مقتل مقرم

سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)
مترجم‏: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۱۱ -


نخستين خطبه امام (عليه السلام) در روز عاشورا

امام (عليه السلام) پس از تنظيم صفوف لشكر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خيمه‏ها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشكر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنين فرمود:

ايها الناس! اسمعوا قولى، و لا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم على، و حتى اعتذر اليكم من مقدمى عليكم فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و أعطيتمونى النصف من أنفسكم كنتم بذلك أسعد و لم يكن لكم على سبيل و ان با تقبلوا منى العذر و لم تعطلوا النصف من أنفسكم فأجمعوا امركم و شركاء كم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا الى و لا تنظرون ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين.

ايها الناس! حرف مرا بشنويد، و در جنگ و خونريزى عجله مكنيد تا من وظيفه خود را كه موعظه و نصيحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به اين سرزمين توضيح دهم، اگر به سخنم گوش داديد و عذر مرا پذيرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شديد معلوم مى‏شود راه سعادت و خوشبختى را دريافته‏اند و دليلى براى جنگ با من نخواهيد داشت، لكن اگر عذرم را بپذيرفتيد و از در انصاف و داد و با من وارد نشديد آنگاه مى‏توانيد همه دست به دست هم بدهيد و بدون مهلت تصميم باطلتان را اجرا كنيد ولى در اينصورت ديگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتيبان من آن خدايى است كه قرآن را نازل كرده و يار و ياور نيكوكاران است.

چون سخن امام به اينجا رسيد، صداى گريه و شيون از بعضى زنان و اطفال كه صداى امام را مى‏شنيدند بلند شد. لذا امام (عليه السلام) سخن خود را قطع كرد و به حضرت ابوالفضل و على اكبر دستور داد برويد زنها را ساكت كنيد، به خدا قسم هنوز گريه‏هاى بسيارى در پيش دارند فلعمرى ليكثر بكاؤهن.

چون زنان و كودكان آرام شدند، امام (عليه السلام) دوباره شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پايان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پيامبران چنين فرمود:

الحمدلله الذى خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال، متفرقه بأهلها حالاً بعد حال، فالمغرور من غرته، و الشقى من فتنته، فلا تغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها و أراكم قد اجتمعتم على امر قد اسخطتم الله فيه عليكم، و أعرض بوجهه الكريم عنكم و أحل بكم نقمته فنعم الرب ربنا و بئس العبيد أنتم، أقررتم بالطاعه و آمنتم بالرسول محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، ثم انكم زحفتم الى ذريته و عترته تريدون قتلهم عليكم استحوذ عليكم الشيطان فأنساكم ذكر الله العظيم، فتباً لكم و لما تريدون، انا لله و انا اليه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد ايمانهم، فعبداً للقوم الظالمين.

حمد و سپاس خداى را كه دنيا را محل فنا و زوال قرار داد، دنيا اهل خود را تغيير مى‏دهد و آنان را دگرگون مى‏سازد، مغرور كسى است كه گول دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه شيفته و فريفته آن بشود، مردم! دنيا گولتان نزند كه هر كس با او اعتماد كند نا اميدش مى‏سازد، و هر كس به او چشم طمع نزند بورزد مأيوس و نااميدش مى‏كند، من شما را بر امرى مى‏بينم هم پيمان شده‏ايد كه خشم خدا را بر ضد خود برانگيخته‏ايد، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام كرده است. چه نيكو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستيد شما، شماايكه به فرمان او اقرار كرده و به پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان آورديد و سپس براى كشتن اهل بيت و فرزندانش يورش برديد، شيطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش كرده‏ايد، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفريده شده‏ايم و به سوى او برمى گرديم.

پس از بيان فوق افزود: اينان مردمى هستند كه پس از ايمان به كفر گرائيدند (و چون بخود ستم كرده‏اند) از رحمت خدا دور باد اين قوم ستمگر.(297)

قسمت سوم خطبه امام (عليه السلام) در روز عاشورا:

ايها الناس انسبونى من انا؟ ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها و انظروا هل يحل لكم قتلى و انتهاك حرمتى ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و أول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟

أوليس حمزه سيد الشهداء عم ابى؟

أوليس جعفر الطيار عمى؟

اولم بيلغكم قول رسول الله لى و يخى: هذان سيدا شباب اهل الجنه؟

فان صدقتمونى بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت الكذب مذ علمت أن الله يمقت عليه أهله و يضر به من اختلفه و ان كذبتمونى فان فيكم من ان سألتموه عن ذلك أخيركم. سلوا جابر بن عبدالله انصارى و أبا سعيد الخدرى و سهل بن سعد الساعدى و زيد بن أرقم و أنس به مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقاله من رسول الله لى و يخى، أما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى؟!

اى مردم! به من بگوئيد من چه كسى هستم؟ آنگاه بخود آئيد و خويشتن را نكوهش كنيد، و ببينيد آيا كشتن و هتك حرمت من براى شما جايز است؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پيغمبر شما نيستم؟ مگر من پسر كسى نيستم كه او پيش از همه مسلمانان ايمان آورد؟ و پيش از همه، رسالت پيامبر را تصديق كرد؟

آيا حمزه سيد الشهداء، عموى پدر من نيست؟

آيا جعفر طيار عموى خود من نيست؟

مگر شما سخن پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنيده‏ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصديق مى‏كنيد، اينها همه حقند و كوچكترين خلاف واقعى، در آنهانيست، زيرا هنوز در طول عمر خود از آنروزى كه فهميده‏ام خداوند بر دروغگويان غضب كرده و دروغ را به خودش برمى‏گرداند، هرگز دروغ نگفته‏ام.

و اگر گفتارم را باور نداريد، اينك هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در قيد حيات هستند، مى‏توانيد از آنها بپرسيد، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعيد خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم، انس بن مالك از اينان بپرسيد اينها همه سخنان پيغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده‏اند و بدانيد همين يك جمله مى‏تواند مانع شما گردد تا دست از كشتن و ريختن خون من برداريد.(298)

پارازيت شمر:

در اين هنگام شمر متوجه شد ممكن است سخنان امام (عليه السلام) در روحيه افراد لشكر، مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ بازدارد، خواست كارى كند تا سخنان امام قطع شود لذا با صداى بسيار بلند فرياد زد و گفت: او خدا را روى يك كلمه عبادت مى‏كند و نمى‏داند چه مى‏گويد؟

حبيب بن مظاهر خطاب به شمر گفت: به خدا قسم من مى‏بينم كه تو خدا را بر هفتاد حرف مى‏پرستى و من شهادت مى‏دهم تو راست مى‏گويى كه چيزى نمى‏فهمى كه او چه مى‏گويد، خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.

حبيب مظاهر نيز از طرف ياران امام حسين (عليه السلام) به او پاسخ داد كه:

و الله انى اراك تعبد الله على سبعين حرفاً و أنا أشهد انك صادق ما تدرى ما يقول قد طبع الله على قلبك! به خدا قسم تو در گمراهى سخت و دشوارى بسر مى‏برى و تو راست ميگوئى كه سخن او را نمى‏فهمى زيرا خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.

پس از آنكه حبيب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:

فان كنتم فى شك من هذا القول، افتشكون انى ابن بنت نبيكم؟ فو الله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت غيرى فيكم و لا فى غيركم، و يحكم ائطلبونى بقتيل منكم قتلته؟ او مال لكم استهلكته؟ او بقصاص جراحه؟

اگر در گفتار پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره من و برادرم شك داريد آيا در اين واقعيت هم شك داريد كه من فرزند دختر پيغمبر شمايم؟! به خدا قسم در تمام دنيا، نه در ميان شما، و نه در غير ميان شما از من، پيغمبر فرزندى ندارد، واى بر شما، آيا كسى را از شما كشته‏ام كه در مقابل خون او مى‏خواهيد مرا بكشيد؟ آيا مال كسى را حيف و ميل كرده‏ام؟ يا براحتى بر كسى وارد ساخته‏ام كه مى‏خواهيد مجازاتم كنيد؟

در مقابل گفتار امام هم سكوت كردند و كسى جوابى نداشت، لذا امام به چند نفر از افراد ناشناس كه در لشكر عمر سعد بودند و برايش دعوتنامه نوشته بودند خطاب و فرمود:

يا شبث بن ربعى، و يا حجار بن ابجر و يا قيس بن اشعث و يا يزيد بن الحارت الم تكتبوا الى أن قد اينعت الثمار، و أخضر الجناب و انما تقدم على جند لك مجنده؟

اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى زيد بن حارث! مگر شما نبوديد براى من نامه نوشتيد كه: ميوه هايمان رسيده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در كوفه بر لشكريانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد (در انتظار تو دقيقه شمارى مى‏كنيم!)؟!

اى افراد در برابر سخنان امام پاسخى جز انكار نداشتند و لذا گفتند:

ما چنين نامه‏اى به تو ننوشته‏ايم (فقالو: لم نفعل).

امام (عليه السلام) كه با انكار آنان روبرو شد با تعجب و شگفتى فرمود:

سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم عجبا! چگونه منكر مى‏شويد به خدا قسم شما براى من نامه نوشتيد.

آنگاه فرمود: ايها الناس! اذا كرهتمونى فدعونى، انصرف عنكم الى مأمن من ارض. اگر هم اكنون از آمدنم ناخشنوديد بگذاريد به هر جايى از دنيا كه أمن و آرام باشد، بروم.

در اينجا قيس بن اشعث گفت: يا حسين! چرا با پسر عمويت بيعت نمى‏كنى؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد كرد و كوچكترين ناراحتى متوجه تو نخواهد شد.

امام (عليه السلام) در جواب قيس فرمود: تو هم مثل برادرت هستى، مى‏خواهى مردان بنى هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل را از تو انتقام بگيرند؟ لا والله لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد نه به خدا قسم، نه دست در دست آنان مى‏گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ با دشمن فرار خواهم كرد. پس از آن آيه قرآن را كه داستان موسى را در برابر لجاجت فرعونيان نقل ميكند قرائت فرمود: انى عذت بربى و ربكم أن ترحمون... من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى‏برم كه گفتار مرا قبول نمى‏كنيد، پناه مى‏برم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متكبر و سركشى كه بروز ايمان نمى‏آورد.

در اين هنگام سخن امام به پايان رسيد، شتر خود را خواباند و به عقبه بن سعمان فرمود آنرا عفال كند.(299)

بزرگوارى و هدايتگرى امام (عليه السلام)

سپاه عمر سعد كه قبلاً آرايش و منظم شده بودند بر امام (عليه السلام) يورش بردند، عبدالله بن حوزه تميمى نيز جزو آنان بود هراسان پيش آمد و با صداى بلند داد مى‏زد و مى‏پرسيد: حسين در ميان شماست؟ (أفيكم حسين؟) كسى به او جواب نمى‏داد و او باز هم تكرار مى‏كرد تا در مرتبه سوم كه تكرار كرد يكى از ياران امام حسين (عليه السلام) در حالى كه به او اشاره مى‏كرد گفت: حسين اين است چه ميخواهى؟ هذا الحسين فما تريد منه؟ با كمال پرورئى و بى ادبى جسارت كرد و گفت: يا حسين! تو را به آتش دوزخ مژده باد!!، امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: تو دروغ مى‏گويى، من بر خداى آمرزنده كريم و شفاعت‏پذير كه امرش مطاع است وارد مى‏شوم، تو كيستى؟ گفت من پسر حوزهام.

پس از آنكه خودش را معرفى كرد، امام (عليه السلام) دستهايش را بسوى آسمان بلند نمود به اندازه‏ايكه سفيدى زير بلغش ظاهر شد و او را به تناسب اسمش نفرين كرد: اللهم حزه الى النار خداوندا او را به جانب آتش بكش.(300)

پسر حوزه كه نفرين امام را شنيد خشمگين شد، تازيانه‏اى بر اسب خود زد تا از نهرى كه جلويش بود بپرد و به امام حمله كند، با پريدن اسب از پشت زين افتاد و يكى از پاهايش در ركاب گير كرد، اسب رم كرد و او را به اينطرف و آنطرف زد پايش از چند جا شكست و جدا شد و هنوز پاى ديگرش در ركاب آويزان بود، اسب بدن نيمه جانش را بر هر سنگ و بوته‏اى ميزد تا از دنيا رفت‏(301) (و دعاى امام مستجاب گرديد).

مسروق بن وائل حضرمى نقل مى‏كند: من از جلوداران و پيشتازان لشكرى بودم كه به جنگ با حسين آماده شده بود، مى‏خواستم اول كسى بوده باشم كه سر حسين را مى‏گيرد و براى ابن زياد جهت گرفتن جايزه هديه مى‏برد. هنگاميكه ديدم چگونه نفرين امام درباره پسر حوزه مستجاب شد فهميدم اين اهل بيت نزد خدا داراى احترام و منزلت خاصى مى‏باشند، به همين جهت لشكر ابن سعد را ترك كردم و گفتم: من نبايد با آنان بجنگم كه اهل جهنم باشم، لا اقاتلهم فأكون فى النار).(302)

سخنرانى زهير بن قين در روز عاشورا

در همان هنگام كه سپاه عمر سعد بر حسين (عليه السلام) يورش بردند، زهير بن قين با سلاح كامل بر اسب فربه و راهور خود سوار شد و جلو آنان، آمد و گفت:

اى اهل كوفه! بترسيد از عذاب خدا، مادامى كه ميان ما و شما، شمشير واقع نشده است ما و شما برادر دينى خواهيم بود و برادر نسبت به برادر خود حق دارد لذا من به عنوان يك برادر دينى شما را نصيحت مى‏كنم، ولى آنگاه كه شمشيرها ميان ما قرار گرفت ديگر احترامها تمام مى‏شود، در آنصورت ما از يك امت و شريعت، و شما هم از شريعت ديگرى خواهيد بود.

هم اكنون خداوند ما و شما را بوسيله دودمان پيغمبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آزمايش مى‏كند تا معلوم شود هر كدام از ما چه تصميمى خواهيم گرفت.

ما شما را به نصرت ذريه پيغمبر و خذلان و يارى نكردن طاغى زمان، عبيدالله بن زياد دعوت مى‏كنيم، آخر شما در سرتاسر حكومت ننگين اينها جز بدى و شرارت، چيزى ديده‏ايد؟ مگر اينها نبودند كه چشمهاى برادران شما را بيرون آوردند و دست و پاهايشان را قطع كردند و اندامشان را بريدند، و بدنهايشان را بر شاخه‏هاى درخت خرما، آويزان كردند و جوانان برجسته شما و فراءتان را مانند حجر بن عدى و يارانش، و هانى بن عروه و امثالش را كشتند؟!

سخن زهير كه به اينجا رسيد، عده‏اى از سپاهيان عمر سعد، او را فحش و ناسزا گفتند و بر عبيدالله بن زياد ستايش و درود فرستادند و به او گفتند: ما دست از شما برنمى‏داريم تا اينكه رفيقت (حسين) و همراهيانش را بكشيم، يا او و يارانش را سالم نزد عبيدالله بن زياد بفرستيم.

زهير پس از سخن آنان، مجدداً شروع به نصيحت آنان كرد و يارى كردن او سزاوارتر از يارى كردن پسر سميه است، اگر او را يارى نمى‏كنيد لااقل با او مجنگيد، بين او و يزيد را آزاد بگذاريد، مطمئن باشيد يزيد بدون كشتن حسين هم از شما راضى خواهد شد.

هنوز زهير مشغول صحبت بود كه شمر او را هدف تير خود قرار داد و گفت: ساكت باش، خدا تو را ساكت كند، از بس حرف زدى ما را بى تاب كردى!!

زهير در جواب اعتراض و گستاخى شمر فرمود: اى پسر كسى كه از عقب ادرار مى‏كند، روى سخن من با تو نيست، تو كه آدم نيستى، من باور نمى‏كنم كه تو حتى دو آيه از قرآن را بدانى، مژده باد تو را به خوارى روز قيامت و عذاب دردناك اين دنيا!

شمر زهير را تهديد به مرگ كرد و در جواب او گفت: الان مرگ تو و رفيقت فرا خواهد رسيد.

زهير گفت: آيا مرا از مرگ ميترسانى؟ به خدا سوگند كشته شدن در ركاب او به مراتب بهتر است از زندگى جاودانه با شما پست فطرتان! پس از اين گفتگو و ستيز، زهير مجدداً سپاه را مورد خطاب قرار داد و با صداى بلند گفت:

اى بندگان خدا! گول اين تهى مغز ستم پيشه و امثال او را نخوريد، شما را از دينتان برنگرداند، به خدا قسم كسانيكه خون ذريه و اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بريزند و ياران و حاميان او را بكشند، هرگز از شفاعت او بهره‏مند نخواهند شد.

در همين بين كه هنوز صحبت او ادامه داشت يك نفر از يارانش به او گفت: ابا عبدالله (عليه السلام) مى‏فرمايد برگرد، به جان خودم سوگند كه اگر مؤمن آل فرعون هم بنا بود فرعونيان را نصيحت كند به همين اندازه وظيفه‏اش را انجام داده بود، تو نيز وظيفه خود را در راه ارشاد و نصيحت اين قوم انجام دادى، اگر بنا بود مؤثر باشد، كفايت مى‏كرد.(303)

سخنرانى برير در روز عاشورا

برير بن خضير، كه پيرمردى از تابعين و عابد و قارى قرآن و از شيوخ قاريان در مسجد جامع كوفه بود و در ميان قبيله همدان قدر و منزلت خاصى داشت، از امام (عليه السلام) اجازه گرفت تا قدرى با سپاه عمر سعد، صحبت كند، پس از آنكه اجازه گرفت نزديك آنها آمد و با صداى بلند گفت:

اى مردم! خداوند حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از بشير و نذير، و دعوت كننده به خدا، و چراغ پر فروغ براى مردم فرستاد. اين آب فرات را كه مى‏بينيد همه حيوانات و كلاب و خنايز از آن استفاده مى‏كنند ولى شما آنرا از پسر دختر پيغمبر منع كرده‏ايد؟! آيا پاداش زحمات پيغمبر اين است كه درباره اولادش انجام مى‏دهيد؟!

برخى از سپاهيان عمر سعد صدايشان را بلند كردند و به او گفتند: برير! بيش از اين حد حرف نزن، دست بردار، به خدا قسم حسين بايد تشنگى را بچشد چنانكه پيش از او، بعضيها اين تشنگى را چشيدند! (مقصود عثمان مى‏باشد)

برير پس از پايان سخن آنها به گفتار خود ادامه داد و گفت: اى مردم! اينك ثقل پيغمبر در برابر شما است، و اينان فرزندان و دختران و خاندان و اهل بيت اويند، بگوئيد درباره آنها چه مى‏خواهيد انجام دهيد؟

سپاهيان عمر سعد در جواب برير گفتند تصميم ما اين است او را تحويل عبيدالله بن زياد بدهيم و او است كه بايد نظر خود را درباره اينان بدهد.

برير از آنان پرسيد: آيا نمى‏پذيريد اهل بيت پيغمبر به همان جائيكه آمده‏اند برگردند؟ واى بر شما اى اهل كوفه! آيا فراموش كرده‏ايد دعوتنامه‏هايى را كه نوشته‏ايد؟ و آيا فراموش كرده‏ايد عهد و پيمانى را كه با او بستيد؟ و خدا را بر آن و بر خود شاهد گرفتيد؟! مگر شما نبوديد كه اهل بيت پيغمبرتان را دعوت كرديد و قاطعانه مى‏گفتيد كه جانتان را در ركابشان فدا مى‏كنيد؟ و هم اكنون كه نزد شما آمده‏اند، آب فرات را برويشان بسته و مى‏خواهيد آنان را تسليم ابن زياد كنيد؟ چه بد عمل كرديد بعد از پيغمبرتان درباره ذريه‏اش چه شده است شما را؟ خداوند از آب روز قيامت، محرومتان گرداند كه شما بد مردمى هستيد.

سخن كه به اينجا رسيد چند نفر از آنان به وى گفتند: (ما ندرى ما تقول) ما نمى‏فهميم تو چه مى‏گوئى!!

برير گفت: خداى را سپاس كه بر بينش من افزود تا شما را بهتر بشناسم آنگاه دست به دعا برداشت و ضمن اظهار بى زارى از آنان و كردارشان چنين گفت: خداوندا شمشيرى در ميانشان بيافكن كه مرگشان در آن باشد و تو از آنها خشمگين!

در همين جا سپاه عمر سعد تيرهاى خود را به سوى او شليك كردند، وى به ناچار به سوى امام برگشت.(304)