با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- ۴ -


گفتار سيد مرتضى

سيد شريف مرتضى ـ اعلى الله مقامه ـ درباره راز پافشارى امام (ع) بـر رفـتـن بـه كـوفـه ، نـظرى شگفت انگيز دارد؛ او مى گويد:((اگـر گـفته شود: دليل خروج امام (ع ) با خاندان و عيالش از مكهبـه سـوى كـوفـه ، در حـالى كـه دشـمـنـان وى بـر آن شهر مسلطبـودنـد و آزادانـه از سوى يزيد فرمان مى راندند و امر و نهى مىكردند. چه بود؟ او كه رفتار كوفيان را با پدرش ديده بود و مىدانـسـت كه اينان نامردمانى خيانت پيشه اند، چگونه بازهم با نظرهـمـه نـصـيـحـتـگـرانـى كه مخالف بيرون رفتن وى بودند مخالفتورزيد؟ ابن عباس كه به كشتن او يقين داشت اشاره كرد كه از رفتنچـشـم بـپوشد؛ و پسر عمر هنگام خداحافظى با وى گفت : به خداىمى سپارمت اى كشته شونده ))! و ديگر موارد...

پـاسـخ ايـن اسـت كـه مـى گـويم : مى دانيم كه هرگاه امام ظن قوىبـبـرد كـه بـا انجام كارى به حق خويش مى رسد و وظيفه اى را كهعـهـده دار اسـت بـه جـا مـى آورد، انـجـام آنفـعـل بـر او واجـب مـى شـود، گـرچـه در آن كـار نـوعـى مـشـقـتقـابـل تحمل هم وجود داشته باشد. سرور ما اباعبدالله نيز هنگامىبـه كـوفـه رفت كه از سوى مردم مطمئن شد و از آنان عهد و پيمانگـرفـت . آنـان بـه طور دلخواه و نه از سر اجبار؛ و آغازگرانه ونـه اجـابت كننده با او مكاتبه كردند. مكاتبه به وسيله بزرگان ،اشراف و قاريان در دوران معاويه و پس از برقرارى صلح ميان اوو حـسن (ع ) انجام شد؛ و آن حضرت آنچه را كه واجب بود در پاسخآنـان نـوشـت . بـار ديـگـر پـس از رحـلت امـام حـسـن (ع ) و در دورانمـعـاويه با وى مكاتبه كردند؛ و امام به آنان وعده داد و اميدوارشانسـاخـت . ولى دوران مـعـاويـه دورانى دشوار بود و در چنان دوره اىكـارى نـمـى شد كرد. پس از درگذشت معاويه بار ديگر مكاتبه راآغـاز و ضـمـن اظـهـار فـرمـانـبـردارى خواست و تمايلشان را تكراركـردنـد. امـام (ع ) نـيـز پـس از آن كـه نـيـروى آنـان را از يزيديانبـرتـر ديد اين گمان قوى در او پديد آمد كه ((رفتن واجب است ؛ وآنچه انجام داد از روى اجتهاد و سبب جويى بر او متعين گشت . اين كهمـمـكـن اسـت بـرخـى از مـردم بـه وى خـيـانـت كـنـنـد و حـتـىاهل حق در يارى او كوتاهى ورزند و آن امور شگفت انگيز روى دهد، درمحاسبات وى نگنجيده و مسلم بن عقيل هنگام ورود به كوفه از بيشترساكنانش بيعت گرفته بود...)).(155)

گـفـتـار سـيـد شـريـف مـرتـضـى بـر مـبـنـاىاهل تسنن استوار است كه معتقدند امام نيز همانند ديگر مردم بر پايهگمان خويش عمل مى كند و به خاطر اجتهادش پاداش مى گيرد، خواهبـه خـطـا رفـته باشد و يا به صواب ؛ جز اين كه پاداش او برانـتـخـاب صـواب بـيـشتر است . امام از آغاز بر سرنوشت خود آگاهنبود! و به سبب نامه هاى كوفيان قيام كرد.

چنين به نظر مى رسد كه دليل اين پاسخ شريف مرتضى ـ كه خوديكى از متكلمان بزرگ شيعى است ـ به آن پرسش ها اين است كه مىخـواهـد عـقـل اهـل سـنـت بـغـداد آن روز را كـه اكـثـريـت شـهـر راتـشـكـيـل مـى دادنـد مـتقاعد سازد؛ وگرنه اين پاسخ با اعتقاد شيعهدربـاره امـامـت و ايـن كـه ائمـه بـا عـلم خـدادادى ، گـذشـتـه وحـال و آيـنـده را تـا روز قـيـامـت مى دانند مخالف است . علاوه بر اينروايـت هـاى فـراوان حـاكـى از آن اسـت كـه امـام (ع ) از سـرنوشت وشـهـادتش آگاه بود و حتى در دوران كودكى از اين موضوع خبر مىداد.

وانـگـهـى قـيـام امـام حسين (ع ) و خوددارى از بيعت با يزيد به سببنـامـه هـايى كه كوفيان پس ‍ از مرگ معاويه برايش نوشتند نبود؛زيرا قدر مسلم اين است كه اين نامه ها، پس از خوددارى امام از بيعت وقـيـام و بـيرون آمدن از مدينه و ورود به مكه و پس از حدود 45 روزاقامت در آن شهر به وى رسيد.

عمره ، تمتع يا مفرده

آيا امام (ع ) احرامش را از عمره تمتع به عمره مفرده تغيير داد؟

يـا ايـن كـه چـون مـى دانـسـت سـتـمـكـاران به زودى از اتمام حج وىجلوگيرى خواهند كرد از همان آغاز احرام مفرده بست ؟

آنـچـه از ظاهر برخى متون تاريخى (156) و از صريحگـفـتار برخى مورخان برمى آيد اين است كه امام احرامش را از عمرهتمتع به عمره مفرده تغيير داد.

ولى ظـاهـر و بـلكه صريح برخى از نصوص صحيح حاكى از آناسـت كـه امام (ع ) از همان آغاز وارد عمره مفرده شد؛ و تغيير در احرامبـه كـار نـبـوده است . اين نظر را فقيهانى همچون سيد محسن حكيم وآقاى خويى و آقاى سبزوارى پذيرفته اند و برخى مورخان هم بهآن اشاره كرده اند.(157)

فـقـيـهان مساءله حكم خروج از مكه را براى كسى كه به قصد عمرهمـفـرده آمـده و تـا مـاه ذى حـجه در مكه مانده است ، مورد بحث قرار دادهاند. ابن براج گويد: چنانچه روز ترويه را درك كند واجب است كهحـج بـه جـاى آورد.(158) ايـن گـفـتـه ازاقـوال نـادر اسـت . صـاحـب جواهر قايل به استحباب شده است ؛ بهويـژه هـنـگـامـى كـه زائر تـا مـاه ذى حـجـه اقـامـت كرده باشد و بهخـصـوص اگـر تـا روز تـرويـه ، يعنى هشتم ذى حجه در مكه ماندهباشد.(159)

بـرخـى از روايـات هـم كه مفادشان حرمت خروج است ، با توجه بهبرخى روايات ديگر از جمله خبر يمانى كه مى گويد، امام حسين (ع) يك روز پيش از ترويه ، در حالى كه احرام عمره بسته بود خارجشد، حمل بر كراهت شده اند.

در ايـنـجـا نـخـسـت بـرخـى از روايـات و سـپـس گـفـتـار فـقـيـهان رانقل مى كنيم :

1ـ كـليـنـى : ((عـلى بـن ابـراهـيـم ، از پـدرش ، ومـحـمـد بـناسـمـاعـيـل ، از فـضل بن شاذان از حماد بن عيسى از ابراهيم بن عمريـمانى نقل كرده اند كه چون از امام صادق (ع ) درباره مردى كه درمـاه هـاى حج به عمره رفته و سپس به شهر و ديار خود بازگشتهاسـت پـرسـيـده انـد؛ فـرمـود: اشـكـالى نـدارد؛ و چـنـانـچـه از آنسـال بـه حـج رود و سـپـس عـمـره مـفـرده بـه جـاى آورد، خـونى برگردنش نيست . همان طورى كه حسين بن على (ع ) ـ در حالى كه بهقـصـد عـمره وارد شده بود ـ يك روز پيش از ترويه به عراق رفت.(160)

مفهوم اين روايت اين است كه امام حسين (ع ) روز خروج از مكه حتى بهاحرام عمره هم محرم نبود، چرا كه روز ورود به مكه مكرمه احرام عمرهبسته بود. دقت كنيد!

مـجـلسـى در كـتاب ((المرآة )) ازاين روايت به عنوان ((حَسن )) شبيهبه ((صحيح )) يادكرده است .(161)

شـيـخ طـوسـى نـيـز ايـن روايـت را در تـهـذيـب از كـليـنـىنـقـل كـرده اسـت ، ولى بـا ايـن تفاوت كه در آن آمده است : ((حسين درروز ترويه خارج شد)).(162)

مـجـلسـى در مـلاذ الاخيار از اين روايت نيز تعبير حسن و صحيح كردهاست .(163)

صـاحب جواهر گفته است : ((و در تهذيب آمده است : ((در روز ترويهبـيـرون رفـت ))؛ و شـايـد ايـن روايـت بـهدليـل وجـود روايـت صـحـيـح مـعـاويـه صـحـيـح تـرباشد...)).(164)

2ـ كـليـنـى : ((عـلى بـن ابـراهـيـم ، از پـدرش ازاسـمـاعـيـل بـن مـرار، از يـونـس ، از مـعـاويـة بـن عـمـّارنـقـل كـرده اند كه گفت : به امام صادق گفتم : فرق تمتع گزار وعـمـره گـزار در چـيـست ؟ فرمود: متمتع با حج مرتبط است ، اما عمرهگـزار چـون از عـمـره فراغت يافت ، هر جا بخواهد مى رود. حسين بنعـلى در ذى حـجـه عـمره به جاى آورد و در روز ترويه در حالى كهمردم به مِنا مى رفتند رهسپار عراق شد؛ و انجام عمره در ماه ذى حجهبـراى كـسـى كـه قـصـد حـج نـدارد، بـدوناشكال است .))(165)

مـجـلسـى در ((المـلاذ)) از ايـن روايـت تـعـبـيـر بـهمجهول كرده و گفته است : ((شايد مقصود فرمايش امام ، ((وعمره بهجـاى آورد)) عـمـره تـمتع نيز باشد. چون انسان در صورت ناچارىجـايـز اسـت كـه حـج را بـه عـمـره مـفـردهتـبـديـل كـنـد، هـمـان طـورى كـه حـسـيـن بـن عـلى (ع ) انـجـام داد.احـتـمـال هـم دارد كـه بـا آگـاهى از اين كه نمى تواند حج به جاىآورد، نـيـت عمره مفرده كرده باشد؛ و شايد اين نظر از خبر قوى ترباشد.))(166)

بـنـابـر ايـن مـجـلسـى دربـاره ايـن خـبـر دواحتمال مى دهد:

يكم : تبديل عمره تمتع به عمره مفرده .

دوم : حـضـرت از هـمـان آغـاز نـيـت افراد كرده بود و تغييرى در كارنبوده است .

بـه اعـتـقـاد مجلسى احتمال دوم از خبر قوى تر است ؛ ولى در بحاربـر احـتـمـال نـخـسـت تـصريح مى كند؛ و مى گويد: ((در برخى ازكـتاب هاى معتبر ديده ام ... [امام ] از احرام حج بيرون آمد و آن را عمرهمفرده قرار داد.))(167)

وى انـدكـى پـيش از اين در همين صفحه كتابش مى گويد: ((و همچنينپـس از بـردن ظـن قـوى بـر ايـن كـه قـصـدقـتـل و تـرورش را دارند، از مكه بيرون آمد. حتى براى آن حضرت ـجـان مـن و پـدر و مـادر و فـرزنـدانـم فـدايش باد ـ ممكن نشد كه حجخـويـش رابـه پـايـان بـرسـانـد، در نـتـيـجه از احرام بيرون آمد وترسان و مراقب از مكه خارج شد...)).(168)

گفتار برخى فقيهان

1ـ سـيد محسن حكيم در مستمسك عروة الوثقى گويد: ((... اما آنچه دربـرخـى مـقاتل آمده است كه امام (ع ) عمره اش را عمره مفرده قرار داد ـيـعـنـى عـمـره اش تـمـتـع بـود و آن را بـه مـفـردهتـبـديـل كـرد ـ چـيـزى نـيـسـت كـه در مـقـابـل اخـبـارمنقول از اهل بيت (ع ) پذيرش آنها درست باشد.))(169)

2ـ سبزوارى در مهذب الاحكام گويد: ((... چنان كه به وسيله اين دوروايـت ـ روايـت يـمـانـى و روايـت معاوية بن عمار ـ ، آنچه در برخىمقاتل آمده است مبنى بر اين كه حسين (ع ) حج تمتع را به عمره مفردهتبديل كرد، از اعتبار ساقط مى شود. زيرا از ظاهر اين دو روايت چنينبـر مـى آيـد كـه حـضـرت از هـمـان آغـاز آهـنگ حج نداشت ، بلكه مىخـواسـت عـمره مفرده به جاى آورد؛ كه در اين صورت ، وجهى براىتغيير باقى نمى ماند.))(170)

3ـ آقـاى خويى در ((معتمد العروة الوثقى )) گويد: ((بدون شك ازايـن دو روايـت استفاده مى شود كه خروج حسين (ع ) در روز ترويه ،بر طبق قاعده بود و نه از روى ناچارى ؛ و اين كار براى هر كسى، گرچه ناچار هم نباشد، جايز است . بنابر اين دو خبر ـ يعنى خبريـمانى و خبر معاويه ـ قرينه است براى تغيير اجبارى به تمتع وبـاقـى مـانـدن بـر حـج هـنـگـامـى كه قصد حج در ميان باشد؛ ولىهـنـگـامـى كـه اين قصد در ميان نباشد، ماندن در مكه تا ايام حج لازمنـيـسـت ، و زايـر مـى تـوانـد حـتـى در روز تـرويـه از مـكـه بيرونبرود.))(171)

از چيزهايى كه اعتقاد به وقوع تغيير به عمره مفرده را تضعيف مىكند، قول مشهور عدم جواز تغيير عمره مفرده است . شيخ طبسى (قدسسـره ) گـويـد: مشهور ميان اصحاب ـ رضوان الله عليهم ـ اين استكـه هـر كس در ماه هاى حج به قصد عمره تمتع وارد مكه شود، جايزنـيست كه آن را به عمره مفرده تبديل كند؛ و نيز جايز نيست كه پيشاز انـجـام حج از مكه بيرون رود؛ زيرا با حج مرتبط است . آرى ابنادريـس معتقد است كه حرام نيست و مكروه است ؛ اما اخبار وارده اين نظررا مردود مى شمرد.(172)

هـمـچـنـيـن ايـن كـه چـنـانـچـه تغيير، ناشى از جلوگيرى و منع ظالمبـاشـد، خـروج از احـرام شخص باز داشته شده از حج با قربانىكردن است ، نيز اعتقاد به وقوع تغيير به عمره مفرده را تضعيف مىكـنـد. چـنان كه شهيد اول در ((دروس ))(173) و نيز شهيدثانى در ((مسالك )) بدان اشاره كرده اند.(174)

بـنـابـر ايـن ناگزير بايد عباراتى ((كه از ظاهرشان تغيير برمـى آيـد تـاءويل كرد؛ و معيار مورد استناد عبارت شيخ مفيد در ارشاداست كه مى گويد: ((لاَنَّه لَمْ يتمكن من تمام الحج )) (زيرا او نتوانستحـج را كـامل كند). اما نقل وارده در برخى كتاب ها كه آن حضرت (ع )((لم يتمكن من اتمام الحج )) (نتوانست حج را به پايان برد)، متعلقبه دوران بعد از كتاب ارشاد مفيد است ؛ و شايد به سبب تصحيفىنـاخـواسـتـه يـا تـصـرفـى خـواسـتـه و مـبـتـنـى بـر عـدمقائل شدن تمايز ميان ((التمام )) و ((الاتمام )) واقع شده باشد.

آيا امام (ع ) از مكه پنهانى بيرون رفت ؟

سـمـاوى در كـتـاب ((ابـصار العين )) گويد: ((هنگامى كه نامه مسلمبـه حـسـيـن (ع ) رسـيد، آهنگ بيرون رفتن كرد. سپس در شب هشتم ذىحـجـه آنـان را گرد آورد و خطاب به آنان گفت :))(175)آنـگاه خطبه مشهور امام (ع ) را كه با عبارت ((مرگ همچون گردنبنددختران ، آويزه گردن فرزندان آدم است )) آغاز مى شود و با عبارت((هـر كس در راه ما آماده جانبازى است و شوق ديدار الهى دارد پس بامـا بـكـوچـد؛ و مـن بـامـدادان خـواهم كوچيد، ان شاءالله )) پايان مىپذيرد، نقل مى كند.

بـرخـى از سـخـن شـيخ سماوى ، ((پس يارانش را گرد آورد))، چنيناسـتـفـاده مـى كنند كه اين خطبه اى كه امام (ع ) در آن زمان حركتش رااعلام داشت در حضور همگان نبوده است ؛ بلكه در اجتماع ويژه اى كهتنها به ياران حضرت محدود مى شد بود. بنابر اين زمان حركت راجـز اصـحـابـش كسى نمى دانست . در اين صورت زمان ، از سرّى ازاسـرار حـركـت كـاروان حسينى بودنش ، خارج نمى گردد؛ يعنى اينكـه امـام حسين (ع ) همراه با كاروان حسينى پنهانى از مكه به سوىعراق حركت كرد.

اما بايد توجه داشت كه شيخ سماوى منبعى كه عبارت ((پس يارانشرا گرد آورد)) را از آن گرفته نام نبرده است . ما نيز به هيچ ماءخذتـاريـخـى مـشـهـور و مـعتبرى ـ كه احتمال مى رود شيخ سماوى از آنگـرفـتـه باشد ـ دست نيافته ايم كه عبارت ياد شده را ذكر كردهباشد.

منابعى كه همه اين خطبه را نقل كرده اند، عبارت ياد شده را نياوردهانـد. در اللهـوف آمـده اسـت : ((و نقل شده است كه چون آهنگ رفتن بهسـوى عـراق را كـرد، به خطبه ايستاد...)).(176) در مثيرالاحـزان آمـده است : ((آنگاه به خطبه ايستاد...)).(177) دركشف الغمه آمده است : ((در سخنان آن حضرت كه چون عازم حركت بهسوى عراق شد، به خطابه ايستاد...)).(178)

ايـنـهـا مـنـابـعـى اصـلى هـسـتـنـد كـه مـى دانـيـم ايـن خـطـبـه رانقل كرده اند.

بـا وجـود ايـن ، بـر فـرض ايـن كه امام (ع ) اين خطبه را تنها ميانيـارانـش خـوانده باشد، باز هم خروج حضرت از مكه پنهانى نبودهاست . زيرا شمار كسانى كه هنگام حضور حضرت در مكه پيرامونشبـودند فراوان بودند. برخى جوياى دنيا بودند و برخى جوياىآخرت . اين جمع در منزلگاه هاى ميان راه عراق ، يكى پس از ديگرىغربال شد و تنها آن گروه برگزيده اى كه در طَفّ در پيشگاه آنحـضـرت بـه شـهـادت رسـيـد بـاقى ماند. اين بسيار بعيد است كهحـركت كاروان حسينى از مكه به سوى عراق پنهانى بوده باشد؛ وحال آن كه پيرامونيان امام در آن هنگام ، آميزه اى از مردمى با مقاصدگوناگون بود.

وانـگـهى آيا مى توان تصور كرد كه حركت كاروان حسينى ـ كه درمـدينه بزرگ بود و اينك كوچك شده بود با همه لوازمى كه حركتچـنـيـن كـاروانـى از مـقـدمـات و آمـادگـى هـا بـه هـمـراه دارد ـ از ديـدجـاسـوسـان حـكومتى كه كوچك و بزرگ حركت هاى امام را زير نظرداشتند، پوشيده بماند؟

يـكى از پژوهشگران كه اعتقادى خلاف شيخ سماوى دارد مى گويد:((هـنـگامى كه امام (ع ) آهنگ ترك مكّه و رفتن به سوى عراق را كرد،فرمود تا براى آن خطبه تاريخى اش مردم را گرد آوردند. گروهبـسـيـارى از حاجيان و ساكنان مكه در مسجد الحرام پيرامون حضرتگرد آمدند. امام (ع ) ميان آنها به خطابه ايستاد و در آغاز خطبه اشچـنـيـن فـرمـود...))؛(179) و آن گـاه هـمـه آن خـطـبـه رانقل مى كند.

ديـگـر از دلايـل پـنـهـانـى نبودن خروج امام حسين از مكه اين است كهوالى وقـت مكه ، عمرو بن سعيد بن عاص ، به رئيس شرطه فرمانداد كه كاروان حسينى را هنگام خروج مورد تعرض قرار دهد. تاريخدر ايـن بـاره مـى گـويـد: ((هنگامى كه حسين (ع ) از مكه بيرون آمد،رئيس شرطه عمرو بن سعيد بن عاص ، امير مكه ، در راءس گروهىسـرباز، آن حضرت را مورد تعرض قرار داد؛ و گفت : امير به توفـرمـان بـازگـشـت مـى دهد. خود باز گرد وگرنه من از رفتن شماجـلوگـيـرى مـى كـنـم . حـسـين نپذيرفت و دو طرف به دفاع از خودپرداختند و يكديگر را با تازيانه مى زدند.

چـون ايـن خبر به عمرو بن سعيد رسيد، از بيم وخيم شدن اوضاع ،كس فرستاد و به شرطه فرمان بازگشت داد.(180)

بنابر اين خروج كاروان حسينى از مكه پنهانى نبود؛ و اين موضوعبـا ايـن حـقـيـقـت تـاريـخى كه امام حسين (ع ) از حوادث و زمان پيشىگـرفـتـه بـود و پـيـش از آن كـه بـه وسـيـله حكومت اموى ترور يادسـتـگير شود به خروج از مكه مبادرت ورزيد، منافات ندارد. زيراامـام (ع ) هـنـگام خروج از مكه همراه با كاروان نسبتا بزرگ حسينى ،آمـادگى رويارويى با هرگونه پيشامد احتمالى را دارا بود. آن همدر شـرايـطـى كـه بـه مصلحت حكومت اموى نبود كه حكومت محلى اش ـبـر فـرض داشـتـن نـيروى نظامى كافى (181) ـ در يكرويارويى آشكار نظامى با امام حسين (ع )، در مكه و اطرافش شركتجـويـد. زيـرا امـويـان از جـايـگـاه والا و مـقـدس امـام حـسـيـن (ع ) دردل حـاجيان حاضر در مكه ، در آن هنگام ، آگاه بودند. از اين رو بيمآن داشـتـنـد كـه اوضـاع دگـرگـون شود و كار به زيان آنها بالاگـيـرد. شايد روايت پيشين دينورى ناظر بر همين حقيقت باشد، آنجاكه مى گويد: ((اين خبر به عمرو بن سعيد رسيد و از وخامت اوضاعترسيد؛ و به رئيس شرطه فرمان بازگشت داد.))

در پـرتـو آنـچه گذشت ، آنچه در بخش نخست اين كتاب (مع الركبالحـسـيـنى من المدينة الى المدينة ) گفته شد مورد تاءكيد قرار مىگيرد. از اين قرار كه خروج امام حسين (ع ) از مكه مكرمه (و همچنين ازمدينه ) در سحرگاهان يا در بامدادان و در پوشش تاريكى صورتگـرفـت ، تـا آن كـه ديـدگـان مـردم در مـكـه (و نـيـز در مدينه ) درروشـنـى روز بـه آزاد زنـان خـاندان عصمت و رسالت و ديگر زنانحـاضـر در كـاروان حـسـيـنـى نـيـفـتـد. ايـندليـل در مـجـمـوعـه دلايـلى كه امام (ع ) را وادار كرد تا در سحر يااوايـل بـامـداد بـيـرون آيـد ـ اگـر تـنـهـادليـل نـبـاشـد ـ مـهـمـتـريـن دليـل هـسـت ؛ و بـه طـوركامل با غيرت حسينى هاشمى تناسب دارد.

چرا امام حسين (ع ) زنان و كودكان را همراه برد؟

سـحـرگـاهـى كـه امام حسين (ع )، از مكه به سوى عراق بيرون آمد،برادرش ، محمد حنفيه ، شتابان نزد آن حضرت رفت ؛ و چون به اورسـيـد افـسار مركبش را گرفت و گفت : اى برادر، مگر وعده ندادىكه خواسته هايم را بررسى كنى ؟ فرمود: چرا! گفت : پس چرا اينگـونـه شـتـابان بيرون مى روى ؟ فرمود: پس از جدا شدن از تورسول خدا(ص ) نزد من آمد و گفت : اى حسين ، بيرون شو كه خدا مىخـواهـد تـو را كـشـتـه بـبـيـنـد! پسر حنفيه گفت : انا لله وانا اليهراجعون ، حال كه چنين است ، زنان و كودكان را چرا همراه مى برى ؟!فـرمـود: پيامبر(ص ) فرمود: خداوند خواسته است كه آنان را اسيرببيند؛ و آنگاه بر او درود فرستاد و رهسپار شد.(182)

ابـن عـبـاس در يكى از گفت و گوهاى خود با امام (ع ) خطاب به آنحـضـرت گـفت : جانم به فدايت اى حسين ، اگر از رفتن به كوفهگـريـزى نـيـست ، زن و فرزندت را همراه مبر؛ كه به خدا سوگندبيم كشته شدنت را دارم ...

فـرمـود: اى پـسـر عـمـو، رسـول خـدا(ص ) به خوابم آمد و مرا بهكـارى فرمان داد كه ياراى انجام خلافش را ندارم . او به من فرمودكـه آنـان را هـمـراه بـبـرم . ايـنـان امـانـت هـاىرسـول خدايند و از هيچ كس بر آنان ايمن نيستم و آنان نيز از من جدانمى شوند.(183)

آن حضرت در گفت و گوى با ام سلمه ، در مدينه ، فرمود: ((مادرم ،خـداونـد چنين اراده كرده است كه مرا كشته و سر بريده ظلم و ستم وفـرزنـدان و خاندانم را سرگردان ببيند؛ و كودكانم مظلومانه سربـريـده شـونـد و بـه بند اسارت درآيند و هر چه فرياد دادخواهىبر آورند، يار و ياورى نيابند)).(184)

امـام (ع ) دربـاره سـبـب هـمـراه بـردن زنان و كودكان به سه تن ازمـخـلص تـريـن نزديكانش ‍ فرمود كه اين كار براى تحقق بخشيدنبـه مـشـيت الهى و امتثال فرمان رسول خدا(ص ) است ؛ و بيم آن داردكـه امـانـت هاى رسول خدا(ص ) از وى جدا شوند و بمانند تا آزار واذيـت شـونـد. هـمچنين عنوان كرد كه آنان خود نيز بر رفتن همراه آنحضرت اصرار دارند.(185)

بـه راسـتى چه حكمتى در اين مشيت الهى و فرمان نبوى و ترس امامبر امانت هاى نبوت و اصرارشان بر خروج همراه حضرت نهفته است؟

اگـر بـانـوان خـانـدان رسـالت بـراىمثال در مدينه يا مكه مى ماندند، چه بر سرشان مى آمد؟

مـرحـوم شـيـخ عبد الواحد مظفر در كتاب ((توضيح الغامض من اسرارالسنن و الفرائض )) بر اين باور است كه چنانچه حسين (ع ) زنانو كـودكان را در مدينه باقى مى گذاشت ، حكومت اموى نه تنها آنانرا در تـنـگـنـا قـرار مى داد، بلكه آشكارا آنان را دستگير كرده بهسـيـاهـچـال مـى انـداخـت . آن حـضـرت چـاره اى جز يكى از دو كار مهمنـداشـت ، كه پذيرش ‍ هر كدامشان موجب فلج شدن نهضت مقدسش مىگشت !

يـا بـراى حـفـظ سـلامـت خـانواده تسليم دشمن شدن و صحنه را بهرقيب واگذار كردن ؛ كه با قيام اصلاح طلبانه اى كه امام (ع ) همهخطرهايش را به جان خريده بود تعارض داشت ؛ و يا اين كه رهسپاراحـيـاى دعـوت خـويش گردد و بانوانى را كه بر اساس وحى الهىبايد در پرده عزت و احترام باشند ترك بگويد؛ و اين چيزى بودكه غيرت حسينى تاب آن را نداشت .

بنى اميه مردمانى بودند بى حيا كه به هيچ كدام از مبانى اسلامىپاى بند نبودند. آنان براى رسيدن به مقاصد پليد خويش به هركـارى دسـت مـى يـازيـدنـد و بـراى رسـيـدن به هدف هاى نامشروعخويش از ارتكاب زشت ترين منكرات دينى و عقلى ابايى نداشتند.

مگر نشنيده ايم كه اينان همسران عمرو بن حمق خزاعى ، عبيد الله بنحر جعفى و كميت اسدى را به زندان افكندند؟(186)

احـتمالى كه شيخ مظفر مى دهد بسيار قوى است . زيرا قصد امويانايـن بـود كه به هر وسيله ممكن امام (ع ) را از قيام و رفتن به عراقبـاز دارنـد؛ حـتـى اگـر كـه ايـن وسـيـله دسـتـگـيـرى امـانـت هـاىرسول خدا(ص ) مى بود؛ يعنى زنان و كودكانى كه حسين (ع ) تابآزار، اهـانـت و زنـدانـشـان را نـداشت و ناچار دست به كار آزادسازىآنان مى گشت و در نتيجه قيام تضعيف و يا نابود مى شد!

امـكـان انـجـام چنين كارى به وسيله امويان جاى هيچ گونه ترديدىنـيـسـت ، چرا كه اعمال فشار و در تنگنا قرار دادن مخالفان ، از راهآزار و اذيـت و زنـدانـى ساختن خانواده هايشان از روش هاى جارى اينحـكـومـت بـود. عـلاوه بر نمونه هاى ارائه شده از سوى آقاى مظفر،تـعـرض به نواميس و مباح شمردن آنها در واقعه حره و رفتار آنانبا امانت هاى رسول خدا(ص ) و به اسارت بردنشان پس از شهادتامـام حـسـيـن (ع ) نشان آسان بودن اين جسارت بزرگ نزد سركشانبـنـى امـيه است ؛ و از اينجا فرمان نبوى مبنى بر همراه بردن آنانبه خوبى آشكار مى گردد.

در مـحـذور قرار گرفتن آزار ديدن و زندانى شدن امانت هاى نبوى ـخواه پيش از خروج امام (ع ) از مدينه يا مكه و يا پس از قيام (و پيشاز شـهـادت ) پـديده اى بيرون و بيگانه از قيام حسينى بود و برپـيـامـدهاى آن تاءثير منفى مى گذاشت . در حالى كه قرار گرفتندر حوادث كربلا موجب تبليغ مى شد و هدف هاى امام تحقق مى يافت.

بـنـابر اين امام (ع ) ناگزير بايد اين امانت هاى عزيز را همراه مىبـرد تـا دشـمـن نـتـوانـد از طـريـق آنـهـا بـر رونـد نـهضت مقدس اوتاءثيرى بگذارد.

با آن كه امام (ع ) با اين كار فرصت را از دشمن گرفت ـ و خداى راسـپـاس كـه دشـمنان اهل بيت را از احمقان قرار داد ـ از همان نخست براثـر تـبـليـغى ، همراه بردن امانت هاى نبوى در راستاى انگيزه ها واهـداف نهضت حسينى ، مظلوميت اهل بيت و شايستگى آنان براى خلافتو نـيـز حـقـيـقـت كـفـر، نـفـاق و دشـمـنـى بنى اميه با اسلام واقعى وپيروانش ـ پس از شهادت خويش ـ كاملا آگاه بود.

امام (ع ) از همان نخست بر ضرورت انجام اين حركت بزرگ تبليغى، آگـاه بـود. زيـرا بدون اين حركت ، نهضت حسينى تا قيام قيامت همبـه هـمـه اهـدافـش نـمى رسيد؛ و شايد راز اين كه حضرت فرمود:((خـداونـد خواسته است كه آنان را اسير ببيند)) و نيز فرمان نبوىمبنى بر بردن آنها همين بود.

بـنـابـر ايـن هـمـراه بـردن امـانـت هـاى رسـول خدا(ص )، در راستاىپـيـروزى قيام حسينى ـ اگر كه احتمال اسارت و زندانى شدن آناندرصـورت نـرفـتـن بـا امـام در مـديـنـه يـا مـكـه هـم نـمى رفت ـ يكضـرورت بـود؛ تـا چـه رسـد بـه ايـن كـهاحتمال زندانى شدنشان بسيار هم زياد بود؟

نگرشى بر جزئيات آنچه پس از شهادت امام (ع ) تا بازگشت بهمـديـنـه بـر سـر بـاقـيـمـانده كاروان حسينى آمد، گواه آشكار آثاربـزرگ مـتـرتب بر فعاليت تبليغى آن بزرگواران است ؛ و نشانمـى دهـد كـه چـنـانـچه زنان و كودكان در كاروان حسينى حضور نمىداشـتـنـد، انـقـلاب حـسـيـنـى نـيـز بـه پـيـروزىكامل نمى رسيد.(187)

اما اين كه امام مى فرمايد: ((آنان نيز از من جدا نمى شوند!))، حاكىاز پـافـشـارى آن بانوان گرامى بر سفر و همراهى با آن حضرتدر سـفـر شـهادت است . تفسير اين عمل اين مى تواند باشد كه سبباصـرار امـانـت هاى رسول خدا(ص ) (به ويژه دختران اميرالمؤ منين ،عـلى (ع )، و در راءس آنـها زينب كبرى (س )) بر همراهى حضرت درايـن قـيـام ـ عـلاوه بر جنبه هاى عاطفى و تعلق روحى نسبت به امام ـاين بود كه از نقش خود در تبليغ قيام آن حضرت ، به ويژه پس ازشـهـادت ، آگـاه بـودنـد. زيـرا بـه احتمال زياد امام (ع ) آنان را ازجـزئيـات رويـدادهـاى كـربـلا بـاخـبـر كرده بود و از نقشى كه مىتـوانـنـد پـس از آن حـضـرت ايـفـا كـنـنـد پـرده بـرداشـتـهبـود.(188) هـر چـنـد كه از ديدگاه ما حضرت زينب (س )هـمـه ايـن چـيـزهـا را با علم خدادادى مى دانست . چنان كه امام سجّاد دروصف آن حضرت فرموده است : ((عالمه درس نخوانده و داناى آموزشنـديـده !))(189) گـواه ديـگـر عـلم آن حـضـرت حـتى برحـوادثـى كـه براى پيكر برادرش تا روز قيامت پيش ‍ مى آيد، ايناسـت كـه پـس از مـشـاهـده بـى تابى امام سجاد(ع ) از ديدن شهيدانكربلا، فرمود: اى يادگار جد و پدر و برادرم ، چرا با جان خويشچنين مى كنى ؟ به خدا سوگند، اين پيمانى بود كه جد و پدرت باخـدا بـسته بودند؛ و خداوند از مردمانى كه براى فرعون هاى زميننـاشـناخته اند ولى نزد آسمانيان شناخته شده اند، پيمان گرفتهاسـت كـه ايـن اعـضـاى پاره پاره و بدن هاى آغشته به خون را جمعكـنند و به خاك بسپارند؛ و در اين دشت بر سر قبر پدر تو، سيدالشهدا، علمى نصب كنند كه نشان آن با گذشت دوران هاى متمادى ازمـيـان نـرود و هـر چـه پـيـشـوايـان كفر و پيروان گمراهى در محو ونـابـودى آن بـكـوشـنـد، جـز بـه بـلنـدى آوازه اشنيفزايد!(190)

تلاش حكومت اموى در روزهاى مكى (دوران نهضت حسينى )

امـام حـسـين (ع ) موفق شد پس از بى اثر كردن نقشه امويان براىبـيـعـت گـرفـتن يا قتل وى در مدينه منوره ، خويش را به مكه مكرمهبرساند. آن نقشه پرورده ذهن يزيد بود و مروان بن حكم ماءموريتو آرزوى اجـرايـش را داشـت ، ولى وليـد بـن عـقـبـه ، كـارگزار وقتمـديـنه ، از بيم گرفتار شدن در دام پيامدهاى ناگوارش در اجراىآن ترديد داشت .

بـه ايـن تـرتـيـب ، امـام (ع ) بـا ورود بـه مكه مكرمه ، مرحله نخستمـحـاصـره هـمه جانبه اى را كه حكومت اموى برايش تدارك ديده بوددرهم شكست .

حكومت اموى پس از آگاهى نسبت به ورود امام (ع ) به مكه مكرمه ، آنهـم در هـنگامى كه دسته هاى گوناگون عمره گزار و حاجى از جاىجـاى جـهـان اسـلام آن روزگـار بـه آن شـهـر مـى آمـدنـد، به شدتوحـشـتـزده شد و نگرانى و آشفتگى چنان وجودش را فرا گرفت كهتاب تحملش را نداشت .

در نتيجه ، همه سردمداران حكومت درصدد برآمدند تا تدابير لازم رابراى محدودسازى مجدد فعاليت هاى امام (ع ) بينديشند؛ و از به همريختن امور ولايت هاى مهم ، به ويژه كوفه ، جلوگيرى كنند.

يـزيـد بـه مـحـض دريـافـت گـزارش هـاى جـاسوسانش در كوفه ،دربـاره مـوضـع گـيـرى ضـعـيـف والى شـهـر، نعمان بن بشير، دررويـارويـى بـا تـحـولات نـاشـى از حـضـور مـسـلم بـنعقيل ، با مشاور كاخ اموى ؛ سرجون مسيحى ، به مشورت پرداخت تارهـنـمـودهـاى او را پـيـش از فـوت وقـت بـراىحل مشكلات به كار بندد.

نـتـيـجـه مـشـورت آنـان منجر به تصميمات مهمّى شد، از جمله اينكهبـرخـى واليـان عـزل شوند و حاكميت برخى ديگر گسترش يابد.بـراى بـرخـى از بزرگان امت نامه نوشتند و از آنان دعوت كردندتـا مـداخـله كـنـنـد و بر امام فشار وارد آورند و نهايت كوشش خود رابـراى بـيرون آوردن سلطه اموى از تنگنا به كار برند. نامه هاىتـهـديـدآمـيـزى نـيـز بـراى عموم مردم مدينه و به ويژه بنى هاشمفـرسـتـاده شـد كـه آنـان را از سـرانجام پيوستن به امام و قيام آنحـضـرت بـيـم مى داد. از ديگر تصميم هاى اين گردهمايى اين بودكه امام را در مكه به قتل برسانند. به اين منظور شمارى از جلادانخـود را بـراى اجـراى ايـن مـاءمـوريـت بـه مـكـّه فرستادند، تا اگرنـتـوانـسـتـنـد امـام را با همكارى حكومت محلى دستگير كنند و به دمشقبـفرستند نقشه خويش را اجرا كنند. اين گوشه اى از اقدامات حكومتمركزى در شام بود.

سـرآسيمگى وترس و نگرانى حكومت هاى محلى مدينه ، مكّه ، كوفهو بـصـره نـيـز كـمـتـر از حكومت مركزى در شام نبود. در مكه ، والىشـهـر بـا هـمـه توان حركاتِ كوچك و بزرگ امام (ع ) را زير نظرگـرفـت و از آن حـضـرت خواست كه در مكه بماند؛ و تعهد كرد كهبـه آن حضرت امان بدهد و مال ببخشد. پس از پافشارى امام براىبـيـرون رفـتن ، مى بينيم كه اين والى نيروهاى نظامى اش را اعزاممى كند تا امام را از اين كار باز دارند؛ و سپس از بيم وخامت اوضاعو اينكه مردم بر ضد او بشورند، از اين كار دست بر مى دارد.

در بـصـره نـيـز ابن مرجانه اقدام به تهديد مردم كرد و آنان را ازفـرجـام شـورش و اسـتـجـابت نداى امام (ع ) و پيوستن به حركت آنحضرت بيم داد. وى همچنين اندكى پيش از ترك بصره ، سليمان بنرزيـن ، پـيـك امـام نـزد اشـراف بـصـره و سـران اخـمـاس را بـهقـتـل رساند. آنگاه بى درنگ عازم حركت به سوى كوفه شد تا هرچـه زودتـر بـه آن شهر برسد و سكّان اوضاع متلاطم آن شهر را،در آن شـرايط بسيار سخت به دست گيرد؛ و كوفه در اين هنگام درآسـتـانـه سـقـوط بـه دسـت سـفـيـر امـام (ع )، مـسـلم بـنعقيل ، قرار داشت .

عبيدالله زياد در كوفه فضايى رعب آلود و وحشت انگيز حاكم كرد؛و بـا شـگـردهـاى گـونـاگـون نفس ها را در سينه حبس نمود. او طىسخنرانى هايش مردم را ترساند؛ و به كيفر و شكنجه تهديد كرد.بـراى سـركـوب و دسـتـگـيـرى [مـخالفان ] حمله هاى گسترده اى راتـدارك ديـد. بـراى يـافـتـن مـخـفـيـگـاه مـسـلم بـنعـقـيـل ، با فرستادن جاسوس هاى ماهر در صفوف انقلابيون شكافايـجـاد كرد؛ سلسله اعدام هايى را به راه انداخت كه برجسته ترينقـربـانـيـانـش سـفـيـران نـهـضـت حـسـيـنـى يـعـنـى مـسـلم بـنعـقـيـل ، قـيـس بن مسهر صيداوى ، عبدالله بن يقطر، و نيز هانى بنعروه مرادى ، صحابى شيعى و از سران كوفه ، بودند.

ايـن گـزارشـى بود اجمالى از مهم ترين تحركات خاندان اموى دررويارويى با رويدادهاى ناشى از قيام امام حسين (ع ) در دوران مكىنـهـضت مبارك آن حضرت . اما براى پى جويى جزئيات حركت حكومتامـوى در بـرابـر قـيـام امـام حـسـيـن (ع ) شايسته است در پرتو يكتسلسل تاريخى ، روند رويدادها را در چارچوب زير مورد مطالعه وبررسى قرار دهيم :

1 ـ تلاش حكومت محلى اموى در كوفه .

2 ـ تلاش حكومت مركزى اموى در شام .

3 ـ تلاش حكومت محلى اموى در بصره .

4 ـ تلاش مجدد حكومت محلى اموى در كوفه .

5 ـ تلاش حكومت محلى اموى در مكه .