مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۲۴ -


مبارزه نافع بن هلال بجلى مرادى بين دو لشگر و شهادت آن نامدار صف شكن (17)

پس از شهادت هلال فرزند نيكو سير وى به نام نافع بن هلال عازم ميدان شد، در زيارت شهداء آمده است:
السلام على نافع بن هلال بن نافع البجلى المرادى و مقصود از او همين بزرگوار است.
واقعه شهادت اين دلاور طبق شرح و توضيح مرحوم واعظ قزوينى در حدائق الانس چنين مى‏باشد:
نافع بن هلال بعد از شهادت پدر فرخنده مال عازم قتال شد با آنكه نو داماد بود و عروس خود همراه داشت هنوز بساط عشرت برنچيده طومار عمر خود را پيچيده ديد، از جان سير و از زندگانى دلگير شد خدمت امام (عليه السلام) خواست برود و اذن جهاد بگيرد، عروس دست به دامنش زده ممانعت كرد، نافع از داغ پدر و غصه شاه تشنه جگر به عروس بانك زد و گفت:
لك الشكل و الويل، اما ترى الحسين (عليه السلام) و عياله و اولاده و اطفاله
واى بر تو اى زن مگر حال زار پسر پيغمبر و ذرارى و اولاد آن سرور را نمى‏بينى كه چگونه خوار و زار و در دست اعادى گرفتارند، در اين روز اگر من او را يارى نكنم كه خواهد كرد مگر من در نوكرى آن مظلوم از ديگران كمترم‏

فرد

به عهد محبت وفا مى‏كنم   به خاك درش جان فدا مى‏كنم

سخنان ايشان به سمع امام تشنه لب رسيد فرمود:
يابن هلال لا تكدر عيش العيال اى جوانمرد تو تازه دامادى دل عيال به سوى تو نگران است، روزش را تيره و عيش او را منغص مساز.
نافع عرض كرد: قربان اگر امروز تو را در محنت بگذارم فرداى قيامت جواب جدت رسول خدا را چه بدهم و چه عذر بياورم، تو را به روح پيغمبر مرا اذن جهاد بده تا اين جان بى قابليت خود را فداى تو بنمايم حضرت وى را اذن داد با دل داغدار روى به مصاف آورد.
در رياض الاحزان مى‏نويسد:
فبرز من بعد اذن الامام من حصار الخيام كالضر غام العبوس من الاجام مع الرمح و الحسام و القوس و قنديل السهام.
يعنى: بعد از اينكه امام (عليه السلام) اذن دادند از درون خيمه نامدارى و دلاورى همچون شير خشمگين كه از بيشه‏اى بيرون بيايد ظاهر شد در حالى كه مسلح بود به نيزه و تيغ و كمان و انبان تير.
مرحوم كاشفى در روضة الشهداء نوشته: خودى عادى بر سر پسرى چون جرم قمر منور و مدور، به كتف انداخته قنديلى پر تير خدنگ، بر ميان بسته تيغ جوهر دار يمانى، از بيشه زار حصام خيام مثل شير خشمگين از آجام بيرون آمد.

شعر

چو دريا دلش بر لب آورده كف تو گفتى كه ابرى در آمد به دشت   نهنگى به زير اژدهائى به كف به پولاد آهن بر آن پهنه گشت

مرحوم علامه مجلسى در بحار و ابن شهر آشوب در مناقب فرموده‏اند:
آن جوان هنرمند و آن دلير سعادتمند رو به روى لشگر عمر سعد ايستاد و اين رجز را با آواز بلند خواند:

انا الغلام اليمنى البجلى اضربكم ضرب غلام بطل   دينى على دين حسين و على ويختم الله بخير املى

فرد

كه من نافعم پور جنگى هلال   بدين عليّم به آئين آل

از سپاه رو سياه عمر سعد مزاحم بن حريث فرياد كشيد: اى پسر هلال انا على دين عثمان.
نافع فرمود: انت على دين الشيطان العان جانت را از تن بيرون مى‏آورم‏

شعر

بگفت اين برپا و پا زد ركاب چنانش به شمشير بر فرق زد   برانگيخت آتش بر آورد آب تو گفتى بسر كوه را برق زد

به يك ضربت كارى آن شيطان پرست را به عثمان رسانيد و تيغ جوهر دار خونبار خود را نظر كرد و آفرين گفت.

شعر

نظر كرد نافع به آن تيغ آل تو پيوسته دشمن شكار منى   بگفتا كه زه‏اى شفق كون هلال برو نشكنى پشت و يار منى

فحمل عليه الخيول و علت اصوات الطبول فجعلوه فى مثل الحلقة فاثخنوه بالجراح من ضرب السيف و طعن الرماح.
يك مرتبه سواران بر وى حمله كردند، نافع بن هلال را مانند هاله در ميان گرفتند از اطراف تير دلدوز و نيزه و شمشير خارا شكافت بر وى زدند.

شعر

در آن دشت از كينه بدسگان به زور سنان اندر آمد ز زين   سنان پيچ شد نافع بن هلال همه كند از درد روى زمين

آنقدر كه از كثرت جراحت ضعف و عدم استكانت بر وى غالب شد، منادى غيبى از وراء ستر لاريبى نداى ارجعى بگوش هوش وى رسانيد آن نو نهال بوستان هلال داعى را لبيك و سلام فرشته موت را عليك گفت روح پسر به پدر و هر دو به بهشت جاويد شتافتند و عزيز فاطمه را تنها گذاشتند.

فرد

همه بار سفر بستند و رفتند   حسين را خون جگر كردند و رفتند

طرح مغلوبه كردن جنگ بواسطه عمرو بن حجاج و تصديق نمودن عمر بن سعد اين طرح را

همان طورى كه قبلا گذشت حضرت ابا عبدالله الحسين (سلام الله عليه) در آغاز حرب امورى را به آن لشگر كفرآئين پيشنهاد فرمودند كه آنها همه را رد كرده مگر يكى را و آن اين بود كه در حرب مبارزان يكان يكان با هم بجنگند و باصطلاح كيفيت نبرد، نبرد تن به تن باشد لذا بر طبق اين پيمان از طرفين يكان يكان به ميدان مى‏آمدند و هر كدام از اصحاب امام (عليه السلام) كه به صحنه كارزار مى‏آمدند تا گروه انبوه و جمعيت كثيرى را به درك نمى‏فرستادند به شهادت نمى‏رسيدند اين نحو از نبرد ادامه داشت تا نافع بن هلال به مبارزت پرداخت و بهمان گونه كه اصحاب جنگيدند او نيز مصاف نمود و دليريها و شجاعنها از خود نشان داد و جمع بسيارى را كشت و به دارالبوار فرستاد، عمرو بن حجاج زبيدى بعد از مشاهده اين همه رشادتها و دليريها و شجاعتها از اصحاب خامس آل عبا از پيمانى كه به آن ملتزم شده بودند منصرف شد لذا همان طورى كه مرحوم مفيد در ارشاد فرموده:
عمرو بن حجاج فرياد كشيد و خطاب به لشگر گفت:
اى احمقهاى نادان، واى بر شما آيا مى‏دانيد با چه اشخاصى مقاتله مى‏كنيد تا كى و تا چند خود را به چنگ شيران گرفتار مى‏كنيد، با شجاعان و نامداران اهل مصر مقاتله مى‏كنيد، با قومى جنگ مى‏كنيد كه از جان سيرند و تمناى مرگ مى‏كنند، بخدا سوگند اگر اين قوم تن به تن و يكان، يكان به ميدان ما در آيند بر همه غالب شوند، ديگر كسى مأذون نيست به مبارزت ايشان برود بلكه بايد بناى جنگ را به مغلوبه نهاد يعنى اگر يكى از آن قوم به مبارزت آمد شما بر سر وى هجوم آوريد سنگ و چوب و عمود بر سر وى بباريد.
عمر سعد بر تدبير و رأى عمرو بن حجاج تحسين و آفرين كرد، پس منادى در ميان لشگر ندا كرد كه احدى به مبارزت اين قوم نرود بلكه مغلوبه نمائيد، در اين وقت به قول طبرى و ديگران عطش بر اصحاب شاه تشنه لبان چنان غلبه كرده بود كه عنان صبر و اختيار از دستشان برده بود و چنان امام (عليه السلام) افسرده و محزون شده بود كه از جان سير و از زندگى دلگير گشت بود پس آن وجود مقدس شمشير از نيام كشيد خواست به ميدان رود و آنقدر جنگ كند تا كشته شود يكمرتبه اصحاب و انصار و اعوان و برادران و برادر زادگان از هر طرف دويدند جلوگيرى كردند عرض نمودند:
اى نور ديده رسالت و اى خورشيد آسمان ولايت: قربان خاك پايت شما را چه مى‏شود جاى خود قرار بگيريد به ذات خدا كه ما تا جان در تن و رمق در بدن داريم نمى‏گذاريم شما قدم به ميدان كارزار بگذاريد فدايت شويم هنوز جمعيت ما مثل عقد ثريا مجتمعند و در حمايت و نصرت شما كمال جد و جهد را داريم.

فرد

چاكران كم اگر شوند چه غم   از سر شه مباد موئى كم

امام (عليه السلام) چون ثبات قدم اصحاب را ديد و عرائض ايشان را شنيد اشگ از ديدگان فرو ريخت درباره ايشان دعاء خير فرمود.

رشادتهاى مسلم بن عوسجه در ميدان كارزار و شهادت آن بزرگوار (18)

به روايت مرحوم شيخ مفيد در ارشاد لشگر عمر بن سعد ملعون در روز عاشوراء قتال را به مبارزت نپسنديدند زيرا از عهده دليران لشگر امام (عليه السلام) بر نمى‏آمدند چه آنكه هر نفرى از صفوف لشگر امام‏ (عليه السلام) كه به ميدان كارزار مى‏آمد تا هزار يا پانصد نفر را نمى‏كشت شهيد نمى‏گشت از اينرو بناى جنگ را به مغلوبه نهادند.
عمرو بن حجاج از لشگر كفرآئين جدا شد آمد تا به نزديكى سپاه امام حسين (عليه السلام) رسيد فرياد برآورد:
اى اهل كوفه، خاموش باشيد و سخنان مرا درست گوش دهيد:
الزموا طاعتكم و جماعتكم فى قتل من مرق من الدين و خالف امام المسلمين.
در اطاعت امام زمان يزيد ثابت باشيد، جمعيت خود را در بندگى پراكنده مكنيد، كسى كه از جماعت خارج شد او از دين بيرون رفته مثل تيرى كه از كمان بيرون رود پس در كشتن او درنگ مكنيد اينك حسين بن على سر از دين و جماعت بيرون كشيده و قتل او واجب گشته، در كشتن او مسامحه روا مداريد و شتاب كنيد.
امام (عليه السلام) سخنان عمرو بن حجاج را استماع مى‏فرمود

فرد

ندانى كه شه بر چه احوال شد   به پيكان غم خَست و پامال شد

امام (عليه السلام) فرمودند:
اى پسر حجاج، مردم را به كشتن و ريختن خون من ترغيب مى‏كنى؟
اى ظالم آيا ما از دين بيرون رفته و شما در ديندارى ثابت هستيد؟
خدا مى‏داند و همه شما نيز مى‏دانيد كدام يك از ما دين دارد و كدام بى دين مى‏باشد، اى بى مروت پى خون من سعى بى حاصل است.
پسر حجاج چون اين سخنان از پسر فاطمه عليها السلام شنيد در غضب شد با سپاه خود يك مرتبه بر اصحاب حضرت حمله كرد.
طبرى در تاريخ خود مى‏نويسد: تيراندازان پسر سعد سپاه امام (عليه السلام) را تيرباران كردند از ميمنه هنگامه قتال برپا شد، ياران امام (عليه السلام) دست از جان شسته لشگر كوفه و شام را استقبال كردند، تير و شمشير دشمن را در يارى فرزند على مرتضى بسينه و صورتهاى خود خريدند.
مسلم بن عوسجه اسدى از پيش و شيران نيزار بيشه احمدى از پشت خود را زدند به آن درياى لشگر پس آن مبارز مردانه و شجاع يگانه از پيشاپيش بر لشگر كفر تاخت آورد و ياران مجاهد و دليران واحد از عقب سر او بر عمرو بن حجاج و سپاه وى حمله بردند.
در اين حمله چند تن از ياران جناب مسلم در ميان گير و دار از پا در آمدند با خوارى و زارى به خاك افتادند.
مسلم بن عوسجه چون ياران خود را كشته و بخون آغشته ديد دريغ و افسوس خورد، نعره از جگر بركشيد و بانگ بر ياران زد كه جان مسلم فداى شما باد پاى ثبات بيفشريد و خون چون شير گرسنه بر آن روباه صفتان حمله برد از آن طرف سپاه كوفه و شام مسلم را محاصره كردند آن شير با شمشير چنان در معركه دشمن ثبات ورزيد و بطورى با مشركان جنگيد كه تمام اعادى حيرت كردند و بر صبر و استقامت او تعجب نمودند گاهى رو به لشگر مى‏آورد و زمانى خود را به عقب مى‏كشيد، تير و شمشير دشمن را در نصرت سيد گلگون كفن به جان خود مى‏خريد با آنكه لب تشنه و شكم گرسنه بود و با آنكه پير سالخورده گشته بود ولى مانند ايام جوانى و هنگام رَيَحان شباب كه در معارك بلارك مى‏زد مثل آنكه در جنگ آذربايجان كارهاى بزرگ و جنگهاى عظيم نموده بود، كار را بر مشركان تنگ نموده همان نحو در وقعه كربلاء كشتار مى‏كرد و شمشير آتشبار بكار مى‏برد، آن زاهد شب زنده دار و مجاهد ديندار در روز عاشوراء كارى كرد و كارزارى نمود كه از هيچ شجاعى چنين شجاعتى بروز نكرد، پنجاه نفر از كفار را به نيزه شرربار به دارالبوار فرستاد و شصت نامرد را با تيغ آتشبار به جهنم روانه كرد غير از مجروحين و پايمال شده و زير سم اسب مانده‏ها اما افسوس كه او يك نفر بود و جمعيت دشمن دريا دريا لشگر لذا هر چه از آن اعداء مى‏كشت اصلا معلوم نمى‏شد كه كسى كشته شده يا نه.
مسلم را زخم كارى زياد رسيده بود و از كثرت تير مثل خارپشت شده بود، زبان در كامش مثل كباب نيم سوخته بود

فرد

درونش ز بس تشنگى چاك چاك   برونش پر از خون و از گرد و خاك

آن كافران همينكه مسلم را زار و ناتوان يافتند اطراف وى را گرفتند، آن قدر شمشير و سنان زدند كه آن نخل موزون و قامت پر خون را از مركب ميمون نگون ساختند، همينكه آن دلاور از زين بر زمين افتاد آن‏ ناپاكان آن قدر زخم به او زدند كه يقين به هلاكتش كردند سپس رهايش نمودند.
خبر به امام (عليه السلام) دادند، چشمان مبارك امام (عليه السلام) پر از اشگ شد با دل شكسته باتفاق حبيب بن مظاهر بسر وقت مسلم آمدند، هنوز رمقى در تن داشت چون چشم حضرت بر جسم چاك چاك مسلم افتاد كه با آن حالت روى خاك افتاده سرش را به دامن گرفت و فرمود: اى مسلم و منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر يعنى طائفه‏اى از ياران ما را اجل دريافت و جمعى كه هستند انتظار مرگ مى‏برند.
اى مسلم غم مخور كه ما نيز از قفاى تو مى‏آئيم و با تو خدمت رسول خدا مى‏رويم.
مسلم آواز دلنواز محبوب خود را شنيد ديده باز كرد و به حضرت نگريست و گريست.
حبيب پيش آمد گفت: اى برادر، اى مسلم به خدا قسم خيلى بر من گرانست كه تو را با اين حالت ببينم ولكن البشر بالجنة خوشا بر احوال تو، به بهشت مى‏روى، برادر اگر مى‏دانستم كه بعد از تو زنده مى‏مانم التماس مى‏كردم كه وصيتى كنى تا عمل كنم، اما يقين دارم همين دم به تو خواهم رسيد.
مسلم فرمود: برادر يك وصيت دارم.
حبيب گفت: بفرما.
مسلم فرمود: وصيتى عليك ان لا تدع هذا الغريب و اشار الى الحسين (عليه السلام)
وصيتم آنستكه اين غريب را تنها نگذاشته و دست از دامنش برندارى.
حبيب گفت: اى برادر آسوده باش كه خدا مرا از براى همين آفريده، در اين اثناء روح پر فتوح مسلم از شاخسار بدن پرواز كرد و بر شاخه طوبى قرار گرفت حضرت بعد از گريه و زارى باتفاق حبيب برگشتند.

شهادت پسر جناب مسلم بن عوسجه (19)

جناب مسلم بن عوسجه عليه الرحمه پس از آنكه به واسطه سه نفر مشتركا به نامهاى: عبدالله ضبانى و عبدالله بن خشكاره اسدى و مسلم بن عبدالله ضبانى شهيد شد اين سه ناپاك در ميان معركه قتال افتخار و مباهات مى‏كردند كه مسلم بن عوسجه را ما كشتيم.
شبث بن ربعى با آن همه قساوت و خباثتى كه داشت به ايشان دشنام داد و گفت:
ثكلتكم امكم مادرهاى شما به عزايتان بنشيند نهال عزت خود را قطع كرده و بكشتن او افتخار مى‏كنيد واى بر شما كسى را كشته‏ايد كه در اسلام كارهاى بزرگ و نمايان كرده است.
به نقل محمد بن ابيطالب چون مسلم را شهيد كردند و خبر شهادتش منتشر شد به گوش زوجه مسلم رسيد دست برد گريبان دريد و فرياد زد:وا سيداه، وا عوسجاه
چون صداى گريه و شيون از خيمه آن شهيد بلند شد تمام اصحاب و آقازادگان حتى مخدرات حرم امام (عليه السلام) به گريه در آمدند، مسلم كنيزى داشت كه از براى آقاى خود خيلى بى تابى مى‏كرد و پيوسته به نوحه‏گرى و شيون و افغان مشغول بود.
نورالائمه خوارزمى روايت كرده كه مسلم بن عوسجه فرزندى داشت نونهال و تازه سال همينكه خبر شهادت پدر را شنيد و دانست كه يتيم شده زارى و شيون آغاز كرد و سپس با شمشير آخته روى به مصاف آورد خامس آل عبا (عليه السلام) ديدند جوانى خردسال از خيمه بيرون آمده با شمشير برهنه، حضرت فرمودند:
پسر كجا مى‏روى؟ پدرت را كشته‏اند اگر تو هم قدم پيش‏گذارى كشته مى‏شوى و مادرت غريب و بى مونس مى‏ماند، برگرد به نزد مادرت.
آن جوان يتيم خواست به فرموده امام (عليه السلام) برگردد، مادرش رسيد گفت:
نور ديده چه خيال دارى؟ اگر روى از جهاد بگردانى از تو راضى نيستم.
محمد بن ابيطالب مى‏گويد:
جوانى در صحنه كارزار ظاهر شد كه پدرش كشته شده بود و مادرش همراه و بدنبالش مى‏آمد و اين جوان گويا همين پسر مسلم بن عوسجه باشد بارى مادر او را تحريص و ترغيب به جهاد و گشته شدن مى‏نمود.
امام (عليه السلام) فرمود: اى جوان نورس شايد مادرت راضى به مبارزت و ميدان رفتن تو نباشد برگرد.
عرض كرد: تصدقت شوم، امى امرتنى بذلك مادرم مرا امر كرده كه جان فداى خاك پايت كنم و او شمشير به كمرم بسته تا جهاد نمايم.
اشگ حضرت جارى شد و اصحاب امام (عليه السلام) نيز به گريه در آمدند كه كار سيد الشهداء به كجا رسيده كه اطفال خردسال از آن جناب حمايت مى‏كنند، بارى آن جوان روى به معركه نهاد و وارد ميدان شد و اين رجز بخواند:

اميرى حسين و نعم الامير على و فاطمه والده له طلعة مثل شمس الضحى   سرور فؤاد البشر النذير فهل تعلمون له من نظير له غرة مثل بدر منير

پس از خواندن رجز خود را زد به درياى لشگر، آن شير بچه بيست نفر از آن نامردان را به خاك هلاكت افكند بازوانش از كار افتاد عطش بر او غالب شد آن ناپاكان فرصت را غنيمت شمرده به او هجوم آورده و از پا در آوردنش و وقتى آن جوان روى خاك افتاد سرش را بريده و بطرف لشگر امام (عليه السلام) پرتاب كردند مادرش دويد و سر را برداشت و بوسيد و گفت: آفرين بر تو اى نور ديده كه مرا پيش فاطمه سلام الله عليها رو سفيد كردى سپس سر را بطرف لشگر عمر سعد پرتاب نمود و يك نفر را با آن كشت و پس از آن درنگ نكرد عمود خيمه را كشيد و گفت اين زندگى از براى من بعد از شوهر و پسر ديگر بكار نمى‏آيد مردانه بر آن نامردان حمله كرد و اين رجز بخواند:

انا عجوز، سيدى ضعيفة اضربكم بضربة غنيفة   خاوية بالية نحيفة دون بنى فاطمة الشريفة

يعنى من زنى شوهر مرده، ضعيفه پير و ناتوانى باليده نيم جانى هستم كه حمايت اولاد فاطمه را مى‏كنم.
اين بگفت و دو تن از كوفيان را با ضرب عمود كشت و عاقبت به روايت ابن شهر آشوب نامردان آن ضعيفه داغديده را محاصره كرده كشتند و به شوهر و فرزندش ملحق كردند.

شرح وقوع حملات لشگر كفرآئين به سپاه كيوان شكوه امام (عليه السلام) قبل از ظهر روز عاشوراء

طبق فرموده برخى از اهل تحقيق آنچه از كتب معتبره ارباب مقاتل استفاده مى‏شود آنستكه از اول طلوع آفتاب كه لشگر حق و باطل در مقابل هم صف آرائى نمودند تا نزديك زوال ظهر چهار حمله در ميان اين دو گروه واقع شده و شرح اين حملات چنين است:
حمله اول
پس از آنكه عمرو بن حجاج زبيدى و عمر بن سعد جنگ تن به تن را نپسنديده و بنا گذاردند كه بطور مغلوبه محاربه كنند به گفته پسر سعد ستمگر تمام لشگر به جوش و خروش در آمدند، پياده و سواره به حركت آمدند، سركرده پيادگان شمر بن ذى الجوشن و سردار سوران عمرو بن حجاج زبيدى بود، گاهى شمر ملعون از ميسره عربده كنان پيادگان را به هروله و ولوله مى‏آوردند و زمانى عمرو بن حجاج از ميمنه هلهله كنان لشگر را به جولان وادار مى‏كرد بفرموده برخى از ارباب مقاتل گاها شمر از ميسره به ميمنه لشگر امام (عليه السلام) حمله مى‏برد و تنور حرب را گرم مى‏كرد و گاها عمرو بن حجاج از ميمنه به ميسره سپاه خامس آل عبا (عليه السلام) يورش مى‏برد يك حمله عمرو بن حجاج با سپاه خود بر اصحاب امام (عليه السلام) آورد و مى‏خواست با آن لشگر را از پا در آورد ولى كارى از پيش نبرد زيرا همان طورى كه قبلا شرح داديم اصحاب امام (عليه السلام) از مراكب به زير آمده زانوها بر زمين زده نيزه‏هاى خود را در مقابل چشم اسبان روى دست گرفتند، اسبها رم كرده اصلا قدم از قدم بر نمى‏داشتند لشگر عمرو بن حجاج هر چه ركاب به مركبان زدند اسبها اصلا قدم پيش ننهادند لذا لشگر كفر با كمال خفت و سرافكندگى رو برگردانيده و هزيمت كردند، آنها كه برگشتند اصحاب امام (عليه السلام) نيزه‏ها به زمين نهاده كمانها به سر چنگ در آوردند و آن كافران را تيرباران كردند و جمع بسيارى را كشتند و گروهى را مجروح ساختند.
حمله دوم
پس از ناكام ماندن حمله اول شمر بن ذى الجوشن عمرو بن حجاج را مورد سرزنش و شماتت قرار داد بلكه دشنام بسيار باو گفت و خود عازم شد كه بر سپاه امام حمله ببرد، مرحوم مفيد در ارشاد مى‏فرمايد: فحمل شمر بن ذى الجوشن فى الميسرة على اهل الميسرة، فثبتواله و طاعنوه.
حاصل آنكه: شمر بى دين به روى پيادگان صيحه زد و سواران را به مدد پيادگان واداشت و هر دو را بر حمله برانگيخت، از ميسره به ميسره لشگر امام حمله آورد دچار شير بيشه پردلى حبيب بن مظاهر اسدى شد كه رئيس و سردار ميسره امام (عليه السلام) بود آن دلير بسيار سعى و كوشش نمود تا با سپاه تحت فرمانش جلو لشگر را كه همچون مور و ملخ حمله آورده بودند گرفتند و با نيزه‏هاى بلندى كه در دشت داشتند مانع هر گونه تعرض و پيشروى دشمن شدند، مردانگى‏ها كرده و رشادتها از خود نشان دادند و با اينكه جمعيتشان اندك بود و سپاه دشمن انبوه و غير معدود نشان مى‏داد مع ذلك آنها را مهار كرده و حمله آنها را متوقف نمودند.
مرحوم مفيد در ارشاد مى‏فرمايد:
واخذت خيلهم تحمل و انما هى اثنان و ثلاثون فارسا و لا تحمل على جانب من اهل الكوفة الا كشفته يعنى انصار الله كه سى و دو سوار بودند بر هيچ طرفى از سپاه كوفه حمله نمى‏آوردند مگر آنكه متفرق مى‏ساختند مانند مور و ملخ به روى هم مى‏انداختند.

شعر

حبيب دلاور در آن كارزار در آويخت شمر و بسى پر فشرد   بكوشيد كوشيدنى مردوار جهان ديده را پاى از جا نبرد

حبيب و اصحاب سپاه شمر ملعون را در هم شكستند كار را بر سواران و پيادگان تنگ نمودند.
حمله سوم
مرحوم مفيد در ارشاد مى‏فرمايد:
فلما رأى ذلك عرود بن قيس و هو على خيل اهل الكوفة بعث الى عمر بن سعد:
اما ترى ما يلقى خيلى هذا اليوم من هذه العدة اليسيرة، ابعث اليهم الرجال و الرماة...

چون عروة بن قيس ناپاك كه سردار سواران بود اين جلادت و رشادت را از آن جماعت اندك كه همگى تشنه و گرسنه و خسته و مجروح بودند ديد بر خود پيچيد و خون حميتش بجوش آمد.
مرحوم علامه قزوينى در رياض الاحزان فرموده: در اين حمله اكثر اصحاب امام (عليه السلام) شهيد شده و اندكى از آنها باقى مانده آن هم همگى مجروح و درمانده و خسته.
چون مير غضب حضرت مرتضى على، عباس بن على سلام الله عليهما ديد عروة بن قيس از قلب لشگر به حمايت شمر كافر لشگر آورد و كار اصحاب را زار كرد غيرت اسد اللهيش به حركت آمد، ياران و جوانان هاشمى را فرمان داد كه سپرها بر سر و شمشيرها از كمر بكشند به حمايت از حبيب در آيند.

شعر

چو آن ديد عباس از قلب گاه بتازيد پيرو جوان كينه توز اگر يكدم ديگر ستى شكيب بيارى يكى رنج بر تن نهيد مترسيد از سختى روزگار ز گفتار سالار لشگر پناه   خروشيد كى جان نثاران شاه كه بر ميسره اسپرى گشت روز نماند يكى از يلان حبيب همه يك عنان رو به دشمن نهيد كه فيروز كار است پروردگار دليران گرفتند از سر كلاه

چون عروة بن قيس شجاعت و دلاورى اصحاب حضرت را ديد و نيز قمر بنى هاشم به مدد و حمايت آنها رسيد و روز روشن را در نظر لشگر چون شب ظلمانى تار نمود و لشگر كوفى بناى فرار نهادند، آشفته خاطر گشت و كسى بنزد عمر بن سعد ناپاك فرستاد كه آيا نمى‏بينى اين قوم بى ترس و باك چه خاك بر سر لشگر ريختند و اين جماعت اندك چه آتشى افروختند.

شعر

تماشا مگر آمدى سوى بزم نبينى كزين تشنه مشتى سوار   نه اين دشت جنگ است ميدان رزم چه آمد به من درگه كارزار
حمله چهارم
مرحوم مفيد در ارشاد فرموده: فابعت اليهم الرماة عمر بن سعد بى حيا تيراندازان آنچه بودند را به مدد فرستاد سر كرده تيراندازان حصين بن تميم بود، حكم كرد اصحاب حضرت را تيرباران كنيد:
از يك طرف سواران شمشير زن، از طرف ديگر تيراندازان و از طرف ديگر سنگ افكنان اصحاب امام (عليه السلام) را محاصره كردند، پيادگان براى پى كردن اسبها در كمين نشستند.
مرحوم مفيد فرموده: آن قدر طول نكشيد كه آن زن صفتها اسبان اصحاب شاه تشنه لب را پى كردند شيران دين را از زين به زمين آوردند و از يكديگر جدا كردند و هر يك را گروهى در ميان گرفتند.
سربازان امام (عليه السلام) را تيراندازان حلقه زدند، خونهاى آن دليران را مانند باران بهارى ريختند اصحاب و ياران امام (عليه السلام) خسته و كوفته از حمله كوفيان به هر گوشه و كنار مى‏دويدند و پناه به سوراخ جانوران مى‏بردند مثل آنكه كبوتر از چنگ باز بهر طرف پناه برده و راه فرار نداشته باشد لاعلاج جان در اين كار گذاشتند و بسيارى از آنها شهيد شدند، ناله زار ايشان به گوش شاه تشنه كام رسيد امام (عليه السلام) چون كار اصحاب را زار ديد پاى مبارك به حلقه ركاب گذارده به حمايت اصحاب روى به معركه نهاد.

شعر

بجنبيد شاه شهادت كراى يكى ابر گوهر فشانش به مشت غريو يلان سر به گردون كشيد   بزين همچو خورشيد بگرفت جاى سپه داد بر كوه پولاد پشت ز ابر بلا، لاله خون چكيد

ثم يكرون كرا لليوث من الغاب و يفترسون قطيعا من تلك الذباب يصطرخون بالصوت الجلى و ينادون مددا يا على.
چون اصحاب و انصار شاه شهداء را در معركه كارزار ديدند كه به حمايت ايشان بر آمده مانند اسدالله الغالب جنگ مى‏كند و سپاه كفر به روى هم مى‏ريزد قوت گرفتند چون شير گرسنه حمله ور شدند، گرگان كوفه و شام را از پيش روى خيام دور كردند جمعى پروانه آسا در گرد شمع امام (عليه السلام) مى‏گشتند، هر وقت تير و يا شمشير به قصد جان امام زمان مى‏آمد ياران سينه سپر مى‏كردند تيرها به جان خود مى‏خريدند چنانچه مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد:
عمرو بن قرطه انصارى پروانه وار دور حضرت مى‏گشت و كان لا يأتى الحسين (عليه السلام) سم الاتقاه بيده يعنى تيرى به سوى حضرت نمى‏آمد مگر آنكه عمرو بن قرطه به دست خود آن تير را مى‏گرفت و نمى‏گذاشت بر بدن حضرت بيايد و لا سيف الا تلقاه بمهجته اگر شمشيرى به روى امام كشيده مى‏شد آن جوانمرد به دل و سينه خود قبول مى‏كرد و مشتاقانه مى‏كوشيد.
به فرموده برخى از ارباب تحقيق اين حمله شديدتر از حملات ديگر بود و مى‏توان گفت نظير آن اصلا در هيچ حربى واقع نشده نه در قبل و نه در بعد و اساسا چشم روزگار همچو كارزارى نديده و گوش زمانه چنين واقعه‏اى نشنيده، دو سپهسالار امام (عليه السلام) يعنى زهير بن قين و حبيب بن مظاهر چنان ثبات قدم و رشادتها از خود نشان دادند و در مقابل آن انبوه لشگر كه عدد آنها را خدا مى‏دانست به نحوى ايستادگى كردند كه تا بحال از هيچ دلاور و شجاعتى ديده نشده.
بارى ياران امام (عليه السلام) چنان كار را بر عمرو بن حجاج زار كردند و بطورى بر شمر و ياران كافرش سخت گرفتند كه در تصور نمى‏گنجد، عروة بن قيس و حصين بن تميم كه يكى سركرده تيراندازان و ديگرى سردار سنگ افكنان بودند با آن سپاه نامعدود هر چه كردند كه اصحاب و ياران حضرت را از در خيمه‏ها دور كنند و رو به خيام آورند و كار را يكطرفه نمايند ميسر نشد.
مرحوم مفيد در ارشاد مى‏فرمايد:
قاتل اصحاب الحسين (عليه السلام) القوم اشد القتال حتى انتصف النهار
يعنى اصحاب و ياران باوفاى امام (عليه السلام) همچنان قتال و كارزار سختى كردند تا زمانيكه روز به نيمه رسيد عمر بن سعد ملعون حكم كرد از يك طرف حصين با تيراندازان و از طرف ديگر عمرو بن صبيح با سنگ اندازان و شمر حرامزاده با پيادگان حمله آوردند، از طرفى ديگر امام (عليه السلام) به حمايت اصحاب و احباب پاى در ركاب آورده شمشير آتش فشان بدست گرفت از پشت اصحاب تكبير مى‏گفت و حمله مى‏كرد، سپاه كفرآئين اسبهاى انصارالله را پى كرده و سواران را از برج زين به زير كشيدند چون شهسواران مضمار جلادت پياده ماندند دامن پر دلى بر كمر زده و آستين يلى بالا كشيدند دسته‏هاى شمشيرهاى آتشبار به دست گرفتند و بر كوفيان حمله كردند.
ابن سعد نامرد همينكه ديد شهزادگان و ياران امام (عليه السلام) پياده ماندند و يك سمت خيام را از اصحاب و انثار خالى ديد به شمر گفت پيادگان را بردار و رو به خيام امام ببر و صداى شيون زنان را بلند كن تا حسين و اصحابش پريشان شوند سپاه پسر سعد به دو فرقه تقسيم شدند، يك فرقه دور امام و اصحاب آن جناب را گرفته بودند مشغول جنگ و جدال بودند و فرقه ديگر رو به خيام آوردند از جلو طناب خيمه‏ها را بريدند و خيمه‏ها را مثل حباب سرنگون كردند، زن و بچه‏ها كه در ميان خيمه‏ها بودند بيرون مى‏دويدند از اين خيمه به آن خيمه پناه مى‏بردند، بهر خيمه كه پناه مى‏بردند لشگر مى‏رسيدند آن خيمه را كنده و غارت مى‏كردند و كار به جائى رسيده بود كه همه زنان و دختران به خيمه خاص شاه تشنه لبان پناه بردند و در آنجا جمع شدند و بناى ناله و ضجه و صيحه گذاردند.
شمر ناپاك به آن خيمه هم رسيد دست بى ادبى دراز كرد، مخدرات حرم و بانوان محترم بيرون خيمه نظر كردند كسى از ياران و اصحاب را نديدند بلكه تا چشم كار مى‏كرد اعداء و دشمنان بودند چنان شيون وامحمداه وا علياه سردادند همينكه صداى شيون زنان به گوش اصحاب رسيد دانستند كه دشمن رو به خيام كرده خواستند برگردند راه بسته بود، دو يا سه نفر كه از روى غيرت و حميت براى حفظ ناموس، دشمن را مى‏شكافتند و رو به خيام مى‏آوردند سپاه شمر آنها را تيرباران كرده و از پاى در مى‏آوردند.
امام (عليه السلام) در ميان معركه صداى شيون زنان را شنيد و حال زار اصحاب خود را ديد كه نه حالت جنگ كردن دارند و نه قوه رفتن به سوى خيمه گاه زيرا لشگر ميان ايشان و خيمه بانوان حائل بودند، اگر ساعتى ديگر بهمين حالت باقى بمانند جملگى گرفتار اشرار شده و همه شهيد مى‏شوند لذا آن حضرت بانگ بر آورد كه اى ياران از خيمه‏ها بگذريد به خدا بسپاريد خود مشغول جنگ بشويد دشمن را از ميان برداريد و خود را به خيام برسانيد.
به فرموده امام (عليه السلام)، اصحاب در يك جا جمع شدند پشت به پشت هم دادند از روى غيرت و حميت مى‏كوشيدند هر چه صداى شيون زنان زياد بلند مى‏شد اصحاب و ياران و جوانان كوشش و كشش بيشتر مى‏كردند.
ابو مخنف مى‏نويسد: شمر ناپاك ميدان را خالى ديد بعد از خراب كردن خيمه‏ها و پاره نمودن سرادق امام (عليه السلام) گفت: آتش بياوريد تا خيمه ظالمان را آتش بزنم.
بعضى از اصحاب حضرت كه اهل جنگ نبودند از قبيل خدام و عملجات خيام و مثل هند بن ابى هند كه خالوى امام (عليه السلام) بود و پيرى قد خميده و ريش سفيد در خانه حضرت محسوب مى‏شد اينها فرياد بر آوردند:
اى ظالم: أتحرق حرم الله و رسوله آيا حرم خدا و رسولش را آتش مى‏زنى.
قال: نعم، گفت: بلى‏
در آن گير و دار پير روشن ضمير را شهيد كردند و به صورت بلند جار زدند: قتل والله خال الحسين
اى مردم والله خالوى حسين بن على عليهما السلام را هم كشتند.
از جمله شهداء در اين جمله خزيمه رسول ابن سعد بود كه به رسالت خدمت حضرت آمد و برنگشت.
و از جمله انس بن ابى سجيم بود چنانچه مرحوم مجلسى در بحار فرموده است.
پسر سعد ستمكار صيحه زد: اى شمر مترس خيمه‏ها را آتش بزن.
خبر به امام (عليه السلام) دادند: آقا خيمه‏ها را شمر آتش زد.
حضرت آهى سرد از دل بركشيد و سر به آسمان كرد و عرضه داشت:
اللهم لا يعحزك الشمر ان تحرق جسده فى النار يوم القيمه، اى خداى حسين تو كه عجز ندارى از اينكه شمر را به آتش غضب بسوزانى، ايخدا در راه تو همه مصيبات را بر خود مى‏خرم، از مال گذشتم ولى عيال را بتو مى‏سپارم.
امام در ميان معركه جنگ مى‏كرد و از دل با خدا مناجات مى‏كرد، زنان و دختران در آفتاب سوزان شيون كنان بودند، نائره آتش از دور خيمه‏ها بلند بود، همينكه خروش و ناله اهل و عيال بلند شد جوانان هاشمى از عمر سير شدند، پسر از براى مادر، برادر از براى خواهر، مرد بجهت زن زار و دل افكنده شدند، رنجى بسيار و زحمتى بى شمار كشيدند چندين هزار كشتند تا راهى به خيمه‏ها پيدا كردند پيشاپيش زهير بن قين بجلى راه مى‏گشود ياران از عقب سر بر يمين و يسار حمله مى‏كردند و مى‏آمدند.
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مى‏فرمايد: و حمل عليهم زهير بن القين مع عشرة رجال من اصحاب الحسين (عليه السلام).
مرحوم مجلسى در بحار فرموده:
در آن هنگامه و گير و دار ابو غدره ضبابى كه از طائفه شمر شرير بود به زهير بن قين برخورد و گفت: اى زهير خيمه‏ها را همه غارت كرده و آتش زديم.
زهير ديگر فرصتش نداد نيزه به دهانش زد كه از قفا سر به در آورد و به جهنم رهسپار شد، بعد رو به شمر آورد آن ناپاك ديد اصحاب و انصار خود را از ميان هنگامه كارزار خلاص كرده و اينك پشت سر هم مى‏رسند، لذا روى به فرار نهاد.
زهير با ياران كه تعدادشان ده نفر بود بر آن كفره و فجره تاختند جمعى كثير را به خاك انداختند الباقى زخم دار راه فرار پيش گرفتند در راه و نيمه راه به ساير اصحاب بر مى‏خوردند طعمه شمشير آبدار مى‏شدند.
مخدرات حرم از آمدن زهير و فرار دادن دشمن قدرى آرام گرفتند ولى از براى جوانان و برادران تشويش داشتند كه مبادا خداى نكرده سر موئى از ايشان كم شده باشد در اين اثناء علم خورشيد پرچم عباسى پيدا شد نعره جوانان به گوش خواهران و مادران رسيد همه ديده به راه داشتند ديدند امام (عليه السلام) آمد، على اكبر رسيد، قاسم پيدا شد، عون و جعفر و عبدالله و ساير جوانان همه از راه رسيدند.
از آن طرف شبث بن ربعى با آن قساوت قلب شمر را سرزنش كرد و گفت:
ثكلتك امك افزعنا النساء مادرت به مرگت بنشيند اين زنها كه جگرهاى ما را از ضجه و ناله كباب كردند زنها چه تقصير داشتند.
فاستحيى شمر و اخدوا لا يقاتلوهم الا من وجه واحد شمر ناپاك از حرف شبث خجالت كشيد قرار دادند كه ديگر به زنها كارى نداشته باشند و فقط با مردان بجنگند.