با كاروان حسينى از مدينه تا مدينه ، جلد ۳
(از مكه مكرمه تا كربلاى معلى )

شيخ محمد جواد طبسى

- ۲ -


بـنـابـرايـن تـنـها اين مى ماند كه بگوييم : امام (ع ) التزام خويش را نسبت به اين عهد و پـيـمـان اسـتـمـرار بـخـشـيـد و بـر رفـتـن بـه كـوفـه پـاى فـشـرد؛ ولى نـه بـه ايـن دليـل كـه از اهـل كـوفـه در واقـع ، بـر وى حـجـتـى بـاقـى مـانـده بـود، بـلكـه بـه ايـن دليل كه نمى خواست با برگشتن از يكى از منزلگاه هاى ميان راه زمينه اى فراهم آيد تا مـردم بـگويند كه حسين به طور كامل به وعده خود وفا نكرد حتما پس از آنكه سپاه حّر راه كـوفـه را بـر وى بـسـت . دليـلش هـم ايـن بـود كـه امـام مـى خـواسـت بـا اتـمـام حـجـّت كـامـل در همه زمينه ها بر كوفيان ، راه عذر و بهانه را بر آنان ببندد، به گونه اى كه مجالى براى طعن زدن به وفاى عهد ايشان باقى نماند.))(56)
4 ـ اجراى فرمان رسول خدا(ص )
در مـيـان نـصـوص مـربـوط بـه تـصـريـحـات امـام حـسـيـن (ع ) در بـاره دليل انتخاب عراق به جاى ديگر نقاط، يك دسته تصريح دارد كه سبب رفتن امام (ع ) به عراق ، امتثال فرمان رسول خدا(ص ) بود.
امـام (ع ) در عـالم خـواب ، كـه بـارهـا تـكـرار شـد، فـرمـان رسـول خـدا(ص ) را دريـافـت داشـت . چـنـيـن خـواب هايى حق و صادق است ؛ زيرا بيننده امام مـعـصـوم اسـت ، كـه بـاطـل در او راه نـدارد و ديـده شـده رسـول خـدا(ص ) اسـت ؛ و در خـبـر قـطـعـى اسـت كـه هـركـس رسول خدا(ص )، را در خواب ببيند، هر آينه آن حضرت را ديده است .(57)
آغـاز اين رؤ ياى حقه در مدينه منوّره و پس از آن بود كه امام (ع )، پس از مرگ معاويه ، از پـذيـرش بـيـعـت با يزيد در برابر وليد بن عتبه ، والى وقت مدينه ، خود دارى ورزيد. روايـت مـى گـويد: چون شب دوم فرا رسيد بار ديگر بر سر تربت رفت ، دو ركعت نماز گزارد و چون فراغت يافت گفت :
((پـروردگارا! اين تربت پيامبر تو محمّد(ص ) است و من پسر دختر محمّدام . برايم كارى پـيـش آمده است كه تو از آن آگاهى . پروردگارا، من معروف را دوست و منكر را ناخوش مى دارم . اى صـاحـب جـلال و كـرامـت ، بـه حق اين تربت و كسى كه در آن است از تو مى خواهم براى من در اين كار چيزى را مقدر سازى كه خوشنودى تو در آن است .))
حضرت همچنان مى گريست ، و چون سپيده سر زد سر را بر تربت گذاشت و ساعتى به خـواب رفـت . در ايـن حال پيامبر خدا(ص ) را ديد كه با مركبى از فرشتگان ، كه در چپ و راست و جلو و عقب ايشان در حركت بودند، آمد تا آنكه حسين (ع ) را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و گفت :
((فـرزنـدم حـسين ، گويى مى بينم كه به همين زودى در دشت كربلا به دست گروهى از امـت مـن كـشـتـه مى شوى ، در حالى كه تشنه اى و آبت نمى دهند و سيرابت نمى كنند؛ و با وجـود ايـن به شفاعت من اميد دارند! آنان نه در قيامت به شفاعت من خواهند رسيد و نه در نزد خداوند بهره اى از نيكى دارند.
حـسـين عزيزم ، پدر، مادر و برادرت نزد من آمده اند و مشتاق [ديدار] تواند؛ و تو در بهشت مراتبى دارى كه جز با شهادت بدان ها نخواهى رسيد!
حسين (ع ) در خواب به رسول خدا(ص )مى نگريست و سخن او را مى شنيد و مى گفت :
اى جـد بـزرگـوار، مـن هـرگز نيازى به بازگشت به دنيا ندارم ، مرا نزد خود ببر و در منزل خويش جاى ده !
پيامبر(ص ) فرمود:
((اى حـسـيـن ، تو ناگزير بايد به دنيا باز گردى تا آنكه شهادت و پاداش بزرگى كـه خـداونـد برايت نوشته است روزى ات گردد. همانا تو و پدرت و برادرت و عمويت و عـمـوى پـدرت در روز رسـتـاخـيـز در يـك گـروه مـحـشـور مـى شـويـد تـا بـه بـهشت وارد گرديد.))(58)
امـام (ع ) در پـايـان ديـدارش با محمد حنيفه در مكّه مكرّمه ، در شبى كه بامدادش آهنگ خروج داشـت ، نـيز به اين موضوع اشاره كرد. روايت مى گويد: شبى كه حسين (ع ) در بامدادش آهـنـگ حـركـت از مـكـّه را داشـت ، برادرش محمد حنيفه ، نزد وى آمد و گفت : برادرم ، كوفيان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه تو خيانت آنها را با پدر و برادرت مى شناسى . من بيم آن دارم كه وضع تو نيز مانند گذشتگان باشد. اگر صلاح بدانى كه در مكّه بمانى ، شما در حرم عزيزترين و بلند مرتبه ترين مردم هستى !
حـضـرت فـرمود: اى برادر، بيم آن دارم كه يزيد بن معاويه مار در حرم غافلگير كند [و بـكشد] و من كسى باشم كه حرمت خانه خدا به وسيله او شكسته مى شود. محمد گفت : اگر بـيـمـنـاكـى ، به سوى يمن يا ديگر نواحى زمين برو كه در آنجا بلندمرتبه ترين مردم هستى و هيچ كس به تو دست نخواهد يافت .
حضرت فرمود: در آنچه گفتى مى انديشم .
چون بامداد شد، حسين (ع ) به راه افتاد. هنگامى كه اين خبر به ابن حنفيه رسيد، آمد و مهار شـتـر سـواى حـسـيـن (ع ) را گـرفت و گفت : اى برادر، مگر به من وعده ندادى كه درباره آنچه از شما تقاضا كردم بينديشى ؟
فرمود: بلى !
گفت : پس چه چيز شما را وادار به خروجى چنين شتابان كرده است ؟
فـرمـود: چـون از تـو جدا گشتم ، رسول خدا(ص ) نزد من آمد و گفت : اى حسين ، بيرون رو كه خداوند خواسته است كه تو را كشته ببيند!
ابـن حـنـفيه گفت : انّا للّه و انّا اليه راجعون ؛ حال كه با چنين وضعيتى بيرون مى روى ، پس چرا زنان را با خود مى برى ؟
حضرت فرمود: به من فرموده است : خداوند خواسته است كه اين زنان را نيز اسير ببيند، آنگاه بر ابن حنفيه درود فرستاد و رهسپار گشت .))(59)
امـام (ع ) داسـتـان ايـن خـواب را پـس از خـروج از مـكـّه نيز مورد اشاره قرار داد. هنگامى كه عـبـداللّه بـن جـعـفـر و يـحـيـى بـن سـعـيد آمدند و با اصرار خواستار بازگشت آن حضرت گـشـتـنـد، در پـاسخشان فرمود: من رسول خدا(ص ) را به خواب ديدم ، و در آن خواب به كارى فرمان داده شده ام كه در پى انجام آن هستم . خواه به زيانم باشد يا به سودم !)) چـون پـرسيدند كه آن خواب چيست ؟ فرمود: آن را به هيچ كس نگفته ام و به كسى نخواهم گفت تا آنكه پروردگارم را ديدار كنم !))(60)
از روايت چنين برمى آيد، خوابى كه امام (ع ) به عبداللّه بن جعفر و يحيى بن سعيد از آن خـبر داد، بجز خوابى بود كه حضرت در مدينه ديد و غير از خوابى بود كه آن را براى بـرادرش مـحـمـد حـنـفـيـه ، بـاز گفت . به دليل اين كه از ذكر جزئيات آن خوددارى كرد و يادآور شد كه آن را نه به كسى گفته است و نه خواهد گفت .
پوشيده نماند كه اين دو خواب اخير از خواب هاى سه گانه به صراحت بيان مى كند كه فـرمـان رسـول خـدا(ص ) مـربـوط بـه رفـتـن بـه عـراق بـوده اسـت و نـه بـه اصـل خـروج تـنها. زيرا امام (ع ) فرمان رسول خدا(ص ) را در پاسخ محمد حنفيّه ، عبداللّه بن جعفر و يحيى بن سعيد يادآور شد كه وى را از رفتن به عراق منع مى كردند.

وحشت حكومت اموى از خبر خروج امام (ع )
ابـن قـيـتـبـه ديـنورى نقل مى كند كه عمروبن سعيد بن عاص ، والى مكّه ، هنگام شنيدن خبر خـروج امـام حسين (ع ) از مكّه مكرّمه گفت : بر همه شترهاى ميان زمين و آسمان سوار شويد و او را بـجـويـيـد!)) مـردم از ايـن سـخـن وى اظهار شگفتى مى كردند و در جست وجوى حضرت برآمدند، ولى او را نيافتند!(61)
ولى ايـن خـبـر از جـهـتـى مـورد تـرديد است ، زيرا به لحاظ تاريخى ثابت شده است كه هـرچـنـد امام (ع ) سحرگاهان و يا اوايل بامداد از مكّه بيرون رفت ، ولى حركت وى پنهانى نـبـود. چـرا كه در شب هشتم ذى حجّه خطبه مشهورش را ايراد كرد و طى آن فرمود: هركس در راه مـا آهنگ جان فشانى دارد و آرزومند ديدار پروردگار خويش است ، با ما بكوچد و من به خواست خداوند بامدادان رهسپار خواهم گشت .(62)
بـنـابـرايـن خـبـر هـنـگـام خروج امام (ع ) پيش تر، يعنى در همان شبى كه در اواخر شب يا اوايل صبح آن خارج شد، در مكّه پخش ‍ شده بد. طبيعى بود كه حكومت اموى در مكّه نيز هنگام حركت را دست كم از راه جاسوس ها و خبرچين هايش ، همانند ديگر مردم بداند.
از سـوى ديـگـر كـاروان حسينى ـ كه در اوايل خروج به نسبت بزرگ بود ـ در يك فاصله كوتاه زمانى آن قدر نمى توانست از مكّه دور شده باشد كه آن را بجويند و پيدا شود. از نـظـر تـاريـخـى هـم مـشـهـور اسـت كـه فـرسـتـادگـان و مـردان شـُرطه عمروبن سعيد، در اوايل راه عراق ، به كاروان حسينى رسيدند.
امـا آنـچـه مـهـم اسـت ايـن كـه خبر خروج امام (ع ) موجب ترس و وحشت حكومت اموى گشت ، به طـورى كـه والى وقـت مـكـّه ، در صدد برآمد تا از هر وسيله موجود ميان آسمان و زمين براى جلوگيرى از بيرون رفتن آن حضرت از مكّه استفاده كند!
خـروج امـام (ع ) از مـكـّه بـراى حكومت اموى بسيار گران بود، زيرا به مفهوم شكسته شدن حلقه محاصره اى بود كه حكومت اموى ، نخست در مدينه بر گرد انقلاب حسينى كشيده بود ولى شكست خورد و در مكّه نيز همين كوشش را انجام داد تا شايد آن را در نطفه خفه كند. به ايـن گـونـه كـه رهـبـرى انـقـلاب را يـا دسـتـگـير كند يا غافلگيرانه بكشد، يا بوسيله خـورانـدن سـمّ در شـرايـطـى پـيـچـيده و ساختگى ، كه حكومت اموى نيز متهم نشود، از ميان بـردارد و آنـگـاه با هزار ادّعا بر اين جنايت خود سرپوش ‍ نهد و خود در مقام خونخواهى او بـرآيد. در نتيجه مردم را گمراه سازد و در ميان مردم به عنوان خونخواه امام آشكار گردد؛ و سرانجام مصيبت اسلام همچنان كه هست باقى بماند، بلكه گرفتارى بيشتر و شديدتر گردد.
بـنـابراين خروج امام (ع ) از مكّه مكرّمه در آن زمان تعيين شده ، همان طورى كه فرصت رها شدن از دست امام را به راه و روشى كه خود حكومت مى خواست و مى توانست كه بدان وسيله اسـت را بـه وسـيـله تـبـليغات گمراه سازد، از دستش ربوده همين طور، فرصت محاصره و زيـر فـشار گذاشتن انقلاب را نيز از آنان گرت . زيرا خروج امام از مدينه ـ همين طور از مكّه ـ در اصل براى رهانيدن انقلاب مقدّس از حلقه محاصره سانسور امويان بود. علاوه بر آن امـام (ع ) از آن بـيـم داشـت كـه بـا كـشـتـه شـدن ايـشـان ، حـرمـت حـرمين شريفين شكسته شود.))(63)
بنابراين بنى اميّه حق داشتند كه از خروج امام (ع ) بيمناك باشند. زيرا اين خروج آنان را از تـرسـيم روش رويارويى با آن حضرت و انتخاب شرايط زمانى ، مكانى و تبليغاتى ايـن رويـارويـى ، مـحـروم سـاخـت ؛ آن هـم در هـنـگـامـى كـه امـام (ع ) اصـرار داشـت تـا قتل وى ـ كه تابعيت نمى كرد از آن ناگزير بود ـ در شرايط و زمانى و مكانى اى كه او خـود انـتـخـاب مـى كـرد انـجـام شـود. و بـديـن وسـيـله دشـمـن نـتـوانـد بـر قـتـل او سـرپوش نهد، يا از واقعه شهادتش به نفع خود استفاده كند و اهداف مورد نظر از اين قتل را از بين ببرد. چرا كه امام (ع ) قصد داشت از اين راه ، وجدان امت را تكان دهد تا در راه درستى كه حضرت مى خواست به حركت درآيد.))(64)

تلاش حكومت اموى در مكّه براى بازگرداندن امام (ع )
حـكـومـت مـحـلّى امـوى در مكّه مكرّمه به منظور بازگرداندن امام (ع ) به مكّه ، دو روش را در پيش گرفت ؛ يك روش آشتى جويانه بود و طى آن عمرو بن سعيد اشدق طى نامه اى به امـام (ع ) به آن حضرت وعده امان و نيكى و جايزه داد. روش ديگر سركوبگرانه و نظامى بـود و بـر اسـاس آن شمارى از مردان شرطه ماءمور شدند راه خروج كاروان حسينى از مكّه را سدّ كنند.
پوشيده نماند كه اسلوب نخست ، يعنى اسلوب بخشيدن امان و جايزه ، همان طور كه عادت همه سركشان در برابر چنين وقايعى مى باشد، پيش از اسلوب سركوبگرانه بود.

نقش عبداللّه بن جعفر در تلاش آشتى جويانه
طبرى مى نويسد: عبداللّه بن جعفر نزد عمرو بن سعيد بن عاص رفت و با او صحبت كرد و گـفـت : بـه حـسين نامه اى بنويس و در آن امان قرار ده و او را وعده نيكى و جايزه بده و در نامه ات به او اطمينان بخش و از او بخواه كه باز گردد. شايد مطمئن شود و باز گردد!
عمرو بن سعيد گفت : آنچه مى خواهى بنويس و نزد من بياور تا مهرش كنم . آنگاه عبداللّه بـن جـعـفـر نـامـه را نـوشـت نزد عمرو بن سعيد آورد و گفت : مهرش كن و به دست برادرت يحيى بن سعيد بسپار. زيرا كه او براى اطمينان بخشيدن به حسين (ع ) شايسته تر است و حسين (ع ) آن را حمل بر جدّيّت تو خواهد كرد. و او چنين كرد!))
طـبـرى در ادامـه روايـتـش مـى نـويسد: ((... يحيى و عبداللّه به او رسيدند و پس از آن كه يـحـيـى نـامـه را خواند، بازگشتند و گفتند: نامه را خوانديم و بسيار كوشيديم . از جمله عـذرهـايـى كـه بـراى مـا آوردنـد ايـن بـود كـه گـفـت : مـن رسـول خـدا(ص ) را بـه خـواب ديـدم و در آن به كارى فرمان يافتم كه در پى انجام آن هستم . چه به سودم باشد و چه به زيانم ! گفتيم : آن چه خوابى است ؟ گفت : آن را به هيچ كس نگفته ام و نخواهم گفت تا آنكه پروردگارم را ديدار كنم !
نـامـه عـمرو بن سعيد به حسين بن على (ع ) چنين بود: از عمرو بن سعيد به حسين بن على (ع ): اما بعد، من از خداوند مى خواهم ، كه تو را از اين انديشه هلاكت آميزت باز دارد و به راه راسـت هـدايـت كـنـد! شنيدم كه آهنگ رفتن به عراق دارى . تو را از مخالفت و دشمنى در پناه خداوند قرار مى دهم ، زيرا بيم آن دارم كه در اين راه هلاك شوى . من عبداللّه بن جعفر و يـحيى بن سعيد را پيش تو فرستادم . همراه آن دو نزد من بيا كه در نزد من امان و جايزه و نـيـكـى و حـسـن هـمـسـايـگـى دارى ، مـن خـداى را بـر ايـن كـار گـواه و كفيل و مراعات كننده و وكيل مى گيرم . و السلام عليك .
طبرى نقل مى كند كه امام (ع ) در پاسخ او نوشت :
اما بعد، آن كس كه به سوى خداوند بخواند و كار نيك كند و بگويد كه من از مسلمانانم ، با خدا و رسول او سر ستيز برنداشته است . تو مرا به امان و نيكى وعده داده اى ، [بدان كـه ] بـهـترين امان ها امان خداوند است ؛ هر كس در دنيا از خداوند نترسد در قيامت از در امان نـيست . از خداوند در دنيا خواهان ترسى هستيم كه در آخرت موجب امان ما گردد. اگر تو از نـوشـتـن ايـن نامه قصد ارتباط و نيكى نسبت به مرا داشتى ، در دنيا و آخرت پاداشى نيك خواهى يافت . و السلام .))

درنگ و ملاحظه
در بـخـش نـخـسـت ايـن پـژوهـش (بـا كـاروان حـسـيـنـى از مـديـنه تا مدينه )، زندگى نامه مـفـصل شخصيت عبداللّه جعفر و نيز پژوهش ‍ مفصلّى درباره موضع ارتباط او نسبت به قيام حـسـيـنـى را آورديـم . آن پـژوهـش هـرگـونه پرسشى را كه ممكن است درباره اين شخصيت هـاشـمـى ايـجـاد شـود پاسخ مى دهد. با وجود اين قرار گرفتن بخشى از تحرّك عبداللّه جعفر(رض ) در چار چوب بحث كنونى ما را ملزم مى سازد كه ـ به طور مختصرـ به برخى از نقاط مهم مربوط به تحرك وى اشاره مى كنيم :
1 ـ عـبـداللّه ــپـس از آگـاهـى بر عزم امام (ع ) براى رفتن به عراق ـ به آن حضرت نامه نـوشـت و در خـواسـت كـرد. كـه بـه عـراق نـرود. ابـن اعـثـم كـوفـى نـقـل كرده است كه عبداللّه بن جعفر اين نامه را از مدينه به امام (ع ) در مكّه فرستاد. ولى طـبـرسـى نقل مى كند او نامه اش را پس از خروج امام (ع ) از مكّه ، همراه دو پسرش ، محمد و عون ، براى امام (ع ) ارسال داشت . متن نامه به روايت طبرسى چنين است : ((اما بعد، به حق خداوند از تو مى خواهم كه پس از دريافت و ديدن نامه ام بازگردى . من دلسوزانه عرض ‍ مـى كـنـم ، ممكن است راهى كه در آن گام نهاده اى موجب هلاكت تو و نابودى خاندانت گردد. اگـر تـو امـروز تـبـاه گـرددى . نـور زمـيـن خـامـوش خواهد شد. زيرا كه تو پرچم هدايت يـافـتـگـان و امـيـد مـؤ مـنـانـى .(65) در حـركـت شـتـاب مـكـن كـه مـن بـه دنبال نامه هستم . والسلام .))(66)
متن اين نامه كاشف چند موضوع و از آن جمله موارد زير است :
الف : ادب فراوانى كه عبداللّه جعفر در گفت و گوى با امام رعايت مى كند، كاشف از اعتقاد وى بـه امـامـت امـام (ع ) اسـت . بـه ويـژه آنـجا كه به روايت طبرسى مى گويد: اگر تو امروز تباه گرددى نور زمين خاموش خواهد شد، زيرا كه تو پرچم هدايت يافتگان و اميد مؤ مـنـانى .)) يا طبق روايت الفتوح مى گويد: چنانچه تو كشته شوى ، بيم آن دارم كه نور زمين خاموش گردد، چون تو روح هدايت و امير مؤ منانى .
از اين رو نامه اى كه عمر بن سعيد اءشدق ، والى مكّه ، پس از خروج امام (ع ) از مكّه براى وى فـرسـتـاد نـمـى تـوانـد ــآن طـور كه طبرسى روايت مى كند!ـ انشاى عبداللّه بن جعفر بـاشد. چرا كه اين نامه حاوى مضامينى جسارت آميز و جاهلانه نسبت به مقام امام (ع ) و بى ادبى در مقام سخن گفتن با آن حضرت است . مثل آنجا كه مى گويد: از خداوند مى خواهم كه تـو را از آنـچـه هـلاك تـو در آن اسـت بـاز دارد و بـه راه راسـت هدايت كند... و من تو را از تفرقه افكنى در پناه خدا قرار مى دهم !)) بيان چنين موضوعى از سوى كسى كه به امامت امام حسين (ع ) ايمان دارد و او را "نور زمين " و "اميرالمومنين " و "روح هدايت " مى داند بسيار بعيد مى نمايد.
آرى نـامـه اءشـدق انـشـاى شـخـص خـود اوسـت . زيـرا بـازتـاب دهـنـده كامل ديدگاه اين اموى سركش و ستمگر و نيز حاكى از زبان تبليغاتى اموى و اصطلاحات گـمـراه و گـمـراه كـنـنـده آنها است . از ديدگاه آنان ، خروج بر نظام ستمگر موجب هلاكت و نـشـان تـفرقه ! و كوشش براى از ميان بردن وحدت كلمه امت و جماعت است ؛ و ديگر سلاح هـاى تـبـليـغـاتى كه براى رويارويى با هر قيام حق طلبانه ، عدالت خواهانه و اصلاح گرايانه به كار مى برند.
در ايـنجا شايان ذكر است كه ابن اعثم كوفى ياد آور مى شود كه نويسنده نامه خود عمرو بـن سـعـيـد بـوده اسـت و نـه عـبـداللّه بـن جـعـفـر. هـمـان گـونـه كـه يـاد آور مـى شـود حـامـل نـامـه بـراى امام نيز تنها يحيى بن سعيد بوده . يعنى اينكه عبداللّه بن جعفر با او همراه نبوده است !(67)
شيخ مفيد نيز متن اين نامه را ـ مطابق نقل طبرسى ـ روايت مى كند ولى يادآور نمى شود كه نـويـسـنـده نـامه عبداللّه جعفر بوده است .(68) بلكه مى گويد!:((آنگاه عمرو بن سعيد برايش نامه اى نوشت ...))(69) دقت كنيد!
ب ـ هـمچنين از محتواى نامه عبداللّه بن جعفر به امام (ع ) چنين بر مى آيد كه او با عبداللّه عـبـاس ، ابـن حنيفه و ديگران درباره قيام امام (ع ) از زاويه نگرش به پيروزى يا شكست ظـاهـرى ديـدگـاه مـشـتـرك داشت ؛ ديدگاهى كه جوهره اصلى رايزنى ها و نصايح آنان را تشكيل مى داد و از آن بيم داشتند كه امام (ع ) در كارى كه در پيش گرفته است كشته شود. لذا امام (ع ) به آنها پاسخ مى دهد، منطقى كه او بر پايه اش حركت مى كند جز اين است ، زيـرا كـه جـدّش را در خـواب ديـده اسـت و بـراى امتثال فرمان آن حضرت ماءمور انجام چنين تحركى است .(70)
در پاسخ امام (ع ) به عبداللّه بن جعفر شايان ذكر است : ((اما بعد، نامه ات به من رسيد. آن را خـوانـدم و آنـچـه را كه يادآور شده بودى دريافتم . به آگاهى تو برسانم كه من جـدّم را در خـواب ديدن آن حضرت مرا از كارى خبر داد و من در پى آن هستم ، خواه به سودم باشد يا به زيانم . اى پسرعمو، به خدا سوگند اگر در لانه جنبده اى از جنبدگان زمين بـاشـم ، آنـان مـرا بيرون خواهند آورد و خواهند كشت ! به خدا سوگند آنان بر من ستم روا خـواهـنـد داشـت ، هـمـان گـونـه اى كـه يـهـوديـان بـر روز شنبه ستم روا داشتند. والسلام ))(71)
2 ـ از اخـبـار مـربـوط بـه تـلاش هـاى عـبـداللّه جـعـفـر و نـامـه اى كـه بـراى امـام (ع ) فـرسـتـاد(72) چـنين بر مى آيد كه او معتقد يا اميدوار بود كه مى تواند از طريق ميانجيگرى ، ميان حكومت اموى و امام (ع ) صلح برقرار كند، البته به شرطى كه حضرت از قيام و خروج دست بكشد. هرچند كه بيعت نكند.
امـام (ع ) نـيـز در پاسخ اين توهّم يادآور شد كه چنانچه بيعت نكند به ناچار كشته خواهد شـد! و او نـيـز هـرگـز بـا يـزيـد بـيعت نخواهد كرد و ناگزير نتيجه اين خواهد بود كه ((چنانچه در لانه جنبنده اى از جنبندگان زمين باشم ، مرا بيرون خواهند آورد تا بكشند!...)) و ايـن نـيـز پاسخى است به پندار عبداللّه جعفر ـ بر فرض درستى روايت الفتوح ـ كه وى مـى تـوانـسـت ((از امـويـان بـراى امـام (ع ) و مـال و اولاد و خـانـواده اش امـان بگيرد!))(73)
از آنـچـه گـذشـت بـراى مـا روشـن مـى شود كه تلاش صلح آميز عبداللّه بن جعفر، براى درآمدن زير پرچم اموى نبوده و نشانى از اين كه وى زير سلطه امويان و يا نماينده آنان بـوده اسـت ديـده نـمـى شود. بلكه انتظار او براى ايجاد صلح ميان امام (ع ) و حكومت بنى امـيـه ، بـا خـواست و تمايل حكومت اموى در انصراف امام (ع ) از رفتن به عراق و بازگشت مـجـدّد بـه مكّه ، از طريق دادن امان و نيكى و جايزه و حسن همجوارى ، موافقت داشت ؛ و تلاش عـبـداللّه بـن جـعـفـر و حـكـومـت بـنـى امـيـه در ايـن چـارچـوب در طول هم بودند، نه آنكه يك چيز باشند.
از ايـن رو مـى بـيـنيم كه عبداللّه جعفر پس از مشاهده اصرار امام (ع ) بر ادامه قيام و رفتن بـه عـراق از تـلاش بـراى ايـجـاد مـتـاركـه دسـت كـشـيـد و درسـتـى كـامـل خـويـش را نـسـبـت بـه امـام ، ابراز داشت ؛ و به اين منظور فرزندانش محمد و عون را فـرمـان داد كـه بـه امـام (ع ) بـپـيوندند. زيرا او خودش چنانكه در برخى آثار آمده است ، نابينا و معذور بود.(74)
خـوب اسـت كه در پايان بحث كوتاهمان درباره نقش عبداللّه بن جعفر، در اينجا روايتى را كـه شـيـخ مـفـيـد نـقـل كـرده و حـاكـى از تـاءيـيـد قـيـام امـام (ع ) بـه وسـيـله او مى باشد، نقل كنيم . اين روايت مى گويد: ((يكى از دوستان عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب نزد وى آمـد و شـهادت پسرانش را به او تسليت گفت و كلمه استرجاع بر زبان راند. در اين هنگام غـلام عـبـداللّه ، ابوالسلاسل ، گفت : اين چيزى است كه از حسين بن على (ع ) به ما رسيده است ؛ عبداللّه بن جعفر با كفش خود او را زد و گفت : اى پسر زن بد بو، آيا درباره حسين (ع ) چنين سخنى را مى گويى ؟! به خدا سوگند اگر در حضورش بودم دوست داشتم كه از او جـدا نـگـردم تا همراهش كشته شوم . به خدا سوگند من آن دو را سخاوتمندانه تقديم كردم و چيزى كه تحمّل مصيبت آنها را بر من آسان مى كند اين است كه آنان در راه برادر و پـسـرعمويم كشته شده اند و به او كمك كرده اند و همراهش شكيبايى ورزيده اند. آنگاه رو به مجلسيان كرد و گفت : الحمدللّه ؛ قتل حسين بر من گران است ، اگر من با دوستان خود حسين را يارى ندادم ، دو پسرم او را يارى داده اند.))(75)

تلاش سركوبگرانه
پس از آنكه اءشدق شيوه پيشنهاد امان و نيكى و جايزه و حسن همجوارى را بى فايده يافت ، بـراى حـل مـشـكـل ـ چـنـان كـه شـيـوه هـمـه سـتـمـگـران است ـ به روش هاى تهديد كننده و سـركـوبـگـرانـه پناه برد، به گمان اين كه شايد بتواند از اين راه به هدف هاى مورد نظر خويش دست يابد.
طـبـرى بـه نـقـل از عـقـبـة بـن سـمـعـان گـويـد: ((هـنـگامى كه حسين (ع ) از مكّه بيرون آمد، فـرسـتـادگـان عـمـرو بـن سـعـيد بن عاص ، به فرماندهى يحيى بن سعيد، راه را بر او بـسـتـند و گفتند: بازگرد، به كجا مى روى ؟ ولى او خوددارى ورزيد و ادامه مسير داد. دو طـرف در مـقـام دفـاع بـرآمـدنـد و دست به تازيانه بردند. سپس حسين (ع ) و يارانش به شـدت بـا آنـان مـخـالفـت ورزيـدنـد و حـسـيـن بـه راه خـويش ادامه داد. ياران سعيد فرياد برآوردند: اى حسين آيا از خدا پروا نمى كنى ؟ از جماعت بيرون مى روى و در ميان اين امّت تفرقه مى افكنى ؟! در اين هنگام حسين (ع ) آيه شريفه زير را قرائت فرمود: ((لِى عَمَلِى وَ لَكـُمْ عـَمـَلُكـُمْ، اَنـْتـُم بـَريـئُونَ مـِمـّا اءعـْمـَلُ وَ اءنـَا بـَرِى ءٌ مـِمّا تَعْمَلُونَ))(76) (عمل من از آن من است و عمل شما از آنِ شما، شما از كار من بيزاريد و من از كار شما)
روايـت دينور مى گويد: ((هنگامى كه حسين (ع ) از مكّه بيرون آمد رئيس شرطه اى كه زير فـرمـان عـمرو بن سعيد بن عاص بود در راءس گروهى راه را بر حسين بست و گفت : امير به تو فرمان بازگشت مى دهد، بازگرديد يا آنكه خود تو را باز خواهم گرداند!
حـسـيـن (ع ) خوددارى ورزيد و دو طرف براى دفع يكديگر دست به تازيانه بردند! اين خـبـر بـه عـمـرو بـن سعيد رسيد و ترسيد كه اوضاع خطرناك شود، از اين رو كسى نزد رئيس شرطه هايش فرستاد و به او فرمان بازگشت داد!))(77)

اشاره
تاءمل در اين دو نقل به روشنى نشان مى دهد كه نيروى نظامى امويان براى جلوگيرى از بـيـرون رفـتـن امـام (ع ) كـافـى نـبـوه ؛ زيـرا فرض بر اين است كه عمرو بن سعيد همه نـيـروهـا و امكانات خويش را براى چنين رويارويى اى كه در بيرون شهر مكّه براى شكست كـاروان نـسبتاً بزرگ حسينى انجام مى شد به كار گيرد و آن را مجبور به بازگشت كند. ولى در مـقـام عـمـل ، تـلاش از دو طـرف از دسـت بـردن بـه تازيانه براى دفع يكديگر فـراتـر نـرفـت . كـاروان حـسـيـنى سرسختانه خوددارى ورزيد و اشدق از خطرناك شدن اوضـاع بـيـمـنـاك شـد؛ و به ((فرستادگانش )) يا ((سپاهيانش )) فرمان داد كه نوميدانه بـازگـشـتـنـد، بـدون شـك تـرس اشـدق از خطرناك شدن اوضاع ، در اينجا چنانچه دفاع طـرفـيـن و مـبـارزه آنـان ادامـه مـى يـافـت و بـه يـك جـنـگ آشـكـار تـبـديل مى شد، به معناى بازگشتن مكر مكّار به خودش بود. اءشدق كه براى انجام چنين كـارى آمادگى كامل نداشت ، بيم آن داشت ، حاجيانى كه از جاى جاى جهان اسلام به مكّه آمده بودند، از حكومت اموى روى برگردانند، و با شنيدن چنين رويارويى اى ميان حكومت اموى و امام (ع ) در حومه مكّه ، زير بيرق حسينى (ع ) درآيند.

آيا اين كوشش جنبه صورى داشت ؟!
شـگـفـت ايـن كـه آقـاى شـيـخ بـاقـر شـريف قرشى ، نظريه دكتر عبدالمنعم ماجد در كتاب ((التاريخ السياسى للدولة العربيه ))اش را پذيرفته است كه مى گويد: رويارويى ميان سربازان اءشدق و كاروان حسينى جنبه صورى داشت و مقصود از آن دور ساختن امام (ع ) از مكّه و تنگ گرفتن بر وى در بيابان بود تا آنكه از پاى درآوردنش آسان گردد!
شيخ قرشى مى گويد: ((هنوز امام (ع ) اندكى از مكّه دور نشده بود كه گروهى از شرطه به فرماندهى يحيى بن سعيد، از سوى والى مكّه ، عمرو بن سعيد، آمدند تا امام (ع ) را از سـفـر به عراق بازدارند. دو گروه با يكديگر به مبارزه پرداختند و شرطه از مقاومت در بـرابـر حـسـيـن (ع ) ناتوان ماندند. به باور ما اين رويارويى صورى بود! امام (ع ) در روز روشـن و بـدون آنـكه با هيچ مقاومت در خور ذكرى رو به رو شود، از مكّه بيرون آمد... مـقـصـود از اعـزام ايـن گـروه نـظـامـى دور سـاختن امام (ع ) از مكّه و تنگ گرفتن بر وى در بـيـابـان بـود. تـا ايـن كـه بـشـود بـه آسانى او را از ميان برد. دكتر عبدالمنعم ماجد با تـاءكـيـد بر اين مطلب مى نويسد: به اعتقاد ما، والى يزيد در حجاز، براى جلوگيرى از خـروج امـام حـسـيـن (ع ) از مـكـّه بـه سـوى كـوفـه ، تلاش جدّى به خرج نداد. زيرا شمار بـسـيـارى از شيعيان در دستگاه او بودند. شايد هم ارزيابى او اين بود كه از ميان بردن حـسـين (ع ) در بيابان و دور از ياران آسان تر است ، و پس از آن نيز بنى هاشم يزيد را مـتـهـم مـى سـاخـتـنـد كـه او مـرانـى را فـرسـتـاد تـا بـا دسـيـسـه امـام را از مـكـّه خـارج كنند.(78)
شايد منشاء چنين اشتباهى امور زير بوده باشد:
1 ـ دكـتـر مـاجـد و بـه تـبـع او شـيخ قرشى پنداشته اند كه اءشدق در مكّه مكرّمه نيروى نـظـامـى بـزرگـى در اخـتـيـار داشـت ولى بـراى جـلوگـيـرى از خـروج امـام (ع ) تنها به فرستادن يك دسته از آنها بسنده كرد، كه از مقاومت در برابر كاروان نسبتاً بزرگ حسينى در آن هـنـگـام ناتوان ماند. اين امر براى ما روشن مى سازد كه تلاش براى جلوگيرى امام (ع ) جدّى نبوده است . در نتيجه آنان چنين پنداشته اند كه مقصود حقيقى از اين تلاش ، دور سـاختن امام (ع ) از مكّه و تنگ گرفتن بر او در بيابان و در نتيجه از ميان بردن آسان وى بود.
حـقـيـقـت ـ چـنانكه پيش تر گفتيم ـ اين است كه شهرهاى مدينه و مكّه ، هر دو، شهرهاى دينى بـودنـد و واليـان آنـهـا جـز بـه نـيـرويـى مـحـدود، آن هم به منظور انجام كارهاى ادارى و قـضـايى و حفظ امنيت داخلى نياز نداشتند. اين دو شهر، مانند شهرهايى چون كوفه نبودند كـه اسـاس بـنـا نهادنشان هدف هاى نظامى بود و شمار فراوانى نيروى مسلح در آنجابه سر مى بردند. به همين دليل هر قيامى كه در شهرهاى مكّه و مدينه صورت مى پذيرفت ، بـا نـيـروهـاى اعـزامى از خارج سركوب مى شد. مانند واقعه حرّه در مدينه و واقعه از ميان بردن عبداللّه زبير در مكّه .
2 ـ تـا هـنـگـامـى كـه امـام (ع ) بـا يـزيـد بـن مـعـاويـه بـيـعـت نـمـى كـرد قـتـل او حـتـمـى بـود، هـرچـنـد كـه به لانه جنبده اى از جنبندگان زمينى پناه مى برد. ولى امـويـان قـتل وى را در چنان شرايط زمانى و مكانى و پوشش هاى پيچيده اى انجام مى دادند كـه هـيـچ شـبـاهتى با رويارويى نظامى اى كه شرايط زمانى و مكانى آن را خود امام (ع ) انـتـخـاب مـى كـرد، نـداشـت . زيـرا در حـالت نـخـسـت حـكـومـت امـوى مـى تـوانـسـت كـه بـر قـتـل امـام سرپوش نهد و با هزار و يك ادّعا آن را انكار كند. ولى در حالت دوم امام (ع ) مى تـوانـسـت از واقـعـه كـشـتـه شـدن خـويـش و در راستاى تحقق همه اهداف مورد نظرش بهره بردارى كند.(79)
از اين رو امويان به شدّت اصرار داشتند كه امام (ع ) را در مكّه بكشند و نه بيرون آن . ان هم به وسيله يك ترور در شرايط و پوششى پيچيده ، سرّ گفتار عمرو بن سعيد نيز همين اسـت كه پس از شنيدن خبر خروج حسين (ع ) از مكّه به مردان خويش ‍ گفت : ((بر هر شترى ميان زمين و آسمان سوار شويد و او را بجوييد!)) مقصود وى از تلاش براى فريب امام (ع ) با امان اموى (80) و جايزه و نيكى و حسن همجوارى براى بازگرداندن امام (ع ) بـه مـكـّه و پـس از آن تـلاش سـركـوبـگرانه اى كه از دست بردن به تازيانه فراتر نرفت ، نيز همين بود.
ايـن تلاش سركوبگرانه ، كوششى جدّى براى بازگرداندن امام (ع ) به مكّه بود؛ و آن طـور كـه آقـاى قرشى و دكتر ماجد معتقدند، جنبه صورى نداشت و براى دور ساختن امام از مكّه نبود.
3 ـ شيخ قرشى مى گويد: ((اين اقدام جنبه صورى داشت و امام (ع ) در روز روشن ، بدون مـقـاومـت درخـور ذكـرى بـيرون آمد...)) در حالى كه هيچ ماءخذ تاريخى را نمى شناسيم كه گـفـتـه بـاشد امام (ع ) در روز روشن از مكّه بيرون آمده باشد.(81) بيشتر منابع تـاريـخـى كـه مـتـعـرّض سـاعت خروج امام گشته اند، يادآور شده اند كه خروج آن حضرت سحرگاهان يا در اوايل بامداد بوده است (82) و نه در روشنى روز.
چـنـانـچـه فرض كنيم امام (ع ) در روشنى روز از مكّه خارج شده باشد، باز هم حكومت اموى مـتـعـرّض خـروج امام از مكّه نمى شد، نه آنكه به خروج آن حضرت راغب بود، بلكه مقابله بـا امـام در مكّه به طور جدّ خطر قيام عمومى حاجيان فراوان حاضر در شهر بر ضد حكومت را در پـيـش داشـت ؛ و ايـن مـوضـوعـى بـود كه حكومت اموى از آن كناره مى گرفت و از پى آمدهايش بيمناك بود.