مقتل الحسين (ع) از مدينه تا مدينه

آيت الله سيد محمد جواد ذهنى تهرانى (ره)

- ۲۱ -


استغاثه امام (عليه السلام) و منقلب شدن حر بن يزيد رياحى و توبه نمودنش و ملحق شدن آن با سعادت به اردوى كيوان شكوه

به نوشته ابو مخنف همينكه از در خيمه ناله غريبى مظلوم كربلاء به هل من ناصر ينصرنا و هل من مجير يجيرنا بلند شد صداى استغاثه و زارى آن بزرگوار در آن صحراى وحشتزا پيچيد و به گوش حر بن يزيد رياحى رسيد دلش از جا كنده شد، بدنش به لرزه در آمد در درياى حيرت فرو رفت و غرق در بحر تفكر شد، بنا كرد در غرق حميتش به زدن و خون تشيعش در جوشيدن، نور هدايت در ساحت دل آن مقبل تابيد و صورتش مثل قرص قمر درخشيد و دست قدرت سبحانى وى را از جنگ وساوس شيطانى نجات داد و حضرت پروردگار خطاب به شيطان فرمود:
ان عبادى ليس لك عليهم سلطان يعنى وى از عباد مخلص ما است تو را قدرتى با اين صاحب همت نيست، پس حر دلاور تازيانه بر مركب زد و خود را به پسر سعد بد اختر رسانيد فرمود:
أتقاتل انت مع هذا الرجل، آيا با اين غريب بى يار خيال مقاتله و كارزار دارى يا اينكه اينها اسباب چينى است براى بيعت گرفتن؟
آن ناپاك گفت: اى والله قتالا شديدا يعنى آرى به ذات خدا جنگى سخت خواهم كرد كه آسانترش آن باشد كه سرها از تن و دستها از بدن جدا شود.
حر فرمود: آنچه پسر فاطمه از شما خواهش كرده به عمل نخواهيد آورد؟
پسر سعد گفت: اگر اختيار با من بود هر آينه خواهش حسين را اجابت مى‏كردم اما چكنم حكم امير است يا بيعت و يا جنگ.
رخسار حر زرد شد، سر بزير انداخت، خود را به عقب كشيد در موقف خود ايستاد، پسر فرخنده سيرش هم با سنان و سپر در لشگر ايستاده بود، يك طرف حر، قرة بن قيس رياحى كه پسر عموى حر بود قرار داشت، حر به فرمود: هل سقيت فرسك آيا مركب خود را آب داده‏اى؟
گفت: نه يابن عم‏
حر فرمود: چرا كوتاهى كردى، حالا نمى‏خواهى آب بدهى؟
قره از گفتار حر به خيال افتاد با خود گفت: اين شير مرد مى‏خواهد از جنگ طفره بزند و با پسر فاطمه روبرو نشود.
گفت: من اسب خود را آب نخواهم داد.
حر گفت: پس من مى‏روم مركب خود را آب بدهم، حر در اين خيال بود كه ناگاه دو مرتبه ناله استغاثه و زارى حضرت به گوشش رسيد كه مى‏فرمود:
اما من مجير يجيرنا، اما من معين يعيننا، اما من ناصر ينصرنا.
ابو مخنف مى‏گويد: حر دلاور كه اين نداى امام (عليه السلام) را شنيد رو كرد به قره فرمود:
پسر عم آيا نمى‏شنوى صداى غريبى امام ابرار و ناله بى كسى سلطان بى يار را؟
اما تنظر الى الحسين (عليه السلام) كيف يستغيث و لا يغاث و يستجير و لا يجار.
آيا نگاه نمى‏كنى چگونه در خيمه تكيه به نيزه بى كسى داده هر چه استغاثه مى‏كند كسى به فريادش نمى‏رسد فهل لك ان تسيربنا اليه و نقاتل بين يديه آيا مى‏توانى با ما يار شوى اين لشگر را بگذارى دست از اين عالم بردارى با هم برويم خدمت جگر گوشه مصطفى اگر بناى كارزار شد ياريش كنيم فان الناس عن هذه الدنيا راحلة و كرامات الدنيا زائلة فلعلنا نفوز بالشهادة و نكون من اهل السعادة.
اى پسر عم دنيا جاى ثبات و قرار نيست و نعمتهاى دنيا بر هيچ كس پايدار نمى‏ماند، شايد از دولت اين غريب دولت شهادت نصيب ما گردد و نام ما در زمره اهل سعادت مرقوم شود در حشر با پسر پيغمبر محشور شده و از نعم باقيه مسرور گرديم.
قره بى سعادت گفت: مرا با اين كار حاجت نيست.
حر سعادتمند روى از آن بيگانه برگردانيد و روى به پسر فرخ سير خود آورد و فرمود:
يا بنى لا صبرلى على النار و لا على غضب الجبار و لا ان يكون غدا خصى احمد المختار.
پسرم مرا طاقت حرارت جهنم نبوده و نمى‏توانم غضب حق تعالى را تحمل كنم و توان اينكه در فرداى قيامت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دشمن من باشد ندارم، شنيدى صداى استغاثه جگر گوشه پيغمبر را كه هر چه زارى كرد كسى يارى ننمود يا بنى سر بنا اليه برو تا به سوى حسين رو نهيم.
فرزند ارجمند حر گفت: يا ابه حبا و كرامة به چشم فرمان تو بر من مطاع است.
فجعل يدنوا من الحسين (عليه السلام) قليلا قليلا، پس به قصد شرفيابى حضور سلطان العالمين آهسته آهسته، كم كم پيش آمدند و صفوف را شكافتند و از كنار اوس مهاجر عبور كردند اوس مهاجر پرسيد: اى دلير چه خيال دارى، مى‏خواهى ميدان دارى و اظهار شجاعت و دلاورى كنى؟
حر جواب مهاجر را نداد فاخذه مثل الافكل بدن حر در پشت زين مثل بيد مى‏لرزيد كه صداى استخوانهاى بدنش شنيده مى‏شد.
مهاجر گفت: اى حر بالله حالت تو را دگرگون مى‏بينم، من تو را در معارك ديدار كرده‏ام دليريهاى تو را سنجيده و پسنديده‏ام اگر كسى از اشجع شجاعان كوفه از من سوال مى‏كرد من تو را نشان مى‏دادم حال چطور اين قدر مضطرب و ترسان مى‏باشى؟
حر گفت: والله اخير نفسى بين الجنة و النار، اى مهاجر به ذات پروردگار خود را ميان بهشت و نار مى‏بينم ولى بهشت را اختيار مى‏كنم، اين بگفت تازيانه بر مركب نواخت مثل باد صرصر تاخت.
مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد:
و يده على رأسه و هو يقول: اللهم اليك انبت فتب على فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيك.
حر سعادتمند و سرافراز دست بر سر گذارده با حالتى زار و گريان و از روى عجز و نياز مى‏گفت:
پروردگارا به سوى تو بازگشتم، توبه مرا قبول و گناهم را ببخشاى كه دل دوستان تو را بترس انداختم و اولاد دختر پيغمبر تو را مضطرب ساختم از كردار زشت خود پشيمانم.
همين نحو زمزمه مى‏كرد و گريان گريان مى‏آمد تا خود را به صف اصحاب حضرت رساند، ياران راه دادند آن مرد ديندار چون چشمش بر جمال پر ملال حسينى افتاد ناله از دل كشيد خود را از مركب به زير انداخت صورت به خاك ماليد، قدم امام (عليه السلام) را بوسيد و زار زار گريست و عرضه داشت:

شعر

آمدم اى دوست با حال خراب جان نباشد آنكه از بهر تو نيست   سينه‏ام شد از غم هجرت كباب خشك باد آبى كه در نهر تو نيست

يابن رسول الله التوبه التوبه، از سر تقصير من در گذر
ابو مخنف مى‏نويسد:
ثم بكى بكاءا شديدا و قال الامام (عليه السلام): ارفع رأسك يا شيخ.
بعد از گريه بسيار امام ابرار فرمودند: اى جوانمرد سر بردار زيرا

فرد

سر نامور لايق خاك نيست   سزاى ثريا جز افلاك نيست

به روايتى خود حضرت دست آورد و سر حر را از روى خاك برداشت با دست مرحمت گرد و غبار از سر و صورت آن فرخنده اقبال پاك كرد.

آغاز جنگ و نبرد بين لشگر كفر و ايمان

در روز عاشوراء بعد از آنكه صفوف را از جانبين آراستند و امام (عليه السلام) مكرر به ميدان تشريف برده و آن قوم غدار و مكار را موعظه نمودند و بالاخره از ميان تمام آن درياى لشگر حر بن يزيد رياحى با پسر و غلامش تائب شده و به اردوى حضرت ملحق شدند ملحق شدند عمر بن سعد از مشاهده اين صحنه بخود پيچيد و عزم را جنگ جزم نمود لذا به نوشته مرحوم مفيد در ارشاد:
نادى عمر بن سعد لعنه الله يا دريد ادن رايتك
عمر بن سعد فرياد بر آورد: اى دريد پرچم و علامتت را نزديك بياور
فادناها پس غلام بد كردارش علامت را پيش كشيد و در صف اول ايستاد و پسر سعد ملعون نيز در زير علم قرار گرفت و به همراهى آن پيش آمد و پس از آن از پسرش حفص تير و كمان را گرفت و تير را به چله كمان نهاد و فرياد كرد:
اى مردم كوفه، پير و جوان جملگى نزد امير عبيدالله شهادت دهيد كه جنگ را من آغاز كردم و اولين كسى كه به روى حسين تير انداخت من بودم، سپس تير را از كمان رها كرد و بطرف اردوى امام (عليه السلام) پرتاب نمود.
به گفته صاحب روضة الصفا يكى از شيعيان امام (عليه السلام) فرياد كرد:
بلى ما شهادت مى‏دهيم اول كسى كه از اين لشگر روى به جهنم نمود تو بودى.
آن ناپاك از اين سخن به غضب در آمد فرمان داد هر كس تير و كمان داشت اصحاب و ياران امام حسين (عليه السلام) را تير باران كند.
مرحوم سيد در لهوف مى‏فرمايد:
و اقبلت السهام من القوم كانها القطر، تير دشمن به طرف سپاه سلطان عالمين مانند قطرات باران، باريدن گرفت، حضرت با دلى پر حسرت رو به اصحاب باوفا نمود و فرمود:
قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لابد منه، اى ياران خدا شما را رحمت كند مردانه در جهاد ثابت قدم باشيد كه عاقبت الامر از مرگ چاره‏اى نيست فان هذه السهام رسل السهام رسل القوم اليكم.
اين تيرها كه از اين گروه بسوى شما پرتاب مى‏شوند پيام آوران مرگ مى‏باشند.
سپس امام (عليه السلام) به اصحاب اذن جهاد دادند، ايشان پس از صدور فرمان مبارك امام (عليه السلام) به جهاد تيرها به كمان نهاده لشگر كفرآئين عمر بن سعد ملعون را تيرباران كردند.
از محمد بن ابيطالب نقل شده كه عدد تيراندازان لشگر كفر هشت هزار نفر بودند و در مقابل تيراندازان سپاه ايمان پنجاه نفر رقم زده شده‏اند لذا در وقت پرتاب تير آسمان زمين كربلاء از تير دشمن سياه شده‏ بود و اكثر دلاوران و دليران سپاه امام زخمدار و مجروح شدند.
اصحاب و ياران امام (عليه السلام) مخصوصا سپهسالار والا گهر سپاه ايمان يعنى قمر بنى هاشم (سلام الله عليه) كه كار را اينچنين زار ديد علم سپهسالارى را پيش كشيد و در زير آن رو به سپاه كفر آورده و خود را به قلب آن درياى لشگر زد از طرف ديگر شير بيشه‏هاى شجاعت يعنى شاهزادگان عاليمقام از پشت سر قمر بنى هاشم همچون شيران گرسنه كه به گله روبهان حمله كنند ميان آن ناكسان و نانجيبان افتاده از كشته پشته مى‏ساختند زهير دلاور ميمنه لشگر را و حبيب بن مظاهر ميسره را حركت داد آن دو لشگر مثل دو كوه فولاد بر يكديگر حمله بردند سرها
بود كه مثل گوى در ميدان مى‏غلطيد خونها همچون جوى روان گرديد سردار سپاه ايمان مير غضب مرتضى على يعنى عباس رشيد شجاعت خود را در آن صبح روز عاشوراء به نمايش گذارد يك بار ديگر جنگاوران بعينه شجاعت اميرالمومنين (عليه السلام) را مشاهده كردند تو گوئى نفس نفيس مولى الموحدين اسدالله الغالب است كه در ميان آن درياى لشگر بدون هيچ هراس و وحشتى خرمن عمر آن بدسگالان را به آتش تيغ سوزانده و آنها را به دارالبوار روانه مى‏كند از طرف ديگر شاهزاده والاتبار حضرت على اكبر (سلام الله عليه) در ميان آن انبوه لشگر كالنجم الثاقب و الكوكب الطارق مى‏درخشيد و برق تيغ خونبارش بود كه گاهى از بالا و زمانى از پائين، در وقتى از مشرق و هنگامى از مغرب مى‏درخشيد و لا ينقطع نفرات آن سپاه كفرآئين را روانه سفر مى‏كرد از جانب ديگر حضرت قاسم بن حسن سلام الله عليها كالبدر المنير در آن صحنه ظلمانى و غبار آلود مى‏درخشيد و امان از دشمن بريده و مجال هر حركتى را از ايشان برده بود، دستها بود كه جدا مى‏كرد و سرها بود كه از تن قطع مى‏نمود، هر كه را بر كمر مى‏زد همچون خيار تر دو نيم مى‏نمود و آن كس را كه بر فرق مى‏زد برق تيغش از بين دو شاخش جستن مى‏كرد و شاهزادگان ديگر نيز دستها تا مرفق بالا زده سخت مردانه مى‏كوشيدند و مى‏خروشيدند اما همه تشنه و جملگى گرسنه بودند.
مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد:
فاقتتلوا ساعة من النهار حملة حملة يعنى تا يكساعت از روز گذشته آن جنگ مغلوبه برپا بود و حملات پى در پى در ميان آن دو لشگر واقع شد عدد زيادى از لشگر كفرآئين بجهنم واصل شد و از اصحاب امام (عليه السلام) نيز تعدادى به درجه رفيعه شهادت رسيدند.
در روضه الشهداء مى‏نويسد:
عدد شهداء از اصحاب و غلامان پنجاه و سه نفر بود و باقى اصحاب و ياران همه زخمدار و مجروح بودند مگر شاهزاده عاليمقام حضرت على اكبر (سلام الله عليه) كه زخمى برنداشته بود و جهتش آن بود كه ده نفر از غلامان اميرالمومنين دور آن حضرت را گرفته بودند و نمى‏گذاشتند زخم و جراحتى بر اندام لطيف و پيكر نظيفش برسد.
مولف گويد:
اين حمله كه در آن پنجاه و دو يا پنجاه و سه تن به درجه رفيعه شهادت رسيدند موسوم است به حمله اول.

اسامى كسانى كه در حمله اول شهيد شدند

مرحوم محدث قمى در منتهى الامال فرموده: اين بزرگواران عبارتند از:
1 - نعيم بن عجلان، وى برادر نعمان بن عجلان است كه از اصحاب اميرالمومنين (عليه السلام) و عامل آن حضرت بر بحرين و عمان بود.
2 - عمران بن كعب بن حارث الاشجعى‏
3 - حنظلة بن عمرو شيبانى‏
4 - قاسط بن زهير
5 - مقسط بن زهير كه برادر قاسط بوده.
مرحوم شيخ در رجال نام پدر ايشان را عبدالله ضبط كرده نه زهير.
6 - كنانة بن عتيق تغلبى كه از ابطال و قراء و عباد كوفه بشمار مى‏رفت.
7 - عمرو بن ضبيعه بن قيس، وى سوارى شجاع و دلير بود.
گويند وى اول با عمر سعد بود و بعدا در انصار امام حسين (عليه السلام) داخل گرديد.
8 - ضرغامة بن مالك تغلبى‏
بعضى گفته‏اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون شد و شهيد گرديد.
9 - عامر بن مسلم العبدى‏
10 - سالم، وى مولاى عامر بن مسلم بود و هر دو از شيعيان بصره بودند.
11 - سيف بن مالك العبدى، بعضى گفته‏اند كه وى بعد از ظهر به مبارزت بيرون گرديد و شهيد شد.
12 - ادهم بن اميه.
13 - يزيد بن ثبيط، اين چهار نفر اخير جملگى بيارى امام (عليه السلام) آمدند كه جملگى در حمله اول شهيد شدند.
14 - عبدالرحمن بن عبدالله الارحبى الهمدانى، وى همان كسى است كه اهل كوفه او را با قيس بن مسهر بسوى امام حسين در مكه فرستادند كه حامل كاغذها بود، روز دوازدهم ماه رمضان بود كه خدمت آن حضرت رسيدند.
15 - جباب بن عامر التميمى، وى از شيعيان كوفه است كه با مسلم بيعت نمود و پس از جفا كردن كوفيان با مسلم وى به قصد خدمت امام حسين (عليه السلام) حركت كرد و در بين راه به آن حضرت ملحق شد.
16 - عمرو الجندعى، ابن شهر آشوب او را از مقتولين در حمله اولى شمرده ولى برخى از اهل سير گفته‏اند كه او مجروح روى زمين افتاده بود و ضربتى سخت بر سر او رسيده بود، قوم او وى را از معركه بيرون بردند و مدت يكسال مريض و صاحب فراش بود و در سر سال وفات كرد.
17 - حُلاس (با حاء بدون نقطه بر وزن غراب) بن عمرو الازدى‏
18 - نعمان بن عمرو، وى برادر حلاس است، اين دو برادر اهل كوفه بوده و هر دو از اصحاب اميرالمومنين (عليه السلام) بوده بلكه حلاس از سرهنگان لشگر آن حضرت در كوفه بوده است.
19 - سوار بن ابى عمير، وى در حمله اول مجروج در ميان كشته گان افتاد او را اسير كردند و بنزد عمر سعد بردند عمر خواست او را بكشد، قومش شفاعت او را كرده و بدين ترتيب جان سالم بدر برد ولى بحال اسيرى و مجروح بود تا ششماه و پس از آن وفات كرد.
20 - موقع بن ثمامه، وى نيز در حمله اول مجروح در ميان كشته گان افتاد و قومش او را به كوفه بردند و مخفى كردند، ابن زياد مطلع شد فرستاد تا او را بكشند قوم او از بنى اسد شفاعتش كردند او را نكشت ولى در قيد آهنش نمود و او را به زاره كه موضعى است در عمان فرستاد، موقع از زحمت جراحتها مريض بود تا يكسال پس از آن در همان زاره وفات فرموده است.
21 - عمار بن سلامة الدالانى الهمدانى، وى از اصحاب اميرالمومنين (عليه السلام) و از مجاهدين در خدمتش بوده.
22 - زاهر مولى عمرو بن الحمق جد محمد بن سنان است وى در سنه شصت به حج مشرف شد و به شرف مصاحبت حضرت سيدالشهداء نائل گرديد و در خدمتش بود تا در روز عاشوراء در حمله اول شهيد گشت.
23 - جبله بن على الشيبانى وى از شجاعان كوفه بود.
24 - مسعود بن الحجاج التيمى‏
25 - عبدالرحمن بن مسعود بن حجاج وى و پدرش از شجاعان و معروفين بودند، ايندو با ابن سعد آمده بودند در ايامى كه جنگ واقع نشده بود آمدند خدمت امام حسين (عليه السلام) سلام كنند پس سعادت شامل حالشان شد خدمت آن جناب ماندند تا در حمله اول شهيد گشتند.
26 - زهير بن بشرالخثعمى‏
27 - عمار بن حسان بن شريح الطائى وى از شيعيان و مخلصين بوده و با حضرت امام حسين (عليه السلام) از مكه مصاحبت كرده تا كربلاء و پدرش حسان از اصحاب اميرالمومنين (عليه السلام) بود و در صفين در ركاب آن حضرت شهيد شد.
28 - مسلم بن كثير ازدى كوفى تابعى، گويند از اصحاب اميرالمومنين (عليه السلام) بوده و در ركاب آن حضرت در بعضى از حروب زخمى به پايش رسيده بود و خدمت سيدالشهداء (عليه السلام) از كوفه به كربلاء مشرف شد و روز عاشوراء در حمله اول شهيد گرديد.
29 - زهير بن سليم ازدى، وى از بزرگوارانى است كه در شب عاشوراء به اردوى كيوان شكوه ملحق شد.
30 - عبدالله بن يزيد ثبيط
31 - عبيدالله بن يزيد ثبيط
32 - جندب بن حجير كندى خولانى، وى از اصحاب اميرالمومنين (عليه السلام) بوده‏
33 - جنادة بن كعب انصارى، وى از مكه با اهل و عيال خود در خدمت امام حسين (عليه السلام) بود.
34 - سالم بن عمرو
35 - قاسم بن حبيب ازدى‏
36 - بكر بن حى التيمى‏
37 - جوين بن مالك التيمى.
38 - امية بن سعد الطائى‏
39 - عبدالله بن بشر كه از مشاهير شجاعان بود
40 - بشر بن عمرو
41 - حجاج بن بدر بصرى، وى حامل كتاب مسعود بن عمرو بود كه از بصره خدمت امام (عليه السلام) رسيد.
42 - قعنب بن عمرو نمرى بصرى‏
43 - عائذ بن مجمع بن عبدالله عائذى‏
علاوه بر اين اشخاص ده نفر از غلامان امام حسين (عليه السلام) و دو نفر از غلامان اميرالمومنين (عليه السلام) نيز در اين حمله شهيد شدند ايشان عبارت بودند از:
44 - اسلم بن عمرو، وى كاتب امام (عليه السلام) بود.
45 - قارب بن عبدالله دئلى، مادر وى كنيز امام (عليه السلام) بود
46 - منجح بن سهم، وى غلام امام حسن (عليه السلام) بود كه با فرزندان آنجناب به كربلاء آمد و شهيد شد.
47 - سعد بن الحرث، وى غلام اميرالمومنين (عليه السلام) بود.
48 - نصر بن ابى نيزر، وى غلام اميرالمومنين بود و پدرش در نخلستان اميرالمومنين (عليه السلام) كار مى‏كرد.
49 - حرث بن بنهان، وى غلام حضرت حمزه سيدالشهداء بود.
50 - اشعث بن سعد
51 - قيس بن ربيع‏
52 - سعد بن ربيع‏
53 - عبدالله بن ابى دجانه‏
54 - محمد بن مقداد
55 - سليمان‏
56 - كرش بن زهير.

صف آرائى دوم و حمله مكرر لشگر كفرآئين به لشگر امام (عليه السلام)

محمد بن ابيطالب مى‏گويد:
فما بقى من اصحاب الحسين (عليه السلام) احد الا اصابه من سهامهم از اصحاب امام حسين (عليه السلام) كسى باقى نماند مگر آنكه بواسطه اصابت تيرها زخمدار و مجروح بود و چون تعداد نفرات ياران امام (عليه السلام) اندك بود شهادت شهداء خيلى نمايان و آشكار بود و از لشگر كوفه و شام اگر چه تعداد كشته شدگان بسيار بود ولى بواسطه كثرت جمعيت فقدان آنها هيچ نمايان و ظاهر نبود.
بارى آنچه از اصحاب و ياران امام (عليه السلام) باقى مانده بودند جملگى زخمدار، خسته و تشنه بوده ولى در عين حال با كمال قوت در جلوى خيام دو مرتبه صف بستند، ميمنه و ميسره را آراستند از آنطرف لشگر عمر بن سعد وقتى دست از مقاتله كشيدند چندان مكث نكردند بلكه فقط به مقدارى كه مراكب خود را سيراب كرده زره و سلاح خود را تصفيه و تسويه نموده و رفع خستگى و تشنگى كنند تامل كرده سپس براى بار دوم صفوف خود را آراستند و مانند سيل كه از كوهسارى جارى شود بطرف خيمه‏هاى امام (عليه السلام) حركت كردند و دوباره شروع به تيراندازى كردند.
مرحوم صدوق در امالى مى‏نويسد:
امام (عليه السلام) در آن روز پنجاه و هفت سال از سن مباركش گذشته بود، حضرت در آن حال غير قابل توصيف محاسن مبارك را بدست گرفته بود و مى‏فرمود:
غضب الله على اليهود حين قالوا عزيز ابن الله و اشتد غضب الله على النصارى حين قالوا المسيح بن الله و اشتد غضبه على هذه العصابة الذين يريدون قتل ابن نبيهم.
حاصل كلام آنكه: چندين مرتبه غضب خدا بر خلايق شديد شد:
يك مرتبه وقتى بود كه يهود عزيز را پسر خدا خواندند و دفعه ديگر زمانى بود كه نصارى مسيح را فرزند خدا دانستند و امروز هم غضب خدا شديد شد كه اين قوم اراده كشتن و بخون آغشتن پسر پيغمبر خود را كردند.
مرحوم شيخ در ارشاد مى‏نويسد:
در همين حال ناپاكى از بنى تميم كه او را عبدالله بن خوزه مى‏گفتند از لشگر عمر سعد جدا شد و بطرف خيام امام (عليه السلام) حركت كرد از عقب سر سپاه عمر بر او بانگ زده و گفتند: اى اجل برگشته به كجا مى‏روى آيا به شجاعت خود مى‏نازى كه اين گونه متهورانه جلو مى‏روى؟! مادرت به عزايت بنشيند.
در جواب گفت: انى اقدم على رب رحيم و شفيع مطاع.
امام (عليه السلام) فرمودند: اين شخص كيست؟
محضر مباركش عرض كردند: اين عبدالله بن خوزه است.
حضرت سر به آسمان بلند كرده و به درگاه الهى عرضه داشت: اللهم جره الى النار.
خدايا اين سركش را بسوى آتش بكشان.
هنوز سخن در دهان مبارك امام (عليه السلام) بود كه اسب سركشى كرد و به جست و خيز در آمد و آن ناپاك را ميان نهر خشك از زين سرنگون كرد بطورى كه پاى چپ در ركاب و پاى راستش در هوا ماند مركب شيهه كنان آن قدر لگد به سر و صورت و شكم آن بد عاقبت زد كه استخوانهاى سر و صورت و بدنش شكست در اين اثنا مسلم بن عوسجه با شمشير ضربتى به كمرش نواخت و او را به جهنم روانه ساخت، لشگر كوفه از ترس نفرين امام (عليه السلام) ديگر جرئت جسارت و بى حرمتى نكردند و احدى تاب قدم گذاردن به ميدان را نداشت عمر سعد ملعون چون چنان ديد در غضب شد شروع كرد به لشگر دشنام دادن و گفت:
چرا به حرب اقدام نمى‏كنيد و بميدان نمى‏رويد مگر از اين جماعت اندك كه همه خسته و مجروح و گرسنه و تشنه‏اند بيم و هراس داريد؟
لشگر از تحريص و ترغيب آن ناپاك دلگرم شده بناگاه يورش و حمله آوردند عمرو بن حجاج كه سردار ميمنه بود سواران سمت راست را فرمان داد كه بر ميمنه لشگر امام حمله كنند زهير دلير كه سردار ميمنه سپاه امام (عليه السلام) بود ديد اگر اين گروه انبوه با اين حال به ميمنه حمله كنند كار لشگر در طرفةالعينى ساخته مى‏شود لذا صلاح ديد كه خود و نفراتى كه در تحت فرمايش بودند جملگى از مراكب پياده شده و دم لشگر را بگيرند و نگذارند كه پيش بيايند لذا بفرمان آن ارجمند همگى به سر زانو نشستند و نيزه‏ها را بدست گرفته و در مقابل چشم مركبان دشمن قرار دادند، چشم اسبان كه به تيزى نيزه‏ها مى‏افتاد رم مى‏كردند و قدم پيش نمى‏گذاردند غريو از هر دو سپاه برآمد و تمام انگشت تحير به دندان گرفتند كه اين چه تمهيد و چه تدبيرى است كه اين جماعت قليل با اين تدبير جلو انبوه لشگر را باين سادگى مهار كنند بفرموده مرحوم علامه قزوينى در رياض اين از جمله اعاجيب محاربات بود كه زهير دلير اعمال كرد و الى كنون از گذشته و آينده كسى چنين محاربه‏اى نه ديده و نه شنيده است.
بارى عمرو بن حجاج چون مار زخم خورده بر خود پيچيد و بانك بر لشگر زد و گفت:
اى بى حميت مردم، من را رسوا و خود را ذليل و خوار كرديد اين گروه جماعت اندكى بيش نيستند به يك حمله مى‏توانيد ايشان را زير سم اسبان خورد و نرم كنيد چرا معطل مانده‏ايد.
لشگر بى نام و نشان بار ديگر مهميز بر اسبان زده و آنها را به جلو راندند ولى مراكب اصلا قدم از قدم برنداشته و همچنان بحالت وحشت و رم بجاى خود ايستادند.
عمرو بن حجاج بار ديگر خجل و منفعل شد و بدين ترتيب باد نخوت از مغز سرش بدر رفت و با كمال سرافكندگى و خوارى و ذلت از معركه قتال رو برگرداند.
مرحوم مفيد فرموده:
همينكه لشگر عمرو بن حجاج پشت به سپاه امام (عليه السلام) كردند بطور جنگ و گريز خو؛ را به عقب كشانده و بدين ترتيب عقب نشينى نمودند اصحاب و ياران امام (عليه السلام) كه حال را بدين منوال ديدند از فرصت استفاده كرده نيزه‏ها را به زمين گذارده به چابكى تمام تيرها به چله كمان نهاده لشگر عمرو را تيرباران كردند و جمع كثيرى را به خاك مذلت انداختند و باقيمانده لشگر به صف خود بازگشتند و اصحاب امام (عليه السلام) بر اسبهاى خود نشسته با يك دنيا وقار و عزت و سرافرازى صف خود را دوباره منظم كردند.

به ميدان رفتن حر بن يزيد رياحى و موعظه كردن آن قوم مكار را

چون ميدان كربلاء از حمله اول ساكت و آرام شد و دو لشگر صفوف خود را دوباره آراسته و منظم كردند حر دلاور از مركب به زير آمد تنگ مركب را سخت كشيد همچون شير خشم آلود بر پشت آن بادپا قرار گرفت و به سرعت خود را خدمت سلطان دنيا و آخرت رساند تعظيم كرد و عرض نمود:
فدايت شوم من آن بنده شرمنده و روسياهم كه از اول سر راه بر تو گرفتم و در بيابانها به بيراهه روانه كردم و در اين مكان سخت‏گيرى كردم اكنون از كردار زشتم پشيمانم‏

شعر

با خجالت‏هاى كلى رو به راه آورده‏ام بر من بى دل ميفشان دست رد زيرا كه من   جان پر درد و زبان عذر خواه آورده‏ام بر اميدى رو سوى اين بارگاه آورده‏ام

ديگرى زبانحال اين تائب واقعى را اين گونه توصيف كرده:

يكى بنده‏ام پاى تا سر گناه چسان سر برآرم ز شرمندگى تو درياى رحمت منم مشت خاك   به دل مهربان و به لب عذرخواه كه گردن كشيدم من از بندگى بر اين خاك بخشى گر آبى چه باك

اى پسر پيغمبر به خدا سوگند نمى‏دانستم كار تو اين گونه زار مى‏شود، من را ببخش و اذن فرما كه اين سر را در خاك قدمت اندازم شايد بدينوسيله آبروى باز رفته دوباره برگردد.
اين بگفت و اشگ از ديده باريد و زار زار چون ابر بهارى سرشگ از ديدگان بر روى و محاسنش جارى شد.
امام (عليه السلام) فرمودند:
اى جوانمرد تو بر ما ميهمان هستى و هنوز از رنجش راه آسوده نشده‏اى پس از اسب پياده شو.
حر عرض كرد: قربانت گردم بيش از اين شرمنده‏ام مساز، كاش نام و نشان من از صفحه عالم محو مى‏بود و اين عمل از من سر نزده بود، اجازه بفرمائيد همينطور كه بر اسبم سوار هستم بميدان روم و پياده نشوم و بنا به روايت لهوف عرض كرد:
يابن رسول الله چون من اولين كسى بودم كه بر شما خروج كردم لذا تقاضا دارم بمن اذن دهيد بميدان رفته تا اولين كسى باشم كه در پيش روى شما كشته شوم.
مرحوم علامه مجلسى فرموده: مقصود حر از اول كشته شدن، اولين كشته شدگان از مبارزين است زيرا همان طورى كه گفته شد در حمله اول تعدادى از صحابه و ياران امام (عليه السلام) شهيد شدند.
بارى پس از التماس و تقاضاى زياد امام (عليه السلام) آهى از دل كشيد و با ديده اشكبار به او اجازه داد آن شير بيشه شجاعت و صفدر دلير از نهايت خرمى و خوشحالى در جامه نمى‏گنجيد، پس روى به ميدان آورد و مركب خود را لختى در معركه جولان داد دو لشگر به نظاره حر مشغول بودند كه آن رشيد دلاور خود از سر برداشت نعره رعد آسائى از جگر بركشيد و نام و نسب خود را آشكار كرد و سپس اين بيت را مكرر و با صداى بلند خواند:

اميرى حسين و نعم الامير   له لمعة كالسراج المير

سپس بانگ برآورد كه اى اهل كوفه مادرهايتان به عزاى شما نشينند و اشگها بر صورتهاى خود جارى كنند اى ملاعين آيا اين بنده صالح شايسته بزرگوار را به جانب خود دعوت كرديد و چون به ديار شما وارد شد او را تنها گذاشتيد و سخن شما اين بود كه جانهاى خود را به فداى او خواهيد كرد، حال از كجا روا و انصاف است كه به دور او جمع شده‏ايد و مى‏خواهيد او را به قتل رسانيد و چون مرغ شكارى به چنگالهاى خود سينه او را گرفته‏ايد و اطرافش را با لشگرهاى خود بسته‏ايد و نمى‏گذاريد كه به هيچ طرف از اطراف ملك الهى كه به اين وسعت است برود نه در وطن خودش و نه در جاى ديگر و مانند اسيرى گرديده است كه به دست شما مبتلا شده باشد كه بر تحصيل نفع و دفع ضرر از خود اصلا قدرت نداشته باشد.
سپس فرمود: اى بى وفا مردم از اين ظلم بالاتر چه مى‏شود اين آبى را كه سگ و خوك و يهود و مجوس از آن سيرابند بر روى ساقى كوثر و عيال آن سرور بسته‏ايد كه جرعه‏اى از آن خون بهاى اولاد رسول است، بد راه رفتيد با ذريه پيغمبر خود، خدا از تشنگى‏هاى روز قيامت شما را سيراب نكند و سر پسر سعد در گور باد كه اراده ريختن خون پسر پيغمبر خود كرده.
سخن آن شير دل كه به اينجا رسيد فحمل عليه رجال يرمونه بالنبلة جمع كثيرى از آن كوردلان او را تيرباران كردند.

شعر

ز شصت خدنگ افكنان شرير چنان تير باريد بر شيردل   تن شير جنگى هدف شد به تير كه باران اردى از او شد خجل

حر از براى تشنگى امام (عليه السلام) و ياران باوفايش بلند بلند گريه كرد بعد دست برد نيزه خطى به چنگ گرفت پس مركب برانگيخت و خود را زد به قلب سپاه كفرآئين در آن هنگامه ناگاه مصعب بن يزيد رياحى برادر حر كه از پدر و مادر با هم يكى بودند از صف لشگر جدا شد مركب تاخت تا خود را به برادر برساند تمام لشگر پنداشتند كه مصعب به جنگ برادر مى‏رود لذا جملگى گردن كشيدند و نگاه مى‏كردند، حر از آمدن برادر آزرده شد رنگ رخسارش زرد گرديد زيرا هرگز گمان نمى‏كرد برادرش به حرب او آيد ولى همينكه مصعب مقابل برادر رسيد از مركب در غلطيد خود را به پاى برادر انداخت ركابش را بوسيد و عرض كرد:
برادر جان در هر دو جهان سرافراز باشى كه خضر راه من شدى، مرا پند دادى و به راه راست آوردى لشگر خدا را كه برادر را از برادر جدا نكرد، به ذات خدا اگر از زمين و هوا بر من تير و شمشير اصابت كند از تو جدا نخواهم شد.
جناب حر از برادر خوشحال شد در همان پشت زين خم شد برادرش را در بغل گرفت و پيشانيش را بوسيد و فرمود:
تو هم با من همگام شو و باتفاق با اين گروه از خدا بى خبر نبرد كنيم كه جهاد با اين كافران و كشته شدن در اين راه موجب سعادت و رستگارى است.
مصعب عرض كرد:
هر چه مى‏فرمائى اطاعت مى‏كنم ولى دلم مى‏خواهد جمال بى مثال حسينى را ببينم، مرا خدمتش ببر تا قدمش را ببوسم و عذر تقصير خود را از ساحت مقدسش بخواهم بعد هر چه بفرمائى همان را بجا آورم.
حر برادر را آفرين كرد باتفاق خدمت سلطان آفاق آمدند.

فرد

چو مصعب رخ شاه لب تشنه ديد   سرشگش ز مژگان به رخ برچكيد

چون خدمت سلطان عالمين مشرف شدند مصعب خود را از مركب به زير انداخت و دويد قدمهاى حضرت را بوسيد.
حر پيش آمد عذر تقصير برادر را از امام (عليه السلام) خواست و تقاضاى عفو و بخشش نمود.
حضرت حر را تحسين و آفرين نمود و از تقصير مصعب نيز درگذشت و از قدوم هر دو اظهار شادمانى فرمود.
بنابراين نتيجه موعظه و نصيحت حر در ميدان كارزار فقط مستبصر شدن يك نفر بود كه آن هم برادرش مصعب باشد.

فرستادن حر بن يزيد رياحى فرزند خود را به جنگ لشگر كفرآئين و شهادت آن نوجوان (1)

در مقتل ابو مخنف آمده:
پس از آنكه صف مبارزان آراسته شد جناب حر از امام (عليه السلام) اذن جهاد گرفت و حضرت به او رخصت فرمود وى پس از اخذ اذن رو كرد به فرزندش على فرمود: يا بنى احمل على القوم الظالمين نور ديده جانت را نثار امام خود كن و بر اين قوم حمله ببر.
على بن حر: انگشت قبول بر ديده نهاد و نيزه خطى به چنگ در آورد ركاب به مركب زد رو به لشگر دشمن تاخت، حر تماشاى جنگ فرزند مى‏كرد، ديد آن نوجوان مانند شير غران به آن روباه صفتان حمله كرد گاه به ميمنه و زمانى به ميسره خود را مى‏زد بهر طرف كه رو مى‏كرد همچون باد خزان برگ درخت عمر آن پست فطرتان را مى‏ريخت در آن عرصه گير و دار با نيزه بيست و چهار مبارز نامى را به جهنم فرستاد، ديگر كسى جرئت مبارزه با او را نكرد آن دلير شجاع در ميدان همچنان جولان مى‏كرد و مبارز مى‏طلبيد هر كدام از آن ناپاكان كه به ميدانش مى‏آمدند و مقابلش مى‏شدند بى درنگ با نوك نيزه او را از زمين مى‏ربود و بزمين مى‏زد بطوريكه استخوانهايش همچون طوطيا نرم مى‏گشت.
ابو مخنف نوشته: آن شير بيشه شجاعت هفتاد تن از آن خدانشناسان را به خاك مذلت انداخت و وقتى ميدان بسته شد و كسى جرئت مقابل شدن با او را نداشت برگشت محضر مبارك امام عرض كرد سرور و آقاى من از ما راضى شديد؟
امام (عليه السلام) فرمودند: خدا از شما راضى است سپس حضرت دست به دعا برداشته و بدرگاه الهى عرض داشت: اللهم انى اسئلك ان ترضى عنهما فانى راض عنهما.
خدايا از اين پدر و پسر خشنود باش كه من از ايشان راضيم.
سپس حر دلاور پسر را پيش انداخت هر دو خود را به قلب لشگر زدند، قلب لشگر را بهم ريخته سپس به ميمنه روى آوردند، ميمنه را نيز بهم زدند پس از آن متوجه ميسره شدند آنجا را نيز زير و رو كردند خلاصه آتشى در لشگر عمر سعد افروختند و در اندك فرصتى دويست نفر از آن دشمنان خدا را بجهنم رهسپار كردند پسر حر اينگونه رجز مى‏خواند:

انا على و انا بن الحر ارجوا بذاك الفوز يوم الحشر   افدى حسينا من جميع الضر
مع النبى و الامام الطهر

سپس حمله را از سر گرفت و خود را زد به درياى لشگر پنجاه دلير ديگر را به درك اسفل فرستاد، لشگر از پيش رويش فرار مى‏كردند فهم بالرجوع فلقيه الحر پس خواست از ميدان برگردد در مراجعت با پدر مواجه شد، حر فرمود:
فرزندم كجا مى‏روى برگرد و رو به سعادت ابدى كن.
على برگشت و مردانه كارزار سختى كرد تا خسته و درمانده شد، تشنگى و گرسنگى و خستگى او را از ادامه جنگ باز داشت، لشگر ديدند كه وى خسته و ناتوان شده ناگاه جملگى بر او حمله كردند هر كس ضربتى به او زد بعضى با نوك نيزه، برخى با شمشير، گروهى با زوبين، جماعتى با گرز و عمود او را مى‏زدند و آن قدر ضربات بر او وارد كردند تا بدن نازكش را پاره پاره كردند، على هر چه سعى كرد خود را به پدر رساند ممكن نشد بناچار با صداى بلند گفت: يا ابه ادركنى بابا مرا درياب‏
صداى على به گوش حر رسيد، حر با جماعتى از اصحاب امام (عليه السلام) رو به او آوردند وقتى رسيدند كه آن نامردان بدن على را با شمشير و نوك نيزه پاره پاره كرده و آنرا بسر نيزه نموده بودند حر كه اين منظره را ديد گفت:
الحمدلله الذى لم تمت جاهلا و استشهدت بين يدى الحسين (عليه السلام)
شكر خدا را كه جاهل و بى دين از دنيا نرفتى و در مقابل امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدى.

مبارزه نمودن شير بيشه شجاعت حر بن يزيد رياحى عليه الرحمه بين دو لشگر و شهادت آن نامدار (2)

پس از آنكه فرزند برومند جناب حر به درجه رفيعه شهادت رسيد آن دلاور با اخلاص با دلى مشحون از خون در مقابل سلطان عالمين آمد سر تعظيم فرود آورد اذن جهاد گرفت، امام (عليه السلام) به او رخصت داد وى روانه ميدان شد و در اينحال زبانحالش اين بود:

شعر

كنون نوبت كارزار من است به كين پسر كارزارى كنم   خزان پسر شد بهار من است
 
كه اندر جهان يادگارى كنم

ارباب مقاتل گفته‏اند:
در روز عاشوراء ميان اصحاب باوفاى امام حسين (عليه السلام) شجاع و دلاورى به مثل حر بن يزيد رياحى نبود آن شير فرزانه در ميدان كربلاء چنان رشادتى از خود نشان داد كه عقلها را حيران نمود.
در ترجمه وى گفته‏اند:
وى سپهسالار پسر زياد بود و بر تمام ابطال و ناموران كوفه و شام برترى داشت و چنان شجاع و دلير بود كه يك تنه با هزار سوار مقابل بود بارى آن عالى مقدار پس از گرفتن اذن از سلطان كربلاء خود را به دو دانگه ميدان رساند و طريد نبرد چنان بجا آورد كه هوش از سر هر دو لشگر پريد سپس رجزى خواند كه ابوالمفاخر در ترجمه‏اش آن را چنين به نظم آورده:

شعر

منم شير دل، حر مردم رباى منم شير و شمشير بران بدست   كمر بسته پيش ولى خداى
كه دارد بر شير و شمشير پاى