مقتل مقرم

سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)
مترجم‏: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۳ -


447 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 341 و خصائص سيوطى ج 2 ص 127 و مجمع الزوايد ج 9 ص 199. قبلاً يادآور شديم وقتى امام (عليه السلام) به منزل خزيميه رسيدند و يك شبانه روز در آنجا ماندند حضرت زينب به امام عرض كرد شنيدم هاتفى اين اشعار را ميخواند: ألا يا عين فاحتفلى...
448 - حديث قارورتين و دو شيشه در كتابهاى: معالم الزالفى سيد هاشم بحرانى ص 91 باب 49 و مدينه المعاجز ص 244 باب 49 سيد هاشم بحرانى و منتخب طريحى ص 335 چاپ مطبعه حيدريه طبع سوم نوشته شده است.
449 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 340. و خصائص الكبرى سيوطى ج 2 ص 126 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 139. و مرآت الجنان يافعى ج 1 ص 134 مسند احمد حنبل ج 1 ص 242 و الكواكب الدريه مناوى ج 1 ص 56 و ذخائر العقبى محب طبرى ص 148. و تهذيب ابن حجر ج 2 ص 355 كامل ابن اثير ج 4 ص 38. و صواعق محرقه ص 116 22. و تاريخ بغداد خطيب ج 1 ص 142 و خطط مقريزيه ج 2 ص 285. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 94 فصل 12 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 212.
450 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 340. و خصائص الكبرى سيوطى ج 2 ص 126. و صواعق المحرقه ص 116 فصل فيما جرى على الحسين. و خط مقريزينه ج 2 ص 289. و تذكره الخواص ص 155. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90. تاريك شدن دنيا به مدت سه شبانه روز هنگام شهادت امام حسين (عليه السلام) حتى براى غير شيعه هم نبايد جاى تعجب و شگفتى باشد زيرا وقتى كه جناب قسطلانى در كتاب ارشاد السارى شرح بخارى ج 6 ص 114 مينويسد دنيا در فوت عمر تاريك شد در مورد حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) كه علت وجودى كائنات بود بطريق اولى مى‏بايست تاريك مى‏شد.
451 - الاتحاف بحب الاشراف ص 24 و تهذيب ابن حجر ج 2 ص 354. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. اگر آنچه را كه ابن جوزى در كتاب المنظم ج 7 ص 244 در حوادث سنه 339 مى‏نويسد: (در شهر آشوب در ثعلبيه براى حجاج اتفاق افتاد كه باد سياهى وزيدن گرفت و دنيا تاريك شد به قسمتى كه يكديگر را نمى‏ديدند) درست باشد جاى هيچگونه انكارى براى تاريك شدن هوا در كربلا براى كسى باقى نمى‏ماند.
452 - صواعق محرقه ص 116 و الانحاف بحب الأشراف ص 24.
453 - تهذيب التهذيب ابن حجر ج 1 ص 354 و صواعق المحرقه ص 116 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89.
454 - مجمع الزوائد ج 9 ص 197 و تاريخ الخلفاء ص 138 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89 و الاتحاف ص 24 و صواعق ص 116 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56. و باز جاى هيچگونه شگفتى نيست زيرا خورشيد براى فوت ابراهيم فرزند صغير رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز گرفت چنانچه در كتاب شرح المواهب اللدنيه ج 3 ص 212 و در اسد الغابه ج 1 ص 39، و عمده القارى در شرح بخارى 3 ص 472 باب كيفيت صلوه كسوف نوشته‏اند.
455 - كامل الزيارات ص 77 باب 24.
456 - خرائج راوندى ص 64 طبع هند در ضمن معجزات امام حسن عسكرى (عليه السلام).
457 - كامل الزيارات ابن قولويه سنه 367 ص 80.
458 - الخصائص الكبرى ج 2 ص 126 و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. و تذكره الخواص ص 155 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 89. و خطط مقريزيه ج 2 ص 989. و الاتحاف بحب الاشراف ص 55. و صواعق محرقه ص 116 و مناقب ابن شهر آشوب متوفى سنه 588 ج 2 ص 206 و ص 182 و جمله (آسمان خون باريد) را ابن اثير در كامل ج 7 ص 29 حوادث 246. و كتاب النجوم الزهراه ج 2 ص 322 و كنزالعمال ج 4 ص 291 شماره 5868 نوشته‏اند.
459 - الخصائص الكبرى ج 2 ص 126.
460 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339 و صواعق محرقه ص 116.
461 - مجمع الزوائد هيثمى ج 9 ص 196. و خصائص الكبرى ج 2 ص 125. و تاريخ الخفاء سيوطى ص 138. و عقد الفريد ج 2 ص 315 و كواكب الدريه مناوى ج 1 ص 56. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90.
462 - تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339 و صواعق محرقه ص 116.
463 - مجمع الزوائد ج 9 ص 196. و كامل ابن اثير ج 4 ص 103. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 87 و منتخب طريحى ص 338.
464 - شرح قصيده ابى فرانس ص 149.
465 - كامل ابن اثير ج 6 ص 37 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56 و تذكره الخواص ص 155.
466 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 100. و قسطلانى در ارشاد السارى فى شرح البخارى ج 9 ص 114 روايت مى‏كند، جنيان در سوگ عمر بن كثير نوحه سر دادند. ابن كثير در البدايه ج 10 ص 298 مى‏نويسد در مرگ بشر حافى جنيان نوحه سرائى مى‏كردند. اگر اين روايت درست باشد در سرور جوانان بهشت كه روح و روان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود به طريق اولى بايد نوحه سرائى كرده باشند.
467 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 380.
468 - الخصائص الكبرى ج 2 ص 126. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 339. و تهذيب التهذيب ج 2 ص 354 و مجمع الزوائد ج 9 ص 96 و الكواكب الدريه ج 1 ص 56 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 90.
469 - صواعق محرقه ص 116.
470 - تذكره الخواص ص 154 محرقه ص 116.
471 - ابن قولويه، كامل الزيارات.
472 - من لا يحضره الفقيه ص 148.
473 - كشكول شيخ يوسف بحرانى ص 17 طبع هند نقل از كشكول شيخ بهائى.
474 - مرحوم شيخ طوسى (ره) در تهذيب ج 2 ص 283 در آخر كتاب نذر، از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: زنان اهل بيت در بيت معصوم امام (عليه السلام) گريبان چاك زدند و تپانچه بر صورت زدند، و بر مصيبتى مثل مصيبت امام حسين (عليه السلام) بايد تپانچه‏ها بر صورت زده شود و بايد گريبانها چاك گردد. و لقد شققن الفاطميات الجوب على الحسين، و لطمن الخدود، و على مثل الحسين فلتلطم الحدود، و لتشق الجيوب.
475 - كامل الزيارات ص 174.
476 - در كتاب تاج العروس ج 7 ص 426 در ماده ظل از شهاب خفاجى نقل مى‏كند كه وى گفته است: ظل فعلى ماضى و از افعال ناقصه است كه خبر را در ظرف تمام روز براى اسم خود اثبات مى‏كند. و رضى در شرح كافيه ص 278 ضمن بحث از افعال ناقصه نوشته است معناى ظل زيد متفكراً اين است: زيد در تمام ساعات روز در اين حالت بود. بنابراين ظل مضمون جمله اسميه را كه عبارت از تفكر زيد باشد مقترن به تمام ساعات روز كرده كه وى مستغرق آن بوده است، آنگاه افزوده است: چنانكه معناى بات زيد مهموماً نيز همين است يعنى: استغراق در تمام ساعات شب.
در شرح صمديه سيد على خان كبير ص 59 طبع ايران نوشته است: ظل و بات به ترتيب مفهوم خبر را براى اسم خود در تمام ساعات روز و شب اثبات مى‏كند.
و زمخشرى نيز در كتاب المفصل همين روال را عنوان كرده و سپس افزوده است: گاهى اوقات به معناى صار استعمال مى‏شوند، البته استعمال به معناى صادر چون مجازى است و نه حقيقى، بايد حتماً همراه با قرينه مجوزه باشد.
477 - كامل الزيارات ص 173 باب 71. اگر چه در متن روايت بعد از جمله من زار الحسين جمله و بات عنده نوشته شده و مؤيد همان مفاد و معنايى است كه مرحوم مقرم استفاده كرده است زيرا واو خوف حرف عطف ظهور در جميع بين معطوف عليه دارد، لكن در بعضى نسخ روايت به جاى و بات كلمه او بات نوشته شده است بنابراين كلمه او نه تنها ظهورى در تأييد استنباط مزبور ندارد كه بر عكس، زيرا كلمه او براى ترديد، و يا انتخاب فردى از افراد متعدد در حال اختيار مى‏باشد، عليهذا اگر به جاى واو او در متن روايت استعمال شده باشد نه تنها مغاير با نظريه متخصصين لغات عرب نيست بلكه مى‏تواند به نحوه مؤيدشان باشد.
478 - در عيون الاخبار ص 66 حديثى از امام هشتم (عليه السلام) نقل مى‏كند كه حضرت ابن شبيب فرمود: اگر دوست دارى در غرفات بهشت با پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) باشى قاتلان امام حسين (عليه السلام) را لعن كن و هرگاه بياد حسين (عليه السلام) افتادى بگو: يا ليتنى معهم فأفوز فوزاً عظيماً.
479 - مناقب ابن شهر آشوب، ج 2 ص 189 نقل از امالى مفيد نيشابورى.
480 - نشوار المخاضره ج 8 ص 218.
481 - كامل ابن اثير ج 4 ص 32.
482 - تاريخ طبرى ج 7 و مثير الاحزان ابن نما ص 40، و الدمعه الساكبه ص 348.
483 - امالى صدوق ص 99 مجلس 31 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 204.
484 - رياض المصائب ص 341 و تظلم الزهراء ص 130.
485 - لهوف ص 74 و مثير الاحزان ابن نما ص 41.
486 - تاريخ طبرى ج 7 ص 367 و كامل ابن اثير ج 4 ص 79 و البدايه ابن كثير ج 8 ص 188 و مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 133 و ارشاد مفيد ص 242. و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 225 و اعلام الورى طبرسى ص 148 و روضه الواعظين ابن فنال ص 162.
487 - تظللم الزهراء ص 132.
488 - تاريخ طبرى ج 7 ص 367.
489 - نفس المهموم و تاريخ طبرى ج 7 ص 367 و كامل ابن اثير ج 4 ص 79 و تاريخ قرمانى ص 108.
490 - كامل ابن اثير ج 4 ص 79. مصعب زبيرى در كتاب نسب قريش، مطلب عجيبى نقل مى‏كند وى در ص 58 كتاب مزبر نوشته است: عمر بن سعد، على بن الحسين را گرفت و از ديد مردم پنهانش نمود و به او احترام مى‏گذاشت همين كه شنيد منادى ندا مى‏كند: هر كس على بن الحسين را بياورد سيصد درهم جايزه خواهد داشت، دستهاى او را با غل و زنجير بست و به گردنش افكند و با همين حال نزد ابن زياد آورد، و جايزه را دريافت كرد،... در همين جا اگر عمه‏اش زينب خود را بر او نيافكنده بود و نگفته بود پيش از اينكه او را بكشى مرا بكش، ابن زياد او را مى‏كشت. غير از زبيرى، هيچ كس ديگر از مورخين اين مطلب را ننوشته است و لذا بعيد به نظر مى‏آيد در ميان لشكر كوفه حتى در مراحل اوليه چنين رحمى داشته باشند كه به عنوان دلسوزى على بن الحسين (عليه السلام) را ربوده باشند، زيرا از ولد الزنا هيچوقت كار خير مشاهده نشده است. ثانياً على بن الحسين امام زمان و حجت خدا بر زنان و مايه دلگرمى و شكيب آنها بود، اگر او را مى‏ربودند معلوم نبود كه بر زنان اهل بيت چه مى‏گذشت؟
491 - در مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 اين شعر نيز به شعر فوق افزوده است:
حتى عصينا الله رب الامر بصنعها مع الحسين الطهر


از شعر فوق استفاده مى‏شود كه قوى‏ترين اسبها را جمع كردند و آنها را به صورت قطار گردنهايشان را به يكديگر بسته بودند و به صورت دايره‏اى بر بدنها مى‏تاختند و آنقدر ادامه دادند و گرداندند تا اينكه استخوانهاى سينه و پشت مانند آرد نرم شد و خود در اين عمل اقرار كردند كه عملشان خلاف حكم خدا بود.
492 - لهوف ص 75 و مثير الاحزان ابن نما ص 41 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39.
493 - الاثار الباقيه طبع ليدن ص 329.
494 - كتاب التعجب كراجكى ملحق به كتاب كنز الفوائد ص 46 و شماره مسلسل ص 350.
495 - لهوف ص 81 و عمده القارى فى البخارى ج 7 ص 656.
496 - الكبريت الأحمر.
497 - ارشاد.
498 - از روضه الشهداء، ملا حسين كاشفى، كتاب البدايه ابن كثير ج 8 ص 190 نوشته است: زن خولى ديد نور از زير اجانه (سرپوش) به سوى آسمان بلند است، و مرغان سفيد رنگى در اطراف آن در پروازند. و همچنين مى‏افزايد كه: همسر ديگر خولى به نام نوار بنت مالك چون از قضيه آگاه شد به خولى گفت: تو سر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را آورده‏اى؟ به خدا قسم سر من و تو ديگر بر يك بالين جمع نخواهد شد، اين را بگفت و براى هميشه از او جدا شد.
499 - انساب الأشراف بلاذرى ج 5 ص 238.
500 - يافعى در مرآه الجنان ج 1 ص 133 نوشته است: ابن زياد بر او خشمگين شد و او را كشت ولى نام حامل سر مطهر را ذكر نكرده است. بين تاريخ نويسان اختلاف است كه آيا آورنده سر مطهر امام نزد ابن زياد چه كسى بوده است و اشعار را چه كسى خوانده است؟
ابن جرير طبرى در تاريخ خود ج 7 ص 368 و ابن اثير در كامل ج 4 ص 79. نوشته‏اند: گوينده اشعار سنان بن انس بود كه بر عمر خواند. و در تذكره الخواص ص 144 نوشته‏اند: بشر بن مالك آنها را بر ابن زياد خواند.
در هر صورت ابن طلحه در مطالب السؤال ص 76 اين شعر را بر اشعار فوق افزوده است: و من يصلى القبلتين فى الصبا و گفته ابن زياد بر وى خشمگين شد و او را كشت.
در رياض المصائب ص 437 نوشته است گوينده اشعار فوق شمر بوده است، و به نظر مى‏رسد همين حرف درست‏تر باشد، زيرا اگر قبول كرديم كشنده حضرت امام (عليه السلام) شمر بود چنانچه از زيارت ناحيه مقدسه استفاده مى‏شود و گروه بسيارى از مورخين آن را تأييد كرده‏اند بعيد است كه ديگرى سر مقدس را و به آن مباهات و افتخار بكند و خودش موجب تقرب به ابن زياد را از دست بدهد. و لذا در المعجم مما استعجم ج 2 ص 865 و در وفاء الوفاء سمهورى ج 2 ص 232 آنجا كه بحث از قرقگاه ضريه مى‏كند، مى‏گويد: ضريه از آبهاى ضباب و در جاهليت مال ذى الجوشن ضيايى پدر شمر قاتل امام حسين بوده است. و بدينوسيله تصريح مى‏كند كه قاتل امام حسين (عليه السلام) شمر بوده است.
501 - محدث قمى، نفس المهموم، ص 204.
502 - نسب قريش تأليف مصعب زبيرى ص 58.
503 - اقبال، سيد بن طاووس.
504 - رياض الأحزان ص 49. و اثبات الوصيه مسعودى ص 143.
505 - اثبات الوصيه ص 143 طبع نجف، لكن در تاريخ ابو الفداء ج 1 ص 203 نوشته شده است: حضرت امام باقر (عليه السلام) در آنروز سه سال بود.
506 - بحار ج 45 در بحث اولاد امام (عليه السلام)، اسعاف الراغبين ص 28 كه در حاشيه نور الأبصار چاپ شده و در لهوف ص 8 نوشته شده است: اسماء بن خارجه فزارى وى را در كوفه درمان كرد و پس از بهبودى او را به مدينه فرستاد.
507 - عقبه بن سمعان غلام آزاد شده رباب، از مدينه تا كربلا پيوسته در ركاب امام (عليه السلام) و مسئول امور اسبها بود، پس از شهادت امام فرار كرد ويرا دستگير كردند و به گمان اينكه او غلام رباب است آزادش كردند و بدينوسيله كسيكه در تمام جريانات از آغاز تا پايان حضور داشت آنها را نشر داد و به همه كس گفت: عقبه بن سمعان همان كسى است كه وقتى حر منكر دعوت اهالى كوفه از امام (عليه السلام) شد، امام به عقبه گفت: آن خورجينهاى پر از نامه را بياور، وى هم خورجينها را آورد و نامه‏ها را به حر و لشكرش نشان داد. و باز آنجا كه عمر سعد نامه مصلحت‏آميزى نوشته بود كه حسين (عليه السلام) حاضر است به نحوى صلح كند، وى عنوان كرد من از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلاء پيوسته همراه امام (عليه السلام) بودم. و هرگز كلمه‏اى نشنيدم كه امام حاضر باشد دست در دست يزيد بگذارد و يا حاضر باشد وى را به يكى از مرزها بفرستد.
508 - از كسانيكه همراه امام (عليه السلام) در كربلا بودند فقط دو نقر باقى ماندند، يكى عقبه بن سمعان كه عنوان شد و ديگرى مرقع بن ثمامه اسدى. دينورى در اخبار الطول خود ص 305 مى‏نويسد: (... از ياران امام (عليه السلام) تنها دو نفر زنده ماندند يكى مرقع بن ثمامه اسدى كه عمر سعد او را پيش ابن زياد فرستاد، و ابن زياد هم او را به ربذه تبعيد كرد. مرقع تا هنگام مرگ يزيد و فرار ابن زياد به شام، در ربذه بود، و پس از آن كه به كوفه برگشت...) لكن طبرى در ج 7 ص 368 و ابن اثير در كامل ج 4 ص 80 نوشته است او را به زاره تبعيد كرد. زاره چشمه‏اى است در بحرين و قريه‏اى است در صعيد مصر، و دهكده‏اى است در شيراز نزديك ارسنجان و قريه‏اى است در طرابلس غرب.
در تاريخ كامل ابن اثير ج 4 ص 80 نوشته است: ابن زياد اهل كوفه را تهديد كرد كه آنها را به عمان زاره تبعيد خواهد كرد و در همان كتاب در حوادث سنه 321 نوشته است كه: على بن يليق امر كرد معاويه و يزيد را در منابر بغداد لعن كنند كه عامه از اين امر مصطرب و ناراحت شدند و سرانجام او را به سوى عمان بردند. از اينجا مى‏توان استفاده كرد كه منظور از زاره محلى است كه در عمان بوده است.
509 - مثير الأحزان ابن نما ص 40. و لهوف سيد بن طاووس ص 47. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 و مقتل طريحى ص 322.
510 - خطط مقريزيه ج 2 ص 280 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 39 و تاريخ طبرى ج 7 ص 370.
511 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 39. و منتخب طريحى ص 322 و الطراز المذهب ص 243 نقل از منتخب.
512 - الكبريت الاحمر ج 3 ص 13. و الطراز المذهب.
513 - در كتاب تهذيب الأسماء نورى ج 1 ص 163، و در الكواكب الدريه مناوى ج 1 ص 58 و در نور الأبصار شيلنجى ص 160 و در وفيات الأعيان ابن خلكان نوشته‏اند: سكينه دختر امام حسين (عليه السلام) روز پنج شنبه پنجم ماه ربيع الأول سال 117 هجرى از دنيا رفت. ابوالحسن عمرى در كتاب المجدى فى الأنساب و طبرسى در اعلام الورى ص 127 ضمن بحث از فرزندان امام حسين (عليه السلام)، و ابوالفرج در اغانى ج 12 ص 163 نوشته‏اند: حضرت سكينه با پسر عمويش عبدالله بن حسن على بن ابيطالب ازدواج كرد، و عبدالله اصلاً عروسى نگرفتند، وى در حادثه كربلا بيش از بيست سال عمر داشت و پيش از وفات عمويش امام حسن (عليه السلام) بدنيا آمد و نزديك هفتاد سال عمر كرد. در مقام و منزلت حضرت سكينه همين اندازه بس كه سيد الشهداء درباره‏اش فرمود: ان الغالب على سكينه، الاستغراق مع الله و اين خود درس مهمى است از مقام و منزلت زن در شريعت مقدسه اسلام. اسعاف الراغبين و كتاب السيده سكينه.
514 - تظللم الزهراء ص 135.
515 - برگزيده‏اى از كامل الزيارات ابن قولويه ص 361.
516 - تظللم الزهراء ص 177.
517 - الدمعه الساكبه ص 364.
518 - مثير الأحزان ابن نما ص 64 و لهوف سيد بن طاووس ص 80.
519 - در بندى اسرار الشهاده ص 477 و تظلم الزهرا ص 150.
520 - اين خطبه بر اساس متون امالى شيخ طوسى و لهوف و مثير الأحزان ابن نما و مناقب ابن شهر آشوب تحرير شده است.
521 - اين خطبه همانگونه كه گذشت بر اساس متون امالى شيخ طوس و لهوف و مثير الأحزان ابن نما و مناقب ابن شهر آشوب تحرير شده است.
522 - احتجاج طبرسى طبع نجف ص 166.
523 - فاطمه دختر امام (عليه السلام) شخصيتى جليل القدر و مقامى بسيار بلند و بزرگوارى داشت. زنى بسيار متدين و متعبد بود كه پدرش سيد الشهداء (عليه السلام) به حسن مثنى كه به خواستگارى يكى از دختران عمويش آمده بود درباره وى فرمود: من فاطمه را براى تو پيشنهاد مى‏دهم، زيرا او از همه دختران من به مادرم فاطمه دختر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شبيه‏تر است، و از نظر ديانت تمام شب‏ها را به تهجد و نماز شب مى‏پردازد و روزها روزه مى‏گيرد، و از نظر جمال و زيبايى، به حور العين مى‏ماند. ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب ج 12 ص 442 نقل كرده است كه: جناب فاطمه از پدر، و از برادرش زين العابدين، و از عمه‏اش جناب زينب، و از ابن عباس، و از اسماء بنت عميس رواياتى نقل كرده است. و فرزندانش مانند عبدالله، و ابراهيم و حسين، و ام جعفر كه از حسن مثنى بودند از وى روايت كرده‏اند. همچنين ابوالمقدم از طريق مادرش از وى روايت نقل كرده است. و زهير بن معاويه نيز از طريق مادرش و همچنين از طريق معصب و ديگران از حضرت فاطمه روايت نقل كرده‏اند. و در خلاصه تهذيب الكمال ص 425 نوشته است: اصحاب سنن مانند، ترمذى، و ابو داوود، و نسائى در مسند على، و ابن ماجه و... روايت بسيارى از او تخريج كرده‏اند، و ابن حجر عقلانى گفته است: قسمتى از احاديث منقوله از فاطمه در كتاب جنائز از صحيح بخارى ذكر شده است، و اين حيان ضمن اينكه آنها را صحيح دانسته است وفاتش را نيز در سنه 110 ذكر كرده است. يافعى در كتاب مرآه الجنان ج 1 ص 234 و ابن عماد در شذرات الذهب ج 1 ص 139 نيز وفاتش را در سنه 110 دانسته‏اند. و بنابر آنچه ابن حجر در تهذيب التهذيب نقل مى‏كند كه عمر حضرت فاطمه، نزديك به نود سال رسيد، بايد ولادتش در سنه سى بوده باشد. وى حدود 7 سال قبل از خواهرش حضرت سكيه از دنيا رفت.
زمزم، كرامتى از آن بانو
در كامل بن اثير ج 4 ص 267 نوشته است فاطمه بزرگتر از خواهرش حضرت سكينه بوده است.
در كتاب تحقيق النصره الى معالم دار الهجره ص 18 تأليف ابى بكر بن حسين بن عمر مراغى (متوفاى سنه 816) نوشته است: يكى از كرامات حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) اين بود: وقتى كه وليد بن عبدالملك دستور داد حجرات اطراف مسجد را بگيرند و ضميمه مسجد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نمايند حضرت فاطمه بالأجبار در منطقه حره رفت و در آنجا خانه‏اى براى خود بنا نموده، و دستور داد چاهى جهت آب آشاميدنى در آن حفر نمايند، حفاران به سنگ بسيار بزرگ و سختى برخورد كردند كه گذشتن از آن ممكن نبود، مسئله را با جناب فاطمه در ميان گذاشتند، ايشان وضو گرفت و فاضل آب وضوى خود را بر آن پاشيد كه در اثر آن نرم شد و به راحتى آن را شكسته و بيرون آوردند، پس از آن مردم از آب آن تبرك مى‏جستند و به آن زمزم مى‏گفتند.
در كتاب طبقات ابن سعد ج 8 ص 476 نوشته است: حضرت فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) تسبيحات بعد از نماز را عوض دانه‏هاى تسبيح يا نخهائى كه گره زده بود، مى‏خواند ما در تأليف، نقد التاريخ المخلوط مورخينى را كه ازدواج او را با عثمانى مناقشه كرده‏ايم و ازدواج با محمد ديباج را، قلم‏هاى زبيريان آفريده است و صحت ندارد.
524 - احتمالاً جناب ام كلثوم همان حضرت زينب سلام الله عليه باشد و چون حضرت زينب داراى دخترى به نام ام كلثوم بود لذا كنيه‏اش را ام كلثوم مى‏گفتند. و مؤيد اين مطلب گفته ابن اثير است در نهايه، ذيل كلمه فرث نوشته است: از اين ماده است جمله ام كلثوم دختر على (عليه السلام) كه فرمود: اتدرون اى كبد فرثتم لرسول الله... كه عبارت مزبور به اجماع مورخين شيعه و سنى از سخنان جناب زينب است كه در بازار كوفه ايراد فرمود و منظور ابن اثير از ام كلثوم همان زينب است. مؤيد ديگر اينكه امام سجاد (عليه السلام) به عمه‏اش فرمود سكوت كند. حال چگونه با ساكت كردن او ديگرى مخالفت كند. از اينجا معلوم مى‏شود كه اين قسمت از سخنان دنباله همان مطالب حضرت زينب بوده است نه سخنرانى جديدى. مؤيد است اينكه خود حضرت سجاد (عليه السلام) مى‏خواست خطبه بخواند و لذا از عمه‏اش حضرت زينب (عليه السلام) درخواست فرمود كه فعلاً ساكت شود تا حضرت بتواند در وقت مناسب و فرصت خوبى كه بدست آورده از آن استفاده نمايد. اگر اين احتمال درست باشد بعيد به نظر مى‏رسد كه جناب ام كلثوم موجب تفويت وقت امام خود شده باشد. مگر اينكه سخنرانى‏ها قبل از درخواست سكوت، از طرف امام انجام شده باشد و اين نيز بعيد است.
در هر صورت بعضى از مورخين به دنبال سخنرانى فوق اين اشعار را نيز به حضرت ام كلثوم منسوب دانسته‏اند كه در پايان خطبه خود انشاء فرموده است:
واى بر شما برادر مرا با زجر كشتيد، ولى بدانيد براى اين كردار، شما را در شعله‏هاى برافروخته آتش خواهند افكند.
شما خونهايى را بر زمين ريختيد كه خدا و قرآن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنها را محترم شمرده و ريختنش را حرام كرده بودند.
شما را مژده ميدهم به آتشى كه فرداى قيامت در دوزخ جاودانه در آن خواهيد ماند.
و من تا زنده‏ام بر برادرم كه بهترين مردم بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بود گريه خواهم كرد.
هر چند بخواهم جلوى اشكم را بگيرم و آنرا پاك نمايم ولى سيل آن بر گونه هايم جارى و هرگز خشك نخواهد شد.
525 - بحار الانوار ج 10 ص 211 و ج 13 ص 125 به نقل از غيبت نعمانى.
526 - مدينه المعاجز ص 263 باب 127.
527 - اثبات الوصيه مسعودى ص 173 و ما در كتاب زين العابدين (عليه السلام) ص 402 احاديث مربوط به اين موضوع را نوشتيم. لكن در احاديث مزبور راز اين نكته بيان نشده است كه چرا غير از امام، كس ديگرى نمى‏تواند بدن امام را تجهيز و تدفين كند؟ و احتمالاً به اين جهت باشد كه چون بدن امام معصوم در آن حال به منتهاى سير الهى خود رسيده و در حال وصل به فيوضات ربانى است لذا داراى آثارى خواهد بود كه نبايد كس ديگرى غير از كسانى كه محرم اين مرحله هستند به آن نزديك شوند، زيرا مقام مزبور، مقام قاب قوسين يا مقام ادنى و نزديكتر از آن است، مقامى است كه روح الامين به آنجا راه ندارد و سير قهقرايى مى‏كند و تنها پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه در آن بى كران اقيانوس سبحات ملكوت، به سباحت و شنا مى‏پردازد، و با توجه به اينكه ائمه هدى (سلام الله عليهم اجمعين) از حقيقت محمديه آفريده شده‏اند و در تمام جهات جز در نبوت و تعداد ازواج با او شريكند اين دعا سخنى گزاف و بى جا نخواهد بود، چنانكه حسن بن سليمان حلى نيز در المختصر ص 22 به اين مطلب اشاره فرموده است. البته اينگونه مطالب از اسرارى است كه فكر بشر به آنها نمى‏رسد ولى در عين حال به مجرد اينكه نمى‏تواند درك كند حق انكار آنرا هم ندارد مگر به حد استحاله و عدم امكان برسد. و لذا در اخبار و روايات آمده است كه: ائمه (عليه السلام) داراى احوال و حالات عجيب و غريبى هستند كه هيچ كسى ديگر نمى‏تواند آن حالات را داشته باشد مانند احيا اموات با همان بدنهاى اصلى و مانند ديدن برخى از آنها يكديگر را، و بالا بردن اجساد آنها را از قبر به آسمان و مانند شنيدن آنها سلام زائران خود را. اينها و امثال آن همه از ويژگى‏هاى ائمه هدى مى‏باشند كه ديگران در اوصاف با آنها در كنز الفوائد و مرحوم مجلسى در مرآه العقول و كاشف الغطاء در منهج الرشاد ص 51 و مرحوم ميرزا حسين نورى در دار السلام ج 1 ص 289 به اين مطلب تصريح كرده‏اند.
528 - الكبرين الاحمر، و اسرار الشهاده در بندى سيد جزائرى در انوار نعمانيه ص 344 چيزى را مى‏نويسد كه مى‏تواند شاهد اين امر باشد او نقل مى‏كند: شاه اسماعيل صفوى دستور داد نبش قبر او را بكنند پس مردى ظاهر شد به همان هيثتى كه كشته شده بود و بر سر او دستمالى بود هنگامى كه آنرا باز گشودند خون جريان يافت و منقطع نشد مگر آنگاه كه دستمال را دوباره بستند پس روى قبر او قبه‏اى بنا كرد و خادمى معين نمود پس بنابراين افكار نورى و سوء هر جان كه او را در اينجا دفن نشده است بى مورد مى‏باشد. و در تحفه العالم تأليف جعفر بحر العلوم ج 1 ص 37 از نزهه القلوب حمد الله مستوفى نقل كرده است كه در پشت كربلا قبر حر قرار گرفته است كه مردم آنرا زيارت مى‏كنند و او جد هيجدهم من مى‏باشد.
529 - كامل الزيارات ابن قولويه ص 325 و مزار بحار.
530 - عبرت خانه: ثعالبى در كتاب لطائف المعارف ص 142 در باب تاسع نوشته است: عبدالملك بن عمير لخمى روايت كرده است روزى در قصر دارالاماره نزد ابن زياد بودم كه ديدم سر مقدس حسين بن على (عليه السلام) را روى سپر نزد وى آوردند، پس از چندى كه مختار كوفه را تسخير كرد با او در همين مجلس نشسته بودم كه سر ابن زياد را براى او آوردند، پس از مدتى سر مختار را نزد معصب بن زبير ديدم، و اينك سر معصب را روى سپر نزد عبدالملك بن مروان مى‏بينم. وقتى كه اين سرگذشت را براى عبدالملك بن مروان نقل كردم آنرا به فال بد گرفت و از آن قصر بيرون رفت. همين داستان را سيوطى در تاريخ الخلفا (ص 139) و ابن جوزى در تذكره الخواص ص 148 چاپ ايران نقل كرده‏اند:
يكسره مردى ز عرب هوشمند گفت به عبدالملك از روى پند
روى همين مسند اين تكيه گاه زير همين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم بر ابن زياد آه چه ديدم كه دو چشمم مباد!
تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشيد از رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر بد بر مختار به روى سپر
اين سر مصعب به تقاضاى كار تا چه كند با تو دگر روزگار؟



531 - تاريخ اين عساكر ج 4 ص 339، و صواعق محرقه ص 116.
532 - كامل ابن اثير ج 4 ص 103 و مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 196 و مقتل خوارزمى ج 2 ص و 78 و منتخب طريحى ص 339 چاپ حيدريه نجف.
533 - شرح قصيده ابى فراس ص 149.
534 - تاريخ قرمانى ص 108.
535 - سيد عبدالمطلب حلى، شعراء حله ج 3 ص 218.
536 - تاريخ طبرى ج 7 ص 371.
537 - لهوف ص 90.
538 - كامل ابن اثير ج 4 ص 33. و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43. و تاريخ طبرى ج 7 ص 263. در كامل مبرد چاپ سنه 1347 ج 3 ص 145 نوشته است؛ حضرت زينب سلام الله عليها بسيار شيوا و رسا و با فصاحت و بلاغت مطلب خود را بيابان فرمود. ابن زياد كه خود زبانش الكن شده بود به او گفت: تو دارى ذوق شاعرى هستى پدرت نيز خطيب و شاعر بود. حضرت زينب (سلام الله عليها) فرمود: (ما للنساء و الشعرا) يعنى دل غمديده من چكار به شعر و سجع و قافيه دارد.
539 - طبرى و ابوالفرج و دميرى در حياه الحيوان ماده بغل و منتخب طريحى و ديگران نيز تصريح كرده‏اند كه امام سجاد (عليه السلام) از على اكبر كوچكتر بود كه در كربلا شهيد شد.
540 - طبرى ج 7 ص 373.
541 - لهوف ص 91 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43.
542 - كامل ابن اثير ج 4 ص 34.
543 - تذكره الخواص ص 148.
544 - لهوف ص 91 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 43.
545 - فنال نيشابورى روضه الواعظين ص 163.
546 - لهوف ص 92 و مقتل العوالم ص 130.
547 - الاغانى ج 4 ص 150.
548 - الأغانى ج 14 ص 158 طبع ساسى.
549 - كامل ابن اثير ج 4.
550 - عبدالله بن عفيف ازدى: از بزرگان شيعيان اميرالمؤمنين (عليه السلام)، و از زهاد و عباد بود كه پيوسته در مسجد اعظم، به صوم و صلوه مشغول بود، وى چشم چپش را در جنگ جمل و چشم ديگرش را در جنگ صفين از دست داده بود. چون آن كلمات كفرآميز را از ابن زياد شنيد نتوانست مانند ديگر شنوندگان بى غيرت و بى همت ساكت بنشيند تا زمامداران سلطه جو هر غلطى را كه خواستند بكنند و هر يارى كه به دوش مردم نهادند برايشان بكشانند و پاى علمشان سينه بزنند، لذا فرياد كشيد و صداى اعتراض خود را به گوش همه رساند و پيغام خود را به تاريخ و به نسلهاى بعد از خود نيز، انتقال داد كه: هان اى مسلمانان! هنوز اسلام غريب است و على و فرزندانش در ميان شيعيان مظلوم؛ اگر شما يار مظلومان نباشيد قطعاً يار ظالمان خواهيد بود و راه سومى وجود ندارد زيرا سكوت در برابر ظلم هم كمك به ظالم خواهد بود.
551 - منظور ابن زياد اين بود كه عبدالله از عثمان بد حرفى كند تا بهانه‏اى براى كشتنش بشود عبدالله نيز توجه داشت حقيقت را گفت و بد گوئى هم نكرد.
552 - سبخه: زمين شوره زار را مى‏گويند برخى به جاى سبخه، مسجد را ذكر كرده‏اند، احتمال دارد منظور از سبخه همان دستشويى باشد كه برخى به جاى اين كلمه فقط كلمه مسجد آورده‏اند و لذا لهوف و مقتل خوارزمى ج 2 ص 53 و ابن حبيب در الحمير ص 480 و ارشاد مفيد و كشف الغمه لفظ كناسه را به كار برده‏اند.
553 - رياض الأحزان ص 52.
554 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 178 تا ص 179.
555 - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد طبع مصر ج 10 ص 284. و ارشاد مفيد.
556 - دينورى، اخبار الطوال ص 295.
557 - تاريخ طبرى، ج 7 ص 146.
558 - الدر النفيد ص 36 سيد محسن امين شعر از سيد رضا هندى است.
559 - ارشاد مفيد و الخصائص الكبرى ج 2 ص 125. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 4 ص 74 نوشته است: زيد بن ارقم از كسانى است كه منحرف شد و به خلافت و ولايت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) شهادت نداد، اميرالمؤمنين نفرينش كرد و نابينا شد. در كامل ابن اثير ج 4 ص 34 نوشته است: ابن زياد دستور داد مقدس امام (عليه السلام) را در كوچه و بازار كوفه بگردانند. و در بدايه ابن كثير نيز نوشته شده است، و مقريزى نيز در خطبه ج 2 ص 288 آنرا تأكيد كرده است.
560 - شرح قصيده ابى فرانس ص 148.
561 - اسرار الشهاده مرحوم دربندى ص 148.
562 - شرح قصيده ابى فراس ص 148.
563 - الخصائص سيوطى.
564 - مقتل العوالم ص 151.
565 - در كتاب مجمع الزوائد ابن حجر هيثمى ج 5 ص 240 و در كتاب تطهير الجنان كه در هامش صواعق محرقه چاپ شده است ص 141 از ابى هريره نقل كرده كه: شنيدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد: يكى از جباران بنى اميه بالاى منبر من خون دماغ مى‏شود و خونش منبر را آلوده مى‏كند و عمرو بن سعيد اين چنين شد: لير عين على منبرى جبار، من جباره بنى اميه فيسيل رعافه.
566 - نفس المهموم ص 222 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد.
567 - مقتل العوالم ص 131.
568 - الأغانى ج 4 ص 155.
569 - معجم الشعراء مرزبانى ص 231.
570 - دختر عقيل بن ابيطالب نامش ام لقمان بود با خواهران خود ام هانى، و اسماء، و رمله، و زينب سر و پاى برهنه از منزل بيرون دويدند و به طرف حرم مطهر حضرت رسول رفتند و... (تاريخ طبرى ج 7 ص 384).
571 - ابيات با اين لفظ در مثير الأحزان ابن نما ص 51 و لهوف سيد بن طاووس ص 96 و كامل ابن اثير ج 4 ص 36 آمده است ولى در كامل مى‏گويد: اين اشعار مربوط به دختر عقيل بن ابيطالب (عليه السلام) مى‏باشد و نظير آن را ابوريحان بيرونى در الأثار الباقيه ص 329 و ابن جرير در تاريخ ج 6 ص 268 آورده است جز اينكه او فقط بيت اول و دوم را ذكر كرده است و در روايت ابن قتيبه در عيون الأخبار ج 1 ص 212 گويد در مورد اشعار خلافى هست و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 76 گويد: زينب دختر عقيل بن ابيطالب آن دو بيت نخستين را سروده است او چهار بيت را ذكر كرده است و چهارمى آن است:
ضيعتم حفنا و الله اوجبه و قدرعى الفيل حق البيت و الحرم.

شما حق ما را كه خدا تعيين كرده بود ضايع ساختيد در حالى كه فيل حيوانى بيش نيست حق بيت و حرم را رعايت كرد (اشاره به داستان فيل و ابرهه در قرآن كريم) ولى در مناقب ابن شهر اين اشعار را به زينب بنت على (عليه السلام) نسبت داده است كه در خطبه كوفه اشاره كرده است ولى در تذكره سبط بن جوزى ص 151 آنها را به زينب بنت عقيل نسبت داده است ولى ابن حجر هيثمى در مجمع الزوائد ج 9 ص 200 ابيات سه گانه را به زينب بنت عقيل نسبت داده است و در ارشاد مفيد هم آمده است وقتى ام لقمان، دختر عقيل خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) را شنيد اين اشعار را سرود و ناله كرد و همراه اوام هانى، اسماء رمله و زينب بودند. به اعتقاد مترجم اين اشعار مربوط به زينب دختر عقيل است كه كنيه‏اش ام لقمان مى‏باشد.
572 - البته مناقاتى وجود ندارد امكان دارد گاهى در منزل او و گاه در قبرستان ترتيب جلسه داده مى‏شد (مترجم)
573 - مدينه المعاجز تأليف سيد هاشم بحرانى ص 318 حديث 86.
574 - على بن ابى ابكر هروى در كتاب لاشارات المعرفه الزيارات ص 93 نوشته است: بيت الاحزان در بقيع و براى حضرت فاطمه تهيه شده بود. و سمهودى در كتاب وفاء الوفاء ج 2 ص 103 طبع مصر سنه 1316 از ابن جبير نقل كرده است كه: بين الاحزان در قبرستان بقيع و نزديك بارگاه عباس بن عبدالمطلب ساخته شده بود كه فاطمه بعد از وفات پدرش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در آنجا مى‏رفت و مى‏گريست. و ابى عبدالله محمد بن ابى احمد مقرى انبارى در كتاب المختار من نوادر الاخبار مطبوع در هامش العلوم ابى بكر خوارزمى ص 191 طبع اول سنه 1310 نوشته است: على (عليه السلام) اطاقكى از برگهاى درخت خرما در پشت مدينه براى حضرت زهرا درست كرد كه در آن مى‏نشست و بر پدرش مى‏گريست. و ابن همام حنفى در فتح القدير ج 2 ص 328 نوشته است: مستجب است نماز خوان در مسجد فاطمه دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در بقيع كه معروف به بيت الاحزان است.
575 - أربلى كشف الغمه ص 194 و ارشاد مفيد نام او را ابوالسلاسل ذكر كرده‏اند.
576 - تاريخ طبرى ج 7 ص 384.
577 - تاريخ طبرى ج 6 ص 218.
578 - انساب الأشراف ج 4 ص 3.
579 - المستجاد من فعلات الأجواد ص 22.
580 - اسدالغايه ج 3 ص 67.
581 - سيد بن طاووس، لهوف ص 95.
582 - تاريخ طبرى ج 7 ص 380. تاريخ طبرى نقل كرده است كه بسر بن ارطاه، ابا بكره را از كوفه به شام فرستاد و به او يك هفته مهلت داد كه برود و برگردد و او هم همين كار را كرد. و ابن نما در مثير الاحزان ص 74 نوشته است: عبدالله عمر نامه‏اى در مورد آزادى مختار براى يزيد فرستاد عميره نامه يزيد را كه گرفت از شام تا كوفه يازده روزه آمد و نامه را ابن زياد داد.
583 - تاريخ طبرى ج 7 ص 389. و ابن اثير ج 4 ص 34. و البدايه ج 8 ص 191 و لهوف ص 97.
584 - الاصابه در ترجمه مره.
585 - تاريخ طبرى ج 7. و خطط مقريزى ج 2 ص 288.
586 - لهوف سيد بن طاووس (م 664 ه . ق) ص 98.
587 - مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 199 و خصائص سيوطى ج 2 ص 127. و تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 342. و صواعق محرقه ص 16. و الكواكب الدريه ج 1 ص 57. و الانحاف بحب الاشراف ص 23. و ابن طاووس (ره) در لهوف ص 98 آنرا از تاريخ بغداد ابن نجار نقل كرده است و در تاريخ فرمانى ص 108 نوشته است: مامورين ابن زياد در بين راه به ديرى رسيدند، در آنجا فرود آمدند تا قدرى استراحت كنند. ديدند آن شعر بر بعضى از ديوارهاى آنجا نوشته شده بود. در خطط مقريزى ج 2 ص 285 نوشته است: اين شعر از قديم در آنجا نوشته بوده است و كسى گوينده‏اش را نمى‏شناسد. ابن نما در مثير الاحزان ص 63: سيصد سال پيش از بعثت پيامبر، در يكى از بلاد روم كه حفارى مى‏كردند به سنگى رسيدند كه مسندا اين بيت بر آن نوشته بود و مسند كلام، شبث بن آدم بود.
588 - نفس المهموم مرحوم حاج شيخ عباس قمى. از كتاب نهر الذهب فى تاريخ حلب ج 3 ص 23 نوشته است: وقتى كه سر مطهر امام (عليه السلام) را همراه با اسرا به شام مى‏بردند. و به كوه طرف غرب حلب رسيدند، يك قطره خون از آن سر شريف در اينجا فرو ريخت. به احترام آن قطره خون در اينجا ساختمانى بنا كردند كه به مشهد نقطه معروف است. و در همين كتاب ج 3 ص 280 از تاريخ يحيى بن ابى طى نقل مى‏كند كه مشهد مزبور مكرر تعمير و تجديد بنا شده است. در كتاب الاشارات الى معرفه الزيارات تاليف ابى الحسن على بن ابى بكر هروى متوفاى سنه 611 نوشته است: مشهد نقطه در شهر نصيين است كه مى‏گويند: در اثر خون سر مطهر امام بنا شده است.
589 - مرحوم حاج شيخ عباس قمى در نفس المهموم مى‏فرمايد: من وقتى كه به حج مشرف مى‏شدم آن سنگ را مشاهده كردم و از خدام تا آنجا همين داستان را شنيدم.
590 - در معحجم البلدان ياقوت حموى ج 3 ص 278 و در خريده العجائب ص 128 آنرا مشهد الطرح ناميده است. و در كتاب نهر الذهب ج 2 ص 278 آنرا مشهد الدكه ناميده و گفته است: مشهد الطرح در قسمت غربى حلب قرار دارد و از تاريخ ابن ابى طى نقل كرده است كه مشهد الطرح در سال 351 احداث شد و سبب احداثش اين بود كه سيف الدوله بيرون شهر در خانه‏اش بود، ديد نورى از آسمان به آن نقطه فرود مى‏آيد و بارها ديده بود كه تكرار مى‏شود! خودش حركت مى‏كند و همان موضع را حفر مى‏ند سنگى را مى‏يابد كه بر آن نوشته بود: هذا قبر المحسن بن على بن ابيطالب پس از آن سيف الدوله از سادات علوى تحقيق مى‏كند. بعضى به او مى‏گويند اين محلى است كه فاطمه دختر پيغمبر (ص) داشت كه هنگام بيعت گرفتن از على (ع) ساقط شد و پيامبر جلوتر نام او را محسن گذاشته بود. برخى ديگر مى‏گويند: يكى از همسران امام حسين (ع) در سفرى كه آنها را بسوى شام به اسيرى مى‏بردند در اينجا سقط چنين كرده است و در اينجا نيز معدنى بوده كه چون مردم اين محل از اسارات اهل بيت خوشحالى و شادمانى كرده‏اند حضرت زينب بر آنها نفرين كرده، لذا معدن تباه شده است...! پس از آن سيف الدوله آنجا را تعبير مى‏كند و بعد از آن بارها تعمير و تجديد بنا شده است.
591 - در معجم البلدان ج 3 ص 173 در ماده جوشن و در كتاب فريده العجائب ابن الورى ص 128 ضمن شرح جبل جوشن نوشته‏اند: يكى از اسراى اهل بيت از يكى از كارگران آنجا تقاضاى آب و نان كرد. وى امتناع ورزيد. آن اسير بر او نفرين كرد. از آنروز مردم اين محل هرگز در كسب و كارشان سود نمى‏بردند!
592 - تذكره الخواص ابن جوزى ص 150.
593 - لهوف ص 99 و مثير الاحزان ابن نما ص 53. و مقتل العوالم ص 145.
594 - كامل بهائى و الاثار الباقيه بيرونى و مصباح كفعمى و تقويم الحسين فيض كاشانى به اول ماه صفر تصريح كرده‏اند ولى با توجه به آنچه تاريخ طبرى نوشته كه: مدتى اسرا را در كوفه محبوس كرده بودند تا از شام دستور بگيرند، با آن مسافت طولانى بعيد به نظر مى‏رسد كه او ماه صفر به شام رسيه باشند مگر اينكه فوق العاده سريع طى مسافت كرده باشند و اين امر بعيد نيست چون آن خبيثان و دنيا طلبان در انتظار جايزه ثانيه شمارى مى‏كردند! (مترجم)
595 - امالى صدوق مجلس 31.
596 - روح المعانى آلوسى ج 6 ص 3. ذيل آيه فهل عسيتم ان توليتم... منظور يزيد از اين جمله فقد اقضيت من الرسول ديونى اين بود كه چون پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) روز بدر، جدش عتبه و دائى و ديگر عشيره‏اش را كشته بود او هم اكنون تلافى كرده است. آنگاه آلوسى تصريح كرده است كه اين عبارت از يزيد، كفر صريح است. و همچنين شعر ديگرى كه خوانده و گفته است: ليت اشياخى بيدر شهدوا آن نيز دليل قاطعى بر كفر و الحاد اوست.
597 - لهوف ص 100 و تفسير آلوسى ج 25 ص 31 و تفسير ابن كثير ج 4 ص 112 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 61.
598 - الانوار النعمانيه ص 341 و لهوف ص 101 و تذكره الخواص ص 49. وقتى كه اسرا را نزد يزيد بردند امام سجاد در غل و جامعه بود و علاوه بر آن دوازده نفر را با يك ريسمان بسته بودند كه غل و زنجير بدنشان را مى‏آزرد. در اين حال امام از يزيد درخواست كرد اجازه دهد چند جمله سخن بگويد: يزيد گفت: بگو ولى لا طايل نگويى...! حضرت فرمود: از كسى مانند من شايسته نيست كه ناستوده سخن بگويد. آنگاه حضرت فرمود: ماظنك برسول الله...؟ پس از بيانات امام سجاد يكى از دختران امام حسين گفت: يا يزيد! بنات رسول الله سبايا؟! اى يزيد آيا كسى دختران پيغمبر را به اسيرى مى‏گيرد؟!
599 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 59.
600 - اثبات الوصيه مسعودى ص 143 طبع نجف.
601 - عقد الفريد ج 2 ص 323.
602 - تفسير على بن ابراهيم قمى ص 603 در سوره شورا.
603 - مثير الاحزان ابن نما ص 54.
604 - نفس المهموم ص 242 و منتهى الأمال.
605 - كامل بهائى.
606 - در كامل بهائى ويژگى هفتم را ذكر كرده و فرموده است: و از ما است مهدى صاحب زمان كه مى‏كشد دجال را.
607 - مترجم كتاب تمام خطبه را در كتاب شام سرزمين خاطره‏ها و خطبه‏ها به تفصيل آورده است. علاقه‏مندان مى‏تواند به آن كتاب مراجعه فرمايند.
608 - نفس المهموم ص 242. و در متقل خوارزمى ج 2 ص 70 و پاره‏اى ديگر از مقاتل خطبه حضرت سجاد را خيلى مفصل‏تر ذكر كرده‏اند، طالبين مى‏توانند مراجعه بفرمايند ولى از آنجا كه قسمتى از مصائب كربلا را حضرت بيان فرموده است بعض از آنها را در اينجا يادآور مى‏شويم: انا ابن المقتول ظلما، انا ابن المجزوز الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتى قضى، انا ابن طريح كربلا، انا ابن مسلوب العمامه و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكه السماء، انا ابن من ناحت عليه الجن فى الارض و الطير فى الهواء، انا ابن من رأسه على السنان يهدى، انا ابن من حرمه من العراق الى الشام تسبى.
609 - پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر آن بود كه بوسيله اسلام آداب جاهليت را از بين ببرد و با اجراى احكام اسلام اعمم از عباديات و سياسيات و اجتماعيات و... جهانى اسلامى الهى بسازد و به مردم رشد فكرى بدهد به قسمى كه بتوانند صلاح را از فساد تشخيص دهند. عمال فاسد اموى هم درست در جهت عكس، مى‏خواستند مردم را در جهل و نا آگاهى نگه دارند تا بتوانند به اهداف شومى كه در سر داشتند نائل گردند و لذا بهترين طريق را به اين يافتند كه همين عبادات و احكام را بدون محتوا و بدون مفاهيم عاليه بخورد مردم بدهند و آنها را صرفاً به انجام همين مراطم ظاهرى سر گرم نمايند و خلاصه احكام و عبادات را به استخدام خود در آوردند. نماز و روزه ساير عبادات كه برارى بيدار كردن و مهيا كردن جامعه نقش مهمى داشتند و دارند كارى كردند نقش فراگيرى و كارآرايى خود را از دست بدهند و بصورت آلت و ابزارى در راه اغفال مردم در آيند. نمازى كه اسلام درباره‏اش آن همه تأكيد و سفارش كرده و آنرا خير العمل ناميده و بايد حيات بخش باشد و به ديگر اعمال نيز جهت بدهد تا بوسيله آن تصحيح و تعديل گردند و بوسيله آن متوجه شوند كه عمل خير او در جهت سوء استفاده فاسدين قرار نگيرد، ببينيد چگونه خود آنرا بصورت يك ابزار تخذير كننده و اغفالگر در آورده‏اند؟! كار را به جائى رساندند كه آنرا عدل خواب قرار داده‏اند و بجاى خير العمل، الصلوه خير من النوم گذاشتند تا هميشه هنگام نماز مساله خواب و چرت برايشان تداعى كند و به فكر بيدارى و انديشه نباشند! و خلاصه بنام دين بجنگ دين رفتند و فرياد گران را كه مى‏خواستند جامعه‏اى اسلامى الهى و بيدار بسازند و مردم را از چنگال عفريت ستمكاران رهايى بخشند با همين حربه سركوب و منكوب نمودند. و آنچنان اين برنامه گسترده شده است كه در دعاها و مناجاتها و زيارتها و مسجد سازيها و نماز جماعتها و حجهاى صورى كه بوسيله مزدوران ستم پيشه و حيله گر انجام مى‏شود در همه اينها رسوخ كرده و بدينوسيله اسلام و مظاهر آنرا بازيچه نيل به اهداف خود و موجب سرگرمى و بازى هم قرار داده‏اند...
610 - مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 135.
611 - كامل ابن اثير ج 4 ص 86 و مجمع الزوائد ج 9 ص 195. و الفصول المهمه ابن صباغ مالكى ص 205.
612 - كامل ابن اثير ج 4 ص 85.
613 - تاريخ طبرى ج 7 ص 382 و كامل ابن اثير ج 4 ص 85 و تذكره الخواص ص 148. و صواعق محرقه ص 116 و مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 195. خطط مقريزى ج 2 ص 289. و البدايه ابن كثير ج 8 ص 192. و شرح مقامات حريرى شريشى ج 1 ص 193 قسمت پايانى المقامه العاشره. و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 225. در كتاب الانحاف بحب الاشراف نوشته است: يزيد شروع كرد به زدن چوبدستى بر داندانهاى پيشين امام. يعنى بجاى كلمه ينكت، يضرب دارد كه هر دو به يك معنا هستند.
614 - اين به تلافى روز بدر كه پيغمبر اقوام و عشيره مرا كشت. (مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 226)
615 - تاريخ طبرى ج 7 ص 376. و كامل ابن اثير ج 4 ص 90. در مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 226 و بنت رسول الله ليس لها نسل نوشته شده است و در جاهاى ديگر: وليس لال المصطفى اليوم من نسل نوشته‏اند. در تذكره الخواص نوشته است وقتى كه حسن بصرى شنيد يزيد چوب بر لب و دندان امام حسين مى‏زده است شعر دوم را خواند. در كتاب الأغانى ج 12 ص 71 هر دو شعر را به انضمام شعر سومى به عبدالله بن حكم نسبت داده است.
616 - لهوف ص 102 و فصول المهمه ص 205 با اختصار ذكره كرده است.
617 - صواعق محرقه ص 119.
618 - مقتل العوالم ص 151 و مثير الاحزان ابن نما و مقتل خوارزمى ج 2 ص 72.
619 - خطط مقريزى ج 2 ص 289 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 75 البدايه ابن كثير ج 8 ص 204 و سير الاعلام النبلاء ج 3 ص 216.
620 - مقتل العوالم ص 151. در مقدمه شرح حال هند و پدرش آمده است.
621 - خطط مقريزى ج 2 ص 284.
622 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 74.
623 - نفس المهموم ص 247.
624 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 377 و در البدايه ابن كثير ج 8 ص 194 و در امالى مرحوم شيخ صدوق مجلس 31 و در كامل ابن اثير ج 4 ص 86 نوشته‏اند: فاطمه دختر على (عليه السلام) و خواهرش زينب. ولى مرحوم ابن نما در مثير الاحزان ص 54 و شيخ مفيد در ارشاد ص 246 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 نوشته‏اند: فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام)، و مرحوم محدث قمى نيز در منتهى الامال همين قول را برگزيده و آنرا به مرحوم سيد بن طاووس و شيخ مفيد نسبت مى‏دهد.
625 - كامل ابن اثير ج 4 ص 86 در مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 اين جمله را بدنبال آن افزوده است: اللهم اليك اشكو دون غيرك. فاستحيا يزيد و ندم و سكت.
626 - تاريخ طبرى ج 7 ص 378. در مقتل خوارزمى ج 2 ص 62 اين جمله را اضافه دارد: يزيد به او گفت: اعزب عنى لعنك الله، و وهب لك حنفا قاضيا.
627 - آرى، اسير امروز در آن روز امير باشد و امام امروز در آن روز مأموم، و ستمگران از گفته خويش، پشيمان و از كرده خود پريشان خواهند بود.
628 - تاريخ طبرى ج 7 ص 381. و البدايه ابن كثير ج 8 ص 195. ولى در تاريخ طبرى چاپ ليدن اولاً آيه دوم را در اين داستان ذكر نشده است، و ثانياً به جاى جمله انما آتى من قله فقهه...، من قبل فقهه نوشته شده است. يعنى از فهم خودش اين حرف را زده است كه درست نيست.
629 - لهوف ص 107.
630 - امالى صدوق مجلس 31.
631 - مثير الاحزان ابن نما ص 58.
632 - انوار نعمانيه ص 340.
633 - تاريخ الخلفاء از سيوطى ص 139.
634 - تاريخ طبرى ج 6، ص 180.
635 - مقتل العوالم ص 150.
636 - الارشاد مفيد.
637 - رياض الاحزان ص 157.
638 - لهوف ص 112 و مثير الاحزان ابن نما ص 79.
639 - بشاره المصطفى ص 89، چاپ حيدرى مؤلف آن چنانچه در روضات الجنات آمده است ابو جعفر محمد بن ابى القاسم بن محمد بن على طبرى آملى است كه از علماء قرن پنجم هجرى مى‏باشد، كه بر پسر شيخ طوسى قرائت كرده است. ##
640 - الانحاف بحب الاشراف ص 12.
641 - سبط ابن جوزى تذكره الخواص ص 150.
642 - الاثار الباقيه ج 1، ص 331.
643 - در بابليات ج 3، ص 128 آمده كه اين ابيات را ابن جوزى در تذكره الخواص آورده؛ مؤلف گويد كه در تذكره قائل آنها ذكر نشده و گفته شده بعضى از بزرگان ما چنين فرموده‏اند.
644 - شعراء الحله ج 5، ص 371.
645 - مجموعه الشيخ ورام ج 2، ص 276 و بحارالانوار ج 2، ص 679.
646 - محدث نورى مستدرك الوسائل ص 215.
647 - نهر الذهب فى تاريخ حلب ج 1، ص 63 و 267.
648 - كامل الزيارات ص 90.
649 - شيخ طوس در التهذيب ج 3، ص 17 اين روايت را از امام عسكرى (عليه السلام) نقل كرده و همچنين مصباح المتهجد ص 551 هم آن را ذكر نموده است.
650 - مرحوم شهيد قاضى طباطبايى در كتاب اربعين چه روزى است با دلايل متقن و مفصل اثبات مى‏نمايد كه اربعين در همان سال شهادت در سال 61 ه بوده است نه سال دوم مترجم..
651 - مفاتيح الغيب ج 1، ص 107.
652 - روح المعانى ج 1، ص 47.
653 - المحتضر ص 165.
654 - المدخل ج 1، ص 46، آداب الدخول فى المسجد.
655 - الفتاوى الفقهيه الكبرى ج 1، ص 264، فى اللباس.
656 - علامه امينى در الغدير ج 10، ص 211 اين مطلب را از تفسير روح البيان ج 4، ص 142 حكايت كرده و البته اين اولين مخالفت با اماميه نيست. در مهذب ابى اسحاق شيرازى ج 1، ص 137، الوجيز غزالى ج 1، ص 47، المنهاج نورى ص 25، شرح تحفه المحتاج ابن حجر ج 1، ص 560، عمده القارى عينى، شرح بخارى ج 4، ص 248، الفروع ابن مفلح ج 1، ص 681، المغنى ابن قدامه ج 2، ص 505 آمده: مسطح كردن قبر شبيه به شعار اهل بدعت است، در رحمه الامه از شعرانى ج 1، ص 88 آمده: سنت اينست كه قبور را مسطح كنند، چون شعار را فضه اين شده اولى مخالفت با آنها و برجسته كردن قبور است. همچنين درباره درود فرستادن بر اهل بيت (عليه السلام) زمخشرى در كشاف سوره احزاب آيه 56 مى‏گويد: درود فرستادن مكروه است چون اتهام به رافضى بودن در آن وجود دارد و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده‏اند كه در جايگاه تهمت نايستيد. همچنين در فتح البارى ابن حجر ج 11، ص 135 آمده: در سلام فرستادن بر غير انبياء اختلاف است، گفته شده كه مطلقاً مشروع است و گفته شده به صورت تبعى نه براى يك شخص خاص، چون اين شعار رافضه است.
657 - الميزان شعرانى ج 1، ص 138.
658 - الهدايه از شيخ الاسلام مرغينانى ج 1، ص 33.
659 - الفقه على المذاهب الاربعه ج 1، ص 189.
660 - البحر الرائق از ابن نجيم ج 1، ص 319.
661 - الكافى على هامش مرآه العقول ج 3، ص 129 الفقيه صدوق ص 69 التهذيب شيخ طوسى ج 1، ص 266.
662 - الفقيه صدوق ص 69.
663 - المغنى ابن قدامه ج 1، ص 626، الفروغ ابن مفلح ج 1، ص 382.
664 - كتاب الام ج 1، ص 116؛ مختصر المزنى ج 1، ص 90؛ الوجيز عزالى ج 1، ص 32.
665 - الآثار الباقيه، ابوريحان بيرونى 331.
666 - لهوف ابن طاووس ص 116.
667 - أمالى شيخ طوسى ص 66.
668 - رياض الأحزان ص 163.
669 - محاسن البرقى ج 2، ص 420.
670 - مستدرك الوسائل ج 2، ص 215.
671 - بحار الانوار ج 10، ص 235.
672 - أغانى ج 2، ص 158.
673 - سپهر ناسخ، التواريخ جلد زهرا، ص 69.
674 - ديوان چهار جلدى شهريار ج 2 ص 955 - 956.
675 - شهيد سيد اسماعيل بلخى افغانى خود يكى از شهداى راه آزادى افغانستان است وى چندين سال متوالى در زندان ظاهر شاه به سر برد كه تنها همدم و مونس او قرآن كريم بوده است چند هزار بار در مدت 20 سال زندان، قرآن را ختم كرده و بالاخره حافظ كل قرآن شد.
676 - سرمايه سخن، ج 2، ص 25.