مقتل مقرم

سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)
مترجم‏: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۲ -


232 - انساب الاشراف ج 3 ص 185، تاريخ طبرى ج 7 ص 306، كامل ابن اثير ج 3 ص 282، مقتل خوارزمى ج 1 ص 226 و... لكن در لهوف نوشته است اين جريان در منزل ثعلبيه بوده است. و در مقتل خوارزمى نوشته در منزل ثعلبيه و به نزديك ظهر بوده است كه در خواب قيلوله اتفاق افتاد. در كتاب مقتل العوالم نوشته است در عذيب حسين (عليه السلام) در خواب قيلوله ديد كسى ميگفت: (تسرعون السير و المنايا تسرع بكم الى الجنه).
233 - نينوى از نواحى طف و در زمان امام صادق (عليه السلام) پايگاه علمى و شكوفادى خاصى داشت ولى طبق نظر مورخين در اوائل قرن سوم خبر از آن باقى نماند.
234 - غاضريه: قريه‏اى بوده است منسوب به غاضره از قبيله بنى اسد و در قسمت شمالى قبر عون بن عبد الله جعفر كه منتهى به عبد الله مخص و حسن مثنى مى‏شود قرار گرفته است كه حدوداً يك فرسخ تا كربلا فاصله دارد. در آنجا آثار قلعه‏اى است معروف به قلعه بنى اسد.
235 - ارشاد مفيد ص 227 و طبرى ج 7 ص 307. لكن در تاريخ طبرى بدنبال عذر حر نوشته است: وقتى كه حر نامه را براى امام (عليه السلام) خواند، فرستاده ابن زياد نيز حضور داشت. يزيد بن زياد بن مهاجر معروف به ابو شعشاء كندى جلو آمد و باو گفت: تو مالك بن نيسر مدعى نيستى؟ پيك ابن زياد جواب داد: بله من مالك بن نيسر بدعى هستم. (هر دو از قبيله كنده بودند). يزيد بن مهاجر به او گفت: (تكلتك امك ماذا جئت فيه)؟ پيك ابن زياد جواب داد: (ما جئت فيه اطمعت امامى و وفيت بيعتى). هر چه كردم فرمان امامم را اطاعت كردم و منظورش از امام ابن زياد بود.
يزيد بن زياد به او گفت: ( عصيت ربك و اطعت امامك فى هلاك نفسك، كسبت العار و النار، قال الله عزوجل وجعلنا منهم ائمه يدعون الى النار و يوم القيامه لا ينصرون ). و در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 227 و بحار ج 44 ص 380 افزوده است: (و بئس الامام امامك و امامك منهم).
236 - بحار ج 2 ص 329 نقل از مجمع البيان ذيل آيه اذ يبايعونك تحت الشجره سوره فتح.
237 - در بحار الانوار ج 44 ص 383 و در مقتل خوارزمى ج 1 ص 237 پس از نقل عبارت فوق نوشته‏اند، پس از آن امام (عليه السلام) از حاضرين پرسيد أهذا كربلاء. آيا اينجا سرزمين كربلاست؟ در جواب امام عرض شد: بله اينجا كربلاست و... در اينجا اين نكته به ذهن مى‏رسد كه: منظور امام از اين سوال چيست؟ گر چه قضاياى حضرت سيدالشهداء از اول تا به آخر همه غامض و پيچيده و از اسرارند ولى بعقيده شيعه اثنى عشريه امام امام علاوه بر اينكه خود داراى علم لدنى بود تمام اين مسائل و حوادث را از جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و پدرش على و... شنيده بود و همه چيز براى خودش روشن و مبرهن بوده است. بنابر اين استفهام وى يك پرسش واقعى نيست بلكه از قبيل پرسشهايى است كه خداوند در قرآن دارد و ميپرسد: و ما تلك بيمينك يا موسى؟ اى موسى اين چوب چيست كه بدستت گرفته‏اى؟ و از حضرت عيسى مى‏پرسد: ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين؟ و يا به ابراهيم خليل مى‏گويد: اولم تومن؟ با اينكه خداوند به همه اين سوالات عالم بود. بنابراين امام منصوب از طرف خداوند كه امين بر شريعت است نبايد چيزى بر او مخفى باشد، هر چه را كه لازم است بايد بداند و اين نوع سوالات را اصطلاحاً تجاهل عارف مى‏نامند. احتمالاً منظور حضرت اين بوده است كه تمام افرادى كه تا اينجا در خدمت حضرت بوده و طرز تفكر مادى و دنيايى داشته‏اند بدانند اين محل، همان جايى است كه مكرر از پيغمبر مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و از على مرتضى (عليه السلام) و از اصحاب و مومنين نام آنرا شنيده‏اند
كه محل قتلگاه و جان نثارى است كه به آنها وعده داده شده، اين را بدانند تا ماندنيها، دلهايشان قرص و محكم شود و رفتنيها هم تكليفشان روشن گردد و براى كسى جاى شك و شبهه‏اى باقى نماند و...
238 - در كتاب تحف العقول دنبال خطبه را چنين نوشته: الناس عبيد الدنياء و الدين لعق على اسنتهم يحو طونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون). (ترجمه آن در صفحه 314 گذشت). آنچه كه در اينجا مرحوم مولف ذكر كرده است ظاهرا مطابق با متن لهوف مى‏باشد. نكته ديگر اينكه سيد بن طاووس در لهوف و همچنين صاحب عقد الفريد ج 2 ص 312 و حيله الاولياء ج 3 ص 39 و ابن عساكر ج 4 ص 333 نوشته‏اند امام (عليه السلام) اين خطبه را در كربلا خواند ولى طبرى در ج 7 ص 300 طبع ليدن نوشته است در ذى حسم ايراد فرمود.
در مجمع الزوائد ج 9 ص 192 و ذخائر العقبى ص 149 و بعض كتب ديگر نوشته‏اند در روز عاشورا امام اين سخنرانى را ايراد فرمود.
و ذهبى، در سير اعلام النبلاء ج 3 ص 209 گفته است: وقتى كه عمر سعد بن حسين (عليه السلام) رسيد امام (عليه السلام) در حضور آنها اين سخنرانى را بيان فرمود. (العلم عند الله). احتمال دارد به خاطر اهميت مطلب و براى روشنفكرى اذهان، حضرت مكرر اين مطالب را به مستمعين گوشزد مى‏كرده است.
239 - مقتل خوارزمى ص 76.
240 - كشكول شيخ بهائى ج 2 ص 91 طبع مصر بنقل از كتاب الزيارات محمد بن احمد بن داود قمى، و سيد بن طاووس نيز در مصباح الزائر آنرا نقل كرده است. در كتاب الفقه الاقتصاد ص 259 نوشته است (... ان الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اشترى ارض مسجده). پيامبر خدا زمين مسجد خود را در مدينه خريدارى نمود. و تعجب از مرحوم صاحب مفتاح الكرامه ج 4 كتاب متاجر ص 245 است كه صرفاً به دليل اينكه او روايتى در اين مورد نديده و در كلمات علما هم نيامده منكر شده است كه ابى عبدالله (عليه السلام) محل و اطراف قبر شريف خود را خريده باشد، لكن عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود. و استبعاد اينكه ارض خراجى يا مفتوحه را مشكل است بفروشند، خودشان مى‏فرمايند اين حرف در مورد امام غير معصوم است بنابراين دخالت در وظيفه امام معصوم (عليه السلام) درخور كسى نيست، آنچنان كه اميرالمؤمنان ما بين بى حاصلى است فرمود: من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده‏ام سرزمين كوفه اولش به آخرش دارد مى‏گردد و هفتاد هزار نفر از آن سرزمين داخل بهشت مى‏گردند بدون حساب خواستم كه از ملك متن محشور گردند (فرقه الغرى سيد بن طاووس ص 29 باب دوم مطبعه حيدريه نجف).
241 - ابن قولويه در كامل الزيارات ص 75 متن نامه را اينطور نوشته است: (از حسين بن على به محمد بن على وقبيله بنى هاشم كه نزد وى مى‏باشند. اما بعد، گويا دنيائى وجود نداشته است). دنيايى كه زودگذر است، بى ارزش است مثل اينكه نبوده و ما هم در اين هم جهان نبوده‏ايم همانطور كه گويا آخرت پايدار و هميشگى نيست و مردم رضا و رغبت لازم به آن نمى‏دهند (چيزى كه فناناپذير است ارزش دارد و انسان عاقل و خردمند دنبال شى‏ء فانى و زودگذر نمى‏رود و فريب آنرا نمى‏خورد بلكه دنبال چيزى كه جاودانه و پايدار است مى‏رود و براى آن ارزش قائل است. بنابراين رهبران دنيا بايد بدانند و همه جهانيان نيز بفهمند كه خط مشى زندگى خودشان را چگونه ترسيم كنند.) ابوالفرح در اغانى ج 8 ص 151 طبع ساسى نوشته است: آنگاه كه عمر بن عبدالعزيز، متصدى امور خلافت شد حسن بصرى همين عبارات را براى او نوشت. در مروج الذهب در اخبار عمر بن عبد العزيز نوشته است وى از ابى حازم مدنى درخواست نصيحت و پندى كرد وى همين كلمات را براى عمر نوشت. ولى آنچه در تواريخ معتبر از جمله نقل ابن قولويه آمده است اصل اين سخنان را سرچشمه ولايت و خندان وحى تراوش كرده و ديگران به جهات دنيوى و يا غيره اصل سخن را مى‏گفته‏اند ولى نامى از گوينده و سيدالشهداء مظلوم نمى‏برده‏اند كه حتى در اين موارد نيز به او، ظلم مى‏كرده‏اند. بأبى انت و امى با مظلوم و ابن المظلوم.
242 - تاريخ طبرى ج 7 ص 9 و 308.
243 - آنطور كه در معجم البلدان ج 4 ص 58 نوشته است دستبى با دال مفتوحه و سين ساكنه و تاء فتحه دار و باء و الف مقصوره بخش بزرگى بوده است بين همدان و رى كه گاهى به آن دستباى رازى و گاهى دستباى همدان مى‏گفته‏اند. و با كوشش ابو مالك حنظله بن خالد تميمى ملحق به قزوين شد.
244 - پسر سعد كه فرمانده چهار هزار نفر شده بود، روز سوم محرم يعنى روز بعد از ورود ابى عبدالله، وارد كربلا شد. اين جوزى در صفوه الصفوه ج 3 ص 161 نقل مى‏كند: مردى از طايفه قواد بن زياد در بصره از بالاى بام افتاد و هر دو پايش شكست، ابو قلابه به ديدن وى رفت و گفت: (ارجوا ان يكون هذا خيرالك). انشاء الله خبر تو در همين است كه پاهايت شكسته است. بدنبال آن ابن زياد فرستاد و او را براى جنگ با حسين دعوت كرد، به فرستاده ابن زياد گفت: ببين وضع من چنين است. و پس از يك هفته خبر شهادت حسين بن على را به او دادند. آنگاه معلوم شد كه شكستن پاها، برايش خير محض بوده است! و لذا خدا را بر اين عافيت شكر كرد.
245 - تاريخ طبرى ج 7 ص 310 و ص 311 طبع ليدن.
246 - عبيدالله بن زياد در همان روزهاى نخست رياست خود به منظور ارعاب و ترساندن و اغفال كردن مردم نقشه‏هايى طرح كرد و خود مسئول اجراء آنها گرديد: نخست به تطميع افراد سرشناس از يكطرف و تهديد عموم مردم از طرف ديگر پرداخت تا اطراف مسلم را رها سازند و....
دوم گرههايى براى انجام كارهاى مختلف ولى در جهت واحد تشكيل داد و با پرداخت پولهاى گزاف به سر كردگان جاه طلب و روساى قبائل، مردم عامى را دور خود جميع كرد.
سوم دستور داد تمام راهها و جاده‏ها و آمد و رفتها و گلوگاهها را شديداً كنترل و زير نظر بگيرند و تمام افراد مشكوكى را كه احتمال مى‏دادند از طرفداران مسلم يا ابى عبد الله باشند و مى‏گرفتند و در زندانهاى از قبل تهيه شده مى‏بردند و تحت شكنجه ميدادند.
هدف از همه اين فشارها و تهديدها و... اين بود كه حكومت يزيد استقرار يابد.
پنجم افرادى را بعنوان واعظ و خطيب مجهز كرده بود كه در جمعه‏ها و خطبه‏ها مردم را توجيه و اغفال كنند كه به هر قيمتى كه شده مردم را در سكوتهاى مرگبار متوقف سازند اين كارگردانان عوام فريب و دلخوش ساز نيز تمام تلاش خود را در جهت منافع هيئت حاكمه به كار مى‏گرفتند تا مردم به رضايت و خرسندى كنند. از كسانى كه در جهت اغفال مردم و توجيه كارهاى غلط هيئت حاكمه، يد طولانى داشت خود ابن زياد بود كه ملاحظه مى‏فرماييد يزيد فاسد فاسق و فاجر را چگونه به عنوان يك آدم خير خواه خدمتگزار و نيكوكار معرفى مى‏كند.
247 - ابن نما آنرا عباسيه نوشته است و در زمان ما نيز به عباسيات معروف است و تا كوفه دو فرسخ فاصله دارد.
248 - اخبار الطوال ص 253.
249 - در كتاب الاكليل همدانى ج 10 صفحات 87 و 101 نوشته است: دالان بطنى از همدان بوده كه بنو عرار بن رواس بن دالان نيز از آن بطن است. و كلمه عرار را با ضمه اول و راء مخففه ذكر كرده است. و در جمهره انساب تأليف ابن حزم ص 321 نسب و ادعه را نگاشته است.
250 - اخبار الطوال ص 253.
251 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 215.
252 - مثير الاحزان ابن نما و لهوف.
253 - در امالى صدوق مجالس سى ام ص 94 طبق آمار را اينگونه نوشته است: عمر سعد چهار هزار سوار، عبدالله بن حصين تميمى هزار سوار، شبث بن ربعى هزار سوار، محمد بن اشعث بن قيس كندى هزار سوار. ابن زياد همه را اعزام كرد و دستور داد از عمر سعد اطاعت كنند. بعد شنيد عمر با حسين (عليه السلام) مسامحه كارى مى‏كند، شمر را با چهار هزار سواره فرستاد و نامه‏اى براى عمر سعد نوشت: (انا اتاك كتابى هذا فلا تمهلن الحسين). بمجردى كه نامه من به تو رسيد حسين را مهلت ندهيد، بين اون و آب فرات را مامور قرار دهيد و نگذاريد آب به خيمه‏هاى حسين برسد. وقتى كه نامه به عمر سعد رسيد اعلان كرد: ما فقط امروز و امشب را به حسين مهلت ميدهيم و... در حاشيه تذكره الخواص ص 222 نوشته است: آمار لشكريان عمر سعد تا روز عاشورا بيش از صد هزار نفر شدند. در تحفه الازار ابن شد قم نوشته است: هشتاد هزار نفر شدند.
در اسرار الشهاده ص 237 شصت هزار سوار و هزار هزار نفر پياده بودند.
تاريخ ابو الفداء ج 2 ص 190 فقط چهار هزار نفر عمر بن سعد و دو هزار نفر حر را نوشته است.
از بعضى تواريخ استفاده ميشود كه تنها شهر كوفه در زمان اميرالمؤمنين على (عليه السلام) حدود دو ميليون جمعيت داشته است، اگر اين آمار درست باشد و اگر مسئله بسيج عمومى و اجبارى ابن زياد هم كه نوشته‏اند درست باشد، بايد حرف اسرار الشهاده مرحوم دربندى اقرب به واقع باشد.
254 - همانطور كه در صفحات پيش توضيح داده شد، ابن زياد در نزد يزيد چندان موقعيتى نداشت و فرمان حكومت كوفه را كه به او دادند بنا به توصيه مشاور خاص سياسى معاويه، سرجون بود، ابن زياد از اين فرصت كه برايش پيش آمده بود مى‏خواست حداكثر استفاده را بنمايد و براى اينكه خودى نشان دهد و لياقت خودش را به يزيد بفهماند تمام سعى و كوشش خود را بكار برد تا آنچه را كه خلاقت يزيد را تهديد مى‏كند بتواند از بين ببرد و بعدها همه دستش در كارها بازتر باشد و يزيد همه كه كاردانى او را ميديد هر روز بر اختيارات او مى‏افزود و در بيت المال را به رويش باز مى‏گذاشت، بر اين اساس يكى ديگر از برنامه ريزيهاى ابن زياد تشكيل يك دستگاه اطلاعاتى قو بود كه مامورين مربوطه همه جا، همه چيز را زير نظر مى‏گرفتند و خبرها را مستقيماً به او گزارش مى‏كردند.
255 - تاريخ طبرى ج 7 ص 312 طبع ليد نو مقتل خوارزمى ج 1 ص 244 و كامل ابن اثير ج 4 ص 22.
256 - در كتاب امالى مرحوم صدوق ص 95 مجلس سى ام نوشته است: امام (عليه السلام) فرزندش على را با سى نفر سواره و بيست نفر پياده فرستاد تا آب بياورند ولى تاريخ طبرى ج 7 ص 312 و مقتل خوارزمى و مقتل محمد بن ابيطالب آنطور كه در متن آمده، نوشته‏اند. شايد بر اساس همين روايت كه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) روز هفتم آب به خيمه‏ها آورد، ذكرين در مجالس روضه خوانى روز هفتم را اختصاص به ذكر حضرت ابوالفضل (عليه السلام) ميدهند. اسم شريف حضرت ابوالفضل، عباس است، و به حساب ابجد 133 مى‏شود اين عدد مساوى عدد باب الحسين است. به تجربه ثابت شده است هر كسى در يك مجلس با حضور قلب 133 مرتبه اين ذكر را بگويد حاجتش برآورده خواهد شد: يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (عليه السلام) اكشف كربى بحق اخيك الحسين.
257 - تظلم الزهراء، ص 103.
258 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 245 در اينجا افزوده است: امام فرمود: من سلامتى آنها را تضمين مى‏كنم. انا اضمن سلامتهم. پس از آن عمر سعد ديگر سكوت كرد و جوابى نداشت بدهد. پس حسين (عليه السلام) از او انصراف پيدا كرد.
259 - خزامه با كسر خاء، حلقه‏اى كه زنان براى زينت به بينى مى‏آويزند. عبارت فوق كنايه از اين است كه اى كاش در طايفه بنى زياد مردى بوجود نمى‏آمد و همه زن بودند.
260 - عقد الفريد ج 4 ص 405 خبر المختار ابن ابى عبيد.
261 - هنوز عبيدالله زياد حاكم بصره بود، عمرو بن حريث بعنوان عامل عبيدالله در كوفه بر مردم حكومت مى‏كرد، پس از هلاكت يزيد بن معاويه، و مردن معاويه بن يزيد، عبيدالله در بصره منبر رفت و با يك سخنرانى و تعريف از برنامه حكومتى و نظامى و اقتصادى و ديگر برنامه‏هاى خود مجدداً از مردم رأى گرفت كه به حكومت خود ادامه دهد. پس از آن به عامل خود در كوفه نامه‏اى نوشت كه تو نيز در آنجا به همان شكل عمل كن. پس از آنكه عمرو بن حريث سخنرانى كرد و جريان بصره را عنوان نمود با اعتراض شديد مردم روبرو شد كه به او مى‏گفتند ما نيازى به بنى اميه و پسر مرجانه و سميه نداريم. (انما البيعه لاهل الحجر) يعنى اهل حجاز. وقتى كه مردم بنى اميه را از ولايت خلع كردن بنا شد كسى را بطور موقت به امارت برگزينند تا پس از آن با وقت و محاسبه بيشتر كسى را انتخاب نمايند. عده‏اى از عوامل و كارگردانان سياسى كه مى‏خواستند مجدداً خودشان را جا بزنند عمر سعد را پيشنهاد دادند، همين كه خبر پخش شد كه دارند تصميم‏گيرى مى‏كنند و مى‏خواهند زمام امر را به دست عمر بن سعد بدهند، زنان قبيله همدان و كهلان، و انصار، و ربيعه، و نخع با گريه و صداى بلند با حسين گويان وارد مسجد شدند و گفتند: (اما رضى عمر بن سعد بقتل الحسين حتى اراد يكون اميرا على الكوفه...)؟ تاريخ مروج الذهب ج 3 ص 85 چاپ بيروت دار الاندلس). نكته جالب توجه در اين مساله اين انس كه از زمان اجتماع در مسجد و سخنرانى چند دقيقه‏اى عمرو بن حريث و اعتراض مردم و خلع بنى اميه و پيشنهاد حكومت موقت براى كوفه شايد بيش از يكى دو ساعت به درازا نكشيده باشد. چگونه خبر از مسجد بيرون مى‏رود؟ و چگونه بى درنگ خانمها اجتماع مى‏كنند و هدف شعارشان را مشخص مى‏كنند و خودشان را به مسجد مى‏رسانند؟ همه اينها دلالت مى‏كند بر اينكه مسلمانها و حتى خانمها شكل يافته بودند و تشكيلات منسجمى داشته‏اند كه در موقع حساس و لازم در محل و جايگاه مخصوص اجتماع و از برنامه‏هاى تهيه شده رهبرى خود استفاده مى‏كردند. و گويا در اين مورد، زنان همدان رئيس و خط دهنده آنها بوده‏اند.
262 - تاريخ طبرى ج 7 ص 314.
263 - با توجه به آنچه كه در متن بيان شد چگونه مى‏توان باور كرد: آموزگار صبر و مقاومت و پايدارى كه همه چيز از اول برايش روشن بود، حاضر شود با يزيد بيعت كند؟ و آيا نامه عمر سعد مى‏تواند بيش از يك دروغ به اصطلاح مصلحت‏آميز چيز ديگرى باشد؟ در تهذيب التهذيب ج 2 ص 253 ذكر شده: جمله آخر عقبه بن سعمان نيز نه تنها دلالتى بر سازش ندارد بلكه يك نوع اتمام حجتى است كه براى آنها مطرح كرده است تا فردا عذر نياورند كه اگر چنين پيشنهادى داده بود ما مى‏پذيرفتيم و جنگ را شروع نمى‏كرديم.
264 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 315 تمام سخنان شمر را نزد ابن زياد نوشته است از آن جمله اين عبارت (... ينزل على حكمك هو و واصحابه) هم اكنون كه در چنگال تو است بايد او و يارانش تسليم حكومت شما بشوند، پس از آن اختيار با شماست اگر خواستى او را عقاب كنى (فأنت ولى العقوبه) و اگر خواستى ببخشى (كان ذلك لك). تو ولى امر و ولى عقوبت و ولى عفو و بخششى. آنچنان مسئله را توجيه كرد كه براى خود ابن زياد نيز جا افتاد و قبول كرد كه ولايت مطلق از آن او است و او است كه مالك الرقاب مردم است و ديگران همه اغنام الله. امن از اغفالگران توجيه گر.
265 - در كتاب البدايه ابن كثير ج 8 ص 188 نوشته است: حسين بن على آنچه را از جدش شنيده بود كه: سگ سياه و سفيدى در كربلا خون اهل بيت مرا زبان مى‏زند. براى اصحابش نقل مى‏كرد وقتى كه در كربلا شمر را در حال پيسى ديد فرمود: هو الذين يتولى قتلى. ذهبى در ميزان الاعتدال ج 2 ص 280 نوشته است: شمر بن ذى الجوشن يكى از كشندگان حسين رضى الله عنه است و اهليت نقل روايت را ندارد (فاسق است). وقتى كه از او پرسيدند:
چرا حسين پسر فاطمه را كشتى؟ جواب داد: مسئولين ما بما امر كردند و ما هم اطاعت كرديم، اگر مخالفت مى‏كرديم از الاغ باركش هم بدتر بوديم. ان امرائنا هولاء امرونا بآمر فلسم نخالفهم ولو خالفناهم كنبا شرأ من هذه الحمر السقاه. پس از آن ذهبى مى‏گويد: ان هذا العذر لقبيح فانما اطلاعه فى المعروف. يكى از عذرهاى بدتر از گناه همين است كه شمر آنرا بهانه كرد و بسيارى از مامورين در هر زمان نيز از او تقليد كرده و مى‏گويند (المأمور معذور)، ولى نميدانند اطاعت از امير فقط در موارد مجاز و غير خلاف شرع جايز است وگرنه هم آمر و هم مامور هر دو به دوزخ سرنگون خواهند شد.
266 - تاريخ طبرى ج 7 ص 315 طبع ليدن و كامل ابن كثير ج 4 ص 23.
267 - تاريخ طبرى ج 7 ص 317.
268 - مثير الاحزان ابن نما ص 28 و تاريخ طبرى ج 7 ص 317.
269 - اسرار الشهاده ص 387.
270 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 243 و بحار ج 44 ص 7 - 386. ضمنا اين داستان در شب هفتم محرم اتفاق افتاد.
271 - تاريخ طبرى ج 7 ص 318.
272 - تاريخ طبرى ج 7 ص 320 - 319.
273 - تاريخ طبرى ج 7 ص 321 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 247، بدون جمله قد اخبرنى جدى... و اندك اختلافى در بعضى عبارات. و كامل ابن اثير ج 4 ص 24.
274 - اثبات الرجعه.
275 - تاريخ طبرى ج 7 ص 322 و كامل ابن اثير ج 4 ص 24 و ارشاد مفيد ص 231 چاپ قم و اعلام الورى ص 141 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 202.
276 - ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 231 و تاريخ طبرى ج 7 ص 323 منهاى جمله آخر كه بجاى آن چند عبارت ديگر از سخنان اصحاب را نقل كرده است نه دعاى خير ابى عبدالله را.
277 - لهوف ص 53.
278 - اسرار الشهاده.
279 - نفس المهموم ص 122.
280 - خرايج راوندى.
281 - اخبار الزمان مسعودى ص 247.
282 - ثبات الرجمه.
283 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 325 طبع ليدن اضافه مى‏كند: ضحاك گفت: من آن مرد را شناختم. از برير پرسيدم آيا او را مى‏شناسى؟ برير جواب داد: نه او را نمى‏شناسم. گفتم: او عبدالله ابن شهر معروف به ابو حرب سبيعى است، وى آدمى هتاك و خون آشام بود كه بارها به وسيله سعيد بن قيس بخاطر جناياتى كه مرتكب شده بود به زندان رفته بود، در اينجا بود كه برير به او گفت: يا فاسق انت يجعلك الله من الطيبين! آرى دنيا تا بوده و هست اينچنين بوده، انسانهاى دزد، جانى همه جا رئيس و مسئول در پستهاى حساس و كليدى گمارده مى‏شوند و امين و محترم و طيب خوانده مى‏شوند ولى انسانهاى با تقوا و با فضيلت و درستكار همه رانده شده و نادرست و... معرفى مى‏گردند، و اين است رمز رواياتى كه درباره حكومتهاى غير عادل وارد شده است كه يأتمنون الخونه يكى از طرق تشخيص حكومت عادل از غير عادل اين است كه ببينيد آيا مسئولين اجرائى و قضائى و نظامى و... از انسانهاى امين و مورد اعتمادند يا خائنينى هستند كه تنها دستگاه و هيئت حاكمه آنها را امين و خدمتگزار ميداند.
284 - لهوف سيد بن طاووس.
285 - در كتاب ارشاد مرحوم شيخ مفيد رضوان الله عليه ص 232 طبع قم نوشته است: حضرت زينب صلوات الله عليه لطمه‏اى بر صورت خود زد، گريبان چاك داد و بيهوش روى زمين افتاد امام (عليه السلام) آب بصورت خواهرش زينب زد، پس از آنكه به هوش آمد او را تسليت داد و امر به صبر و شكيبائى فرمود و...
286 - در ارشاد، همان صفحه به جاى كلمه هجر و ناهنجار نوشته است: ولا تقلن على بالويل والثبور. يعنى در عزايم كلمات هلاك وار و واويلا بر زبان نياوريد. در چاپ منشورات قسم الدراسات الاسلاميه ص 218 از مرحوم مقرم اضافه شده است: سپس امام (عليه السلام) به خواهرش زينب توصيه كرد كه احكام دين را از على بن الحسين بگيرد و به شيعه برساند، اين توصيه به آن جهت بود كه دشمن نفهمد، تا از اين طريق گزندى به او وارد نياورند. آنگاه مرحوم مقرم اين توصيه را مستند به روايت احمد بن ابراهيم كرده است كه مرحوم شيخ صدوق در كتاب اكمال الدين در ذكر توقيعات باب 45 حديث 27 نقل فرموده است: احمد بن ابراهيم مى‏گويد روزى بر حكميه دختر امام محمد تقى خواهر پدر امام حسن عسكرى (عليه السلام) وارد شدم و از پشت پرده چند سوال از او كردم، پرسيدم احكام دينت را از چه كسى دريافت مى‏كنى؟ نام يك يك ائمه (عليه السلام) را برد و سپس گفت: از فلانى يعنى پسر امام حسن عسكرى. از او پرسيدم: مستقيماً از او مى‏پرسى يا با واسطه؟ گفت: از ابى محمد كه او به مادرش نوشت و من از او مى‏گيرم. گفتم من به كسى اقتدا كنم كه به زنى وصيت كرده است؟ جواب داد: اين رويه‏اى است كه حسين بن على (عليه السلام) اتخاذ كرد. زيرا حسين (عليه السلام)، در ظاهر وصيت كرد بخواهرش زينب تا بدينوسيله على بن الحسين (عليه السلام) در تستر قرار بگيرد ان الحسين بن على (عليه السلام) اوصى الى اخته زينب بنت على بن ابيطالب فى الظاهر فكان ما يخرج من على بن الحسين من علم ينسب الى زينب سترا على على بن الحسين. حديث را ملخصاً بيان كرديم، طالبين به آدرس فوق مراجعه فرمايند.
287 - در ارشاد و تاريخ طبرى ج 7 ص 324 افزوده است و طنابهاى خيمه‏ها را به يكديگر متصل نمايند و آنها را در جلو و طرف راست و چپ خيام اهل بيت قرار دهند تا بتوانند همه...
288 - ظاهراً اين سخن دفع توهمى است كه آيا با اين كارها احتمال پيروزى ظاهرى وجود دارد؟ امام مى‏فرمايد: وعده شهادت قطعى است و ما فردا شهيد خواهيم شد. نكته ديگر اينكه اگر فردا كشته خواهيم شد پس اين همه بررسى و محكم كارى براى چيست؟ امام با عمل خود جواب ميدهد كه فردا كسى نگويد اگر امام تمام فنون نظامى را بكار مى‏بست پيروز مى‏شد و لذا با اين عمل جاى هيچگونه اشكال و ايرادى حتى براى متخصص‏ترين كارشناسان نظامى دنيا باقى نگذاشته است و هم اكنون كه بيش از هزار و اندى از آن زمان مى‏گذرد و مدرن‏ترين تكنيكهاى رزمى و جنگى دنيا بوجود آمده هنوز كسى نتوانسته است كوچكترين ايرادى از نظر رزمى بر ابى عبدالله (عليه السلام) بگيرد.
سوم اينكه انسان هميشه و در تمام حالات و موارد نبايد نااميد باشد بلكه تا لحظه آخر عمر بايد طبق علل و اسباب طبيعى، وظيفه خودش را انجام دهد.
289 - الدمعه الساكيه ص 325.
290 - مقتل خوارزمى ج 1 ص 252 و نفس المهموم محدث قمى ص 125.
291 - كامل الزيارات قولويه باب 71 ص 175 و مصباح المتهجد شيخ طوسى ص 39.
292 - مزار ابن مشهدى از اعلام قرن ششم.
293 - در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه باب 23 ص 73 جمله و قتلى فى هذا اليوم و كلمه: و القتال در آخر آن نيست و تنها اين عبارت نوشته است: ان الله تعالى اذن فى قتلمك، فعليكم بالصبر.
294 - در مورد شمار ياران ابى عبدالله (عليه السلام) در كربلا چند قول در تاريخ نقل شده است كه نمونه‏اى از آنها را ذيلاً يادآور مى‏شويم. يكم - مرحوم مفيد در ارشاد ص 233 و طبرسى در اعلام الورى ص 142، مرحوم فنال نيشابورى در روضه الواعظين ص 185 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 4 و ابن جرير در تاريخ جلد 6 ص 241 و ابن اثير در كامل ج 4 ص 24 و قرمانى در اخبار الدول ص 108 و دينورى در اخبار الطول ص 354 شمار آنها در سى و دو نفر سواره و چهل نفر پياده يعنى مجموعاً هفتاد و دو نفر دانسته‏اند.
دوم - هشتاد و دو نفر، و اين قول را صاحب الدمعه الساكبه ص 327 مستند به روايت دانسته است. و آن مختار مؤلف محترم مى‏باشد.
سوم - دميرى در حياه الحيوان در بخش خلافت يزيد ج 1 ص 73 آنها را شصت نفر پياده نوشته است.
چهارم - شريشى در شرح مقامات حريرى ج 1 ص 193 هفتاد و سه نفر نوشته است.
پنجم - ابن عساكر در تهذيب تاريخ شام ج 4 ص 337 آنها را چهل و پنج نفر سواره و يكصد نفر پياده نوشته است.
ششم - 33 نفر سواره و 40 نفر پياده خوارزمى در مقتل خود ج 2 ص 4 نوشته است.
هفتم - مسعودى در اثبات الوصيه ص 35 شصت و يك نفر نوشته است.
هشتم - ابن نما در مثير الاحزان ص 28 و لهوف ص 56 از حضرت امام باقر (عليه السلام) نقل كرده است يكصد و چهل و پنج نفر پياده بوده‏اند.
نهم - شبرواى در الانحاف بحب الاشراف ص 17 فقط هفتاد نفر مرد نوشته است.
دهم - ذهبى در تاريخ دول الاسلام ج 1 ص 31 نوشته است امام (عليه السلام) از مدينه با هفتاد سواره بيرون آمد.
295 - در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 طبع مصر ص 81 نوشته است: كوفه در آن روز، داراى هفت محله بوده است.
296 - ذويد با ذال معجمه و مضمومه، و واو مفتوحه و ياء ساكنه. تاريخ طبرى ج 7 ص 366. بحار ج 45 ص 4 آنرا با دال و راء مهملتين نوشته است و احتمالاً غلط چاپى باشد.
297 - در اين قسمت از خطبه، امام علت و ريشه انحراف مردم را بررسى مى‏كند و به آنان گوشزد مى‏كند كه شما به خاطر طمع دنيا و وعده‏هائيكه به شما داده‏اند حاضر شديد كمر بقتل فرزند پيغمبر ببنديد. و خلاصه زرق و برق دنياست كه موجب شقاوت و بدبختى انسان مى‏شود.
298 - چون دستگاه سلطه و حاكم بوسيله افراد تبليغات چى خود، مردم را اغفال و توجيه كرده بودند كه حسين بن على بر خلاف مصالح حكومت اسلامى حركت مى‏كند لذا به عنوان حمايت از خليفه شرعى و قانونى يزيد بن معاويه بر هر مسلمانى واجب است با وى مبارزه نمايد. لذا حسين بن على (عليه السلام) اشاره‏اى به سوابق و ويژگيهاى خود ميكند كه فرزند دختر پيغمبر و... است، آنگاه كه ديگران نه تنها مخالف پيغمبر بلكه در مقام مبارزه با او و اسلام بودند، حسين و نياكانش از رسالت پيامبر حمايت و پشتيبانى مى‏كرده‏اند ولى نياكان خليفه ادعايى، در كفر و الحاد بسر مى‏بردند، چگونه ممكن است كسيكه رسول خدا او را سرور جوانان بهشت ميداند امروز اسلام را كنار گذاشته باشد ولى دشمنان ديروز اسلام، امروز طرفدار آن و بلكه اسلام شناس شده باشند؟! و به اتهام خروج از دين، وى را مهدور الدم بدانند.
299 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 331 طبع ليدن نوشته است: در همين حال سپاه عمر سعد بر او يورش بردند و دور حسين بن على را احاطه كرده و او را مانند حلقه انگشترين در ميان خود گرفتند.
300 - حوزه در فارسى بمعناى جانب و ناحيه و كرانه ميآمد. لذا امام (عليه السلام) از خداوند تقاضا كرد حزه الى النار يعنى او را به جانب آتش روانه ساز.
301 - در بعض تواريخ از قبيل انساب الاشراف و كامل ابن اثير نوشته‏اند: بالاخره اسب به سوى خندقى كه در آن آتش افروخته بودند دويد و بدن تكه تكه‏اش را در آتش انداخت و بدينوسيله قبل از آتش آخرت، به آتش دنيا نيز گرفتار گرديد. ضمناً منابع مزبور و علاوه بر آنها مقتل خوارزمى نيز در ج 1 ص 249 به دنبال دعاى فوق اين جمله را افزوده‏اند: ... و أذقه حرها قبل مصيره الى نار ايخره و مزه آتش دنيا را قبل از آتش آخرت به او بچشان. پس از مشاهده اين جريان، امام سر به خاك نهاد و به شكرانه استجابت نفرينش، سجده شكر بجاى آورد.
302 - كامل ابن اثير ج 4 ص 27.
303 - تاريخ طبرى ج 7 ص 2 - 331.
304 - در بحار ج 45 ص 5 به نقل از مقتل محمد بن ابيطالب آورده است كه امام (عليه السلام) ابتداء به برير فرمود با اينها سخن بگوئيد: فقال له الحسين (عليه السلام) كلم القوم.
305 - لازم به تذكر است كه سخنرانى دوم امام مطابق متن لهوف آورده شده است وگرنه نقل ابن عساكر در تاريخ شام ج 4 ص 333 و خوارزمى در مقتل ج 4 ص 6، مقدارى با نقل لهوف فرق دارد.
306 - امام (عليه السلام) مجدداً ابن سعد را نصيحت كرد و فرمود: حاضر است هر نوع خسارت مادى كه به تو وارد مى‏آيد جبران كند، هر چه خواست او را ارشاد و هدايت نمايد تا دست از اين جنايت وحشتناك بردارد، به خاطر حب رياست و مقام، حاضر نشد نصايح امام را بپذيرد و سرانجام امام در همان ملاقات نخست او را نفرين كرد و فرمود: ذبحك الله على فراشك خداوند كسى را بر تو مسلط كند كه در ميان رختخواب سر از بدنت جدا كند و در قيامت از رحمت خدا محروم گردى و در دنيا گندم رى نصيبت نگردد. پس از آن ذلت عمر سعد شروع شد همان روزى كه به كوفه آمد تا گزارش جنگ و كشتن امام حسين (عليه السلام) را به ابن زياد بدهد، عوض تشويق و جايزه، ابن زياد باو گفت فرمان كتبى اى كه براى جنگ با حسين به تو داده‏ام به من پس بده، هر چه بهانه آورد مؤثر واقع نشد و سرانجام ابن زياد فرمان كتبى را پس گرفت و او را دست خالى برگرداند، هر جا مى‏رفت مردم از او كناره‏گيرى مى‏كردند و هر كس در كوچه و بين راهها او را ميديد، او را سب و لعن مى‏كرد و به يكديگر مى‏گفتند: هذا قاتل الحسين (عليه السلام). و سرانجام در سال 65، مختار رئيس شرطه خود كيسان تمار را امر كرد كه برود و سر عمر بن سعد را از تنش جدا كند و برايش بياورد، وقتى كه كيسان واردخانه عمر سعد شد، وى در رختخواب خوابيده بود، خواست بلند شود و فرار كند، رختخواب به پاهايش گير كرد. افتاد و در همان حال كيسان سرش را بريد و نزد مختار آورد، پسر عمر بن سعد در آن حال نزد مختار نشسته بود. مختار خطاب به پسر عمر بن سعد كرد و گفت اين سر بريده را مى‏شناسى؟ گفت: آرى، و پس از او در زندگى خيرى نيست. مختار گفت آرى براى تو زندگى سودى ندارد لذا دستور داد سر او را نيز بريدند و كنار سر پدرش گذاشت و گفت: عمر بن سعد در برابر حسين و حفص در برابر على اكبر او و سپس افزود: نه به خدا قسم، هرگز آنان برابر نيستند، اگر سه چهارم خاندان قريش را هم بكشم به اندازه يك بند انگشت حسين بن على (عليه السلام) نخواهد رسيد. اين بود نتيجه حب رياست و مقام و نپذيرفتن سخن حق و نتيجه نفرين امام (عليه السلام).
307 - سيد بن طاووس لهوف ص 58 و امالى صدوق مجلس 30 و روضه الواعظين ص 159.
308 - بنا به نقل ابن اثير پس از آنكه امام توبه‏اش را پذيرفت، گفت دوست دارم در پيش رويت كشته شوم، به ميدان رفت و برنگشت. لكن به نقل طبرى، در ج 7 ص 255 طبع ليدن و ابن كثير در البدايه و النهايه ج 8 ص 4 - 183: وى پس از كشته شدن حبيب بن مظاهر و قبل از نماز ظهر، همراه با زهير بن قين به دشمن حمله كردند، هر كدامشان كه در محاصره قرار مى‏گرفتند ديگرى حلقه محاصره را مى‏شكست و همراه خود را نجات مى‏داد. پس از آنكه اسبش را پى نمودند حدود چهل نفر از دشمن را كشت و سرانجام يك گروه پياده از سپاهيان عمر به او حمله كردند و او را از پاى درآوردند. امام (عليه السلام) در كنار پيكر نيمه جان حر آمد و با دست خود خاك و خون را از سر و صورتش پاك مى‏كرد و مى‏فرمود:
انت الحر كما سمتك امك، و انت الحر فى الدنيا وايخره. و در همانجا به عنوان سوگ حر، اين اشعار را خواند:
لنعم الحر، حر بن رياح... طالبان به كتاب بحار ج 45 ص 14 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 11 مراجعه فرمايند.
309 - در بحار ج 45 ص 12 و ارشاد مفيد ص 236 نوشته‏اند: عمر سعد غلام خود دويد يا رويد را طلبيد و به او گفت: شاهد باش و نزد امير شهادت بده كه نخستين تير را من شليك كردم.
310 - طبرى ج 7 ص 336.
311 - در كتاب لهوف دارد كه: عبد الله بن عمير كلبى پس از كشته شدن آن دو نفر نزد مادر و همسر خود كه هر دو در خيمه‏ها بودند برگشت و به مادرش گفت: مادر آيا از من راضى شدى؟ مادر گفت: من وقتى از تو راضى مى‏شوم كه پيش روى حسين و در ركاب او كشته شوى! ولى همسرش گفت ما را به مصيبت خود گرفتار مكن، مادر گفت: فرزندم از اين سخن بپرهيز و به ميدان برگرد، در ركاب پسر پيغمبر بجنگ تا از شفاعت جدش بى نصيب نگردى، عبدالله به ميدان برگشت و پيوسته جنگيد تا اينكه دستهايش قطع شد، آنگاه مادرش چوب خيمه را برداشت و به طرف او رفت و مى‏گفت: فداك ابى و امى قاتل دون الطيبين... عبدالله خواست مادر را به خيمه‏ها برگرداند قبول نكرد و... در كتاب بحار ج 45: وقتى كه عبدالله شهيد شد سرش را بريدند و به طرف خيمه مادرش انداختند مادر سر پسر را برداشت بوسيد و به سوى خود آنان پرت كرد، سر او به مردى از سپاهيان عمر سعد اصابت كرد و به جهنم واصل شد، آنگاه مادر چوب خيمه را برداشت و...
و در نفس المهموم مرحوم محدث قمى نوشته است: پس از آنكه عبدالله بن عمير شهيد شد همسرش بر بالين جنازه‏اش آمد و با دست خود خونها را از صورتش پاك مى‏كرد شمر كه او را مشاهده كرد به غلام خود رستم گفت با چماقى كه در دست دارد او را بزند، چماق بر سر وى فرود آمد و سرش را دو نيم كرد و در بالين همسر خود، به شهادت رسيد، و اين نخستين زنى است كه در كربلا در ركاب حسين (عليه السلام) شهيد شد.
312 - تاريخ طبرى ج 7 ص 352.
313 - عمرو بن حجاج در كربلا داراى دو سمت بود، نخست از طرف ابن سعد فرمانده يك عده سپاهى شد تا موكل بر شريعه فرات بشوند و نگذارند قطره‏اى آب به خيمه‏ها برسد، دوم آنگاه كه ابن سعد آرايش نظامى مى‏داد و صفوف لشكر خود را منظم مى‏كرد او را با حفظ سمت، فرمانده جناح راست لشكر خود قرار داد.
314 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 342 طبع ليدن و در كتاب كامل ابن اثير ج 4 ص 67 نوشته: وقتى كه افراد تحت فرماندهى خود را بر ضد حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) تحريك و تشويق مى‏كرد مى‏گفت: الزموا طاعتكم، و لا ترتابوا فى قتل من مرق من الدين و خالف الامام، مى‏گفت: فرمان مافوق خود را اطاعت كنيد و دركشتن كسى كه از دين خارج شده و با امام مخالفت كرده است شك نكنيد! ببينيد يزيد فاسق را كه علناً احكام خدا را تغيير داده و بدعت در دين خدا گذاشته و شرابخوار و قمار باز، او را امام و واجب الاطاعه مى‏دانند و مخالفت با او را خروج از دين و مهدور الدوم مى‏شمرند!! فاعتبروا يا اولى الابصار!!
315 - مسلم بن عوسجه از شجاعان نامى روزگار بود، هنگامى كه مسلم بن عقيل به نمايندگى از طرف امام حسين (عليه السلام) به كوفه آمد، مسلم بن عوسجه درگرد آورى مال اموال و تهيه اسلحه و گرفتن بيعت از مردم وكيل او بود.
316 - تظلم الزهراء ص 113.
317 - در تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 345 و الكامل ج 4 ص 69 نوشته است: فبعث معه الجففه، و خمس مأه من المراميه. يعنى عمر سعد، حصين بن نمير را با گروه بسيارى از هر جهت مسلح و پانصد نفر از تير اندازان را كه انتخاب كرده بود به كمك عزره بن قيس فرستاد.
318 - در امالى صدوق رحمه الله عليه و در ذخيره الدارين نوشته‏اند، نوزده نفر ديگر را كشت. در كتاب تاريخ طبرى ج 7 ص 355: در حضور امام زانو بر زمين زد و هر تيرى كه مى‏انداخت مى‏گفت: انا ابن بهدله، فرسان العرجله و حسين بن على (عليه السلام) نيز برايش آن دعا را مى‏خواند. پس از آنكه تيرهايش تمام شد گفت تنها پنج عدد از تيرهاى صدگانه بهدف نخورد و بقيه همه به هدفهاى مورد نظر اصابت كردند ولى پنج نفر كشته و بقيه زخمى شدند.
319 - در تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن ص 347 نوشته است: ابوثمامه اسمش عمرو بن عبدالله صائدى بود. اين حزك در جمهره انساب العرب ص 373 و همدانى در الاكليل جزء 10 ص 97 نوشته‏اند: ابو ثمامه اسمش زياد بن عمرو بن عريب بن حنظله بن دارم صائدى بوده است كه با حسين بن على كشته شد و ضمناً اين اثير در كتاب (اللباب) ج 2 ص 46 نوشته است: صائد فردى از قبيله همدان و اسمش كعب بن شرحبيل بود و صائدى منسوب به او مى‏باشد. ولى در زيارت وارده از ناحيه مقدسه كه در بحار ج 45 ص 73 نقل شده اسمش را عمر بن عبدالله صائدى ذكر شده است نه عمر و باو او و فتحه اول بلكه با صمه اول و فتحه دوم و بدون و او: ...السلام على ابى ثمامه عمر بن عبدالله الصائدى.
در هر صورت نماز اول وقت فضيلت بسيار دارد به قسمى كه در روايت ليثى از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرموده: امتحنوا شيعننا عند ثلاث: مواقيت الصلاه كيف محالظتهم عليها، و عند أسرارهم كيف حفظهم لها، عند عدونا، و عند اموالهم كيف مواساتهم يخوانهم فيها. فرمود شيعيان ما را در سه مورد آزمايش كنيد: هنگام فضيلت اول وقت نماز چگونه به آن اهميت دهند و در برابر دشمنان تا چه اندازه اسرار شيعيان را حفظ مى‏كنند و در برابر مسلمان چگونه در اموال خود با آنان برابرى مى‏كنند.
و روايت الصلوه فى اول الوقت رضوان الله و آخرها غفران الله. از جمله غفران الله استفاده مى‏شود كه تأخير آن يك نوع گناه و نافرمانى از اوامر حق تعالى است لكن مورد غفران و آمرزش خدا قرار خواهد گرفت و حداقل يا قدر متقين از روايات چنين استفاده مى‏شود كه تأخير آن از اول وقت مرجوح يا جواز در فعل است لكن ائمه معصومين و اولياء الله هرگز حاضر نيستند حتى در مكروهات خود را آلوده نمايند بويژه در مورد نماز و عبادات.
و ابن محبوب از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است: پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در مرض ارتحال خود بيهوش شد، پس از آنكه به هوش آمد فرمود: لا نيال شفاعتى من أخر الصلوه بعد وقتها هر كس نماز را از اول وقت تأخير بياندازد از شفاعت من محروم خواهند ماند. (وسائل ج 3 ص 83 باب اول ابواب مواقيت الصلوه).
320 -
چه نيكو مردى است حر، حر رياحى كه به هنگام جنگ و كثرت نيزه‏ها صبور و پايدار بود
و چه نيكو مردى است حر كه به نداى حسين پاسخ داد و جان خود را فدا نمود



321 - مرحوم مقرم در اينجا فرموده است: آنچه به نظر من مى‏آيد اين است كه امام (عليه السلام) نمازش قصر بوده است زيرا از مسافرت آمد و روز دوم محرم وارد كربلا شد و چون علاوه بر علمى كه داشت از جدش رسول اكرم نيز شنيده بود كه روز عاشورا شهيد خواهد شد، نمى‏توانست نيت اقامه بنمايد، پس چگونه نماز خوف خوانده است؟! و كسانى كه گفته‏اند امام نماز خوف خواند توجه به اين نكته نداشته‏اند. بنابراين همان قول سوم كه ابن نما در مثير الاحزان فرموده صحيح‏تر به نظر مى‏رسد، يعنى امام و اصحاب هر كدام نماز را فرادا و با ايماء خوانده‏اند.
322 - چند مصراع ديگر مرحوم مقرم در متن آورده است كه ما جهت اختصار از آن صرف نظر كرديم، ضمناً اشعار از مرحوم سيد محمد فرزند آيت الله سيد جمال گلپايگانى مى‏باشند.
323 - مقتل العوالم ص 88.
324 - اسرار الشهاده ص 175.
325 - در كامل ج 4 ص 73 و طبرى در تاريخ خود ج 7 ص 354 طبع ليدن مى‏نويسد: ضحاك بن عبدالله مشرقى مى‏گويد: چون ديدم اصحاب حسين بن على (عليه السلام) يكى پس از ديگرى شهيد مى‏شوند و ديگر كسى غير از سويد بن عمرو بن ابى المطاع خثعمى، و بشير بن عمرو حضرمى، از ياران امام باقى نمانده بود، خدمت آن حضرت رفتم و عرض كردم: شرطى كه ميان من و شما بود يادتان هست؟ روزى كه در ركاب شما آمدم من شرط كردم مادامى از شما دفاع خواهم كرد كه شما ياورانى داشته باشيد و آنگاه كه شما ياور و مدافعى نداشتيد من در برگشتن آزاد باشم و شما اين شرط را قبول كرديد! امام مرا تأييد كرد و گفت راست مى‏گوئى اما چگونه مى‏توانى از ميان اين همه افراد دشمن جان سالم بسر در ببرى؟ اگر ميتوانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزاديرى، قال (عليه السلام): صدقت و كيف لك بالنجاه؟ ان قدرت على ذلك فانت فى حل. ضحاك مى‏افزايد چون ديدم همه اسبها را پى كردند من اسبم را در خيمه يكى از دوستان پنهان كردم و خودم پياده آمدم مقاتله كردم. در پيش روى امام دو نفر از اهل كوفه را كشتم و دست يك نفر را هم قطع كردم، امام (عليه السلام) آنروز مكرر به من مى‏گفت: لا تشلل لا يعطع الله يداك دستت درد نكند، خدا به تو قوت بدهد، خداوند بتو جزاى خير بدهد. و چون به من اجازه داد، اسبم را از آن خيمه برداشتم و سواره از كنار اهل كوفه، بيرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا شفيه كه نزديك شاطى‏ء الفرات بود مرا تعقيب كردند، در آنجا كه به من رسيدند چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند مرا به حال خود باقى گذاشتند!!
326 - براى شهادت من هر چه زودتر اقدام كن كه تو هدايت يافته و هدايت گرديده‏اى‏ امروز است كه جدت پيامبر را ملاقات خواهم كرد و حسن را، و على مرتضى را، (ملاقات خواهم كرد)
و جعفر طيار آن جوانمرد سلاح بتن را و شير خدا حمزه، آن شهيد زنده را نيز ملاقات خواهم كرد.
327 -
من زهير و من فرزند قينم با شمشير دفاع مى‏كنم از حسينم



328 - آرى اين چنين است، آنان كه تفكر و انديشه خود را ناديده گرفته، شخصيت انسانى و ارزشهاى خدادادى را با خوش رقصى در برابر دستورهاى ابن زيادها و عمر سعدهاى زمان خود عوض مى‏كنند و ميمون وار با رقص و بازيهاى خود مردم را اغفال و سرگرم مى‏نمايند و آنان كه خوك صفت زندگى مى‏كنند برايشان جز حفظ و ارضاى غرايز، مفهومى ندارد، اينها مورد خشم و لعن خدا و مورد غضب و نفرت مردم قرار گرفته و مى‏گيرند.
329 - در كتاب بحار ج 45 ص 28 نوشته: نافع بن هلال سيزده نفر از اهل كوفه را كشت ولى تاريخ طبرى ج 7 ص 351 و 341 دوازده نفر نوشته شده است.
330 - نافع بن هلال جوانى بود بسيار زيبا و نيك اندام، و در كربلا از خواص اصحاب امام (عليه السلام) بود و در مسائل سياسى بينش خاصى داشت. در روز عاشورا هفتاد تير داشت و با هر تيرى سواره‏اى را از لشكر كفار كشت.
331 - سوره مومن.
332 - با توجه به اصل مت تاريخ طبرى ج 7 ص 3 - 352 طبع ليدن مكالمات بين امام و حنظله بطور كامل در متن آورده شده كه مرحوم مقرم بعضى آنها را خلاصه فرموده‏اند.
333 - سنت شهيدان عاشورا اين بود كه: هر كدام عازم ميدان مى‏شدند، نخست نزد امام مى‏آممدند و از او اجازه مى‏گرفتند. اين حكايت از ادب و انقياد محض آنها مى‏كند با اينكه جهاد و دفاع از وجود مقدس امام و ثقل پيامبر برايشان واجب بود در عين حال بدو كسب اجازه كوچكترين عمل و يا حركتى از خود ابراز نمى‏كردند. و علاوه بر آن بر خود لازم مى‏دانستند آخرين زاد توشه خود را از امام بگيرند و دعاى خيرش را بدرقه راه خود نمايند.
334 - ربيع بن تميم مى‏گويد: وقتى كه عابس به ميدان آمد او را شناختم و چون او را در جنگها ديده بودم و مى‏دانستم از شجاعترين شجاعان است از اينرو در ميان لشكر داد زدم: ايها الناس هذا اسد الاسود اين شير شيران سات، اين عابس بن ابى شبيب شاكرى است، هر كس به او نزديك شود، كشته مى‏شود. طبرى ج 7 ص 354.
335 - در تاريخ طبرى ج 7 آنرا با حاء بدون نقطه و واو در مرتبه سوم با ياء حوى ضبط كرده است. در مناقب شهر آشوب ج 2 ص 218 جوين با جيم اول و نون آخر نوشته است.
در مقتل خوارزمى ج 1 ص 237 جون با فتحه اول و واو ساكنه و نون آخر آورده است.
336 - مقتل العوالم ص 88 و در بحار ج 45 ص 23 از امام باقر (عليه السلام) و او از پدرش على بن الحسين (عليه السلام) نقل كرده است: پس از ده روز كه مردم بدنها را دفن كردند بدن جون را ديدند كه بوى مشك از آن به مشامشان مى‏رسيد. و نوشته است هنگام جنگ رجز مى‏خواند.

كيف يرى الكغار ضرب الاسود بالسيف ضرباً عن بنى محمد
اذب عنهم باللسان و اليد ارجو بخ الجنه يوم المورد


337 - ابن نما مبارزه و رجز او را در مثير الاحزان نوشته است. و در كتاب الاصبابه ج 1 ص 68 نوشته است: انس و پدرش هر دو از صحابه رسول خدا (ص) بودند و حديث: يقتل ولذى بأرض كربلا، فمن شهيد ذلك فليتصره راكه از پيغمبر (ص) روايت شده از طريق انس بن حارث نقل كرده است.
در خصائص سيوطى ج 2 ص 125 و در اسد الغابه ج 1 ص 123 و در جرح و تعديل ابوحاتم رازى ج 1 ص 287، داستان او را نقل كرده‏اند.
338 - در كتاب بحار ج 45 ص 27 از مقتل محمد بن ابى طالب نقل مى‏كند وقتى كه آن نوجوان به ميدان كارزار رسيد اين رجز را مى‏خواند:
اميرى حسين و نعم الامير سرور فؤاد البشير النذير
على و فاطمه والده فهل تعلمون له من نظير
له طلعه مثل الشمس الضحى له غره مثل بدر منير



339 - در تاريخ اسلام اينگونه فداكاريها از زن و مرد مسلمان فراوان ديده شده است: شيخ مفيد در كتاب الجمل ص 137 چاپ دوم نوشته است، وقتى كه حكيم بن جبله عبدى در جنگ جمل پايش قطع شد، پاى قطع شده خود را برداشت، بر مردى كه نزديكش بود زد و او را از پاى درآورد. و در تاريخ طبرى و ابن اثير افزوده است وقتى كه آن مرد را با پاى قطع شده خود كشت اين شعر را مى‏خواند:
يا فخذ لن تراعى ان معى ذراعى
احمى بها كراعى


اى ران اگر تو مرا يارى نكردى و از من جدا شدى، بازويم با من است، با آن در برابر اين حيوان صفتان از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) حمايت مى‏كنم.
در كتاب الاصابه در ضمن شرح حال اسماء بنت يزيد بن سكن نوشته است: وى در جنگ يرموك با عمود خيمه نه نفر از روميان را كشت.
340 - در كتاب بحار ج 45 ص 25 نوشته است حجاج بن مسروق موذن امام (عليه السلام) بود.
341 - در عرب رسم بوده كه معمولاً كنيه پدر را باسم فرزند و پسر خود ميناميدند و مادر را نيز به اسم دختر مثلاً اگر كسى پسرش حسن بود به پدرش ابوالحسن و اگر محمد او را ابو محمد خطاب مى‏كردند و همينطور اگر مادرى دخترش ليلى بود به او ام ليلى مى‏گفتند. در مورد على اكبر (ع) نيز به همين مناسبت كه فرزندى بنام حسن داشته است، او را ابوالحسن گفته‏اند. و دليل بر اينكه حضرت على اكبر (ع) داراى همسر و فرزند بوده است چند چيز است مانند: 1 - در زيارت وارده آن حضرت از ابوحمزه ثمالى از حضرت صادق (ع) رسيده است كه فرمود در زيارت على بن الحسين بگوئيد صلى الله عليك و على عترتك و اهل بيتك و آياتك و ابنائك كه جمع قلت است و حداقل آن دو تا مى‏باشد. بر اين مدعا دلالت كامل دارد.
2 - در اصول كافى ضمن حديثى از حضرت امام رضا (ع) نقل شده است كه حضرت در جواب راوى فرمود: (... چنين نيست كه تو مى‏گوئى، بلكه آن زين العابدين بود كه با دختر امام حسن (ع) ازدواج كرد، و آنكه ام پدر آن زن را گرفت على اكبر بود). از اين روايت نيز استفاده مى‏شود كه على اكبر (ع) داراى همسر و اولاد بوده است. با توجه به اين مطلب روشن مى‏شود كه كنيه آن حضرت به ابوالحسن بى و جه و بدون مسمى نبوده است، بلكه طبق معمول و رسم آن روزها بوده كه او را بنام فرزندش مكنى كرده‏اند.
342 - على اكبر (عليه السلام) برادر بزرگتر امام سجاد (عليه السلام) بوده است و به همين جهت به امام سجاد على اصغر و يا على اوسط گفته‏اند و آن حضرت را كه بزرگتر بوده است على اكبر، دليل اينكه ايشان برزگتر بوده‏اند غير از نقل اقوال تاريخى، دليل ديگرى نمى‏تواند وجود داشته باشد. بنابراين به چن قول اشاره مى‏شود: 1 - ابن ادريس حلى صاحب سرائر از علماء و فقهاء بسيار بزرگوار صدر اسلام و از معاريقه فقهى است در مزار سرائر فرموده است: على اكبر در زمان خلافت عثمان، ولادت يافت.
2 - شهيد اول صاحب لعمه كه از كتب معروف و درسى حوزه‏هاى علميه است در كتاب دروس نيز فرموده است: ولادت على اكبر در زمان خلافت عثمان بوده است.
3 - حضرت سجاد (عليه السلام) در منزل يزيد به او جواب داد: او برادرم على اكبر و از من بزرگتر بود كه در كربلا شهيدش كردند.
4 - صاحب كتاب انيس الشيعه تأليف 1241 هجرى نيز همين قول را برگزيده است.
343 - نيكوتر از تو چشم من در روزگار نديده است و زيباتر از تو مادر روزگار نزائيده خداوند وجود تو را بدون كوچكترين عيبى و نقصى آفريده است، آنچنانكه گوئى خواسته خودت بوده است.
344 - مادر حضرت على اكبر (عليه السلام) ليلى دختر ابومره عروه بن مسعود ثقفى و مادرش ميمونه دختر ابوسفيان است. در كتاب مقتل الطالبيين آورده است: روزى معاويه از همنشينان خود پرسيد: چه كسى مقدم و اولى به امر خلافت و ولايت بر است است؟ گفتند تو، وى گفت: نه، بلكه على بن الحسين بن على بن ابيطالب (عليه السلام) از هر كسى به اين امر مقدم و شايسته‏تر است، زيرا جد وى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و داراى شجاعت بنى هاشم و سماحت بنى اميه و حسن و صباحت (زيبارويى)بنى ثقيف است.
345 - از عبارات اخير حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) (غير از صدر كلمات كه حضرت على اكبر را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تشبيه كرده است كه بحثى جداگانه دارد) مطلب زير استفاده مى‏شود: با اينكه حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) مظهر رحمت الهى بود و در مقام صبر، ملائكه آسمانها را به شگفتى درآورد، زبان نفرين آنان گشود كه خود دليل بر عظمت و جلالت قدر حضرت على اكبر (عليه السلام) است. نفرينهاى حضرت عبارتند از: 1 - از خداوند در خواست كرد ايشان را از بركات زمين محروم گرداند 2 - از خداوند درخواست كرد آنان را متفرق و پراكنده نمايد 3 - جمعشان را پاره پاره كند 4 - وحدتشان را به اختلاف و چند دستگى مبدل سازد 5 - واليان و حكومتداران را از آنان ناراضى فرمايد 6 - به عمر بن سعد نفرين كرد كه خداوند نسلش را قطع نمايد و پس از داستان كربلا كسى را بر او مسلط كند تا ميان رختخواب او را بكشد، و تمام اين نفرينها در مورد قاتلان آن حضرت، مستجاب شد. آرى ظلم بر على اكبر (عليه السلام) نمونه كامل و جامع همه ظلمها و ستمائى بود كه بر اهل بيت روا داشتند، لذا حضرت امام حسين (عليه السلام) او را عنوان جميع مظالم وارده بر اهل بيت خود قرار داد و با صيغه فرمود: انهم دعونا لينصرونا، ثم عدوا علينا ليقاتلونا.
346 - مرحوم كلينى (ره) در كتاب كافى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مانعى ندارد شخص صائم در حال روزه، انگشترى در دهان بگذارد و آن را بمكد و تمام علماء نيز برابر همين مفاد فتوا داده‏اند. شايد رمز مسئله اين باشد كه بعضى از اشياء عمل غدد بزاق را تحريك مى‏كنند و تراوتشان زياد مى‏شود اگر در حال روزه چنين عملى انجام شود فرو بردن آن آب دهان مبطل روزه نخواهد بود مثلاً كسى اسم سركه ببرد و دهانش به آب بگردد. و گذاشتن انگشتر در دهان نيز احتمالاً داراى يك چنين حالتى باشد كه البته اختصاصى به انگشتر نخواهد داشت. ولى چون انگشترى در دست تميزترين و حاضرترين چيز بوده است از آن استفاده كرده است.
347 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 31 و مقتل العلوم ص 95.
348 - در كامل ابن اثير ج 4 ص 74 و دينورى در اخبار الطوال ص 254 در ارشاد مرحوم شيخ مفيد ص 239 و در مثير الاحزان ابن نما و لهوف سيد مره بن منقذ عبدى نوشته است ولى در تاريخ طبرى ج 7 ص 357 مره بن منقذين نعمان عبدى ليثى نوشته است. و در مقتل العوالم ص 75 منقذ بن مره نوشته شده است.
349 - تاريخ طبرى ج 7 ص 357 و ارشاد ص 239.
350 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222.
351 - در كتاب بحار ج 45 ص 44 نقل فرموده است: وقتى كه على اكبر (عليه السلام) جان به لبش رسيد آنگاه صدايش را بلند كرد و گفت: يا ابناه هذا جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قد سقانى بكأسه الأوفى شربه اظمل بعده ابدا، و هو يقول: الجعل الجعل! فان لك كأساً مذخوره حتى تشربها الساعه. خوارزمى در مقتل ج 2 ص 31 نوشته است: فلما بلغت روحه التراقى نادى بآعلى صوته: يا ابناه هذا جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)....
ابوالفرج در مقاتل الطالبيين نوشته: پس از آنكه حضرت على اكبر (عليه السلام) حملات مكررى بر دشمن انجام داد تيرى به گلويش اصابت و گوش تا گوشش را پاره كرد. آنگاه كه در خون خود دست و پا مى‏زد، صدايش را بلند كرد و گفت: يا ابتاه! هذا جدى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا.
از مجموع مطالب ياد شده استفاده مى‏شود كه حضرت على اكبر (عليه السلام) برخلاف ديگر شهدا كه وقتى هنوز نيمه جان بودند و امام را به بالين خود طلب مى‏كردند، اين بزرگوار نه آنگاه كه نيزه به پشتش فرو كردند و نه آنگاه كه شمشير بر فرق سرش فرو آورند و تا ابرويش را شكافتند و نه آنگاه كه بر گردن اسب خويش آويزان بود و اسب زبان بسته با فراست خود به هر طرفى كه مى‏توانست بدن نيمه جانش را نگاه مى‏داشت و نمى‏گذاشت بر زمين بيفتد و نه آنگاه كه بدنش را با ضربات شمشير قطعه قطعه مى‏كردند و هنوز مختصر رمقى از حيات در بدن داشت و نه آنگاه كه تير به گلوى نازنينش وارد شده بود، در هيچيك از اين مراحل امام را نطلبيد كه مبادا با ديدن آن صحنه قلب نازنين امام ناراحت بشود بلكه صبر كرد تا آن دم آخر با آخرين نفس ضعيف و ناتوان خود كه فقط به سمع امام برسد آنگاه آن جمله را عنوان كرد. اين بود كه يكى از صدها نمونه ادب حضرت على اكبر (عليه السلام) نسبت به پدر و امام زمان خود، صلوات و درود پروردگار و همه خلائق و رضوان خدا بر آنها باد.
352 - لهوف ص 64.
353 - تاريخ طبرى ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 31.
354 - گر چه در مقتل العلوم ص 95 مطابق با آنچه در متن آمد نوشته است ولى در بحار ج 45 ص 44 نوشته است: حضرت بر بالين جنازه‏ى حضرت على اكبر عليه السلام فرمود: قتل الله قوم قتولك يا بنى ما اجرثهم .... يعنى امام عليه السلام نخست بر كشندگان حضرت على اكبر عليه السلام نفرين كرد و آنگاه فرمود: چقدر بر خدا و هتك حرمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جرأت جسارت پيدا كرده‏اند. در ارشاد مرحوم مفيد ص 239 نوشته است: وقتى كه امام عليه السلام بر بالين على اكبر عليه السلام آمد ايستاد و فرمود قتل الله قوماً قتلوك يا بنى ما اجراهم .... پس از آنكه باران اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود: على الدنيا بعدك العفا.
355 - كامل الزيارات ابن قولويه ص 239 مقتول از ابى حمزه ثمالى از امام صادق (عليه السلام).
356 - در تاريخ طبرى ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 31 دارد: زينب سلام الله عليها در حاليكه صدايش به: وا حبيباه، وا ثمره فؤاداه، وا نور عيناه يا اخياه، و يا ابن اخاه بلند بود، آمد و بى اختيار روى نعش على اكبر عليه السلام افتاد:
357 - امروز است كه پديدار پدرم مسلم خواهد رفت، و هم پديدار آن جماعتيكه خود را فداى دين پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كردند.
358 - در كتاب انساب الأشراف ج 5 ص 238 رقاد جنبى با جيم و نون و باء نوشته است. لكن در تاريخ طبرى ج 7 ص 357 نوشته است عمرو بن صبيح صدائى تير به سوى عبدالله انداخت، و تير ديگرى زد كه قلبش را شكافت، لكن در ارشاد ص 237 و بحار ج 45 ص 44 فقط نوشته‏اند عمرو بن صبيح بسوى عبدالله تير زد و او را كشت.
359 - در كتاب المحبر ابن حبيب نسابه ص 57 نوشته است: خديجه دختر على ابن ابيطالب (عليه السلام) زن عبدالرحمن پسر عقيل بن ابيطالب بود و در معارف ابن قتيبه ص 89 ضمن بحث اخبار على (عليه السلام) ميگويد عبدالرحمن از خديجه داراى پسرى بود بنام سعيد.
360 - در جمهره أنساب العرب ص 118 و در صفوه الصفوه ابن جوزى ج 1 ص 119 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 نوشته‏اند: مادر ابوبكر ليلى بنت مسعود بود لكن خوارزمى اسم خودش را عبدالله، و در صفوه الصفوه، محمد الاصغر ناميده است.
361 - در مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 و در مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 221 نوشته اد: زحربن قيس نخعى او را كشت، و در مقاتل ابى الفرج نوشته است: جنازه‏اش را در جويى پيدا كردند و قاتلش مشخص نشد.
362 - در مقاتل الطالبيين ص 57 نوشته است: مادرش ام ولدى بود كه شناخته نشد. لكن در الحدائق الورديه نوشته است: اسمش رمله بود و حضرت قاسم (عليه السلام) و ابوبكر هر دو از او بودند، در طبقان ابن سعد و تذكره الخواص ص 103 نوشته‏اند: ام ولد و اسمش نفيله و مادر قاسم و ابوبكر و عبدالله بود. و در كتاب نسب القريش ص 50 نوشته است: قاسم و ابوبكر هر دو بلا عقب بودند و در كربلا شهيد شدند.
363 - در اعلام الوورى طبرسى ص 127 و در المجدى فى النسب تأليف ابى الحسن العمرى و در اسعاف الراغبين مطبوع در حاشيه نور الأبصار ص 202 نوشته‏اند: حضرت قاسم (عليه السلام) با سكينه دختر امام حسين (عليه السلام) ازدواج كرد.
364 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 27.
365 - تاريخ طبرى، ج 7 ص 358 و مقاتل الطالبيين ص 57 و ارشاد ص 239 و اعلام الورى ص 146 و بحار ج 45 فقط در ارشاد و در اعلام الورى نوشته است: بند يكى از كفشهايش.
366 - ذخيره الدارين ص 152 و ابصارالعين ص 37. ابوالفرح در كتاب اغاتى ج 11 ص 144 نوشته است: وقتى كه جعفر بن عليه بن ربيعه را مى‏بردند براى اينكه قصاص كنند بند كفشش پاره شد، ايستاد تا كفشش را اصلاح كند، مردى به او گفت: در اين موقعيتى كه قرار دارى چگونه به فكر اصلاح بند كفش مى‏باشى؟ جعفر در پاسخ گفت: بند كفشم را ميبندم تا دشمن نپندارد كه من بيچاره‏ام.
اشد قبال نعلى أن يرانى عدوى للحوادث مستكينا


با توجه به اين داستان كه برزگان و جوانمردان تا اين اندازه حيثيت و شخصيت خود و خاندانش را رعايت مى‏كردند، جا دارد نوه پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز براى حفظ موقعيت خود به اصلاح كفش بپردازد و ضمناً بعضى مطالبى را كه پاره‏اى از افراد به امام (عليه السلام) و يا به حضرت زينب سلام الله عليها و يا به هر يك از خاندان رسالت نسبت مى‏دهند كه خلاف شأن يك انسان عادى و جوانمرد است تا چه رسد به مقام نبوت و ولايت كه پايين آوردن مقام و منزلت آنان است و با حكايت از عدم را به آنان نسبت بدهد كه حتى يك مرد وارسته عادى، از آن تبرك مى‏جويد.
367 - تاريخ طبرى ج 7 ص 359 و البدايه ابن كثير 8 ص 186 و ارشاد مفيد ص 239 و الكامل ج 4 ص 75 مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 و مقاتل الطالبيين ص 58.
368 - در بحار الانوار ج 45 ص 4 نوشته است: پس از آنكه حضرت ابوالفضل (عليه السلام) درخواست اجازه كرد امام نخست كه اين حالت را ديد گريست و سپس فرمود: يا اخى انت صاحب لوائى و اذا مضيت تفرق عسكرى. با توجه به اينكه مرحوم مجلسى فرموده است: در بعض تأليفات اصحاب چنين نوشته است. ولى ضمن اينكه مشخص نفرموده است از چه كتابى و چه نويسنده‏اى مى‏باشد كه نقل مجهول است مخالف با همه مقاتل نيز مى‏باشد زيرا تمام اصحاب قبل از حضرت عباس (عليه السلام) شهيد شده بودند و ديگر كسى نمانده بود كه لشكر متفرق شود. و حضرت عباس آخرين آنان بوده است.
369 -
اى نفس پس از حسين (عليه السلام) ذلت و خوارى بر تو باد پس از حسين زنده نباشى، اگر چه خواهان آن هستى
اينك حسين وارد ميدان كارزار شده است و تو آب سرد گوارا مى‏نوشى؟
به خدا قسم دين من چنين اجازه نمى‏دهد


رياض المصائب ص 313 و ابصارالعين ص 30.
370 -
من از مرگ ترسى ندارم كه صدايش بگوشم برسد تا آنجا كه بدنم در ميدان جنگ و در ميان شمشيرها پنهان شود
جان من فداى فرزند پاك مصطفى باد منم عباس كه مشك آب را به سوى خيمه‏ها مى‏برم
و در اين روز جنگ ترسى از مرگ ندارم


كلمه زقا بمعناى صحيحه و بانگ مى‏آيد. عربها چنين مى‏پنداشتند كه براى مرگ پرنده‏اى است كه هنگام آمدن صحيحه مى‏زند، و نامش هامه است، و معتقد بودند كه كسى كشته شود تا روزى كه از قاتلش قصاص نشود اين پرنده پيوسته صدا مى‏دهد.
مرحوم مقرم مى‏نويسد: از مرحوم عالم فاضل شيخ كاظم سبتى رحمه الله عليه شنيدم كه مى‏فرمود: يكى از علماء ثقه نزد من آمد و گفت: من از سوى حضرت عباس (عليه السلام) پيامى براى تو دارم، در خواب ديدم آن حضرت تو را نكوهش مى‏كرد و مى‏فرمود: شيخ كاظم سبتى مصيبت مرا نمى‏خواند، عرض كردم اى آقاى من! من مكرر شنيده‏ام كه ايشان مصيبت شما را مى‏خواند. حضرت فرمود: باو باز بگو اين مصيبت را بخواند:
اگر شخصى از بالاى اسب به زمين بيافتد، دست خود را ستون قرار مى‏دهد تا كمتر صدمه ببيند اما كسى كه چوبه‏هاى تير در سينه‏اش رفته و دستهايش قطعه شده است وقتى كه از اسب بزمين مى‏افتد چگونه مى‏تواند كنترل بدنش را حفظ كند؟
371 - در كتاب ارشاد ص و مناقب ج 4 ص 108 را زيد بن ورقاء حنفى نوشته‏اند. ولى در كتاب مقاتل الطالبيين ص 56 آنرا زيد بن رقاد جنبى و حكيم بن طفيل طلائى نوشته است. احتمال دارد كلمه ورقاء با رقاد و همچنين كلمه حنفى با جنبى كه در خط كوفى تشابه دارند موجب اشتباه و تحريف شده است وگرنه در اصل اختلافى وجود ندارد و همين موجب شده كه بعضيها آنرا جهنى بنويسند.
372 - به خدا قسم اگر چه دست راست مرا قطع كرديد، ولى من تا زنده‏ام از دين و آئين خود، دفاع خواهم كرد و از امام و پيشوايم كه در ايمان يقيناً صادق و فرزند پيغمبر پاك و امين است حمايت مى‏كنم.
373 - مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 221.
374 - رياض المصائب ص 315.
375 - بحار ج 45 ص 42 و تظللم الزهراء ص 120.
376 - آثار و علائم شكست در پيشانى حسين (عليه السلام) آشكار شد و جا داشت كه كوهها از ناله او ويران و نابود كردند. چرا چنين نباشد و حال آنكه عباس مايه شكوه و عظمت و در زندگى موجب شادى دل حسين (عليه السلام) بود.
پشت و پناه اهل حرم و ساقى كودكان و پرچمدار عاليقدر حسين (عليه السلام) بود.
در بحار ج 45 ص 41 از بعضى از مقاتل نقل كرده است هنگامى كه امام (عليه السلام) بر بالين برادر آمد در سوگ او خطاب به اهل كوفه اين اشعار را خواند:
تعديتم يا شر قوم ببغيكم و خالفتم دين النبى محمد
اما كان خير الرسل أوصاكم بنا؟ اما نحن من نجل النبى المسدد؟
اما كانت الزهراء امى دونكم؟ اما كان من خير البريه احمد؟
لعنتم و اخزيتم بما قد جنيتم فسوف تلاقوا حر نار توقد


شما بدترين مردم! از راه ستم و دشمن تجاوز كرديد. درباره ما با دين پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مخالفت نموديد. آيا پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آن بهترين پيامبران ما را به شما توصيه نكرده بود؟ آيا جد ما پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) منتخب خدا نبود؟ آيا فاطمه زهرا سلام الله عليها مادر من نبود؟ شما مردم بخاطر جنايتى كه مرتكب شديد مورد لعن و ذلت قرار گرفتيد و بزودى بسوى آتشى كه حرارتش شديد است بسيار كشانده خواهيد شد.
377 - منتخب طريحى ص 312.
378 - غير از امام سجاد (عليه السلام).
379 - الخصائص الحسينيه، استغاثه چهارم ص 129.
380 - الخصائص الحسينيه، استغاثه چهارم ص 129.
381 - در مرآه العقول ج 4 ص 105 چاپ قديم از امام محمد باقر (عليه السلام) و آلوسى در تفسير روح المعانى ج 8 ص 111 ذيل آيه: قل من حرم زينه الله و خوارزمى در مقتل ج 2 ص 35 و ابن حجر در مجمع الزوائد ج 9 ص 193 آورده‏اند: كه حسين بن على (عليه السلام) در روز عاشورا جامه خز سيه فام پوشيده بود. آنچه از اين روايت و نقلها استفاده مى‏شود عبارت است از اينكه: 1 - امام (عليه السلام) در روز عاشورا هنگامى با دشمن برخورد داشت، بهترين و نفيسترين جامه را پوشيد تا دشمن از هيچ طريقى حتى كمترين احساس ذلت و حقارت در مورد امام و يارانش نكنند و هيچ نقطه ضعفى نشان آنها ندهند. آن نفوس ابيه و انوف حميه ايكه تا اين اندازه دقت نظر دارند و مسائل را مى‏سنجند آيا ممكن است بخاطر يك قطره آب در حضور دشمن اظهار ذلت و خوارى بكنند؟ نه بخدا قسم! اگر هم احياناً در اين مورد عنوانى كرده‏اند صرفاً به جهت اتمام حجت و خلع سلاح كردن دشمن بوده است نه مسلح كردن و سوژه بدست دشمن دادن.
2 - درس ديگرى كه از اين حديث مى‏توانيم بياموزيم اين است كه انسانى حتى در نخست‏ترين مراحل زندگى نبايد مأيوس بشود و دست از زندگى و رسيدن به هدف، بكشد. امام (عليه السلام) با علم به اينكه در همان روز بلكه در همان ساعت شهيد خواهد شد از نظر نظم و رعايت مراسم زندگى هيچ دريغ نمى‏كرد و مانند زمانهاى عادى و معمولى به وضع خود و ديگران رسيدگى مى‏كرد.
3 - امام (عليه السلام) مانند بعضى از اهل دنيا تزهد و پارسا نمائى نمى‏كرد كه ظاهر خود را به خلاف آنچه در واقع هستند، نشان دهد. و ظاهر را دامى براى اصطياد و استثمار قرار دهد.
382 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222 و بحار ج 45 ص 54 و مجمع الزوائد ابن حجر هيثمى ج 9 ص 193 و لهوف و تاريخ طبرى ج 7 طبع ليدن.
383 - ابن شهر آشوب در مناقب ج 2 ص 222 فرموده است: وى على اصغر بوده است، و سيد بن طاووس نيز در اقبال در ضمن زيارتى كه براى روز عاشورا نقل كرده اين جمله را آورده است: صلى الله عليك و عليهم و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به.
384 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 22 و بحار ج 45.
385 - ابن نما در مثير الاحزان ص 36 و سيد در لهوف، روايت از امام محمد باقر (عليه السلام) ذكر كرده‏اند ولى ابن كثير در كتاب البدايه ج 8 ص 186 و فرمانى در اخبار الدول ص 108 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 32 فقط نوشته‏اند امام (عليه السلام) دو مشت خود را پر از خون كرد و به طرف آسمان ريخت و دنباله آنرا ننوشته‏اند كه خون بزمين برنگشت، و ضمناً ابن كثير اضافه كرده است مردى از بنى اسد كه به او ابن موقد النار مى‏گفتند على اصغر (عليه السلام) را با تير شهيد كرد.
386 - لهوف سيد بن طاووس ص 66.
387 - مثير الاحزان ابن نما ص 66 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 32، لكن در مقتل خوارزمى جمله اللهم لا يكون اهون عليك من فصيل ذكر نشده است و تنها در مقاتل الطاليين آمده است.
388 - تظلم الزهراء ص 122.
389 - منتخب طريحى ص 313.
390 - تذكره الخواص سبط ابن جوزى ص 144. و محمد بن طلحه در كتاب مطالب السؤال فرموده است. پس از آنكه بر او نماز خواند، جنازه‏اش را دفن فرمله بدمه و حفر له بسيفه، و صلى عليه و دفنه. تذكر چند نكته:
1 - چرا امام حسين (عليه السلام) خون حضرت على اصغر (عليه السلام) را به آسمان پاشيد و چرا خون به زمين برنگشت؟ شايد سر مسئله اين باشد كه خون آن مظلوم نفيس‏ترين و محكمترين سند مظلوميت امام حسين (عليه السلام) بود و لذا مى‏بايست در بهترين جايى آنرا نگهدارى كند و به امانت بسپارد تا روز قيامت بتواند از آن استفاده كند و زمين و زمينيان قابليت امانتدارى چنين امانتى را نداشتند لذا آنرا به آسمان فرستاد و آسمان و آسمانيان نيز با قبول آن تاج افتخار بر سر گذاشتند و ثابت كردند كه آدميان ستمگر و نادانند و قابليت كشيدن بار امانت را ندارد (انه ظلوم جهول).
2 - چرا امام (عليه السلام) بر هيچ يك از جنازه شهدا نماز نخواند و بر جنازه على اصغر (عليه السلام) نماز خواند؟ با اينكه ديگران بالغ و بزرگ بودند ولى حضرت على اصغر (عليه السلام) نابالغ و صغير آنهم كمتر از هفت سال نماز نمى‏خوانند. احتمال دارد به اين جهت حضرت امام (عليه السلام) بر جنازه على اصغر نماز گذاشت كه به جهانيان تفهيم كند شهادت اين كودك از بزرگترين موارد امتحان وى بوده است اگر چه به ظاهر كوچك ولى در واقع از همه بزرگتر و مهمتر بوده است... و لذا وقتى كه امام (عليه السلام) او را به پيشگاه خدا تقديم كرد تمام انبياء و فرشتگان خدا و ملائكه مقربين، همه از او تعجب كردند كه چگونه حسين (عليه السلام) توانست از عهده اين امتحان به در آيد، و چون اين توفيق را به دست آورد فرمود: هون على ما نزل بى، انه بعين الله تعالى اين نيز بر ما آسان است و در راه خدا همه چيز سهل است، از اينرو نماز را بعنوان سپاس و شكر بر اين توفيق و تقرب بيشتر بخدا بجاى آورد كه نماز موجب تقرب هر پرهيزگار است الصلوه قربان كل تقى.
3 - چرا امام (عليه السلام) بدن حضرت على اصغر را با خون گلويش آغشته كرد؟ شايد به اين جهت بوده كه چون حضرت على اصغر در ميان همه شهداء ممتاز و از همه مظلومتر بوده است از اين رو امام (عليه السلام) خواست داراى آرم ويژه‏اى باشد تا در قيامت نيز با همين آرم علامت از ديگران ممتاز باشد و بتواند آنرا وسيله شفاعت امت جدش قرار دهد.
4 - اما چرا حضرت امام (عليه السلام) تنها بدن على اصغر را دفن كرد و بدن هيچ يك ديگر از شهداء را دفن نفرمود؟ احتمالاً يكى از چند مسئله زير بوده:
اول آنكه: حضرت على اصغر (عليه السلام) آخرين شهيد بود و پس از او ديگر كسى نبود كه شهيد شود لذا در مورد ديگران اين موقعيت و اين فرصت نبود.
دوم اينكه: همانطور كه گفته شد على اصغر (عليه السلام) در ميان شهداء از هر جهت ممتاز بود، بخاطر همان امتياز، حضرت امام (عليه السلام) بدنش را دفن كردند و در مورد ديگران اين عمل را انجام ندادند و برخى از بزرگان تعبير كرده‏اند كه على اصغر (عليه السلام) قرآن بغلى امام بود و امام نخواست اين قرآن روى زمين بماند و زير سم ستوران ورق ورق شود، لذا او را دفن نمود.
سوم آنكه: چون مظلوميت حضرت على اصغر (عليه السلام) كه نه جنگى كرد و نه مى‏توانست از خود دفاعى بكند بر هر انسانى معلوم و مصيبتش دلخراش بود، امام (عليه السلام) نخواست هنگام عبور اسراء از قتلگاه با ديدن بدن او بيش از آنچه داغديده هستند دلشان بسوزد، و اين مصيبت آنقدر جانگداز و سوزنده بود كه تنها خداى تعالى امام را در اين مصيبت تسليت گفت و از عالم غيب شنيد كه مى‏گفت: دعه يا حسين فان له مرضعاً فى الجنه.
از اين جمله نيز استفاده مى‏شود وقتى كه در بغل امام تير بر گلوى نازك على زدند امام (عليه السلام) با حالت حيرت و بهت به او نگاه مى‏كرد و بدنش را همچنان در بغل نگه داشته بود و دل از او بر نمى‏كند لذا خطاب آمد: او را بگذار كه دايه‏اش در بهشت آماده و در انتظار اوست. همچنانكه در وفات ابراهيم فرزند پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز از آسمان اين پيام آمد: ان مرضعاً فى الجنه بدينوسيله دل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آرام گرفت. (الأصابه ج 1 ص 94 و استيعاب ج 1 ص 45 و تهذيب الاسماء نووى ج 1 ص 102 و شرح المواهب اللدنيه زرقانى ج 3 ص 214).
391 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 32 و احتجاج طبرسى ص 163 طبع نجف.
392 - قول مزبور را به مرحوم شيخ مفيد نسبت داده‏اند لكن در كتاب ارشاد طبع بصيرتى قم كه در كتابخانه اينجانب (مترجم) موجود بود آنرا نيافتم.
393 - مقتل العوالم ص 97 و مثير الاحزان ابن نما ص 37 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 33.
394 - البيان و التبيين جاحظ ج 3 ص 161.
مرگ با عزت بمراتب بر زندگى توأم با ننگ شرافت دارد و مرگ بظاهر با ذلت بهتر است از زندگانى ايكه نهايتش جهنم و عذاب باشد



395 - مناقب شهر آشوب ج 2 ص 223.
من حسين فرزند على مرتضايم سوگند ياد كرده‏ام هرگز در برابر دشمن سر فرود نياورم
من از خاندان و بستگان پدرم حمايت مى‏كنم و در راه دين جدم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كشته خواهم شد



396 - تاريخ طبرى ج 7 ص 364.
397 - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 223.
398 - بحار الانوار ج 45 ص 51 و مقتل العوالم ص 98 و نفس المهموم ص 188 و الخصائص الحسينيه ص 46 باب خصائص الحيوانات. مؤلف محترم مى‏نويسد: من صحت و درستى اين حديث را كه اسب آب نياشامد و امام به صرف شنيدن سخن دشمن آب را روى آب ريخت، با توجه به اينكه امام مى‏دانست كه اين يك نيرنگ دشمنانه است آنرا تضمين نمى‏كنم، ولى در عين حال ويژگيهاى آنروز كه مخصوص ابى عبدالله (عليه السلام) و ياران و اصحابش بود كه مى‏بايست با لب تشنه از دنيا بروند، از توان درك ما خارجند و ما راهى براى درك و شناخت آنها نداريم و چون امام (عليه السلام) را در افعال و اقوال خود حكيم مى‏دانيم و يقين داريم تمام آنچه را كه انجام داده است از جدش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دريافت كرده‏اند لذا آنها را مى‏پذيريم وگرنه مسائل روز عاشورا، همه داراى اسرار و مصالحى بودند كه جز پروردگار جهانيان تعالى شأنه كسى آنها را نميداند.
البته در اينجا يك نكته نيز وجود دارد كه امام (عليه السلام) به آن توجه داشت و آن اينكه عرب در مقابل حمايت و دفاع از حرم و زن و فرزند حساسيت و حميت ويژه‏اى داشت و همه چيز خود را در اين طريق فدا مى‏كرد و ابى عبدالله (عليه السلام) كه خود سيد عرب و فرزند سيد عرب بود از خصلت نيكو مستثنى هستند نبود، وقتى كه آن مرد خبر داد كه زن و فرزندت مورد هجوم و اهانت قرار گرفته‏اند اگر به علم خود عمل مى‏كرد و اعتنا نمى‏نمود مردن همان را سوژه مى‏كردند و مى‏گفتند: حسين (عليه السلام) غيرت و مردانگى عربى ندارد، و لذا براى اينكه دشمن را از اين جهت نيز خلع سلاح نمايد آب نياشامد و براى حمايت از زن و فرزند خود از آب فرات تشنه كام بيرون آمد.
399 - جلاء العيون مرحوم علامه مجلسى.
400 - مثير الاحزان آل صاحب جواهر قدس سره.
401 - لهوف سيد بن طاووس عليه الرحمه ص 67.
402 - مقاتل الطاليين ابى الفرج چاپ ايران ص 78.
403 - مقتل العوالم ص 98 و نفس المهموم ص 189 و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 نوشته است پس از مكالمه با حسين بن مالك شروع به نبرد نمود و هفتاد و دو زخم و جراحت بر بدنش وارد آمد، از شدت خستگى لحظه‏اى ايستاد تا رفع خستگى نمايد كه مردى سنگى به پيشانى اش زد.
404 - در مقتل خوارزمى ج 2 نوشته است تير تيز سه شعبه مسمومى بر قلب امام زد.
405 - شيخ عباس قمى نفس المهموم ص 189 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 و لهوف ص 68.
406 - تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 338.
407 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 و لهوف ص 70.
408 - در مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 نوشته است: هر كس از سپاهيان عمر سعد نزديك امام (عليه السلام) مى‏آمد از كشتن او منصرف مى‏شد و نمى‏خواست دست خود را به خون امام حسين (عليه السلام) آلوده سازد تا اينكه مالك بن نسر كندى آمد... ولى در تاريخ طبرى ج 7 ص 365 نوشته: كسى جرأت نميكرد نزديك امام بشود و كشتن او را به يكديگر واگذار مى‏كرد تا اينكه...
409 - كامل ابن اثير ج 4 ص 31 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 و طبرى ج 7 ص 359.
410 - تاريخ طبرى ج 7 ص 361 البدايه ابن كثير ج 8 ص 186.
411 - مقاتل الطاليين ابى الفرج ص 62 و تاريخ طبرى ج 7 ص 361.
412 - الخصائص الحسينيه ص 129.
413 - كامل ابن اثير ج 3 ص 292 و ارشاد مفيد ص 241 و مثير الاحزان ص 38 و لهوف ص 68.
414 - مثير الاحزان ص 39 و لهوف ص 68.
415 - دينورى اخبار الطوال ص 255 و خطط مقريزى ج 2 ص 288.
416 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222.
417 - الاتحاف يحب الأشراف ص 16.
418 - لهوف ص 70.
419 - مقاتل العوالم ص 110.
420 - مثير الاحزان ابن نما ص 49.
421 - پس از شهادت امام (عليه السلام) به وى نزديك شدند، به استثناى زخمهاى نيزه و تير، سى و سه سوراخ كه جايگاه فرو رفتن دشنه و سى و چهار شكاف كه جاى ضربت شمشير بود در بدنش شماره كردند. و برخى طبق شمارى كه از سوراخهاى پيراهنش بدست آورده‏اند عدد زخمها را بيش از يكصد و بيست زخم دانسته‏اند. سلام و صلوات خدا بر حسين (عليه السلام) و ياران او و لعن نفرين ابدى خدا و ملائكه مقربين بر كشندگان حسين و تجهيز كنندگان بر او، باد! و در بحار ج 45 ص 94 نوشته است: 64 زخم شمشير و نيزه شماره كردند.
422 - مصباح المتهجد و الاقبال.
423 - اسرار الشهداء ص 423.
424 - رياض المصائب ص 33.
425 - پس از آن صورت بر خاك گذاشت و فرمود: بسم الله و بالله و فى سبيل الله و على مله رسول الله (لهوف). بدينسان خون حسين (عليه السلام) و ياران او به زمين ريخت و از آن خون درخت آزادى و آزادگى روييد و بر همه آشكار شد كه دشمنى با حسين (عليه السلام) و ياران او علتى جز پليدى و پستى اى كه بر نهاد كوفيان چيره گشته و آنان را دشمن نيكمردان و پاك نهادان ساخته بود چندان كه آزار جوانمردان را سرافرازى خويش مى‏شمردند و آنان را يك نوع سربلندى و افتخار خود مى‏دانستند چيز ديگرى نبود...!
426 - امالى صدوق مجلس 30 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 37 و تظللم الزهراء ص 128.
427 - تظللم الزهراء ص 129.
428 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 37.
429 - زيارت ناحيه مقدسه.
430 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 27.
431 - لهوف ص 73.
432 - كامل ابن اثير ج 4 ص 32.
433 - ارشاد مرحوم مفيد.
434 - مقتل العوالم ص 100 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 73.
435 - سيد بن طاووس لهوف ص 73.
436 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 38 و كامل ابن اثير 4 ص 37.
437 - مناقب شهر آشوب ج 2 ص 224.
438 - مقتل خوارزمى ج 2 ص 110.
439 - كامل الزيارات ابن قولويه متوفى سنه 367 باب 26 ص 80.
440 - تهذيب شيخ طوسى ج 1 ص 192 در فضل مساجد. و سفينه البحار ج 1 ص 602 ماده سجد.
441 - شرح نهج البلاغه ج 4 ص 61.
442 - مروج الذهب مدرك فوق و فرحه الغرى سيد عبدالكريم بن طاووس ص 113.
443 - ابن ابى الحديد ج 4 ص 94. ابو غسان بصرى روايت كرده است كه: عبيدالله بن زياد چهار مسجد در شهر بصره ساخت تا در آنها بر ضد على (عليه السلام) تبليغ كنند و بغض او را در دلها استوار سازند مساجد مزبور عبارتند از: 1 - مسجد بنى عدى 2 - مسجدى در منطقه علافها، نزديك بندرگاه بصره 4 - مسجدى در محله ازد.
444 -
اين سزا و پاداش پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نبود اى امت سركش و ستمگر
اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زنده مى‏بود هر آينه امروز را روز ماتم برايش برقرار مى‏كرد



445 - در تواريخ اهل سنت از قبيل كامل ابن اثير ج 3 ص 83 و واقدى، و عمده القارى فى شرح البخارى ج 3 ص 427 و ابن عساكر ج 4 ص 341 گفته‏اند سلمه قبل از داستان كربلا در سنه 59 و يا زودتر وفات كرده است. ولى پاره‏اى ديگر مانند الاصابه ج 4 ص 460 و ابو نعيم و مرآه الجنان يافعى ج 1 ص 137 وفات او را از سال 61 به بعد دانسته‏اند و كتاب اصول كافى روايت شده است كه امام حسين (عليه السلام) ودايع امامت و وصاياى خودش را به او سپرد تا به امام زين العابدين (عليه السلام) تحويل دهد.
446 - در امالى مرحوم شيخ طوسى ص 56 و در تهذيب التهذيب ج 2 ص 356 و ذخائر العقبى طبرى ص 148 و تاريخ الخلفاء سيوطى ص 139 و سير اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 213 نوشته‏اند كه: ام سلمه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد و شهادت (عليه السلام) را به او خبر داد.