كـردنـد گـذاشتند.(538) امام (ع ) فرمود: اين كشتگان مانند پيغمبران و فرزندان پيغمبران هـستند.(539) آن حضرت غبار از چهره حرّ پاك كرد و فرمود: تو حرّى (آزاده اى ) آن چـنـان كـه مـادرت تـو را ((حـرّ)) نـام نـهـاد.(540) و تـو در دنـيـا و آخـرت آزاده اى .(541) بـديـن سـان حـرّ در بـرابـر امـام (ع ) بـه شـهـادت رسيد.(542) در زيـارت نـاحـيـه مـقـدّسـه از وى چـنـيـن يـاد شـده اسـت : اَلسَّلامُ عـَلى الحـُرِّ بـْنـِ الرِّياحِىّ.(543)
بـرخـى مورّخان نقل كرده اند كه حرّ به امام حسين (ع ) عرض كرد: هنگامى كه ابن زياد مرا به سوى شما فرستاد، چون از قصر بيرون آمدم ، از پشت سرم آوازى شنيدم كه مى گفت : اى حرّ، شاد باش كه به خير رو آوردى ! چون به پشت سرم نگريستم ، كسى را نديدم . بـا خـود گـفـتـم : ايـن چـه بـشارتى است ، حال آن كه من به پيكار حسين (ع ) مى روم ؟! و هـرگـز تـصـور نمى كردم كه سرانجام از شما پيروى خواهم كرد. امام حسين (ع ) فرمود: به راه خير هدايت شدى .(544)
صـاحب ((روضة الشهداء)) به نقل از مقتل امام اسماعيل مى نويسد: در آن زمان كه حرّ نزديك امـام آمد. گفت يابن رسول اللّه شب پدر خود را خواب ديدم كه نزد من آمد و گفت : اى حرّ در اين روزها كجا رفته بودى ؟ گفتم رفته بودم كه راه را بر امام حسين (ع ) بگيرم . پدرم فـريـاد زد و گـفـت : واويـلا! اى پـسـر تـو را بـا فـرزنـد رسول خدا(ص ) چه كار؟ اگر طاقت آتش دوزخ دارى برو و با او بجنگ ؛ و اگر هم شفاعت رسول خدا(ص ) و رضايت پروردگار و بهشت جاويدان را مى خواهى برو و با دشمنان او بجنگ .(545)
آرامـگـاه حـرّ در سـمـت غـربى شهر كربلا در فاصله حدود هفت كيلومترى آن واقع است . بر مـرقـد مـطـهّر او ضريح كوچكى نصب و بر فراز آن گنبدى از كاشى رنگين بنا گرديده اسـت . گـفـتـه شـده اسـت كـه گـروهـى از بستگان حرّ از بنى تميم پس از واقعه عاشورا جسدش را به آن محل برده و به خاك سپرده اند.(546)
همچنين نقل مى كنند كه چون شاه اسماعيل صفوى عراق را فتح كرد و به كربلا مشرّف شد، نسبت به جلالت شاءن حرّ و مرقد شريف او ترديد كرد. براى روشن شدن حقيقت دستور داد تـا قـبـر او را نـبـش كـنـند. چون آن را شكافتند، جسد حرّ را با لباس هاى خون آلود مشاهده نـمـودنـد، و آثـار جـراحـت را بر بدنش تازه يافتند و بر سر او ضربت شمشيرى بود و دسـتـمـالى بـر آن جـراحـت بـسـتـه شـده بـود. شـاه دسـتـور داد آن دستمال را بگشايند و دستمالى ديگر به جاى او ببندند.(547) چون در كتب تاريخ و سيره نقل شده بود كه اين دستمال متعلق به امام حسين (ع ) بود كه بر سر حرّ بست . امّا موقعى كه دستمال را از سر حرّ باز كردند، خون فوران نمود. به طورى كه قبر پر از خون شد. سر را با دستمال ديگر بستند ولى خون قطع نشد. به ناچار با همان دستمالى كـه از آنِ امـام حـسـيـن (ع ) بـود بـسـتـنـد و خون قطع شد. شاه فقط قطعه كوچكى از آن را بـرداشـت ... دسـتـور داد كـه بـارگـاه حـرّ را بـا شـكـوه و جلال بيشترى بسازند.(548)

حرث بن امرؤ القيس - حارث بن امرؤ القيس

حرث بن بنهان - حرث بن نبهان


حرث بن نبهان
نام وى را حارث بن بنهان (فرسان الهيجاء، ج 1، ص 84) و حارث بن نبهان (تسمية فى قـتل ، شماره 24) و حرث بن بنهان نيز گفته اند (تاريخ زندگانى امام حسين (ع )، ج 2، ص 36)
نـبـهـان ، غـلام حـمـزة بـن عـبـدالمـطـّلب ، سـواركـار دليـرى بـود كـه دو سـال بـعـد از شـهـادت حـمـزه وفـات يـافـت .(549) پـسـرش ، حـرث ، مـلازم اهـل بـيـت (ع ) بود، و پس از شهادت اميرالمؤ منين (ع ) و امام حسن (ع ) در كنار امام حسين (ع ) بـه سـر مـى بـرد. وى هـمـراه آن حـضـرت از مـديـنـه به كربلا آمد.(550) در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد.(551)

حرز - جون بن حُوَى

حره - جون بن حُوَى

حريره - جون بن حُوَى

حسان بن حارث سلمانى - جابر بن حارث سلمانى


حسين بن عبداللّه بن جعفر(ع )
صـاحـب كـتـاب جـمـهـرة انـسـاب العرب نوشته است كه از عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب پسرى به نام ((حسين )) همراه امام حسين (ع ) به شهادت رسيد(552)، ولى در ديگر منابع تاريخى و رجالى نام و نشانى از او به چشم نمى خورد.

حصين بن مالك
تـنـهـا ((عـشره كامله ))(553) به نقل از ابومخنف (554)، حصين بن مالك را از شـهـيـدان كـربـلا مى شمارد، ولى دنباله اش مى گويد: شايد نويسندگان در اسم و لقب اشـتـباه كرده باشند واللّه اعلم .(555) حصين بن مالك در اكثر كتاب ها(556) به عنوان متجاسر(557) آمده است .

حطيمة بن وهّاد
حـطـيـمـة بـن وهـّاد را ((ريـاض الشّهاده )) در ضمن داستانى آورده ، كه مضمونش چنين است : ابـودجانه و محمد بن مقداد با هم از امام (ع ) اجازه نبرد خواستند. آن بزرگوار اجازه دادند. آن دو بـه مـيـدان رفـتند و شمارى از دشمنان را به هلاكت رساندند. هنگامى كه خواستند از ميدان برگردند در محاصره دشمن قرار گرفتند، سعد غلام اميرالمؤ منين (ع ) با پنج تن از دوسـتـان آن حضرت كه حطيمة بن وهاد هم در ميان شان بود، به كمك آن دو تن شتافتند. امـا بـر اثـر حـمـلات گـسـتـرده و ضـربـت هـاى مـتـوالى دشـمـن هـر هـشـت تـن بـه شـهادت رسيدند.(558)
روضـة الشـهـداء هـم هـمـيـن جـريـان را نـقـل كـرده ، امـا بـه جـاى حـطيمة ، حنطمه آورده است .(559) از اين رو معلوم مى شود كه اينها يكى هستند و دو تا نيستند.

حلاّ س بن عمر - حلاّ س بن عمرو راسبى

حلاّ س بن عمرو راسبى
شـيـخ طـوسـى بـا عـنـوان حـلاّ ش بـن عـمـرو آورده : رجـال الطـوسـى ، ص 73؛ در زيـارت رجـبـيـّه جلاّ س آمده : اَلسَّلامُ عَلى جَلاّ سِ بْنِ عَمْرو. اقبال ، ج 3، ص 346؛ بحارالانوار، ج 101، ص 341، چاپ ايران و برخى از معاصرين نام پدرش را عمر گفته اند (آرامگاه هاى خاندان پاك ، ص 223).
حـلاّ س بـه اتّفاق برادرش ، نعمان بن عمرو راسبى ، در كوفه مى زيست . وى در دوران زمـامدارى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از افسران آن حضرت و از پاسبانان كوفه به شمار مـى آمـد. حـُلاّ س بـا بـرادرش نـعـمـان هـمـراه عـمرسعد به كربلا آمد. آن گاه كه عمرسعد شرايط پيشنهادى امام حسين (ع ) را نپذيرفت ، اين دو برادر شبانه از لشكر وى جدا شدند و به امام حسين (ع ) پيوستند.(560) در روز عاشورا در حمله نخست (561) به درجه شهادت نايل آمدند.(562)

حلاّ ش بن عمرو - حلاّ س بن عمرو راسبى

حَمّاد بن اءنس
در مـنـابع معتبر نامى از وى به ميان نيامده ، امّا برخى از مورّخين چنين نگاشته اند كه بعد از شهادت عمرو بن عبداللّه ، حمّاد بن اءنس به ميدان رفت ، پس از مبارزه و كشتن شمارى از دشمنان به درجه رفيع شهادت نايل آمد.(563)

حمّاد بن حماد خزاعى
حـمـّاد از جـمـله كـسـانـى اسـت كه ، در روز عاشورا در ركاب امام حسين (ع ) به درجه رفيع شـهـادت نـايـل آمـده اسـت .(564) در زيـارت رجـبيّه از وى چنين ياد شده است : اَلسَّلامُ عَلى حَمّادِ بْنِ حَمّادِ الْمُرادِىِّ(565)، البته در بحار، هم خزاعى و هم مرادى هر دو آمده است .(566)

حمّاد (غلام امام حسين (ع ))
مـلاّ حـسـيـن كـاشفى مى نويسد كه : حمّاد و پنج تن ديگر در روز عاشورا به كمك محمّد بن مـقـداد و عـبـداللّه بـن ابـودجـانه رفتند، تا آنها را از دست دشمن نجات بدهند، اما بر اثر حـمـلات گـسـتـرده و ضـربـات مـتـوالى دشـمـن هـر هـشـت تـن بـه شـهـادت نايل گشتند.(567)

حمزة بن حسين (ع )
بنا به گفته ابن شهرآشوب ، حمزه از فرزندان امام حسين (ع ) و در شمار شهيدان كربلا قرار دارد.(568)

حميده بنت مسلم
بـرخـى مـى گـويـنـد نـامـش عـاتـكـه و نـام مادرش رقيه بنت على و هفت ساله بود. (معالى السّبطين ، ج 1، ص 266؛ وسيلة الدّارين ، ص 297).
حميده دختر مسلم از ام كلثوم دختر امام على (ع ) مى باشد. وى در سفر كربلا در كاروان امام حـسـيـن (ع ) بـود و يـازده سـال داشت . در بين راه آن گاه كه خبر شهادت مسلم به امام (ع ) رسيد، آن حضرت او را بر زانوى خود نشاند و دست نوازش بر سر او كشيد. حميده عرض كـرد: بـا مـن مانند يتيمان رفتار مى كنى ؟ پيش از اين چنين رفتارى با من نداشتى ، گمان مـى كـنـم پـدرم شـهـيد شده است ! امام حسين (ع ) شروع كرد به گريه كردن و فرمود: من پـدرت هـسـتـم و دخـتـرانم خواهرت هستند. در اين لحظه صداى گريه حميده بلند شد، به طـورى كه ديگر فرزندان مسلم متوجّه شهادت او شدند؛ همگى گريستند و فرياد وامسلما و واابـن عـقـيلا سردادند. روز عاشورا پس از شهادت امام حسين (ع ) زمانى كه لشكريان عمر سعد به خيمه ها حمله كردند، اين دختر در زير دست و پاى مهاجمين به درجه رفيع شهادت نايل آمد.(569)

حنطمه - حطيمه

حنظلة بن اسعد شِبامى
شِبامى ، منسوب به شِبام نام شهرى است در يمن . (الانساب ، ج 3، ص 395) نيز گفته انـد: شـبام ، نام طايفه اى در كوفه و كوهى در يمن است . (معجم البلدان ، ج 3، ص 318) او، حـنـظـله شـامـى (لهـوف ، ص 47، چـاپ مـنـشورات رضى ؛ رياض ‍ الشهادة ، ج 2، ص 155، اسـرار الشهادة ، ج 2، ص 395) و عجلى نيز ناميده شده است . (روضة الشهدا، ص 309، كـتـابـفـروشـى الاسـلامـيـة ) ولى مـامـقـانى ، شامى بودن وى را ردّ مى كند. (تنقيح المقال ، ج 1، ص 382)
حـنـظـلة بـن اسعد،(570) يار باوفاى امام حسين (ع )(571) و شهيد كربلا از قبيله هَمْدان است .(572)
او از چـهـره هـاى سـرشـنـاس و شـجاع شيعه ى [ كوفه ] و سخنورى فصيح و قارى قرآن بـود. حـنـظـله فـرزنـدى بـه نـام عـلى داشـت كـه مـورّخـان از وى خـبـر نقل كرده اند.(573)
او، پـيـك امـام حـسـيـن (ع ) در كـربـلا بـود و در روزهـاى قـبل از جنگ از طرف آن حضرت براى عمربن سعد پيام مى برد.(574) روز عاشورا نزد امام حسين (ع ) آمد و مقابل آن بزرگوار ايستاد. صورت و سينه خود را سپر شمشيرها و تـيـرهـا و نـيـزه هـا قـرار داد.(575) و خـطـاب بـه سـپـاه كـوفـه آيـات ذيل را تلاوت كرد:
يَا قَوْمِ إِنِّي اءَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الاَْحْزَابِ # مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بـَعـْدِهـِمْ وَمـَا اللّهَُ يـُرِيدُ ظُلْما لِلْعِبَادِ # وَيَا قَوْمِ إِنِّي اءَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِي # يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُمْ مِنْ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَنْ يُضْلِلْ اللّهَُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(576)
اى قـوم ! مـن از [ روزى ] مـثـل روز دسـتـه هـا [ ى مـخـالف خـدا] بـر شـمـا مـى ترسم . [ از سرنوشتى ] نظير سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه پس از آنها [ آمدند.] و [ گرنه ] خدا بر بندگان [ خود] ستم نمى خواهد. و اى قوم ! من بر شما از روزى كه مردم ، يكديگر را [ به يارى هم ] ندا درمى دهند بيم دارم ؛ روزى كه پشت كنان باز مى گرديد [ در حـالى كـه ] بـراى شما در برابر خدا هيچ حمايت گرى نيست ؛ و هر كه را خدا گمراه كند او را راهبرى نيست .
آن گـاه گـفـت : اى قوم ! حسين را مى كشيد پس خداوند شما را به عذابى [ سخت ]هلاك كند. ((وَقـدْ خـابَ مـَنِ افْتَرى ))(577)؛ ((و هر كه دروغ بندد نوميد مى گردد.)) امام (ع ) بـه او گـفـت : اى پـسـر اسـعـد! خـدا تـو را رحـمـت كند. اين مردم ، هماندم كه دعوت حقّت را نـپـذيـرفـتند و حمله كردند كه [ كشتن ] تو و يارانت را جايز بشمارند مستحقّ عذاب شدند، چـه رسـد بـه حـال كـه بـرادران نيكوكارت را كشته اند. حنظله عرض كرد: راست گفتى ، فـدايت شوم . شما از من داناتر و در خواندن دشمن به حقّ شايسته ترى . آيا ما به سوى آخـرت نـمى رويم و به برادرانمان ملحق نمى شويم ؟ حضرت فرمود: ((سوى ملك جاودان روان شـو كـه از دنـيا و آنچه در آن است بهتر مى باشد.)) حنظله گفت : ((سلام بر تو اى اباعبداللّه ، درود خدا بر شما و خاندانت باد. خدا ما را در بهشت به يكديگر بشناساند.)) امـام (ع ) فـرمـود: آمـيـن ، آمـيـن .(578) آن گـاه حـنـظـله از سـيـّدالشـهـدا(ع ) رخـصـت طلبيد(579) و پس از غلام تركى عازم ميدان شد.(580) بيست تن از دشمن را بـه هـلاكـت رسـانـد و سـرانـجام در جمع برادران شهيد خود جاى گرفت . از او در زيارت ناحيه مقدّسه امام (ع ) و رجبيّه چنين ياد شده است :
((السلام على حنظلة بن اسعد الشبامى ))(581)
((درود بر حنظلة بن اسعد شبامى ))

حنظلة بن سعد - حنظلة بن اسعد شبامى

حنظلة بن سعيد - حنظلة بن اسعد شبامى

حنظلة بن عمر شيبانى - حنظلة بن عمرو شيبانى

حنظلة بن عمرو شيبانى
نام پدر وى را ((عمر)) نيز گفته اند. (آرامگاه هاى خاندان پاك پيامبر(ص )، ص 233).
دربـاره ((شـيـبـانى ))، ر.ك به مقاله ((جبلة بن على شيبانى ))، ابن حبّان ، فردى به نام حـنظله شيبانى را در شمار راويان تابعى ذكر كرده (الثقات ، ج 4، ص 166) ولى نمى تـوان بـه يـقين گفت : او همان حنظلة بن عمرو شيبانى ، شهيد كربلا است . برخى از نسب شناسان معاصر نيز گفته اند: به احتمال حنظله شيبانى ، همان حنظلة بن اسعد شبامى است .
(معجم الرجال ، ج 6، ص 307؛ قاموس الرجال ، ج 4، ص 78) امّا اين سخن بعيد به نظر مـى رسـد. زيـرا ((شـبـامـى )) در جـنـگ تـن بـه تـن و ((شـيـبـانـى )) در حـمـله اوّل به شهادت رسيد. (انصارالحسين (ع )، ص 116، الدار الاسلامية ).
از رجال نويسان و مورّخان پيشين ، تنها ابن شهرآشوب درباره وى گفته است : ((حنظله ، [ قـبـل از ظـهـر] روز عـاشـورا در نـبـرد نـخـسـت بـه فـيـض شـهـادت نايل گشت .))(582)

حوىّ بن مالك - جوين بن مالك

حوىّ - جون بن حوىّ

حيات بن حارث سلمانى - جابر بن حارث سلمانى

حَيَّان بن حارث سلمانى - جابِر بن حارث سلمانى

خالد بن عمر ازدى - خالد بن عمرو ازدى

خالد بن عمرو اَزْدى
اَزْدى ، مـنـسـوب بـه طـايـفـه اَزْد. اَزْد، از بـزرگـتـريـن قبايل عرب قحطانى بوده است كه در يمن و حجاز سكونت داشتند وبرخى از آنها به عراق هـجـرت كـردنـد. (الانـسـاب ، سـمـعـانـى ، ج 1، ص 120، مـعـجـم قـبـايل العرب ، ج 1، ص 15 ـ 16). امام على (ع )، طىّ اشعارى از اين قبيله تمجيد كرده و آنها را شمشير خود دانسته است . (سفينة البحار، ج 1، ص 81).
خالد، [ در روز عاشورا] پس از پدرش ، عازم ميدان شد و چنين رجز خواند:
صبرا عَلَى الْمَوتِ بَنى قَحْطانِ
كيما تَكونوا فى رِضى الرَّحمن
ذى الْمَجْدِ وَالعِزَّةِ وَالْبُرهانِ
وذُو العُلى والطَوْلِ وَالاِحسانِ
يا اءَبتا قَدْ صِرْتَ فِى الجِنانِ
فى قصرِ دُرٍّ حَسَنِ البُنيانِ(583)
[ اى ] فـرزنـدان قـحـطـان ! بـر مـرگ [ در راه خـدا] بـردبـار باشيد؛ تا خشنودى خداوند مـهـربـان را دريابيد. [ پروردگارى كه ] داراى عظمت ، عزّت ، حجّت ، مقام بالا و قدرت و احسان است . اى پدر! قطعا در بهشت ، در قصرى از درّ و زيبا جاى گرفتى .
او چـنـد تـن از دشـمـن را بـه هـلاكـت رسـانـد(584) و سـرانـجـام مـدال شـهـادت را به گردن آويخت .(585) از وى در زيارت ناحيه و رجبيّه ياد نشده است .


خزيمه
نام او در منابع پيشين ديده نمى شود ولى به گفته قندوزى ، وى پس از شهاب بن كثير از سوى عمر بن سعد نزد امام حسين (ع ) فرستاده شد. ولى در محضر آن حضرت اسلحه را بر زمين افكند و بر پاهاى مباركش بوسه زد و [ با خود] گفت :
((مَنْ ذا الّذى سِرّك الجنّة ويمضى الى النار))
((كيست كه بهشت را رها كند و رهسپار جهنّم شود))
خـزيـمـه ، همراه سيّدالشهدا(ع ) بود تا آن كه در روز عاشورا در جمع برادران شهيد خود ماءوا گرفت .(586)

خلف بن مسلم بن عوسجه
مـنـابـع پـيـشـيـن از او بـه عـنـوان پسر مسلم بن عوسجه تعبير كرده و نامش را نگفته اند. (روضـة الشـهـداء، ص 297، كـتـابفروشى اسلامية . نيز ر.ك رياض الشهادة ، ج 2، ص 140) ولى برخى از معاصرين ، وى را خلف (وسيلة الدارين ، ص ‍ 136؛ وقايع الايام ، ج 1، ص 416؛ فـرسـان الهـيـجـاء، ج 1، ص 134) و جمعى ديگر عبداللّه ناميده اند. (كتاب عـلمـاء مـعاصرين ، ص 269.) شيخ عبّاس قمى (ره ) درباره جوان شهيدى كه ناظر شهادت پـدر در كربلا بوده (مقتل الحسين (ع )، خوارزمى ، ج 2، ص 25، انوارالهدى ) ولى نام او در تـاريـخ درج نـگـرديـده مى گويد: به احتمال ، او فرزند مسلم بن عوسجه است . (نفس المهموم ، ص 266).
خـلف ، فـرزنـد مـسـلم بـن عـوسـجـه در روز عـاشـورا دوازده سـال داشـت .(587) هنگام شهادت پدر تصميم گرفت با دشمن مبارزه كند؛ ولى امام حـسـين (ع ) او را از رفتن به ميدان بازداشت . مادرش ، وى را ترغيب كرد و گفت : اى پسر! اگـر بـه جـنـگ نـروى هرگز از تو خشنود نمى شوم . پس از اين سخن ، خلف وارد معركه شد و با نواى بشارت مادر بر سيراب شدن از دست ساقى كوثر شجاعانه جنگيد. بيست و بـه قـولى سـى تـن (588) را بـه هـلاكـت رسـاند و سرانجام به فيض شهادت نايل گشت . سر بريده اش را نزد مادر انداختند. او به سر بريده مى نگريست و به آن ، آفرين مى گفت .(589)

خولى بن مالك - جوين بن مالك

خون بن حوى - جون بن حوى

داود بن طِرِمّاح
داود بـن طـِرِمـّاح در مـنـابـع مـعـتبر رجال و تاريخ ياد و نامى ندارد. تنها برخى از منابع مـتـاءخـّر، نـام او را در رديـف شـهـدايـى آورده انـد كـه امـام حـسـيـن (ع ) بـعـد از شهادت همه اهل بيت و اصحاب ، آنان را ندا داده و به يارى طلبيده است .(590)

دُرَّةُ الصَّدف
وى در مـنـابـع مـعـتـبـر تـاريـخ و رجـال نـام و نـشـانـى نـدارد. تـنـهـا فـاضـل دربـنـدى ، از كـتـاب ((كـبير)) ابومخنف نقل كرده است كه وقتى ماءموران ابن زياد، كـاروان اسـراى كـربـلا و سـرهـاى مطهر شهدا را به سوى شام نزد يزيد بن معاويه مى بردند، نزديك شهر حلب ، دُرَّةُ الصَّدف ، دختر عبداللّه بن عمر انصارى ، و جمعى از زنان ، بـراى رهـانـيـدن اسـرا و سرهاى شهدا به مقابله با ماءموران حكومت برخاستند. ولى با وجـود كـمـك برخى از اهالى آن منطقه ، موفق به انجام اين كار نشدند و درة الصدف و چند زن ديگر در يك درگيرى نابرابر به شهادت رسيدند.(591)

ذاهر بن عمرو كندى - زاهر بن عمرو كندى

ذيان بن ضريب صائدى همدانى
در منابع كهن و اخير نامى از وى به ميان نيامده است . تنها صاحب ((عاشورا چه روزيست )) او را از صحابه و ياران شهيد امام حسين (ع ) قلمداد كرده است .(592)

رافع بن عبداللّه
رافع (593) بن عبداللّه ، يكى از وابستگان قبيله شَنُوئَة (594) [ شندة ] و از شـهـيـدان كـربـلا اسـت .(595) گـويند كه وى همراه مولايش مُسْلم بن كثير اَزْدى بـراى يـارى امـام حـسـيـن (ع ) بـه كـربلا آمد؛ و در روز عاشورا پس از به هلاكت رساندن شـمـارى از سـپـاهـيـان دشـمـن ، بـه شـرف شـهـادت نايل گرديد.(596)

ربيعة بن خوط - ربيعة بن حوط

ربيعة بن حَوْط
ربـيـعـة بـن حـَوْط، ابـومـُهـَوِّش [ ابـوثـور]، شاعر مخضرم .(597)و(598) و پـسـرعـمـوى حـبـيـب بـن مـظـاهـر و سـاكـن كـوفـه بـود؛ و در روز ذى قار نيز حضور داشت .(599) مـنـابـعى كه شرح حال او را نوشته اند، از شهادتش در كربلا سخنى به مـيـان نـيـاورده انـد.(600) تـنـهـا بـرخـى نـويـسـنـدگـان مـتـاءخـّر بـا نقل و برداشت نادرست از آنچه ابن حجر درباره حبيب بن مظاهر گفته است ، نتيجه گرفته انـد كه ربيعه نيز همراه او به شهادت رسيده است .(601) در حالى كه مراجعه به گفتار ابن حجر در ((الاصابه )) خلاف اين را ثابت مى كند.(602)

رشيد
در مـنـابـع موجود، درباره رشيد به عنوان شهيد كربلا، سخنى به ميان نيامده است . تنها مؤ لف جواهر الايقان آورده است : ((... رشيد نامى قدم به ميدان گذاشت و حمله شديدى به آن كفار كرد، تا آن كه بيست نفر سوار را به درك فرستاد و سرانجام او را در نزد مَقتَلِه [ مكان شهادت ] عباس بن اميرالمؤ منين (ع ) كشتند. سلام اللّه ورحمته عليه )).(603)
وى در اثر ديگرش به نام اسرار الشهادة همين معنا را تكرار كرده است .(604)

رُمَيث بن عمر - رُمَيث بن عمرو

رُمَيْث بن عَمْرو
رُمـَيـْث (605) بـن عـَمـْرو را بـرخـى از عـلمـاى رجال و تاريخ ، بدون آن كه بر شهادتش در روز عاشورا تصريح كنند، از اصحاب امام حـسـيـن (ع ) دانـسـتـه انـد.(606) مـؤ لف تـنـقـيـح المـقال وى را به حَسَب ظاهر شيعه مى داند كه حالش ناشناخته است .(607) شايد وجـود نـام رُمـَيـْث در زيـارت رجـبـيـّه موجب شده است كه برخى او را از شهيدان كربلا به شمار آورند.(608)

ريث بن عمرو - رميث بن عمرو


زائدة بن مُهاجِر
در زيـارت رجـبـيـّه بر وى به عنوان شهيد كربلا چنين درود فرستاده شده است : ((اَلسَّلامُ عَلى زَائدَةِ بْنِ مُهاجِرٍ)).(609) ولى ديگر منابع ، نامى از او نبرده اند. تنها برخى نـويـسـنـدگـان مـعـاصـر بـا تـوجـّه بـه آنـچـه در زيـارت رجـبـيـّه آمـده اسـت ، احتمال داده اند كه او همان يزيد بن زياد بن مهاجر [ مظاهر، مصاهر]، معروف به ابوشعثاى كندى باشد.(610)

زاهد - زاهر بن عمرو كندى

زاهِر بن عَمرو كندى
زاهـِر(611) بـن عـَمـرو، از دوسـتـان و يـاران عـَمـرو بـن حـَمـِق خـُزاعـِى و از شـهيدان كـربـلاسـت .(612) در برخى منابع آمده است كه وى همان زاهر [ بن عمرو يا اَسود] اَسْلَمى است كه در بيعت شجره و جنگ خيبر حضور داشت و فرزندش ((بحزاة )) به واسطه او از رسول خدا(ص ) نقل روايت كرده است .(613) در حالى كه برخى ديگر، اين دو شخصيت ـ يعنى زاهر و زاهر اَسْلَمى ـ را جداگانه معرفى كرده اند.(614)
زاهـر پـهـلوانـى آزموده ، شجاع و به محبت خاندان پيامبر(ص ) نامبردار بود.(615) پـس ‍ از شـهـادت امـام عـلى (ع )، در كـنـار عمرو بن حمق ، بر ضد حكومت ظالمانه معاويه و عـامـل دسـت نـشانده اش ، زياد، به مبارزه برخاست . آن گاه كه معاويه فرمان دستگيرى و كـشـتـن زاهـر و عـمـرو را صـادر كرد، هر دو از شهر متوارى شدند و سر به كوه و بيابان نـهـادنـد. تـا ايـن كـه عمرو بن حمق در مخفى گاه خود مورد اصابت نيش مار قرار گرفت و سـپـس بـه وسـيـله ماءموران حكومت دستگير شد و به شهادت رسيد. ولى زاهر همچنان زنده بود و در سال شصتم هجرى در موسم حجّ به محضر امام حسين (ع ) شرفياب شد و همراه آن حـضـرت به كربلا آمد، و روز عاشورا، در حمله نخست افتخار شهادت يافت .(616) در زيـارت مـنسوب به ناحيه مقدسه و زيارت رجبيّه بر وى چنين درود فرستاده شده است : اَلسَّلامُ عَلى زَاهِرٍ مَولَى عَمْروِ بْنِ الْحمق .(617)
مـحـمـد بـن سـنـان ، ابـوجعفر زاهرىّ (متوفى 220 ق )، صحابى امام رضا(ع ) و نويسنده كتاب هاى الطرائف ، الا ظلّة ، المكاسب و...، از نوادگان همين ((زاهر)) است .(618)

زُهَير بن بِشْر خَثْعَمىّ
زُهَيْر(619)بن بِشْر خَثْعَمىّ، از ياران امام حسين (ع ) بود كه روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد.(620) در زيارت منسوب به ناحيه مقدسه بر وى چنين درود فرستاده شده است : اَلسَّلامُ عَلى زُهيّرِ بْنِ بِشْرِ الخَثْعَمىّ.(621)

زهير بن بشير خثعمى - زهير بن بشر خثعمى

زهير بن حسان اسدى
زهـيـر(622) بـن حـسـان اسـدى ، در مـنـابـع كـهـن رجال و تاريخ ، نام و نشانى ندارد. تنها برخى نويسندگان متاءخر نوشته اند كه او از ياران امام حسين (ع ) بود، و روز عاشورا در پى نبردى دليرانه و كشتن شمارى از دشمنان به فيض شهادت نايل آمد.(623)

زهير بن سائب - زهير بن سيّار

زهير بن سلم - زهير بن سليم ازدى

زهير بن سليم اءزدى
زهـيـر بـن سـليم اَزْدى ، از ياران شهيد امام حسين (ع )(624) و برادر مخنف بن سليم ازدى ، صحابى باوفاى امام على (ع ) است .
زهـيـر در جـنـگ قـادسـيـه نيز حضور داشت و موفق شد يكى از سرداران سپاه ايران به نام ((نـخـارجـان )) يـا ((نـخـيـرخـان )) را در مـبـارزه تـن بـه تـن بـه قـتـل بـرساند.(625) وى شب دهم محرّم ، آن گاه كه احساس كرد لشكريان عمرسعد تصميم قطعى براى جنگ با امام حسين (ع ) دارند، به جمع ياران آن حضرت پيوست و روز عاشورا در حمله نخست به مقام رفيع شهادت نايل آمد.(626)
فـضـل بـن عـبـاس بـن ربيعه در قصيده اى كه اعمال نارواى بنى اميه را برمى شمارد، از شهادت ((زهير)) نيز ياد كرده است و مى گويد:
((اءرجعوا عامرا وردّوا زهيرا
ثم عثمان فارجعوا غارمينا))(627)
بازگردانيد عامر و زهير و عثمان را، آن گاه خواهند ديد كه شما بدهكار ما هستيد.