با كاروان حسينى از مدينه تا مدينه ، جلد ۳
(از مكه مكرمه تا كربلاى معلى )

شيخ محمد جواد طبسى

- ۱ -


پيشگفتار
الحـمـد لله الذى جـعـل الحمت مفتاحاً لذكره و دليلا على نعمه و آلائه و الصّلاة و السّلام على اشرف الخلائق محمد و آله الطّيبين الطاهرين .
كـتـاب حاضر جلد سوم پژوهش تاريخى و گسترده ((با كاروان حسينى از مدينه تا مدينه )) است ؛ و وقايع راه كاروان حسينى از مكّه مكرّمه تا كربلاى معلاّ را در بر دارد.
اين جلد نيز مانند دو جلد اول و دوم ، تحقيقات ، ديدگاه ها و نكات جديدى را در بر دارد كه بـه بـسـيـارى از پـرسـش هاى موجود در تاريخ قيام حسينى كه پيش از آن مبهم ، پيچيده و بى جواب مانده بود، پاسخ مى گويد.
لازم اسـت در ايـن جـا از مـؤ لّف مـحـتـرم ، جناب آقاى شيخ محمد جواد طبسى به خاطر تلاش فـراوان ايـشـان در تـهـيه مواد اين مقطع و به پايان رساندن اين بحث ارزشمند قدردانى كنيم .
نـيـز بـايـد از اسـتـاد عـلى الشـاوى ، كـه مـراجـعـه ، نـقـد، تـنـظـيـم و تـكـمـيل اين جلد را نيز مانند جلد گذشته بر عهده داشتند، تشكر كنيم . از خداى بزرگ مى خواهيم كه به ايشان در ميدان تحقيق توفيق عنايت فرمايد؛ و ايشان را موفّق بدارد ديگر جلدهاى اين پژوهش را نيز به پايان برساند.
پژوهشكده تحقيقات اسلامى
نمايندگى ولى فقيه در سپاه پاسداران
مقدمه
دربـاره مـسـيـر كـاروان حـسـيـنـى از مـكـّه مـكـرّمـه تـا كـربـلاى مـعـلاّ نـكـات مـهـمـى قابل ملاحظه است . اين نكات ، از نوع آن علايمى كه در دو سوى راه قرار مى گيرند و راه ، درسـتـى حـركـت و يـا مـيـزان دورى و نـزديـكى راه را به كاروانيان مى شناسانند نيست ، بـلكـه از نـوعـى ديگر است ؛ نوعى كه در افق ((معانى بلند)) به پرواز در مى آيند تا درباره ((هويت رهرو)) بحث كنند، نه از هويت راه .
و راه كاروان حسينى تا كربلا پر است از اين نكات ... از آن جمله :
خـروج كـاروان حـسينى در روز ترويه (هشتم ذى حجّه )؛ سخن امام (ع ) به فرزدق : ((اگر شـتـاب نـمـى كـردم ، مـرا مـى گـرفتند))؛ سخن ايشان به ابى هرّه ازدى : ((در پى خونم بـرآمـدنـد و مـن گـريختم !))؛ و تاءييد گفتار فرزدق و بشر بن غالب اسدى كه گفتند: ((در حـالى كـوفـه را پـشـت سـر گـذاشـتـه انـد كـه دل هـاى مـردم بـا امـام و شـمـشـيـرهاشان بر ضد ايشان است ))؛ و سخن ايشان به عمروبن لوذان : ((اى بـنـده خـدا، آنـچه به نظر تو آمده بر من پوشيده نيست ؛ ليكن خداوند مغلوب فـرمـان خويش نگردد!))؛ استدلال پيوسته به نامه هاى كوفيان ، حتى پس از آگاهى بر شـهـادت مـسـلم بـن عـقيل ؛ و پافشارى بر رفتن به كوفه ، حتى پس از جلوگيرى حرّبن يزيد رياحى از ورود آزادانه ايشان به آن شهر؛ سخن آن حضرت پس از پافشارى خاندان عقيل بر گرفتن انتقام خون مسلم : ((پس از اينان در زندگى خيرى نيست ))؛ خواندن بيانيه در مـنـزلگـاه زبـاله ، مـبـنـى بـر اعـلام خـبـر قتل مسلم ، هانى و عبداللّه يقطر و دادن اجازه بازگشت بى قيد و شرط به همراهان .
نـيـز نـكـتـه هاى موجود در اين سخنان حضرت : ((... اگر چنين نكرديد و از آمدن من ناخشنود هـسـتـيـد، از نزد شما بازمى گردم و به همان جايى كه آمده ام مى روم ...))؛ ((سزاوار است كـه مـؤ مـن راغـب ديـدار پـروردگـار خـويـش بـاشـد، مـن مـرگ را جز شهادت و زندگى با سـتـمـكـاران را جـز زجـر نمى بينم !))؛ ((رسول خدا(ص ) فرمود: هركس حاكمى ستمگر را بـبـيـنـد در حـالى كـه حـرام هاى خداوند را حلال شمرده است ... و با كردار و گفتار [غيرت نورزده ] او را وادار به تغيير روش نكند، خداوند به حق او را در جايگاه آن ستمگر جاى مى دهـد...!))؛ و سـخـن آن حـضـرت بـه ابـن حـرّ جـعـفـى : ((... اگـر از بـذل جـان در راه مـا بـخـل مـى ورزى ، بـه چـيـزى از اموال تو نيز نيازى نداريم ؛ و من از آن كسان نيستم كه از گمراهان يارى بجويم ...))
خـوانـنـده مـحترم در اين كتاب با نكات ياد شده و نيز بسيارى نكات ديگر آشنا خواهد شد؛ ولى مـن دوسـت دارم كـه در ادامـه ايـن مـقـدمـه يـك بـار ديگر ب مهم ترين اين نكات تاءكيد بورزم و آن امتحان هاى پى در پى امام (ع ) از ياران خويش است !
امـام (ع ) عـلاوه بـر اخـبـار فـراوانـى كـه از رسـول خـدا(ص ) و امـيرالمؤ منين (ع ) درباره قـتـل ايـشـان در كربلا رسيده بود ـ آزمايش ‍ يارانش را در مكّه و اندكى پيش از حركت از آن شهر آغاز كرد و در خطبه معروفشان فرمود: ((... گويى گفتارهاى ميان نواويس ‍ و كربلا بـنـد از بـنـدم جـدا مى كنند...))، بلكه پيش از آن نيز يارانش را آزموده بود. از آن پس اين آزمـون هـا ادامه داشت ؛ و اين در حالى بود كه شمار زيادى از مردم ساكن كنار جاده هاى ميان راه كه حضرت بر آنها مى گذشت ، با اين پندار كه كارها بر وفق مراد ايشان پيش خواهد رفت ، به او مى پيوستند.
در هر كدام از منزلگاه هاى ميان راه ، با كنايه يا با صراحت و يا تاءييد اخبار نوميد كننده كـسـانـى كـه از كـوفه مى آمدند، همراهان را امتحان مى كرد؛ و پس از رسيدن به منزلگاه زبـاله ضـمـن دادن خـبـر قـتـل مسلم ، هانى و عبداللّه يقطر فرمود: ((... شيعيان ما، ما را رها كـرده انـد، هـر كـس از شما كه دوست دارد باز گردد، باز گردد و هيچ تعهدى نسبت به ما نـدارد!)) مـردم از چپ و راست پراكنده شدند و حضرت با آن دسته از ياران برگزيده اش كه يارى وى و قتل همراه او را بر دست كشيدن از آن حضرت ترجيح داند، باقى ماند!
گفته شده است كه هدف حضرت از اين آزمون ها اين بود كه :
كسى جز با آگاهى كامل وى را همراهى نكند؛
دوست نداشت كسى بدون آگاهى به هدفى كه در پيش دارد وى را همراهى كند، و مى دانست كـه هـرگـاه مـقـصـد و هدف روشن باشد، جز آنها كه حاضر به يارى و مردن همراه ايشان هستند باقى نخواهند ماند!
اين آزمون ها، از ضرورت هاى نقشه نظامى و جنگى بود؛ چرا كه حضرت مى خواست از هان آغاز نيرويى را كه به وسيله آن با دشمن روبه رو مى شود، از انبوه نيروهاى ظاهرى اى كـه ((اهـل طـمـع و تـرديـد)) بـودنـد و در مـيـدان جـنـگ و كـارزار ايستادگى كردند، متمايز گـردانـد؛ و هـمـه ايـن گـفته ها به جاى خويش درست است . امام (ع ) اين آزمون ها را تا شب عاشورا ادامه مى دهد.
در ذى حـم طـى خطابه اى به آنان فرمود: ((شما نيك مى بينيد كه چه پيش آمده است ! دنيا ديـگـرگـون گـشـته و معروفش پشت كرده است ...)) در عذيب ، هجانات و هنگام دريافت خبر قتل قيس صيداوى فرمود: ((... گروهى از آنان مردند و گروهى در انتظارند و هيچ تغييرى نـكـردنـد...)) هـنـگـامـى كـه نـام كـربـلا را شـنـيـد فـرمـود: ((ايـن جـا مـحـل فرود آمدن بار و بنه ما است و خون ما در اين جا مى ريزد و قبرهاى ما در اين جا خواهد بـود.)) در شـب عـاشـورا بـه آنـان اجـازه بـازگـشـت داد و فـرمود: ((... خداوند از سوى من بهترين پاداش ها را به شما عنايت كند. اينك شب بر شما سايه افكنده است از تاريكى آن اسـتـفـاده كـنيد...)) از اين گذشته شمارى از افراد را هم به طور خاص آزمود، مانند نافع بن هلال و بشر بن عمرو حضرمى .
از ايـن جـا در مى يابيم كه امام (ع ) در پس اين آزمون ها، هدفى بلندتر از اهداف جنگى را دنـبـال مـى كـرد و آن يـاران بـرگـزيده ، پاك و صاحبان بصيرت و عزم راسخ خويش را آزموده و بدين طريق بر درجات آنان افزوده ، به عالى ترين جايگاه هاى آخرت رساند و بـه آنـان مـدال ((سـرورى شـهيدان )) و رتبه ((باوفاترين و بهترين اصحاب )) و درجه ((... عـاشـقـانـى شـهـيـد، كـه نه پيشينيان از آنان پيشى جستند و نه آيندگان به آنها مى رسـنـد...)) عـنـايـت فـرمـود و سـرانـجـام در شب عاشورا باران فيض امام بر آنها باريدن گـرفـت و بـا بـرداشـتـن پـرده از پـيـش چـشـمـانـشـان ، منزل و مرتبه شان را در بهشت به آنان نماياند!
چه باشكوه است سلامى كه در زيارت ((ناحيه )) افتخارش به آنان داده شده است : ((درود بر شما اى بهترين ياران ، درود بر شما به خاطر صبر و شكيبايى تان ، چه نيكو است سـراى آخرت . خداوند شما را در جايگاه نيكان جاى دهد. گواهى مى دهم كه خداوند پرده ها را بـرايـتـان كـنـار زد و بـراى شما مكانى هموار فراهم آورد و به شما عطاى فراوان داد. شـمـا نسبت به حق كاهل نبوديد، شما از ما پيشى گرفتيد و ما در سراى جاويد به شما مى پيونديم . و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته .))(1)
على الشاوى
فصل يكم :

كاروان حسينى در راه عراق

امام حسين (ع ) پس از گذشت بيش از چهار ماه (2) يعنى حدود 125 روز اقامت در مكه ، پـس از خـوددارى از بـيعت با يزيد بعد از مرگ معاويه ، از مكه خارج شد. آن حضرت از احـرام عمره بيرون آمد؛ زيرا بيم آن داشت كه در مكه دستگير شود و يا آنكه غافلگيرانه پـيـچيده در اثناى مراسم حج ، به قتل برسد و در نتيجه حرمت خانه خدا شكسته شود. به هـر حـال كـاروان حـسـيـنـى در سـحـرا يـا اوايـل بـامـداد روز هـشـتـم ذى حـجـّه سال شصتم هجرى به سوى عراق رهسپار گشت .

هفت نكته پژوهشى
1 ـ مـورخـان درباره دوره خروج امام از مكّه مكرّمه اختلاف نظر دارند. برخى نوشته اند كه خروج آن حضرت در روز سوّم ذى حجّه بود. برخى ديگر تاريخ خروج را هفتم (3) و برخى ديگر دهم (4) اين ماه نوشته اند. ولى تاريخ درست خروج امام (ع ) روزه هـشـتـم ذى حـجـّه مى باشد؛ زيرا خود آن حضرت (ع ) در نامه دومش به مردم كوفه نوشته است : ((... من در روز سه شنبه هشت روز گذشته از ذى حجّه ، روز ترويه ، به سوى شما حـركـت كـردم ...))(5) هـمـچـنـيـن از امـام صـادق (ع ) چـنـديـن روايـت نـقـل شده است (6) كه امام حسين (ع ) روز ترويه ، يعنى روز هشتم ذى حجّه ، از مكّه مكرّمه بيرون آمد.
2 ـ هنگام خروج امام حسين (ع ) از مكّه ، كسانى كه از مدينه منوّره با ايشان آمده بودند و نيز آنهايى كه در راه مدينه ـ مكّه به ايشان پيوستند،(7) با آن حضرت همراه بودند. بـه جـز مسلم بن عقيل كه حضرت وى را پيش از خود به كوفه فرستاد و نيز سليمان بن رزيـن كـه امـام (ع ) نـامـه اى بـه وسـيـله وى براى رؤ ساى اخماس (8) در بصره فـرسـتاد.(9) همچنين همه افراد مشهورى كه در مكّه به ايشان پيوستند هنگام رفتن بـه عـراق بـا وى هـمـراه بـودنـد، بـجـز قـيـس بن مسهّر صيداوى ، عبد الرّحمن بن عبداللّه اءرحـبـى ، عـمـّارة بـن عـبـيـد اللّه سـلولى ، كـه امـام (ع ) آنـان را هـمـاه مـسـلم بـن عـقيل (ع ) به كوفه فرستاد. و نيز سعيد بن عبداللّه حنفى و هانى بن هانى ، كه حضرت ، پـيـش از فـرسـتـادن مـسـلم بـه كـوفـه ، نامه نخست خويش را به اينان سپرد تا براى كوفيان ببرند.(10)
3 ـ مـفـهـوم خـروج كـاروان حـسـيـنـى از مـكـّه مـكـرّمـه در سـحـرگـاهـان و يـا در اوايـل بـامـداد ايـن نـيـسـت كه كار به طور پنهانى و به دور از چشم سلطه اموى و يا مردم بـوده بـاشـد، چـرا كـه آن حـضـرت تاريخ حركت خويش را در خطبه معروفشان كه طى آن فـرمـود: ((مـرگ بـراى فـرزنـد آدم چون گردنبندى است بر گردن دختران جوان ))، اعلام كـرد. حضرت در پايان همين خطبه فرموده است : ((هر كس در راه ما آماده جانبازى است و آهنگ رسـيـدن بـه لقـاى الهـى را دارد، با ما حركت كند و من به خواست خداوند بامدادان به راه خـواهـم افـتاد.))(11) امام (ع ) اين خطبه را نه تنها در ميان يارانش ، بلكه در ميان عموم مردم ايراد فرمود.(12)
4 ـ بـه روشـنـى پـيـداسـت ، هـرچـنـد كـه رويـارويـى آشـكـار بـا امـام حـسـيـن (ع ) در داخـل مـكـّه و يـا در حـومـه ايـن شـهر به نفع سلطه اموى نبود و حاكمان اموى نيز آن را به خـوبـى مـى دانـسـتـند، ولى به فرمان يزيد تصميم گرفتند كه امام حسين (ع ) را ترور كـنـنـد، هـرچـند كه به پرده كعبه آويزان باشد. امام با بيرون رفتن امام (ع ) از مكّه نقشه آنـان بـه شكست انجاميد. همان طور كه اين حقيقت بر امام (ع ) نيز پوشيده نبود. دليلش هم ايـن بـود كـه امـوى هـا از مـنـزلت والا و قـداسـت امـام حـسـيـن (ع ) در دل هـاى مـسـلمانان آگاه بودند. بنابراين رويارويى نظامى با آن حضرت در مكّه يا حومه ايـن شـهـر مـوجـب مـى شد كه عموم حاجيان بر ضدّ اموى ها به انگيزش درآيند، امام (ع ) را پشتيبانى كنند، او را يارى دهند و به زير پرچم آن حضرت درآيند و اين همان ((وخيم شدن اوضاع ))(13) بود كه امويان از آن بيمناك بودند.
از ايـن گـذشـتـه اطـرافـيـان امـام (ع ) در دوران حـضور وى در مكّه فراوان بودند، به اين دليل كه كاروان حسينى [ هنگامى ] كه از مكّه خارج شد نسبتاً بزرگ بود.
عـلاوه بـر آن مـكّه نزد عموم مردم از قداست دينى برخوردار بود و نيروى حكومت اموى در آن شـهر نيروى محدودى بود كه تنها كفايت اجرا و انجام امور ادارى و قضايى ، تنظيم حركت حـاجـيـان ، نـگـهـبـانـى از حـاكم و حفظ امنيت داخلى را داشت و قدرتش به اندازه اى نبود كه بـتـوانـد با شورش يا يك حركت انقلابى گروه بزرگى كه داراى قدرت و آمادگى است مـقـابله كند، و اين حقيقت درباره اوضاع مدينه نيز صادق بود. زيرا حكومت بنى اميه براى مـقـابـله بـا هـمـه قـيـام هـاى بزرگى كه در مدينه منوّره يا مكّه مكرّمه روى داد، از نيروهاى اعـزامـى از خـارج [ايـن دو شهر] استفاده كرد. مانند قيام مردم مدينه و واقعه غم انگيز حرّه و نيز مقابله اموى ها با عبداللّه زبير در مكّه .(14)
5 ـ آنچه گفته شد با اين حقيقت كه امام (ع ) از بيم آن كه به دست حكومت اموى ترور شود و حـرمـت خـانـه خـدا بـشـكند ـ پيش ‍ از آغاز اعمال حج از مكّه ـ بيرون رفت ، منافاتى ندارد. زيـرا گـرچـه آنـان در طـول مـدّت اقـامـت ـ نـسـبـتـاً طـولانـى ـ وى در مـكـّه ، بـه دليـل احـتـيـاطـهـاى لازم و هـوشـيـارى آن حـضـرت و حـمـايـت ياران هاشمى ايشان و ديگران ،(15) نتوانستند كه وى را بربايند و يا ترور كنند، امّا مراسم حج فرصت انجام چـنـين كارى و اجراى چنين نقشه اى را به آنان مى داد و امكان موفقيتشان فراوان بود. زيرا امـام (ع ) و يـاران او، بـر فرض ماندن در مكّه به همراه توده هاى حج گزار، بدون سلاح سرگرم انجام اعمال و مراسم عبادى مى گشتند و حضور امام (ع ) در ميان انبوه حاجيان زمينه اجـراى نـيـّات پـليـد و شـرارت امويان را فراهم مى آورد. از اين رو امام حسين (ع )، در روز ترويه ، اقدام به خروج از مكّه فرمود.(16)
6 ـ حـال كه از گفته هاى پيشين دانستيم كه خروج امام (ع ) از مكّه نه براى پنهانى و بى خـبـر خـارج شـدن و نـه از بـيـم مـقابله نظامى آشكار با حكومت اموى در مكّه بوده ، پى مى بريم كه شايد عامل اصلى ديگرى در ميان بوده كه انگيزه حركت امام در سحرگاهان و يا اوايل بامداد و در پرده تاريكى ، گرديده و آن غيرت هاشمى بوده كه اجازه نمى داده است آزاد زنـان خـانـدان عـصـمـت و طـهـارت و ديـگـر زنـان حـاضر در كاروان حسينى در برابر ديدگان مكّيان ، در روز روشن كه مكّه پر از جمعيّت است ، بر مركب هاشان سوار شوند.
و شـايـد بـتـوان گـفـت : ايـن قـوى تـريـن عـامـل ـ اگـر نـگـويـيـم تـنـهـا عـامـل ـ در مـيـان عـوامـلى اسـت كـه امـام حـسـيـن (ع ) را وادار كـرد تـا در سـحـرگـاهـان و يـا اوايل بامداد حركت كند.
7 ـ از بـرخـى كتاب هاى سيره و مقاتل چنين بر مى آيد كه امام (ع ) نخست قصد عمره تمتّع كـرد و سـپـس آن را بـه عـمره مفرده مبدّل ساخت ، زيرا مى دانست كه ستمكاران به وى اجازه اتمام حج را نخواهند داد.(17)
ولى قـول درسـت و تـحـقـيـقى اين است كه امام حسين (ع ) از همان آغاز قصد عمره مفرده كرد. يـعـنـى ايـن كـه عـمـره اش تـمـتـّع نـبـود تـا آن را بـه مـفـرده تبديل كرده باشد.
اين قول را ثمادى از فقيهان ، همانند سيد محسن حكيم ، آيت اللّه خويى و آيت اللّه سبزوارى و ثمارى ديگر پذيرفته اند.(18)
آقـاى حـكـيـم در مـسـتـمـسـك العـروة الوثـقـى مـى گـويـد: امـا آنـچـه در بـرخـى مـقـاتـل آمـده اسـت كـه آن حـضـرت (ع )، عـمـره اش را بـه عـمـره مـفـرده مـبـدّل سـاخـت ، كـه از آن بـر مـى آيـد كـه عـمـره اش تـمـتـع بـود و بـعـد آن را بـه مـفرده تـبـديـل كـرد، چـيـزى نـيـسـت كـه در مـقـابـل اخـبـار ذكـر شـده اى كـه اهل بيت (ع ) آنها را نقل كرده اند، قابل پذيرش و اعتماد باشد.(19)
شيخ محمد رضا طبسى مى نويسد: مشهور ميان اصحاب ـ رضوان اللّه عليهم ـ چنين است كه هـر كس با قصد عمره تمتع وارد مكّه شود، در ماه هاى حج ، نه اجازه دارد كه آن را به عمره مـفـرده تـبـديـل كند و نه آن كه پيش از انجام اعمال حج از مكّه بيرون رود، زيرا عمره تمتّع مـرتبط با حجّ است . بلى ، ابن ادريس معتقد است كه اين كار حرام نيست و مكروه است ، ولى اخبار فراوانى اين گفته را مردود مى سازد.(20)
قـول بـه وقـوع تـبـديـل به عمره مفرده را يك دليل ديگر نيز تضعيف مى كند و آن اين كه چـنـانـچـه ايـن كار به خاطر جلوگيرى و منع ظالم بوده باشد، خروج از احرام شخص منع شـده بـا انـجـام قـربـانـى مـى بـاشـد. هـمـان طـورى كـه شـهـيـد اول در الدروس (21) و شـهـيـد ثـانـى در المـسـالك بـدان اشـاره كـرده انـد.(22)(23) و در هـيچ خبر يا نقلى نيامده است كه امام حسين (ع ) از احرام عمره با قربانى بيرون آمده است .
چرا امام حسين به عراق رفت ؟
بـرتـريـن كـسـى كـه به اين پرسش پاسخ مى دهد، خود امام حسين (ع ) است . آشنايى با ابعاد اين پاسخ و تعيين عواملى كه امام (ع ) را ودار كرد تا به جاى هر شهر ديگرى عراق را انـتـخاب كند، از خلال حبت وجود بررسى همه تصريحات امام (ع ) در اين باره ، از آغاز قـيـام مقدسش با خوددارى از بيعت با يزيد پس از مرگ معاويه در برابر وليد بن عقبه ، والى وقـت مـديـنـه ، تـا آخـرين ساعت هاى زندگى شان در كربلا در احتجاج هايى كه بر ضّد دشمنان اندكى پيش از آغاز جنگ در روز عاشورا كردند، ممكن و ميسور است .
در پرتو دسته بندى تصريحات امام (ع ) بر اساس نوع اشاره اى كه در آنها آمده است ، مـى تـوان عـوامـلى را كـه امـام (ع ) وادار بـه ايـن رفـتـن كـرد بـر شـمـرد. آن عوامل اين ها است :
1 ـ عراق ، مهد تشيع و كانون مبارزه با حكومت اموى
امـام (ع ) در پاسخ عبداللّه بن عيّاش بن ابى ربيعه (24) در البواء ـ ميان مدينه و مكّه كه پرسيد: اى پسر فاطمه آهنگ كجا دارى ؟ فرمود: عراق و شيعيانم !(25)
در گفت و گوى حضرت با عبد اللّه بن عباس ، ابن عباس گفت :
اگـر در هـر حـالى و به ناچار بايد كوچ كنى ، به يمن برد كه در آنجا دژهايى دارى و شيعيان پدرت در آنجايند و مى توانى از مردم (مخالفان ) جدا و دور باشى !
امام (ع ) فرمود: از عراق چاره اى نيست !(26)
ايـن دو نـص و... و نـظـايـر آنـهـا بـه روشـنـى اهـمـيـت خـود عراق را، سواى نامه هايى كه اهـل كـوفه پس از مرگ معاويه براى آن حضرت به مكّه فرستادند، در نزد امام (ع ) نشان مى دهد. اهميت عراق فى نفسه در نزد امام (ع ) از جمله حقايق تاريخى است كه اثبات آن نياز به گواه گرفتن هيچ نصّى نيست .
كوفه ، مهد تشيع و يكى از اقامتگاه هاى علويان بوده است . اين شهر بارها اخلاص خود را نـسـبـت بـه اهـل بـيـت اظـهـار داشـتـه اسـت . كـوفـيـان در جـنـگ هـاى جمل و صفين با امام (ع ) شركت جستند و به آن حضرت مى گفتند! ((اى امير المؤ منان ، ما را هـر كـجـا دوسـت دارى گسيل دار، زيرا كه ما حزب و ياران توايم ، با دشمنانت دشمنى مى كـنـيـم و از هـر كـس كـه بـه تـو روى آرد و از تـو فـرمـان بـبـرد پـيـروى مـى كـنـيـم )).(27) امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، على (ع ) نيز آنان را بسيار مى ستودند و بر اين باور بـود كـه كـوفـيـان از يـاران و يـاوران مخلص وى هستند. حضرت به آنان مى فرمود!((اى كوفيان ، شما برادران و انصار و ياوران من ، در راه حق هستيد. شما دعوت را براى جنگ با عـهد شكنان اجابت كرديد. من به وسيله شما با كسانى كه به دين پشت كرده اند مى جنگم و به اطاعت كامل آنهايى كه روى آورده اند اميدوارم ))(28) باز آن حضرت (ع ) مى فـرمـايـد: كوفه گنجينه ايمان ، جمجمه اسلام ، شمشير و نيزه خداوند است كه در هر كجا بخواهد قرارش مى دهد.(29)))(30)
كـوفـه پـس از امـيـرالمـؤ منين (ع ) و امام حسن (ع )، اصلى ترين پايگاه مخالفت با حكومت امـوى بـود و كـوفـيـان آرزومـنـد زوال حـكومت آنان بودند، و از جمله عواملى كه بر دشمنى كوفيان نسبت به امويان و معاويه افزود، اين بود كه نوادر دوران (در ستم ) همچون مغيرة بن شعبه و زياد بن ابيه را بر آنان ولايت داد، و اينان ظلم و ستم را گسترش دادند و امنيت و آرامـش را از اهـل كـوفـه سلب كردند. از نظر اقتصادى نيز آنان را به شدت زير فشار گـذاشـتند و درباره آنان از سياست ، ايجاد فقر و گرسنگى پيروى كردند و كوفه به صـورت پـايـگـاه مـشـاوره و تـبـادل افـكـار بـر ضـد حـكـومـت امـوى درآمـد و تـحـمـّل شـكـنـجـه و قـتـل و سـتـم فـراوان از دسـت امـويان ، آنان را از اين كار باز نداشت .(31)
شـيـعـيـان عـراق ـ پـس از شهادت امام حسن (ع ) ـ از راه مكاتبه و ديدار، با امام حسين (ع ) در ارتـبـاط بـودنـد. مـا در ايـن جـا بـراى تـاءيـيـد ايـن مـطـلب بـه نقل دو روايت بسنده مى كنيم :
الف ) شيخ مفيد به نقل از كلبى و مدائنى و ديگر سيره نويسان مى گويد: چون حسن (ع ) بـه شـهادت رسيد، شيعيان در عراق به جنبش درآمدند و درباره خلع معاويه و بيعت با امام حـسـيـن (ع ) مكاتبه كردند، ولى آن حضرت نپذيرفت و يادآور شد كه ميان او و معاويه عهد پـيـمـانـى اسـت كـه تـا سپرى شدن مدت ، شكستن آن روا نيست . هرگاه معاويه مرد، در اين باره خواهد انديشيد.(32)
ب ) بلاذرى از عتبى نقل مى كند كه وليد بن عقبه ، عراقيان را از امام حسين (ع ) مانع گشت (يـعـنـى از ديدارشان با آن حضرت جلوگيرى كرد، و اين به آن معنا است كه كوفيان به طور پنهانى و به گونه اى كه توجه حكومت را جلب نكند، به مدينه منوّره مى آمدند)؛ از ايـن رو امـام (ع ) فـرمـود: ((اى كـسـى كـه بـر خـود ستم مى كند و نسبت به پروردگارت عصيان مى ورزى ، چرا ميان من و آنهايى كه حقى را كه تو و عمويت نشناختيد، شناخته اند، مانع مى گردى ؟!))(33)
2 ـ عراق ، قتلگاه برگزيده !
هـنـگـامى كه امام (ع ) آهنگ خروج از مدينه كرد، امّ سلمه نزد وى آمد و گفت : ((فرزندم ، مرا بـا رفـتـن خـود بـه عـراق انـدوهـگـيـن مـسـاز، زيـرا از جـدّت رسـول خـدا(ص ) شـنـيدم كه مى فرمايد: فرزندم ، حسين (ع ) در سرزمين عراق ، در جايى موسوم به كربلا كشته مى شود!)) حضرت در پاسخ وى گفت : ((مادرم ، به خدا سوگند، من روز كشته شدنم را مى دانم و مى دانم كه چه كسى مرا مى كشد و مى دانم كه در كجا به خـاك سـپـرده مـى شـوم . مـن مـى دانم كه اهل بيت و نزديكان و شيعيانم را چه كسى مى كشد، مادرم ، اگر بخواهى قبر و آرامگاه خويش را به تو نشان مى دهم !))(34)
در روايـت ديـگرى آمده است كه به امّ سلمه فرمود: ((به خدا سوگند، من اين چنين كشته مى شوم و اگر به عراق نروم باز هم مرا خواهند كشت ...))(35)
به چندين سند نقل شده است كه چون محمد حنفيه آن حضرت (ع ) را از رفتن به كوفه باز داشـت ، فـرمـود: ((بـه خـدا سوگند اى برادر، چنانچه در لانه جنبنده اى از جنبندگان زمين باشم ، مرا بيرون خواهند آورد تا بكشندم .))(36)
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت كـه بـه ابـن زبـيـر فـرمـود: ((اگـر در سـاحـل فـرات به خاك سپرده شوم ، نزد من محبوب تر است از آن كه در آستانه كعبه دفن گـردم .))(37) و يـا ايـن كـه فـرمـود: ((اگـر در بـيـابان طف كشته شوم ، نزد من محبوب تر از آن است كه در حرم به قتل برسم .))(38)
ايـن روايـات ـ و نـظـايـر آن ـ بـراى ما روشن مى سازد كه آن حضرت از همان آغاز سرزمين عراق را به عنوان قتلگاه خويش ‍ برگزيده بود.
راز مـطـلب هـم در ايـن اسـت كـه آن حـضـرت پـس از اتـّخاذ موضع اصولى خويش مبنى بر خـوددارى از بـيـعـت بـا يزيد، مى دانست كه به ناچار كشته خواهد شد، به عراق برود يا نـرود؛ و تـصـمـيـم خـردمـنـدانـه ايـن بـود كـه امـام (ع ) بـراى قـتـل خويش بهترين شرايط زمانى و مكانى و روانى و اجتماعى را برگزيند؛ و از اين راه مـظـلومـيـت خـويـش را آشـكـار و دشـمـنـانش را رسوا گرداند و اهداف خويش را نشر دهد و با هـرآنـچـه در تـوان دارد در راه تـحقق اين هدف حركت كند. زيرا كه امام (ع ) از همان آغاز مى دانـسـت كـه كوفيان به عهد و پيمانشان وفادار نخواهند ماند و او را خواهند كشت ، چنان كه فـرمـود: ((ايـنـهـا نـامـه هـاى اهـل كـوفـه اسـت كـه بـرايـم فرستاده اند، اما من آنان را جز قاتل خود نمى بينم ...))(39)
ايـن بـود كـه ـ در پـرتـو مـنـطـق شـهـيـد پـيـروز ـ آهـنگ عراق كرد و براى رفتن به آنجا پـافـشارى مى نمود زيرا كه آنجا را برترين زمين براى قتلگاه خود برگزيده بود؛ و عراق آماده دگرگونى در نتيجه حادثه عظيم عاشورا بود و شيعيان در آن روز در سرزمين عراق از هر سرزمين اسلامى ديگر بيشتر بودند و اين سرزمين همانند شام از نظر تبليغى و روحى بسته دست امويان نبود؛ بلكه شايد عكس آن درست باشد. اين حقيقت را وقايع پس از عـاشـورا تـاءيـيـد كـرد و درستى اين ديدگاه را به اثبات رساند. شايد راز نهفته در كلام آن حضرت به ابن عياش كه پرسيد: ((اى پسر فاطمه آهنگ كجا دارى ؟)) همين باشد. آنجا كه فرمود: ((عراق و شيعيانم ))(40) و نيز به ابن عباس فرمود: ((گريزى از عراق نيست (41)))(42)
3 ـ نامه هاى كوفيان پس از مرگ معاويه
مـردم كـوفـه به محض شنيدن خبر مرگ معاويه و آگاهى بر اين كه امام حسين (ع ) از بيعت بـا يـزيـد خـوددارى ورزيـده و از مـدينه بيرون رفته و در مكّه اقامت گزيده اند، پيك ها و نـامـه هايشان را به سوى آن حضرت روانه كردند و تقاضا نمودند كه نزد آنها برود و اظهار داشتند كه آماده يارى و قيام با ايشان هستند. به طورى كه در دفعات متعدّد، كوفيان دوازده هـزار نامه را براى آن حضرت فرستادند.(43) فهرستى به ايشان رسيد كـه نـام 140000 تـن را در خـود داشـت و فـرستندگان اظهار داشته بودند كه به محض رسـيـدن بـه كـوفـه بـه يـارى اش بـرخـواهـنـد خـاسـت .(44) مـسـلم بـن عـقـيـل كـه به عنوان سفير امام (ع ) نزد كوفيان رفت ، پس از گرفتن بيعت از مردم به آن حضرت چنين نوشت : ((اما بعد، فرستاده به اهل خويش دروغ نمى گويد. هجده هزار نفر از كـوفـيـان بـا مـن بـيعت كرده اند. چون نامه ام به شما رسيد، با شتاب حركت كنيد كه همه مـردم بـا شـمـا هـسـتـنـد و هـيـچ تـمـايـل و گـرايـشـى بـه خاندان معاويه ندارند، والسلام .))(45)
كـوفيان در نامه هايى كه آخرين هياءت هاى اعزامى آنان به مكّه به امام حسين (ع )، تقديم كـردند، به وى نوشتند: ((اما بعد، مردم چشم انتظار شما هستند و بر هيچ كس ديگرى نظر نـدارنـد، اى فـرزنـد رسـول خـدا(ص ) بـشـتـاب ، بـشتاب كه باغ ها سرسبزند و ميوه ها رسـيـده انـد. زمين خرّم است و درختان جامه سبر به تن كرده اند. هرگاه كه خواستى نزد ما بيا كه به سوى سپاهى آماده جانبازى در ركاب خويش مى آيى .))(46) نيز به آن حـضـرت نـوشـتـنـد: ((مـا خـويـشتن را وقت شما كرده ايم ، با واليان به نماز حاضر نمى شويم ، نزد ما بيا كه شمار ما صد هزار تن است !))(47)
نـامه هاى كوفيان در وجوب پذيرش خواست آنان ، حجّت را بر امام (ع ) تمام مى كرد. با وجـود ايـن ، حـضـرت رفـتـن خـويـش را بـه تـحـقـيـقـات و مـشـاهـدات شـخـص مـسـلم بـن عـقـيل درباره وضعيت اهل كوفه منوط كرد؛ و در نامه نخست خويش به كوفيان با تصريح بـه ايـن مـوضـوع فـرمود: ((... اگر او برايم نوشت كه عموم شما و خردمندان و صاحبان فـضيلت شما بر آنچه پيك هاتان آورده اند و در نامه هايتان خوانده ام ، همراءى هستيد به خواست خداوند، به زودى نزد شما خواهم آمد...))(48)
در پـرتـو نـامـه مـسـلم بـن عقيل ، امام حسين (ع ) عزم خويش را براى رفتن به كوفه ، با احـتـجـاج بـه نـامـه هـايـى كـه بـه ايـشـان نـوشـتـه بـودنـد، جـزم كـرد. اسـتـدلال امـام بـه نـامه هايى كه كوفيان براى وى فرستاده بودند فراوان است و كتاب هـاى تـاريخى آن را نقل كرده اند. براى نمونه هنگامى كه عبداللّه بن مطيع عدوى پرسيد كـه چه چيزى او را از حرم خدا و حرم جدش (ص ) بيرون رانده است ؟ فرمود: ((مردم كوفه به من نامه نوشته و از من خواسته اند كه نزد آنها بروم ...))(49)
در پـاسـخ ابـن عـمـر نـيز ـ كه وى را از رفتن به عراق نهى مى كرد ـ فرمود: ((اين نامه هايشان است كه با من بيعت كرده اند.))(50)
يزيد بن رشك در يكى از منزلگاه هاى طول راه از آن حضرت پرسيد: چه چيزى شما را در ايـن دشـت ، كـه هـيـچ كـس در آن نـيـست ، فرود آورده است ؟! امام (ع ) پاسخ داد: ((اينها نامه هـايـى اسـت كـه كـوفـيـان بـرايـم نـوشـتـه انـد و [امـا] مـن آنـان را جـز قاتل خود نمى بينم ...!))(51)
در پاسخ به طِرِمّاح كه از وى خواست تا به كوه اءَجاء پناه ببرد، فرمود: ((ميان من و اين مـردم (حـرّ و لشـكـر او) پـيـمـانـى اسـت كـه از تـخـلّف آن اكـراه دارم ))(52) و در نـقـل ديگرى آمده است : ((ميان ما و ميان اين مردم پيمانى است كه با وجود آن توان بازگشت نداريم ...))(53)
اشاره
بـدون شـك ، پـس از روى گـردان شـدن كـوفـيـان از مـسـلم بـن عـقـيـل و رهـا كـردن وى ، حـجـّتـى كـه ـ بـا نـامـه هـا و بـيـعـتـشـان ـ بـر امـام داشـتـنـد در عـمل منتفى گرديد و به طور كامل به پايان رسيد. پس چرا امام باز هم از رفتن به عراق مـنـصـرف نـگـشـت و در عـوض بـر رفـتـن بـه سـوى آنان و احتجاج پيوسته بر آنان به دليل نامه ها و بيعتشان اصرار ورزيد؟
در پـاسخ به اين پرسش ، مى توان گفت كه تاءثير وجودى امام (ع ) در صورت حضور در مـيـان كـوفـيان ، همانند تاءثير مسلم بن عقيل نبود و چنانچه آن حضرت به كوفيان مى رسـيـد، اميد مى رفت كه گرد امام (ع ) جمع شوند و به يارى او بشتابند. چنين پندارى را يـكـى از يـاران حضرت به وى گوشزد كرد و گفت : ((به خدا سوگند تو مانند مسلم بن عـقـيـل نـيـسـتـى ، چـنـانـچـه بـه كـوفـه بـروى ، مـردم بـه يـارى ات خـواهـنـد شـتـافـت ...))(54) از ايـن رو بـود كـه امـام (ع ) حتى پس از شهادت مسلم (ع ) نيز پيوسته بر رفتن به كوفه اصرار مى ورزيد.
ليكن در تاريخ آمده است كه امام (ع ) به اين سخن اعتنا نكرد و بر پايه آن حركتى انجام نـداد. زيـرا پيش از آن ، از موضعى كه كوفيان بدان روى خواهند آورد آگاه بود؛ و ما به حـق اعـتـقـاد داريـم كـه ائمـه (ع ) از آنـچـه شـده و تـا روز قـيـامـت خـواهـد شـد، آگـاهـنـد. دلايـل تـاريـخـى چـنـدى نـيـز تاءكيد دارد بر اين كه آن حضرت از همان آغاز مى دانست كه كـوفـيـان او را رهـا كـرده و خواهند كشت .(55) اخبار كوتاه كوفه ، پس از شهادت مـسـلم (ع )، نـيـز بـسـيـار بـا سـرعـت بـه امـام رسـيـد تـاءكـيـد مـى كـرد كـه عـمـوم مـردم اهـل كوفه را ـ به جز آنهايى كه خداوند به آنها رحمت كرده است ـ ابن زياد براى جنگ با امام (ع ) آماده ساخته و همگى بر ضد آن حضرت تجمع كرده اند.