عرزه بن قيس استمداد مىطلبد
عرزه بن قيس كه فرمانده گروه سوار كار بود وقتى كه ديد در تمام حملات شكست مىخورد
و براى بقيه افرادش روحيهاى باقى نمانده است از عمر سعد استمداد كرد و تقاضا نمود
مردانى رزمنده و تير انداز ماهر برايش اعزام نمايد.
عمر سعد به شبث بن ربعى پيشنهاد كرد به كمك وى برود، شبث گفت: عجب! اين همه افراد
نيرومند و جوان وجود دارد از ميان همه به من پيرمرد تكليف مىكنى؟
يا سبحان الله تكلف شيخ المضر وعندك من يجزى عنه؟!
پوشيده نماند كه شبث بن ربعى چندان مايل نبود بر ضد حسين (عليه السلام) بجنگد و از
او شنيده بود كه مىگفت: ما پنج سال در خدمت على بن ابيطالب و فرزندش حسن مجتبى
(عليه السلام) بر ضد خاندان ابوسفيان مقاتله كرديم حالا پس از يك عمر بيائيم با
فرزندش كه بهترين اهل زمين است دشمنى كنيم و در ركاب آل معاويه و پسر سميه زانيه
بجنگيم؟ اين است گمراهى! واى از اين گمراهى، ضلال يا لك من
ضلال؟ به خدا سوگند مردم اين شهر هرگز خير نخواهند ديد و راه هدايت پيش
نخواهند گرفت.
در هر صورت چون كه شبث قبول نكرد، عمر بن سعد، حصين بن نمير را در رأس پانصد نفر
تير انداز ماهر به كمك عزره فرستاد.(317)جنگ
ميان آنان و لشكر ابى عبدالله (عليه السلام) به سختى درگير شد، بسيارى از آنان زخمى
و مجروح و اسبهايشان پى شدند، و چون خيمههاى لشكر ابى عبدالله (عليه السلام) طورى
تهيه شده بودند كه جز از يك طرف راه نداشتند، لذا لشكر امدادى هم نتوانستند به درون
منطقه خيمهها وارد شودند، از اين رو ابن سعد افرادى را مأموريت داد تا راست و چپ
خيمهها را ويران كنند تا بتوانند امام و يارانش را درون خيمهها محاصره نمايند، در
برابر اين فرمان از طرف عمر سعد، ياران امام هم سه نفر سه نفر، چهار نفر چهار نفر
از همان داخل بر مهاجمين و غارتگران حمله مىكردند و از فاصله نزديك آنها را هدف
تير قرار مىدادند و مىكشتند.
چون از اين برنامه هم نتيجه مطلوبى عايدشان نشد ابن سعد دستور داد خيمهها و
محلهاى مسكونى را آتش بزنند، با شعله ور آتش صداى فرياد و ناله زنها و كودكان وحشت
زده بلند شد، امام (عليه السلام) فرمود: بگذاريد آتش بزنند، اگر چنين كنند آتش
خودشان مانع از هجومشان خواهد شد و جز از يك طرف نمىتوانند بر خيمهها يورش ببرند.
دعوهم يحرقونها، فانهم اذا فعلوا ذلك، لم يجوزوا اليكم و پيش بينى امام درست
از كار در آمد.
ابو شعثاء
يزيد بن زياد معروف به ابو شعثاء كندى از تير اندازان ماهر، در لشكر عمر سعد به
كوفه آمده بود. هنگامى كه امام (عليه السلام) روز عاشورا خطبه خواند و كسى جواب
مثبتى به پيشنهاد وى نداد، خود را از لشكر ابن سعد كنار كشيد و از فداكاران امام
گرديد. قبل از ديگران در حضور آن حضرت، زانو به زمين زد و يكصد تير كه همراه داشت
همه را به سوى دشمن شليك كرد. امام (عليه السلام) كه توبه و فداكارى او را مشاده
نمود برايش دعا كرد و فرمود: خداوندا! او را در تير اندازى رشادت عطا بفرما، و اجر
و پاداشش را بهشت قرار بده اللهم سدد رمتيه واجعل ثوابه الجنه.
پس از تمام شدن تيرها از جايش بلند شد و گفت: يقيناً پنج نفر از دشمن را كشتهام،
پس از آن با شمشير به صفوف دشمن حمله كرد و نه نفر ديگر از آن اشرار را كشت.(318)
نماز ظهر روز عاشورا
در همان حال كه جنگ ادامه داشت ابو ثماماه صائدى نگاهى به آسمان كرد ديد خورشيد از
خط نصف النهار گذشته و اول وقت نماز ظهر است خطاب به امام (عليه السلام) كرد و گفت:
جانم فداى تو باد! اين مردم در حال پيشروى هستند و به ما نزديك شدهاند، ولى به خدا
قسم تا من كشته نشوم شما شهيد نخواهيد شد و من دوست دارم با خواندن نماز ظهر كه
وقتش فرا رسيده است به ملاقات آفريدگار خود بروم، امام (عليه السلام) نگاهى به
آسمان كرد و فرمود: نماز را به ما ياد آورى كردى خداوند تو را از نمازگزارانى كه
بياد خدايند قرار دهد ذكرت الصلوه جعلك الله من المصلمين
الذاكرين. آرى اينك وقت نماز فرا رسيده است از اينها بخواهيد موقتاً دست از
ما بردارند تا بتوانيم نماز بخوانيم، و چون پيشنهاد شد كه موقتاً مهلت بدهند تا
نماز بخوانند، حصين بن تميم گفت: انها لا تقبل نمازى
كه شما مىخوانيد مورد قبول پروردگار نخواهد بود.(319)
حبيب بن مظاهر
چون حصين بن تميم گفت نماز شما مورد قبول پروردگار نيست حبيب بن مظاهر در پاسخش
اظهار داشت تو مىپندارى نماز آل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) قبول نيست ولى
نماز تو قبول است اى الاغ؟ حصين با شنيدن اين سخن، بر حبيب حمله نمود، او نيز شمشير
بلند كرد و بر سر اسبش فرود آورد، اسب افتاد واو روى زمين قرار گرفت، گروهى به يارى
اش شتافتند او را نجات داده و به نزد خود بردند. حبيب كه تنها بود چند نفر به يارى
او شتافتند و ميان شان جنگ سختى در گرفت، حبيب با اين كه پير بود شصت و دو نفر از
آنها را كشت و سرانجام با ضرب شمشير بديل بن صريم و نيزه ديگرى از بنى تميم شمشير
بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمين افتاد، در اين هنگام، آن تميمى ديگرى كه
نيزه به او زده بود آمد و سر از بدنش، جدا كرد.
كشته شدن حبيب اين پيرمرد بزرگوار بر امام خيلى گران بود، لذا وقتى كه كنار بدن
قطعه قطعه و بى سر او آمد گفت: عندالله احتسب و نفسى و حماه
اصحابى شهادت خودت ياران و ااصحابم را به حساب فرمان خدا مىگذارم. و زياد
كلمه استرجاع بر زبان جارى مىكرد و پيوسته مىگفت: انا لله و
انا اليه راجعون.
حر بن يزيد رياحى
بعد از شهادت حبيب بن مظاهر حر بن يزيد رياحى با زهير بن قين دو نفرى روانه ميدان
شدند و از يكديگر پشتيبانى مىكردند، كار بر هر كدام كه سخت مىشد و در محاصره قرار
مىگرفتند ديگرى حلقه محاصره را مىشكست و او را نجات مىداد، حدود يك ساعت اين
نبرد ادامه داشت و با اينكه سيل خون از سر و كله اسب حر جارى بود در عين حال همچنان
مىجنگيد و رجز مىخواند:
مازلت ارميهم بثغره نحره
|
|
و لبانه حتى تسربل بالدم.
|
حصين بن تميم به يزيد بن سفيان كه در گروه خودش بود گفت: بارها آرزو مىكردى حر به
دست تو كشته شود اينك اين حر است كه به ميدان آمده است، يزيد در مقابل حر آمد و از
او طلب مبارزه كرد، حر بى درنگ او را كشت. پس از آن ايوب بن مشرح خيوانى تيرى به
اسب وى زد و آن را پى نمود همين كه حر مىخواست از اسب به زمين بيافتد مثل شير
پريد، شمشير در دست گرفت و پياده به جنگ ادامه داد و بيش از چهل نفر از دشمن را
كشت، پس از آن يك گروه پياده دشمن او را محاصره كردند و از پاى درآوردند، در اين
هنگام چند تن از اصحاب امام (عليه السلام) بدن نيمه جانش را به دوش كشيده و در كنار
خيمه شهداء كه در همان نزديكى مىجنگيدند قرار دادند.
امام (عليه السلام) در همانجا و در كنار همان خيمه شهدا فرمود: اينها شهيدانى
هستند مانند شهيدان انبياء و اولاد انبياء قتله مثل قتله
النبيين و آل النبيين. سپس كنار پيكر نيمه جان حر كه هنوز رمقى از حيات در
بدن داشت آمد، بالاى سرش نشست و با دست مبارك خود خاك و خون را از سر و صورتش پاك
مىكرد و مىفرمود:
أنت الحر كما سمتك امك و أنت الحر فى الدنيا و اىخره
تو حر و آزاد مردى همان گونه كه مادرت تو را حر ناميد، و توئى آزاد مرد دنيا و
آخرت، و آنگاه اين اشعار بوسيله يكى از ياران و يا على بن الحسين و احتمالاً بوسيله
خود ابى عبدالله در سوگ او خوانده شد:
لنعم الحر بنى رياح
|
|
صبور عندك مشتبك الرماح
|
و نعم الحر اذ فادى حسيناً
|
|
و جاد بنفسه عند الصباح
(320)
|
اقامه نماز ظهر بوسيله امام (عليه السلام)
پس از آنكه پيشنهاد آتش بس موقت مورد قبول اهل كوفه قرار نگرفت امام (عليه السلام)
بدون اينكه به تير باران دشمن اعتنايى بكند براى برگزارى نماز به پا خاست، و
احتمالاً بقيه نماز خوف را با گروه دوم خواند و زهير بن قين با سعيد بن عبدالله
حنفى در اين گروه جلوى امام ايستادند و خود را سپر امام قرار دادند.
و احتمال ديگر اين است كه امام و اصحاب نماز را فرادى و با ايماء خواندهاند.(321)
و صلاه الخوف حاشاها فما
|
|
روعت و الموت منها كان قابا
|
ما لواها الموقف
|
|
صدها الجيش ابتعاداً و اقتراباً
(322)
|
در اثر زخمهاى فراوانى كه به بدن سعيد وارد آمد توان خود را از دست داد و بدن نيمه
جانش روى زمين افتاد و در همين حال مىگفت: اللهم العنهم لعن،
عاد و ثمود، وابلغ نبيك منى السلام....
خداوندا! به اين مردم لعن و عذابى بفرست مانند لعنت و عذابى
كه بر قوم عاد و ثمود فرستادى و سلام مرا به پيغمبرت برسان و از اين درد و رنجى كه
به من رسيده است او را خبر بده، زيرا هدف من از اين جانبارى، كسب ثواب و رضاى تو
است كه در نصرت و يارى اولاد پيغمبرت قرار دادى.(323)
آنگاه روى به طرف امام كرد و گفت: اوفيت يابن رسول الله؟
آيا من به عهد خود وفا كردم؟
امام (عليه السلام) فرمود: نعم، أنت امامى فى الجنه
آرى، تو وظيفه خودت را خوب انجام دادى و پيشاپيش من در بهشت خواهى بود. با شنيدن
مژده امام (عليه السلام) جان به جان آفرين تسليم كرد، در حالى كه غير از زخمهايى كه
در اثر نيزه و شمشير بر بدنش وارد آمده بود، سيزده عدد تير نيز به بدنش اصابت كرده
بود.
امام (عليه السلام) پس از اداء نماز ظهر به طرف بقيه اصحاب كه در انتظار شهادت به
سر مىبردند برگشت و به آنان چنين فرمود:
يا كرام! هذه الجنه قد فتحت ابوابها و اتصلت انهارها، وأينعت
ثمارها، و هذا رسول الله و الشهداء الذين قتلوا فى سبيل الله يتوقعون قدومكم و
يتباشرون بكم، فحاموا عن دين الله و دين نبيه و ذبوا عن حرم الرسول اى
بزرگواران! اينك درهاى بهشت باز شده و نهرهايش بهم پيوسته و درختانش سبز و خرم و
ميوه هايش رسيده است، و اينك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و شهدائى كه در
راه خدا از دنيا رفتهاند منتظر ورود شمايند، و قوم شما را به يكديگر بشارت
مىدهند، پس لازم است از دين خدا و پيغمبرش حمايت كرده و از حرم او دفاع نمائيد.
تمام آنهائى كه در انتظار شهادت دقيقه شمارى مىكردند گفتند: جان ما به فداى جان
تو، و خونمان به جاى خون تو باد! به خدا قسم تا يك قطره خون در رگ ما وجود داشته
باشد، از تو و حرمت دفاع مىكنيم و نخواهيم گذاشت گزندى به شما وارد آيد.(324)
آنگاه كه اسبها پى مىشد
پس از اقامه نماز و أداء فرضيه از طرف ابى عبدالله و يارانش، عمر سعد، عمرو بن
سعيد را با گروهى از سپاهيان تير انداز، موظف كرد با تير به طرف ياران امام حسين
حمله كنند. تمام اسبهاى آنها را پى كردند و به غير از ضحاك بن عبدالله مشرقى ديگر
سوارهاى در سپاه امام حسين (عليه السلام) باقى نمانده بود. ضحاك نقل مىكند چون
ديدم تمام اسبها را پى مىكنند من اسب خودم را بردم در يكى از خيمههاى دوستانم،
گذاشتم، و ياران امام قتال سختى انجام دادند و هر كدام كه مىخواستند به ميدان
بروند با حسين (عليه السلام) وداع مىكردند و مىگفتند:
السلام عليك يابن رسول الله امام هم در جوابشان مىفرمود:
و عليك السلام و نحن خلفك سلام بر تو ما نيز به زودى به تو ملحق خواهيم شد،
و آنگاه اين آيه را مىخواند: برخى از آنان بوظيفه خود عمل كردند و برخى ديگر هنوز
در انتظارند و هيچ تغيير و تبديلى در آن ندادهاند و منهم من
قضى نحبه، و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا(325)
در همين جا بود كه ابو ثمامه صائدى با اينكه از كثرت جراحات و زخمهائى كه بر بدنش
وارد شده بود دچار ضعف و سستى شده بود در عين حال وقتى كه ديد پسر عمويش قيس بن
عبداله در لشكر عمر بن سعد است بر او حمله كرد و او را كشت، و خود نيز به شهادت
رسيد.
شهادت زهير بن قين، و ابن مضارب
در اين هنگام نوبت به سلمان بن مضارب بجلى پسر عموى زهير بن قين رسيد وى بميدان
آمد و پس از يك حمله به درجه شهادت رسيد، پس از او زهير بن قين به حضور امام آمد،
دست بر شانه آن حضرت گذاشت ضمن درخواست اجازه گفت:
أقدم هديت هادياً مهدياً
|
|
فاليوم ألقى جدك النبيا
|
و حسناً و المرتضى علياً
|
|
و ذالجناحين الفتى الكميا
|
و أسدالله الشهيد الحيا
(326)
|
امام (عليه السلام) فرمود: و من نيز پس از تو به ملاقات آنان خواهم آمد،
و انا ألقاهما على اثرك.
زهير پس از اجازه گرفتن به دشمن حمله كرد و در حين حمله مىگفت:
انا زهير و انا ابن القين
|
|
أذودكم بالسيف عن حسين
(327)
|
مردانه جنگيد و يكصد و بيست نفر از آنان را روانه دوزخ كرد و در نهايت كثير بن
عبدالله شعبى، و مهاجرين اوس، پس از يك حمله بسيار سخت، او را محاصره كردند و از
پاى درآوردند. پس از آنكه زهير را شهيد كردند امام (عليه السلام) در كنار پيكر بى
جانش ايستاد و فرمود:
اى زهير! خدا تو را از رحمت خود دور نگرداند و خداوند كشندگان تو را لعنت كند
لا يبعدك الله يا زهير! و لعن الله قاتليك. پس از آن امام اضافه كرد: آنانكه
مسخ شدند و بصورت ميمون و خوك درآمدند، مورد لعن و عذاب خدا قرار گرفتند
لعن الذين مسخوا قرده و خنازير.(328)
شهادت عمرو بن قرظه انصارى
عمرو بن قرظه انصارى نيز هنگام نماز پاسدارى امام را به عهده داشت، وى در پيش روى
امام ايستاد، سينه خود را سپر كرد و تمام تيرهاى اهل كوفه را به جان مىخريد تا به
امام گزندى نرسد و تا زنده بود نگذاشت تيرى يا شمشيرى به امام اصابت كند. در اين
رابطه چندين چوبه تير به بدنش اصابت كرد و شديداً مجروح گرديد، با بدن خون آلود و
ضعف شديد روى خاك افتاد، آنگاه با صداى ضعيفى به امام عرض كرد: آيا من به وظيفه خود
عمل كردم يابن رسول الله؟ اوفيت يابن رسول الله؟
امام (عليه السلام) فرمود: آرى، تو به خوبى به وظيفه خود عمل كردى.
آنگاه امام او را مژده داد و فرمود: انت امامى فى الجنه
تو در بهشت جلو من هستى، وقتى كه تو را بهشت بردند، پيغمبر خدا را از طرف من سلام
برسان و به او بگو كه من نيز بعد تو خواهم آمد. عمرو با شنيدن اين سخن جان به جان
آفرين تسليم كرد.
برادر عمرو به نام على در لشكر عمر سعد بود، وقتى كه بدن بى جان برادرش را ديد به
ابى عبدالله خطاب كرد و گفت: اى حسين! اى پسر دروغگو! برادر مرا گول زدى و گمراه
كردى تا اينكه او را بكشى؟ يا حسين! يا كذاب بن الكذاب! اضلت
أخى و غررته حتى قتلته؟
امام (عليه السلام) در جواب فرمود: من برادرت را گول نزدم بلكه خداوند او را هدايت
و تو را گمراه كرد انى لم اغر أخاك و لكن الله هداه و اضلك.
وى با شنيدن اين جواب از امام مجدداً در صدد پاسخگوئى برآمد و گفت: خدا مرا بكشد
اگر تو را نكشم، اين بگفت و بر امام حمله كرد. همين كه نيزه خود را به طرف امام
بلند كرد، نافع بن هلال پيشدستى كرد و با ضرب شمشير خود او را از اسب بر زمين
افكند، يارانش بى درنگ بدن بى جانش را ربودند و پس از معالجه و درمان تندرستى خود
را بازيافت.(329)
شهادت نافع بن هلال جملى:
بعد از زهير و عمرو بن قرظه، نافع بن هلال جملى مذحجى بود كه نام خود را روى
تيرهاى مسموم خويش نوشت و به لشكر كوفه حمله كرد و اين رجز را مىخواند:
أرمى بها معلمه أفوقها
|
|
مسمومه تجرى بها اخفاقها
|
ليملان ارضها رشاقها
|
|
والنفس لا ينفعها اشفاقها
|
غير از كسانى را كه مجروح و زخمى كرد، دوازده نفر را كشت، و همين كه تيرهايش تمام
شد شمشيرش را از غلاف كشيد و با شمشير نبرد خود را ادامه داد، اطرافش را محاصره
كردند و با سنگ و سنان و نبرد خود را ادامه داد، اطرافش را محاصره كردند و با سنگ و
سنان و نيزه كه از همه سو به طرفش مىانداختند، بازوهاى نيرومندش را شكسته و اسيرش
كردند، شمر با ياران خود، او را كشان كشان نزد عمر بن سعد بردند. عمر بن سعد تهديدش
كرد و گفت: به چه انگيزهاى اين ستم را به حق خودت كردى؟ ما
حملك على ما صنعت بنفسك؟ نافع در جوابش گفت: خدا از قصد من خبر دارد
ان ربى يعلم ما اردت.
يكى از اطرافيان عمر به او گفت: مىبينى چگونه سيل خون از سر و صورتت مىريزد؟
نافع براى اين كه خشمشان را بيشتر از برافروزد گفت: به خدا قسم شمار مردانى را كه
از شما كشتهام غير از زخمىها به دوازده تن مىرسد و خيلى از اين كار خوشحالم و
شما بدانيد اگر بازوانم را نشكسته بوديد هرگز نمىتوانستيد مرا اسير كنيد و بر اين
شمار مىافزودم.
شمر شمشير را كشيد او را بكشد، نافع به او گفت: اى شمر! به خدا قسم تو اگر مسلمان
بودى هرگز حاضر نمىشدى با ريختن خون ما بر خدا وارد شوى، سپاس خدايى را كه مرگ ما
را به دست بدترين و شرورترين خلق خود قرار داد. پس از آن شمر گردن او را زد و سر از
بدنش جدا كرد.(330)
شهادت واضح و أسلم
چون واضح تركى غلام حارت مذحجى از اسب به زمين افتاد استغاثه كرد و از امام (عليه
السلام) درخواست نمود به فريادش برسد امام (عليه السلام) كنار پيكر نيمه جانش كه
هنوز مختصر رمقى از حيات در بدن داشت رفت و او را در آغوش گرفت و صورت به صورتش
نهاد. واضح كه اين لطف و محبت را از امام ديد به خود باليد و گفت: كيست مثل من كه
پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) صورتش را به صورت او گذاشته است؟ در همين
حال كه نگاهش در چهره امام بود، از دنيا رفت.
پس از آنكه واضح روحش پرواز كرد، امام (عليه السلام) به بالين اسلم رفت و با او
نيز معاقله كرد، اسلم نيز كه هنوز رمقى در بدنش داشت همين كه محبت امام را مشاهده
كرد از خوشحالى بسيار تبسم افتخارآميزى بر لبهايش نقش بست و از دنيا رفت.
شهادت برير بن خضير
پس از غلام تركى نوبت به برير بن خضير كه از بندگان شايسته خدا و از قاريان قرآن
در مسجد جامع كوفه بود رسيد، و قتال شديدى انجام داد تا اينكه يزيد بن معقل از لشكر
عمر بن سعد آمد جلو او ايستاد و پرسيد: اى برير! آيا تو فكر نمىكنى كه خدا در حق
تو بدى كرده باشد؟ برير در جوابش گفت: خداوند هر چه خير من بوده انجام داده و تو را
به بدى گرفتار كرده است صنع الله بى خيراً وصنع بك شراً.
يزيد گفت: دارى دروغگو مىگويى در صورتى كه قبلاً دروغگو نبودى! آنگاه به سخنان
خود اضافه كرد: آيا به ياد مىآورى روزى من با تو در محله بنى
لوزان قدم مىزدم، آن روز تو به من مىگفتى: معاويه ضال است و تنها على بن
ابيطالب امام راستين و بر حق مىباشد؟ كان معاويه ضالاً و ان
الامام الهدى على بن ابيطالب.
برير در جواب وى گفت: آرى امروز هم همين عقيده را دارم. يزيد دوباره به گفتار خود
ادامه داد و گفت من هم شهادت مىدهم كه تو از گمراهانى! برير كه اين سخن را شنيد از
او درخواست كرد قبل از قتال، مباهله كنند تا هر كدام بر باطلاند او كشته و رسوا
شود. هر دو دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كردند و از خداى سبحان خواستند هر كدام
از ما درغگو و بر باطل باشيم او متمايز و كشته شود. پس از انجام مراسم مباهله قتال
را شروع كردند، برير شمشيرى فرق سر يزيد فرود آورد و كلاه خود را شكافت و تا اعماق
سرش نيز فرو رفت و در حالى كه شمشير برير هنوز از مغز سر او بيرون نيامده بود مانند
گنجشكى از بالاى اسب به زمين افتاد در همين حال كه برير مىخواست شمشيرش را از سر
او بيرون بكشد رضى بن منقذ عبدى حمله كرد و با برير دست به يقه شدند، برير او را به
زمين افكند و با زانو روى سينهاش نشست كه صدايش بلند شد و از ياران خود كمك طلبيد
تا نجاتش دهند. كعب بن جابر بن عمرو ازدى رفت كه بر برير حمله نمايد، عفيف بن زهير
بن ابى الاخنس نعره زد كه: كجا مىروى؟ اين برير بن خضير قارى قرآن است كه در مسجد
جامع كوفه قرآن به ما مىآموخت هذا برير بن خضير القارى الذى
كان يقرؤنا القرآن فى جامع الكوفه.
ولى كعب به گفته عنيف اعتنا نكرد و در همان حال كه برير روى سينه رضى نشسته بود
شمشيرش را به پشت برير فرو كرد. برير در آخرين فرصت كه برايش باقى مانده بود با چنگ
و دندان به او حمله كرد و قسمتى از بينى رضى منقذ عبدى را با دندان قطع كرد. در
همين حال برير با شمشير كعب از دنيا رفت و همنشين بهشتيان گرديد.
با كشته شدن برير رضى نجات يافت، از زمين بلند شد و در حالى كه خاكها را از
لباسهاى خود مىتكاند به كعب مىگفت: اى برادر ازدى! امروز خدمتى در حق من كردى كه
هرگز فراموش نميكنم.
و چون كعب بن جابر به خانه خود برگشت، همسرش به نام نوار
وى را نكوهش كرد و سرزنش كرد و گفت: تو در كشتن پسر فاطمه (عليه السلام) با اهل
كوفه بودى و سرور قاريان را كشتى؟ وه چه كار بزرگ و زشتى انجام دادى؟ به خدا قسم من
ديگر هرگز يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت.
محمد بن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤال مىنويسد: برير در كربلا بر عمر بن سعد
وارد شد و بر وى سلام نكرد. عمر به عنوان اعتراض گفت: برير! سلام شعار است چرا سلام
نكردى؟
برير در جواب گفت: سلام براى مسلمانان است نه براى غير آنان، و شما اگر مسلمان
بوديد اقدام به ريختن خون پسر پيغمبر نمىگرديد، اين آب فرات كه همه حيوانات از آن
سيرآبند ولى عترت پيغمبر در اين بيابان، از تشنگى دارند هلاك مىشوند.