پیامدهای عاشورا

سيدابوالفضل اردكانى

- ۱۱ -


جـمـعـى از بـزرگـان كـوفـه بـا زيـد(ع) مـلاقـات كـردنـد و از ظـلم و سـتـم بـنـى امـيـّه و عـمـّال آنان شكايت نمودند. آنان اصرار داشتند كه زيد مدينه را ترك كند و به كوفه بيايد و گفتند: ما چهل هزار مرد جنگى داريم كه در كنار تو قيام خواهند كرد و عهد و پيمان محكمى با زيد بستند و تاءكيد داشتند كه هرگز تو را رها نخواهيم ساخت .

زيـد گـفـت : من به شما اطمينان ندارم ؛ مى ترسم همان گونه كه با جد و پدرم رفتار كرديد، با من هم همان كنيد. امّا آنان سوگند ياد كردند كه هرگز چنين نخواهند كرد و با تمام قوا، در راه خدا و به يارى او، جهاد خواهند نمود.(435)

نهى ناصحان

بـعـضـى از افـراد دورانـديـش و ـ بـه اصـطلاح ـ سياسى همچون داود بن على بن عبدالله عباس (436)موقعى كه خبر تصميم زيد را شنيدند، با او ملاقات كردند و او را از رفتن به عـراق بـرحـذر داشـتـنـد؛ درسـت هـمـان گـونه كه ناصحانى امام حسين (ع) را از رفتن به عراق بـرحـذر مـى داشـتـنـد و از او خـواسـتـنـد كـه از ايـن تـصـمـيـم خـطـرنـاك بـگـذرد بـه قول مردم كوفه اعتماد نكند.

امّا هدف زيد(ع) همان هدف امام حسين (ع) بود و او پاسخى جز پاسخ جدّش ، حسين (ع)، نداشت . او تـكـليـف خـود را خـوب مـى شناخت و از سياستمداران و ناصحان دلسوز، اوضاع كوفه و مردم زمان خود را بهتر مى شناخت و تصميم خود را گرفته بود.

زيد(ع) در پاسخ داودبن على گفت : (يَابْنَ عَمِّ كَمْ نَصْبِرُ لِهِشامٍ؟) (يعنى : پسر عمو، چه قدر بر هشام (خليفه اموى)صبر كنيم ؟(437) و به محمّدبن عمربن على بن ابى طالب ، كـه وى را از قيام برحذر مى داشت ، چنين پاسخ داد: (اين مردم به من پناه آورده اند. من اگر به درخـواسـت و اسـتـغـاثـه آنـان تـوجـّهـى نـكـنـم خـود را در مـقـابـل خـدا مـسـؤ ول مـى دانـم مـن ديـگـر تـحـمـّل اين همه ظلم را ندارم . مگر نمى بينى كه اينان (عـمـّال حـكـومـت)  چـگـونـه مرا بازيچه خويش قرار داده اند؛ گاهى به شام و گاهى به عراق و گـاهـى بـه حـجـاز مـى كـشـانند؟ و زورگويى ثقيف (يوسف بن عمر ثقفى ، استاندار عراق)مرا مـلعـبـه خـويـش قرار داده است ؟) سپس به اشعارى تمسّك جست كه خلاصه آن اين است : مرگ با عزت بهتر از زندگى در خوارى و ذلّت است .(438)

بيعت مخفيانه

زيـدبـن عـلى (ع) بـنا به دعوت مردم كوفه ، كه در آن زمان پرجمعيّت ترين مركز اسلامى آن عـصر بود، وارد اين شهر شد. او در ماه شوّال 120 ه‍ . ق . به قصد قيام و نهضت بر ضدّ بنى امـيـّه بـه كـوفـه رفـت و ابـتـدا مـخـفـيـانـه در خـانـه هـاى امـن دوسـتـان مـورد اعـتـمـاد مـنـزل گـرفـت و مردم فوج فوج و به شكل سرّى با او بيعت مى كردند.(439) در آن زمـان ، يـوسـف بـن عـمـر ثـقـفـى اسـتـانـدار كـوفـه بـود كه موقّتاً در شهر حيره اقامت گزيده بود.(440)

او هـنگام بيعت ، هدف خود را چنين بيان مى كرد: (من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبر او دعوت مى كنم كه به آن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان بستيزيم و از مظلومان و ستم ديدگان دفاع نـمـايـيم و حقوق از دست رفته خويش را بازيابيم و ثروت مسلمانان را عادلانه بين آنان تقسيم كنيم و به دفاع از حريم مقدّس خاندان پيامبر(ع) برخيزيم . آيا با اين شرايط با من بيعت مى كنيد؟) هرگاه طرف مقابل دست او را مى فشرد و شروط او را مى پذيرفت ، او مى گفت : (خدايا، تو را بر اين قوم گواه مى گيرم .)(441)

و بـديـن سان دعوت زيد(ع) گسترده شد و جمعيّتى كثير از جمله ، شخصيّت ها و بزرگانى از عـراق ، بـا او بـيـعت كردند. البتّه اين بيعت ها بسيار محتاطانه و حساب شده صورت مى گرفت .(442) بدين روى ، در مدّت كوتاهى ، جمعيت بيعت كننده به پانزده هزار نفر افزايش يافت .(443)

دعوت عمومى

دعـوت زيد(ع) براى قيام ، منحصر به مردم كوفه نبود بلكه او داعيانى را به شهرهاى مهم و مـراكـز سـيـاسـى آن روز گـسـيـل داشـت تـا از بـزرگـان هـر ديـار بـراى او بـيـعـت بگيرند:(444)

1 ـ يـزيـدبـن ابـى زيـاد، از عـلما و فقهاى كوفه ، را به طرف رقه فرستاد و جمع زيادى از اهالى آن ديار با او بيعت كردند.(445)

2 ـ سالم بن ابى الحديد را به سراغ زبيد امامى كه ، از علماى آن عصر بود، فرستاد و او را دعوت به جهاد كرد.(446)

3 ـ دو نـفـر بـه نام هاى عبدة بن كثير و حسن بن سعد را، كه مردانى دانشمند و فقيه بودند، به سوى نواحى خراسان اعزام نمود.(447)

4 ـ عـثـمـان بـن عـمـيـر ابـويـقـظـان ، از فـقـهـا و مـحـدّثـان ، نـيـز از جـمـله دعـات زيـد(ع) بود.(448)

شـخـصـيـّت هـاى مـعـروفـى از عـلمـا و فـقـهـا و مـحـدّثـان و رؤ سـاى قـبـايـل بـه نـهـضـت زيـد(ع) پـيـوسـتـنـد كـه اسـامـى جـمـعـى از آنـان در مـقـاتـل الطـّالبـيـيـن آمـده اسـت ؛(449) از جـمـله ، ابـوحـنـيـفـه ـ پـيـشـواى بـزرگ اهـل سـنـّت ـ كـه در عـراق مـى زيـسـت ، نـسـبـت بـه قـيـام زيـد اظـهـار وفـادارى و مـسـاعـدت نمود.(450)

از بـرنـامـه قـيـام زيـد(ع) مـعـلوم مـى شـود كـه هـدف او در قـيـامـش ، تـشـكـيـل يـك نـيـروى عـظـيـم و ارتشى قوى از تمام ملل اسلامى آن روز بوده است تا بتواند در مـقـابـل ارتش عظيم شام مقاومت كند. هدف وى از اين بسيج عمومى ، ايجاد وحدت سياسى و قدرتى واحـد از هـمـه مـظـلومـان و مـسـلمـانـان عـصر خويش بود. در تاريخ مى بينيم كه زيد(ع) حتّى با كـسانى كه در مسائل اعتقادى و مذهبى با او همراه نبودند، در زمينه قيام ، ارتباط و هماهنگى ايجاد كرده است .

عـلاّمـه شـهيد، قاضى نوراللّه تسترى ، در كتاب با ارزنده احقاق الحق نوشته است : (...او به هـر راهـى كـه مـمـكـن بود، مى خواست مردم مسلمان را گرد خويش جمع كند تا به دفع و نابودى دشمنان خود و خاندان پيامبر بپردازد، و هر كسى از خوبان و بدان و شيعه و سنّى و معتزلى و... با او همراه شد.)(451)

انـقـلابـى كـه در كـوفـه شـكـل مـى گـرفـت ، شـهـر را بـه يـك مـنـطـقـه انـفـجـارآمـيـز تـبـديـل كـرده بـود. گـرچـه زيـدبـن عـلى (ع) برنامه خود را به شيوه اى صحيح و محتاطانه شـروع كـرده بـود، امـّا كـثـرت اسـتـقـبـال مـردم و تـجـمـّع انـقـلابـيـان در خانه ها و مراكز خاص قـابل تقيّه و حفاظت نبود. بنابراين ، برنامه قيام علنى شد. اخبار به استاندار كوفه ، يوسف بـن عـمـر، رسـيـد. او، خـود در حـيـره بـه سـر مـى بـرد، امـّا بـه واسـطـه عمّال خود شهر را تحت نظر داشت .

جـاسـوسـان و خبرچينان هشام ، خليفه اموى ، اوضاع متشنّج و فعّاليّت زيد(ع) را به گوش ‍ او رسـاندند. هشام نامه تندى براى استاندارش فرستاد و او را توبيخ كرد كه چرا اقدامى نكرده اسـت . يوسف بن عمر هم به رئيس شهربانى خود، حكم بن صلت ، دستور داد به هر نحو ممكن ، مخفى گاه زيد را كشف و او را دستگير كند.

زيـد(ع) براى حفظ جان خود و يارانش ، مرتّب خانه هاى امن را عوض مى كرد و هر شب در جايى بـه سـر مـى بـرد. امـّا سـرانـجـام ، مـاءمـوران و جـاسـوسـان و عـوامـل نـفـوذى تـوانـسـتـنـد مـخـفـى گـاه او را بـيـابـنـد و بـه يـوسـف بـن عـمـر گـزارش كـنند. مـحـل اصـلى فعّاليّت زيد(ع) و مخفى گاه او در خانه دو تن از يارانش به نام هاى عامر و طعمه بـود. بـه دليـل گـزارش عـوامل نفوذى ، آن دو دستگير و به دستور يوسف بن عمر، به شهادت رسيدند اينان نخستين شهداى قيام زيد(ع) بودند.

بـديـن سـان ، فـشـار شديدى بر زيد(ع) و يارانش وارد شد او تصميم گرفت زودتر از موعد مقرّر، قيام را علنى كند و اعلام آماده باش بدهد.(452)

اعلان قيام

زيد(ع) شب چهارشنبه اول صفر 122 ه‍ ق را با يارانش جهت قيام وعده گذاشت .(453)

يـوسـف بـن عمر نيز در كوفه اعلام حكومت نظامى كرد و اعلام نمود كه هر كس مى خواهد جانش در امان باشد به مسجد بزرگ كوفه پناه ببرد.

در چنين برهه حسّاسى ، كه جاى امتحان بود، مردم كوفه نخستين مرحله امتحان را بسيار زشت پشت سر نهادند؛ تاريخ تكرار شد و بى وفايى مردم كوفه نسبت به اميرالمؤ منين و امام حسن و امام حـسـيـن (ع) بـراى بـار ديـگر، نسبت به فرزند امام حسين ، زيدعلى (ع) ظاهر شد. پس از اعلام حكومت نظامى و ايجاد رعب و وحشت ، جمعيّت زيادى از كوفيان روحيّه خود را باختند و دست از يارى زيد(ع) كشيدند. جمعيت زيادى از آن مردم دورو، سست عنصر و دنياپرست به مسجد هجوم بردند و در حقيقت ، تسليم دشمن شدند. اين نخستين ضربه بر انقلاب بود.(454)

مسجد مملو از جمعيت گرديد و درهاى آن به دستورِ يوسف بن عمر بسته شد. زيد(ع) و يارانش در خـارج شهر سنگربندى كردند و آتش افروختند و اين به معناى اعلان جنگ بود.(455) او از بى وفايى مردم كوفه سخت دل گير شد و از بيعت كنندگان تعدادى كم ، امّا مصمّم و مقاوم اطـراف او مـانـدنـد. بـا كـمـال تـعـجـّب پـرسـيـد: (سـبـحـان اللّه ، پـس مـردم كـجـايند؟) از آن چـهـل هـزار نـفـرى كـه بـا او بـيـعـت كـرده بـودنـد، تـنـهـا دويـسـت و هـجـده نـفـر اطـراف زيـد را گرفتند.(456)

به زيد(ع) گفتند: مردم را در مسجد محاصره و زندانى كرده اند. گفت : (نه ، به خدا قسم ، اين عذر از كسانى كه با ما بيعت كرده اند، پذيرفته نيست .)(457)

جنگ در كوفه

صـبـح روز چـهارشنبه ، عمّال حكومت و لشكر يوسف بن عمر آماده هجوم به ياران زيد(ع) شدند. زيـد(ع) دو نفر از يارانش را به شهر فرستاد و به آنان گفت ؛ خود را نزديك مسجد برسانند و شـعار انقلابيان (يا منصُور اَمِت)را سردهند تا شايد مردم حركتى كنند و بدانند كه قيام آغاز شده است .

بـيـن ماءموران زيد(ع) و عمّال حكومت درگيرى پيش آمد، يكى از آنان به شهادت رسيد و ديگرى دسـت گـيـر شـد و او را نزد استاندار بردند. او نيز به دستور استاندار به شهادت رسيد. اين چهارمين شهيد انقلاب زيد(ع) پيش از شروع جنگ بود.(458)

سـعـدبـن خـيـثم ، يكى از ياران زيد(ع)، مى گويد: (روز نخست نبرد تعداد ما به حدود پانصد نفر رسيد و لشكر دشمن بيش از دوازده هزار نفر بود.)(459) گرچه در تعداد ياران زيد اختلاف است ، امّا به طور مسلّم ، درصد كمى از بيعت كنندگان به ميدان رزم قدم نهادند.

دو لشـكـر در سـپـيـده دم روز چـهارشنبه اول ماه صفر 121 ه‍ . ق . با هم روبه رو شدند؛ در يك جـبـهـه ، فـرزنـدى قـهـرمـان از ذرّيـّه پـيـامـبـر(ص) و از نـسل حسين (ع) و جمعى از شيعيان وفادار و در جبهه ديگر، لشكر كوفه و جمعى اندك از شاميان سـاكـن عـراق بـه فـرمـان دهـى يـوسـف بـن عـمـر و در يـك كـلام ، حـق و باطل رو در رو قرار گرفتند.

زيـد، فـرمـانـده شجاع علوى ، از لشكر خود سان ديد، ميمنه و ميسره و قلب لشكر را سامان داد، خـود فـرمان دهى كل را به عهده گرفت و پيش از شروع جنگ ، خطبه خواند و در ضمن آن ، ياران خـود را به صبر و مقاومت دعوت نمود و به آنان متذكرّ شد كه به شيوه امام اميرالمؤ منين (ع) در جنگ بصره و شام عمل كنند؛ بر فراريان و زخميان و كسانى كه به خانه ها پناه برده اند، حمله نكنند و مردانه بجنگند.

شـيـپـور جـنگ نواخته شد و لشكر حق و باطل به هم حمله ور شدند. فرياد (الله اكبر) و شعار (يـا مـنـصـورُ اَمـِت)ياران زيد در همه جا بلند بود. نصربن خزيمه ، فرمانده لايق و فداكار زيـد(ع)، بـا يـاران خـود از هـر طرف به دشمن يورش بردند. در نخستين حمله ، فرمانده ارتش دشـمـن بـه هـلاكـت رسيد و اين نخستين پيروزى نيروهاى انقلاب بود. ياران زيد(ع) دشمن را تا درون شهر عقب راندند و جنگ در ميدان هاى شهر و مراكز حساس ‍ درگرفت .

تـاريـخ مـى گـويـد: زيـد(ع) در روز نـبـرد، شجاعت و شهامت بى نظيرى از خود نشان مى داد و درسـت هـمـانـنـد جدش ، على (ع)، دشمن را تار و مار مى كرد.(460) شعرا و بزرگان درباره شجاعت زيد(ع)، سخن ها گفته اند كه در اين مختصر جاى بحث آن نيست .(461)

نـيـروى تـحـت فـرمان دهى زيد(ع) به مراكز مهم شهر رسيدند. دشمن به شدت مقاومت مى كرد. سه مركز مهم مورد نظر زيد(ع) بود:

1. مسجد كه جمعيّت زيادى از مردم در آن محاصره شده بودند؛

2. قصر و دارالاماره كوفه ؛

3. خزانه و مركز دارايى .

زيـد(ع) بـا تـدبـيـر جـنـگـى و تـشـكـيـل گـروه هاى رزمى ، به اين سه مركز مهم حمله ور شد. نـيـروهـاى زيـد(ع) تـا پـاى ديوارهاى مسجد رسيدند و پرچم ها را بالا گرفتند و شعار (اللّه اكبر) و (يا منصورُ اَمِت)  سردادند تا بلكه مردم حركتى كنند و هجوم آورند و درهاى مسجد را باز كـنـنـد و بـه صـفـوف انقلابيان بپيوندند. امّا افسوس از مردم سست عنصر كوفه ! آنان حركتى نـكـردنـد و اگـر هـم احـياناً كسى به طرف در يا ديوار مسجد حركت مى كرد، تيراندازان از روى ديوار يا پشت بام ها او را مى زدند.(462)

نـيـروهـاى زيـد(ع) بـه طـرف دارالرزق (مـحـل نـگـه دارى اموال)حمله كردند و آن را گشودند. زيد(ع) دستور دادن آن جا را به محاصره خود درآورند و از غارت و چپاول افراد فرصت طلب جلوگيرى كنند.

روز چـهـارشـنـبـه تـا شـب ، جـنـگ ادامه پيدا كرد و تقريباً نيروهاى انقلاب در همه جبهه ها موفّق شـدند. در تاريكى شب ، جنگ فروكش كرد و از دشمن تلفات زيادى بر جاى ماند. ابو معمر مى گويد: در آن روز، بيش از دو هزار تن از نيروهاى دشمن به هلاكت رسيدند.(463)

ضـربـات كـوبنده و تلفات سنگينى بر دشمن وارد گرديد. آنان شب را به مداواى مجروحان و دفن اجساد پرداختند.

روز پنج شنبه دوم صفر، جنگ سهمگينى در انتظار شهر كوفه بود. زيد(ع) در حالى كه زرهى آهـنـين بر تن داشت و قباى سفيدى زير آن پوشيده بود و بر سر كلاه خودى نهاده بود، شمشير در دسـت ، ياران خود را براى ادامه جهاد مهيّا ساخت . دشمن زخم خورده و انتقام جو نيز به سازمان دهـى نـيـروهايش پرداخت و ارتشى منظّم به فرمان دهى عباس بن سعيد مزنى ، رئيس شهربانى شهر، به طرف نيروهاى انقلاب ، كه در محله دارالرزق سنگر گرفته بودند، يورش آوردند.

دو نـيـرو بـه شدّت درگير شدند. يوسف بن عمر، استاندار كوفه ، مرتّب نيروهاى كمكى به مـيـدان مـى فـرسـتـاد و لحـظـه بـه لحـظه شعله هاى جنگ بيش تر زبانه مى كشيد. در اين روز، نـصـربـن خزيمه ، فرمانده لايق و افسر شجاع زيد(ع)، به شهادت رسيد. شهادت او ضربه اى سـخـت بـراى يـاران او بود. با وجود اين ، زيدبن على (ع) همچون طوفانى سهمگين ، ارتش دشـمن را در هم مى نورديد و با ياران اندك خود، چنان مردانه مى جنگيد كه تاريخ كم تر نظير آن را به ياد دارد.

جـنـگ روز دوم عـمـدتـاً در مـحـلّه سبخه جريان داشت . بنابراين روز دوم نبرد را (يوم السبخه)ناميده اند.

در ايـن روز، زيـد(ع) هـمـان اشـعـار حـمـاسـى جـدّش امـام حـسـيـن (ع)، را بـه شـكـل رجـز مى خواند و مى جنگيد. انقلابيان به شدّت تحت فشار بودند و تلفاتى نسبتاً زياد بـر آنـان وارد شـده بود، اما مقاومت مى كردند. در عصر اين روز، دومين فرمانده نيروهاى انقلاب ، معاوية بن اسحاق ، از سرداران شجاع و نمونه ، به شهادت رسيد و ضربه اى سخت بر جبهه انـقـلاب وارد شـد. ولى مـردم ديـدنـد زيـد(ع) و يـارانـش بـه شـكـل عـجـيـب و حـيـرت آورى ، بـه قـلب دشـمـن حـمـله مـى كـنـنـد و گـويـا هـمـه دل به شهادت بسته اند. زيد(ع) همچون تند بادى شديد صفوف دشمن را در هم مى شكست و از كشته پشته مى ساخت .(464)

شهادت زيد(ع)

عـصـر پـنـج شـنـبـه ، دوم صـفـر 121 ه‍ . ق آفـتـاب در حـال غـروب بـود و دليرمردان مجاهد ورهبر قهرمان آنان ، زيد(ع)، با همه وجود مى جنگيدند كه نـاگـهـان تـيـرى بـر پـيـشـانـى زيـد(ع) ايـن قـهـرمـان خـون خـواه آل مـحـمـّد(ع)، اصـابـت كـرد؛ تـيـر بـسـيار مهلك بود، كار خود را كرد و قهرمان انقلاب ، ديگر نتوانست مقاومت كند و همانند جدّ مظلومش ، امام حسين (ع)، با چهره اى خون آلود از روى اسب بر زمين فرود آمد.

يـاران پـيـكـر تـيـرخـورده رهبر خود را از صحنه نبرد بيرون بردند. ديگر شب شده بود و هوا تـاريـك . آنان زيد(ع) را، كه هنوز زنده بود، به خانه يكى از يارانش ، به نام حرام بن ابى كريمه بردند. طبيبى بر بالين او حاضر كردند. طبيب مى دانست كه تير كار خود را كرده است ، امّا با وجود اين ، ماءيوسانه تصميم گرفت تير را از پيشانى او خارج سازد.(465)

زيـد(ع) بـه هـوش آمـد و آخـريـن سـخـنـان خـود را گـفـت ؛ بـراى يـارانـش مشغول دعا شد و فرمود:

(اَللّهُمَّ اِنَّ هؤُلاءِ يُقاتلونَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ رَسُولِكَ وَ دينِكَ الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ لِعبادِكَ فَاَجِرْهُمْ اَفْضَلَ مَا جَازَيْتَ اَحَداً مِْن عِبادِكَ)

خـداونـدا، ايـنـان در راه تـو بـا دشـمـنـانـت و دشمنان پيامبرت و دينت جنگيدند. آنان را برترين پاداشى كه به بندگانت مى دهى ، عطا فرما.

يـحـيـى ، فـرزنـد گـرامـى زيـد(ع)، وقـتـى پـدر را در آن حـال ديـد، گـفـت : (پـدر، تـو را بـشـارت بـاد كـه بـه زودى بـه ديـدار رسول خدا و على مرتضى و فاطمه و حسن و حسين (ع) خواهى شتافت .)

او چـشـمـان مهربان خود را باز كرد و به سختى ، اين جمله تاريخى را به فرزندش ، يحيى ، گـفـت : (فرزندم ، درست گفتى ، امّا تو با اين گروه تبه كار مبارزه كن . به خدا سوگند كه تـو بـر حـقـّى و آنـان بـر بـاطـل . هـر كـسـى در ركـاب تـو بـه شـهـادت رسـد اهل بهشت است و قاتلين او در دوزخ .)

آن گاه طبيب گفت : آقا، اگر تير را از پيشانى شما خارج كنم ، جان شما با آن خارج خواهد شد. زيد(ع) گفت : (مرگ برايم راحت تر از اين وضع است .)

طـبـيـب تـيـر را از پـيـشـانـى او كـشـيـده و هـم زمـان بـا آن ، جـان او نـيـز بـه جـانـان پـيـوسـت .(466)

آن قـهـرمـان سـلحـشـور حسينى به جدّش ، حسين (ع) پيوست و پرچم انقلاب و خون خواهى را به دسـت فـرزنـد رشـيـد و قـهـرمـان خـود، يـحـيـى ، سپرد تا باز تاريخ تكرار شود و نبرد حق و باطل ادامه يابد و پيام عاشورا در همه جا طنين افكند.

شـهـادت زيـد(ع) در روزهـاى آغـازيـن صـفـر 120 ه‍ . ق . در كوفه واقع شد. در آن هنگام ، عمر مـبـارك او چـهـل و دو سـال بـود. درود خـداونـد بـر روح پـرفـتـوح او و يـاران وفـادارش ‍ باد.(467)

ماجراى دفن بدن و سر بريده زيد(ع)

عـمـّال امـوى پـس از جـنـگ و مـتـلاشـى كـردن نـهـضـت ، بـه دنـبـال جـسـد زيـد(ع) بـودنـد. يـاران وفادار زيد(ع) پس از مشورت با همديگر، به نظرشان رسـيـد كـه شـبـانـه بدن او را دفن كنند و جوى آبى را از روى آن عبور دهند تا دشمن متوجّه بدن نشود.(468) همين كار را هم كردند.

امـّا گـزارش يـك جـاسـوس و عـامـل نـفـوذى نقشه آنان را براى استاندار كوفه فاش ساخت و آن نـامـردان بـدن مقدّس زيد را از قبر بيرون آوردند و سر از بدنش جدا كردند و جسد او را به دار زدنـد. بـنـى اميّه ، كه از نهضت زيد ضربه سختى خورده بودند، براى آن كه انتقام مناسبى از دودمـان پـيـامـبـر(ع) گـرفـتـه و مـردم را هـم تـرسـانـده بـاشـنـد، سـال هـا بـدن زيـد را بـالاى دار نـهـادنـد. در تـاريـخ آمـده اسـت كـه مـدّت چـهـار سال بدن مبارك زيد(ع) بالاى دار بود تا فرزندش ، يحيى ، قيام كرد و آن بدن مطهّر را به دستور وليدبن يزيد از دار پايين آوردند، با آتش سوختند و خاكستر آن را بر روى رود فرات پـاشـيـدند(469) تا كم ترين اثرى از او نباشد. امّا هنوز هم مقام زيد(ع) در كوفه ، مـحلّ زيارت و مكان مقدّسى است ؛ همان جا كه بعدها شيعيان در محلّ سوزاندن بدن زيد(ع) بر آن بنايى ساختند كه تا امروز نيز مورد احترام و زيارتگاه دوستان خاندان پيامبر(ع) است .

سر بريده زيد(ع) را به شام ، نزد خليفه اموى بردند و او پس از چند روز، سر را به مدينه فرستاد تا خاندان پيامبر(ع) را بترساند و زهر چشمى از آنان بگيرد. والى مدينه سر زيد(ع)را جـلوى قـبـر پـيـامبر(ص) آويخت . سرانجام سر را به مصر بردند و در محراب مسجدى دفن نـمـودنـد كـه آن جا نيز زيارتگاه مهمىّ براى دوستان خاندان پيامبر(ع) است . اين مسجد به نام (مـحـرس الخـصـىّ) مـشـهـور اسـت . مـردم خـوش طـيـنـت و مـحـبـّان اهـل بـيـت (ع) در مـصـر، هـر هـفـتـه يـك شـنـبـه هـا شـب و روز بـه آن جـا مـى رونـد و زيـارت مـى كنند.(470)

خـبـر شـكـسـت ظاهرى نهضت مقدس زيد(ع) و فاجعه جانگداز وى و ياران فداكارش در تمام بلاد اسـلامـى آن روز، مـوجـب تـاءثـر عـمـيـق مـسـلمـانـان انـقـلابـى و بـيـدار شـد و در تـمام مجالس و محافل سياسى آن روز، بحث از نهضت و شهادت زيد(ع) بر سر زبان ها بود و در كوفه مركز انـقـلاب ، در شـام پـايـگـاه قـدرت دشـمـن ، در مصر محلّ تحت نفوذ حكومت اموى ، در مدينه زادگاه زيـد(ع) و حـتـّى در نقاط دوردست كشور وسيع اسلامى آن روز مانند، رى ، خراسان و ديگر بلاد اسـلامـى ، واكـنش هاى تندى به همراه داشت و ملّت مسلمان شهادت پرچمدار انقلاب اسلامى و خون خواه امام حسين (ع) و فرزند امام سجّاد(ع) و ازدست دادن قهرمانى با فضيلت و فداكار همچون او را فـاجـعه اى بزرگ و ثلمه اى جبران ناپذير در عالم اسلام مى دانستند. لازم به ذكر است كه كـوفـه و مـدينه بيش از همه جا از اين حادثه ناگوار منقلب و متاءثّر بود. احساسات مردم ، به خـصـوص پس از شهادت زيد(ع) با جنايات حكومت اموى به اوج خود رسيده بود و هر آن انتظار مـى رفـت ايـن مشعل جاويد در گوشه اى از بلاد اسلامى آن روز شعله ور شود. و انتقام جويان و مـبـارزان سـلحـشـور عـلوى و مـسـلمـان دسـت بـه قـيامى دوباره بر ضدّ دستگاه كثيف اموى بزنند. بـازمـانـدگـان ايـن قـهـرمان علوى ، به خصوص فرزند رشيد زيد، يحيى ، بيش از همه براى رهبرى اين قيام مورد نظر مردم بود و چنين نيز شد.

تاءثّر شديد امام صادق (ع) در فقدان زيد(ع)

خـبـر شـهـادت زيـد(ع) و يـاران او، در مـديـنـه اثـرى عميق و ناگوار داشت و بيش از همه خاندان پـيـامـبـر(ع)، بـه ويـژه امـام صادق (ع)، را از اين واقعه متاءثّر ساخت . آن حضرت پس ‍ از اين مـاجـرا، هـر گـاه نام زيد(ع) و كوفه را مى شنيد، بى اختيار اشك مى ريخت و از مظالم بنى اميّه سخن مى گفت و با جملاتى رسا و جانسوز، از شخصيّت عموى قهرمان و شهيدش ، زيد(ع)، ياد مـى كـرد. شايد پس از واقعه عاشورا، هيچ پيشامدى به اندازه شهادت مظلومانه زيد و يارانش ، اهل بيت پيامبر(ع) را آن چنان متاءثر و عزادار نكرده بود.

حـمـزة بـن حـمـران يـكـى از ياران امام صادق (ع) مى گويد: (روزى خدمت امام (ع) رسيدم ، از من پـرسـيـد: حـمـزه ، از كـجـا مـى آيـى ؟ گـفـتـم : كـوفه . به محض اين كه امام (ع) نام كوفه را شـنـيـدنـد، بـه شدّت گريستند؛ چنان كه محاسن مباركشان از اشك چشمشان خيس شد. علّت گريه حضرت را پرسيدم .

فرمود: به ياد عمويم زيد و آنچه بر سرش آمد، افتادم ، گريه ام گرفت .(471)

گفتم : چه چيزى از او به ياد شما آمد؟

فرمود: شهادت او؛ موقع نبرد، تيرى به پيشانى اش اصابت كرد، فرزندش ، يحيى ، رسيد و خـود را بـه روى پدر افكند و گفت : پدر، تو را بشارت باد كه به ديدار پيامبر خدا و على و فـاطـمـه و حـسـن و حـسـيـن ـ كـه درود خـدا بـر آنـان بـاد ـ نـايل مى شوى . زيد گفت : بلى ، فرزندم همين طور است . سپس آهنگرى آوردند تا آن تير را از پيشانى اش خارج سازد، امّا جان او نيز با آن خارج شد. يارانش بدن او را وسط جوى آبى دفن كردند و آب را روى آن جريان دادند (تا دشمن جاى دفن بدن را نداند.) امّا فرداى آن روز، جوانى سندى ، كه در آن جمع بود، نزد يوسف بن عمر رفت و محلّ دفن او را به آنان خبر داد. يوسف بن عـمـر هـم بـدن او را از خـاك بـيـرون آورد و تـا چـهـار سـال آن را بـالاى دار آويخت تا دستور داد آن را پايين آوردند و به آتش سوزاندند و خاكسترش را بـه بـاد دادنـد. خدا قاتلش و كسانى كه او را يارى نكردند لعنت كند. به خدا شكايت مى كنم از آنچه بر ما خاندان پيامبرش پس از او رسيده است و در برابر دشمنانمان از او كمك مى خواهيم و او بهترين پشتيبان است (472)

سـليمان بن خالد از شاگردان امام صادق (ع) و از همرزمان زيد(ع) بود. او به نهضت زيد(ع) پـيـوسـت و يـوسف بن عمر شخصاً انگشتان او را قطع كرد.(473) سليمان مى گويد: (روزى امام صادق (ع)، از من پرسيد: با عمويم چه كرديد؟!

گـفـتـم : يـاران او جـسـدش را حـفظ كردند و سپس (شبانه)  آن را در كنار فرات دفن كرديم . امّا دشمن جسد را كشف كرد و آن را به آتش كشيدند.

امـام (ع) فـرمود: كاش بدن را با آهنى سنگين مى كرديد و به رود فرات مى انداختيد (تا دشمن به بدن او دست نيابد.) صلوات خدا بر او و لعنت بر قاتلانش باد.)(474)

مقام زيد(ع) و يارانش در سخن امام صادق (ع)

فـضـيـل رسـّان گـويـد: (مـن در ميان ياران زيد، در جبهه مى جنگيدم و زيد با سخنان گرم خود، ياران را بر جهاد تشويق مى كرد. و من در كنارش بودم تا به شهادت رسيد. پس از اتمام جنگ ، از كوفه فرار كردم و به مدينه آمدم . نمى خواستم خبر شهادت زيد و ماجراى كوفه را به امام صادق (ع) بگويم . خدمت امام (ع) رسيدم ، امام بى درنگ ، از من سراغ عمويش ، زيد، را گرفت . در جواب ايشان ، به گريه افتادم . امام فرمود: او را كشتند؟!

گفتم : بلى .

فرمود: به دارش زدند؟

گفتم : آرى ، به خدا قسم .

امـام (ع) بـه شـدّت گـريـسـت و قـطـرات اشـك بـر چـهـره ايـشـان روان شـد. سـپـس فـرمود: اى فضيل ، در جنگ به عمويم كمك كردى ؟

گفتم : بلى .

فرمود: چند نفر از دشمن را كشتى ؟

گفتم : شش نفر.

فرمود: مثل اين كه در كشتن آنان نگرانى و ترديدى دارى ؟

گفتم : اگر ترديدى داشتم كه آنان را نمى كشتم . و شنيدم كه امام فرمود:

(اَشـْرَكـَنـِى اللَّهُ فـي تـِلْكَ الدِّمـاءِ مـَضـى وَاللّهِ، عَمّي وَ اَصْحابُهُ الشُّهداءُ مِثْلَ ما مَضى عَلَيْهِ عَلِىُّبن اَبىٍّ طالِبٍ وَ اَصْحابُهُ)

خداوند مرا در ثواب ريختن خون آنان شريك گرداند. به خدا قسم ، عمويم و يارانش راه على بن ابى طالب و ياران او را پيمودند.(475)

عـبـدالله بن سبابه نقل مى كند: (هفت نفر بوديم ، از كوفه عازم مدينه شديم ، خدمت امام صادق (ع) شرفياب گشتيم . امام (ع) از ما پرسيد: از عمويم ، زيد، چه خبر؟

گفتيم : قيام كرده يا درصدد قيام بود.

امام فرمود: اگر از او خبرى رسيد، به من اطّلاع دهيد.

چند روزى گذشت كه نامه اى از بسّام صيرمى به دست ما رسيد. متن نامه چنين بود: (... امّا بعد، در روز چـهـارشـنبه ، اول ماه صفر، زيد قيام كرد و جنگ روز چهارشنبه و پنج شنبه ادامه يافت و زيدبن على با جمعى از يارانش در روز جمعه كشته شدند.)

نـامـه را خـدمـت امـام صـادق (ع) بـرديـم . امـام وقـتـى نـامـه را خـوانـدند، به شدّت گريستند و فـرمـودنـد: (اِنـّا لِلّهِ وَ اِنـّا اِليْهِ راجِعُونَ). مصيبت عمويم را به حساب خدا مى گذارم . او بهترين عـمـو بـود. عـمويم مردى بود براى دنيا و آخرت ما. به خدا سوگند، عمويم رفت ، در حالى كه شـهـيـدى از شـهـدا مـحـسـوب مـى شـد؛ هـمـچـون شـهـدايـى كـه بـا رسول الله و على و حسن و حسين ـ صلوات الله عليهم ـ بودند.(476)

در روايتى ، امام صادق (ع) از ابوولاد كوفى پرسيد: (عمويم زيد را ديدى ؟)

بـلى ، او را در بـالاى دار مـشـاهـده كـردم و مـردم نـسـبـت به او دو دسته بودند: دوستان براى او محزون و گريان و دشمنان شاد. امام فرمود:

(اَمَّا الْباكى فَمَعَهُ فِى الْجَنَّةِ وَ اَمَّا الشّامِتُ فَشَريكٌ في دَمِهَ.)

گريه كننده بر او در بهشت با او و بدگوى او در خونش شريك است .(477)

از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمودند:

(رَحِمَ اللَّهُ عَمّي زَيْداً، خَرَجَ عَلى ما خَرَجَ آباؤُهُ وَ وَددتُ اَنّى اِسْتَطَعْتُ اَنْ اَصْنَعَ فَاَكُونَ مِثْلُ عَمّى . مَنْ قُتِلَ مَعَ عَمّي زَيْدِ بْنِ عَلِي كَمَنْ قُتِلَ مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ(ع).)

خـدا عمويم را رحمت كند. قيام او در ادامه همان راه پدرانش بود. من دوست داشتم مى توانستم كارى را كـه عـمـويم كرده ، انجام دهم . هر كس همراه زيدبن على كشته شده مانند كسى است كه در كنار حسين بن على (ع) به شهادت رسيده است .(478)

عـبـدالرحـمن بن سبابه گويد: امام صادق (ع) پولى به من داد و فرمود تا در ميان خانواده هاى شهدايى كه در قيام زيد شركت داشتند، تقسيم كنم .(479)

قيام زيد(ع) در اشعار شعرا

شـهـادت زيـد(ع) الهـام بـخـش سـرايـنـدگـان آزاده گـرديـد. و مـاجـراى قـيـام و شـهـادتـش تـا سـال هـا مـوضـوع شعر شعراى پاك طينت و طرف دار حق . در اين جا، مجالى براى ذكر قصايد و مراثى سروده شده در اين باب نيست ، فقط نام شعراى آزاده اى را كه در رثاى شهادت زيد(ع) سروده اند، ذكر مى كنيم :(480)

1 ـ كميت اسدى ، در قصيده (هاشميات) ؛

2 ـ سـيـد حِميرى ، سيد الشعراء، در قصيده معروف خود در رثاى زيد(ع)؛ (امام صادق (ع) او را دوست مى داشتند.)

3 ـ سـديـف بـن مـيمون ، در قصيده اش كه درباره شهادت امام حسين (ع) و زيد(ع) و شهداى بنى هاشم سروده است ؛

4 ـ فـضـل بـن عبدالرحمن بن عباس ، در قصيده اى طولانى كه در رثاى زيد(ع) دارد؛ مرزبانى گـويـد: فـضـل از بـزرگـان و عـلمـاى بـنـى هاشم بود و قصيده اى طولانى در مرثيه زيد(ع) سـروده اسـت كـه شـعـرش مـورد اسـتـنـاد قـرار مى گيرد. سيبويه ، پدر علم نحو، به اشعار او احتجاج كرده است .(481)

5 ـ ابو ثميله ابار؛

6 ـ حبيب بن بدر هلالى ؛

7 ـ ابن حماد؛

8 ـ يحيى بن زيد، فرزند شهيد زيد(ع)؛

9 ـ صاحب بن عباد؛

10 ـ ابو محمّد عبدى ؛

11 ـ شيخ يعقوب نجفى ؛

12 ـ شيخ صالح كواز؛

13 ـ سيد محمّد اعرجى ؛

14 ـ ميرزا محمّد على اردوبادى ؛

15 ـ سيد على نقى تقوى لكهنوى ؛

16 ـ شيخ جعفر نقدى .

علل شكست قيام زيد(ع)

قـيـام زيـد(ع) با شكست روبه رو شد. البتّه مقصود از (شكست)اين نيست كه قيام او بى ثمر ماند؛ زيرا اين قيام موجب قيام هاى بزرگ ديگرى بر ضدّ حكومت هاى جور شد كه مهم تر از همه ، قـيـام يـحـيـى ـ فـرزند قهرمان زيد(ع) ـ و قيام خراسان بود. و منجر به سقوط دولت امويان گـرديـد و قـطـعـاً اگـر قـيـام زيـد(ع) نـبـود حـكـومـت امـويـان بـيـش از آن مـدّت طـول مـى كـشـيـد. ايـن نـيـز مـسـلّم اسـت كـه شـكـسـت در قـيـام هـاى حـق مـعـنـا نـدارد، بـلكـه عـمـل بـه تـكـليـف ، خـود پـيـروزى است و مرام در قيامش ، همانند مرام جدّش ، امام حسين (ع) بود و شـهـادت و پـيـروزى براى آن ها موفقيّت به حساب مى آمد. بنابراين ، مقصود از (شكست) ، در اين جا شكست ظاهرى قيام است .

سـؤ ال ايـن اسـت كـه بـا تـوجـّه بـه زمـيـنـه هـاى مـسـاعـد و عوامل موفقيّت ، چرا قيام زيد(ع) به شهادت او و يارانش انجاميد. در اين زمينه ، مى توان شكست قيام او را به دليل چند عامل دانست :

1  ـ وجود ارتش شام در كوفه