مقتل مقرم

سيد عبدالرزاق مقرم‏ (ره)
مترجم‏: عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۶ -


تنعيم: نخستين فرودگاه بعد از مكه‏

ابو عبدالله (عليه السلام) مكه را به سوى عراق ترك نمود و از طريق تنعيم‏(175) عبور كرد در آنجا به كاروانى كه وسائل تزئينى بار داشت و از طرف والى يمن بحيرين يسار(176) حميرى براى يزيد مى‏برد برخورد كرد، امام (عليه السلام) كاروان را مصادره كرد و به كاروانيان فرمود: هر كدام از شما دوست دارد با ما به عراق بيايد ما كرايه او را به طور كامل مى‏دهيم و علاوه به او نيكى خواهيم كرد و هر كس نخواهد با ما باشد ما كرايه او را تا اينجا مى‏پردازيم و از آنها جدا مى‏شويم. برخى از آنان جدا شدند و برخى ديگر كه دوست داشتند، همراه ابى عبدالله گشتند.

امام (عليه السلام) معتقد بود كه اموال مزبور مال خودش است كه خداى تعالى حق تصرف در آن را به عنوان ولى امر مسلمين به او واگذار كرده است تا به هر نحو كه صلاح مسلمين است تصرف نمايد، زيرا او خود را امام منصوب از طرف خداى بزرگ مى‏دانست، و همچنين معتقد بود كه يزيد و پدرش حق او و حق مسلمانان را غصب كرده‏اند و بر امام واجب است فى‏ء مسلمين را جمع آورى نمايد و بوسيله آن نيازمنديها و ضعفهاى آنها را مرتفع سازد و لذا بوسيله آن قسمتى از مشكلات و گرفتاريهاى همراهيان خود را از آن آگاه شده بود. رفع كرد، و ديگر مقدرات الهى فرصت نداد همه اموالى كه ستمكران از امت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عصب كرده بودند استرداد نمايد ولى با شهادت مقدس خود پرده‏هاى ربا و عوام فريبى را از جلو چشم همگان برداشت و متجاوزين به حريم خلافت الهى را، به همه معرفى كرد.

صفاح: دومين فرودگاه كاروان نور

امام (عليه السلام) همچنان به راه خود ادامه ميداد تا به محلى به نام صفاح رسيد در آنجا به فرزدق بن غالب، شاعر معروف برخورد نمود، اخبار كوفه و آن منطقه را از او پرسيد كه: از آنجا چه خبر؟

فرزدق گفت: (قلوبهم و معك، و السيوف مع بنى اميه، و القضاء ينزل من السماء). دلهاى مردم با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است و مقدرات هم بدست خدا است.

امام فرمود: راستى گفتى، لله الامر، والله يفعل ما يشاء. كار به دست خداست و هر چه او بخواهد همان خواهد شد، و خداوند هر روز مقدراتى دارد، اگر مقدرات الهى مطابق با مطلوب ما شد ما او را بر همه نعمتهايش سپاس مى‏گوئيم و از خودش توفيق اداء شكر مى‏خواهيم و اگر هم مطابق خواسته ما نشد، كسى كه نيتش حق و دلش با تقوا بوده است ضررى نكرده است. آنگاه فرزدق چند مسئله شرعى در مورد نذر و مناسك حج از حضرت پرسيد از يكديگر جدا شدند.(177)

ذات عرق: سومين فرودگاه كاروان نور

ابو عبدالله (عليه السلام) پيوسته به راه خود ادامه مى‏داد تا اينكه در ذات عرق(178) با بشر بن غالب برخورد كرد و از او وضعيت اهل كوفه را سؤال كرد او در جواب گفت:

(السيوف مع بنى اميه، و القلوب معك). شمشيرها با بنى اميه و دلها با تواند.

حضرت فرمود: راست گفتى.(179)

رياشى از كسانى است كه در بين راه با ابى عبدالله (عليه السلام) پيوسته بودند نقل مى‏كند: يكى از آنها مى‏گفت: پس از آنكه اعمال حجم را انجام دادم روانه شدم روزى بى ترتيب و بى هوا قدم مى‏زدم، در همين بين كه قدم مى‏زدم چشمم به چادر و خيمه گاهى افتاد، به طرف خيمه‏ها رفتم و پرسيدم: اين خيمه مال كى است؟

گفتند: مال حسين بن على (عليه السلام) است، بسوى وى حركت كردم، ديدم به در خيمه تكيه زد و نامه‏اى مى‏خواند، عرض كردم اى پسر پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! پدر و مادرم فداى تو باد! چه انگيزه‏اى موجب شده در اين بيابان خشك و سوزان، بدون آبادى و بدون وسيله فرود آمده‏اى؟

حضرت امام (عليه السلام) فرمود: اينها امنيت را از ما سلب كردند، و اين هم نامه‏هاى اهل كوفه است كه از من دعوت كرده‏اند، و همينها قاتل من خواهند بود، آنگاه كه مرا كشتند و به احكام خدا تجاوز كردند، خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد و آنقدر از اينها را مى‏كشد كه در چشم مردم از كهنه حيض پست‏تر و خوارتر گردند.(180)

حاجر: چهارمين فرودگاه كاروان نور

وقتى كه به محل حاجر(181) وادى رمه رسيد جواب نامه حضرت مسلم را براى اهل كوفه نوشت و بوسيله قيس بن مسهر صيداوى‏(182) براى آنها فرستاد. در قسمتى از آن نامه چنين آمده بود:

اما بعد، نامه مسلم بن عقيل به من رسيد، به من خبر داده بود كه: شما براى يارى ما، و طلب حقمان اجتماع كرده‏ايد، از خداوند درخواست كردم كار خويش را درباره ما نيك گرداند، و شما را بر اين عمل خير اجر و پاداش بزرگ مرحمت فرمايد، من روز سه شنبه هشتم ذيحجه روز ترويه از مكه به سوى شما حركت كردم، وقتى كه فرستاده من نزد شما رسيد آستينها را بالا بزنيد و كمرها را محكم ببنديد و آماده كار باشيد كه من انشاء الله در همين چند روز خواهم رسيد، والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.(183)

پنجمين فرودگاه كاروان نور يكى از چشمه‏ها

ابو عبدالله (عليه السلام) از حاجر حركت كرد و ديگر به هيچ آب و آبادى نرسيد و پيوسته به راه خود ادامه مى‏داد تا اينكه به چشمه‏اى از آبهاى اعراب رسيد، در آنجا ديد عبدالله بن مطيع عدوى نيز أطراق كرده است، عبدالله وقتى كه فهميد حسين بن على (عليه السلام) عازم عراق است با امام صحبت كرد تا او را از رفتن به عراق، منصرف سازد. بخشى از سخنان عبدالله چنين بود:

پدرم و مادرم فدايت باد اى پسر پيغمبر خدا! شما را به حرمت اسلام تذكر ميدهم مبادا اينكار را انجام دهى، تو را به خدا قسم حرمت پيغمبر را حفظ كن تو را به خدا قسم حرمت عرب را نگهدار، به خدا سوگند اگر آنچه را كه بنى اميه برده‏اند طلب كنى حتماً تو را خواهند كشت. و اگر تو را بكشند، ديگر بعد از تو براى احدى احترام نخواهند گذاشت، به خدا قسم با اين كار تو، حرمت اسلام از بين مى‏رود، حرمت قريش و حرمت عرب هتك مى‏شود، دست از اين كار بردار و متعرض بنى اميه شو. امام (عليه السلام) سخنان او را نپذيرفت و براه خود ادامه داد.(184)

خزيميه: ششمين فرودگاه كاروان نور

پس از ورود در خزيميه‏(185) امام (عليه السلام) يك روز و يك شب در آنجا توقف كردند، بامداد آن روز خواهرش زينب (عليها السلام) به حضور وى آمد و گفت: صدائى از غيب شنيدم كه مى‏گفت:

آلا يا عين فاحتفلى بجهدى   فمن يبكى على الشهداء بعدى
على قوم تسوقهم المنايا   بمقدار الى انجاز وعدى

اى چشمان با سعى و كوشش خود، محفل عزا بگير پس كيست كه بعد از من به شهيدان گريه كند به قومى گريه كن كه مرگها آنان را سوق مى‏دهد به مقدارى كه به انجام وعده من نزديك كردند.

امام (عليه السلام) فرمود: خواهر جان! هر چه مقدر شده است خواهد شد.(186)

زرود: هفتمين فرودگاه كاروان نور

وقتى كه امام (عليه السلام) به زرود(187) رسيد، زهير بن قين يجلى نيز در همان نزديكى أطراق كرده بود، وى با امام حركت نمى‏كرد و دوست نمى‏داشت هر جا كه امام أطراق مى‏كند او هم أطراق نمايد، ولى در اينجا به خاطر وجود آب مجبور شد منزل كند. زهير و همراهيانش مشغول صرف غذا بودند كه فرستاده امام (عليه السلام) آمد كه زهير را به سوى آقايش ابى عبدالله (عليه السلام) فرا خواند او مكث كرد و زهير پاسخى به فرستاده امام نداد همسرش لهم بنت عمرو او را تحريص كرد نزد امام برود و سخن او را گوش كند.(188)

زهير به سوى حسين (عليه السلام) رفت، و ديرى نپائيد كه با رويى باز و خوشحال برگشت، نقاب از چهره برداشت و دستور داد خيمه و بار و بنه را بردارند و به سوى سيد جوانان اهل بهشت، ببرند و به همسرش گفت: تو به خانه خود برگرد(189) زيرا من دوست ندارم از ناحيه من، جز خير و نيكى چيزى به تو رسيده باشد. سپس به همراهيانش گفت: هر كدام از شما دوست دارد پسر پيغمبر را يارى كند چه بهتر است وگرنه اينك آخرين ديدار ما خواهد بود.

سپس آنچه را كه قبلاً از سلمان فارسى در اين مورد شنيده بود برايشان حديث كرد و گفت: وقتى كه در بلنجر(190) جنگ مى‏كرديم و پيروز شديم و غنائمى بدست آورديم و شادمان گشتيم، سلمان فارسى كه سرور و شادمانى ما را ديد گفت‏(191): آن گاه كه جوان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را درك كرديد با قتال در لشكر او و با غنائمى كه بدست مى‏آوريد شادمانى بيشتر خواهيد داشت، و چون هم اكنون وقت آن رسيده است من با شما خداحافظى مى‏كنم.(192)

همسرش گفت: اميدوارم آنچه خير است برايت پيش آورد ولى تقاضا دارم روز قيامت در خدمت جد بزرگوار ابى عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا نيز فراموش نكنى.(193)

خبر شهادت مسلم و هانى‏

در همين زرود خبر شهادت مسلم و هانى بن عروه را به امام (عليه السلام) دادند، وقتى كه اين خبر غمبار را شنيد پيوسته استرجاع مى‏كرد و مكرر براى هر دو طلب رحمت مى‏نمود(194) و مى‏گريست، و بنى هاشم نيز با او گريه كردند، و زنها آنچنان در مصيبت حضرت مسلم صدايشان را به شيون بلند كرده بودند كه لرزه بر آن محيط افتاد و اشكها بر گونه‏ها جارى شد.(195)

عبدالله بن سليم، و منذرين مشمل اسدى نزد حضرت آمدند و او را قسم دادند كه از همين جا، از اين سفر برگردد زيرا در كوفه يار و ياورى ندارد.

خاندان عقيل كه اين پيشنهاد را شنيدند بلند شدند و گفتند: ما هرگز بر نمى‏گرديم مگر اينكه انتقام خون خود را بگيريم و يا اينكه بچشيم آنچه را كه برادرمان مسلم چشيد. ابى عبدالله نگاهى به آنان كرد و فرمود:(196) لا خير فى العيش بعد هؤلاء زندگى بعد از اينها ارزشى ندارد.

ثعلبيه: هشتمين فرودگاه كاروان نور

وقتى كه حضرت امام به ثعلبيه(197) رسيد مردى آمده و از آيه يوم ندعو كل اناس بامامهم پرسيد.

امام (عليه السلام) فرمود: امام چند نوع است: يك نوع امام، آن امامى است كه به راه هدايت دعوت مى‏كند و امام ديگرى به ضلالت و گمراهى دعوت مى‏كند و مردم از او پيروى مى‏نمايند. دسته نخست در بهشت و دسته دوم در دوزخ خواهند بود، و اين است كه خداوند فرموده است: فريق فى الجنه و فريق فى السعير. و در اينجا بود كه امام به مردى از اهل كوفه برخورد كرد و به او فرمود: بدان اگر تو را در مدينه ديده بودم جاى جبرئيل را در منزلمان كه بر جدم وحى مى‏آورد به تو نشان مى‏دادم. اى برادر گرامى! سرچشمه همه علوم نزد ما است، چگونه از ما علم مى‏آموزند و آنگاه ما را منكر مى‏شوند؟ آيا اين شدنى است؟(198)

بجير يكى از قبيله ثعلبيه است مى‏گويد: وقتى كه حسين بن على (عليه السلام) به ثعلبيه رسيد من پسر بچه‏اى بودم، برادرم كه از من بزرگتر بود پرسيد: اى پسر دختر پيغمبر! با اين جمعيت كم به جنگ سپاهيان فراوان مى‏روى؟ حضرت اشاره به خورجينى كرد و فرمود: اين خورجين پر از نامه است. هذه مملوه كتباً.(199)

شقوق: نهمين فرودگاه كاروان نور

در شقوق(200) بود كه حسين بن على (عليه السلام) مردى را ديد كه از كوفه مى‏آمد، اخبار عراق را از او جويا شد، او در جواب گفت: همه دست به هم داده و بر ضد تو قيام كرده‏اند!

حضرت فرمود: ان الامر لله، يفعل ما يشاء. كار به دست خدا است هر چه او بخواهد مى‏شود و خداوند تبارك و تعالى هر روز مقدراتى دارد كه انجام مى‏شود.

زباله: دهمين فرودگاه كاروان نور

وقيت كه ابى عبدالله (عليه السلام) به زباله(201) رسيد خبر شهادت قيس بن مسهر صيداوى را به وى دادند و او نيز خبر را به سمع همراهيان خود رساند و به آنان اجازه داد در صورت تمايل، اگر بخواهند مى‏توانند برگردند. كسانى كه در بين راه به او پيوسته بودند از راست و چپ پراكنده شدند، و آنان كه از مكه با حضرت آمده بودند باقى ماندند. در بين راه افراد بسيارى از اعراب به پندار اينكه امام به شهر وارد خواهد شد كه اهالى آنجا از او اطاعت مى‏كنند همراه وى شدند، لذا امام دوست نمى‏داشت همراهيانش ناآگاهانه به كارى دست بزنند و مى‏دانست هرگاه اجازه برگشت و انصراف به افراد بدهد ناخالصى‏ها مى‏روند و تنها كسانى كه حاضر به جان نثارى و آماده پذيرش مرگ هستند با او باقى خواهند ماند.(202)

بطن عقبه: يازدهمين فرودگاه كاروان نور

حسين بن على (عليه السلام) از زباله حركت كرد و پيوسته راه طى مى‏كرد تا به بطن عقبه رسيد در آنجا به اصحاب و ياران خود فرمود:

من هم اكنون كشته شدن خود را مى‏بينم، زيرا در خواب ديدم سگهايى به من حمله كرده و بدنم را گاز مى‏گيرند، و بدترين آنها سگ ابلقى بود كه مرا گاز مى‏گرفت.(203)

در اين محل نيز عمرو بن لوذان از قبيله بنى عكرمه به امام (عليه السلام) پيشنهاد داد تا مدينه برگردد زيرا مردم كوفه بى وفا و خيانتكارند.

ابو عبدالله (عليه السلام) فرمود: ليس يخفى على الرأى. آنچه تو ميدانى بر من پوشيده نيست، ولى بدان آنچه خدا مقدر كرده است شكست نمى‏خورد.

و به جعفر بن سليمان ضبعى فرمود: اينها هرگز دست از من بر نخواهند داشت مگر اينكه اين تكه خون را از درون من بيرون بكشند، و آنگاه كه چنين كنند خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد كرد كه از كهنه حيض خوارتر و مى‏مقدارتر گردند.

شراف: دوازدهمين فرودگاه كاروان نور

امام (عليه السلام) از بطن حركت كرد و رفت تا به شراف(204) رسيد، هنگام سحر بود كه دستور داد جوانان تمام ظرفهاى خود را آبگيرى كنند، وسط روز بود شنيد مردى از يارانش تكبير مى‏گويد.

امام (عليه السلام) پرسيد: به چه مناسبت تكبير مى‏گويى؟ جواب داد: نخلستانى را مشاهده كردم به اين مناسبت تكبير گفتم. همراهيان همه منكر شدند و گفتند: در اين مواضع از بيابان نخلستانى وجود نداشته است. پس از آنكه دقت كردند فهميدند اينها همه نيزه‏ها و ابزار جنگ و گوشهاى اسبها است. و امام حسين (عليه السلام) همين را تأييد فرمود و سپس از آنها پرسيد: آيا پناهگاهى وجود دارد كه در آنجا سنگر بگيريد؟

جواب دادند: آرى ذوحسم(205) در طرف چپ قرار دارد كه براى اين كار مناسب است، امام قبل از آنكه لشكر مخالف برسد به آنجا رفت و خيمه‏هاى خود را سرپا كرد.

و حر رياحى نيز با هزار سوار هنگام ظهر از راه رسيد(206) و در مقابل اصحاب ابى عبدالله توقف كرد. ابن زياد او را فرستاده بود هر كجا حسين را ديد يا به كوفه بياورد و يا همان جا نگهدارد و نگذارد به مدينه برگردد.

امام (عليه السلام) ديد لشكريان حر به شدت تشنه‏اند، به اصحاب خود دستور داد آنان را سيرآب كنند و به اسبها نيز آب بدهند. تمام لشكريان و همه اسبها را سيرآب كردند.

على بن طعان محاربى كه از لشكريان حر بود مى‏گويد: من آخرين نفر بودم كه به محل رسيدم و از شدت عطش بى تاب شده بودم، امام (عليه السلام) به من فرمود: أنخ الراويه روايه به زبان حجاز به معناى شتر و به زبان عراقيها، به معناى مشك بود.

مى‏گويد: من منظور حضرت را نفهميدم لذا حضرت متوجه شد و به زبان عراقى فرمود: أنخ الجمل يعنى شتر را بخوابان. وقتى كه خواستم آب بياشامم آب از لبه مشك مى‏ريخت، ريحانه رسول الله فرمود: أخنث السقاء از شدت تشنگى كه بى تاب شده بودم نفهميدم چه بايد بكنم حضرت ابى عبدالله خودشان بلند شدند و دهانه مشك را برگرداندند و تا زدند و شخصاً من و اسبم را سيرآب كردند.(207)

اين بود نمونه‏اى از لطف و محبت و مهربانى نستوه كربلا بر اين گروه بى وفا، در آن بيابان خشك و سوزان هنگام ظهر كه يك جرعه آب در آن بيابان بر هوت پيدا نمى‏شد!! با اينكه عزيز زهرا (عليها السلام) آگاه به موقعيت محل و نايابى آب بود و مى‏دانست فردا در اثر بى آبى جانها به لب مى‏رسد ولى اصالت پاك نبوى و درياى كرم علوى مانع شدند كه حسين (عليه السلام) اين تفضل را اعمال نكند!.

پس از آنكه همه آب آشاميدند و اسبها را نيز سيرآب نمودند ابو عبدالله (عليه السلام)(208) رو به آنان كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود:

مردم سخنان من براى شما اتمام حجت و در پيشگاه خدا رفع مسئوليت و انجام وظيفه است. من به سوى شما حركت نكرده‏ام مگر آنگاه كه دعوتنامه‏هاى شما و پيكهايتان به سوى من سرازير شد كه دعوت ما را بپذير و به سوى ما حركت كن زيرا ما امام و پيشوا نداريم و مى‏خواهيم بوسيله تو رهبرى و هدايت شويم، اگر به اين دعوتها وفادار و پايبنديد، اينك كه من به سوى شما آمده‏ام بايد پيمان محكم با من ببنديد و از اطمينان بيشترى برخوردارم سازيد، و اگر از آمدنم پشيمان و ناخرسنديد، من حاضرم به همانجايى كه از آنجا آمده‏ام برگردم. اينك عين اين عبارت امام (عليه السلام):

ايها الناس! انها معذره الى الله عزو جل و اليكم، و انى لم آتكم حتى انثنى كتبكم و قدمت بها رسلكم ان اقدم فانه ليس لنا امام و لعل الله ان يجمعنا بك على الهدى، فان كنتم على ذالك فقد جنتكم فاعطونى ما اطمئن به من عهودكم و موا تيقكم، و ان كنتم لمقدمى كارهين، انصرف عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم.(209)

همه سكوت كردند و هيچ كس سخنى نگفت.

حجاج بن مسروق جعفى به دستور امام اذان گفت، پس از اذان امام (عليه السلام) به حر فرمود: اتصلى بأصحابك؟ آيا تو با لشكريانت نماز مى‏خوانى؟ حر گفت: نه، بلكه همگى به شما اقتدا مى‏كنيم و با شما نماز مى‏خوانيم. و همه با هم به امام (عليه السلام) اقتدا كردند و نماز جماعت برگزاردند.

پس از اتمام نماز امام مجدداً ايستاد و رو به آنان كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل محمد فرمود:

مردم! اگر تقوا را پيشه سازيد، و اگر بخواهيد حق در دست اهلش قرار گيرد، اين موجب خشنودى خدا خواهد شد، و ما اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شايسته‏تر و لايق‏تر از بنى اميه هستيم كه بنا حق مدعى اين مقام شده و راه ستمگرى و رشمنى با مردم را پيش گرفته‏اند. و اگر روى برتابيد و حق ما را ناديده بگيريد يا اينكه هم اكنون خواسته شما عوض شده و غير از آن باشد كه در دعوتنامه‏هايتان براى من فرستاده بوديد، از همين جا برميگردم.

پس از بيانات امام (عليه السلام)، حر گفت: من از اين نامه‏ها خبر ندارم امام (عليه السلام) به عقبه بن سعمان دستور داد دو عدد خورجينى كه پر از دعوتنامه‏ها بودند آورد و نامه‏ها را نشان داد.

حر گفت: من جزء دعوت كنندگان نبودم بلكه از طرف ابن زياد مأمورم دست از شما برندارم تا اينكه در كوفه به وى تحويلتان دهم!

امام (عليه السلام) فرمود: مرگ به تو نزديكتر است از اينكار. و دستور داد اصحاب سوار شوند و زنها نيز سوار شدند همين كه خواستند از آن محل حركت كنند و به سوى مدينه برگردند حر مانع شد و نگذاشت برگردند. امام (عليه السلام) به حر فرمود: مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مى‏خواهى؟

حر در پاسخ حضرت امام (عليه السلام) گفت: اگر كس ديگرى غير از تو اين سخن را به من مى‏گفت، من تلافى به مثل مى‏كردم و هر كى بود پاسخش را مى‏دادم ولى به خدا سوگند من حق ندارم نام مادر تو را جز به بهترين وجه ممكن، بر زبان جارى سازم. (والله ما لى الى ذكر امك من سبيل الا بأحسن ما يقدر عليه).

ولى راه ميانه‏اى را اختيار كن كه نه به كوفه برود و نه به مدينه تا من نامه‏اى به ابن زياد بنويسم و كسب تكليف كنم، شايد خداوند وسيله‏اى درست كند كه من از اين كار نجات يابم و مبتلاى به امر شما نشوم.(210)

و بعد از آن پيشنهاد، مجدداً شروع كرد به موعظه و نصيحت كردن به امام (عليه السلام) كه: تو را خدا برخودت رحم كن، من يقين دارم كه اگر با اينها بجنگيد حتماً كشته خواهى شد. (فأنى اشهد لئن قاتلت لتقتلن).

ابو عبدالله در جواب حر فرمود: عجبا! مرا از مرگ مى‏ترسانى، أفبالموت تخوفنى؟ آيا غير از كشتن من كارى ديگرى از شما ساخته نيست؟ و من در پاسخ تو همان چند بيت را مى‏گويم كه برادر اوسى وقتى كه مى‏خواست در جنگ شركت كند و به يارى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بشتابد به پسر عمويش كه مخالف حركت وى بود گفت:

سأمضى وما بالموت عار على الفتى   اذا ما نوى حقاً و جاهد مسلما
و واسى الرجال الصالحين بنفسه   و فارق مثبوراً و خالف مجرماً
فان عشت لم اندم و ان مت لم ألم   كفى بك ذلاً ان تعيش و ترغماً (211)

حر با شنيدن سخن امام كه حكايت از قاطعيت او مى‏كرد كنار رفت و از آن پس، حسين و يارانش از يكسوى، و حر و همراهيانش از سوى ديگر به موازات پيش مى‏رفتند تا به منزل بيضه رسيدند.