دومين خطبه امام (عليه السلام):
پس از آنكه برير برگشت امام (عليه السلام) سوار بر اسب، در برابر سپاه عمر سعد
ايستاد قرآنى باز كرد و بر سر گرفت و گفت:
اى مردم! ميان ما و شما قرآن كتاب خدا و قانون جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم)، حكم باشد.
سپس از آنها گواهى خواست كه آيا مىدانند او فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره او و برادرش چه گفته است؟
و آيا ميدانند شمشيرى كه در دست دارد و زرهى كه پوشيده است، و عمامهاى كه بر سر
نهاده است، شمشير و زره و عمامه پيغمبرند؟
پس از آنكه همه او را تصديق كردند و اقرار نمودند آنگاه از آنها پرسيد: با اين
وصف، پس چرا تصميم گرفتهايد خون مرا بريزيد؟ در جواب امام (عليه السلام) گفتند:
چون امير عبيدالله زياد دستور داده، اطاعت او بر ما واجب است!
امام (عليه السلام) در برابر اين طرز تفكر و بى شخصيتى آنان فرمود:
تباً لكم ايتها الجماعه و ترحاً... اى مردم! ننگ و ذلت و حزن و اندوه بر شما
باد، حين استصرحتمونا و الهين كه با شوق فراوان ما را
به يارى خود خوانديد، فاصرحناكم موجفين و آنگاه كه به
فرياد شما رسيده و با سرعت به سوى شما شتافتم سللتم علينا
سيفاً لنا فى ايمانكم شمشيرهائى را كه از خود ما و در دست شما بود بر ضد ما
بكار گرفتيد. و حششتم علينا ناراً اقتدحناها على عدونا و
عدوكم و آتش جنگى را كه عليه دشمن مشتركمان تهيه ديده بوديم بر ضرر ما شعله
ور ساختيد. فاسبحتم الباً لأعدائكم على اوليائكم
پشتيبان دشمنان و ضد دوستانتان شديد، بغير عدل أفشوه فيكم، و
لا امل اصبح لكم فيهم بدون اينكه عدل و دادى را به نفع شما اجرا كرده باشند
و يا اميد خيرى در آنها وجود داشته باشد.
لكم الويلات وايها بر شما،
تركتمونا و السيف مشيم، و الجاش طامن و الرأى لما يستحصف روى از ما برتافتيد
در حاليكه هنوز شمشيرها در غلاف، و دلها آرام، و عقيدهها دست نخورده بود.
و لكن استرعم علينا كطيره الدباء مانند پور ملخ از هر طرف بسوى ما روى
آورديد و تداعيتم الينا كتهافت الغراش ثم نقضتوموها و
همچون پروانه از اطراف ما فرو ريختند و پيمانتان را شكستيد،
فقبحاً لكم رويتان سياه باد، يا عبيد ايعه و شذاذ
الاحزاب اى بى شخصيتها، و اى ته ماندگان احزاب فاسد، و
نبذه الكتاب، و محر فى الكلم كه قرآن را پشت سرانداخته و آنرا تحريف
كردهايد، و عصبه الاثم و نفثه الشيطان و اى گروه
جنايتكاران كه از دماغ شيطان فرو افتادهايد، و مسفئى السنن
و خاموش كنندگان سنت پيغمبريد. ويحكم أهولاء تعضدون و عنا
تتخاذلون؟ واى بر شما! چگونه اين زنا زادگان را حمايت مىكنيد و ما را تنها
مىگذاريد؟ اجل و الله الغدر فيكم قديم آرى به خدا
سوگند غدر و نيرنگ از صفات ديرينه شما است و شجت عليه اصولكم
كه نياكان شما بر آن استوار بودند و تأزرت فروعكم و
شاخههاى شما آن را به ارث بردهاند فكنتم أخبث ثمر شجى
للناظر و اكله للغاصب شما مانند خبيثترين ميوه درختى هستيد كه در گلوى
باغبان بيچارهاش گير كند، ولى در كام رباينده ستمگرش شيرين و گوارا باشد.
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنيين اثنتين، بين السله و
الذله آگاه باشيد، اين زنا زاده فرزند زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز
قرار داده است: بين شمشير و ذلت، و هيهات منا الذله و
هيهات كه ما به زير بار ذلت، و هيهات منا الذله و
هيهات كه ما به زير بار ذلت برويم، يأتى الله لنا ذلك و رسوله
و المؤمنون زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان از آن ابا دارند،
و حجور طابت و طهرت و انوف حميه، و نفوس ابيه من ان نؤثر طاعه اللثام على مصارع
الكرام و دامنهاى پاك و پاكيزه مادران، و مغزهاى با غيرت و نفوس ابيه و با
شرافت پدران اجازه نميدهند كه ما اطاعت افراد پست را بر قتلگاه بزرگان و رادمردان
ترجيح دهيم. الا و انى زاحف بهذه ايسره على قله العدد و خذلان
الناصر آگاه باشيد من با همين گروه بظاهر اندك و با همين كمى افراد، و با
پشت كردن يارى دهندگان آماده جهادم. آنگاه اشعار فروه بن مسيك مرادى را خواند:
فان نهزم فهزامون قدماً
|
|
و ان نهزم فغير مهزمينا
|
و ما أن طبنا جبن و لكن
|
|
منايانا و دوله آخرينا
|
فقل للشامتين بنا افيقوا
|
|
سيلقى الشامتون كما لقينا
|
اذا ما الموت رفع عن الناس
|
|
بكلكله اناخ بآخريناً
|
پس از قرائت اشعار فوق فرمود:
اما والله لا تلثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس، حتى تدور
بكم دور الرحى و نقلق بكم فلق المخور آگاه باشيد به خدا قسم بعد از اين جنگ
دوامى نخواهيد آورد مگر به اندازهاى كه سواركار بر اسب
خويش سوار شود و شما را به دور آسياب حوادث بچرخاند، و مانند مدار سنگ آسياب نا
آرامتان بگذارد. عهد عهده الى ابى جدى رسول الله آنچه
را كه گفتم برنامهاى است كه پدرم از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
گرفته و به من سپرده؛ فأجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن
امركم عليكم غمه ثم اقضوا الى و لا تنظرون. انى توكلت على الله ربى وربكم ما من
دابه الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم اگر امر برايتان روشن شد و
شبههاى برايتان باقى نماند شما و همفكرانتان دست به هم بدهيد و تصميم باطل خود را
درباره من اجر كنيد، و مهلتم ندهيد، من بر خدا كه پروردگار من و شما است توكل
مىكنم، هيچ جنبندهاى نيست جز اينكه در يد قدرت اوست، پروردگار من بر صراط مستقيم
است.
سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و سپاه عمر را با اين عبارت نفرين فرمود:
اللهم احبس عنهم قطر السماء و أبعث عليهم سنين كسنى يوسف
خداوند قطرات باران رحمت خود را از آنان قطع بفرما و سالهاى (خشك و قحطى) مانند
سالهاى زمان حضرت يوسف را بر آنان بفرست.
و سلط عليهم غلام ثقيف، يسقيهم كأسا مصبره خداوندا!
غلام ثقفى را بر آنان مسلط كن تا با كاسه تلخ مجازات سيرابشان نمايد.
فأنهم كذبونا وخذلونا زيرا اينان ما را تكذيب كردند و در برابر دشمن ما را
تنها گذاشتند.
و انت ربنا عليك توكلنا و اليك المصير و توئى
پروردگار ما، بتو توكل كردهايم و برگشت همه به سوى تو است.
و الله لا يدع احدامنهم الا انتقم لى منه قتله بقتله، و ضربه
بضربه و انه لينتصر لى و لاهل بيتى و اشياعى و خداوند احدى از آنان را بدون
مجازات نگذارد مگر اين كه در برابر هر قتلى از ما به قتلشان برساند، و در مقابل هر
ضربهاى كه به ما زدند ضربهاى به آنان وارد نمايد، و از آنان انتقام من و اهل بيت
و پيروانم را بگيرد.(305)
سخنى با ابن سعد گمراه
امام (عليه السلام) پس از سخنرانى دوم، عمر بن سعد را خواست، بااينكه وى از ملاقات
با امام (عليه السلام) كراهت داشت و نمىخواست با امام مواجه شود، در عين حال
پذيرفت و به حضور امام آيد، حضرت به او فرمود: تو خيال مىكنى پس از آنكه مرا كشتى،
اين فرومايه پست، حكومت رى و گرگان را به تو مىدهد؟ به خدا سوگند اين رياست هرگز
براى تو گوارا نخواهد شد. انك تقتلنى و تزعم ان يوليك الدعى
بلاد الرى و جرجان، و الله لا تتهنأ يذلك أبدأ و اين پيمانى است محكم و پيش
بينى شده، حالا هر چه از دستت مىآيد انجام بده عهد معهود،
فاصنع ما انت صانع كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت، روى خوش نخواهى ديد
فانك لا تفرح بعدى بدنيا و لا آخره و از هم اكنون مىبينم سر بريدهات را در
همين شهر بر بالاى نى آويزان مىكنند و كودكان آنرا وسيله سنگ بازى خود قرار
مىدهند.
عمر بن سعد با شنيدن سخنان امام (عليه السلام) خشمگين شد و بدون اينكه جوابى بدهد
روى برگرداند و به طرف سپاهيان خود روآورد.(306)
توبه و بازگشت حر
پس از آنكه امام (عليه السلام) براى سپاه عمر سعد اتمام حجت كرد و فرمود مگر شما
براى من نامه ننوشتيد؟ برخى از آنان گفتند: خير ما ننوشتيم... حر بن يزيد رياحى كه
سخن امام و استغاثه وى را شنيد، نزد عمر بن سعد آمد و از او پرسيد: آيا مىخواهى با
اين مرد بجنگى؟ ا مقاتل انت هذا الرجل؟
عمر بن سعد در جواب حر گفت: آرى به خدا سوگند، آن چنان جنگى خواهيم كرد كه
آسانترين آن افتادن سرها و بريده شدن دستها از بدنها باشد!
حر گفت: چرا هيچ كدام از پيشنهادات او را قبول نمىكنيد؟ عمر بن سعد گفت: اگر كار
بدست من بود قبول مىكردم و مىپذيرفتم، ولى كار بدست امير است و او از قبول اين
پيشنهادات امتناع مىورزد حر كه اين سخن را از عمر بن سعد شنيد از او كناره گرفت و
به جاى خود برگشت. قره بن قيس يكى از سپاهيان عمر، كنار او بود. از قره پرسيد: آيا
امروز اسبت را آب دادهاى؟ قره در جواب گفت: خير، حر مجدداً پرسيد آيا نمىخواهى
آبش بدهى؟ در اينجا قره نسبت به حر مشكوك شد و فهميد كه حر مىخواهد كنار بكشد و
نميخواهد كسى او را ببيند لذا قره از او جدا شد و حر نيز اندك اندك به طرف امام
حسين (عليه السلام) مىرفت. يكى ديگر از سپاهيان به نام مهاجر بن اوس او را ديد و
سوال كرد: آيا قصد حمله دارى؟ حر در حالى كه لرزه بر اندامش افتاده بود سكوت كرد و
ظنين به وى نداد. مهاجر از اين حالت كه در حر مشاهده كرد مشكوك شد و گفت: اگر كسى
از من سوال مىكرد شجاعترين مردم كوفه كيست؟ از نام تو تجاوز نمىكردم و به از تو
كسى را معرفى نمىكردم هم اكنون اين چه وضعى است كه در تو مشاهده مىكنم؟!
فما هذا الذى أراه منك؟
حر گفت: من خودم را سر دو راهى بهشت و دوزخ مخير مىبينم، به خدا قسم حتى اگر با
آتش مرا زنده زنده بسوزانند غير از بهشت را انتخاب نخواهم كرد.
والله لا أختار على الجنه شيئاً ولو أحرقت. پس از آن تازيانهاى بر اسب خويش
زد و به طرف امام حسين (عليه السلام) حركت كرد.
سر را به زير افكند و دستها را بالاى سر قرار داد و با حالت شرمندگى و خجلت از اهل
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، نزد ابى عبدالله (عليه السلام) آمد و با صداى
بلند مىگفت: اللهم اليك انيب، فتب على، فقد ارعبت قلوب
اوليائك و اولاد نبيك خداوندا! من دل دوستان و اولاد پيغمبر تو را لرزاندم،
هم اكنون از كار خود پشيمانم، توبه مرا بپذير! آنگاه به امام عرض كرد: يا ابا
عبدالله! من فكر نمىكردم اين مردم كار را به اينجا خواهند كشاند، وگرنه هرگز با
آنها همراهى نمىكردم و هم اكنون به حضورتان آمدهام و تصميم دارم تا پاى مرگ در
ركابتان بجنگم فهلى من توبه؟ آيا توبه من پذيرفه است؟
امام (عليه السلام) در جواب حر فرمود: آرى خداوند توبه تو را قبول مىكند.(307)
حر خوشحال شد و به حيات ابدى و نعمتهاى جاودانه پيوست و رمز آن سخن كه هنگام بيرون
آمدن از كوفه از غيب شنيده بود (اى حر مژده باد به تو از اين راهى كه در پيش
گرفتهاى) برايش روشن شد، آنگاه داستان را به ابى عبدالله (عليه السلام) عرض كرد:
هنگامى كه از كوفه و دارالاماره ابن زياد براى جنگ با تو بيرون آمديم صدايى بگوشم
رسيد كه مىگفت: (اى حر مژده باد تو را به بهشت) با خود گفتم واى بر حر اين چه
مژدهاى است كه من بجنگ پسر دختر پيغمبر خدا مىروم؟! امام (عليه السلام) به او
فرمود: خداوند تو را هدايت كرد و به اجر خود رسيدى.
حر و نصيحت سپاه عمر بن سعد:
پس از آن از امام (عليه السلام) اجازه گرفت با سپاه عمر بن سعد سخن بگويد آمد در
برابر آنان ايستاد و با صداى بلند گفت: اى اهل كوفه! مرگ بر شما باد! هرگز چشمتان
از گريه نخشكد و دلتان شاد نگردد، زيرا شما فرزند دختر پيغمبر را دعوت كرديد و
خصمانه با او برخورد نموديد، از هر جهت او را در محاصره قرار داديد و نگذاشتيد او و
اهل بيتش در اين پهناور زمين خدا به پناهگاهى بروند و هم اكنون مانند اسيرى در دست
شما است كه توانايى بر انجام هيچ كارى را ندارد، و آب فرات را كه يهوديان و ترسايان
و آتش پرستان از آن استفاده مىكنند و سگها و خوكهاى بيابان در آن ميلولند، ولى
شما او و زنان و كودكان و يارانش را از آن ممنوع كردهايد و اين زنان و كودكان از
سوز تشنگى جانشان به لب آمده و بزمين افتادهاند، حق پيامبر را درباره اولادش بد
أداء كرديد؟ بسوزيد در تشنگى قيامت و كسى بفريادتان نرسد. سخن حر كه به اينجا رسيد
عدهاى از سپاهيان عمر سعد با تير به او حمله كردند، حر به طور قهقرا برگشت و در
حضور امام ايستاد.(308)
نخستين حمله دشمن
پس از آنكه حر برگشت عمر بن سعد مقدارى به طرف خيمه گاه ابى عبدالله جلو آمد و با
تير حمله را آغاز كرد، و به سپاه خود گفت: نزد امير شاهد باشيد اول كسى كه به حسين
تير زد من بودم(309).
و سپس دستور حمله را صادر كرد و همه شروع كردند، به قسمتى كه چوبههاى تير مانند
قطرات باران به سوى خيمهها سرازير شد و كمتر كسى از ياران امام (عليه السلام) از
اصابت تير، محفوظ ماند.
در اين هنگام ابو عبدالله (عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: خداوند شما را رحمت
كند بپاخيزد و آماده مرگى باشيد كه از آن چارهاى نيست زيرا اين تيرهها پيكهاى
مرگند از طرف اين مردم به سوى شما. قوموا رحمكم الله الى
الموت الذى لا بد منه. ياران ابى عبدالله نيز از خود دفاع كردند و در اين
حمله كه بيش از ساعتى طول نكشيد پنجاه نفر از دشمن كشته شدند.
يسار غلام زياد، و سالم
غلام عبيدالله بن زياد به ميدان آمده در خواست مبارزه كردند، حبيب بن مظاهر و برير
زودتر از ديگران از جاى پريدند و اعلان آمادگى كردند ولى امام (عليه السلام) به
آنان اجازه نفرمود، پس از آن دو نفر، عبيدالله بن عمير كلبى كه از قبيله
بنى عليم و كنيهاش ابو وهب بود و قدى بلند و ساعدهايى قوى و درشت، شانه
هايى پهن داشت و در قوم خود از عزت و احترام خاصى برخوردار و مردى شجاع و كار
آزموده بود بلند شد، امام به او اجازه فرمود و گفت اين را در جنگ با آنان همانند
مىدانم احسبه للاقران قتالاً.
عبد الله در مقابل آنان فراگرفت از وى پرسيدند: تو كيستى كه به جنگ ما آمدهاى؟
خودش را معرفى كرد، گفتند، تو را نمىشناسيم، زهير يا حبيب يا برير بايد به جنگ ما
بيايند نه تو، به يسار غلام زياد كه نزديكتر به وى بود گفت: اى پسر زانيه تو
نمىخواهى با من به نبرد بپردازى؟ شمشير كشيد كه او را از پاى درآورد، سالم غلام
عبيدالله به او حمله كرد، يارانش صدا زدند مواظب آن غلام ديگر باش، خواست شمشير او
را با دست چپ دفع كند، انگشتانش قطع شدند لكن با دست ديگر بر او نيز حمله كرد و هر
دو را به دوزخ فرستاد، آنگاه رجز خوان نزد ابى عبدالله برگشت:
آن تنكرونى فأنا ابن كلب
|
|
حسبى ببيتى فى عليم حسبى
(310)
|
همسر وى، ام وهب دختر عبدالله از طايفه نمر بن قاسط چوب خيمه را برداشت و به طرف
او مىرفت و مىگفت: فداك ابى و امى قاتل دون الطيبين ذريه
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم). پدر و مادرم فدايت باد، در ركاب اين پاك
مردان ذريه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فداكارى كن، عبدالله هر چه خواست
همسر خود را به خيمهها برگرداند قبول نكرد، دامن او را محكم گرفت و مىگفت: من
هرگز دست از تو برنمىدارم تا اينكه با تو كشته شوم، امام (عليه السلام) كه اين
صحنه را مشاهده كرد فرمود: خداوند به شما جزاى خير بدهد، به خيمه برگرد زيرا خداوند
جهاد را بر زنان، واجب نفرموده است، آنگاه به امر مراجعت كرد.(311)
مبارزات دو نفرى و چهار نفرى
هنگامى كه باقيمانده ياران امام حسين (عليه السلام) ديدند بسيارى از همراهيانشان
كشته شدند، دو نفر، سه نفره، چهار نفره مىآمدند و از امام (عليه السلام) اجازهى
دفاع و حمايت از اهل بيت را مىگرفتند تا بتوانند در برابر خدعهى دشمن از يكديگر
حمايت از اهل بيت را مىگفتند تا بتوانند در برابر خدعهى دشمن از يكديگر حمايت
نمايند. از آن جمله: سيف بن حارث بن سريع، و مالك بن عبد بن سريع جابرى كه هر دو
پسر عمو و برادر امى بودند با چشم اشكبار خدمت امام آمدند. امام (عليه السلام)
فرمود براى چه مى گرييد؟ من اميدوارم به همين زودى از فرط شادى چشمتان روشن شود
انى يرجوا ان تكونا بعد ساعه قريرى العين.
آن دو نفر در پاسخ امام گفتند: فدايت شويم، ما نه براى خود مىگرييم بلكه براى تو
مىگريم كه مىبينيم دشمن تو را محاصره كرده است و ما نمىتوانيم برايت كارى انجام
دهيم، امام برايشان دعا خير فرمود، و پس از دفاعى كه در همان نزديكى انجام دادند به
شربت شهادت رسيدند(312).
و عبدالله و عبدالرحمن فرزندان عروهى غفارى نيز به حضور امام (عليه السلام) آمدند
و گفتند: اين مردم شما را غريب و در محاصره قرار دادند. اين بگفتند و پس از وداع در
حضور امام مقاتله كرده و شهيد شدند.
و عمرو بن خالد صيداوى، و سعد غلامش، و جابربن حارث سلمانى و مجمع بن عبدالله
عائذى، چهار نفرى بر دشمن تاختند و تا قبل لشكر پيش رفتند كه ناگهان از هر چهار طرف
محاصره شدند و ديگر كسى آنها را نديد. آنگاه امام (عليه السلام) برادرش عباس را به
كمكشان فرستاد و او آنها را با بدنهاى مجروح و خون آلود نجات داد، در حالى كه
برمىگشتند دشمن به آنان نزديك شد، با اينكه بدنشان مجروح و در حال ناتوانى بودند
در عين حال با آنها مقاتله كردند، تا هر چهار نفرى در يك جا شهيد شدند.
استغاثه امام و تأثير آن
پس از كشته شدن گروه بسيارى از اصحاب، امام (عليه السلام) محاسن شريف خود را به
دست گرفت و فرمود: خشم خداوند وقتى بر يهوديان سخت و شديد كه براى او فرزندى قائل
شدند، و خشم خدا بر ترسايان آنگاه شديد شد كه به خدايان سه گانه (پدر، پسر، روح
القدس قائل شدند، و خشم او بر گبران وقتى فزونى يافت كه آفتاب و ماه را به جاى خدا
پرستش كردند، و خشم و غضب خدا بر قوم ديگر وقتى شدت يافت كه براى كشتن پسر دختر
پيغمبرشان دست به هم داده و متحد شدند.
پس از آن فرمودن: بدانيد، به خدا قسم من به هيچ يك از از خواستههاى اينها پاسخ
مثبت نخواهم داد (بر عقيده خود استوار مىمانم) تا با محاسن رنگين شدهاى از خون
خود بلقاء الله برسم اما والله لا اجيبهم الى شىء مما يريدون
حتى ألقى الله و أنا مخضب بدمى. آنگاه صدايش را به استغاثه بلند كرد:
اما من مغيث يغيثنا؟ اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ آيا فرياد رسى نيست
كه به فرياد ما برسد؟ آيا كسى نيست از حرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
دفاع كند؟
چون صداى امام (عليه السلام) به گوش بانوان حرم رسيد صدايشان به گريه بلند شد و
بسيار گريستند.
و دو نفر ديگر به نام سعد بن حارث انصارى و برادرش ابو الحتوف انصارى كه در لشكر
عمر سعد بودند صداى استغاثه و مظلوميت ابى عبدالله و گريه زنان را كه شنيدند تغيير
عقيده داده و سلاح خود را به سوى همراهيان خود كج كردند و پس از مقاتله شديدى در
ركاب امام شهيد شدند. (خدايشان رحمت كناد!)
امام (عليه السلام) و پاسخ به تبليغات سوء دشمن:
پس از آنكه گروه بسيارى از ياران امام حسين (عليه السلام) شهيد شدند و كمى
نفراتشان چشمگير شد بقيه اصحاب تك تك و يكى پس از ديگرى به جنگ مىآمدند، در عين
حال گروه بسيارى از لشكر كوفه را كشتند و كار بر آنان سخت كردند لذا يكى از
فرماندهانشان بنام عمرو بن حجاج(313)
به سر همراهيان خود فرياد كشيد: أتدرون من تقاتلون؟
آيا شما ميدانيد با چه كسانى مىجنگيد؟ شما با سواركاران قهرمان اين شهر، و با تيز
هوشان با فراست، و با قومى كه شهادت طلبند و هرگز از مرگ نمىهراسند روبرو هستيد.
هيچ كس نيست با آنان روبرو شود و زنده برگردد، با همين قلت افراد همه را به كام مرگ
مىفرستند، راهى براى مبارزه و شكست آنان جز اين نيست كه بايد از هر سنگ و كلوخى
عليه آنان استفاده كرد وگرنه همه شما را خواهند كشت.
عمر بن سعد كه فرمانده كل بود سخن او را تصديق كرد و گفت: از هم اكنون دستور
مىدهم كسى با آنها به اين شكل روبرو نشود مگر اينكه پيشنهاد عمرو را عمل كند.
عمرو بن حجاج به جناح راست حسين (عليه السلام) حمله كرد، اصحاب در برابرش ايستادگى
كردند، به ناچار از اسب پياده شدند و با نيزه به جنگ با آنان پرداختند، پس از مدتى
مقاتله كه شكست خوردند و پا به فرار گذاشتند، ياوران امام (عليه السلام) با چابكى و
چالاكى آنان را تعقيب كردند گروهى را كشته و برخى را زخمى و مجروح نمودند.
وى هنگام شروع حمله افراد تحت فرماندهى خود را به جنگ با امام (عليه السلام) تشويق
و ترغيب مىنمود و مىگفت:
قاتلوا من مرق عن الدين و فارق الجماعه بكشيد كسى را
كه از دين بيرون رفته و از جماعت مسلمين فاصله گرفته است.(314)
ابو عبدالله (عليه السلام) چون گفتار او را شنيد فرياد برآورد كه:
ويحك ياعمرو أعلى تحرض الناس؟ واى بر تو اى عمرو، آيا بر ضد من مردم را
تحريك و تشويق مىكنى؟ آيا ما (خاندان وحى، و بنيانگذاران دين) از دين خارج شديم
ولى تو (كه حق را از باطل نشانختى و از آغاز با پا گرفتن دين مخالف بودى) بر آن
استوار و پابرجا ماندى؟ أنحن مرقنا من الدين، وانت تقيم عليه؟
روزى كه روح از كالبد بدن ما جدا شد خواهى فهميد چه كسى سزاوارتر آتش دوزخ خواهد
بود؟
شهادت مسلم بن عوسجه(315)
پس از آن گفتگو كه با ابى عبدالله (عليه السلام) انجام گرفت، عمرو بن حجاج اين بار
حمله را از طرف فرات شروع كرد و حدود يك ساعت درگيرى ادامه داشت كه مسلم بن عوسجه
تنها در مقابل آن گروه كثير همچون شير ژيان مىخروشيد، سرانجام مسلم بن عبدالله
ضبابى و عبدالله بن خشكاره به جملگى كار را بر او سخت گرفتند و گرد و غبارى فضا را
تيره و تار كرد، پس از آنكه اندكى غبارها فرو نشست معلوم شد مسلم بن عوسجه به زمين
افتاده است، هنوز اندك رمقى در بدن داشت كه امام (عليه السلام) همراه با حبيب بن
مظاهر در كنار بدن نيمه جان و غرقه بخون وى آمدند، امام به او فرمود: اى مسلم! خداى
تو را رحمت كند، برخى از مؤمنان به وظيفه خود عمل كرده و به هدف خود رسيدند و برخى
ديگر در حال انتظار به سر مىبرند و تغيير و تبديلى در پيمانشان ندادهاند.
حبيب بن مظاهر نيز كه از دوستان او بود نزديك وى آمد و گفت: كشته شدن تو بر من سخت
است ولى تو را مژده مىدهم كه چند لحظه ديگر وارد بهشت خواهى شد. مسلم با صداى
بسيار ضعيف گفت: خداوند تو را نيز مژده نيك دهد.
حبيب گفت: اگر مىدانستم بعد از تو زنده خواهم بود دوست داشتم وصيت مىكردى تا
آنچه را كه مىخواستى انجام دهد. مسلم در حالى كه با دست به امام حسين (عليه
السلام) اشاره مىكرد گفت: اوصيك بهذا آن تموت دونه
وصيت من اين است كه تا جان در بدن دارى، دست از يارى اين آقا بر ندارى.
حبيب گفت: قسم به پروردگار كعبه وصيت تو را عمل خواهم كرد. در همين گفتگو بودند كه
روح از بدنش پرواز كرد و مىگفت: وا مسلماه! يا سيداه، يابن
عوسجتاه!، صداى آن زن كه به گوش عمرو بن حجاج و سپاهيانش رسيد به او گفتند:
ما مسلم را كشتيم!!
شبث بن ربعى كه در آنجا بود به اطرافيان خود گفت: مادرتان به سوگتان بنشيند، شخصى
مانند مسلم را مىكشيد و بعد خوشحالى مىكنيد؟ ميدانيد او در ميان مسلمانان در جنگ
آذربايجان چه مقام و احترام خاصى داشت؟ قبل از اينكه ديگران از جاى خود حركت كنند
او شش نفر از مشركين را به دوزخ فرستاد.
جناح چپ لشكر:
در همان هنگام كه عمرو بن حجاج به طرف راست لشكر امام حمله كرد، شمر بن ذى الجوشن
هم با گروه بسيارى به طرف چپ حمله برد و نزديك خيمهها رسيد، اصحاب مقاومت كردند
عبدالله بن عمير كلبى بود كه نوزده نفر سواره و دوازده نفر از پيادههاى شمر را كشت
و سرانجام هانى بن ثبيت حضرمى بر او حمله سختى كرد و دست راستش را قطع نمود، و پس
از آن بكر بن حى، ساق پايش را قطع كرد و به اسارت در آمد، او را در مقابل صفوف و در
برابر ديد همه با قتل شكنجهآميز كشتند و بدنش را با نيزه و شمشير قطعه قطعه كردند،
همسرش ام وهب به قتلگاه رفت و كنار بدن بى روح و پاره پاره شوهرش نشست و در حاليكه
خاك و خون را از سرش پاك مىكرد مىگفت: هنيئاً لك الجنه،
أسأل الله الذى رزقك الجنه ان يصحبنى معك همسرم! بهشت براى تو گوارا باد، از
خدائى كه بهشت را نصيب تو گردانيد مىخواهم در آنجا نيز مرا همدم تو گرداند.
شمر كه زمزمه او را شنيد به غلام خود رستم دستور داد با چماق او را بزن در اثر
ضربه چماق سرش شكست و در همانجا كشته شد و اين دومين زنى بود از اصحاب حسين (عليه
السلام) كه شهيد شد.
و پس از كشته شدن همسر، غلام شمر سر از تن عبدالله جدا كرد و به سوى خيمهها
انداخت، مادرش كه در ميان خيمهها بود، سر بريده فرزندش را برداشت، خاك و خون از
صورتش پاك كرد و سپس عمود خيمهها را برداشت و به سوى صفوف لشكر، حركت كرد، امام
(عليه السلام) او را به سوى خيمهها برگرداند و فرمود: رحمت خدا بر تو باد! برگرد
كه خداوند جهاد را بر تو واجب نكرده است، مادر وهب برگشت و گفت: خداوندا! اميد مرا
قطع مفرما، امام (عليه السلام) فرمود: خداوند اميد تو را قطع نخواهد كرد.(316)
شمر نيز حمله كرد و نيزهاى به خيمه ابى عبدالله (عليه السلام) زد و آتش درخواست
كرد تا خيمه را با ساكنانش به آتش بكشد، بانوان كه اين صدا را شنيدند شيون كنان از
خيمهها بيرون آمدند، حسين (عليه السلام) به شمر گفت: اى پسر ذى الجوشن تو مىخواهى
خيمه مرا با اهلش به آتش بزنى؟ خدا تو را به آتش بسوزاند
احرقك الله بالنار! شبث بن ربعى نيز به او گفت: زنها را مىترسانى و در آنها
ايجاد رعب مىكنى؟ هرگز سخنى بدتر از سخن تو نشنيدهام و موقعيتى زشتتر از موقعيت
تو نديدهام، با اين سخن، شمر شرم كرد و از آتش زدن خيمهها صرف نظر نمود.
زهير بن قين با ده نفر از ياران خود بر گروه شمر حمله كرد و آنان را از حدود
خيمهها عقب راند.