دميدن فجر روز عاشوراء و نماز صبح امام (عليه
السلام) با اصحاب عاليمقام
شب پر تعب و پرماجراى عاشوراء به آخر رسيد و سفيده صبح صادق روز عاشوراء دميد و
بدين ترتيب مقدار مهلت امام (عليه السلام) تمام شد در چنين وقتى آن حضرت با دلى
آكنده از اضطراب و حزن و اندوه پيوسته نظر به افق مىنمود و كلمه استرجاع و... بر
زبان جارى مىكرد ناگاه صداى اذان شاهزاده على اكبر (سلام الله عليه) به گوش امام
(عليه السلام) رسيد حضرت خود را براى اداء فريضه صبح آماده كرده و از خيمه بيرون
آمدند همينكه آفتاب دين و سلطان حجاز بجهت نماز از خيمه طلوع نمود اصحاب و انصار و
شهزادگان جملگى يكان يكان از خيام و سراپردهها بيرون آمده پشت سر امام (عليه
السلام) صف كشيده تا نماز را با آن قبله عالميان بجا آورند، بارى در آن دشت پر بلاء
و بيابان پر آشوب نمازى خوانده شد كه تمام فرشتگان آسمانها به گريه در آمدند زيرا
تمام آحاد اين جماعت مىدانستند كه اين نماز آخر و وداع با حق تبارك و تعالى
مىباشد و پيدا است كسيكه اميد نماز خواندن ديگر نداشته باشد چگونه آنرا به انجام
مىرساند.
مرحوم ابن قولويه قمى در كتاب كامل الزيارات از حلبى و او نيز از حضرت امام صادق
(عليه السلام) روايت كرده كه آن جناب فرمود:
ان الحسين (عليه السلام) صلى باصحابه صلواة الغداة ثم التفت
اليهم، فقال ان الله قد اذن فى قتلكم فعليكم بالصبر.
حضرت امام صادق (عليه السلام) فرمودند: پس از آنكه حضرت امام حسين با ياران با
وفايش نماز صبح را خواندند متوجه ايشان شده و فرمودند: حق تعالى اذن و اجازه در قتل
شما داده برخيزيد آماده قتال شده و صبر را شعار خود سازيد.
و جبرئيل هم در ميان آسمان و زمين فرياد بر آورد يا خيل الله اركبى يعنى اى لشگر
خدا و اى انصار حق سوار شويد.
مرحوم صدر قزوينى در كتاب حدائق الانس فرموده:
روز عاشوراء جبرئيل دو مرتبه صيحه كشيده:
الف: در صبح كه اذن جهاد صادر شد.
ب: زمانيكه عزيز فاطمه (سلام الله عليه) از اسب سرنگون گرديد، در اين هنگام جبرئيل
فرياد بركشيد:
الا يا اهل العالم قد قتل الامام، و ابن الامام اخو الامام و
ابو الامام الحسين بن على ابن ابيطالب.
روشن شدن صبح روز پر بلاء عاشوراء و صف آرائى امام
(عليه السلام) در مقابل لشگر كفرآئين عمر سعد ملعون
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مىفرمايد:
و اصبح الحسين (عليه السلام) فعباء اصحابه بعد صلوة الغداة و
كان معه اثنان و ثلاثون فارسا و اربعون راجلا، فجعل زهير بن القين فى ميمنة اصحابه
و حبيب بن مظاهر فى ميسرة اصحابه و اعطى رايته العباس اخاه و جعلوا البيوت فى
ظهورهم و امر بحطب و قصب كان من وراء اليوت ان يترك ان فى خندق كان قد حفر هناك و
ان يحرق بالنار مخافة، ان يأتوهم من ورائهم.
حضرت امام حسين شب را به سحر رسانده و سحر را گذرانده وارد صبح شد، پس از اداء
نماز صبح اصحاب و ياران را آماده كارزار فرمود.
عدد لشگر آن حضرت سى دو سواره و چهل نفر پياده بود، پس از صف آرائى زهير بن قين را
كه مردى مردانه و شجاعى فرزانه و مبارزى دلير و صفدرى كم نظير بود طلبيد، عَلَمى
پيچيد و بدستش داد و فرمود تو سردار دست راست من باش.
شعر
زهير دلاور خم آورد سر
چو آن شير دل سر سوى راه كرد
|
|
سوى ميمنه رفت و گسترد پر
شه تشنه كامان يكى آه كرد
|
سپس حبيب بن مظاهر را كه مردى عابد، زاهد، حافظ قرآن و شجاع و مخلص اهل بيت عصمت و
طهارت بود پيش خواند و عَلَمى بست و بدست با كفايتش داد و او را سردار دست چپ قرار
داد.
شعر
بخواند آن زمان با دل ناشكيب
چپ لشگرش را بدو داد و گفت
|
|
جهانديده پور مظاهر حبيب
كه مردى مردان نبايد نهفت
|
و برادرش حضرت عباس (سلام الله عليه) را علمدار نمود و تمام خيمهها را پشت سر
سپاه لشگر قرار داد و سپس امر فرمود كه چوبى و نى را در خندقى كه به دور خيمه و
سراپردهها حفر كرده بودند ريخته و آنها را آتش زدند تا بدينوسيله از حمله پشت سر
دشمن ممانعت و جلوگيرى شود.
عدد لشگريان امام (عليه السلام) و آراء در آن
مرحوم سيد در لهوف مىفرمايد: از امام باقر (عليه السلام) مروى است كه عدد لشگر
امام حسين (عليه السلام) چهل و پنج سوار و يكصد پياده بوده.
مشهور از ارباب تاريخ گفتهاند: تعداد سپاه آن جناب سى و دو سوار و چهل پياده
بودند.
برخى ديگر گفتهاند تعداد سپاه آن حضرت مجموعا هفتاد و دو نفر بوده چنانچه جمعى
ديگر تعداد آنها را هشتاد و چهار نفر گفتهاند.
و در روايتى كه برخى نقل كردهاند آمده است كه تعداد لشگر امام (عليه السلام) نود
و دو سوار و هشتاد و دو پياده بوده است.
مقاله مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس
مرحوم صدر قزوينى فرموده:
از زير علم زهير تا تحت رايت و علم حبيب بن مظاهر اصحاب و انصار و جان نثاران صف
كشيدند و هم ثلثمائة راجل و فارس كلهم ليوث عوابس عليهم الدروع
الداودية متقلدين بالسيوف الهندية متعلقين بالرماح الخطية راكبين على الخيول
العربية و هم خيار امة المحمدية.
يعنى: عدد لشگريان امام مظلوم سيصد نفر پياده و سواره بود كه جملگى شيران شرزه
بوده و زرههاى داودى در بر و شمشيرهاى هندى حمايل كرده و نيزههاى خطى در دست
داشته بر اسبهاى عربى سوار بوده در حالى كه بهترين افراد امت محمدى بودند آن زهاد و
عباد به استقبال كوه آهن و فولاد رفتند و تيرها و شمشيرهاى دشمن را به سينه و صورت
و گلو و روى خود خريدند، بهر صورت بعد از آنكه ميمنه لشگر به وجود زهير دلاور آراست
و ميسره به حمايت حبيب پيراست قلب لشگر را هم بايد به علمدار بسپارند، اين علم را
به عَلم سلطانى و علامت و لواء اعظم نيز مىنامند و نقش آن در لشگر بسيار حساس و
مهم مىباشد زيرا اگر در ميان سپاه هزار علم باشد چشم همه علمدارها به آن علامت
مىباشد، اگر آن بر سر پا باشد لشگر آماده و بر سر جا استوار هستند خلاصه اگر در
لشگر هزار علم بوده و جملگى صحيح و بر پا باشند ولى لواء اعظم سرنگون باشد همه لشگر
فرار كرده و متفرق مىشوند بنابراين چنين علمى را غبث بدست هر كسى نمىدهند بلكه
دارنده آن بايد صفت شجاعت و رشادت داشته، كرار غير فرار باشد لذا خامس آل عباء
(سلام الله عليه) لواء اعظم لشگر خود را بدست مبارك اشجع ناس و شجاع مهراس ثابت
الاساس شير بيشه پر دلى يعنى برادر والا گهرش حضرت ابوالفضل العباس سپرد.
همينكه امام (عليه السلام) علم خاصه خود را به دست با كفايت برادر داد و او را به
قلب لشگر فرستاد آن نهنگ درياى فتح و ظفر با شش برادر كوه پيكر كه شيران دشت يلى و
پسران مرتضى على بودند با سلاح تمام از عقب برادر والا مقام خود روان شدند و همچنين
برادر زادهها يعنى قاسم بن حسن و احمد بن الحسن و ابوبكر بن الحسن و عبدالله بن
حسن و حسن بن حسن و نيز بنى اعمام مانند:
عبدالله بن مسلم بن عقيل، عبيدالله بن مسلم بن عقيل و همچنين اولاد عقيل كه نه تن
بودند باين شرح:
جعفر بن عقيل، عبدالرحمن بن عقيل، عبدالله اكبر بن عقيل، محمد بن ابى سعد بن عقيل،
موسى بن عقيل، عون بن عقيل، عبدالله اصغر بن عقيل، على بن عقيل و احمد بن عقيل و
اولاد جعفر بن ابى طالب كه از عبدالله جعفر بودند مثل عون بن عبدالله جعفر و محمد
بن عبدالله جعفر تمام خويشان و اقارب حضرت كه قريب سى نفر بودند و هيجده نفر از
آنها فرسان هيجاء بودند آمدند در گرد وجود مبارك قمر بنى هاشم صف بستند.
ذكر اسامى ياوران حضرت امام حسين (عليه السلام)
ياوران امام (عليه السلام) دو دسته بودند:
اول: بنى هاشم و منسوبين به امام (عليه السلام)
دوم: اصحاب و ياوران از غير بنى هاشم كه بين ايشان و امام (عليه السلام) خويشاوندى
و نسبتى نبوده.
اسامى بنى هاشم و منسوبين امام (عليه السلام)
الف: نه نفر كه جملگى برادر امام (عليه السلام) بوده و اسامى مباركشان عبارت است
از:
1 - عباس بن على بن ابيطالب معروف به حضرت ابوالفضل و قمر بنى هاشم
2 - عثمان بن على بن ابيطالب
3 - جعفر بن على بن ابيطالب
4 - عبدالله بن على بن ابيطالب
5 - محمد اصغر بن على بن ابيطالب
6 - عمر بن على بن ابيطالب ملقب به اَطَرف
7 - عون بن على بن ابيطالب
8 - ابوبكر بن على بن ابيطالب
9 - محمد اوسط بن على بن ابيطالب
ب: چهار تن از اولاد و فرزندان خود امام (عليه السلام) كه اسامى شريفشان عبارت است
از:
1 - حضرت على بن الحسين (عليه السلام) معروف به زين العابدين و سجاد
2 - حضرت على اكبر بن الحسين (عليه السلام)
3 - حضرت على اصغر بن الحسين (عليه السلام)
4 - حضرت عبدالله بن الحسين (عليه السلام)
ج: دوازده نفر كه جملگى فرزندان امام حسن مجتبى بوده و اسامى مباركشان عبارت است
از:
1 - حسن بن الحسن معروف به حسن مثنى
2 - عمرو بن الحسن
3 - قاسم بن الحسن
4 - عبدالله بن الحسن
5 - احمد بن الحسن
6 - محمد بن الحسن
7 - جعفر بن الحسن
8 - ابوبكر بن الحسن
9 - حسين بن الحسن ملقب به اثرم
10 - طلحة بن الحسن
11 - زيد بن الحسن
12 - عبدالرحمن بن الحسن
د: چهارده تن از عموزادگان امام (عليه السلام) كه اسامى شريفشان عبارتست از:
1 - عون اكبر بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب
2 - محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب
3 - عون بن جعفر بن ابيطالب
4 - قاسم بن محمد بن جعفر بن ابيطالب
5 - عبيدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب
6 - جعفر بن عقيل بن ابيطالب
7 - عبدالرحمن بن عقيل بن ابيطالب
8 - عبدالله بن مسلم بن عقيل
9 - محمد بن مسلم بن عقيل
10 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل
11 - عبدالله اصغر بن عقيل
12 - موسى بن عقيل بن ابيطالب
13 - على بن عقيل بن ابيطالب
14 - احمد بن عقيل بن ابيطالب
بنابر اين تعداد بنى هاشم و منسوبين امام (عليه السلام) كه در كربلاء حضور داشتند
39 نفر بوده كه تمام آنها در روز عاشوراء شهيد شدند باستثناء حضرت امام زين
العابدين (عليه السلام).
اسامى ياوران حضرت از غير بنى هاشم
اصحاب و ياوران حضرت را برخى از اهل تحقيق استقصاء كرده و گفتهاند تعدادشان 95
نفر بوده و اسامى ايشان عبارت است از:
1 - نعيم بن العجلان
2 - عمران بن كعب بن مالك اشجعى
3 - حنظلة بن عمرو شيبانى
4 - قاسط بن زهير
5 - سواد بن ابى عمير
6 - كنانة بن عتيق
7 - ضرغامة بن مالك
8 - مجمع بن عبدالله العائذى
9 - جبلة بن على شيبانى
10 - عبدالرحمن بن عبدالله
11 - عمرو بن عبدالله
12 - كرش بن زهير الثعلبى
13 - عمرو بن كعب الانصارى
14 - عبدالله الغفارى
15 - عبدالرحمن بن عروة الغفارى
16 - عمار بن حسان طائى
17 - زاهد مولى عمرو الخزاعى
18 - اسلم بن كثير الازدى
19 - عبدالله بن ثبيت
20 - عبيدالله بن ثبيت العبسى
21 - عمرو بن ضبيعه
22 - قيس بن منيه
23 - مسعود بن حجاج
24 - عمار بن ابى سلامة الهمدانى
25 - عامر بن مسلم
26 -سيف بن مالك
27 - زهير بن بشير الخثعمى
28 - حيان بن الحرث
29 - زهير بن سليم
30 - ضحاك بن عبدالله
31 - خزيمة بن عمرو الكوفى
32 - عقبة بن سمعان
33 - عبدالرحمن الارحبى
34 - حلاسى بن عمرو الراسبى
35 - برير بن خضير الهمدانى
36 - زهير بن حسان الاسدى
37 - وهب بن عبدالله الكلبى
38 - وقاص بن عبيد
39 - شريح بن عبيد
40 - عبدالله بن زيد البصرى
41 - عبيدالله بن زيد البصرى
42 - عمرو بن خالد الازدى
43 - سعد بن حنظله تميمى
44 - عمرو بن عبدالله مذحجى
45 - نافع بن هلال بجلى
46 - هلال بن نافع
47 - مسلم بن عوسجه اسدى
48 - عمر بن قرطة انصارى
49 - انيس بن معقل اصبحى
50 - على بن مظاهر اسدى
51 - حبيب بن مظاهر اسدى
52 - يحيى بن كثير انصارى
53 - طرماح بن عدى
54 - مالك بن دودان
55 - هند بن ابى هند
56 - ابو تمامه صيداوى
57 - سعيد بن عبدالله حنفى
58 - سعيد بن عبدالله يربى
59 - عمرو بن خالد صيداوى
60 - حنظلة بن سعد شامى
61 - سويد بن عمرو بن ابى المطاع الجعفى
62 - حجاج بن مسروق
63 - يحيى بن سليم المازنى
64 - قرة بن ابى قرة الغفارى
65 - مالك بن انس المالكى
66 - ابراهيم بن حصين اسدى
67 - جنادة بن حارث انصارى
68 - عمرو بن جناده
69 - معلى بن معلى
70 - معلى بن حنظلة الغفارى
71 - عبدالرحمن بن عروه
72 - عابس بن شبيب شاكرى
73 - شوذب غلام عابس
74 - يزيد بن شعشاء
75 - ابو عمرو نهشلى
76 - يزيد مهاجر
77 - احمد بن محمد هاشمى
78 - زهير بن قين بجلى
79 - حر بن يزيد رياحى
80 - مصعب بن يزيد رياحى
81 - على بن حر
82 - غلام حر
83 - مرد سياح صاحب كشكول آب
84 - جوان نصرانى
مولف گويد:
حر و برادرش مصعب و پسرش على و غلامش هر چهار نفر در روز عاشوراء به سپاه امام
(عليه السلام) ملحق شدند و دو نفر ديگر يعنى مرد سياح و جوان نصرانى بعد از ظهر
عاشوراء به جمع شهيدان با وفاء ملحق گرديدند و ده نفر ديگر كه جملگى از غلامان
اميرالمومنين (عليه السلام) بودند كه حضرت آزادشان كرده بودند، اسامى آنها عبارتست
از:
85 - سعد غلام
86 - نصر غلام
87 - غارب غلام
88 - منهج غلام
89 - محمد بن مقداد غلام
90 - عبدالرحمن بن ابى دجاجه
91 - قيس بن ربيع
92 - اشعث بن سعد
93 - عنطمه غلام
94 - غلام ترك
يك نفر ديگر در صف شهداء بود و آن جون غلام ابى ذر
مىباشد پس مجموع اصحاب و ياران از غير بنى هاشم 95 نفر بودند.
صف آرائى عمر بن سعد ملعون در مقابل امام حسين
(عليه السلام)
مرحوم مفيد در ارشاد مىفرمايد:
و اصبح عمربن سعد فى ذلك اليوم و هو يوم الجمعة و قيل يوم
السبت العاشر من المحرم، فعبا اصحابه و خرج فيمن معه من الناس نحو الحسين (عليه
السلام) و كان على ميمنته عمرو بن الحجاج و على ميسرته شمر بن ذى الجوشن و على
الخيل عروة بن قيس و على الرجالة شبث بن ربعى و اعطى الراية دريدا مولاه.
روز دهم محرم كه روز عاشوراء است جمعه و به قولى شنبه بود كه عمر بن سعد ملعون صبح
كرد و بدون درنگ ياران خود را آماده و بسيج نمود بطرف امام حسين (عليه السلام).
عمرو بن حجاج را امير دست راست و شمر بن ذى الجوشن را فرمانده دست چپ و عروة بن
قيس را سردار سواران و شبث بن ربعى را امير پيادگان قرار داد و لواء اعظم را بدست
غلامش بنام دُريد داد.
شرح و توضيح
ارباب تاريخ گفتهاند: در لشگر پسر سعد حرامزاده از بلاد و قبائل بسيار نفرات جمع
شده بودند از جمله:
شام، حلب، تكريت، ساباط، موصل، بصره، مدائن، عراق، و از قبائل:
خوارج، حمير، كنده، آل مطعون، جثعم، سكون، عباده، مضر، ربيعه، مذحج، خزاعه، يربوع،
محلب، نبط، شاكريه، خزيمه، مسجد بنى زهره مردان سواره و پياده به مقدار زيادى آمده
بودند، رؤساى كوفه و شام جملگى با غلامان و نوكران و چاكرانشان حاضر بودند حاصل
لشگرى در آن روز فراهم شده بود كه چشم روزگار نظيرش را بخود نديده بود، خيل سپاه
همچون موج دريا در تلاطم بود، علمها را افراشته همچون بادبان كشتىها در اهتزاز
بودند، سرداران و سران سپاه در جلوى سراپرده پسر سعد ملعون صف كشيده و آن روسياه در
حالى كه غرق در سلاح بود نقشه قتل پسر پيغمبر را در سر مىپروراند و آرزو مىكرد هر
چه زودتر كار فيصله داده شود تا در اولين فرصت خود را در اريكه حكومت بر رى كه
منتها تمناى او بود ببيند.
بارى جهت آرايش لشگر عمرو بن حجاج را به سردارى دست راست لشگر تعيين نمو؛ و شمر
حرامزاده را سپه سالار دست چپ نمود، خولى سنگدل را به كمك عمرو بن حجاج و حرمله
ولدالزنا را به نصرت شمر فرستاد و خود در قلب لشگر ايستاد و علم را به غلام خود
دريد سپرد، تير و كمان خويش را به پسرش حفص داد و وى را به قلب لشگر فرستاد، حصين
بن نمير را سر كرده كمانداران نمود و محمد بن اشعث را رئيس سنگ اندازان كرد و ابو
ايوب غنوى را سركرده بيلداران نمود و حاصل كلام آنكه هر كارى را به سردارى تفويض
كرد و بدين ترتيب صفوف لشگر را آراست و سپاهى در كمال آراستگى تنظيم نمود سپس به
فرمان وى طبلها نواخته شد و بوق و شيپورها به صدا در آمده اسبها شيهه مىكشيدند و
نفرات لشگر كه عدد آنها را خداوند متعال بهتر مىدانست دست مىزدند و هلهله
مىكردند، پاى به زمين مىكوفتند، غلغلهاى در آن سرزمين به راه انداختند و زمين و
زمان را به لرزه در آوردند.
مرحوم علامه قزوينى در رياض فرموده:
در خيمههاى ابى عبدالله (عليه السلام) محترمات و مخدرات و اطفال وضع عجيب و
دلخراشى داشتند، اشگ چشم بانوان مانند سيل جارى بود و از بيم دشمن در اضطراب و
واهمه افتاده بودند صداى ناله و زارى و افغان در سراسر خيام امام (عليه السلام) به
گوش مىرسيد، يكى بر زانو مىزد، ديگرى بر سر مىكوبيد، يكى صورت مىخراشيد، ديگرى
گيسو مىكند از طرفى ديده مىشد كه يكى گريبان مىدرد و يكى ديگر بر سينه مىكوبد
اطفال خردسال دو و سه سال از ديدن اين هيئت وحشت اثر و به گوش رسيدن صداهاى مهيب
طبل طبالان و بانگ بوقها و شيپورها و طنين آواز سنجها چنان دچار رعب و دهشت شده
بودند كه گوئى لحظات ديگر روح از كالبد ايشان پرواز خواهد نمود، جملگى صدا به گريه
و شيون بلند نموده بودند خلاصه كلام آنكه چنان زارى و افغان در خيمههاى امام (عليه
السلام) بپا شده بود كه حضرت مجبور شدند با دلى شكسته و غربتى غير قابل توصيف به
ميان خيمهها آمده و آن وضع و حالت رقت بار زنان و بچهها را ديدند بى اختيار زار
زار گريستند و بعد محاسن شريف بدست گرفته فرمودند:
لعمرى ان البكاء اما مكن اى بانوان و اى دختران شما را
به جان من خاموش باشيد گريه شما بعد از اين است هنوز من زندهام، جوانان من همچون
سرو و شاخ شمشاد در قيد حيات بوده و جلو دشمن را گرفتهاند مترسيد تا من و جوانان و
اصحاب و ياوران من زنده هستند احدى جرأت نمىكند به اين خيمهها وارد ود بهر صورت
امام (عليه السلام) بانوان و اطفال را به نحوى آرام و ساكت فرمودند.
فرستادن امام (عليه السلام) برير را ميان دو لشگر
به منظور نصيحت كردن و موعظه نمودن دشمن
پس از آنكه صفوف قتال از طرفين آراسته شد امام (عليه السلام) به برير بن خضير
فرمودند:
كلم القوم اى برير ميان دو صف بشو و اين كوردلان و از
خدا بى خبران را موعظه كن.
آن شير دل به فرموده امام (عليه السلام) دامن زره بر كمر زد همچون تيرى كه از كمان
رها شود رو به لشگر كفرآئين آورد تا به وسط ميدان رسيد ايستاد و لب به سخن گشود و
فرمود:
اى قوم بى ترس و بيم چرا از خدا بيمناك نيستيد و چرا نمىترسيد كه آل و ذريه رسول
در ميان شما با دل پرسوز شب را به روز آوردند، اگر اعتقاد به پيغمبر داريد اينها
ذريه و عترت پيغمبرند.
شعر
حسين است اين جسم و جان نبى
همه دختران، دختران وى اند
|
|
كه خورده است شير از زبان نبى
ببرج عفاف اختران وى اند
|
مقصود شما از اين لشگركشى و سپاه آرائى چيست؟ به چه حجت و دليل خيال كشتن و ريختن
خون اولاد رسول داريد؟
در جواب گفتند:
مقصود آن است كه پادشاه حجاز دست بيعت به امير عبيدالله بن زياد بدهد و يا اگر
بيعت نمىكند آماده كشته شدن گردد.
برير فرمود: أفلا تقبلون منهم ان يرجعوا الى مكان الذى جاؤا
منه
آيا قبول نمىكنيد كه پادشاه حجاز به همان جائى كه آمده برگردد.
در جواب گفتند: باين خيال نبوده و بهانه جوئى مكنيد جز بيعت با يزيد هيچ راه ديگرى
وجود ندارد.
برير دلير نعره از جگر بركشيد و فرمود:
اى بى حيا مردم، و اى بر شما چه شد آن نامهها و اظهار علاقههايتان و كجا رفت آن
عهد و پيمان شما كه نوشتيد و فرزند فاطمه را به ميهمانى دعوت كرديد تا شما را هدايت
كند حال كه قبول كرد و به سوى شما آمد مىخواهيد او را بگيريد و به دست دشمن بدهيد.
اهل كوفه گفتند: زياده مگوى و فضولى مكن دشت كارزار جاى جنگ است نه محل موعظه و
نصيحت.
فرد
حسين را به بيعت اگر رأى نيست |
|
مر او را به جز در كفن جاى نيست
|
برير فرمود: اين گفتار شما را جز لعن پروردگار چيز ديگرى سزاوار نيست، پس سر به
آسمان كرد و گفت:
اللهم انى ابرء من فعال هولاء القوم، پروردگارا تو
مىدانى كه من از كردار زشت اين قوم بيزارى مىجويم و تو از اين جماعت انتقام بكش و
رحمت خود را از ايشان دور كن.
چون لشگر نفرين برير را شنيدند عناد و ستيزشان زياد شد بنا كردند آن بزرگوار را
تيرباران كردن.
محاصره كردن دشمن اردوى امام (عليه السلام) را
پس از آراسته شدن ميمنه و ميسره و افراشتن علمها و به اهتزاز در آوردن پرچمها عمر
بن سعد ملعون فرياد كشيد اى لشگر پاى ثبات محكم كنيد دور حسين و اصحابش را مانند
نگين انگشتر در ميان بگيريد.
همينكه لشگر كفرآئين اين حكم را از جرثومه فساد شنيدند صيحه چاوشان و صداى جارچيان
بلند شد كه فرمان سپهسالار است كه ثابت قدم و راسخ باشيد، دور حسين و اصحابش را
بگيريد، مبادا يك تن جان سالم بدر برد.
آن گروه از خدا بى خبر به گفته عمر بن سعد بد اختر ركاب به مركب نواختند و دور
قلعه كرباسى امام (عليه السلام) را مثل حلقه در ميان گرفتند و بناى ناسزا و استهزاء
را گذاردند و گاه گاه از اطراف تير به جانب خيمهها مىانداختند.
خطبه خواندن و موعظه نمودن حضرت ابى عبدالله الحسين
(عليه السلام)
چون امام (عليه السلام) اين ششش و جسارت را از آن گروه كفر پيشه ديد مركب پيش راند
و خود را در ميان ميدان رسانيد و آنقدر پيش رفت تا جلو روى لشگر عمر بن سعد رسيد
سپس ايستاد يك نگاهى به صفوف لشگر دشمن نمود در ميان آن درياى لشگر چشم امام (عليه
السلام) به عمر بن سعد نابكار افتاد كه خندان و شادان با اعيان و اركان كوفه به
صحبت مشغول است دل نازك امام به درد آمد آهى سرد كشيد سپس لب به سخن گشود و خطبهاى
در بى اعتبارى دنيا به اين شرح ايراد فرمودند:
الحمدلله الذى خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال، متصرفة
باهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرته و الشقى من فتنته فلا تغرنكم هذه الحيوة
الدنيا فانها تقطع الرجاء من ركن اليها و تخيب طمع من طمع اليها.
حمد بى حد و بى قياس خداوندى راست كه دنيا را آفريد پس آنرا فانى و زائل گرداند،
اين عجوزه مكاره در همه حال به اهل خود تصرف دارد، پس مغرور كسى است كه فريب آنرا
بخورد و شقى در اين عالم كسى است كه به دام فتنه اين فتنه گر بيفتد و دچار افسون آن
گردد، اى قوم زندگانى اين دنيا نفريبد شما را چه آنكه اين مكار غدار اميد بسيارى از
اميدواران به آن را به نا اميدى مبدل كرده و طمع كثيرى از طمعكاران را به يأس تبديل
نموده است.
و اراكم قد اجتمعتم على امر قد اسخطتم الله فيه عليكم و اعرض
بوجهه الكريم عنكم و احل بكم نقمته.
اى مردم مىبينم شما را كه اجتماع كردهايد بر يك امرى كه خدا را از آن به سخط و
غضب آوردهايد، روى رحمت خود را از شما برگردانيده و نقمت خويش را به شما نزديك
كرده.
فنعم الرب ربنا و بئس العبيد انتم چه خوب خدائى است
خداى ما و چه بد بندهايد شما كه:
اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم) ثم انكم زحفتم الى ذريته و عترته تريدون قتلهم.
اولا اقرار آورديد به اطاعت پروردگار و ايمان آورديد به جد من محمد مصطفى (صلى
الله عليه و آله و سلم) بعد چه شد شما را و چه ديديد از من كه جمع شديد لشگر و سپاه
آراستيد بر سر من و عترت طاهره و ذريه نبويه ريختيد كمر قتل ايشان را بستهايد.
لقد استحوذ عليكم الشيطان فانسيكم ذكر الله العظيم.
همانا شيطان در سينه و قلوب شما جاى گرفته و ذكر خدا را از ياد شما برده، حق را
فراموش و باطل را پسنديدهايد.
فتبا لكم و لما تريدون، انالله و انا اليه راجعون.
پس واى بر شما و بر اراده شما كه بدكارى را پيش گرفتهايد، فرزند پيغمبر خود را
مىكشيد و اما ما اولاد پيغمبر در جوار رحمت رب العالمين بوده و باز بسوى او بر
مىگرديم.
سپس امام (عليه السلام) فرمودند:
هولاء قوم كفروا بعد ايمانهم فبعدا لقوم الظالمين.
اينها گروه و جماعتى هستند كه پس از آوردن ايمان كفر ورزيدند پس چنين قوم ظالم و
ستمكارى دور از رحمت الهى باشند.
سخنان امام (عليه السلام) كه به اينجا رسيد عمر بن سعد - اختر رو به لشگر كرد و
گفت:
يكى از شما جواب حسين بن على را داده و او را ساكت كند و نگذارد اينقدر سخن بگويد:
فانه ابن ابيه و الله لو وقف فيكم هكذا يوما جديدا لما انقطع.
اى لشگر به خدا سوگند اين شخص پسر همان پدر است كه فصاحت و بلاغت در نزد وى خاضع و
خاشع است به ذات حق تعالى قسم اگر حسين تا يك روز ديگر در ميدان بايستد و سخن بگويد
هر آينه خسته نمىشود و كلامش را قطع نمىكند هر چه زودتر جوابش را بدهيد كه هوا
گرم مىشود و كار دشوار مىگردد.
شمر ملعون از ميان آن همه لشگر پيش آمد و فرياد زد:
يا حسين ما هذا الذى تقول افهمنا اى حسين حرفى بزن كه
ما بفهميم و جواب باز گوئيم اين حرفها كه مىگوئى ما نمىفهميم.
حضرت فرمود:
اقول: اتقوالله و لا تقتلونى فانه لا يحل لكم قتلى و لا انتهاك
حرمتى.
مىگويم از خدا بترسيد و مرا نكشيد زيرا كه خون من بر شما حلال نيست پرده حرمت من
دريدن جايز نيست زيرا من پسر دختر پيغمبر شمايم، جده من خديجه خاتون ام المومنين
است و من و برادرم حسن به گفته پيغمبر ذوالمنن سيد جوانان اهل بهشتيم، بهشتى را
كشتن روا نيست.
اصحاب و احباب و خويشان و نزديكان از فرمايشات امام (عليه السلام) محزون و مغموم
شدند به حدى كه نزديك بود از غصه هلاك شوند.
مولف مىگويد:
صاحب حدائق الانس فرموده: آنچه از عبارات علماء استفاده مىشود آنستكه حضرت بمنظور
موعظه مكرر به ميدان آمده و اتمام حجت فرموده و هر بار از مواريث نبوت يكدام را به
همراه مىآورده و نشان مىدادند قريب دوازده مرتبه حضرت به ميدان آمده گاهى بر اسب
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سوار شده و گاهى برناقه رسول خدا نشسته زمانى
عمامه پيغمبر بر سر بسته و گاهى قرآن بدست گرفته و لشگر را موعظه فرموده است.
مقاله صاحب بيت الاحزان و مناجات امام (عليه
السلام) بين دو لشگر
مولف گويد: از عبارات و كلمات بزرگان و ارباب مقاتل اين طور استفاده مىشود كه اين
مناجات قبل از ايراد خطبه مذكور صورت گرفته است و شرح آن چنين مىباشد:
صاحب بيت الاحزان مرحوم عبدالخالق بن عبدالرحيم يزدى مىفرمايد:
جناب سيدالساجدين (عليه السلام) مىفرمايند:
چون پدر بزرگوارم واقعه دشت كربلاء را بدينگونه مشاهده فرمود و ملاحظه نمود آن
سواران بى ايمان به قصد جان آن جان جهانيان بناى فتنه و طغيان دارند در ميانه هر دو
لشگر ايستاده و دستهاى مبارك را به جانب آسمان بلند كرده و با پروردگار خود مناجاتى
فرمود كه معناى فارسى آن اينست:
اى خداوند من توئى كه محل اعتماد منى در هر همى و غمى، توئى كه محل اميدوارى منى
در هر شدتى، و توئى كه در هر امرى كه بر من وارد مىشود مايه اعتماد و اميدوارى
منى، اى چه غمهاى بسيار بزرگ كه بر من وارد شده كه عقلها در آن ضعيف گرديده و راه
چاره در آن سد شده و دوستانم در چاره آن عاجز گرديدهاند و دشمنانم در آن زبان
شماتت گشودهاند و من آن را به جناب تو عرض كردهام و شكوه آن را به تو نمودهام و
از غير تو روى گردانيدهام و به جانب تو روى آوردهام، پس تو از لطف خود فرج عطاء
فرمودهاى و آن غصه را برطرف گردانيدهاى، و توئى ولى هر نعمتى و صاحب هر حسنه و
منتهاى هر رغبتى.
خداوند لعنت كند بر دنيا و اهل دنيا خصوصا بر اهل كوفه و شام كه اصلا اعتنائى به
آن بزرگوار كه حجت خداوند بود بر اهل آسمانها و زمينها نكردند بلكه فرصت ندادند كه
مناجات با حضرت قاضى الحاجات را به آخر رساند و در همان ساعت خيرهگى كرده از اطراف
رو به خيام طاهرات آوردند، پس ديدند كه در عقب آنها در خندقها آتش برافروخته است،
پس شمر شرير كه خداوند دهان او را مملو از ز قوم جهنم گرداند فرياد زد كه:
يا حسين أتعجلت بالنار قبل يوم القيامة يعنى اى حسين
پيشى گرفتهاى به آتش قبل از آتش روز قيامت پس آن حضرت (سلام الله عليه) فرمود:
كيست فرياد زننده؟
گويا شمر بن ذى الجوشن باشد؟
اصحاب عرض كردند: بلى شمر ملعون است.
فقال له الحسين (عليه السلام): يابن راعية المعز انت ادلى بها
صليا.
امام حسين (عليه السلام) به آن نافرجام فرمود: اى ولدالزنا و اى فرزند گوسفند چران
تو سزاوارترى كه به آتش جهنم سوخته شوى.
پس مسلم به عوسجه پيش آمد و عرض كرد: يابن رسول الله مرخص فرما كه اين ملعون را به
تيرى هلاك گردانم.
فان الفاسق من اعداء الله و عظماء الجبارين و قد امكن الله منه
يعنى بدرستى كه اين فاسق از دشمنان خداوند و از سركردگان و بزرگان جبارين است و
خداوند هلاكت او را از براى ما ميسر كرده، پس آن بزرگوار او را اذن تير زدن نداد و
فرمود: انى اكره ان ابدئهم بقتال
يعنى دوست نمىدارم كه من ابتداء كنم با ايشان به مقاتله كردن.
اتمام حجت نمودن حضرت با آن قو شقى و پليد
امام (عليه السلام) بعد از خواندن خطبه اول و موعظه نمودن آن قوم پليد كه شرحش
گذشت بار دوم روى منور و مقدس خود را به جانب آنها نمود و با صداى بلند كه همه
صحراى كربلاى پر بلاء را پر كرده بود و هر دو لشگر مىشنيدند فرمود:
اى جماعت نسب مرا بيان كنيد و نظر نمائيد كه من كيستم و رجوع كنيد به نفوس شريره
ملعونه خود و سرزنش كنيد خود را بر عمل خويش، فانظروا هل يصلح
لكم قتلى و انتهاك حرمتى.
اى جماعت ملاحظه كنيد كه آيا صلاح شما هست كشتن من و درهم شكستن حرمت من، آيا من
فرزند پيغمبر شما و پسر وصى او و پسر عمش جناب على بن ابيطالب (عليه السلام) كه
اولين نفرى بود كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان آورد نيستم؟ آيا
جناب حمزه سيدالشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر طيار كه با ملائكه در بهشت پرواز مىكند
عموى من نيست؟ آيا اين حديث شريف به گوش شما نرسيده است كه رسول الله (صلى الله
عليه و آله و سلم) در حق من و برادرم حضرت امام حسن (عليه السلام) فرمود:
هذان سيد شباب اهل الجنة يعنى حسن و حسين دو آقاى همه جوانان اهل بهشتند.
اى قوم اگر مرا در آنجا مىگويم تصديق مىكنيد و حال آنكه هر چه مىگويم راست است
و بحق خداوند كه هرگز قصد دروغ نكردهام زيرا دانستهام كه خداوند جليل دروغگو را
از رحمت خود نا اميد گردانيده است پس چرا با من اينگونه سلوك و رفتار مىكنيد و
اراده كشتن من داريد و اگر كلام مرا دروغ مىپنداريد قطعا در ميان شما هستند جمعى
كه اگر از ايشان سوال كنيد به شما خبر داده و گفته من را تصديق مىنمايند، از جابر
بن عبدالله انصارى و ابا سعيد خدرى و سهيل بن صعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن
مالك سوال كنيد تا به شما خبر دهند كه خودشان همين حديث شريف را از حضرت رسول اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم) در حق من و برادرم شنيدهام.
سپس حضرت فرمودند:
يا قوم اما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى.
اى جماعت بى حيا اين همه سخنان كه براى شما گفتم باعث آن نشد كه شما را از كشتن و
ريختن خون من باز دارد؟!
ناگاه در اين هنگام شمر بد اختر در بين سخنان امام (عليه السلام) جسارتى كرد و
كلامى گفت كه مضمونش اين است كه:
حسين از دين خدا بيرون رفته و مىخواهد سخنان خود را راست قلمداد كند و ما
نمىفهميم كه او چه مىگويد.
پس حبيب بن مظاهر عليه الرحمه در جواب او فرمود:
اى ملعون، توئى كه از دين خدا بيرون رفتهاى و هر كس هر چه بگويد متابعت او مىكنى
و اگر هفتاد مذهب به هم رسد از براى دنيا با همه همراهى مىكنى و راست مىگوئى كه
سخنان و كلمات اين بزرگوار را نمىفهمى زيرا كه به جهت كفر تو خداوند قلب تو را
سرنگون كرده و بر آن مهر گذاشته است.
و چون آن بى دين از حبيب اين جواب را شنيد ساكت شد.
سپس امام (عليه السلام) دفعه ديگر به صداى بلند كه همه كس شنيدند فرمودند:
اى قوم اگر شما در سخنان من شك داريد پس معلوم مىشود در اينكه من فرزند پيغمبر
شمايم شك داريد.
فوالله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبى غيرى فيكم و لا فى
غيركم.
اى جماعت بخداوند عالم قسم كه در ميان مشرق و مغرب فرزند دختر پيغمبرى غير از من
وجود ندارد نه در ميان شما و نه در ميان غير شما، اى قوم و اى بر شما، آيا
مىخواهيد كه مرا به قتل رسانيد در عوض آنكه از شما كسى را كشتهام يا آنكه مالى را
از شما تلف كردهام يا كسى را مجروح نمودهام كه قصاص كنيد و حال آنكه هيچ يك از
اينها از من صادر نشده است.
پس چون كلام را از آن حجت خدا شنيدند همگى ساكت شده و احدى جواب نگفت و متحير و
سرگردان شدند كه چنين كلمات و فرمايشات را چه جواب بگويند و چون حضرت ديدند همه
ساكت شدهاند و اصلا جواب نمىگويند جمعى از روساء و بزرگان ايشان را صدا زد و
فرمود:
يا شبث بن ربعى و يا حجار بن ابحر و يا قيس بن الاشعث و يا يزيد بن الحرث آيا
شماها نامه ننوشتيد به من كه همه ميوهها بر درختهاى ما رسيده و همه زراعتهاى ما
سبز و خرم گرديده و از براى نصرت و يارى تو لشگرهاى مسلح و مكمل آماده نمودهايم،
كو وعدههاى شما و صدق قولتان؟!
راوى مىگويد: والله هرگز سخنگوئى به آن فصاحت و بلاغت پيش از او و بعد از او
شنيده نشده.
مرحوم مجلسى در كتاب بحار روايت كرده است كه چون سخن آن حضرت به اينجا رسيد عمر بن
سعد ملعون فرياد زد اى ياران مگذاريد حسين اين قدر سخن بگويد و او را جواب بگوئيد
كه او پسر پدرش على بن ابيطالب است والله اگر در ميان شما همين طور يك روز بايستد
كلام او قطع نخواهد شد و از حرف زدن مانده نمىشود.
پس شمر حرامزاده قدم جرأت در ميان نهاده عرض كرد: يا حسين اينقدر حرف كه مىزنى چه
مىگوئى حرفى بزن كه ما آن را بفهميم.
حضرت فرمود: مىگويم از خدا بترسيد و متقى و پرهيزكار گرديد لا
تقتلونى فانه لا يحل لكم قتلى و لا انتهاك حرمتى اى شمر غدار مكار مىگويم
دست از كشتن من برداريد و حرمت مرا در هم مشكنيد زيرا من پسر دختر پيغمبر شمايم و
جده من خديجه زوجه پيغمبر شما است و البته به شما رسيده است كلام پيغمبر كه فرموده:
الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة.
پس اشعث بن قيس ملعون پيش آمد و عرض كرد: ما اين سخنان را نمىدانيم و گوش به اين
حرفها نخواهيم داد ولكن بدان كه سخن ما اينست كه دست از بزرگى بردار و در فرمان پسر
عم خود در آى و كوچكى او را راضى شو كه او و اصحاب او و دوستانش با تو رفتارى
نخواهند كرد مگر همانطورى كه موافق خواهش تو است.
پس آن بزرگوار و برگزيده خلاق زمين و آسمان در جواب آن ملعون فرمود:
والله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر لكم اقرار العبد
به خدا قسم دست بيعت به شما نخواهم داد از روى ذلت و خوارى و اقرار نخواهم كرد از
براى شما مثل اقرار بندگان و غلامان، پس به نداى بلند فرمود:
يا عبادالله همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مىبرم كه شماها مرا
سنگباران كنيد و پناه مىبرم به پروردگار خود از هر متكبرى كه ايمان نياورد به روز
حساب.
آگاه باشيد كه امام حجت الهى بر شما كردم و راه خير و شر را به شما نمودم ولكن
بدانيد كه جهاد خواهم كرد با اين گروه بسيار، كم است آذوقه و اصحاب من.
پس شعرى چند قرائت فرمود كه جملگى دلالت داشتند بر اعراض از دنياى دنى، پس روى
مبارك به جانب آسمان كرد عرض نمود:
اى خداوند من، منع فرما از ايشان باران رحمت خود را و قحط كن در زمان ايشان مثل
آنكه در زمان حضرت يوسف كردى و مسلط گردان بر ايشان غلامى را ثقف كه زندگانى را بر
ايشان تلخ گرداند و احدى از ايشان را باقى و زنده نگذارد و به قتل رساند ايشان را
در عوض آن كه ما را به قتل رسانيدند.
خداوندا، اين جماعت ما را فريب دادند، به ما دروغ گفتند، ما را خوار و ذليل
گردانيدند، توئى پروردگار ما و اعتماد ما بر تو است و بسوى تو است زارى و بجانب تو
است بازگشت همه ما.
و پس از فراغ از مناجات با حضرت قاضى الحاجات روى مقدس را بجانب آن ملاعين كرده
فرمود:
كجاست عمر بن سعد كه مرا با او كارى است؟
چون آن شقى بد اقبال از خواستن آن جناب آگاهى يافت اكراه داشت كه بخدمت آن جناب
شرفياب شود، بعد از نزديك شدن آن ملعون به آن جناب حضرت فرمودند:
اى عمر تو مرا به قتل مىرسانى به گمان آنكه حرامزادهاى پسر حرامزاده تو را در
ملك رى و بلاد جرجان والى خواهد كرد!!!
اى عمر والله كه تو به آرزوى خود نخواهى رسيد و اين كلام عهدى باشد در ميان من و
تو و آنچه مىخواهى و مىتوانى بكن كه هرگز بعد از شهيد كردن من خوشحالى نخواهى ديد
نه در دنيا و نه در آخرت و گويا مىبينم سر تو را كه در كوفه به نيزه كردهاند و
اطفال آن را بازيچه خود گردانيدهاند.
عمر بن سعد بد عاقبت از شنيدن اين كلام خشمناك گرديد و روى نحس خود را گردانيد و
به مكان خويش برگرديد و روى به لشگر خود كرد و گفت:
ما تنتظرون به احملوا با جمعكم انما هى اكلة واحدة
يعنى انتظار چه مىكشيد جميع لشگر يكدفعه بر او حمله كنيد كه او يك لقمه بيشتر
نيست.
به گفته آن شقى همه لشگر بر آن مقتداى عالميان و مركز دايره ايمان حمله كرده و به
تيرها و نيزهها و آلات حرب به آن بزرگوار و اصحابش اذيتها مىرساندند.
استنصار حضرت امام (عليه السلام) و آمدن فرشتگان به
يارى آن جناب و قبول نكردن حضرتش
مرحوم ابو طاهر محمد بن الحسين در كتاب معالم الدين از امام بحق جعفر بن محمد
الصادق عليهما السلام روايت نموده كه آن حضرت از پدر والا گهرش حضرت باقر (عليه
السلام) نقل كردند كه فرمودند:
لما التقى الحسين (عليه السلام) و عمر بن سعد لعنه الله و قامت
الحروب انزل الله تعالى النصر حتى رفرف على رأس الحسين (عليه السلام) ثم خير بين
النصر على اعدائه و بين لقاء الله، فاختار لقاء الله.
يعنى در صبح روز عاشوراء چون بين دو لشگر تلاقى شد و اسباب حرب آماده و ابواب صلح
بسته گرديد در آن اثناء نصر ملك با افواج فرشتگان باذن حضرت بارى به يارى حضرت
شهريارى آمدند.
الف: آنكه با اين فئه (لشگر) قليله خود بر سپاه خصم بزنى و مظفر و منصور باشى.
ب: آنكه جان به جانان بدهى و از اين عالم فانى رو برتابى و به سراى باقى تشريف
بياورى اگر ظفر و نصرت بخواهى از مقام و اجر تو ذرهاى كم و كاست نمىشود بلكه همان
ثواب و همان رتبه شفاعت تو نزد خدا مسلم است، اختيار تو اختيار خداست و رضاى تو
رضاى الهى است.
فرزند پيغمبر، امام تشنه جگر فرمود:
اى نصر چون كه فياض كريم و محبوب قديم اختيار به من واگذار فرمود بدان كه اختيار
من جان دادن بوده و رضاى من قربان شدن مىباشد.
فرد
مرا پيش يزدان شدن آرزو است |
|
لب تشنه قربان شدن آرزو است
|