مقتل مقرم

سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)
مترجم‏: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۲۶ -


روز اربعين حسينى‏

از سنن و رسوم همگانى اينست كه در چلهمين روز از وفات يك عزيز با ارسال خيرات و مبرات و با برپا كردن مجالس ذكر، و بر شمردن فضائل او و آروز كردن جاودانگى ذكر او به او توجه ويژه مى‏كنند و اين در حالى است كه همگان در حال فراموش كردن او هستند و دل‏ها مى‏خواهند او را رها كنند، لذا با يك شعر بلند يا يك خطابه بليغ مى‏هواهند ياد او را زنده كنند. در آن لحظه كه اين اشعار خوانده مى‏شود يا خطابه‏اى ايراد مى‏شود ياد آن فقيد هم زنده مى‏شود و همگان مى‏هواهند از فضيلتهاى او را پيروى كنند. اگر آن فقيد هم زنده عظمت و فضيلت بر خوردار باشد اين سنت حسنه، اهميت بيشترى پيدا مى‏كند وقتى كه اين يادآورى در مورد مصلحين و افراد الگوئى بوده باشد، چون نشر مزايا و تعاليم آنان پيروان آنها را به سوى اصلاح و تهذيب نفس سوق مى‏دهد.

روايتى كه ابوذر غفارى و ابن عباس از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده‏اند كه زمين تا چهل روز بر مؤمن گريه مى‏كند(645) و همچنين روايتى كه زراره از امام صادق (عليه السلام) نقل مى‏كند كه آسمان تا چهل روز بر حسين (عليه السلام) خون گريست و زمين چهل روز تبا سياهى و تيرگى گريه كرد و خورشيد چهل روز با كسوف و سرخى خود گريست و فرشتگان آسمان چهل روز گريه كردند، هيچ زنى از ما خضاب نكرد و روغن به خود نماليد و سرمه نكشيد تا اينكه سر عبيدالله بن زياد نزد ما فرستاده شد و پس از شهادت امام (عليه السلام) پيوسته ما در حال گريه بوديم،(646) تمامى اين روايات مؤكد اين سنت معروفه و عادت مستمره در ميان مردم است كه چهل روز به ميت توجه كنند و در روز چهلم بر سر قبر او مجلس بپادارند كه خويشان و دوستان گردهم آيند. اين عادت مختص به مسلمانان نيست، مسيحيان نيز در چهلمين روز از وفات فردى، در كليسا مجلس برپا مى‏كنند نمازى بروى مى‏خوانند به نام نماز جنازه و در نيمسال و پس از يك سال نيز چنين رفتار مى‏كنند، يهوديان پس از گذشت سى روز و همچنين پس از نه ماه و پس از يك سال چنين كارى مى‏كنند.(647) تمامى اينها براى باز گرداندن ياد او و تذكر دادن آثار و اعمال اوست خصوصاً اگر مرده از بزرگانى باشد كه صاحب آثار و اعمالى بوده باشد.

به هر حال در ميان تمامى مصلحين شخصى يافت نمى‏شود كه نيكى به تمام معنا او را در بر گرفته باشد و زندگى و داستان نهضت و شهادت جانسوز او تماماً دعوتى الهى و درس اصلاح طلبانه و تعاليم اخلاقى و مواعظى دينى بوده باشد مگر سرور جوانان بهشت، شهيد دين و اسلام، شهيد اخلاق و تهذيب، آقا حسين بن على (عليه السلام)، او از هر شخص اولى است به اينكه ياد او در هر مكانى اقامه شود و در روز اربعين به سوى مرقد مقدسش حركت كنند تا به اين اهداف كريمه نائل آيند.

در مورد عموم مردم مجالس اربعين منحصر به اربعين اول است از آنجهت كه فضائل آنان محدود و پايان‏پذير است، بر خلاف سيد الشهداء كه فضائل او محدود و معدود نيست و هر اندازه حالات او ذكر شود باز هم جديد و با طراوت است و هر انسان نيك محتاج است كه از او پيروى كند. پس اقامه ماتم نزد قبر او در اربعين هر سال زنده كردن نهضت او و معرفى كردن قساوت امويان و تابعائن و پيروان آنان است، و هر زمان كه خطيب يا شاعرى لب به سخن بگشايد درهايى از فضيلت بر او باز مى‏شود كه پيش از آن، بر او بسته بوده است.

به همين دليل، عادت تمامى شيعيان بر اين است كه روز اربعين هر سال تجديد عهد كنند و روايت امام باقر (عليه السلام) را كه آسمان چهل روز بر حسين (عليه السلام) گريست، طلوع و غروب آن سرخ بود،(648) شايد به همين عادت معروف ميان مردم اشاره داشته باشد.

علائم مؤمن‏

حديث امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه مى‏فرمايد: علامات مؤمن پنج چيز است: برگزارى پنجاه و يك ركعت نماز، زيارت اربعين، آشكار گفتن بسم الله الرحمن الرحيم، به دست كردن انگشتر به دست راست، و پيشانى بر خاك سائيدن.(649)

اين روايت ما را به اين عادت همگان شناخته شده ميان مردم راهنمائى مى‏كند، بزرگداشت سيد الشهداء و بر پائى مجالس ذكر او در روز اربعين از جانب كسانى است كه محب و شيعه او باشند و بدون شك شيعيان همان مؤمنينى هستند كه به امامت او معتقد باشند و از علائم ايمان و محبت آنها به آقاى جوانان بهشت، حضور يافتن نزد قبر مطهر وى در روز اربعين باراى اقامه ماتم و تجديد عهد و ميثاق با وى مى‏باشد.

تصرف كردن در جمله زياه الأربعين به اينكه بگوييم منظور از آن زيارت چهل فرد مؤمن باشد، يك كج فهمى است كه ذوق سليم از آن اباء و امتناع دارد، چون اگر منظور حديث، زيارت چهل مؤمن بود، مى‏بايست الف و لام نياورد و بگويد: زياره اربعين، الان كه الف و لام عهد را آورده است معلوم مى‏شود همان زيارت اربعين معهود و معروف مد نظر است كه يكى از علائم ايمان و محبت نسبت به ائمه (عليه السلام) مى‏باشد.(650)

باب نجات و كشتى رحمت‏

نكته ديگر اينكه ائمه معصومين (عليه السلام) اگر چه عموماً درهاى نجات و كشتيهاى رحمت هستند و با ولايت آنان مؤمن از غير مؤمن شناخته مى‏شود و همگان در راه دعوت به دين شهيد شدند و جان خود را براى امتثال امر خداوند اهدا كرده‏اند و لذا امام حسن مجتبى (عليه السلام) مى‏فرمايند: اين امر را دوازده امام دارند هيچ كدام از آنها نيست مگر اينكه مقتول يا مسموم مى‏شود، و لذا واجب است اقامه ماتم در اربعين هر كدام از ائمه، اما قرينه حاليه، علماء را ملزم كرده است كه از اين جمله، خصوص زيارت حسين (عليه السلام) را بفهمند، زيرا قضيه سيد الشهداء است كه ميان دعوت حق و باطل تميز داده و لذا گفته مى‏شود كه آغاز اسلام، محمدى، و بقاء آن حسينى است و حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه حسين از من است و من از حسينم، به همين مطلب اشاره مى‏كند، زيرا آنچه سيد الشهداء تحمل كرد براى محكم كردن اساس اسلام، پاك كردن خارهاى باطل از راه شريعت و آگاه كردن نيكان به جرائم اهل ضلال و گمراهى بود و اين عين نهضت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) براى نشر دعوت الهى بود. به همين دليل است كه ائمه معصومين (عليه السلام) هيچ فرصتى نيافته‏اند مگر اينكه نظرها را به اين نهضت كريمه، متوجه سازند، چون اين نهضت در بر گيرنده فاجعه هائى است كه صخره را فرو مى‏ريزد و مى‏دانند كه مواظبت بر آشكار كردن مظلوميت حسين (عليه السلام) عاطفه‏ها را تحريك و دلها را نرم مى‏كند، شنونده مى‏داند كه حسين امامى عادل است، هرگز به پستى تن نمى‏دهد، او امامت را از جد و پدر خود گرفته است و هر كس به مبارزه او برخيزد از عدالت خارج است، هنگامى كه شنونده دانست كه حق با حسين (عليه السلام) و فرزندان معصوم اوست بدون شك راه آنان را خواهد پيمود.

از اين روست كه از جانب ائمه (عليه السلام) تشويق به اقامه ماتم در هيچ اربعينى حتى اربعين پيامبر عاليقدر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد نشده است زيرا تذكر دادن فاجعه كربلا يك عامل قوى در باقى گذاردن رابطه دينى، و متوجه كردن نظرها به كربلا در احيأ امر معصومين (عليه السلام) جذاب‏تر است. و به هر حال براى خواننده گرامى اختصاص زيارت اربعين به مؤمن آشكار مى‏شود اگر نظائر و هم قرينه‏هاى آن را كه حديث بر آنها اشاره نموده است.

نخستين آنها نماز پنجاه و يك ركعت است كه در شب معراج تشريع شد و با شفاعت پيامبر به پنج نماز واجب بسنده شد: هفده ركعت در صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء و سى و چهار ركعت نافله: هشت ركعت نافله ظهر قبل از آن و هشت ركعت نافله عصر قبل از آن، چهار ركعت مغرب بعد از صبح و يازده ركعت نافله شب كه با اضافه نمودن آنها به نمازهاى واجب مجموعاً پنجاه و يك ركعت مى‏شوند. اين عمل از مواردى است كه مختص به اماميه است، اهل سنت اگر چه در عدد فرائض، موافق با شيعه هستند اما در نوافل اقوال آنها مختلف و گونه گون است: در فتح القدير از ابن همام حنفى ج 1، ص 314 آمده است كه نوافل دو ركعت قبل از فجر، چهار ركعت قبل از ظهر و دو ركعت بعد از ظهر، چهار ركعت قبل از مغرب و دو ركعت بعد از آن و چهار ركعت بعد از عشاء است در مورد نافله شب هم اختلاف است كه آيا هشت ركعت است يا دو ركعت يا سيزده ركعت يا بيشتر؟ كه مجموع نوافل شب و روز با نمازهاى واجب پنجاه و يك ركعت نمى‏شود و لذا پنجاه و يك ركعت مخصت به اماميه است. دومين چيزى كه روايت ذكر كرده بلند بسم الله گفتن است. اماميه در نمازهاى جهريه (نمازى كه بايد با صداى بلند خواند شود يعنى صبح و مغرب و عشاء) آن را واجب مى‏دانند و در نمازهاى اخفاتيه (ظهر و عصر) آن را مستحب مى‏دانند.

مورد دوم: آشكارا گفتن بسم الله الرحمن الرحيم است اماميه معتقدند كه در نمازهاى واجب جهرى مثل مغرب، عشاء و صبح به صورت وجوبى آشكارا گفتن آن لازم است و به صورت استحباب در نمازهاى اخفاتى مانند ظهر و عصر.

فخر رازى مى‏گويد: شيعه معتقد است كه بلند گفتند بسم الله در نمازهاى جهرى و اخفاتى از سنت است و بقيه فقهأ با اين نظر شيعه، مخالف هستند. به تواتر ثابت شده است كه على بن ابيطالب (عليه السلام) بسم الله را بلند مى‏گفت و هر كس در دين خود به على (عليه السلام) اقتدا كند به تحقيق هدايت يافته است و دليل آن هم قول پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود: خدايا حق را با على (عليه السلام) بگردان هر جا كه بوده باشد.(651) البته اين كلمه فخر رازى را ابو الثناء آلوسى هضم نكرده است و لذا گفته است: اگر فردى به جميع آنچه از اميرالمؤمنين متواتر است عمل كند به تحقيق كافر شده است، چون بايد به بعضى ايمان آورد و به بعضى كافر شود و اينكه گفته شده كه هر كس در دين خود به على (عليه السلام) اقتدا كند هدايت شده، مسلم است، ولى در صورتى است كه روايتى كه كارهاى على (عليه السلام) را حكايت مى‏كند مسلم و متواتر باشد.(652)اين هجوم آلوسى و امثال او، به شيعه ضرر نمى‏رساند كه قدمهاى خود را بر ولايت سيد اوصياء راسخ گردانيده‏اند. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: اى على خداى تعالى را نشناخت مگر من و تو، مرا نشناخت مگر خدا تو، و تو را نشناخت مگر خدا و من.(653) اهل تسنن در مسأله جهر با اماميه مخالف هستند. در مغنى ابن قدامه ج 1، ص 478 بدايع الصنايع كاشانى ج 1، ص 204 و شرح زرقانى بر مختصر ابى الضياء ج 1، ص 216 آمده است كه بلند گفتن بسم الله در نماز سنت نيست.

سومين چيزى كه حديث به آن متعرض شده است، اينست كه انگشتر را به دست راست بكنند، اماميه طبق روايات ائمه (عليه السلام) به آن ملتزم شده‏اند و گروهى از اهل تسنن مخالفت كرده‏اند. ابن حجاج مالگى مى‏گويد: سنت اينست كه هر نجاستى با دست چپ گرفته شود و هر شيأ پاك با دست راست گرفته شود، لذا در مورد انگشتر مستحب اينست كه به دست چپ زده شود چون با دست راست گرفته مى‏شود و به دست چپ زده مى‏شود.(654)

ابن حجر حكايت مى‏كند كه مالك اكراه داشت انگشتر را به دست راست بزند و آن را به دست چپ مى‏زد و از مالكيه باجى مبالغه كرده است. در اينكه انگشتر به دست چپ نمودن ارجح است‏(655) شيخ اسماعيل بروسوى در عقد الدرر روايت كرده است كه در اصل سنت بر اين بوده است كه انگشتر را به دست راست بزنند و چون اين كار شعار اهل بدعت و ظلمت (شيعه) شد لذا در زمان ما سنت بر اينست كه انگشتر را به دست چپ بزنند (يا للعجب!).(656)

چهارمين چيزى كه در حديث ذكر شده است تعفير جبين است. تعفير در لغت به معناى بر خاك گذاشتن بر خاك سائيدن است و جبين به معناى پيشانى است. پس غرض بيان اين نكته است كه در سجود بايد پيشانى بر خاك گذاشته شود، او حنيفه و مالك و احمد بنابر روايتى سجده بر عمامه پيچيده شده‏(657) و فزونى لباس‏(658) و مطلق ملبوسات را تجويز كرده‏اند حنيفه سجده بر دست را نيز اجازه داده‏اند(659) و همچنين سجده بر گندم و جو را نيز اجازه داده‏اند.(660) اگر منظور از جبين صورت باشد پس هدف حديث اينست كه در سجده شكر ارجح اينست كه تمامى صورت به خاك ماليده شود و لذا صاحب مدارك استنباط كرده به خاك گذاشتن گونه‏ها وارد شده‏(661) و به واسطه همين موسى بن عمران (عليه السلام) استحقاق خدا را يافت،(662) و امامهى هم در تعفير (خاكمالى نمودن) اختلاف نظر ندارند. اهل تسنن چه در نماز و چه در سجده شكر ملتزم به تعفير نيستند در حالى كه نخعى و مالك و ابو حنيفه اصلاً سجده شكر را مكروه مى‏دانند ولى حنابله‏(663) و شافعى‏(664) به اصل سجده شكر، معتقدند بدون اينكه بر خاك باشد.

خلاصه‏اى درباره علائم مؤمن‏

از آنچه ذكر شد آشكار مى‏شود كه منظور از زياره الأربعين ارشاد كردن دوستداران اهل بيت (عليه السلام) به حاضر شدن در محل شهادت سيد الشهداء (عليه السلام) است تا اقامه عزا كنند با ذكر كردن آنچه بر او گذشت از قساوتى كه هيچ انسانى مرتكب نمى‏شود تا چه رسد به اينكه متدين هم بوده باشد، ياد او را زنده بدارند و حضور نزد قبر حسين (عليه السلام) در روز أربعين از آشكارترين علائم ايمان است. تعجب است از كسى كه در اين جمله تصرف كند و بگويد منظور از آن زيارت چهل مؤمن است در حالى كه هيچ قرينه‏اى بر آن وجود ندارد و الف و لام عهد همان زيارت اربعين را دلالت مى‏كند. البته زيارت چهل مؤمن هم از مواردى است كه به آن تشويق شده است ولى از اختصاصات مؤمن نيست در حالى كه زيارت حسين (عليه السلام) در چهلمين روز از قتلش از مواردى است كه مختص به مؤمن است و معلوم است آنها كه در روز اربعين در حرم مطهر حضور مى‏يابند شيعيان واقعى و پيروان حقيقى او مى‏باشند.

شاهد بر مطلب اينست كه بزرگان از علماء از اين حديث همان زيارت حسين (عليه السلام) در روز اربعين را فهميده‏اند. از جمله آنها ابو جعفر محمد بن حسن طوسى است در التهذيب (ج 2، ص 17) باب فضيلت زيارت حسين (عليه السلام)، پس از آنكه احاديثى درباره مطلق زيارت حسين (عليه السلام) نقل مى‏كند اوقات خاصى را نيز ذكر مى‏كند كه از جمله آنها عاشورا است و پس از آن اين حديث را ذكر مى‏كند. در مصباح المتهجد ص 551 در حوادث ماه صفر ذكر نموده و گفته است: در بيستم آن بازگشت حرم ابى عبدالله (عليه السلام) از شام به مدينه و ورود جابر بن عبدالله انصارى به كربلاء جهت زيارت ابى عبدالله (عليه السلام) است، او نخستين زائر بود و زيارت او زيارت اربعين بود، به تحقيق امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرموده‏اند: علامات مؤمن پنج چيز است الى آخر. ابوريحان بيرونى نيز گفته است: در بيستم صفر سر به بدن باز گردانده شد و با آن دفن شد، در اين روز زيارت اربعين وارد شده است و روز بازگشت حرم حسين (عليه السلام) از شام مى‏باشد.(665)علامه حلى در المنتهى مى‏فرمايد: زيارت حسين (عليه السلام) در بيستم صفر مستحب است، امام حسن عسكرى (عليه السلام) در روايتى فرموده‏اند: علامات مؤمن پنج چيز است: الى آخر. سيد رضى الدين على بن طاووس در الاقبال در باب زيارت حسين (عليه السلام) در بيستم صفر مى‏گويد: ما روايت كرده‏ايم از امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه فرموده‏اند: علامات مؤمن پنج چيز است... .

مرحوم مجلسى اعلى الله مقامه اين حديث را در مزار البحار در مبحث زيارت حسين (عليه السلام) در روز اربعين نقل مى‏كند، شيخ بحرانى در حدائق مى‏گويد: زيارت حسين (عليه السلام) در بيستم صفر از علامات مؤمن است.

شيخ عباس قمى در مفاتيح اين روايت را از تهذيب و مصباح المتهجد به عنوان دليل بر رجحان زيارت اربعين نقل مى‏كند بدون آنكه احتمال دهد كه چهل مؤمن منظور است. اينكه بعضى بعيد دانسته‏اند كه منظور از روايت، زيارت اربعين باشد از آن جهت است كه امام (عليه السلام) به آثار اخروى زيارت نپرداخته‏اند با اينكه اهل بيت (عليه السلام) هنگام تشويق به زيارت حسين (عليه السلام) ثوابهاى مترتب بر آن را نيز ذكر مى‏كنند. البته اين استبعاد قابل توجه نيست، چون در اين حديث مى‏خواهند علائم مؤمن را ذكر كنند كه از غير مؤمن ممتاز شود و در صدد بيان آثار زيارت نيستند.

شيخ مفيد در مسار الشيعه، علامه حلى در تذكره و تحرير و ملامحسن فيض در تقويم المحسنين تصريح كرده‏اند كه استحباب زيارت در بيستم صفر است و اينكه شيخ بهائى در توضيح المقاصد اربعين را نوزدهم از صفر دانسته‏اند بنابر آن است كه روز دهم را نيز از چهل روز محاسبه كنند، در حالى كه اين امر خلاف متعارف است.

به سوى مدينه‏

امام سجاد (عليه السلام) پس از سه روز اقامت، چاره‏اى نديد جز آنكه از كربلا به سوى مدينه، حركت كنند چون مى‏بيند كه عمه‏ها و زنان و كودكان شب و روز در حال گريه و نوحه هستند، از قبرى بر مى‏خيزند و كنار قبر ديگرى مى‏نشينند، از اين رو دستور دادند به سوى مدينه حركت كنند.

بشير بن حذلم مى‏گويد: هنگامى كه به مدينه نزديك شديم على بن الحسين (عليه السلام) فرود آمدند، دحل خود را فرود آوردند، خيمه‏ها را زدند و همگان را اسكان دادند و فرمودند: اى بشير! خداوند پدرت را رحمت كند، كه او شاعر بود، آيا تو نيز توان شعر دارى؟ گفتم: آرى اى فرزند رسول خدا!، من نيز شعر مى‏گويم. امام (عليه السلام) فرمودند: به مدينه برو و خبر شهادت اباعبدالله (عليه السلام) را بده. بشير مى‏گويد: اسب خود را سوار شدم و به شهر داخل شدم، هنگامى كه به مسجد النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيدم خود را به گريه بلند كردم و گفتم:

اى اهل يثرب در شهر خود اقامت نكنيد   حسين (عليه السلام) كشته شد پس دائماً اشك بريزيد
بدن قطعه قطعه شده‏اش در كربلا است   سر او بر نيزه‏ها گردانده مى‏شود

آنگاه گفتم: اين على بن الحسين است كه همراه با عمه‏ها و خواهران نزد شما آمده‏اند، من هم فرستاده او نزد شما هستم كه جايگاه آنها را به شما بگويم. مردم با آه و ناله بيرون آمدند و هيچ بانوئى نبود جزا اينكه بيرون آمد، صداى شيون بلند بود و تمامى مدينه مى‏گريست، همگان نزد زين العابدين (عليه السلام) اجتماع كردند كه تسليت بگويند، امام سجاد (عليه السلام) از خيمه بيرون آمدند در حالى كه پارچه‏اى در دست داشتند، اشكهاى خود را پاك مى‏كردند و پشت سر ايشان غلامى بود. امام سجاد (عليه السلام) نشستند در حالى كه نمى‏توانستند جلوى اشك خود را بگيرند، صداى گريه و ناله بلند شد، امام (عليه السلام) اشاره به سكوت كردند، هنگامى كه سكوت برقرار شد امام سجاد (عليه السلام) خطبه‏اى ايراد كردند:

حمد مخصوص خداوند است كه رب العالمين است، رحمن و رحيم و مالك روز جزاست، پديد آورنده همه مخلوقات است، آنكه دور است در آسمانها مرتفع شده و نزديك است به گونه‏اى كه نجواى ما را مى‏شنود. او را حمد مى‏كنيم بر امور عظيمه، سختى‏ها و مصائب عظيمى كه دلخراش، رقت بار و جانسوز هستند. اى مردم! خداوند تعالى كه حمد مخصوص اوست ما را به مصائب عظيمى امتحان نمود و شكافى عظيم در اسلام پديد آمد، اباعبدالله الحسين (عليه السلام) و خانواده‏اش كشته شدند، زنان و كودكان او اسير شدند، سر او را بر روى نيزه در شهرها گرداندند واين مصيبتى است كه همانند آن مصيبتى ديده نشده است. اى مردم! كداميك از شما بعد از قتل او مسرور خواهيد بود؟ يا كدام قلب است كه به خاطر او محزون نباشد يا كدام چشم است كه بتواند اشك خود را ضبط كند؟ به تحقيق درندگان و وحوش از قتل او گريستند، درياها و امواج آن، آسمانها واركان آن، زمين و كرانه‏هاى آن، درختان و شاخه‏هاى آنها، ماهيان دريا، ملائكه مقربين و تمامى اهل آسمانها گريستند. اى مردم! كدام قلب است كه از قتل او محزون نشود، يا كدام دل است كه آه و ناله نكند يا كدام گوش است كه اين را بشنود و كر نشود؟ اى مردم! صبح كرديم در حالى كه آواره، طرد شده و رانده شده از شهرها بوديم گويا كه ما فرزندان ترك يا كابل هستيم بدون اينكه جرمى انجام داده باشيم، ما اين را از پدران خود هم نشنيده‏ايم، به خدا قسم اگر پيامبر آنگونه كه سفارش ما را كردند پيشنهاد قتال و جنگيدن با ما را كرده بود اينان بيش از آنچه انجام دادند، نمى‏توانستند مرتكب شوند. همه ما از خدائيم و همه به سوى خداوند باز مى‏گرديم. از مصيبتى كه چه عظيم چه فجيع چه جانسوز چه دلخراش و چه تلخ بود، به خداوند شكايت مى‏كنم كه او عزيز و صاحب انتقام است.

صوحان بن صعصعه بن صوحان عبدى كه زمينگير بود برمى خيزد و زمينگير بودن خود را به عنوان عذر ذكر مى‏كند. امام سجاد (عليه السلام) عذر او را مى‏پذيرند، از او تشكر و قدردانى مى‏كنند و براى پدر او طلب رحمت مى‏كنند. زين العابدين (عليه السلام) همراه با خانواده خود داخل شهر مى‏شوند.(666) ابراهيم بن طلحه بن عبيدالله نزد امام (عليه السلام) مى‏آيد و مى‏گويد: چه كسى غالب شد؟ امام (عليه السلام) مى‏فرمايند: هنگامى كه وقت نماز رسيد برخيز و اذان بگو، آنوقت خواهى فهميد كه چه كسى غالب شده است.(667)اما ام كلثوم زينب (عليها السلام) چنين سروده است:

اى شهر جد ما ما را نپذير   چونكه ما با حسرتها و حزن‏ها آمده‏ايم
از تو خارج شديم در حالى كه همه اهل ما با ما بودند   بازگشتيم در حالى كه هيچ مرد و فرزندى با ما نيست

آنگاه زينب دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مسجد را گرفت و فرياد زد: يا جداه! من خبر شهادت برادرم حسين را آورده‏ام. سكينه فرياد زد: يا جداه از آنچه بر ما گذشت به تو شكايت مى‏كنيم، به خدا قسم ما قسى‏تر از يزيد را نديديم، هيچ كافر و مشركى را بدتر، ستمكارتر و تند خوتر از او نديديم، او با چوب خود بر حلقوم پدرم مى‏زد و مى‏گفت: اى حسين اين زدن را چگونه مى‏بينى؟(668) بانوان خاندان رسالت بر سيد الشهداء (عليه السلام) اقامه ماتم كردند و لباس سياه پوشيدند در حاليكه شب و روز نوحه مى‏كردند و امام سجاد (عليه السلام) غذاى آنها را آماده مى‏كردند.(669) در روايت امام صادق (عليه السلام) آمده است: هيچ زن هاشمى خضاب نكرد و روغن به بدن خود نماليد و سرمه به چشم خود نكشيد تا پنج سال كه مختار سر عبيدالله بن زياد را فرستاد.(670) اما رباب آنقدر بر اباعبدالله (عليه السلام) گريست كه اشك چشم او خشك شد، بعضى از كنيزها به او گفتند كه سويق (قاووت) اشك را جارى مى‏كند، او نيز دستور داد كه برايش سويق آماده سازند تا اشكهاى او دائماً جارى باشد.(671) از جمله مرثيه‏هاى او درباره ابى عبدالله (عليه السلام) اينست:(672)

آن كس كه نور بود و همگان به واسطه او روشنايى مى‏گرفتند   در كربلا كشته شده در حالى كه دفن نشده است
اى نوه پيامبر خداوند به تو جزاى خير دهد   و زيانبارى ميزان‏ها دور باد
براى من كوهى محكم بودى كه به آن پناه مى‏بردم   و با مهربانى ما را همراهى مى‏كردى
اكنون چه كسى براى ايتام و فقراء باقى مانده   و چه كسى غنى كننده و پناه هر مسكين است
به خدا قسم هيچ خويشاوندى در عوض خويشاوندى   شما نمى‏خواهم تا آنكه ميان خاك و گل پنهان شوم

اما على بن الحسين (عليه السلام) از مردم بريد تا از فتنه‏ها دور باشد و به عبادت و گريه و زارى بر پدرش بپردازد، شب و روز مى‏گريست تا جايى كه بعضى از دوستان گفتند: ما مى‏ترسيم كه شما خودتان را هلاك كنيد. امام (عليه السلام) فرمود: من حزن و اندوه خود را به خداوند شكايت مى‏كنم و از خداوند چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. يعقوب پيامبر بود، خداوند يكى از فرزندان او را از او مخفى كرد در حالى كه دوازده فرزند ديگر نزد او بودند و او مى‏دانست كه فرزندش زنده است، مع هذا آنقدر گريست تا آنكه چشمانش سفيد شد. من نگاه كردم به پدرم و برادرانم و عموهايم و اصحاب و ياران كه همگان در اطراف من به قتل رسيده بودند، چگونه حزن من سپرى شود در حالى كه من شهادت فرزندان فاطمه (سلام الله عليها) را بياد نمى‏آورم مگر آنكه اشك مى‏خواهد خفه‏ام كند و هنگامى كه به عمه‏ها و خواهران خود نگاه مى‏كنم به ياد مى‏آورم كه آنها از خيمه‏اى به خيمه ديگر فرار مى‏كردند.

شعله ور شدن آتش در خيمه‏ها را مى‏ديد   در حالى كه آنها خيمه‏هاى غيرت بودند
مى‏ديد هجوم كفر و گمراهى را   بر دختران وحى و رسالت
مى‏ديد در ميان بانوان نبوت   چيزهايى كه در هيچ شريعتى جوانمردى نيست
از غارت آنها و سلب آنها و زدن آنها   در حالى كه هيچ پناهى جز پروردگار نداشتند
مى‏ديد كه بانوان پاك را حركت مى‏كردند   بسوى فرزند زانيه در حالى كه صورتهاى آنها پيدا بود
مى‏ديد كه بانوان طاهره ايستاده‏اند   در برابر يزيد پليد و طاغى

اى رسول خدا! به تو شكايت مى‏بريم از آنچه كه امت تو با فرزندان پاك تو، انجام دادند، وسيعلم الذين ظلموا أى منقلب ينقلبون والحمد لله رب العالمين.