مقتل مقرم

سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)
مترجم‏: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۱۰ -


شب عاشورا

شب عاشورا يكى از سخت‏ترين شبهايى بود كه بر اهل بيت (عليه السلام) گذشت، شبى بود كه رنجها و سختيها، بلاها و مصيبتها از يك طرف و از طرفى آزمايشها و آينده بسيار تاريك و وحشتناكى كه گرداگرد آنان فرا گرفته بود و پيوسته آژير خطر روح لطيف و نازك كودكان را سوهان مى‏كشيد، سنگدلى بنى اميه و پيروانشان تمام راهها و روزنه‏هاى اميد به حيات را بسته بود، صداى ضجه و ناله زنها، و فرياد جانسوز العطش كودكان و نگرانى بسيار رنج آور همه فضا را پر كرده بود.

ضحاك بن عبدالله مشرقى نقل مى‏كند گروهى از لشكريان گشتى ابن سعد در آن شب عبورشان به ما افتاد يكى از آنها صداى تلاوت قرآن حسين بن على (عليه السلام) را شنيد كه مى‏خواند: ولا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خيرا لانفسهم، انما نمى‏لهم ليزدادوا انما و لهم عذاب ميهن ما كان الله ليذر المومنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطليب. همين كه آن مرد مضمون اين آيه را فهميد كه خداوند افراد خبيث را از افراد طيب جدا مى‏كند گفت:

قسم به پروردگار كعبه نمونه افراد طيب و نيك مائيم كه خداوند تو را جزء طيبين قرار ميدهد اگر مى‏خواهى از طيبين باشى بسوى ما فرا آى، و از آن گناهان بزرگ توبه كن، به خدا قسم ما از طيبين و شما خيشانيد.

آن مرد با استهزاء و مسخرگى گفت: و انا على ذلك من الشاهدين.(283)

و در بعضى از مقاتل نوشته‏اند شب عاشورا كه لشكر ابن سعد آرامش خاطر و عبادت ابى عبدالله (عليه السلام) و يارانش را ديدند مجذوب آنها شده و حدود سى و دو نفر همان شب از لشكر ابن سعد جدا و به ياران حسين (عليه السلام) پيوستند.(284)

شعر امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا

از على بن الحسين (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: شب عاشورا هنگامى كه پدرم مشغول تميز كردن شمشيرش بود با خود شعرى زمزمه مى‏كرد كه معنايش اينست:

اى روزگار اف بر تو باد با اين دوستيت، چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را بكشتن ميدهى، و از آنها بعوض وبدلى هم قانع نميشوى خوشبختانه كارها بدست خداى جليل است و هر زنده‏اى سالك اين راه (اينطور نيست كه بعضى‏ها به كام مرگ فرو روند و ديگران بمانند).

دو بار سه بار پدرم اين اشعار را تكرار كرد من منظورش را فهيمدم و دانستم چه مى‏گويد، سرشك عبرت گلويم را فشرد ولى از گريه با صدا خوددارى كردم و فهميدم وقت امتحان فرا رسيده است ولى عمه‏ام زينب همين كه صداى امام را شنيد از جاى پريد، دامن بر كشيد خود را به امام رساند و گفت: وا ثكاه ليت الموت اعدمنى الحياه اى واى كاش خواهرت را مرده بود و اين حالت را نمى‏ديد، گويا همين امروز شاهد از دست دادن مادرم فاطمه زهرا و پدرم على مرتضى و برادرم حسن مجتبى هستم! اى يادگار گذشتگان! و اى پناه باقيماندگان! اليوم فأنت امى فاطمه و ابى على و آخى الحسن يا خليفه الماضى و شمال الباقى. امام (عليه السلام) او را تسليت داد و امر به صبر و شكيبائى فرمود و در ضمن سخنان خود فرمود: از خداى تعالى صبر و آرامش طلب كن و بدان تمام اهل زمين مى‏ميرند، و از اهل آسمان هم كسى باقى نمى‏ماند، همه موجودات از بين خواهند رفت مگر خداى بزرگ، بر ما و بر همه مسلمانها است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را الگو و اسوه خود فرار دهند.

زينب در جواب برادر گفت: گويا با اين سخنان از شهادت خود به من خبر ميدهى؟ اين بيشتر قلب مرا جريحه دار مى‏كند و آتش به جانم مى‏زند.(285)

زينب صدايش را به گريه بلند كرد، ساير زنان نيز هم صداى با زينب ناله و ضجه مى‏كردند و تبانچه به صورت خود مى‏زدند. ام كلثوم صدايش را به وا محمداده، وا علياه، وا اماه، واحسيناه، وا ضيعتنا يدك بلند كرد. اى واى بر تباهى ما بعد از تو!

امام (عليه السلام) خطاب به خواهر و ساير زنان كرد و فرمود: خواهرم! ام كلثوم، فاطمه، رباب، مواظب باشيد هرگاه من كشته شدم، براى من گريبان چاك ندهيد، صورت نخراشيد، سخن ناهنجار نگوئيد.(286)

پس از آن به اصحاب و ياران خود دستور داد خيمه‏ها را كه پراكنده بودند نزديك يكديگر قرار بدهند(287) تا بتوانند همه از يك سو دشمن را ببينند و باز دستور داد پشت خيمه‏ها خندقى حفر كنند و در آن مقدارى هيزم ريخته، آتش زنند تا مسير حمله فقط از يكسوى باشد و دشمن هنگام جنگ نتواند ناگهان بر خيمه‏ها حمله برد پس از آنكه كارها را ترتيب داد به خيمه خود برگشت. نيمه شب از خيمه بيرون آمد و پشت خيام در اطراف بيابان تمام پستيها و بلنديها و راهها گردنه‏ها را جستجو و بررسى كرد. در تمام اين موارد، نافع بن هلال جملى پشت سر حضرت از او حفاظت مى‏كرد. ابى عبدالله (عليه السلام) از او سوال كرد: چرا او را همراهى مى‏كند؟

نافع در جواب گفت: يابن رسول الله همين كه ديدم شما تنها بيرون آمده و بطرف اردوگاه اين طاغى سركش پيش مى‏رويد وحشت كردم.

امام فرمود: من آمدم اين پشته‏ها و تپه‏ها و پناهگاهها را بررسى كنم تا مبادا كسى از دشمن در اين جاها كمين كرده باشد هنگامى كه جنگ درگير مى‏شود از سوى ديگر نفوذ كنند و حمله نمايند.

پس از آنكه از همه جاهاى احتمالى بازرسى بعمل آورد بسوى خيمه‏ها برگشت. هنگام برگشت در حالى كه دست نافع را در دست خود گرفته بود مى‏فرمود: هى هى الله وعد لا خلف فيه. بخدا قسم امشب همان شب موعود است و هيچ تخلفى در آن راه ندارد.(288)

آنگاه امام كوههايى را كه از دور مشاهده مى‏شد به نافع نشان داد و گفت: آيا دلت مى‏خواهد بطرف اين دو كوه بروى و خودت را از مرگ نجات بدهى؟ لا تسلك بين هذين الجبلين فى جوف الليل و تنجو بنفسك؟ نافع بن هلال با شنيدن اين سخن، خود را پشت پاى امام انداخت و در حالى كه بوسه بر پاى امام مى‏زد ميگفت: مادرم به عزايم بنشيند، من اين شمشير را هزار درهم خريده‏ام و به همين قيمت اسبم را تهيه كرده‏ام تا در خدمت شماباشم و از شما دفاع كنم، بخدايى كه با محبت تو بر من منت گذاشته هرگز از تو جدا نمى‏شوم مگر وقتيكه اين شمشير كند و اسبم ناتوان گردد. تكلتنى امى، ان سيفى بألف و فرسى مثله، فو الله من بك على لا فارقتك حتى يكلا عن فرى و جرى.

امام حسين (عليه السلام) پس از بررسى بيابانها وارد خيمه زينب شد و نافع بيرون خيمه كشيك ميداد در همين بين شنيد كه زينب به برادرش مى‏گفت:

برادر! آبا باران خود را خوب آزموده‏اى؟ و به پايدارى آنها پى برده‏اى؟ مبادا هنگام دشوارى دست از تو بردارند و تو را تنها بگذارند.

امام (عليه السلام) در پاسخ خواهرش زينب گفت: آرى به خدا سوگند آنها را آزموده‏ام. آنها را مردانى دلاور و غرنده و سينه سپر يافتم، به كشته شدن در پيش روى من، بيش از طفل پستان مادر مشتاقند. والله لقد بلوتهم فما وجدت فيهم الا الاشوش الأقعس، يستأنسون بالمنيه دونى استيناس الطفل الى محالب امه.

نافع گفت وقتى كه سخنان زينب را شنيدم بعض گلويم را فشرد نزد حبيب بن مظاهر آمدم و آنچه را كه از امام و خواهرش زينب شنيده بودم برايش بازگو كردم.

حبيب بن مظاهر گفت: بخدا قسم اگر منتظر دستور امام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مى‏كرديم. گفتم: حبيب! اينك امام در خيمه خواهرش زينب است و احتمالاً افرادى از زنان و اطفال نيز در آنجا باشند و آنها هم در اين نگرانى بسر ببرند، خوب است تو با گروهى از يارانت به كنار خيمه آنها برويد و مجدداً اظهار وفادارى نمائيد تا مايه دلگرمى بيشتر آنها بشود.

حبيب بيدرنگ بپاخاست و با صداى بلند ياران امام را كه در خيمه‏ها بودند صدا كرد، همه بسان شير غرنده از خيمه‏ها بيرون پريدند، حبيب نخست به مردان بنى هاشم گفت: شما به جايگاه خود برگرديد و به استراحت بپردازيد، آنگاه سخنان نافع را به بقيه اصحاب گفت. همه آنان در جواب گفتند: بخدائى كه بر ما منت گذاشته و ما را چنين افتخارى داده سوگند، اگر در انتظار فرمانش نبوديم از همين لحظه با شمشيرهاى خود بر دشمن حمله مى‏كرديم. آفرين بر تو اى حبيب، دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبيب ضمن دعاى خير به همه، پيشنهاد داد: بيائيد با هم كنار بانوان برويم، و به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم، چون كنار خيمه بانوان رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بنى هاشم كرد و گفت: اى دختران رسول الله و اى حرم پيغمبر خدا! اينان جوانان فداكار شما و اين شمشيرهاى براق آنها است، هم قسم خورده‏اند آنها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنان شما، و اين نيزه‏هاى تيز و بلند غلامان شما است كه همه قسم شده‏اند آنها را فرو نبرند مگر در سينه‏هاى مخالفين شما.

در اين هنگام بانوان حرم با گريه و شيون از خيمه بيرون آمدند و به آنان گفتند: اى پاك مردان، از دختران پيامبر خدا و بانوان اميرالمؤمنين دفاع كنيد ايها الطيبون حاموا عن بنات رسول الله و حرائر اميرالمومنين.

چون سخن بانوان بگوش اين رادمردان رسيد با صداى بلند گريه كردند آنچنان كه گوئى زمين مى‏لرزد.(289)

و در سحر شب عاشورا، خواب سبكى چشم امام (عليه السلام) را فرا گرفت پس از بيدارى به اصحاب خود خبر داد: من در خواب ديدم كه چندين سگ شديداً بر من حمله كردند، و شديدترين آنها سگ ابلق و سياه و سفيدى بود، اين نشانه آن است كسى كه به مرض مبتلا است قاتل من خواهد بود.

سپس فرمود: و پس از آن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را با گروهى از اصحابش در خواب ديدم كه به من فرمود: تو شهيد اين امتى، ساكنان آسمانها و ساكنان عرش اعلى آمدن تو را به يكديگر مژده و بشارت ميدهند، تو امشب افطار را نزد من خواهى بود شتاب كن و درنگ روا مدار، و اينك فرشته‏اى از آسمان فرود آمده تا خون تو را در شيشه سبز رنگى نگهدارى كند.(290)

روز عاشورا

من مرگ را جز خوشبختى نمى‏دانم و زندگى با ستمكاران را چيزى جز نكبت و رنج نمى‏شمارم.

امام (عليه السلام)

روز عاشورا تمامش با حزن و اندوه بر اهل بيت (عليه السلام) گذشت، آثار فجايع بنى اميه در آن روز دل هر شنونده را آب و چشمانش را خونبار مى‏كند، در آن روز جز فرياد زنانى كه كسان خود را از دست داده بودند، و جز آه و ناله مادران داغديده و دلسوخته‏هاى محزون صداى ديگرى شنيده نمى‏شد، و هر كسى جز افراد پريشان مويى كه رنج مصيبت، آنان را از پاى در آورده، و غبار آلودهايى كه خاك بر سر افشانده بودند ديده نمى‏شد. گروهى بر سر و سينه مى‏زدند، گويى مردم همه در حال سكر و بى هوشى بسر مى‏برند كه نه مست بودند و نه بيهوش ولى سوز و گداز مصيبت، بيش از حد، غم و اندوه، بسيار بزرگ و عظيم بود اگر روزنه‏اى از عالم بالا بسويت باز شود آنگاه خواهى شنيد كه عالم ملكوت غرق در ضجه و ناله و حوران بهشت در غرفه‏هاى آن در آه و فعان و امامان راستين به گريه و شيون در سوگ نشسته‏اند.

آرى چرا چنين نباشد كه يادگار رسالت و خورشيد خلافت و نشان ديهيم امامت، فرزند پيغمبر مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و پاره تن فاطمه زهرا و جگر گوشه وصى مرتضى و برادر حسن مجتبى و حجت خدا بر جهانيان، شهيد شده است.

براى عزاى او گريه كم و غمگسارى اندك است، اگر در اين مصيبت بزرگ دلها پاره پاره شود و جانها قالب تهى كنند هنوز كم است و كسى حق آنرا اداء نكرده است. چرا اين زندگى حيوانى فدا نگردد و حال آنكه سر چشمه حيات اصيل و پاك انسانى را از بين برده‏اند، و چرا اين اشكهاى ناقابل نريزند و حال آنكه خون مظلوم دنيا، ثارالله را بر زمين ريخته‏اند و چگونه كشتى آفرينش، لنگر بگيرد و حال آنكه لنگر و لنگرگاه در تلاطم و خروش است؟ و آيا مى‏شود اشك چشم افزايش پيدا نكند و حال آنكه پيوسته مى‏بيند قربانيان آل محمد را كه سر از بدن جدا و يا بدنهاى پاره پاره روى زمين داغ كربلا عرضه شمشير بنى اميه گشته‏اند و سرهاى مقدسشان را بالاى نيزه نصب كرده، شهر به شهر و ديار به ديار هديه مى‏برند. و مى‏بيند آنها را كه خود آبروى دنيا و آخرت بوده‏اند چگونه آب فرات را بر آنها بستند و با لب تشنه شريعه فرات شهيدشان كردند. تمام حيوانات و وحوش بيابان از آن استفاده مى‏كردند ولى زنان و كودكان اهل بيت پيغمبر از آن ممنوع بودند!! اسبهاى نيرومند و تازه نفسى برگزيدند و بر آن بدنهاى پاك و مطهر تاخت و تاز مى‏كردند و داستان غم‏انگيز سينه حسين (عليه السلام) زير سم ستور گفتنى نيست.

پيغمبر عظيم و بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به مجردى كه بياد حسين و مصيبت او مى‏افتاد گريه مى‏كرد، بنابر اين كسانى كه مى‏خواهند به او تأسى كنند و از او پيروى نمايند بايد جلسات سوگ بر حسين (عليه السلام) برقرار كنند و همه اهل خانه را وادار كنند بر او گريه نمايند و به يكديگر تسليت بدهند و همانطور كه در حديث از امام باقر (عليه السلام) وارد شده است، هنگام ملاقات به يكديگر بگويند:

عظم الله أجورنا و أجوركم بمصابنا بالحسين و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه المهدى من آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).(291)

عبدالله بن سنان روز عاشورا خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيد، ديد حضرت چهره مباركش گرفته و غمگين است و قطرات اشك از چشمان مباركش مانند مرواريد بر گونه هايش مى‏غلطد. از وى پرسيد: براى چه مى‏گرييد يابن رسول الله؟

حضرت فرمود: مگر تو غافلى! و نميدانى مصيبت ابى عبدالله در امروز بوده است؟ سپس به او دستور داد حال و شكل خود را مانند عزاداران و مصيبت ديدگان درست كند، تا بندها و تكمه‏هاى خود را بگشايد، آستين‏ها را بالا بزند و سر را برهنه نمايد، آن روز را روزه كامل نگيرد ساعتى پس از عصر با آب افطار نمايد كه در آن لحظات آتش جنگ خاموش شد، اگر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زنده بود او صاحب عزا بود.(292)

امام كاظم (عليه السلام) هرگز در ايام دهه محرم خنده بر لبانش ديده نشد و پيوسته حزن و اندوه بر چهره‏اش نقش بسته بود، و روز دهم از غم و غصه، و اندوه و مصيبت حضرت بود.

امام هشتم على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى‏فرمود: همه بايد براى حسين بگريند زيرا در روز شهادت حسين، چشمان ما را جريحه دار و عزيزانمان را در كربلا بى كس و يار كردند.

در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان (عليه السلام) مى‏فرمايد:

(اى جد بزرگوارم) هر صبح و شب در غمت ناله مى‏زنم و عوض اشك برايت خون مى‏گريم فلاندبنك صباحاً و مساء و لأبكين عليك بدل الدموع، دما.

با توجه به آنچه بيان شد آيا بر ما واجب نيست جامه انس و معمولى را باز كرده و لباس حزن و اندوه و گريه بپوشيم؟ و بدانيم چگونه مى‏بايست با سرپا كردن مجالس عزا، براى شهيد عطشان در عاشوراى او احترام بگذاريم و تعظيم شعائر كنيم!!؟

حسين (عليه السلام) در روز عاشورا

ابن قولويه (ره) و مسعودى نوشته‏اند: وقتى كه امام (عليه السلام) روز عاشورا نماز صبح را با اصحاب بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نمود و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اجازه داده است، بر شما است كه صبر و پايدارى نمائيد و با دشمن بجنگيد.(293)

پس از آن، صفوف لشكر خود را كه هشتاد و دو نفر سواره و پياده بودند منظم نمود(294) زهير بن قين را در ميمنه و حبيب بن مظاهر را در ميسره قرار داد، خود افراد خاندانش نيز در قلب آن قرار گرفتند، و پرچم را بدست برادرش عباس داد زيرا حضرت ابوالفضل را كه قمر بنى هاشم بود با كفايت‏تر از ديگران براى اينكار مى‏دانست، چه او حق و حرمت آنرا بيشتر حفظ ميكرد و براى نگاهدارى آن دلسوزتر و براى دعوت به حق داعى‏تر و براى حفظ رحم مرتبطتر و براى عهد و امان زينهارتر و براى مبارزه استوارتر، و در اضطراب و آشفتگى، خوددارترين همه بود. عمر سعد نيز با سى هزار نفر بسوى حسين (عليه السلام) آمده بود، و رؤساى چهارگانه كوفه در آنروز عبارت بودند از:

1 - عبدالله بن زهير بن سليم ازدى، رئيس محله اهل مدينه.

2 - عبدالرحمن بن أبى سبره حنفى، رئيس محله مذحج و اسد.

3 - قيس بن اشعث، رئيس محله ربيعه و كنده.

4 - حر بن يزيد رياحى، رئيس محله تميم و همدان.(295) كه تمام اين رؤسا و قبايلشان غير از حر رياحى در جنگ حسين بن على (عليه السلام) شركت كرده بودند.

عمر سعد، عمرو بن حجاج زبيدى را در ميمنه و شمر بن ذى الجوشن را در مسيره و عزره بن قيس أحمسى را بر سواره‏ها و شبث بن ربعى را بر پياده‏ها فرمانده قرار داد، و پرچم را به غلام خود ذويد(296) سپرد.

لشكر ابن سعد در اطراف خيمه‏ها تاخت و تاز مى‏كردند كه چشمشان به آتش برافروخته در خندقى كه آنرا شب عاشورا، در پشت خيمه‏ها، حفر كرده بودند، افتاد.

شمر با صداى بلند گفت: يا حسين، قبل از آتش قيامت با آتش دنيا خودت را مى‏سوزانى؟

حسين بن على (عليه السلام) فرمود: مثل اينكه اين گوينده شمر بن ذى الجوشن است؟

پس از آنكه جواب دادند و معلوم شد كه شمر است حضرت فرمود:

اى پسر زن بزچران، تو به آتش جهنم از من سزاوارترى كه در آن بسوزى يابن الراعيه المعزى أنت أولى بها منى صلياً.

در همين هنگام مسلم بن عوسجه تصميم گرفت او را هدف تير خود قرار دهد. امام (عليه السلام) او را منع فرمود و گفت: من دوست ندارم آغازگر جنگ بوده باشم اكره آن أبدءهم بقتال.

دعاى امام (عليه السلام) در صبح عاشورا

آنگاه كه عمر بن سعد به آرايش نظامى و تنظيم صفوف خود مشغول بود امام (عليه السلام) نگاهش به انبوه جمعيت دشمن افتاد، وقتى كه در مقابل خويش سيل عظيم لشكر دشمن را ديد دستها را به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:

اللهم أنت ثقتى فى كل كرب، و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل آمر نزل بى ثقه و عده...

چه غمهاى كمر شكنى كه دلها در برابرش آب شده و راه چاره در برابرش مسدود گشته، و با ديدن آنها دوستان از آن دورى جسته، و دشمن زبان به شماتت گشوده، بر من فرو ريخته، كه من تنها به پيشگاه تو شكايت آورده‏ام. رغبه منى عمن سواك، فكشقته و فرجته فانت ولى كل نعمه و منتهى كل رغبه.

و از ديگران قطع اميد كرده‏ام، و تو بودى كه به دادم رسيدى و آنها را برطرف كردى (و از آن امواج غم نجاتم دادى) خدايا توئى صاحب تمام نعمتها و توئى منتهاى همه آرزوها.