با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- ۹ -


جلوگيرى از خروج امام

از روايـت هـاى تـاريخى چنين برمى آيد كه حكومت محلى اموى در مكهبـراى جـلوگيرى از بيرون رفتن امام (ع ) از اين شهر به دو شيوهعـمـل كـرد. يـكـى شـيوه آشتى جويانه كه عمرو بن سعيد اشدق طىنـامـه اى بـه امام (ع )، به آن حضرت وعده امان ، نيكى و جايزه داد.ديـگـرى شـيـوه سـركـوبـگـرانـه و نـظـامـى كه طى آن گروهى ازنـظـامـيـان حـكـومت در صدد جلوگيرى از خروج كاروان حسينى از مكهبرآمدند.

چـنـيـن بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـه طـورمـعـمـول شـيـوه نـخـسـت يـعـنـى دادن امـان و جـايـزه ، پـيـش از شـيـوهسركوبگرانه به كار گرفته شده است .

در يـك روايـت تـاريـخى آمده است كه اشدق ، پس از آگاهى بر عزمامام (ع ) مبنى بر ترك مكه طى نامه اى به آن حضرت چنين نوشت :من از خداوند مى خواهم كه تو را هدايت كند و از قصدى كه دارى بازگـردانـد. شـنـيـده ام كـه آهـنگ حركت به سوى عراق دارى ! از ايجادتفرقه به خدا پناه ببر؛ و اگر بيمناك هستى نزد من بيا كه امنيت ونيكى و جايزه دارى !(364)

از اين بخش سخن اشدق كه مى گويد: ((شنيده ام كه آهنگ حركت دارى)) چنين استفاده مى شود كه او اين نامه را هنگام حضور در مكه و پيشاز رفـتـن بـه عـراق نـوشـتـه است . اما بخش ديگر سخن وى كه مىگـويـد: ((اگـر بـيـمـنـاك هـستى نزد من بيا)) مشعر بر اين است كهاشدق اين نامه را هنگامى نوشت كه امام از مكه بيرون رفته بود.

ولى روايت طبرى تصريح دارد بر اين كه اشدق اين نامه را پس ازخروج امام و به ابتكار عبدالله جعفر نوشت ؛ و در حقيقت خود عبداللهنامه را نوشت و اشدق آن را مهر كرد.

طبرى گويد: ((عبدالله بن جعفر رفت و با عمرو بن سعيد بن عاصگـفـت و گـو كـرد و گـفت : براى حسين نامه اى بنويس كه حكم اماننـامه را داشته باشد و در آن به او وعده نيكى و جايزه بده ، و بهاو اعتماد كن و از او بخواه كه باز گردد، شايد به اين وسيله مطمئنشـود و بـاز گردد. عمرو بن سعيد گفت : آنچه مى خواهى بنويس وبـيـاور تا من مهر كنم . سپس ‍ عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و نزدعـمـرو بـن سـعـيـد آورد و گـفـت : آن را مـهر كن و به دست برادرت ،يـحـيـى بـن سـعيد، بفرست كه در آن صورت امام قانع خواهد شد وخـواهـد دانـسـت كـه تـو در مـقـصـود خـويـش جـديـت دارى ؛ و او چـنـيـنكرد)).(365)

طـبـرى در ادامـه روايت مى گويد! ... آنگاه يحيى و عبدالله بن جعفربا او ديدار كردند؛ و پس از آن كه يحيى نامه را خواند بازگشتندو گفتند: نامه را براى او خوانديم و بسيار تلاش كرديم ، ولى اوبـا گـفـتـن ايـن سـخـنـان از پـذيـرفـتـن آن عـذر خـواسـت ! مـنرسـول خـدا(ص ) را در خـواب ديدم ؛ و فرمان يافتم كه اين كار راانجام دهم ، چه به سود من باشد و چه به زيانم ! آن دو پرسيدند:چه خوابى ديده اى ؟ گفت : آن را به هيچ كس نگفته ام و نخواهم گفتتا آن كه پروردگارم را ديدار كنم !

به گفته طبرى متن نامه عمرو بن سعيد به امام حسين (ع ) چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

از عـمرو بن سعيد به حسين بن على : من از خداوند خواستارم كه تورا از آنـچـه موجب نابودى توست منصرف و به راه راست هدايت كند.شـنـيـده ام كـه آهـنـگ عـراق دارى . از تـفرقه افكنى به خداوند پناهببر، زيرا بيم آن دارم كه هلاك گردى . من عبدالله بن جعفر و يحيىبن سعيد را نزد تو فرستادم . همراه آنان نزد من بيا كه در امانى ونـزد مـن جـايـزه دارى و نـيـكـى خـواهى ديد و با رعايت حسن همجوارىخـواهـى زيـسـت . مـن خـداونـد را بر اين گفتار خويش گواه و شاهد وناظر مى گيرم . والسلام عليك .(366)

گـفـتـه هـاى تـكـرارى مورد نظر حاكمان ستمگر اموى در اين نامه وامـثـال آن ، بـر آگـاهان پوشيده نيست . دراين نامه ، قيام عليه نظامسـتـمگر اموى ، از گناهان بزرگ ، اسباب تفرقه افكنى و كوششبراى از ميان بردن وحدت كلمه امت و جماعت معرفى شده است ، و اينهمان سلاح تبليغاتى است كه در برابر همه قيام هاى حق طلبانه وعدالت خواهانه به كار گرفته مى شود!

به نوشته طبرى ، امام (ع ) در پاسخ چنين نوشت :

آن كـس كـه بـه سـوى خـداى ـ عـزوجـل ـ دعـوت مـى كـنـد وعـمـل صـالح انـجـام مـى دهـد و مـى گـويـد كـه من از مسلمانانم باعثتـفـرقـه و انـحـراف از راه خدا و رسول نمى شود. تو مرا به امانونـيـكـى و جـايـزه دعـوت كـرده اى [بـدان كـه ] بـهترين امان ها امانخـداونـد است ؛ و آن كس كه در دنيا از خداوند نترسد در روز قيامت ازاو ايـمـن نـيـست . از خداوند مى خواهيم كه در دنيا ترس ‍ خويش را دردل مـان جـاى دهـد تا در روز قيامت سبب امان ما گردد. چنانچه در نامهخـويـش ‍ قـصـد جـايـزه و نـيـكـى به من را كرده اى ، در دنيا و آخرتپاداش نيك خواهى ديد.والسلام .(367)

روشـن اسـت كه اشدق پس از نوميدى از دادن پيشنهاد امان به امام (ع)،(368) به روش هميشگى خود يعنى سركوب روى آورد.طـبـرى بـه نـقل از عقبة بن سمعان گويد: هنگام خروج حسين از مكه ،فـرسـتـادگـان عـمـرو بـن سـعـيـد بـن عـاص در برابر آن حضرتايـسـتـادنـد و گـفـتـنـد: از كـارت دسـت بـردار و باز گرد. امام (ع )نـپـذيـرفـت و بـه راه خـويـش ادامـه داد. دو طـرف بـه دفـاع از خودپـرداخـتـند و به يكديگر تازيانه زدند. سپس حسين و يارانش ‍ بهسختى در برابرشان ايستادگى كردند و حضرت به راه خود ادامهداد. آنـان فـرياد برآوردند: اى حسين ، آيا از خداوند نمى ترسى ،از جـمـاعـت جـدا مـى شـوى و مـيـان امت تفرقه مى افكنى ؟ امام (ع ) درپاسخشان اين آيه شريفه را قرائت فرمود: ((لى عملى ولكم عملكمانـتـم بـريـئون مـمـا اعـمـل وانـا بـرى ء مـمـا تـعـمـلون ))(عمل من براى خودم ، و عمل شما براى خودتان است . شما از آنچه منمـى كـنم بيزاريد و من از آنچه شما مى كنيد بيزارم !) (يونس ، آيه41).

در نقل دينورى آمده است : ((چون حسين از مكه بيرون آمد، رئيس شرطهعـمـرو بـن سـعـيـد ابـن عـاص ، والى شـهـر، در راءس گـروهـى ازسـربـازان جـلو او را گـرفت و گفت : امير به تو فرمان بازگشتداده است . باز گرد وگرنه تو را باز مى گردانم .

حـسـيـن (ع ) از فـرمـان او سـربـاز زد و دو طـرف بـه دفـاع از خودپرداختند و يكديگر را تازيانه زدند. عمرو بن سعيد با شنيدن اينخـبـر، از بـيـم وخـيـم شـدن اوضاع ، كس فرستاد و از رئيس شرطهخواست كه باز گردد.(369)

تاءمل در اين دو گزارش به خوبى نشان مى دهد كه نيروى نظامىبـنـى امـيه براى جلوگيرى از خروج امام كافى نبوده است . فرضبر اين است كه در اين درگيرى (كه با كاروان نسبتا بزرگ حسينىتـا ايـن هـنـگـام در بـيـرون شـهـر صـورت مـى گـرفت ) اشدق همهنـيـروهـاى خـويـش را به كار مى گرفت تا از خروج امام جلوگيرىكـنـد، ولى بـروز درگـيـرى پـيـش بينى نمى شد، تا اشدق ناچارشود پس از رد و بدل شدن چند تازيانه ، از خطرناك شدن اوضاعبـتـرسـد و از فـرسـتادگان و يا سربازانش بخواهد كه نوميدانهباز گردند!

حركت امت در دوران مكى قيام حسينى

تـاريـخ درباره دورانى كه امام حسين (ع ) در مكّه مكرّمه سپرى كرد،رويـدادهاى فراوان و گونه هاى پراهميتى را از تحركات فردى وجمعى امت در زمينه مواضع اتخاذ شده ـ موافق يا مخالف ـ با قيام امامحـسـيـن (ع ) در مـهـم تـريـن شـهـرهـاى جهان اسلام كه در آن روز مىتـوانـسـتـنـد در تـغـيـيـر روند حوادث مؤ ثر باشند و يا آنكه آيندهديگرى براى جهان اسلام ترسيم كنند، به ثبت رسانده است .

به جز شام و ديگر شهرهاى اين سرزمين ، كه به طور كلى از نظرسـيـاسـى و تـبليغى در جبهه موافق حكومت بنى اميّه قرار داشتند، ازمـهم ترين شهرهاى آن روز كه حكم قلب تپنده جهان اسلام را داشتندو امكان ابراز مخالفت سياسى در آنها وجود داشت ، كوفه ، بصره ،مدينه و مكّه را مى توان نام برد.

در بـررسـى حـركـت امـت در دوران قيام حسينى ، بهتر آن ديديم كه ـبـراى رعـايـت تـرتـيـب سـير تاريخى حركت ـ نخست حركت امت را درسـرزمـيـن حجاز (و در مهم ترين شهرهاى آن يعنى مكّه و مدينه ) موردمـطـالعـه قـرار دهـيـم ؛ آنـگاه به حركت امت در كوفه و پس از آن دربصره بپردازيم .

حركت امت در حجاز

تـاريـخ دربـاره حـركـت امـت در حـجـاز و در دو شـهـر مـهـم آن روز آنسـرزمـيـن يـعـنـى مـكـه مكرمه و مدينه منوره ، مجموعه اى از حوادث ورويـدادهـا را ثـبـت كـرده اسـت كه به ترتيب زمان وقوع آن ها، موردمطالعه قرار مى دهيم .

پذيرايى مردم در مكه از امام حسين (ع )

مـردم مـكـه از خـبـر ورود امـام حـسـيـن (ع ) بـسـيـار شـادمـانگـشـتـند(370) و از ايشان به طرز باشكوهى پذيرايىكـردنـد. آنـان در حـالى كـه نـسبت به ديگر شخصيت هاى حاضر درشـهـر بـى اعتنا بودند، پيوسته نزد آن حضرت آمد و شد داشتند وبر گرد شمع وجودش حلقه مى زدند. زيرا كه امام حسين (ع ) تنهايادگار رسول خدا(ص ) در ميان امت و سرور همه جهان اسلام ، و بهويـژه اعراب و حجاز به شمار مى رفت ، و هيچ كس از مردم را ياراىآن نبود كه بتواند با اين مرتبه بلند و مقام عالى و منزلت شريفِامام (ع ) در دل مسلمانان ، به منازعه بپردازد.

ابـن كـثـيـر گـويـد: پـس از شنيدن خبر مرگ معاويه و خلافت يزيدگروه هاى گوناگون مردم نزد امام حسين (ع ) مى آمدند و پيرامونشحـلقـه مـى زدنـد و پـاى سخن آن حضرت مى نشستند و به گفتارشگـوش فـرا مـى دادنـد. ولى ابـن زبـيـر در اين مدت پيوسته ملازممـصـلاى خـود نـزد كعبه بود و همانند ديگر مردم ، طى اين دوره خدمتامـام (ع ) مـى رسـيـد. وى ، بـا وجـود امـام (ع ) امكان اجراى هيچ يك ازنـقـشه هايش را نداشت . زيرا مى دانست كه مردم حسين (ع ) را بزرگمـى شـمـارنـد و آن حـضـرت را بر وى مقدّم مى دارند... سبب گرايشمـردم بـه حـسين (ع ) [همانطور كه گفتيم ] اين بود كه وى سرورىبـزرگ و پـسـر دخـتر رسول خدا(ص ) بود؛ و در آن روز كسى برروى زمـيـن بـه پـاى مـنـزلت او نـمـى رسيد و با او برابرى نمىكرد.(371)

ديـنـورى گـفته است : مردم نزد او در آمد و شد بودند و بر گردشحـلقـه مـى زدنـد. آنـان عبدالله زبير كه پيش از آن با او مجلس مىكردند، ترك گفتند. پسر زبير از اين موضع ناراحت شد و دريافتكـه به سبب حضور حسين (ع ) در شهر، مردم به مجلس او نمى آيند.در نتيجه او نيز بامداد و شام نزد حسين ـ رضى الله عنه ـ آمد و شدمى كرد.(372)

بزرگان امت ... مشورت ها و نصايح

امام حسين (ع ) در طول مدت اقامت خويش در مكه مكرمه ، با مجموعه اىاز بـزرگـان و سـرشـنـاسـان امت اسلامى ، با گرايش ها، افكار ومـشـرب هـاى گـونـاگـون ديدار كرد. هر كدام از اينان به فراخورمشرب ، گرايش و نحوه تفكر خويش ، به آن حضرت پيشنهاد دادند،نـصـيـحـت كـردنـد و يـا اعـتـراض نـمـودند. هر چند كه جزئيات اين ،پـيـشـنـهـادهـا، نصايح و اعتراض ها با هم متفاوت است ولى در زمينهتـفـكـر و نگرش به موضوع ، همه با هم مشتركند. چرا كه همه آنهابـه دسـت آوردن حـكومت و سلامت ، عافيت و امنيت دنيوى را رستگارى وپيروزى مى ديدند، و قتل و آوارگى و گرفتارى و در معرض فشارقـرار گـرفـتـن را مـوجب زيان و شكست مى دانستند و خاستگاه همه آناعتراض ها، پيشنهادها و نصايح ، همين منطق بود.

به راستى چه اندازه ميان اين منطق و منطق دورانديشى كه سرنوشتاسـلام و امـت اسلامى را پايه محاسباتش قرار داده است تفاوت وجوددارد؟! اين منطق پيوسته روند رويدادهاى سياسى جامعه را زير نظرداشـت و مـى ديـد كـه معاوية بن ابى سفيان ، رهبر وقت حركت نفاق ،بـيـشـتـر امت اسلامى را به بيراهه كشانده است . معاويه ياد و نام وفـضـايـل اهـل بـيـت را در پـرده كـتـمـان نـهـاده و بـه وسـيـلهجـعـل احـاديـث دروغين از زبان پيامبر(ص )، قداست دروغينى را براىخودش و شمارى ديگر از صحابه كه حركت نفاق را رهبرى و يا درركـاب وى حـركـت مـى كـردنـد و در راسـتـاى غـصـب حـقـوق الهـىاهل بيت وى را پشتيبانى مى كردند، دست و پا كرده بود. معاويه باتاءسيس فرقه هاى دينى مانند ((جبريون )) و ((مرجئه )) كه براىخـدمـت بـه امويان و توجيه كارهايشان تفسير دينى ارائه مى دادند،مـردم را از قـيـام و نـهـضـت بـر ضد ظلم و ستم باز داشته بود. اينگـروه ها در تلاش هاى فراوان معاويه براى متفرق ساختن قلبى وطـبـقاتى و زير فشار قرار دادن هر چه بيشتر شيعه ، وى را يارىمى دادند.

بـا تـوجـّه بـه اينكه دوران حكومت معاويه به درازا كشيد، اكثر امّتفـريـفـتـه گمراهى دين اموى گشتند و معتقد شدند كه حكومت معاويهشـرعـى اسـت و تـداوم خـلافـت اسـلامـى پـس ازرسـول خـدا(ص ) اسـت . وى امـام ايـن امـّت اسـت و جـانـشـينان وى نيزجـانـشـيـن شرعى پيامبرند. با كمال تاءسف قاطبه امّت كوركورانهبه اين گمراهى تن دادند و فرمانبردار او شدند. به طورى كه نهتـنـهـا جـز او را نمى شناختند، فكر اين را هم كه ممكن است حقيقت چيزديگرى باشد، نمى كردند!...

مطمئن ترين راه براى شكستن و نابود سازى اين چارچوب دينى اينبود كه مردى با برخوردارى از موقعيّت دينى و پذيرفته شده درنـزد امـّت اسـلامـى ، قـيـام كند. چرا كه قيام او ضامن رسوايى چهرهدروغين بنى اميه بود؛ و واقعيّت جاهليت و فاصله آنان را از تعاليماسلامى آن چنان كه بود روشن مى ساخت . اين مرد كسى جز حسين بنعـلى (ع ) نـبـود؛ زيـرا آن حـضـرت در قـلب اكـثـريت قاطع مسلمانانجـايـگـاهـى بـلنـد داشت و او را دوست مى داشتند و حرمت مى نهادند وتـعظيم مى كردند... اگر واقعه كربلا نمى بود، حكومت امويان باعـنـوان ديـنـى اسـتـمـرار مـى يـافـت و بـا گـذشـت روزهـا وسـال هـا در اذهـان مـردم چنين رسوخ مى كرد كه اسلام جز آنچه بنىاميه مى گويند و بدان عمل مى كنند نيست و فاتحه اسلام خوانده مىشد.

اگـر واقـعـه عـاشـورا نـبود، امكان جداسازى ميان امويت و اسلام نيزوجـود نـداشـت . ايـن سـخـن بـه ايـن مـفهوم است كه اگر روزى امويتزوال پذيرفت ، زوال اسلام نيز حتمى است .

در نتيجه همه قيام ها و انقلاب هايى كه بر ضدّ ستم امويان برپامـى شـد، ضـدّ اسـلامـى تـلقـّى مـى گـرديد. اما پيروزى حسينى درعـاشـورا مـوجب شد كه همه قيام ها و انقلاب هاى پس از عاشورا، بهنام اسلام و بر ضد امويان برپا گردد.(373)

يادآورى

شـايـان ذكـر اسـت كـه امـام حـسـيـن (ع ) در هـمـان هـنـگـامـى كـه درعـمـل بـر پـايـه ايـن منطق ژرف انديشانه ـ يعنى منطق پيروزى بهوسـيـله شهادت ـ رفتار مى كرد، در برخورد با ظاهربينان نيز براسـاس استدلال هاى ظاهرى ، پيشنهادها و نصايح شان را پاسخ مىگفت . همچنين آن حضرت در پاسخ ‌هايى كه ارائه مى داد، به نوع وسطح فكر مخاطب و ميزان خِرد و سطح آگاهى و درجه دوستى و نوعاعـتـقـاد آنـان نسبت به اهل بيت (ع ) و ميزان ارتباطشان با دشمنان آنبزرگواران توجه مى نمود.

از ايـن رو ـ براى مثال ـ پاسخ آن حضرت به ام سلمه رضى اللّ هعنها و محمد بن حنفيه (رضى ) و عبدالله بن عباس ، با پاسخى كهبـه عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و عبدالله بن مطيع عدوى وامثال آن مى دهد متفاوت است .

ايـن حـقـيقتى است كه بايد در بررسى گفت و گوهاى آن حضرت مدنـظر داشت و آن را فراموش نكرد، تا بتوان رازِ تفاوت هاى ظاهرىپاسخ ‌هاى ايشان را درك كرد.

تلاش عبدالله بن عباس

تـاريـخ چـنـدين گفت و گو ميان امام (ع ) و عبدالله بن عباس را ثبتكـرده اسـت . مـجـمـوعـه اين گفت و گوها نشان مى دهد كه پسر عباستلاش داشت امام حسين (ع ) را از رفتن به عراق ـ نه از قيام و انقلابعليه حكومت بنى اميه ـ باز دارد. دليل وى براى اعتراض به رفتنامام (ع ) به كوفه ، اين بود كه مى گفت ، مردم كوفه بايد ـ پيشاز رفـتـن امام (ع ) ـ در عمل مقدمات رفتن وى را فراهم سازند و زمينهحـضـور امـام در شـهـر خـويـش را آمـاده كـنـنـد. بـراىمـثـال امـيـرشـان را بـيـرون بـرانـنـد و يـا بـهقـتـل بـرسـانـنـد؛ و هـمـه دشـمنان آن حضرت از امويان و مزدوران وجاسوسانشان را بيرون كنند و اداره شهرشان را به دست بگيرند.در چـنـيـن شـرايـطى رفتن امام (ع ) چشم انداز روشنى دارد؛ وگرنهرفـتـن امـام ـ درحـالى كـه هـيـچ حـركـتـى انجام نداده اند ـ كارى استمخاطره آميز كه نتيجه اى جز آشوب و كشت و كشتار ندارد.

از جـمـله ابـن عـبـاس در ايـن بـاره چنين گفت : خدايت رحمت كند، به منبـگـو، آيا نزد مردمى كه اميرشان را كشته اند، اداره امور شهر خودرا بـه دست گرفته اند و دشمنان خود را بيرون رانده اند مى روى؟ اگـر چـنـيـن كـرده انـد، بـه نـزد آنـان برو؛ وگرنه اگر تو رادرحـالى دعـوت كـرده انـد كـه امـيـرشـان بـر آنـان مـسـلّط اسـت وكـارگـزارانـش از مردم ماليات مى گيرند، بدان كه تو را به جنگدعـوت كـرده اند و از اين كه تو را بفريبند و تكذيب كنند و با تومـخـالفـت بـورزنـد و رهـايـت كـنند و در هيبتِ سختگيرترين مردم بهسوى تو بيايند، بر تو ايمن نيستم .(374)

او هـمچنين گفت : اگر عراقيان ، آن طور كه مى پندارند، خواهان توهـسـتـنـد، براى آنان بنويس كه [ابتدا] دشمنانشان را بيرون كنند وسـپـس نـزد آنـان بـرو؛ و اگـر در هـرحـال از رفتن ناگزيرى ، به يمن برو كه دژ و دره فراوان دارد وسرزمينى است گسترده . آنگاه دعوتگران خويش را اين سو و آن سوبـفـرست ، اميدوارم كه در اين صورت به سلامتى به مقصود خويشنايل گردى .(375)

ايـن سـخـنـان ، مـهـم ترين نظرِ عبدالله بن عباس است كه در گفت وگـوهـاى وى بـا امـام (ع ) آشـكـار مـى شود و نشان مى دهد كه محورانـديـشـه وى قـيام امام (ع ) را تاءييد مى كند و تنها اعتراض او بهرفتن آن حضرت به عراق ، پيش از تحرك و قيام مردم آنجاست . اينيـكـى از تـفـاوت هـاى مهم ميان موضعگيرى ابن عباس و موضعگيرىعـبـدالله بـن عـمر است كه با اصل قيام بر ضد حكومت ستمگر اموىمخالف است .

ولى اين نظر، به خودى خود كاشف از انتساب ابن عباس به مجموعهنـصـيـحـتـگـران و دلسـوزانـى كـه بـا عينك پيروزى به قضيه مىنگريستند نيز مى باشد. و اين نگرش چيزى نبود كه خواسته هايش، در صـورت تحرك عملى براى رسيدن به چنين پيروزى اى ، برامام پوشيده باشد.

در ايـنـجـا مـجـمـوعـه گـفـت و گـوهـاى مـيـان ابـن عباس و امام (ع ) رانقل مى كنيم .

گفت و گوى نخست

ايـن گـفـت و گـو، سـه جانبه بود و عبدالله بن عمر نيز به عنواننـفـر سوم در آن شركت داشت و در دوران نخست اقامت امام حسين (ع ) درمـكـه مكرمه ، كه ابن عباس و ابن عمر (كه قصد بازگشت به مدينهرا داشـتـنـد) نـيز در آنجا حضور داشتند، صورت پذيرفت . از آنجاكه ما در اينجا در مقام تشخيص ابعاد موضعگيرى و تحرك ابن عباسهـسـتـيـم ، تـنـهـا مـتـن گـفت و گوهاى ميان او و امام (ع ) را مورد دقت وبررسى قرار مى دهيم .

ابن عمر سخن خود را با برحذر داشتن امام از دشمنى با خاندان اموىو ستمگرى هاى آنان و گرايش مردم به دنيا آغاز كرد و بيم خود رااز كـشـتـه شـدن آن حـضـرت آشـكـار كـرد و عـنـوان كـرد كـه ازرسـول خـدا(ص ) شـنـيـده اسـت كـه فـرمـود: حـسـين كشته مى شود وچـنـانـچـه او را بـكـشـنـد و رهـايش كنند و از يارى او دست بردارند،خـداونـد تـا روز رسـتـخيز آنان را وا مى نهد.(376) سپسبـه امـام (ع ) پـيـشنهاد كرد كه او نيز همانند ديگر مردم از در صلحدرآيد و همانند دوران معاويه شكيبايى پيشه سازد.(377)

امـام حسين (ع ) در پاسخ وى فرمود: اى اباعبدالرحمن ، آيا با وجودآن سخن پيامبر(ص ) درباره او و پدرش باز هم با يزيد بيعت كنمو با او از در صلح درآيم ؟!

در ايـن هـنـگـام ابـن عـبـاس گـفـت : راسـت گـفـتـى اى ابـاعـبـدالله ،رسـول خـدا(ص ) در دوران زندگى خويش فرمود: مرا با يزيد چهكـار، خـداونـد در يـزيـد مـبـاركـى قرار مدهاد! او فرزندم و فرزنددخترم يعنى حسين را مى كشد. به آن كه جانم به دست اوست سوگندكـه اگـر حـسـيـن در نـزد مـردمـى كـشـتـه شـود و ازقـتـل وى جـلوگـيـرى نـكـنـنـد، خـداونـد مـيـاندل و زبانشان دوگانگى مى افكند.

آنگاه پسر عباس گريست امام حسين (ع ) نيز با او گريست و فرمود:اى پـسـر عـبـاس ، تـو مـى دانـى كـه مـن فـرزنـد دخـتـررسـول خـدا(ص ) هـسـتم ! ابن عباس گفت : آرى به خدا سوگند، مىدانـيـم و مـى شـنـاسـيـم كـه در دنـيـا هـيـچ كـس جـز تو فرزند دختررسـول خـدا(ص ) نيست و يارى تو همانند نماز و زكات كه هيچ كدامبدون ديگرى پذيرفته نيست ، بر همه مردم واجب است !

حسين (ع ) فرمود: اى پسر عباس ، چه مى گويى درباره مردمى كهپـسـر دخـتـر رسـول خـدا(ص ) را از خـانـه و زاد بـومـش و از حـرمپـيـامـبـر(ص ) و مـجاورت با قبر و زادگاه و مسجد او و هجرتگاه اوبـيـرون رانـده اند و او را ترسان و بيمناك رها كرده اند كه نه مىتـوانـد در جـايـى اسـتـقـرار يـابـد و نـه در مـحـلى مسكن بگزيند وقصدشان اين است كه او را بكشند و خونش را بريزند، در حالى كهنـه بـه خـداونـد شـرك ورزيـده و نـه كـسـى جـز او را بـه دوستىگرفته و نه سنت پيامبر(ص ) را تغيير داده است ؟!

ابـن عـبـاس گـفـت : نظر من درباره آنها اين است كه ((آنان به خدا ورسـول او كـفـر ورزيـده انـد و جـز بـا كـسـالت بـه نـمـاز نـمـىايـسـتـنـد))(378)، ((نـزد مـردم خـودنـمـايـى مى كنند و جزانـدكـى خـدا را يـاد نمى كنند ميان كفر و ايمان سرگردانند، نه باايـنـان و نـه بـا آنـان ، آنـكـه خـدا گـمـراهش كند هيچ راهى براى اونـخـواهـى يـافـت ))(379) و چـنين كسانى سزاوار بلايىبـزرگ انـد. امـا تـو اى پـسـر دخـتـر رسـول خـدا(ص )، سـرآمـدافـتـخـاركـنندگان به رسول خدايى ، تو فرزند زهراى بتولى ،تـو يـقـيـن دارى كـه خـداونـد از كـردار سـتـمـكـارانغـافـل نيست ، و من گواهى مى دهم كه هر كس از تو دورى جويد و درجـنـگ تو و پيامبرت ، محمد(ص )، طمع بندد، در آخرت خيرى نخواهدديد.

حسين (ع ) گفت : بار پروردگارا تو گواه باش .

ابـن عباس گفت : اى پسر دختر رسول خدا، جانم به فدايت ، گويامرا به سوى خود مى خوانى و از من اميد يارى دارى ! به خداى بىهـمتا سوگند، چنانچه در مقابل چشمانت گردن زده شوم تا آنكه همههـسـتـى ام از كـف بـرود، يـك صـدم حـق تو را ادا نكرده ام ! اينك من درحضور شمايم هر امرى داريد بفرماييد.

در ايـن هـنـگـام پـسـر عـمـر احـسـاس كـرد كـه امـام بـا گـفـتـن جـمـله((پـروردگارا تو آگاه باش )) حجت را بر مخاطب تمام كرده است وابـن عباس با درك مفهوم اين سخن ، قصد يارى امام (ع ) را دارد و مىخـواهـد كـه در قيام بر ضد حكومت اموى به او بپيوندد و بر او نيزواجـب اسـت كه فرمان امام (ع ) را امتثال كند. لذا خطاب به ابن عباسگفت : اى پسر عباس ، اجازه بده از اين سخن درگذريم !

سـپس روبه امام (ع ) كرد و از او خواست كه به مدينه باز گردد واز قـيـام دسـت بردارد و او نيز همانند ديگر مردم از در صلح درآيد وتـا مـرگ يـزيـد صبر كند! او همچنين در اينجا مدعى شد كه چنانچهامـام دسـت از قـيـام بـردارد، اگـر بيعت هم نكند، دست از او برخواهندداشت !

در ايـنجا امام (ع ) مخالفت خويش را با منطق پسر عمر ابراز داشت واو را مـلزم بـه پـذيـرش ‍ ايـن حـقـيـقـت كـرد كـه پـسـر دخـتـررسـول خدا(ص ) با پاكى و هدايت و منزلت ويژه اى كه دارد، ماننديـزيـد بـن مـعـاويـه نـيـسـت ؛ و بـه او فهماند كه امويان از او دستبـرنـخـواهـنـد داشـت تـا از او بـيـعـت بـگـيـرنـد يـا او را بـهقـتـل بـرسانند. آنگاه پسر عمر را دعوت كرد تا او را يارى كند؛ وچنانچه يارى اش نمى كند دست كم در بيعت با يزيد شتاب نورزد!

آنـگـاه امـام (ع ) رو بـه ابـن عباس كرد و گفت : اى پسر عباس ، توپسر عموى پدرم هستى و از آن هنگام كه تو را شناخته ام ، پيوستهامر به نيكى مى كنى . تو با پدرم همراه بودى و مشورت هاى هدايتآميز مى دادى ، او از تو تقاضاى خيرخواهى و مشورت مى كرد و تومـشورت درست مى دادى . در پناه خداوند به مدينه برو و هيچ خبرىرا از مـن پـنهان مكن . من در اين حرم اقامت مى گزينم و تا هنگامى كهبـبـيـنـم مردمش مرا دوست مى دارند و يارى ام مى كنند در آن مى مانم .هـرگـاه كـه مـرا رها كردند. سراغ ديگران مى روم و به سخنى كهابـراهـيم خليل (ع ) هنگام افكنده شدن در آتش بر زبان راند و آتشبـر او سـرد و سـلامـت شـد، يـعـنـى ((حـسـبـى اللّه ونـعـمالوكيل )) پناه مى برم .

در ايـن هـنـگـام ابـن عـبـاس و ابن عمر به شدّت گريستند. حسين نيزلختى با آنان گريست . سپس با آن دو خداحافظى كرد و ابن عمر وابن عباس به مدينه رفتند.(380)

درنگ و ملاحظه

1ـ ابن عباس (رضى ) ـ در بخش نخست سخن خود در اين گفت و گو ـتـاءكـيـد كـرد كـه پـيـامـبـر(ص ) بـه مـردم خـبـر داد كـه يـزيـدقاتل حسين (ع ) است و بر آنان واجب است كه از وى پشتيبانى كنند ويارى اش دهند. نيز آن حضرت به مردم هشدار داد كه چنانچه امام (ع )در حـضـور مـردم كـشته شود و از قتل او جلوگيرى نكنند و يارى اشندهند، خداوند ميان دل و زبانشان دوگانگى خواهد افكند! پسر عمرنـيـز ايـن هـشـدار رسول خدا(ص ) را مورد تاءكيد قرار داد. آنجا كهگـفـت ، از رسـول خـدا(ص ) شـنـيـده اسـت كه فرمود: حسين كشته مىشـود، چـنـانچه او را بكشند و رهايش كنند و يارى اش ندهند، خداوندتـا روز رسـتـخـيـز آنـها را واخواهد نهاد. معناى اين سخن اين است كهحـمـاسه قتل حسين (ع ) و اينكه قاتلش يزيد است و بر امت واجب استكـه بـه حـمايت و يارى آن حضرت برخيزند، در ميان جامعه اسلامىشـايـع بـود! امـا بـا گذشت پنجاه سال از رحلت پيامبر(ص ) مردمبـه وسـيـله جريان نفاق و به ويژه شاخه اموى آن گمراه شده ، ازسـفـارش هـا و هـشـدارهـاى پيامبر(ص ) فاصله گرفته بودند. ابنعـباس كه تلخى اين موضوع و نتايج مخاطره آميزش را احساس كردهبود، گريست و امام نيز با او گريست !

2ـ ابـن عـبـاس در ايـن گـفـت و گـو بر معرفت خود نسبت به مقام امامحـسـيـن (ع ) و ضـرورت دوسـتـى و يـارى او تـاءكـيـد ورزيـد. بـهدليـل ايـنكه گفت : ((يارى تو همانند نماز و زكات بر امت واجب است...)) و گفت : ((چنانچه در مقابل چشمانت گردن زده شوم تا آنكه همههستى ام از كف برود. يك صدم حق تو را ادا نكرده ام ...))

3ـ ابـن عـبـاس هـمـچنين بر شناخت خود نسبت به كفر و نفاق امويان ونيز بر اينكه آنان و كسانى كه در جنگ با امام ياريشان مى دهند، درروز رستخيز از خير بى بهره اند تاءكيد ورزيد.

4ـ از ايـن سـخن ابن عباس كه مى گويد: ((گويا مرا به سوى خودمـى خـوانـى و از مـن امـيـد يارى دارى ... اينك من در حضور شمايم هرامـرى داريـد بـفـرماييد...)) چنين استفاده مى شود كه او با وجود كهنسـالى از بـنـيـه اى نـيـرومـند برخوردار بوده است ؛ وگرنه اعلامآمـادگـى و جـهـاد نـمـى كـرد. آن طـورى كـه بـراىمـثـال از روايـت ديـدارش بـا ام سلمه ، پس از شنيدن سوگوارى وىبـر حـسـين ،(381) استفاده مى شود، او نابينا نبوده است .آرى ، مـى تـوان گـفـت كـه امـام در هـيچ جاى گفت و گوهايش با ابنعباس ، از وى نخواسته است كه به حضرت بپيوندد و يارى اش دهدـ چيزى كه نابينايى و زمينگيرى و معذور بودنش را از جهاد تاءييدمـى كـنـد ـ ، بـلكـه اعـلام آمـادگـى او بـراى جـهاد و جان فشانى درحـضـور امـام ، نـاظـر بـر اعـلام وجـوب يارى و دفاع از امام حتى درصورت داشتن عذر، بوده است .

5 ـ آن طور كه از يكى از بخش هاى اين گفت و گو استفاده مى شود،امام (ع ) به ابن عباس ‍ اجازه داد كه در پناه خداوند در مدينه بماندو به كاروانش نپيوندد. آنجا كه فرمود: ((در پناه حمايت خداوند بهمدينه برو و هيچ خبرى از خود را از من پنهان مكن )).

6ـ امام (ع ) ـ در دوران نخست اقامتش در مكه ـ به ابن عباس خبر داد كهبـنـى امـيه قصد كشتن و ريختن خون او را دارند. شايد مقصود امام ازايـن خـبـر ايـن بـود كـه از نـقـشـه حـكـومـت مـركـزى بـراىقتل وى در مدينه يا مكه خبر دهد، يا اينكه مى خواست از اين حقيقت كه((چـنـانـچـه بـيـعـت نـكـنـد كشته مى شود)) خبر دهد، و به اين وسيلهنـادرسـتـى گـفـتار كسانى چون ابن عمر را خاطرنشان سازد كه مىگـفـتـنـد چـنـانچه دست از قيام بردارد و صبر پيشه كند، حتى اگربيعت هم نكند خطرى تهديدش نخواهد كرد.

7ـ بـا تـوجـه بـه آگـاهـى امـام (ع ) بر اين كه چنانچه بيعت نكندكـشـته مى شود و با توجه به پافشارى بر اين كه حرمت حرم باريـخـتـن خـون او شـكـسـتـه نشود، مى توان مفهوم سخن آن حضرت درپـايـان ايـن گفت و گو با ابن عباس را دريافت كه فرمود: ((من دراين حرم اقامت مى گزينم و تا هنگامى كه مردمش مرا دوست بدارند ويـارى ام كـنـند در آن مى مانم و هرگاه كه رهايم كردند نزد ديگرانخـواهـم رفـت ...)) بـا تـوجـه بـه ايـن كـه ايـن گـفـت و گـو دراوايـل دوران مـكـّى انـجـام شـد، مـقـصود امام (ع ) اين بود كه به ابنعـبـاس اطـمـينان دهد دوران اقامت وى در مكه كوتاه نخواهد بود و مدتزيادى در آنجا مى ماند. و امام (ع ) ماندن خود را در شهر به دوستىو يـارى مردم مشروط ساخته بود. اين در حالى بود كه مى دانست درمـيـان مـكـيـان جـز شـمـارى انـدك ، دوسـتـداراهـل بـيـت نـيـسـتـنـد(382) و در مـكّه پايگاهى مردمى كه دربرابر حكومت اموى او را حمايت و يارى كند وجود ندارد.

گفت و گوى دوم

چنين به نظر مى رسد كه اين گفت و گو پس از بازگشت ابن عباساز مـديـنـه به مكه براى بار دوم ، ميان او و امام صورت پذيرفتهاسـت . تـاريـخ مـى گويد: ابن عباس در اين روزها به مكه آمد، چونشنيده بود كه حسين (ع ) آهنگ رفتن دارد. او نزد امام آمد و بر او سلامكرد و گفت : فدايت گردم ، ميان مردم پيچيده است كه آهنگ عراق دارى! بـه مـن بـگـو مـى خـواهـى چـه بـكـنـى ؟(383) امام (ع )فـرمـود: ((آرى ، بـه خواست خداوند در همين روزها حركت خواهم كرد.ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم .))

ابـن عـباس گفت : تو را از انجام چنين كارى در پناه خداوند قرار مىدهـم . اگـر نـزد مـردمـى مـى روى كـه امـيـرشان را كشته ، زمام امورسـرزمـيـن شـان را بـه دسـت گرفته و از دشمن خود كناره گرفتهانـد،(384) اقـدام تـو درسـت و بـه مـصـلحـت اسـت . ولىچـنـانـچـه نـزد مـردمـى مـى روى كـه تـو را دعـوت كـرده انـد وحـال آنكه اميرشان بر اريكه قدرت است و كارگزارانش از سرزمينشـان خـراج مـى ستانند،(385) بدان كه تو را به جنگ ومـبـارزه دعـوت كرده اند! شما مى دانيد كوفه شهرى است كه پدرتدر آنـجـا كـشـتـه شـده است ، برادرت را ترور كردند و با آنكه باپسر عمويت مسلم ، بيعت كردند او را كشتند و عبيدالله در آنجا فرمانمـى رانـد و عـطـا مى دهد و امروزه مردم بنده دينار و درهم اند. بيم آندارم كـه كشته شوى ؛ تقواى الهى پيشه كن و در اين حرم بمان ؛ واگـر از رفـتـن نـاگزيرى به يمن برو كه در آنجا دژ مى توانىداشـت و شيعيان پدرت در آنجايند و مردم به تو دسترسى نخواهندداشت .

امام حسين (ع ) فرمود: از عراق گزيرى نيست !

ابـن عباس گفت : اگر با گفتار من مخالفى ، زن و فرزندت را باخـود مـبـر كه خواهند گفت خون عثمان بر گردن تو و پدر توست وبيم آن دارم كه تو را نيز همانند عثمان در پيش ‍ چشم زن و فرزندتبكشند.

امام حسين (ع ) فرمود: اى پسر عمو، به خدا سوگند، اگر در عراقكشته شوم نزد من محبوب تر از آن است كه در مكه كشته شوم . و هرچـه خـداونـد مقدر كند همان مى شود. با وجود اين از خداوند طلب خيرمى كنم و درباره آينده مى انديشم .(386)