با كاروان حسينى از مدينه تا مدينه ، جلد ۳
(از مكه مكرمه تا كربلاى معلى )

شيخ محمد جواد طبسى

- ۹ -


آقـاى قـرشـى گـويـد: امـام (ع ) بـا مـصـادره كـاروان اجـازه نـداد كـه اموال آن براى سفره هاى شراب و پشتيبانى از ستم و بدرفتارى با مردم خرج شود. پيش از آن نيز امام (ع ) چنين كارى را در دوران معاويه انجام داد.(376) به اعتقاد آيت اله سيد مهدى آل بحرالعلوم اين مطلب درست نيست و مقام امام والاتر از آن است كه چنين كارهايى را انـجـام دهـد.(377) ولى بـه اعـتـقـاد مـا اين كار هيچ مانعى ندارد. امام (ع ) حكومت يـزيـد و مـعـاويـه را غـيـر مـشـروع مـى دانـسـت و مـى ديـد كـه امـوال مـسلمانان در راه فساد اخلاق و نشر بيهودگى و لودگى مصرف مى شود. از اين رو ضرورت داشت آن اموال را مصادره كند. و در راه فقرا و نيازمندان به مصرف برساند. اين كار چه مانع شرعى و يا اجتماعى دارد؟))(378)
سـيـد بـن طاووس در حاشيه داستان اين كاروان گويد: حضرت آن هديه را گرفت چرا كه اداره امور مسلمانان به دست او بود.))(379)
مؤ يد اين قول كه امام هداياى يزيد را تصرف كرد، روايت هاى چندى است كه درباره ورس هايى كه پس از شهادت امام (ع ) از اردوگاه وى غارت شده بحث مى كند.(380)
آيا امام حسين (ع ) در تنعيم با ابن عمر ديدار كرد؟
در خـبـر ديـگـرى از تـاريـخ آمـده اسـت كه امام (ع ) پس از خروج از مكه (381) در تـنـعـيم با ابن عمر ديدار كرد. در امالى شيخ صدوق آمده است : عبداللّه عمر پس از شنيدن خبر بيرون شدن امام (ع ) از مكّه سوار شد و به سرعت پشت سر آن حضرت حركت كرد. در يـكـى از مـنـزلگـاه هـا بـه امـام (ع ) رسـيـد و گـفـت : اى فـرزنـد رسول خدا، آهنگ كجا داريد؟
فرمود: عراق .
گفت : شتاب مكن و به حرم جدّ خويش باز گرد.
امـام حـسـيـن نـپـذيـرفـت و ابـن عـمـر گـفـت : اى ابـا عـبـداللّه ، جـايـى را كـه رسول خدا(ص ) مى بوسيد به من نشان بده .
امام (ع ) ناف خويش را نشان داد. ابن عمر سه بار آن را بوسيد و گفت : اى اباعبداللّه تو را به خدا مى سپارم ؛ كه تو در اين راه كشته مى شوى !))(382)
در برخى منابع آمده است : ابن عمر در دو ميلى مكّه امام را ديد.(383) در ديگرى آمده است : ابن عمر در فاصله دو يا سه شب راه از مدينه امام (ع ) را ديد(384) و گفت : به كجا مى روى ؟
گفت : عراق ! ـ و طومار و نامه با خود داشت ـ
گفت : نزد آنها مرو!
فرمود: اين نامه ها و بيعتشان است .
گـفـت : خـداونـد بـزرگ پـيـامـبـرش را مـيـان انـتـخـاب دنيا و آخرت اختيار داد و او آخرت را بـرگـزيـد و دنـيا را نخواست . شما پاره تن رسول خدا(ص ) هستيد، به خدا سوگند هيچ كـدامـتـان هـرگـز به دنيا نخواهيد رسيد و خداى عزوجلّ آن را باز نگرفت از شما. مگر به خاطر چيزى بهتر، بازگرديد.
حضرت نپذيرفت و گفت : اين نامه ها و بيعتشان است !
گـويـد: ((آنـگـاه ابـن عـمر دست به گردن امام انداخت و گفت : به خدا مى سپارمت اى كشته !))(385)
تا آنجا كه ما جست وجو كرده ايم ، در هيچ يك از منابع تاريخى مكان دقيق اين ديدار مشخّص و تـعـيـيـن نـشده است . مطابق نقل روايت امالى صدوق در اين ديدار در يكى از منزلگاه هاى ميان راه بود و ديگر منابع تاريخى از فاصله دو ميلى مكّه يا فاصله دو يا سه شب راه از مدينه حكايت دارند.
بـلى ، سـمـاوى در بـحث از مسير امام از مكّه به عراق تصريح دارد كه اين ديدار در تنعيم انـجـام شـد. وى مى گويد: بامدادان حركت كرد و هنگامى كه ابن عباس و ابن زبير مانع او گـشـتـنـد بازنگشت . چون بر تنعيم گذشت ابن عمر كه بر سر چاه آب خويش بود، مانع شد ولى او بازنگشت ...))(386)
ولى سـمـاوى بـه مـاءخـذى كـه مـحـل ديـدار را تـعـيـيـن كـرده اشـاره اى نـدارد، شـايـد دليـل اين استنتاج ـ كه ديدار در تنعيم بود ـ فراتر از يك اشاره و دلالت تاريخى است . يا شايد مقصود عبداللّه بن مطيع عددى است ، ولى به اشتباه ابن عمر را به جاى ابن مطيع نـوشـتـه است . زيرا اين ابن مطيع بود كه بر سر چاه آب خود با امام ديدار كرد، نه ابن عمر، واللّه العالم .
منطق ابن عمر
عـبـداللّه عـمـر يـكـى از زبـان هـايـى بـود كـه در خـدمـت امـويـان عـمل مى كرد. او يكى از بوق هاى امويان بود كه پيوسته در سرور مخالفان ، آهنگ خلاف مـى زد و تـلاش مـى كـرد كـه جـبـهـه مـخـالفان بنى اميه را از درون نابود سازد. اين كه بـرخـى مـورخـان وى را يـكـى از سـمـبـل هـاى مـخـالفـت قـلمـداد كـرده انـد سـخـن قابل اعتنايى نيست . زيرا هيچ كجاى زندگى ابن عمر نشان نمى دهد كه وى موضع مخالف و جدّى داشته است . بلكه هر كجا صحنه اى از مبارزه صادقانه بود وى در آنجا غايب بود.
چـنـانـچـه بـه كـنه رفتار عبداللّه عمر دقت شود، روشن مى گردد كه وى از همان آغاز به شـدّت بـه جـريـان نـفـاق كه حزب سلطه آن را رهبرى مى كرد وابسته بود؛ و پيوسته ، حـتـى در دوران رهـبرى معاويه و يزيد، نيز در خدمت اين حزب بود. حقيقت ابن عمر اين است ، حال ممكن است در ظاهر روابط حسنه اى هم با سران مبارزه به طور عام و امام حسين (ع ) به طـور خـاصّ، بـه تـكلّف داشته باشد. معاويه در يك وصيت بى پرده به يزيد حقيقت ابن عـمـر را آشـكـار مى كند و مى گويد: ((امّا ابن عمر با تو است ، پس ‍ ملازم او باش و او را وامگذار.))(387)
در اين ديدار نيز ديده مى شود كه ابن عمر، به طور غير مستقيم از زبان امويان صحبت مى كند. معاويه كه بانى اشاعه تفكر جبرگرايى بود به مردم چنين القا كرد كه حكومت وى بـر مـردم و رفـتـارش بـا آنها قضاى غير قابل تغيير خداوند است و مردم به ناچار بايد تابع اين اراده خداوندى باشند. او همچنين از طريق وُعّاظ السّلاطين ـ مانند ابن عمر ـ در ميان مردم پخش كرد كه خداوند براى خاندان پيامبر(ص ) آخرت را مى خواهد نه دنيا را. به اين مـعـنـا كـه خـداونـد نخواسته است اين برگزيدگان حكومت كنند. از اين رو به خاطر چيزى بهتر، حكومت را از آنان گرفته است .
شگفت اينجا است كه ابن عمر در رواج تلاش خود ـ در راستاى اجراى فرمان امويان ـ براى جـلوگـيـرى امام از ادامه سفر به سوى عراق ، خود را فراموش كرده از ياد مى برد كه او بـا يـكـى از افـراد خـانـدان پاك پيامبر صحبت مى كند ـ كسانى كه آنان با قرآن هستند و قـرآن نـيـز بـا آن هـا اسـت و از آنـهـا جـدا نـمـى شود و از همه مردم به خواست خداوندى در تـشـريـع و تـكـويـن آگاه ترند ـ و به امام (ع ) مى گويد: به خدا سوگند، هيچ كدام از شـمـا هـرگـز به حكومت نخواهيد رسيد، وى با اين سخن خود با صريح آيه هاى قرآنى و احـاديـث مـتـواتـر نبوى مخالفت مى ورزد. زيرا دست كم همه امت اسلامى بر اساس فرمايش رسول گرامى (ص ) بر اين نكته متفق اند كه حضرت مهدى (ع )، از فرزندان فاطمه و از فـرزنـدان حـسـيـن (ع )، زمـيـن را پـس از آن كـه از ظـلم و سـتـم پـر شـده بـاشـد، از عدل و داد پر مى سازد!
خـواسـت نـهـايـى ابـن عـمـر ـ امـوى گـرا ـ ايـن اسـت كـه امـام را از اصـل قـيام و نهضت باز دارد، نه فقط سفر عراق . از اين رو مى بينيم كه پس از شكست در ايـن هـدف نـومـيـدانه ، مى گويد: حسين بن على ؛ بيرون شدن بر ما غلبه كرد. به جانم سـوگند پدر و برادرش ‍ براى وى عبرت بودند و ديد كه مردم فتنه انگيزاند و آنان را رهـا كـردنـد و شـايسته بود كه تا زنده است تحرّكى نكند؛ و با مردم همگام باشد، زيرا كه جماعت بهتر است ...))(388)
بـهـتـريـن پاسخ به ابن عمر همان پاسخ خود امام (ع ) بود كه در گفت وگوى با وى در مكّه گفت : ((اف بر اين سخن تا آنگاه كه آسمان و زمين برپا است !))(389)

3 ـ صفاح
((صفاح جايى است ميان حنين و نشانه هاى پيرامون حرم ، سمت چپ راه كسى كه ازمشاش وارد مـكّه مى شود.)) در اينجا بود كه حسين بن على (ع ) هنگام رفتن به عراق با فرزدق ديدار كرد. فرزدق گويد:
لقيت الحسين باءرض الصفاح
عليه اليلامق و الدرق (390)
در سرزمين صفاح حسين را ديدار كردم كه قبا به تن داشت و سپر به دوش افكنده بود.
بـلاذرى نـيز نقل كرده است : ((چون حسين (ع ) به سوى صفاح حركت كرد، فرزدق شاعر، پـس غـالب ، بـا آن حـضـرت ديـدار كـرد. امـام از كـار مـردمـى كـه پشت سر گذاشته بود پـرسـيـد و فـرزدق گـفـت : از فـردى آگـاه پـرسـيـدى . دل هـاى مـردم با تو و شمشيرهاشان با بنى اميه است و قضا و تقدير از آسمان فرود مى آيد و خداوند هرچه بخواهد مى كند. حسين گفت : راست گفتى .))(391)
هـمـچـنين دينورى نقل كرده است كه فرزدق در صفاح با امام (ع ) ديدار كرد.(392) همين طور ابن اثير(393)، طبرى (394) و ابن مسكويه (395) اين داستان را نقل كرده اند.
جاى دقيق ديدار فرزدق با امام (ع ) كجا بود؟
از رويـدادهـايـى كـه روايـت هـاى تـاريـخـى درباره اش بسيار اختلاف دارند، واقعه ديدار فرزدق با امام (ع ) است . به ويژه اختلاف درباره تعيين مكان ديدار آن دو.
بـرخـى مـورخـان از قـديـم و جديد، منزلگاه را ذكر نكرده اند مانند اربلى كه مى گويد: ((فـرزدق گـفـت : هـنـگـامـى كـه از كـوفـه بـاز مـى گـشـتـم ، حـسـيـن بـا مـن ديـدار كـرد...))(396) بـرخى گفته اند كه اين ديدار در سرزمين حرم ، بيرون مكّه انجام شـد؛ آن طـور كه در روايت شيخ مفيد و طبرى (397) گذشت . برخى جاى ديدار را در سـرزمـيـن حـرم تـعـيـيـن كـرده اند مانند سبط بن جوزى ، آنجا كه مى گويد: ((چون به بستان بنى عامر رسيد با فرزدق شاعر ديدار كرد...))(398) برخى نوشته اند كـه آن دو در ذات عـراق بـا هـم ديـدار كـردنـد، مثل ابن عساكر و بلاذرى .(399) و بـرخـى مـثـل ابـن شـهـر آشـوب و اربـلى (در قـول دوّمـش ) گـفـتـه انـد كـه در الشـقـوق .(400) بـرخـى گـفـتـه انـد در صـفـاح ، مثل بلاذرى ، ابن اثير، طبرى ، ابن مسكويه حموى و دينورى .(401) برخى گفته اند كه آن دو پس از خروج امام (ع ) از منطقه زباله با يكديگر ديدار كردند. مانند سيد بن طـاووس آنـجـا كه مى گويد: آنگاه حسين از زباله به سوى وعدگاه الهى حركت كرد، پس به فرزدق شاعر برخورد...))(402)
گـفـتـار سـيـد بـن طـاووس ـ بـر فـرض ايـن كـه فرزدق در راه خود مكّه بود ـ بعيدترين اقـوال اسـت ؛ و قـابـل پذيرش نيست . زيرا اگر فرزدق با امام (ع ) ـ كه روز ترويه از مـكـّه بـيـرون آمـد ـ پـيـش از زبـاله از سوى كوفه ديدار كرده باشد، به مراسم حج نمى رسـيـده اسـت . زيـرا فـاصـله ميان زباله و مكّه مكرّمه چندين روز راه است . مطابق اين گفته ايّام حجّ به پايان رسيده و فرزدق در زباله هنوز به مكّه نرسيده است !
امـا قـابـل پـذيـرش تـريـن اقـوال و قـوى تـريـن آنـهـا نـقـل شـيخ مفيد، طبرى و ابن جوزى است كه معتقدند اين ديدار در سرزمين حرم ، اطراف شهر مـكـّه و طـبـق نـقـل سـبـط بـن جـوزى در بـستان بنى عامر بوده است . زيرا اين ديدار در روز تـرويه انجام شد و به ناچار بايد مكان آن نزديك ـ و بسيار نزديك ـ مكّه بوده باشد تا بتواند همراه مادرش به مراسم حج برسد.
آرى ، اين مكان وجود دارد كه مطابق قول سيد بن طاووس ، بعد از زباله با امام ديدار كرده بـاشـد، آن هم در صورتى كه اين ديدار، دومين ديدار ميان آن دو ـ پس از بازگشت فرزدق از مـراسم حج ـ باشد. ولى اين احتمال بسيار بعيد است . چرا كه مسافت ميان مكّه و زباله ، نـزديـك قـادسـيـه ، زيـاد اسـت . آرى ، پـذيـرش ايـن قول در يك حالت ممكن است و آن در صورتى است كه فرزدق بلافاصله پس از مراسم حج مـكـّه را تـرك گـفـتـه بـاشـد و بـا جـدّيـت تـمـام بـه دنـبـال امـام (ع ) راه افـتـاده ، بـدون تـوجه به هيچ چيز پس از زباله خود را به امام (ع ) رسانده باشد. ولى هيچ يك از منابع تاريخى چنين موضوعى را تاءييد نمى كند.
اگـر درسـت بـاشـد ـ كـه طـبـق روايـت سـيـد بن طاووس ـ اين دومين ديدار ميان آن دو، پس از بـازگـشـت فـرزدق از حـج بـوده اسـت ، در ايـن صـورت نـقـل سـيد بن طاووس قابل پذيرش است كه مى گويد فرزدق پس از سلام بر امام گفت : ((اى پـسـر رسـول خـدا(ص ) چـگـونـه بـه كـوفـيـان اعـتـمـاد مـى كـنـى و حال آن كه اينان پسر عمويت ، مسلم و طرفدارانش را كشته اند؟!))(403) زيرا خبر شـهـادت مـسـلم در آن هـنـگام در منطقه پخش شده بود، يا آن كه فرزدق پيش از رسيدن به خـدمـت امـام ، از درون خـود كـاروان حسينى آن خبر را دريافت كرده بود. برخى پژوهشگران (404) بـر ايـن بـاورنـد كـه ديدار ميان فرزدق و امام در صفاح بوده است . زيرا فرزدق در اين باره شعرى سروده است ؛ و اگر گفته شود كه اين شعر را ديگرى سروده و سپس به او نسبت داده است ، استدلالى بسيار ساده مى باشد.
در پايان بحث مربوط به مكان ديدار فرزدق با امام حسين (ع )، شايسته است در اين جا متن گـفـت وگـوى مـيـان آن دو را ـ طـبـق روايـت اربـلى ـ از زبـان فـرزدق نـقـل كـنـيـم كـه گـفت : هنگامى كه از كوفه باز مى گشتم ، در راه حسين را ديدم كه به من فرمود: از پشت سرت چه خبر، اى ابوفراس !
گفتم : راست بگويم ؟
فرمود: راستش را مى خواهم !
گفتم : دل ها با تو ولى شمشيرها با بنى اميّه است و پيروزى از آن خداوند است .
فـرمـود: راسـت گـفـتـى . مـردم بـنـده مـال اند و دين لقلقه زبانشان است ؛ كه براى اداره زنـدگـى خـود از آن دم مى زنند ولى آنگاه كه به بوته آزمايش درافتند، دينداران كم مى شوند!(405)

4 ـ ذات عرق
((ذات عـرق جـاى لبـيـك گـويـى اهـل عراق و مرز ميابن نجد و تهامه است و گفته اند: عرق كوهى است در راه مكّه و ذات عرق بخشى از آن است ...))(406)
((اهـل تـسـنـن ذات عـرق را مـيقات عراقيان و اهل شرق مى دانند، در حالى كه فقيهان [شيعه ] احـتياط مى كنند و معتقدند كه بايد از مسلخ ، كه از مكّه دورتر است ، محرم شد. ذات عرق از مكّه دو مرحله (يعنى حدود 92 كيلومتر) فاصله دارد.))(407)
ديدار بشر بن غالب اسدى (408) با امام (ع )
سـيـد بن طاووس گويد: سپس رفت تا به ذات عرق رسيد. در آنجا با بشر بن غالب كه از عـراق مـى آمـد ديـدار كـد و دربـاره مردم آنجا پرسش كرد و او گفت : من در حالى آنجا را تـرك گـفـتـم كـه دل ها با تو بود و شمشيرها با بنى اميّه ، حضرت فرمود: راست گفت : بـرادر بـنـى اسـد، خـداونـد آنـچـه بـخـواهـد انـجـام مـى دهـد، و آنـچـه اراده كند فرمان مى دهد.))(409)
اشاره
هـم در ديـدار امـام بـا فـرزدق و هم با بشر بن غالب ديده مى شود كه هر دو به امام (ع ) اطلاع مى دهند كه دل هاى كوفيان با او و شمشيرهاشان با بنى اميه است ! اين قضيه پيش از رسـيـدن خـبر قتل مسلم بن عقيل بود نيز ملاحظه مى كنيم كه امام (ع ) هر دو را تاءييد مى كند! اين تاءييد از موثّق ترين دلايل تاريخى است كه امام (ع ) از همان آغاز مى دانست كه كوفيان او را رها كرده خواهند كشت و از همان آغاز مى دانست كه سرنوشت او شهادت است .
درنگ
بـشـر بـن غـالب پس از ديدار با امام (ع ) كجا رفت ؟ و چرا به كاروان حسينى نپيوست ؟! بـه ويـژه ايـن كـه وى روايـاتـى در دعـا، اثـر دوسـتـى اهـل بـيـت ، امـامـت و اخـبـار قـائم و غـيـره را از آن حـضـرت نقل كرده است كه حاكى از اعتقاد وى به محبت اهل بيت مى باشد.
آيـا او در جـدا شـدن از امـام (ع ) و يـارى نـكـردن آن حضرت عذرى داشته است ؟ ما با تتبع قـاصـرمـان ، در ايـن بـاره چـيزى نمى دانيم و مورّخان و رجاليّون نيز در اين باره خاموش اند!
فرزدق ... بار ديگر
بـلاذرى بـه نـقـل از زبـير بن خرّيت گويد: از فرزدق شنيدم كه گفت : با حسين (ع ) كه آهـنـگ كـوفـه داشـت ، در ذات عـرق ديـدار كـردم . او بـه مـن فـرمـود: بـه نـظـر تـو اهـل كـوفـه چـه خـواهند كرد؟ من مجموعه اى از نامه هاشان را به همراه دارم . گفت : مرو كه رهايت مى كنند. تو نزد مردمى مى روى كه دل هاشان با تو است ولى دست هاشان بر ضد تو است . ولى او از من نپذيرفت !))(410)
پـيش از اين درباره محل دقيق ديدار امام با فرزدق بحث كرديم . پذيرفتنى ترين و قوى تـريـن نـظـريـه ايـن اسـت كـه فـرزدق در بـسـتـان بـنى عامر واقع در نزديكى هاى مكّه و اوايـل سرزمين حرم ، با امام (ع ) ديدار كرد. زيرا لازم است كه اين ديدار در روز ترويه و روز خروج امام (ع ) از مكّه و بسيار نزديك شهر بوده باشد، تا فرزدق بتواند مراسم حج را به دقت به جا آورد.
آيا امام (ع ) در ذات عرق با عون بن عبداللّه بن جعده ديدار كرد؟
بـلاذرى گـويـد: ((گـويـنـد: عون بن عبداللّه بن جعفر بن جعده در ذات عرق با حسين (ع ) ديـدار كـرد و نامه پدرش را كه در آن خواستار بازگشت امام (ع ) بود، به ايشان تسليم كرد؛ و خطراتى را كه در پيش راه دارد يادآور شد. ولى امام نپسنديد!))(411)
از اين روايت چنين بر مى آيد كه عون در مكّه بود و رفت تا در ذات عرق به امام (ع ) رسيد؛ و پدرش در اين هنگام در مكّه به سر مى برد. گويا راوى به خطا نام عون بن عبداللّه بن جـعـده را بـه جـاى نـام عـون بـن عـبـداللّه بـن جـعـفـر نـوشـتـه اسـت ! بـه ايـن دلايل :
يـكـم : در تـاريـخ آمـده اسـت كـه عـون و محمد، پسران عبداللّه جعفر بن ابى طالب پس از خروج امام (ع ) از مكّه ، به وى پيوستند.
دوم : نيز در تاريخ آمده است كه بنى جعدة بن هبيره مخزولى در كوفه زندگى مى كردند. آنـهـا از كـسـانى بودند كه پس از شهادت امام حسن (ع ) در خانه سليمان بن صرد خزاعى اجتماع كردند و طى نامه اى به امام حسين (ع )، ضمن تسليت گفتن به ايشان ، عنوان كردند كـه كـوفـيـان نـسـبـت بـه ايـشان حسن نظر دارند و دوستدار آمدن و چشم به راه آن حضرت هستند...(412)
از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه ، ايـن روايـت را تـنـهـا بـلاذرى نـقـل كـرده اسـت و نـديـديـم كـه مـورخ ديـگـرى نـيـز آن را نقل كرده باشد تا بر كشف رموز و از ميان بردن آشفتگى آن به ما كمك كند.

5 ـ حاجر از بطن الرُمّه
بـه ضـم راء و تـشـديـد مـيم ... درّه اى است مشهور در بلندى نجد. ابن دريد گويد: ((رُمّه دشتى است بزرگ در نجد كه چندين درّه بدان منتهى مى شود))(413) ((الحاجر به جـيـم و راء در لغـت عـرب بـه مـعـنـاى چـيـزى اسـت كـه آب را بـر لب درّه نـگـه مـى دارد...))(414) بـطـن الرمـه : مـنـزلگـاه اهـل بـصـره اسـت هـنـگـام آمـدن بـه مـدينه . اهل كوفه و بصره در آن اجتماع مى كردند و در شمال نجد واقع است ...))(415)
طـبـرى گـويـد: عـبـيداللّه پس از آگاهى بر آمدن حسين از مكّه به سوى كوفه ، حصين بن نـمـير، رئيس شرطه اش را فرستاد تا آن كه در قادسيه فرود آمد و سپاه را ميان قادسيه تا خفّان و ميان قادسيه ، قطقطانه و لعلع سازماندهى كرد. او به مردم گفت : اين حسين است كه آهنگ عراق دارد!))(416)
آنگاه حسين (ع ) پيش رفت تا به حاجر از بطن الرّمه رسيد. از آنجا قيس بن مسهّر صيداوى را به كوفه فرستاد و خطاب به آنان چنين نوشت :
بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيم . از حسين بن على به برادران مؤ من و مسلمانش . سلام عليكم . سـپـاس خـدايـى را كـه جـز او خـدايـى نـيـسـت . امـا بـعـد، مـسـلم بـن عقيل به من نوشته است كه شما حسن نظر داريد و بر يارى ما و طلب حق ما گرد آمده ايد. از خـداونـد مـى خـواهـم كـه كارها را نيك به سامان آرد و شما را بر اين كار پاداشى بزرگ بـخـشد. من در روز سه شنبه هشت روز گذشته از ذى حجّه ، روز ترويه ، از مكّه به سوى شما حركت كردم . چون پيك من نزد شما آمد، آستين ها را بالا زده جديّت به خرج دهيد. من همين چند روزه به سوى شما خواهم آمد. والسلام عليكم و رحمد اللّه و بركاته
قـيـس بـن مـسهّر نامه امام حسين (ع ) را به كوفه برد و چون به قادسيه رسيد، حصين بن نمير او را دستگير كرد و نزد عبيداللّه بن زياد فرستاد. عبيداللّه گفت : بالاى قصر برو و دروغگوى پسر دروغگو را دشنام ده !
قيس بالا رفت و گفت : اى مردم حسين بن على بهترين آفريدگان خدا و پسر فاطمه ، دختر رسـول خدا(ص ) است . او مرا نزد شما فرستاده است . من در حاجر از او جدا شدم . بياييد و او را اجابت كنيد. سپس عبيداللّه بن زياد و پدرش را لعنت كرد و براى على بن ابى طالب طلب مغفرت كرد.
عـبـيـداللّه فـرمـان داد او را از بـالاى قـصـر پايين افكندند. چنين كردند، پاره پاره شد و مرد.))(417)
سـيـد بـن طـاووس گـويـد:... حـسين (ع ) براى سليمان بن صرد خزاعى ، مسيب بن نجبه ، رفاعة بن شدا و گروهى از شيعيان كوفه نامه اى نوشت و آن را به وسيله قيس بن مسهّر صـيـداوى فـرسـتـاد. چـون در آسـتـانه ورود به كوفه قرار گرفت ، حصين بن نمير، از فـرمـانـدهـان عـبيداللّه ، او را بازداشت و بازجويى كرد. قيس نامه را بيرون آورد و پاره كرد. حصين او را نزد عبيداللّه برد، چون در برابر او قرار گرفت ، گفت : كه هستى ؟
گفت : مردى از شيعيان اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و پسرش !
گفت : چرا نامه را پاره كردى ؟
گفت : براى اين كه تو ندانى در آن چيست .
گفت : نامه از چه كسى و براى چه كسى است ؟
گفت : از حسين (ع ) به گروهى از كويان كه من نامشان را نمى دانم !
ابـن زيـاد خـشـمـگين شد و گفت : به خدا سوگند از من جدا نمى شوى تا آن كه نام آنها را بـرايـم بـگـويـى . يـا از مـنـبر بالا روى و حسين بن على و پدر و برادرش را لعن كنى . وگرنه تو را تكّه تكّه مى كنم !
قيس گفت : نام آنان را به تو نخواهم گفت ، ولى حسين و پدر و برادرش را لعن مى كنم !
آنـگاه از منبر بالا رفت . خداى را حمد و ثنا گفت و بر پيامبر(ص ) درود فرستاد و براى على ، حسن و حسين (ع ) بسيار از خداوند طلب رحمت كرد. سپس عبيداللّه بن زياد و پدرش و سـتـمـگـران بـنى اميه را يكسره لعنت كرد! سپس گفت : اى مردم ، من فرستاده حسين به سو شما هستم و من او را در فلان جا ترك گفتم ، او را اجابت كنيد. چون اين خبر را به عبيداللّه زيـاد دادنـد، فـرمـان داد او را از قـصـر بـه زير افكندند. او را پايين انداختند و قيس جان سپرد.
چون اين خبر به حسين (ع ) رسيد گريست و فرمود:
پـروردگارا براى ما و شيعيان ما جايگاهى با كرامت قرار ده و ما و آنان را در سراى رحمت خويش جاى ده ، همانا تو بر هر كار توانايى .
نـيـز نـقـل شـده اسـت كـه امـام (ع ) ايـن نـامـه را از حـاجـر نـوشـت . جـاهـاى ديـگـر هم گفته اند.))(418)
قيس بن مسهّر يا عبداللّه بن يقطر؟
در مـيان قضاياى مبهم فراوان روند حوادث قيام حسين ، يكى اين قضيه است : آيا پيكى كه امـام حـسـيـن (ع ) پـس از خـروج از مـكـّه و در طـول راه به سوى عراق فرستاد و در قادسيه دستگير شد و سپس ابن زياد فرمان داد با شانه هاى بسته او را از بالاى قصر به زير افكندند، قيس بن مسهّر صيداوى بود يا عبداللّه بن يقطر؟
شيخ مفيد در اين باره گويد: ((گفته شده است كه برادر رضاعى خويش عبداللّه بن يقطر را به كوفه فرستاد...))(419)
يا آن كه امام (ع ) هر دوى آنها را در اثناى راه فرستاد و هر دو در قادسيه دستگير شدند و هر دو به فرمان ابن زياد از بالاى قصر به زير افكنده شده به شهادت رسيدند؟!
يا اين كه اين داستان اين دو شهيد بزرگوار متفاوت است ؟
بـراى كـشـف حـقيقت و برداشتن ابهام از اين موضوع ملاحظات زير به خواننده عزيز ارائه مى گردد:
1 ـ مـنـابـع تـاريخى تاءكيد دارند كه اين هر دو شهيد پيك امام (ع ) به كوفه بوده اند. ولى مكان اعزام قيس بن مسهّر به كوفه حاجر از بطن الرمه ذكر گرديده است . ولى مكان و زمـانـى كـه امـام (ع ) عـبـداللّه بـن يـقـطـر را اعـزام داشـت ، روشـن نـيـسـت . بـراى مثال مورّخان گويند: حسين (ع ) پس از رسيدن به الحاجر از بطن رمّه نامه اى براى مسلم و شـيعيان كوفه نوشت و همراه قيس ‍ فرستاد...))(420) ليكن درباره ابن يقطر مى گـويـنـد: ((امـام (ع ) او را از مـيـان راه سـوى مـسـلم بـن عقيل فرستاد و اين در حالى بود كه از گرفتارى مسلم اطلاع نداشت .))(421)
آرى ، شيخ سماوى در اينجا به يك نكته مهم اشاره مى كند و مى گويد: ((ابن قيتبه و ابن مسكويه گفته اند: كسى كه حسين (ع ) او را فرستاد قيس بن مسهّر بود... و عبداللّه يقطر را بـا مـسـلم فـرستاد. او نيز پس از مشاهده بى وفايى كوفيان ، پيش از آن كه گرفتار شـود، عـبـداللّه را نـزد حـسين فرستاد تا موضوع را به او گزارش دهد.))(422) اگـر ايـن سـخـن درسـت بـاشـد، پـيـك امـام بـه كـوفـه در طول راه قيس بن مسهّر بوده است ، نه كس ديگر.
2 ـ بـر فـرض ايـن كه عبداللّه بن يقطر نيز پس از خروج امام (ع ) از مكّه از سوى ايشان بـه كـوفـه فـرسـتـاده شـده باشد، اعزام وى به آن شهر از نظر زمانى پيش از قيس بن مـسـهـّر و از نـظـر مـكـانـى ، پـيـش از مـنـطـقـه حاجر از بطن الرمّه بوده است . زيرا كه وى حـداقـل انـدكـى پيش تر از رسيدن قيس بن مسهر ـ كه پيش از مسلم كشته شد ـ به قادسيه رسـيـد و دسـتـگـيـر و از بـالاى قـصـر بـه زيـر افـكـنـده شـد و بـه قـتـل رسـيـد. بـه ايـن دليـل كـه خـبـر قـتـل عـبـداللّه بـن يـقـطـر، انـدكـى پـس از خـقـر قـتـل مـسـلم و هـانـى بـن عـروه در زبـاله بـه امـام (ع ) رسـيـد و حـضـرت از قـتـل آنـان ايـن گـونـه خـبـر داد: امـا بـعـد، خـبـرى دردنـاك بـه مـا رسـيـده اسـت ! مـسلم بن عـقـيـل ، هـانـى بـن عـروه و عـبـداللّه بـن يـقـطر كشته شده اند...))(423) ولى خبر قتل قيس اندكى پس از آن و در عذيب المجانات به امام (ع ) رس +++يد.++(424)
بـنـابـرايـن هـيـچ منعى وجود ندارد كه هر دوى آنها پس از خروج امام (ع ) از مكّه به كوفه اعـزام شـده بـاشـنـد، ولى عبداللّه بن يقطر اندكى پيش از قيس رفته باشد. هر دوى آنها نـيز با افكنده شدن از بالاى قصر كشته شده باشند، ولى ابن يقطر اندكى پيش از ابن مسهّر كشته شده باشد.
3 ـ بـرخـى از مـنـابع تاريخى نوشته اند كه عبداللّه بن يقطر پيك مسلم بود. او پس از بـيرون آمدن از كوفه در اطراف آن شهر و در نزديكى قادسيه دستگير شد و پيش از مسلم بـن عـقـيـل بـه شـهـادت رسيد. در روايت ابن شهر آشوب آمده است كه عبيداللّه زياد پس از ديدار با شريك ابن اعور حادثى در بستر بيمارى (در خانه هانى بن عروه ) و اجرا نشدن نـقـشـه شـريـك بـراى قـتـل عبيداللّه ، ترسيد و بيرون آمد. چون وارد قصر شد، مالك بن يـربـوع تميمى نامه اى را كه از دست عبداللّه بن يقطر گرفته بود، آورد. در نامه چنين نـوشته بود: ((به حسين بن على (ع )، اما بعد، به اطلاع شما مى رسانم كه اين شمار از كـوفـيـان بـا شما بيعت كرده اند. چون نامه ام به شما رسيد، بشتاب بشتاب كه مردم با تـوانـد و بـه يـزيـد هـيـچ تـمـايـل و گـرايـش نـدارنـد. آنـگـاه عـبـيـداللّه فـرمـان بـه قتل او داد.))(425)
سـيـد بن محمد بن ابى طالب در كتاب ((تسلية المجالس ))(426) نيز همين مطلب را نـوشته است . سماوى به نقل از ابن قتيبه و ابن مسكويه نوشته است كه امام حسين (ع ) عـبـداللّه بـن يـقـطـر را بـا مـسـلم فرستاد. مسلم پس از مشاهده بى وفايى مردم و پيش ‍ از حـوادثـى كـه بـراى خـودش پيش آمد، عبداللّه را نزد امام (ع ) فرستاد و موضوع را اطلاع داد.(427) اگـر ايـن روايت را به گفته هاى پيشين اضافه كنيم ، ميان داستان اين دو شـهـيـد، تفاوتى آشكار، محقّق مى شود. به اين ترتيب كه عبداللّه يقطر همراه با مسلم از مكّه به كوفه فرستاده شد يا پس از خروج امام از مكّه از سوى ايشان به كوفه اعزام گـشـت و هـنگامى هم كه او را دستگير كردند، حامل نامه مسلم به امام (ع ) بود. در حالى كه قـيـس بـن مـسـهـّر هنگام دستگيرى پيك امام بود و نامه آن حضرت را به كوفه نزد مسلم يا برخى از بزرگان شيعه مى برد.
اما موضوع همچنان نيازمند بحث و كاوش بيشتر است و در معرفت نيز هميشه باز مى باشد و چه بسيار چيزهايى كه گذشتگان براى آيندگان گذاشته اند.
ديدار دوّم عبداللّه بن مطيع (428) با امام (ع )
شيخ مفيد گويد: سپس حسين (ع ) از حاجر به سوى كوفه راه افتاد تا آن كه به يكى از چـاه هـاى عـرب رسـيد و در آنجا عبداللّه بن مطيع عدوى را ديد كه در كنار آن آب فرود آمده اسـت . عـبـداللّه بـا ديـدن حـسـيـن (ع ) نـزد ايـشان آمد و گفت : پدر و مادرم به فدايت ، اى فـرزنـد رسـول خدا(ص )، چه چيز شما را به اينجا كشانده است ؟ و حضرت را كمك كرد و از اسب پايين آورد. حسين (ع ) گفت : چنان كه مى دانى ، معاويه مرده است ؛ و مردم عراق به مـن نـامـه نـوشـتـه نـزد خـود دعـوت كـرده انـد. عـبـداللّه گـفـت : اى فـرزنـد رسول خدا(ص )، خدا را به يادتان مى آورد، مبادا حرمت اسلام شكسته شود! تو را به خدا سوگند درباره حرمت قريش ! تو را به خدا سوگند درباره حرمت عرب ، به خدا سوگند اگر در طلب آنچه در دست بنى اميه است برآيى تو را خواهند كشت . و اگر تو را بكشند پـس از آن هـرگـز از قـتـل هـيـچ كـس بيم نمى كنند. به خدا سوگند اين حرمت اسلام و حرمت قـريـش و عـرب است كه شكسته مى شود! چنين مكن و به كوفه مرو و خود را در معرض جنگ بـنـى امـيـه قـرار مـده . حـسـيـن (ع ) سـخـن او را نـپـذيـرفـت و بـه راه خـويـش ادامـه داد.))(429)
اشاره
عبداللّه بن مطيع يك بار پيش از اين بر سر چاهى كه ميان راه مدينه و مكّه حفر مى كرد با امـام ديـدار كـرد و ايـن دومين ديدار او با امام (ع ) بود.(430) عدوى ((مردى بود از قـريـش كه تمام همّتش رسيدن به عافيت و منفعت شخصى بود و به منزلت قريش و عرب بـيـش از اسـلام اهـمـّيـّت مـى داد. او نـه جـويـاى حـق بـود و نـه اهـل دفـاع و يـارى آن . ادعـاى وى بـراى دوسـتـى اهل بيت نيز با آن كه به منزلت الهى آنان آگاهى داشت ، دروغ بود. دروغ بودن ادعاى وى آنجا روشن مى شود كه به ابن زبير پيوندد و حكومت كوفه را به دست مى گيرد ((و در جـسـت وجـوى شـيـعه بر مى آيد و آنان را مى ترساند.))(431) و براى مقابله با قـيـام مـخـتـار بـا آنـان مـى جـنـگـنـد. او از خـود قـاتـلان امـام حـسـيـن (ع )، امـثـال شـمـر بن زى الجوشن و شبث بن ربعى و ديگران كمك گرفت ! در نخستين خطبه اى كـه در كـوفـه خـوانـد، اعـلام داشـت كـه فـرمـان ابـن زبـيـر مـيـان اهـل كـوفه مطابق سيره عمر بن خطّاب و عثمان بن عفان رفتار مى كند! ولى شوق كوفيان براى سيره على (ع ) و ردّ سريه ديگران او را غافلگير ساخت .))(432)
امـام حـسـين (ع ) نسبت به او و ادّعاهايش شناخت كامل داشت ! ولى با ادب اسلامى عالى خويش بـا او رفـتـار مـى كـرد. حـضرت دعواى دوستى ابن مطيع و اين را كه نمى خواهد امام كشته شـود تكذيب نكرد، ولى از امور مربوط به نهضت جز به قدر لازم چيزى به او نگفت . در ديدار نخست با وى تنها همين اندازه گفت كه به مكّه مى رود و پس از آن همين اندازه گفت كه ((چـون بـه آن شـهـر رسـيـدم ، دربـاره آيـنـده كار خويش استخاره مى كنم .(433) خـداوند هرچه را دوست بدارد مقدّر مى سازد!))(434) ولى در ديدار دوم چون در راه عـراق بـود، نـاگـزيـر بـايـد ظـاهـر عـلّت سـفـر خـود يـعـنـى نـامـه هـاى اهـل كـوفـه را بـاز مى گفت . در هر دوى اين دو ديدار به خوبى ديده مى شود كه امام به مخالفت عدوّى توجّهى نمى كند و بى اعتنا مى گذرد.

6 ـ خزيميّه
((به ضم اول و فتح دوم ، تصغير خزيمه و به گمان من منسوب به خزيمة بن خازم است . خـزيـمـيـه يـكـى از مـنزلگاه هاى حج است پس از ثعلبيه از سوى كوفه و پيش از اجفر واقـع اسـت . گـروهـى گـفـتـه انـد كـه مـيـان آنـجـا تـا ثـعـلبـيـه 32 مـيـل فـاصـله است و گفته شده است : حزيميه به حاء بدون نقطه .))(435) گفته شـده اسـت : خـزيـمـيـه : مـنـسـوب اسـت بـه خـزيـمـة بـن حـازم و پـيـش از زرود واقـع اسـت .))(436)
ابـن اعـثـم كـوفـى گـويـد: ((حسين رفت تا در خزيميه فرود آمد و يك شبانه روز در آنجا مـاند. چون بامداد شد خواهرش ، زينب ـ دختر على ـ نزد حضرت آمد و گفت : آيا چيزى را كه ديشب شنيدم به شما خبر دهم ؟!
حسين (ع ) گفت : چه شنيده اى ؟
گفت : ديشب براى انجام كارى بيرون رفتم و شنيدم كه منادى اى ندا مى داد:
اءلا يا عين فاحتفلى بجهد
و من يبكى على الشهداء بعدى
على قومٍ تسوقهم المنايا