با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- ۳ -


سفارت قيس بن مسهر براى بار دوم

از گزارش هاى تاريخى چنين بر مى آيد كه امام حسين (ع ) قيس بنمـسـهر صيداوى را دو بار به كوفه فرستاده است . بار نخست وىرا هـمـراه مـسـلم بـن عـقـيـل فـرسـتـاد؛ پـس از ورود بـه كـوفـه(120) مـسـلم او را نـزد امام حسين (ع ) فرستاد؛ و امام (ع )بـار دوم او را بـه كـوفـه بازگرداند تا از وضعيت مسلم كسب خبركند؛ ولى او در راه دستگير شد؛ و آن ماجراهايى كه برايش پيش آمد.

ابـن جـوزى در تـذكـره گـويـد: ((آنـگـاه مـسـلم بـنعـقـيـل را فـراخـوانـد و هـمـراه قـيـس بـن مـسـهـر صـيـداوىگسيل داشت ...))(121) همچنين در آن كتاب آمده است : ((حسين(ع ) قـيـس بـن مـسـهـر صـيـداوى را بـه سـوى مـسـلم بـنعـقـيل فرستاد تا پيش از پيوستن به او، درباره وضعيتش كسب خبركند؛ ولى ابن زياد او را دستگير كرد و گفت : در ميان مردم بايست ودروغگوى پسر دروغگو را دشنام ده ـ منظورش حسين (ع ) بود ـ !

قيس بر منبر ايستاد و گفت : اى مردم ، من در منطقه حاجز حسين (ع ) راتـرك گـفـتـه ام ؛ و پـيـك او هستم كه مرا نزد شما فرستاده است تاياريش كنيد؛ لعنت خدا بر ابن زياد، دروغگوى پسر دروغگو.

آنـگـاه وى را از كـاخ بـه زيـر انـداخـتـنـد؛ كـه جـانسپرد)).(122)

قيس بن مسهر صيداوى كيست ؟

بـا وجـود پـى جـويـى و بـررسـى هـاى فـراوان بـه زنـدگـيـنامهكـامـل ايـن قـهـرمـان بـزرگ دسـت نـيـافـتـه ايـم . هـمـه كـسـانى كهزنـدگينامه وى را نوشته اند تنها به بيان اين اندازه بسنده كردهانـد؛ كـه وى حـامـل نامه اى از اهل كوفه براى امام حسين بود و همراهمـسلم به كوفه بازگشت . آنگاه در راه كوفه نامه مسلم را نزد امامحـسـيـن (ع ) برد و بار ديگر نامه امام را براى كوفيان آورد كه درراه دستگير و در قادسيه زندانى شد؛ و موضعى سرسختانه از خودنـشـان داد كـه نـشـان شـجـاعـت ، دوسـتـى [وى بـهاهل بيت و بزرگى [مقام ] اوست .

قـيـس بـن مُسَهَّر بن خالد بن جندب ... اسدى ، از تيره صيدا از قبيلهبنى اسد است .

قـيـس از بـزرگان بنى صيدا و مردى شجاع و از دوستداران مخلصاهل بيت (ع ) بود.

ابـومـخـنـف گـويـد: پـس از مـرگ مـعـاويـه شـيـعـيـان درمـنزل سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند؛ و به حسين بن على (ع )نـامـه نوشتند و خواستار بيعت با وى گشتند. نامه را همراه عبداللهبن سبع و عبدالله بن وال نزد حسين (ع ) فرستادند. پس از دو روز،نامه ديگرى را همراه قيس بن مسهر صيداوى و عبدالرحمن بن عبداللهارحبى فرستادند و دو روز بعد از آن نامه اى را به وسيله سعيد بنعـبـدالله و هـانـى بـن هـانـى نـزد آن حـضـرتگسيل داشتند.

حـسـيـن (ع ) مـسلم بن عقيل را فراخواند و او را به كوفه فرستاد وقـيـس بـن مـسـهر و عبدالرحمن ارحبى را با وى همراه ساخت . چون بهتـنـگـه واقـع در ((بـطـن خـبـت )) رسـيـدنـد ـ چـنـان كـه گـفـتيم ـ دوراهـنـمـايشان منحرف شدند و راه را گم كردند و از تشنگى بى رمقبـر زمـيـن افـتادند. مسلم با نوشتن نامه اى موضوع را به امام (ع )گزارش داد. چون قيس نامه را نزد امام حسين (ع ) آورد حضرت پاسخنـامـه مـسـلم را نـوشـت و هـمـراه خـود قـيـس بـه كـوفـهفرستاد.(123) گويد: مسلم با مشاهده اجتماع مردم كوفهبـر بـيـعـت بـا حـسين (ع )، موضوع را براى آن حضرت نوشت و آننـامـه را هـمـراه قيس فرستاد؛ و عابس شاكرى و غلامشان شوذب باوى هـمـراه گشتند. اينان در مكه خدمت امام (ع ) رسيدند و با وى همراهگشتند و به كربلا آمدند.

ابومخنف گويد: امام حسين (ع ) پس از رسيدن به ((حاجر)) از ((بطنرمه )) براى مسلم و شيعيان كوفه نامه اى نوشت و آن را همراه قيسارسـال داشـت . حـُصـَيـن بن تميم قيس را دستگير كرد، و اين پس ازواقـعـه قـتـل مـسـلم بـود. عبيد الله سپاه را در منطقه ميان قادسيه تا((قطقطانه ))(124) و ((لعلع ))(125) سازمانداده حـصـيـن را بـه فـرمـانـدهـى آنـان گـمـارده بـود؛ واصل نامه چنين بود:

از حـسين بن على به برادران مؤ من و مسلمانش ، سلام عليكم . سپاسو سـتـايـش خـدايـى را كـه جـز او خـدايـى نـيـسـت . نـامـه مـسـلم كـهدربـردارنـده حـسن نظر و اجتماع توده هايتان بر يارى و طلب حق مابـود بـه من رسيد؛ و از خداوند خواستم كه در حق ما نيكى كند و بهشـمـا نـيـز بـراى اين كار پاداشى نيكو دهد. من در روز سه شنبه ،سـه روز گذشته از ذى حجه ، روز ترويه ، از مكه به سوى شماراه افـتاده ام . چون پيك من به شما رسيد، به كار خويش بپردازيدو جـديـت كـنـيـد و مـن در همين روزها نزد شما خواهم آمد، ان شاء الله ،والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته )).

حـصـيـن پـس از دسـتگيرى قيس ، وى را نزد عبيد الله فرستاد. چونابن زياد درباره نامه از قيس پرسيد، گفت : پاره اش كردم .

گفت : چرا؟

گفت : براى آن كه مضمونش را ندانى .

گفت : نامه به چه كسانى نوشته شده بود؟

گفت : به گروهى كه نامشان را نمى دانم .

گفت : حال كه مرا آگاه نمى كنى ، پس بالاى منبر برو و دروغگوىپسر دروغگو را دشنام ده ؛ و مقصودش حسين (ع ) بود.

قيس منبر رفت و گفت :

اى مـردم ، حـسين بن على بهترين بندگان خدا و پسر فاطمه ، دختررسـول خـداسـت ؛ و من فرستاده او به سوى شمايم و در حاجر از اوجدا شده ام ، پس او را اجابت كنيد.

آنـگاه عبيد الله زياد و پدرش را لعنت كرد و بر اميرالمؤ منين ، على(ع ) درود فرستاد.ابن زياد فرمان داد تا او را بالاى كاخ بردند واز آنجا به زير انداختند كه خرد شد و جان سپرد.

طـبرى گفته است : چون حسين (ع ) به ((عذيب هجانات )) رسيد و حرّاز رفـتـن وى جـلوگـيـرى مـى كـرد؛ چـهـارتن به همراه راهنمايشان ،طـرمـاح بـن عـدى طـائى ،(126) در حـالى كه اسب نافعمـرادى را يـدك مـى كـشـيدند نزد آن حضرت آمدند. حسين (ع ) از آناندربـاره وضـعـيـت مـردم و فـرسـتـاده اش پـرسـيد. آنها درباره مردمپـاسـخش را دادند و عرض ‍ كردند: فرستاده شما كه بود؟ فرمود:قيس ! در اين هنگام مجمع عائذى گفت :

حـصـيـن او را دسـتگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد. عبيدالله به اوفـرمـان داد كـه تـو و پـدرت را لعـنـت كـنـد، ولى او بر تو و برپـدرت درود فـرسـتـاد و ابـن زياد و پدرش را لعنت كرد؛ و مردم رابـه يـارى تو فراخواند و آمدنت را به ما خبر داد. سپس به فرمانابـن زياد وى را از بام قصر پايين افكندند؛ و او جان سپرد ـ خداىاز او خـشـنـود بـاد ـ . در ايـن هـنـگام چشمان حسين (ع ) اشك آلود شد وفرمود:

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ(127)

(بـرخـى بـه شـهـادت رسيدند و برخى در انتظارند) پروردگارابـهـشـت را جـايـگـاه مـا و آنـان قـرار ده و ما و آنان را در سراى رحمتخـويـش گـرد آور و آرزوى مـا را كـه رسـيـدن به پاداش ذخيره شدهتوست برآور.(128)

بنابر اين وى از شهيدان قيام حسينى است كه در كوفه به شهادترسـيد و در زمره شهيدان كربلا به شمار نمى آيد، ولى در پاداشو مـنـزلت آنـان شريك است . از اين رو در دو زيارت ناحيه مقدسه ورجبيه بر وى درود فرستاده شده است .(129)

آنـچـه در مـنـاقـب آمـده كـه قيس حامل نامه امام حسين (ع ) از كربلا بهسـليـمـان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بنوال و ديـگـران بـوده است درست نيست . چرا كه وى پيش از ورود امام(ع ) به كربلا كشته شد.(130)

آرى ، قيس بن مسهر پيك اصلى ميان مكه و كوفه و يا به بيان دقيقتـر مـيـان امـام حـسـين (ع ) و مسلم بود. امام (ع ) در نيمه رمضان او راهـمـراه مسلم فرستاد؛ و بر فرض درستى وقوع رويداد تنگه بطنخـبـت مـسـلم نـيـز او را نزد امام (ع ) فرستاد؛ و سپس او پاسخ امام رابـراى مسلم برد. پس از آن ((هنگامى كه مسلم اتفاق مردم كوفه بربـيـعـت بـا حـسـين (ع ) را ديد، موضوع را براى آن حضرت نوشت ونامه را همراه قيس فرستاد و عابس شاكرى و غلامشان شوذب را باوى هـمـراه ساخت . آنان به مكه آمدند و با امام (ع ) همراه شدند و باوى آمـدنـد))(131) بار ديگر امام (ع ) در هشتم ذى حجه ياپس از آن ، قيس را از بطن رمه گسيل داشت .

نامه مسلم بن عقيل به امام (ع )

طبرى روايت مى كند كه مسلم بن عقيل هفده شب پيش از كشته شدنش ازكوفه به امام حسين (ع ) چنين نوشت :

راهنما به خويشاوندانش دروغ نمى گويد، جماعت كوفيان با توست، همين كه نامه ام را خواندى روانه شو. والسلام عليك .

در نقل ابن نما آمده است :

امـا بـعـد، راهـنـمـا بـه خـويـشـاونـدانـش دروغ نـمـى گـويـد. هـمـهاهـل كـوفـه بـا تـواند و هجده هزار تن از آنان با من بيعت كرده اند.همين كه نامه ام را خواندى با شتاب حركت كن . والسلام عليك و رحمةالله و بركاته (132)

در روايت دينورى آمده است :

... حـركـت كـن كـه هـمه مردم باتواند و هيچ نظر خوشى به خاندانابوسفيان ندارند.(133)

روايـت هـاى تاريخى حاكى از آن است كه قيس بن مسهر صيداوى ايننـامـه را نـزد امـام در مـكـه بـرد؛ و مـسـلم ، عـابس شاكرى و غلامش ،شوذب ، را با او همراه ساخت .(134)

امام حسين (ع ) قصد خويش مبنى بر رفتن به كوفه را به گزارشمسلم از وضع مردم كوفه منوط ساخته بود؛ و در نامه نخست خود بهمردم آن شهر بر اين موضوع تاءكيد ورزيد و فرمود:

... اگـر او بـه مـن نـوشـت كـه راءى جـمـاعـت و خـردمندان و اربابانفـضـيـلت شـمـا بر آنچه فرستادگانتان آورده اندو درنامه هايتانخوانده ام متحداست ، به زودى نزد شما خواهم آمد.(135)

در پـرتـو نـامـه مـسـلم ، امـام حسين (ع ) عزم خويش را بر رفتن بهكوفه جزم كرد و نامه دومش ‍ را، در حاجر، از بطن رمه ، براى مردمنـوشـت ؛ و قـيـس بن مسهر آن را به كوفه برد. ولى وى در اثناىايـن سـفارت در راه دستگير شد؛ و براى آن كه نامه به دست دشمننيفتد آن را پاره كرد.

خطبه هاى امام (ع ) در مكّه مكرّمه

متاءسفانه تاريخ از دوران حضور امام حسين (ع ) در مكه مكرمه جز آنخـطـبـه مـشـهـور ايـشـان كـه جـمله معروف ((مرگ براى فرزندان آدمچـونـان گردنبند براى دختران جوان است ))، چيزى ثبت نكرده است .ايـن خـطـبـه و يـك خـطـبـه ديگر شامل مجموعه اى از سخنان حكمت آميزكوتاه است كه امام (ع ) پيش از بيرون آمدن از مكه ايراد فرمود.

براى پژوهشگر ژرف انديش باور اين موضوع كه امام (ع ) در مدتحـدود 125 روز حـضـور در مـكـه آن هـم هـمـزمـان بـا مـوسـم حج ، درمحافل مكه جز اين دو خطبه را نخوانده باشد بسيار دشوار است . باآن كه طبق روايت هاى تاريخى مردم نزد آن حضرت گرد مى آمدند واز ايـشـان كـسـب فـيض مى كردند و شنيده هايشان را ثبت و ضبط مىنمودند!

آيـا ايـن مـعـقول است كه امام (ع ) از فضاى دينى و قدسى حاكم بربيت الله الحرام براى تبليغ و معرفى حق و نيز نهضت مقدس خويشاستفاده نكرده باشد.

اين يكى از شكاف هاى مبهم و از لغزش هاى دردناك تاريخ است !

خطبه نخست

پـژوهـشـگر متتبع ، شيخ سماوى ، گويد: حسين (ع ) پس از دريافتنامه مسلم ، آهنگ بيرون آمدن كرد؛ و در شب هشتم ذى حجه ياران خويشرا گرد آورد و خطاب به آنان فرمود:

الحـمـد للّه ، مـا شـاء اللّه ، ولا قـوة الاّ بـاللّه وصـلى اللّه عـلىرسول اللّه .

مـرگ همچون گردنبند دختران آويزه گلوى فرزندان آدم است . شوقمـن بـه ديـدار پـدرانـم چـونان شوق يعقوب است به ديدار يوسف .بـراى مـن قتلگاهى برگزيده شده است كه آن را ديدار خواهم كرد.گـويـى كـه گرگان دشت هاى ميان نواويس و كربلا، بند از بندمجـدا مـى سـازنـد؛ و شكم هاى خالى و گرسنه از پاره هاى تنم پرمـى شـود. از روز رقـم خـورده بـا قـلم سرنوشت گريزى نيست . ماخـانـدان نـبـوت بـه خوشنودى خداوند خوشنوديم . بر بلاى او مىشـكـيـبـيـم و او بـه مـا پـاداش شـكـيـبـايـان را مـى دهـد. خويشاوندانرسول خدا هرگز از وى منحرف نمى شوند؛ و در بهشت بر او گردمـى آيـنـد. تـا چـشـم هـايش ‍ بدان وسيله روشن گردد و وعده اش بهوسـيـله آنان عملى شود. هر كس در راه ما آماده جانبازى است و آهنگ آرامگرفتن به لقاى الهى را دارد، پس با ما بكوچد؛ و من بامدادان آمادهحركتم . ان شاء الله .

نكته هاى قابل استفاده از اين خطبه شريفه

1ـ امـام (ع ) رهـيدنى نبودن انسان از بند مرگ را به رهيدنى نبودنگـردن دخـتـران جـوان از طـوق گـردنـبند محكم تشبيه كرده است ؛ وتـشـبـيـه مرگ به گردنبند بر گردن دختران جوان ، كه زينت آنهابـه شـمـار مـى آيـد، نگرش باشكوهى است به اين كه مرگ در راهحـركـت تكوينى انسان ، يك گام تكاملى است ؛ و به ويژه براى مؤمـن در مـسـيـر سرنوشتش يك زينت است . چرا كه او را از سراى درد ورنـج و گـرفـتـارى و سـخـتـى بـه سـراى پـرنـعـمـت و پـاداشكـامـل و سـعـادت هـمـيـشـگـى مـى رسـانـد؛ و بـدون شك شهادت ، كهبـرتـريـن و شـريـف تـريـن مرگ هاست ، نسبت به مطلق مرگ ، بهحـقـيـقـت زيـنـت تناسب بيشترى دارد؛ و جز انسان هاى سعادتمند از آنبرخوردار نگردند.

2ـ ايـن سـخـن امـام (ع ) كـه مـى فـرمـايـد: ((بـراى مـن قـتـلگـاهـىبرگزيده شده است كه آن را ديدار خواهم كرد))، اشاره به اين داردكـه ايـن قتلگاه يك انتخاب الهى است ، و نه از سر زور و جبر؛ كهبـا سـرافـراز شدن به كرامت وظيفه ، در آن شرايط ويژه دشوار،امام به طور تعبدى و براى امتثال فرمان خداوند و در راستاى انجاموظيفه به سوى آن حركت مى كند.

ايـن سـخـن امـام (ع ) بـه آگاهى از سرنوشت و سرانجام كار خويشنيز اشاره دارد.

3ـ ايـن سـخـن امـام (ع ) كـه مى فرمايد: ((از روز رقم خورده با قلمسرنوشت گريزى نيست ))، اشاره روشنى است به حتمى بودن اينقتل و تحقق آن سرنوشت مكتوب به قلم قضاى الهى . آن نيز نه بازور و اجـبـار، بـلكـه بـه گـونـه پـيـش بينى شده در علم خداوند ـتبارك وتعالى ـ و رقم خورده با قلم مشيت الهى .

4ـ امـام (ع ) در ايـن خـطـبـه تاءكيد فرمود كه سرنوشت او در رفتنبـه عـراق كـشـتـه شـدن اسـت . نـيز اشاره فرمود كه گرگان مياننـواويس و كربلا، بند از بند وى جدا خواهند كرد. يعنى اينكه او رابه گونه اى زشت خواهند كشت . شايد نواويس و كربلا اشاره بهتـجـمـع و گـسـتـرش انـبـوه سـپاه اموى در فاصله ميان اين دو منطقهباشد.

آن حضرت با كسانى كه قصد پيوستن به وى را داشتند شرط كردكه بايد در راه دوستى اهل بيت آماده جانبازى بوده خود را آماده لقاىالهـى كـرده بـاشـند، يعنى اين كه براى آنها سرنوشتى جز كشتهشدن و شكيبايى بر زخم شمشير و نيزه نيست !

امام (ع ) از اين سخنان چه چيز را اراده كرده بود... و چرا؟

يـك رهـبـر الهـى هـمانند ديگر رهبران براى تحقق هدف هايش در پىآمـاده سـازى عـِدّه و عـدّه اسـت و بـراى رسـيـدن بـه آن بـه تـهـيـهوسـايـل ظـاهـرى شناخته شده دست مى يازد. ولى او با رهبرانى كهتـنـها به دنبال پيروزى ظاهرى هستند تفاوت دارد. او يارانش را باهـر ويـژگـى اى بـر نـمـى گـزيـند، بلكه آنان را از ميان كسانىهـمـانـند خودش انتخاب مى كند؛ كه همه همّتشان كسب خشنودى خداوندبـاشد. يارانى هدايت شده و هدايت كننده كه با آگاهى از سرنوشتدر راهـى نـاهـموار و پر از بيم و خطر ره مى سپرند. رهبر الهى باگزينش ياران خود از ميان چنين مردانى نقشه كار و نوع رويارويىخـويـش را ترسيم مى كند؛ و در اين مسير به همه كسانى كه به اومـى پيوندند اعتماد نمى كند. زيرا ممكن است بسيارى از آنها طمعكارو اهل ريا و گناه باشند؛ كه بايد آنان را آزمود. كاروان حسينى نيزپـيـش از رسـيـدن بـه ميدان رويارويى از وجود چنين عناصرى بايدپـاك مـى شـد. از ايـن رو بـا اعـلام و تـاءكـيـد [امـام ] بـر ايـن كـهسرنوشت آنان قتل و شكيبايى بر شمشير و نيزه است ؛ و چنين كارىجـز از فـدائيـان حـقـيـقى و مشتاقان ديدار پروردگار ساخته نيست ،آزمايش مى شدند.

اين آزمايش روش معمول همه رهبران الهى است ؛ و قرآن كريم دربارهاين سنت در آزمايش نهر به دست طالوت (ع ) چنين مى فرمايد:

((فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْشـَرِبَ مـِنـْهُ فـَلَيـْسَ مـِنِّى وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلا مَنِ اغْتَرَفَغـُرْفـَةً بـِيـَدِهِ فـَشَرِبُوا مِنْهُ إِلا قَلِيلا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَآمـَنـُوا مـَعـَهُ قـَالُوا لاَ طـَاقـَةَ لَنـَا الْيـَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَيَظُنُّونَ اءَنَّهُمْ مُلاَ قُوا اللّ هِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةًبِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهَُ مَعَ الصَّابِرِينَ))(136)

و چون طالوت بالشكريان خود بيرون شد، گفت : ((خداوند شما رابـه وسـيـله رودخـانـه اى خـواهـد آزمـود. پـس هركس از آن بنوشد از[پـيـروان ] مـن نـيست ، و هركس از آن نخورد، قطعا او از [پيروان ] مناسـت ، مـگـر كـسـى كـه بـا دستش كفى برگيرد.)) پس [همگى ] جزانـدكـى از آنـهـا، از آن نوشيدند. و هنگامى كه [طالوت ] با كسانىكـه هـمـراه وى ايـمـان آورده بـودنـد، از آن [نـهـر] گـذشتند، گفتند:((امـروز مـا را ياراى [مقابله با] جالوت و سپاهيانش نيست .)) كسانىكـه بـه ديـدار خداوند يقين داشتند، گفتند: ((بسا گروهى اندك كهبـر گـروهـى بـسـيـار، بـه اذن خـدا پـيـروز شـدنـد؛ و خـداوند باشكيبايان است .))

عـلاوه بـر ايـن رهـبـران خدايى هنگام آگاه ساختن يارانشان بر پيشآمـدها و دشوارى ها و سختى هايى كه در مسير سرنوشت خواهند ديد،بـاب درجـات عـالى ، مـنـزلت هـاى والا و پاداش هاى خداى تبارك وتـعـالى را، مـادامـى كـه بـر پـيـمـودن راه جـهـاد فـىسبيل الله استوار باشند، به روى آنان مى گشايند.

كـسـى كـه جـزئيـات حـركـت امـام حـسـيـن (ع ) را مـوردتـاءمـل قرار دهد درمى يابد كه آن حضرت در مدينه ، در راه مكه ، ودر مـكـه و در مـنـزلگـاه هـاى راه مكه ـ عراق پيوسته خبر از شهادتخـويـش مـى داد؛ و بـديـن وسـيـله كـاروان حـسـيـنـى را از دنـيـاخواهانغـربـال مـى كـرد. حتى ياران برگزيده و خالص خويش را نيز درمـعـرض آزمـايـش قـرار داد؛ تـا بـا نـشـان دادن ثـبـات قـدم ، درجاتبـلنـدشـان نـزد خـداونـد بـالاتـر رود. ايـن چـنين بود كه ياران آنحـضـرت در شـب عـاشـورا، جـايگاه خود در بهشت را نيز ديدند؛ و درفـرداى وحـشـتـزاى آن روز، حضرت نقشه جنگى خويش را بر پايهنـيـروى حـقـيـقى متشكل از اين گروه اندكِ برگزيده و بى شائبه ،ترسيم فرمود.

5 ـ در اين سخن حضرت كه مى فرمايد: ((خويشاوندان پيامبر از وىمـنـحـرف نگشته اند و در بهشت بر وى گرد مى آيند، تا چشم هايشبـدان وسـيـله روشـن و وعده اش به وسيله آنها عملى گردد))، اشارهاسـت بـه ايـن كـه مـسـيـر اهـل بـيـت (ع ) هـمـان مـسـيـررسـول خـدا(ص ) است و اينان نيز همان درجه و منزلت او را دارند وبا كرامتى كه خداوند در دنيا و آخرت به آن بزرگواران اختصاصداده است ، چشمان رسول خدا(ص ) روشن مى گردد.(137)شـايـد ايـن سـخن حضرت كه مى فرمايد: ((وعده هايش را به وسيلهآنـان عـمـلى سـازد))، اشـاره دارد بـه ايـن كـه وعـده الهـى مـبنى برپـيـروزى ديـن خـداونـد بـر هـمـه اديـان روى زمـين به دست مردى ازفـرزنـدان پـيـامـبـر(ص ) و از فـرزنـدان حسين (ع ) يعنى امام مهدىمنتظر(ع ) تحقق خواهد يافت .(138)

خطبه دوّم

تـاءمـل در مـحتواى خطبه دوم و عدم ارتباط مضامين آن با مضامين خطبهنـخـسـت ، گمان تفاوت مناسبت زمانى و مكانى دو خطبه را تقويت مىكـنـد. ولى حـائرى صـاحـب كـتـاب مـعـالى السـبـطـيـن ، پـس ازنـقـل خـطـبه نخست از لهوف ابن طاووس مى گويد: ((و پس از آن اينخـطـبـه را خـوانـد...)) وى بـا تـوجـه بـه عـدمنـقـل لهـوف نـسـبـت بـه اشـاره ارشـادى امـام و يـا خـطـبـه دوّم آن رانقل كرده است و اينكه صاحب معالى السبطين اين خطبه و آن اشاره رااز كجا گرفته است ، خدا مى داند.

چـون ايـن فـصـل تـنـهـا به فعاليت هاى امام در مكه مكرمه اختصاصدارد؛ و نيز از آنجا كه احتمال مى رود امام (ع ) در دنباله خطبه نخستبه موضوع هاى كوتاه اخلاقى كه خطبه دوم دربر دارد اشاره كردهبـاشـد، مـا نـيـز خـطـبـه دوم را بـعـد از خـطـبـهاول نقل مى كنيم .

متن خطبه دوم چنين است :

((بـردبـارى زيـنـت است ؛ وفاى به عهد جوانمردى است ؛ صله رحمنـعـمـت اسـت ؛ اسـتـكـبار خودستايى است ؛ شتاب ورزى نادانى است ؛نـادانـى ناتوانى است ؛ گزافه گويى گرفتارى است ؛ همنشينىبـا فـرومـايـگـان و هـمـنـشـيـنـى بـا گـنـاهـكـاران بـدگـمـانى است.))(139)

روز حركت از مكّه مكرّمه

شـيـخ مـفـيـد و نـيـز طـبـرى از قـول ابـومـخـنـفنـقـل كـرده انـد كه روز خروج امام حسين (ع ) از مكه به سوى عراق ،هـشـتم ذى حجه بوده است : ((سپس هشت روز گذشته از ذى حجّه ، روزسـه شـنـبـه ، روز تـرويـه ، روزى كـه مـسـلم بـنعـقـيـل در آن خـروج كـرد، از مـكـّه خـارج شد))(140)؛ و اينقول مشهور است .

ولى مَزّى و ابن عساكر نوشته اند كه خروج حضرت از مكه در روزدوشنبه ، دهم ذى حجه سال شصت بوده است : ((پس در روز دوشنبه ،دهـم ذى حـجـه سال شصت همراه خاندان خود و شصت تن از بزرگانكوفه روانه عراق شد.))(141)

سـيـد بـن طـاووس گفته است : ((امام حسين (ع ) روز سه شنبه ، سهروز گذشته از ذى حجه از مكه بيرون آمده بود)).(142)

سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص گفته است : ((حسين (ع )، در روزهفتم ذى حجه سال شصت از مكه بيرون آمد...))(143)

پـوشـيـده نـمـانـد كـه سـخـن درسـت و قـطـعـى هـمـانقـول مـشـهـور اسـت . زيـرا در نـامـه ارسـالى آن حـضـرت بـراىاهل كوفه نيز آمده است :

((... من در روز سه شنبه هشت روز گذشته از ذى حجه ، روز ترويه، به سوى شما حركت كردم ...))(144)

ابـن كـثـيـر در تـاريـخ خويش به نقل از زبير بن بكار از محمد بنضـحاك نقل مى كند كه حسين (ع ) هنگام بيرون آمدن از مكه به سوىكوفه ، بر در مسجد الحرام گذر كرد و گفت :

لا ذعرت السوام فى فَلق الصبح

مغيرا ولا دُعيت يَزيدا

يوم اءعطى مخافة الموت ضيما

والمنايا يرصدننى اءن اءحيدا(145)

چارپايان را در سپيده دم با هجوم نترسانم و ديگر يزيدم نخوانند.

اگـر، از بـيـم مـرگ بـه سـتـم تن دهم و زير بار ذلت روم و خطرمرگ مرا از راه ببرد.

چرا امام (ع ) بر ترك مكه در ايام حج اصرار ورزيد؟

در روند وقايع نهضت حسينى مجموعه اى از وقايع ديده مى شود كهعبرت آميز و پرسش برانگيز است . از بارزترين اين وقايع خروجامـام (ع ) از مـكـه در روز ترويه است . مورخان و محققان و فقيهان درايـن بـاره ديـدگـاه هـايـى دارنـد كـه سـه مـورد آن را در ايـنـجـانـقـل مـى كـنـيـم . قـول نـخـسـت از عـلامـه مـجـلسـى ،قـول دوم از شـيـخ شوشترى و سوم از سيد مرتضى است ؛ و ما خودنيز در اين باره ديدگاه و توضيحى داريم .

شرح علامه مجلسى

علامه مجلسى در بحار الانوار مى نويسد: در كتاب ((امامت )) و كتاب((الفـتـن )) اخـبـار بـسـيـارى نقل شده دال بر اين كه همه امامان (ع )ماءموريت هاى ويژه اى داشتند كه در صحيفه هاى آسمانى نازله بررسـول خـدا(ص ) نـوشـتـه شـده بود؛ و اين شايسته نيست كه احكاممـربـوط بـه آنـهـا را بـا معيارهاى احكام خودمان بسنجيم . زيرا بروضعيت پيامبران آگاهيم و مى دانيم كه بسيارى از آنها به تنهايىمـيـان هـزاران تـن از كـافـران مـبـعـوث مـى شـدند و آنان را به دينخـودشـان فرامى خواندند و نسبت به سختى ها و شكنجه و حبس ها وقتل ها و در آتش افتادن ها و امثال آن نيز بى اعتنا بودند.

در چـنـيـن مـواردى اعـتـراض بـه پيشوايان دين شايسته نيست . زيراعـصـمـتـشـان بـا دلايل و روايت هاى متواتر ـ كه جاى اعتراض ندارد ـثـابـت شـده اسـت . بلكه بر ما واجب است تا در آنچه از آنان صادرمى شود تسليم باشيم .

عـلاوه بـر ايـن چـنـانـچـه آن گـونـه كـه شايسته است به موضوعبنگريم ، درمى يابيم كه امام حسين (ع ) جان را فداى دين جد خويشكرد؛ و پايه هاى حكومت بنى اميه پس از شهادت وى به لرزه درآمد؛و كـفـر و گـمـراهـى شـان پـس از رسيدن آن حضرت به اين فيض ‍الهـى بـراى مـردم آشكار گشت . چنانچه امام (ع ) با بنى اميه از درمسالمت مى آمد و آنان را به حال خودشان وامى گذاشت ، حكومتشان راتـقـويـت مـى كرد و كار بر مردم مشتبه مى شد؛ و چيزى نمى گذشتكـه نـشـانـه هاى دين كهنه و آثار هدايت مندرس مى گشت . علاوه براين در روايت هاى پيشين روشن گشت كه بيم كشته شدن موجب شد كهاز مدينه به مكه بگريزد و از آنجا نيز وقتى گمان قوى برد كهدر پـى قـتـل و تـرورش هـسـتـنـد بـيـرون آمـد. تا آنجا كه براى آنبـزرگـوار امـكـان اتـمـام حـج هـم فراهم نيامد. از اين رو از حرم خدابـيـرون آمـد و تـرسـان و نـگـران از مكه خارج گشت ؛ و آن ملعون هاعـرصه را بر او تنگ كرده و همه راه هاى فرار را به رويش بستهبودند.

در كـتـاب مـعـتـبرى خواندم كه يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص را درراءس لشـكـرى انبوه فرستاد و رياست مراسم حج را به او داد و اورا بـر هـمـه حاجيان امارت بخشيد؛ و در نهان وى را سفارش كرد كهحـسـيـن را دسـتـگـيـر كـنـد و اگـر نـتـوانـسـت ، او را نـاگـهـانى بهقـتـل بـرسـانـد. در هـمـيـن سـال سـى تن از شيطان هاى بنى اميه راپـنـهانى با حاجيان همراه ساخت و فرمان داد كه در هر صورت حسينرا بـكـشـنـد. حـسـيـن (ع ) نـيز با آگاهى از اين موضوع از احرام حجبيرون آمد و آن را به صورت عمره مفرده به جاى آورد.

روايت شده است كه چون محمد حنفيه حسين (ع ) را از رفتن به كوفهمنع كرد، حضرت فرمود:

((بـرادرم ، به خدا سوگند كه اگر به درون لانه هر جنبنده اى ازجـنـبـنـدگـان روى زمـيـن بـروم مـرا بـيـرون مـى آورنـد تـابكشند.))(146)

بـنابراين چنانچه امام (ع ) با بنى اميه از در آشتى در مى آمد و باآنـها بيعت هم مى كرد، باز به خاطر شدت دشمنى و گستاخى ، وىرا بـه حال خود نمى گذاشتند و با هر حيله ممكن ترورش مى كردندو از سـر راه بـرمـى داشـتند. در آغاز هم از آن رو به ايشان پيشنهادبـيـعت دادند كه مى دانستند با آنها موافقت نخواهد كرد. مگر نديديمكـه چـگونه مروان حكم پيش از ارائه پيشنهاد بيعت به امام (ع ) بهوالى مدينه پيشنهاد قتل حضرت را داد. مگر اين ابن زياد ملعون نبودكه مى گفت : به او پيشنهاد كنيد كه به فرمان ما گردن نهد، سپسدربـاره اش ‍ تـصـمـيم مى گيريم . مگر نديديم كه چگونه مسلم رانخست امان دادند و بعد كشتند!

امـا مـعـاويـه بـا نـهـايـت دشـمـنـى و كـيـنـه اى كـه نـسـبـت بـهاهـل بـيـت (ع ) داشـت ، فـردى بـاهـوش ، زيـرك و با اراده بود و مىدانست كه آشكارا كشتن شان موجب روى گرداندن مردم از وى و از دسترفـتـن حـكـومـت و قيام مردم مى شود. از اين رو با آنان مدارا مى كرد.بـه همين دليل امام حسن با او صلح كرد و امام حسين (ع ) نيز متعرضاو نـشد. او پسر ملعونش را نيز سفارش مى كرد كه متعرض حسين (ع) نـشـود زيـرا مـى دانست كه اين كار موجب از دست رفتن حكومت خودشمى گردد... .(147)

تحليل شيخ جعفر شوشترى

شيخ شوشترى درباره راز پافشارى امام بر ترك مكه در ايام حجو رفتن به سوى عراق ، سخنى ژرف دارد و مى گويد:

((امام حسين (ع ) دو وظيفه داشت : واقعى و ظاهرى .

وظـيـفـه واقـعـى او را وادار سـاخـت تا به شهادت تن دهد و آگاهانهزنـانـش را در مـعـرض ‍ اسارت و كودكانش را در معرض كشتار قراردهد. دليلش هم اين بود كه سركشان بنى اميه معتقد بودند كه آنهابـر حـق و عـلى و فـرزنـدان و شـيـعـيـانـش بـربـاطـل انـد.(148) تـا آنجا كه دشنام بر وى را از اجزاىنـمـاز جمعه قرار دادند. كار به جايى رسيد كه يك تن از آنان لعنخطبه جمعه را فراموش كرد و چون در سفر به ياد آورد قضايش راانـجـام داد؛ و مـسـجـدى سـاختند و نام آن را ((مسجد الذكر)) گذاشتند.چـنـانچه حسين (ع ) با يزيد بيعت مى كرد و كار را به او مى سپردديـگـر از حـق نـشـانـى نـمـى ماند. زيرا بسيارى از مردم هم پيمانىحـضـرت با بنى اميه را نشان صحت نظر و نيكى سيرتشان تلقىمى كردند. اما پس از جنگ حسين (ع ) با آنان و به خطر افكندن وجودمـقـدس خـود و عـيـال و كـودكـانـش و آن بلاهايى كه بر سرشان آمدبـراى مـردم روزگـار خـودش و نـسل هاى آينده ، شايستگى او براىحكومت و گمراهى كسانى كه او را مورد ستم قرار دادند روشن گشت.

امـا وظـيـفه ظاهرى امام (ع ) حكم مى كرد كه با هر وسيله ممكن در حفظجـان خـود و فـرزندانش بكوشد، ولى ميسر نشد. آنان دنيا را بر اوتـنـگ كـردنـد. يـزيـد بـه والى مـديـنـه فـرمـانقتل وى را داد و امام ترسان و بيمناك از مدينه بيرون آمد و به حرمالهى كه جاى امن ترسانده شدگان و پناهگاه پناه جويان است رفت. باز هم در صدد برآمدند كه اگر به پرده كعبه هم آويخته باشداو را دستگير كنند يا به قتل برسانند. از اين رو به ناچار احرامشرا عمره مفرده قرار داد و حج تمتع را ترك گفت . سپس رهسپار كوفهگـشـت چـرا كـه بـا او مـكـاتـبـه و بيعت كرده بودند و با تاءكيد واصـرار خواسته بودند كه نزدشان برود و آنان را از شر اموى هابـرهـانـد. وظيفه ظاهرى او را ملزم مى ساخت كه براى اتمام حجت باآنـان مـوافقت كند تا در روز قيامت عذرى نداشته باشند و نگويند مابه او پناه برديم و از ستم ستمگران فرياد دادخواهى برآورديم ،ولى او مـا را بـه تفرقه متهم ساخت و به داد ما نرسيد. گذشته ازايـن ، چـنـانـچـه نـزد كـوفيان نمى رفت ، در حالى كه عرصه زمينفـراخ خـدا را بـر او تـنـگ كـرده بـودند بايد كجا مى رفت ؟ و اينتـفـسير سخن وى به محمد حنفيه است كه فرمود: ((چنانچه به لانههـر جـنـبـنـده اى از جـنـبـنـدگـان روى زمـيـنداخل شوم ، مرا بيرون مى آورند تا بكشند!))(149)

بـدون شـك مـطـالب مطرح شده از سوى شيخ شوشترى ، به ويژهتـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـه امـام دو وظـيفه دارد، يكى ظاهرى و يكىبـاطنى كه در طول يكديگرند و باهم منافاتى ندارند، دقيق است .او جـزئيـات ايـن ديـدگاه را كه نخستين بار به وسيله خود او مطرحشـد بـه خـوبـى روشن ساخت . ولى پذيرش اين بخش از سخن وىكـه مى گويد: ((چنانچه حضرت نزد كوفيان نمى رفت ، در حالىكه عرصه زمين فراخ خدا را بر او تنگ كرده بودند، بايد كجا مىرفـت ؟))، دشـوار اسـت . زيـرا از بـيـشـتـر روايت هاى تاريخى چنينبـرمـى آيـد كـه امـكـان رفـتـن بـه يـمـن و يـا جاهاى ديگر براى آنحضرت وجود داشت . چنان كه محمد بن حنفيه به ايشان گفت :

((بـه مـكـه بـرو، اگـر آنـجـا را مـطمئن يافتى كه به مقصد خويشرسيده اى و اگر چيزى جز اين بود به سرزمين يمن برو. زيرا كهمـردم يـمـن يـاران جـدّ و پـدر تـوانـد. آنـان از هـمه مهربان ترند ودل هـاشـان رئوف تـر اسـت و سـرزمينشان از هر جاى ديگر گستردهتر است . اگر آنجا را مطمئن يافتى كه به مقصود خويش رسيده اىوگـرنـه راه ريـگـسـتان ها و دره ها را در پيش گير و از شهرى بهشـهر ديگر برو، تا ببينى كه كار مردم به كجا مى كشد و خداوندميان ما و قوم تبهكار داورى كند.))(150)

طـرماح نيز به آن حضرت گفت : ((اگر مى خواهى كه در سرزمينىفـرود آيى كه خداوند تو را بدان وسيله حفظ كند تا در كار خويشبينديشى و روشن شود كه چه مى خواهى بكنى ، بيا تا شما را دركـوه بـلندمان به نام ((اءجاء)) ببرم و با تو حركت كنم تا شما رادر ((قُرَيّه )) جاى دهم .))(151)

و در نـقـل ديگرى آمده است : ((چنانچه اراده قطعى براى جنگ دارى دراءجاء فرود آى كه كوهى است بلند و به خدا سوگند كه هرگز تاكـنـون خـوار نـشـده ايـم و هـمـه قبيله ام تو را يارى مى دهند و تا درميانشان باشى از تو دفاع مى كنند)).(152)

بـنابر اين در اين مورد واقعيت امر آن گونه كه شيخ شوشترى مىگويد، كه امام هنگام رفتن از مكه پناهگاهى جز كوفه نداشت ، نيست.

عـلاوه بـر آنـچـه عـلامه مجلسى و شيخ شوشترى گفته اند، شايددرسـت تـر ايـن بـاشـد كـه بـگـويـيـم : قـصـد امـام رهـيـدن ازقتل در مدينه و به ويژه در مكه بود، زيرا با كشته شدن او انقلابدر نـطـفـه خـفـه مـى شـد و حـرمـت خـانه خدا مى شكست . چنان كه خودحـضـرت مى فرمايد: ((اى برادر ترسيدم كه يزيد بن معاويه مراغافلگيرانه در حرم بكشد؛ و من كسى باشم كه حرمت اين خانه بهوسـيـله او مـبـاح گـردد)).(153) زيـرا در ايـن صـورت ،امـويـان در هـمـه اين موارد نسبت به آنچه بر سر امام مى آمد خواه درمـديـنـه يا در مكه و يا در راه ، خود را بى گناه قلمداد مى كردند؛ وبـه ايـن وسـيـله قالب و ظاهر دينى حكومتشان را حفظ مى كردند. ياآنكه مصيبت بزرگترى درست مى شد و خود امويان در مقام خونخواهىامام برمى آمدند و كسى را كه خود به او فرمان كشتن حضرت را دادهبـودنـد، مـى كـشـتـنـد. يـا بـى گـنـاهـى را مـتـهـم مـى كـردند و بهقـتـل مـى رسـانـدنـد؛ و بـا اين ادعا كه صاحب خون امام هستند و قصدگـرفـتـن انـتـقـام وى را دارنـد، مـردم را مى فريفتند. در نتيجه مردمفـريـبـشـان را بـيـشـتـر مـى خـوردنـد و دوسـتى شان نسبت به آنهازيادتر مى گشت و تظاهر به ديندارى آنان و التزامشان به احكاماسـلامـى را تـاءيـيـد مى كردند. كه در اين صورت مصيبت وارده براسلام و امت اسلامى دردناك تر و تلخ ‌تر مى گشت . از آنجا كه اماممى دانست كه چنانچه بيعت نكند كشته مى شوند، كوشيد تا در زمانو مكان و با كيفيتى كه خود بر مى گزيند و طرحش را مى ريزد، امّادشـمـن اجرا مى كند، كشته شود. آن حضرت با منطق شهيد فاتح مىكـوشـد تـا شـهـادتـش در سـرزمـيـنى كه خود انتخاب مى كند تحقّقيابد، تا دشمن نتواند قتلگاه ايشان را پنهان كند و در نتيجه اهدافمـورد نظر و نهفته در پس اين قتل كه عمق جان امّت را تكان مى دهد ودر راسـتـايـى كـه خـود حسين (ع ) خواسته است به حركت درآورد، درنطفه خفه شود. نيز آن حضرت كوشيد تا آن رويدادهاى فاجعه آميزدر روز روشـن و نـه در تـاريـكـى شـب جـريـان يـابـد، تا گواهانبـيشترى بر آن شاهد باشند و دشمن نتواند بر اين وقايع دردناكپـرده بـيـنـدازد و سـرپـوش بـنـهـد. ايـن هـمـان هـدف نـهفته در پسعامل تبليغاتى است كه امام (ع ) عصر تاسوعا از دشمن مى خواهد كهتا بامداد عاشورا به وى مهلت دهند.(154) دقت كنيد!