با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- ۱۱ -


موضعگيرى محمد حنفيه

مـحـمد حنفيه (428) در موضعگيرى نسبت به قيام امام حسيندر دو محور اساسى زير با عبدالله بن عباس مشترك است .

1ـ تاءييد قيام امام (ع ).

2ـ اعـتـراض نسبت به رفتن امام (ع ) به كوفه ؛ و ترجيح يمن بهعنوان پايگاه صدور انقلاب حسينى به ديگر سرزمين هاى اسلامى .

نـقـطـه اشـتـراك ديگر اين دو، پيشنهادها و مشورت هايى است كه باحـساب پيروزى و شرايط و لوازم آن داده اند؛ به طورى كه هر كسدر گـفـت و گـوهـاى امـام (ع ) بـا هـر يـك از ايـن دوتاءمل بورزد، آن را در خواهد يافت .

مـحـمـد بـن حنفيه در هنگام حضور امام (ع ) در مدينه ديدگاه خويش رانـزد امـام حـسين (ع ) ابراز داشت و گفت : ((برادرم ، من تو را از همهمردم بيشتر دوست مى دارم و از همه نزد من عزيزترى و از خيرخواهىنـسـبـت بـه تـو دريـغ نـمـى ورزم و تـو از هـمـه بـه خـيـرخـواهـىسـزاوارتـرى . تـا آنـجـا كـه مـى توانى از بيعت يزيد بن معاويهخـوددارى كـن و از شـهـرهـا دور شـو، آن گـاه پـيـك هايت را نزد مردمبـفـرسـت و آنـان را بـه خـود دعـوت كـن . اگـر مـردم بـيـعـت تـو راپـذيـرفتند، خداى را سپاس بگزار و اگر بر ديگرى گرد آمدند،خداوند بدين وسيله از دين و عقل ات هرگز نكاسته است و جوانمردىو فضيلت خويش را همچنان دارى . من بيم آن دارم كه به يكى از اينشهرها درآيى و مردم باهم اختلاف كنند و گروهى به تو بپيوندندو گـروهـى ديـگر بر ضد تو باشند. آنگاه با يكديگر بجنگند ونخستين هدف نيزه ها تو باشى ؛ كه در آن صورت آن كس كه خود اوو پـدر و مـادرش از هـمه اين امت بهتر است ، خونش از همه تباه تر وخاندانش از همه خوارتر گردند.(429)

همچنين گفت : در مكه فرود آى ؛ اگر آن شهر را جايى مطمئن يافتى، خـود راهـى اسـت و اگر با تو سر ناسازگارى گرفت ، [بايد]بـه ريـگـزارها و دره هاى كوه ها پناه ببرى و از شهرى به شهرىبروى ، تا ببينى كه راءى مردم بر چه چيز تعلق مى گيرد؛ و تودر هـنـگـام استقبال از پيشامدها نيكوترين راءى ها را برمى گزينى))(430)

و در نقل الفتوح آمده است : ((به مكه برو. اگر آن را سرايى مطمئنيافتى ، اين همان چيزى است كه خواسته من و تو است و اگر جز اينبـود به يمن برو كه مردمش ياران جد و پدر و برادر تواَند. آنانمـردمى بس مهربانند و دل هايى نرم دارند و سرزمين شان از همه جافراخ ‌تر است و خردهاشان بر همه برترى دارد. اگر سرزمين يمنرا مـطـمئن يافتى [كه خوب ] وگرنه بايد به ريگزارها و دره هاىكوه ها پناه ببرى و از شهرى به شهرى بروى تا ببينى كه راءىمردم بر چه تعلق مى گيرد و ميان تو و آن گروه تبه كار چگونهداورى مى شود.))(431)

سـپـس مـحـمد حنفيه از مدينه رهسپار مكه شد تا پيش از آنكه امام (ع )بـه عـراق بـرود با او ديدار كند.(432) ماجراى ديدار آندو در آخـريـن شبى كه فرداى آن امام حسين (ع ) مكه را ترك گفت درتاريخ ثبت است .

سـيـد بـن طـاووس بـه روايـت از امـام صـادق (ع ) گويد: ((محمد بنحنفيه در همان شبى كه امام حسين (ع ) در بامدادش قصد خروج از مكهرا داشت نزد آن حضرت رفت و گفت : برادرم ، كوفيان كسانى هستندكه تو خيانت آنان را نسبت به پدر و برادرت مى شناسى . بيم آندارم كـه حـال تـو نـيـز چـون حـال گـذشـتـگـان باشد. اگر صلاحبـدانـى كـه در هـمـيـن شـهـر اقـامـت كـنـى ، تـو در حرم الهى از همهعزيزتر و بلندمرتبه ترى .

امـام (ع ) فـرمـود: بـرادرم ، بـيـم آن دارم كـه يـزيـد بـن مـعـاويـهنـاگهانى مرا در حرم بكشد و من كسى باشم كه حرمت اين خانه بهوسيله او بشكند.

ابن حنفيه گفت : اگر چنين بيمى دارى ، پس به يمن يا جايى ديگربرو، چرا كه در آنجا از همه مردم والاتر خواهى بود و كس را ياراىدسترسى به تو نيست .

فرمود: درباره گفته هايت خواهم انديشيد.

سـحـرگـاهـان حـسـيـن (ع ) به راه افتاد. چون اين خبر به ابن حنفيهرسـيـد نـزد حـضـرت رفـت و افـسـار شـترش را گرفت و گفت : اىبرادر، مگر قول ندادى كه درباره آنچه ازتو خواستم بينديشى ؟

فرمود: آرى .

گفت : پس چه چيز تو را با اين شتاب وادار به خروج كرده است ؟

فرمود: چون از تو جدا شدم ، رسولخدا(ص ) در خواب نزد من آمد و گفت : يا حسين ، برون رو كه خداوندمى خواهد تو را كشته بيند!

ابن حنفيه گفت : انا للّه وانا اليه راجعون ، پس چرا زنان و كودكانرا بـه هـمـراه مـى بـرى در حـالى كـه با چنين شرايطى بيرون مىروى !؟

فـرمـود: پـيـامـبـر بـه من فرمود: خداوند مى خواهد كه آنان را اسيربيند!

آنگاه بر محمد درود فرستاد و رفت .))(433)

اشاره

در پـايـان فصل نخست زير عنوان ((چرا امام (ع ) زنان و كودكان رابـه هـمـراه بـرد؟)) گـوشـه هـايـى از حـكـمـت گـفـتـار امام (ع ) بهنقل از رسول خدا(ص )، ((خداوند مى خواهد كه تو را كشته ببيند!))و ((خـداونـد مـى خـواهـد كـه آنان را اسير ببيند))، را بيان كرديم ودوست داريم كه در اينجا به موارد زير نيز اشاره كنيم :

1 ـ از جـمله ابعاد بيم امام (ع ) از كشته شدن ناگهانى [ترور] بهوسـيـله حـكـومت بنى اميه در مكه مكرمه ـ علاوه بر همه مواردى كه درايـن كـتـاب بـدان هـا اشـاره شـد ـ روايـتمنقول از رسول خداست كه در آن قرشى كشته در مكه را مورد نكوهشقـرار مـى دهـد. يـعـنى همان كشته اى كه حرمت خانه خدا به وسيله اوشـكـسـتـه و مـبـاح مـى گـردد، و وزن گناهان اين مرد از گناه زمينيانبـيـشـتـر اسـت و عـذاب او بـه انـدازه نـصـف عـذاب دنـيـا اسـت.(434) روشن است كه چنانچه حكومت بنى اميه مى توانستامام حسين (ع ) را در مكه بكشد، اين روايت را بر آن حضرت تطبيق مىكرد و براى برانگيختن نفرت مردم نسبت به امام (ع )، از آن استفادهتبليغاتى مى كرد.

2 ـ امـام (ع )، در جـمـله : ((چـون از تـو جـدا شـدمرسول خدا(ص ) نزد من آمد))، نوع اين آمدن را روشن نكرده است . آيادر خـواب بـوده اسـت يا در بيدارى ، گرچه نتيجه يكى است . زيراديـدن امـام در خـواب هـمـانند ديدنش در بيدارى است ؛ و اين اختصاصبـه ديـدن امـام ندارد و اگر مؤ من نيز در خواب پيامبر را ببيند چنيناسـت . زيـرا از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((هر كس مرا بهخواب بيند، به تحقيق خودم را ديده است ؛ چون شيطان به چهره من وبه چهره هيچ يك از جانشينان من و به صورت هيچ يك از شيعيانشاننمى تواند درآيد؛ و رؤ ياى صادق ، جزئى از هفتاد جزء نبوت است)).(435)

بـنـابـر ايـن هـيـچ گونه جايى براى اين تشكيك كه قيام حسينى وخـروج امـام (ع ) بـر پـايـه خـوابى بى اعتبار مبتنى بوده است ـ آنطور كه برخى قلم هاى مزدور و خردهاى ضعيف نگاشته اند ـ باقىنمى ماند.

چرا محمد حنفيه امام (ع ) را همراهى نكرد؟

تا آنجا كه ما جست و جو كرده ايم ، درباره اينكه چرا محمد حنفيه بهامـام حـسـيـن (ع ) نـپـيـوست جز به روايتى كه ابن فروخ ، نويسنده((بصائرالدرجات ))، با سندى از حمزة بن حمران از امام صادق (ع) نقل كرده است ، به چيز ديگرى دست نيافته ايم . حمزه گويد: [درحـضـور امـام صادق (ع )] سخن از قيام حسين و خوددارى محمد حنفيه ازرفـتـن هـمراه آن حضرت به ميان آمد؛ حضرت فرمود: من در اين بارهبـرايـت سـخـن خـواهم گفت و تو پس از اين مجلس ‍ درباره اش چيزىمپرس . هنگامى كه حسين (ع ) آهنگ حركت كرد كاغذى خواست و نوشت :بسم الله الرحمن الرحيم . از حسين بن على به بنى هاشم : اما بعد،هـر كـس بـه مـا بپيوندد، با من به شهادت مى رسد و هر كس به مانپيوندد، به پيروزى نخواهد رسيد. والسلام .(436)

علامه مجلسى در توضيح اين روايت مى نويسد:

1ـ مـراد امام از اينكه مى فرمايد: ((به پيروزى نخواهد رسيد)) ايناسـت كـه بـه پـيـروزى و بـهـره هـاى دنيوى نخواهد رسيد. اين خودنـكـوهـش اسـت ؛ و احتمال هم دارد كه امام (ع ) آنان را در اين باره آزادگذاشته باشد، كه در اين صورت كسانى كه به ايشان نپيوستهاند گناه كار نيستند!(437)

2ـ مراد از ((به هيچ پيروزى يى نخواهد رسيد)) اين است كه در دنياو يـا در آخرت و يا اينكه در هر دوى آنها روى پيروزى و رستگارىرا نخواهد ديد.

و ايـن سـخـن ، يـا تـوضـيـح ايـن اسـت كـه ابـن حـنـفـيـه بـه ايـندليـل نـپـيـوسـت كـه فـهـميد اگر با اين خبرى كه امام (ع ) داده استبـرود كـشـتـه خواهدشد؛ يا بيان محروميت او از اين سعادت است و ياآنـكـه او در ايـن كـار عـذرى نـدارد؛ زيـرا كـه امـام او وامثال او را از موضوع آگاه كرده است !(438)

اما بايد گفت كه متن اين نامه شريفه ـ صرف نظر از حقيقت مقصودازفتح در آن ـ(439) بدون شك اثبات مى كند كه هركس بهامـام (ع ) نـپـيـونـدد به پيروزى نخواهدرسيد؛ خواه معذور باشد يامـعـذور نـباشد. بنابر اين در خود متن دليلى بر اينكه ((هر كس بهامـام (ع ) نـپـيـونـدد معذور نيست و نكوهش مى شود)) وجود ندارد. همانطـوركـه از ظـاهـر دو تـوضـيح علامه مجلسى (440) نيزاسـتفاده مى شود كه هر كس اين نامه به او برسد معذور نيست ؛ چراكـه امـام (ع ) طـى آن سـرنـوشت را تعيين كرده است . اين گذشته ازمناقشه اى است كه در سند روايت وجود دارد.(441)

شـايـد مـقـصـود امـام صـادق (ع ) ايـن بوده است كه نظر گفت و گوكـنندگان را از موضوع دليل نپيوستن محمد حنفيه به امام ، و آن كهمـعـذور هـسـت يـا نـيـسـت به موضوعى مهم تر جلب كند. اين موضوععـبـارت اسـت از اصل ((محروميت از منزلت ياران حسين (ع )))؛ چرا كهبه فرموده اميرالمؤ منين (ع ) نه پيش از آنها كسى مرتبه بلند آنهارا داشـتـه اسـت و نـه آيـنـدگـان بـدان دسـت خـواهـنـد يـافـت.(442) بنابر اين كسانى كه به امام نپيوستند، معذور وغير معذورشان ـ از حيث نتيجه عملى نه از حيث حساب و پاداش ـ از اينشرافت دست نايافتنى محروم مانده اند؛ و سزاوار است كه هر مؤ منى(بجز ياران حسين (ع )) بر محروميت از اين رستگارى بزرگ حسرتبـخـورد و بـگـويد: اى كاش با شما همراه بودم و به خدا سوگندبه رستگارى عظيمى دست مى يافتم .

بـا وجـود ايـن ، شـمـارى از عـلمـاى مـا روايـت ونقل كرده اند كه سرور ما، محمد حنفيه ، در هنگام خروج امام حسين (ع )بـيـمـار بـود، بـه طـورى كـه يـاراىحمل شمشير را نداشت . پيشاپيش اين بزرگان سيد بن طاووس قراردارد كه در كتاب خويش آورده است : ابى مخنف گويد: محمد بن حنفيه(انـگـشـتانش آسيب ديده و)بيمار بود، چرا كه يكى از زره هاى ساختداود بـه بـرادرش حـسين (ع ) هديه داده شد. وقتى آن را پوشيد بهانـدازه يـك گـز و چـهـار انـگـشـت بـلنـد بـود آنگاه محمد حنفيه مقداراضـافـه را در دسـت گـرفـت و پيچيد و آن را بريد. در نتيجه چشمزخـمـى بـه او رسيد و براى مدتى از انگشتانش خون مى آمد. از اينرو در واقعه كربلا همراه حسين (ع ) بيرون نيامد، زيرا ياراى آنكهقبضه شمشير و يا گره نيزه را بگيرد نداشت .(443)

ديـگـر از ايـن عـالمـان بزرگوار علامه حلى است . وقتى از وى سؤال شـد: ((نـظـر سـرور مـا دربـاره مـحـمـد حـنـفـيـه چيست ، آيا او امامتبرادرش و امام زين العابدين را باور داشت ؟ و آيا از ديدگاه يارانمـا او بـراى نـپـيوستن به امام حسين (ع ) عذرى داشت يا نه ؟ و اگرنـپـيـوستن او بدون عذر بوده باشد وضعيت چگونه خواهد بود؟ همينطـور عـبـدالله جـعـفـر و امـثـال آن ؟)) وى پـاسـخ داد: ((دراصـول امـامـت ثـابـت شـده اسـت كـه اركـان ايـمـان : تـوحـيـد،عـدل ، نـبـوت و امـامـت اسـت و مـحـمـد حـنـفـيـه و عـبـدالله جـعـفـر وامـثـال آن بـلنـد مـرتـبـه تر از آنند كه اعتقادى بر خلاف حق داشتهباشند و از ايمانى كه ثواب هميشگى و رهايى از عذاب بدان وسيلهكسب مى شود، بيرون رفته باشند. اما درباره اينكه چرا حسين (ع )را هـمـراهى نكرد، نقل شده است كه بيمار بود. درباره افراد غير ازايـشـان ، احـتـمـال مى رود كه نسبت به وقايعى كه براى حسين (ع )پـيـش مـى آيـد، از قـتل و امثال آن ناآگاه بودند؛ و آنان بنابر نامههايى كه خائنان كوفه به امام (ع ) نوشتند، بر اين پندار بودندكه حضرت را يارى خواهند كرد)).(444)

هـمـچـنـيـن دربـنـدى در ((اسـرار الشـهـاده )) بـهنقل از ابى مخنف ، گفت و گوى ميان امام و برادرش محمد در مدينه راآورده اسـت كـه در آنجا محمد مى گويد: ((به خدا سوگند دورى تومـرا انـدوهـگين مى سازد و مرا چيزى جز بيمارى شديد از همراهى باتو باز نمى دارد. اى برادر به خدا سوگند توان گرفتن قبضهشمشير و كعب (445) نيزه را ندارم . به خدا سوگند، پساز تـو هـرگـز شـادمـان نـخواهم شد. آنگاه به شدت گريست ، بهطـورى كـه غـش كـرد و چـون به هوش آمد گفت : اى برادر، اى شهيدمظلوم تو را به خدا مى سپارم !))(446)

شـيـخ حـبـيـب الله كـاشـانـى نيز اين موضوع را يادآور گشته ، مىگـويـد كـه پـسـر حـنـفـيـه بـيـمـار بـود و تـوانـايـىحمل شمشير و جهاد نداشت .(447) حتى وى يادآور مى شودكه محمد حنفيه در مدينه بيمار بود.(448)

شـايـان ذكـر اسـت كـه مـحـمـد بـن يـزيـد مـبـرد در كـتـاب((الكـامـل )) خـويـش ، داسـتـان مـحـمـد حـنـفـيـه و زره رانـقـل مـى كـنـد و مـى گـويـد: عـبـدالله زبير نسبت به پسر حنفيه وخـانـدانـش كينه داشت و درباره زورمندى او رشك مى ورزيد. گويند:روزى عـلى (ع ) زره بـلنـدى را داد و فـرمـود كـه ايـن انـدازه از آنكوتاه شود، محمد حنفيه آن زره را گرفت و با دست ، زيادى آن را ازجايى كه پدرش تعيين كرده بود، پاره كرد! هرگاه اين داستان نزدابـن زبير نقل مى شد خشمگين مى گرديد و حالت رعشه به او دستمى داد.(449)

شايد اموى بود

ابن عساكر در تاريخ خويش ، و پس از او مزّى و ذهبى مدّعى شده اندكه پسر حنفيه هنگامى كه در مكه از تغيير اراده امام حسين (ع ) و بازداشـتـن وى از رفتن به عراق نوميد گشت ، از پيوستن پسرانش بهامـام (ع ) نيز جلوگيرى كرد. آن ها چنين نوشته اند: ((حسين (ع ) بهمـديـنـه [نامه ] فرستاد و به دنبال آن باقى مانده بنى عبدالمطلبكـه نـوزده مـرد و زن و كـودك بـودنـد وشامل برادران ، دختران و زنانش مى شدند، نزد وى آمدند. محمد حنفيهنـيـز آنان را همراهى كرد. وى در مكه ضمن ديدار با حسين به اطلاعاو رسـانـد كـه امروز نظرش بر خروج نيست . ولى حسين نظر او رانـپـذيـرفـت . مـحمد نيز پسرانش را از رفتن با او باز داشت . و هيچكـدام را بـا آن حـضـرت نـفـرستاد، به طورى كه حسين (ع ) از محمددلخـور شـد و گـفـت : آيا پسرانت را از رفتن به جايى كه من در آنكشته مى شوم بازمى دارى ؟

مـحـمـد پـاسخ داد: مرا چه نيازى است كه تو كشته شوى و آنها نيزبـه هـمـراهـت كـشـتـه شـونـد، هـر چـنـد كـه مـصيبت تو از آنان بر ماناگوارتر است )).(450)

ولى ايـن مـوضـوع كـه مـحمد فرزندانش را از پيوستن به امام (ع )بـاز داشته باشد، نه در كتاب هاى ما، و نه در كتاب هاى ديگران ـجـز آنـچـه ابـن عـسـاكـر و پـس از او مـزّى (451) و ذهـبى(452) نـقـل كـرده اند ـ نيامده است . ذهبى و همچنين مزّى اينروايـت را بـه گونه مرسل نقل كرده اندو شايد آن را از ابن عساكرروايـت كـرده بـاشـنـد. در سـنـد روايـت نـيـز بـيـش از يـكمجهول وجود دارد؛ و در سلسله روايت كسى ديده مى شود كه خود ابنعـسـاكـر او را بـه سـسـت ديـنـى مـتـهـم مـى كـنـد،مـثـل بزاز(453). ديگرانى نيز هستند كه حديث شان قوىنيست ، مانند ابن فهم .(454)

از ايـن گـذشـته ، چنين امرى كار نكوهيده اى بود و در صورتى كهوقـوع آن صـحت داشت بعدها بر ابن حنفيه و پسرانش خرده گرفتهمى شد و نشانه هاى آن در كتاب هاى تاريخى و روايى به چشم مىخورد. مثلا محمد حنفيه و فرزندانش به وسيله يك يا چند تن از ائمهيـا يـكـى از بـنى هاشم و يا ديگر مردم نكوهش مى شدند و از سوىديگر محمد و فرزندان او از موضع خويش مبنى بر نپيوستن به امامدر مـقـام دفـاع بـرمـى آمـدنـد؛ و چـنـين نكوهش و دفاعى در كتاب هاىچاپى و يا نسخه هاى خطى به ثبت مى رسيد.

ولى مـا نـه بـر صـفـحـات تـاريـخ و نـه احـاديـثمـنـقـول از ائمـه دربـاره قـيـام حـسـيـنـى و يـانـقـل هـاى مـربـوط به خود محمد حنفيه و پسرانش در اين باره چيزىنديده ايم .

از ايـنـرو، مـى بـيـنـيـم كـه آنـچـه ابـن عـسـاكـر در ايـن بـارهنقل مى كند، يك افزايش دروغين تاريخى است ؛ و هيچ بعيد نيست كهيـكـى از راويـان ايـن سـنـد تمايلات اموى داشته ،(455)خـواسته باشد كه يكپارچگى صفوف بنى هاشم را در موضعگيرىنـسـبـت بـه قـيام حسينى مخدوش سازد؛ و به ويژه از محمد حنفيه كهبـه امـامـت حسنين (ع ) و زين العابدين (ع )، به عنوان امام عصر خودپس از اميرالمؤ منين (ع )، اعتقاد داشت ، بد بگويد.

تلاش عبدالله بن جعفر(رضى )

تاريخ درباره تحرك عبدالله بن جعفر در دوران قيام حسينى جز درسه قضيه چيزى ننوشته است :

يـكم : نوشتن نامه اى كه از مدينه براى امام (ع ) به مكه فرستاد.وى ايـن نـامـه را در هنگامى نوشت كه در ميان ساكنان مدينه اين خبرپـيـچـيـده بـود كـه امـام حسين آهنگ رفتن به عراق را دارد (به روايتالفـتـوح ) يـا آنـكه پس از خروج از مكه براى آن حضرت فرستاد(طبق روايت طبرى ).

دوم : مـيـانجيگرى ميان حكمران وقت مكه و مدينه يعنى عمرو بن سعيداشدق و ميان امام (ع )، اندكى پس از خروج حضرت از مكه .

سوم : فرستادن دو پسرش ، محمد و عون ، براى يارى امام (ع ).

در قضيه نامه ، روايت الفتوح مى گويد: ... خبر به مدينه رسيد ومـردم مـطـلع شـدنـد كـه حـسـيـن (ع ) آهـنـگ رفـتـن بـه عراق دارد. بهدنبال آن عبدالله بن جعفر طيار به آن حضرت نوشت :

((بسم الله الرحمن الرحيم . به حسين بن على ، از عبدالله بن جعفر.امـا بعد، تو را به خدا سوگند مى دهم كه از مكه خارج نگردى . مناز كارى كه آهنگ آن را دارى بر تو بيمناكم و ترس آن دارم كه خودو خـانـدانـت در آن بـه هـلاكت برسيد. اگر تو كشته گردى بيم آندارم كه نور زمين خاموش گردد زيرا تو روح هدايت و اميرِمؤ منانى .بـه سـوى عراق شتاب مكن . من از يزيد و همه بنى اميّه براى تو ومـال و فـرزنـدان و خـانـدانـت امـان مـى گـيـرم . والسـلام.))(456)

امام حسين (ع ) در پاسخ او نوشت :

((امـا بـعـد، نـامـه ات بـه مـن رسـيـد و آن را خـوانـدم و مـنـظـورت رادريـافـتـم . بـه آگـاهـى تـو مـى رسـانـم كـه مـن جـدّم ،رسـول خـدا(ص ) را بـه خواب ديدم . او از كارى به من خبر داد و منبه دنبال آن مى روم ، خواه به سودم باشد يا به زيانم . به خداسـوگـند! اى پسرعمو، چنانچه من در لانه هر جنبنده اى از جنبندگانروى زمـيـن بـاشـم ، مـرا بـيـرون كـشـيـده بـهقـتـل خـواهـنـد رسـاند. به خدا اى پسرعمو آنان با من دشمنى خواهندورزيـد، هـمـان گـونـه اى كه يهود با روز شنبه دشمنى ورزيدند.والسلام )).(457)

ولى طـبـرى نقل كرده است كه عبدالله جعفر اين نامه را از مكه ، پساز خروج امام از آن شهر، برايش فرستاد. او اين روايت را از على بنالحـسـيـن نـقل مى كند كه فرمود: پس از آنكه از مكه بيرون رفتيم .عـبدالله بن جعفر بن ابى طالب براى حسين بن على نامه اى نوشتو آن را بـا پـسـرانـش عـون و محمد همراه ساخت : ((اما بعد، من به حقخـداونـد از تـو مـى خواهم كه پس از ديدن نامه ام بازگردى . من ازراهـى كـه در پـيـش گرفته اى بيمناكم كه هلاك تو در آن باشد وخاندانت در اين راه نابود گردند. اگر تو امروز هلاك گردى ، نورزمـيـن خـامـوش شده است ، چرا كه تو پرچم هدايت يافتگان و اميد مؤمـنـانـى . در رفـتـن شـتـاب مـكـن چـرا كـه مـن نـيـز بـهدنبال نامه هستم ، والسلام )).(458)

درنگ و نگرش

1ـ از مـتـن روايـت الفتوح چنين بر مى آيد كه عبدالله جعفر(رضى )ايـن نـامـه را از مـدينه و پس از انتشار خبر آهنگ امام براى رفتن بهعراق ، يعنى در اواخر دوران مكى نهضت حسينى نوشت . حتى از روايتطـبـرى اسـتـفاده مى شود كه اين نامه پس از خروج امام (ع ) از مكه ،يعنى پس از پايان دوران مكى نهضت حسينى نوشته شد.

طـبق هر دو احتمال ، دقّت در اين قضيه نشان مى دهد كه عبدالله جعفردر قـيـاس بـا آغـاز رويـدادهاى نهضت حسينى ، تحرك خويش را خيلىديـر آغـاز كـرد. اين چيزى است كه از متون تاريخى برمى آيد ولىحقيقت امر را خداوند بهتر مى داند.

ولى ابـن عـسـاكر تنها در اين گفتارش به اين نامه اشاره دارد: ((وعـبـدالله بـن جـعـفـر بـن ابـى طـالب بـه او نامه نوشت و وى را ازاهـل كوفه برحذر داشت و آن حضرت را به خدا سوگند داد كه نزدكـوفـيـان نـرود.))(459) وى از پاسخ امام (ع ) نيز تنهابـه ذكـر ايـن بـخـش ‍ بـسـنـده كـرده اسـت : مـنرسول خدا(ص ) را درخواب ديدم و او مرا به كارى فرمان داد كه درپـى انـجام آن هستم . من آن خواب را براى هيچ كس بازگو نمى كنمتا آنكه عمل خويش ‍ را ديدار كنم .(460)

2ـ از مـتـن نامه عبدالله جعفر چنين برمى آيد كه درباره پيروزى ياشكست ظاهرى ، ديدگاهش با ابن عباس و محمد حنفيه و ديگران مشتركاسـت . هـمـان ديـدگـاهـى كـه جـهـت هـمـه مشورت ها و نصايح آنان راتـشـكـيـل مـى داد و بـيـم آن داشـتـند كه امام (ع ) در راهى كه در پيشگـرفته بود كشته شود. از اين رو امام (ع ) به آنان پاسخ مى دادكه منطقى كه او بر اساسش حركت مى كند جز اين است . او در خوابخـويـش از رسـول خـدا(ص ) فرمانى دريافت كرده و ماءمور است كهبراى امتثال فرمان آن حضرت ، اقدام به چنين تحركى كند.

3ـ آن طورى كه از متن نامه عبدالله بن جعفر برمى آيد، وى باور ياآرزو داشت كه از طريق ميانجيگرى ميان حكومت اموى و امام حسين (ع ) ـدر صـورتـى كه از قيام چشم بپوشد گرچه بيعت هم نكند ـ متاركهحاصل شود.

از ايـن رو امـام (ع ) در پـاسـخ اين توهم عنوان كرد، مادامى كه بيعتنـكـنـد بـه طـور حـتـم كشته خواهد شد. از آنجا كه او با يزيد بيعتنـخـواهد كرد، ناگزير نتيجه اين مى شود كه فرمود: ((چنانچه درلانـه جـنـبنده اى از جنبندگان زمين بروم ، مرا بيرون مى آورند و مىكـشـنـد!...)) در اين سخن ـ بر فرض درستى سخن الفتوح ـ پاسخِتـوهّم عبدالله جعفر نيز هست ، كه گفته بود او مى تواند از امويانبراى امام و مال و اولاد و خاندانش امان بگيرد.

بـر آگـاهان پوشيده نيست كه ما در اينجا در مقام بحث درباره متن دونـامـه هـسـتيم ؛ وگر نه امام (ع ) كسى نبود كه حتى در صورت دادهشـدن امـان ـ بـدون بيعت ـ از قيام و نهضت خويش دست بردارد. زيراقـيـام او نـه به سبب نداشتن امان ، بلكه به منظور طلب اصلاح درامـت جـد او و بـه مـنـظـور امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر وعمل به سيره جد و پدرش ـ صلوات الله عليهما وآلهما ـ بود.

ميانجيگرى عبدالله ميان عمرو بن اشدق و امام (ع ):

از روايـت طـبـرى چـنـيـن برمى آيد كه عبدالله جعفر تنها به نوشتننامه براى امام (ع ) بسنده نكرد. بلكه براى تحقق وعده خويش مبنىبـر تـحـصـيل امان از امويان براى امام (ع )، با شتاب مدينه را بهسوى مكه ترك گفت .

هـمـچـنـيـن از ايـن روايت استفاده مى شود كه هنگام ميانجيگرى عبداللهجعفر، امام (ع ) از مكه مكرمه بيرون رفته بود.

روايت مى گويد: عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعيد بن عاص رفتو ضمن گفت و گو با او اظهار داشت : براى حسين نامه اى بنويس وبرايش در آن نامه امانى قرار ده و به او وعده نيكى و جايزه بده ودر نـامـه ات بـه او اطمينان بده و از او بخواه كه بازگردد. شايدبا اين كار اطمينان پيدا كند و باز گردد.

عـمرو بن سعيد گفت : آنچه را مى خواهى بنويس و نزد من بياور تاآن را مهر كنم .

بـه دنبال آن عبدالله جعفر نامه را نوشت و نزد عمرو بن سعيد آوردو گفت : نامه را مهر كن و همراه برادرت ، يحيى بن سعيد، بفرست ؛زيرا او مى تواند به امام اطمينان دهد و حضرت نيز مى داند كه اينپيام تو جدّى است .

او چـنـين كرد... يحيى و عبدالله جعفر به امام رسيدند و آنگاه پس ازخـوانـده شـدن نـامـه به وسيله يحيى ، بازگشتند و گفتند: نامه رابـرايـش خوانديم و كوشش بسيار به خرج داديم . عذرى كه براىما آورداين بود كه گفت : من رسول خدا(ص ) را در خواب ديدم و در آنخواب فرمان كارى را يافته ام كه در پى انجام آن هستم ، خواه بهسودم باشد و يا به زيانم .

ما گفتيم : آن خواب چيست ؟

گـفـت : بـا هـيـچ كس در اين باره چيزى نگفته ام و نخواهم گفت ، تاآنكه پروردگار خويش را ديدار كنم .

نامه عمرو بن سعيد به حسين بن على (ع ) چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم . از عمرو بن سعيد به حسين بن على (ع ).امـا بعد، من از خداوند مى خواهم كه تو را از آنچه هلاكت مى گرداندبـاز دارد و بـه راه راسـت هـدايـت كـند. شنيده ام كه آهنگ عراق دارى .پـنـاه بر خدا از اينكه تفرقه ايجاد كنى . من بيم آن دارم كه در اينراه به هلاكت برسى . من عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد را نزدتـو فرستادم . همراه آن دو نزد من بيا كه در امان هستى و از عطاهاىمـا بـرخـوردار؛ و بـه تـو نـيـكى خواهم كرد و با مسالمت در كنار منخواهى بود. من خداوند را بر اين وعده هايم گواه مى گيرم والسلامعليك .(461)

درنگ و نگرش

1ـ ايـن روايـت نـيز مانند نامه عبدالله جعفر به امام (ع ) ـ كه صاحبالفـتـوح آن را روايـت كرده است ـ چنين القا مى كند كه عبدالله جعفربـر ايـن بـاور بـود كـه امام (ع ) به خاطر احساس ناامنى نسبت بهزندگى خودش قيام كرد و نه چيزى جز اين . از اينرو به اشدق مىگويد: براى حسين امان نامه اى بنويس و به او وعده نيكى و جايزهبده ... شايد بدان مطمئن شود و بازگردد!

نـيـز ايـن روايت القا مى كند كه عبدالله باور داشت كه باوجود عدمبيعت با يزيد، ميان حكومت اموى و امام حسين (ع ) متاركه برقرار مىشود! چيزى كه محمد حنفيه و عبدالله بن عباس ـ آن طورى كه از گفتو گوى آنان با امام استفاده مى شود ـ بدان باور نداشتند.

ما داشتن چنين اعتقادى را از عبدالله جعفر بسيار بعيد مى دانيم . زيرااو پـسـرعـمـوى امـام (ع ) و بـه او نـزديك بود و روابطى دوستانهداشت و به امامت و عصمتش معتقد بود. به ديدگاه هايش در كارها آگاهو به شيوه او دانا بود.

ما بر اين باوريم كه اندك بودن اسناد تاريخى مربوط به اخبارو جزئيات موضع عبدالله جعفر(رضى ) نسبت به قيام امام حسين (ع )بسيار به مظلوميت وى كمك كرده است !

روايت هاى بسيار اندكى هم كه در اين باره وجود دارد، چهره درخشانايـن هـاشـمـى بـزرگ را كه طبق روايت ، از نظر آفرينش و اخلاق ازهـمـه بـه پـيـامـبـر(ص ) شـبـيـه تـر بـود، مـخـدوش ‍ مـىسازد.(462)

2ـ همچنين اين روايت مدعى است كه نامه اشدق به امام (ع ) را عبداللهجعفر نوشته بود. اين نيز يكى از مظلوميت هاى او است . زيرا متن ايننـامـه نـشـان مـى دهـد كـه پـر از بى ادبى نسبت به امام (ع ) است .مـثـل اينكه مى گويد: من از خداوند مى خواهم كه تو را از آنچه هلاكتمـى گـردانـد بـاز دارد و بـه راه راسـت هـدايـت كند. پناه بر خدا ازايـنـكـه تـفـرقه ايجاد كنى ! بيان چنين سخنى از كسى كه به امامتحسين (ع ) ايمان دارد و او را ((نور زمين ))، ((اميرالمؤ منين )) و ((روحهدايت )) مى داند بسيار بعيد است .(463)

شـايـان ذكـر اسـت كـه ابـن اعـثـم كـوفـى در كـتـاب الفـتـوح(464) خـويـش ايـن نـامـه رانـقـل كـرده اسـت . ولى يادآور مى شود كه نويسنده نامه ، خودِ عمروبـن سـعـيـد اشدق بوده است و نه عبدالله جعفر! او همچنين يادآور مىشـود كـه حـامـل نـامـه امـام تـنـهـا يـحيى بن سعيد بود، يعنى اينكهعبدالله جعفر با او همراه نبود!

شـيـخ مـفـيـد نـيـز هـمـيـن داسـتـان را ـ مـطـابـق بـانـقـل طـبـرى ـ روايت مى كند، ولى نمى گويد كه نويسنده نامه خودعـبـدالله جعفر بود.(465) بلكه مى گويد: ((سپس عمروبن سعيد به او نامه اى نوشت ...)).(466) دقت كنيد!

پـيـوسـتـن دو پـسـر عـبـدالله ، يـعـنـى عـون و مـحـمـد بـه امـام (ع):(467) از ظاهر قراين و شواهد تاريخى چنين بر مى آيدكـه آن دو هـمـراه پـدرشـان بـودند. سپس به امام پيوستند و پس ازخـروج كـاروان حـسـيـن از مكه ، با اطلاع و اجازه پدرشان بدان ملحقگشتند. شيخ مفيد گويد: هنگامى كه عبدالله جعفر از او نوميد گشت ،بـه پـسـرانـش يعنى عون و محمد فرمان داد كه ملازم ركاب حضرتباشند و با او بروند و در راه او جهاد كنند. آنگاه خودش همراه يحيىبن سعيد به مكه بازگشت .(468)

مـطابق روايت طبرى و مفيد(469)، فرزندان عبدالله يعنىعون و محمد پيش از آن عامل نامه پدرشان به امام (ع ) بودند. هرچندكه سياق داستان مطابق روايت الفتوح چنين است كه او فرزندانش راهـمـراه نـامـه ، از مـديـنـه بـه مـكـه ، نـزد امـام (ع )فـرسـتـاد.(470) ابـن صباغ نيز بر همين باور است و درالفـصـول المـهـمـه مـى نـويـسـد: ((آنـگـاه نـامـه هـايـى ازاهل مدينه از عبدالله جعفر به دست پسرانش ، عون و محمد، و از سعيدبـن عـاص و گـروهـى از بـزرگـان مـديـنـه ، بـه امـام (ع )رسيد.))(471)

فرستادن عون و محمد توسط عبدا... بن جعفر(رضى ) براى جهاد وشـهـادت در ركاب امام (ع )، دليل روشنى است بر اينكه قيام حسينىمـورد تـاءيـيـد وى بـوده اسـت . دقت در اين موضوع نشان مى دهد كهعـبـدالله جـعـفـر در اصـل تـاءيـيـد قـيـام و دراصل مخالفت با رفتن حضرت به عراق ، با ابن حنفيه و ابن عباسمشترك است .

از جـمـله روايـت هـاى كـاشـف از تـاءيـيـد قـيـام امـام (ع )،نـقـل شـيـخ مفيد است كه مى نويسد: يكى از غلامان عبدالله جعفر بروى وارد شـد و شـهـادت پـسـرانـش را تـسـليـت گـفـت . عبدالله كلمهاسـتـرجـاع بـر زبـان آورد؛ و ابـوالسـلاسـل (ابـواللسـلاس)،(472) غـلام عـبـدالله ، گفت : اين چيزى است كه از حسينبـن عـلى بـه مـا رسـيد! عبدالله جعفر او را با كفش راند و گفت : اىكـثـيف زاده ، آيا به حسين چنين چيزى را مى گويى ؟ به خدا سوگنداگر نزدش مى بودم دوست داشتم كه تا كشته نشوم از او جدا نگردم. به خدا سوگند من آنها را سخاوتمندانه در راه حسين داده ام و مصيبتآنـهـا بـر من گران نيست ، چرا كه آنان در راه برادرم و پسرعمويمبه شهادت رسيدند و همراهش شكيبايى ورزيدند.

آنـگـاه رو بـه مـجـلسيان كرد و گفت : الحمدلله ، مصيبت حسين بر منگـران اسـت . امـا اگـر مـن نـتـوانستم حسين را يارى دهم ، فرزندانميارى دادند.(473)

شـايـان ذكر است ، در اينجا اضافه كنيم كه ابوالفرج اصفهانىنقل مى كند كه عبدالله جعفر پسر ديگرى به نام عبيدالله داشت كهمادرش خوصاء دختر حفصة بن ثقيف بود. او نيز در كربلا در حضورامـام حـسـيـن (ع ) بـه شـهـادت رسـيـد. او و مـحـمـد، پـسـر عـبـداللهجعفر(رضى )، از يك پدر و مادرند.(474)