با کاروان حسيني جلد ۱

علي الشاوي

- ۲۰ -


چـنـانچه در سكوت علماى دين و رؤ ساى مذهب ـ اعلى الله كلمتهم ـ بيم آن برود كه منكر معروف و يـا مـعـروف مـنـكـر گـردد، بـر آنـان واجـب اسـت كـه دانـش خـويـش را آشـكـار و بـه وظـيـفـه عـمـل كـنـنـد و سـكـوت جـايـز نـيـسـت ، هـر چـنـد كـه بـدانـنـد ايـن كـارشـان در تـرك فـاعـل مـؤ ثـر نـيـسـت ؛ و چنانچه حكم از امورى باشد كه شارع مقدس به جدّ به آن اهميت مى دهد زيان و سختى نبايد مد نظر قرار گيرد.

چنانچه در سكوت علماى دين و رؤ ساى مذهب ـ اعلى الله كلمتهم ـ موجب تقويت ظالم و العياذ بالله تاءييد او باشد، سكوت بر آنان حرام است و اظهار كردن بر آنان واجب است اگر چه موجب رفع ستم ستمگر هم نشود).(581)

نمونه هايى را كه در اين جا ذكر كرديم ، گواه تفاوت ديدگاه هاى اجتهادى در موضوع امر به معروف و نهى از منكر است .

امـا مقصود ما در اين جا اين نيست كه بگوييم قيام امام حسين (ع) ارزش و اهميت واقعى اى را كه به امـر بـه مـعروف و نهى از منكر داده شده يعنى اهميت در مقام ثبوت را تغيير داده يا بر آن افزوده است .

شهيد، آيت الله شيخ مرتضى مطهرى در اين باره مى گويد:

(پـس ايـن كـه مـى گـويـم حسين بن على (ع) ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد، مقصودم اين است كه در جهان اسلام بالا برد و نه در اسلام .)(582)

(ابـاعـبدالله در چنين جريانى ثابت كرد كه به خاطر امر به معروف و نهى از منكر، به خاطر ايـن اصـل اسـلامى ، مى توان جان داد، عزيز داد، مال و ثروت داد، ملامت مردم را خريد و كشيد. آيا كـسـى تـوانـسـتـه اسـت در دنـيـا بـه انـدازه حـسـيـن بـن عـلى بـه اصـل امر به معروف و نهى از منكر ارزش ببخشد؟ معنى نهضت حسينى اين است كه منزلت امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر آنـقـدر بـالاسـت كـه تـا ايـن حـد مـى تـوان در راه آن فـداكـارى كرد.)(583)

سيره اصلاح

در نـصـى كـه ابـن شـهـر آشوب از وصيت نامه امام به برادرش ، محمد حنفيه ،(584) نـقـل كـرده اسـت و نـيـز در نـصـى كـه عـلامـه مـجـلسـى از كـتـاب مـحـمـد بـن ابى طالب موسوى نـقـل كرده است ؛ و آنچه كه ما پيش از اين نقل كرديم مى بينيم كه امام (ع) در بيان سبب قيام خود عـليـه حـكومت اموى ، در رديف طلب اصلاح در امّت و امر به معروف و نهى از منكر مى فرمايد:(و بر روش جدم و پدرم ، على بن ابى طالب ، حركت مى كنم )

از ايـن كـه امـام (ع) روش خـود را بـا ايـن دو روش مقدس قرين مى سازد و آن را تنها به همين دو سيره محدود مى گرداند، دو چيز استفاده مى شود:

يـكـم : امـام (ع) بـا نـام بـردن تـنـهـا از ايـن دو سـيره ، محكوميت سيره هاى ديگرى را كه پس از رسول خدا(ص) بر زندگى مسلمانان حاكميت داشتند و موجب پيدايش انحرافى شدند كه آن قدر بزرگ شد تا زمام امور مسلمانان به يزيد بن معاويه سپرده شد، اعلام داشتند.

مـفـهـوم ايـن سـخـن ايـن اسـت كـه اصـلاح امـّت و بـه كـار بـسـتـن اصل امر به معروف و نهى از منكر براى تحقق بخشيدن به حياتى كه اسلام ناب محمدى بر آن حاكم باشد، جز با دورى جستن و نپذيرفتن ديگر سيره ها امكان پذير نيست .

چنين به نظر مى رسد، برخى قلم هايى كه سيره امام حسين (ع) را تدوين كرده يا برخى كتاب هـاى تـاريـخـى را نـسخه بردارى كرده اند از عبارت (تنها بر روش جدم و پدرم على بن ابى طـالب حـركـت مـى كـنم ) به محكوميت ديگر سيره ها پى برده اند از اين راه براى رفع محكوميت ديـگـر سـيـره ها از ديدگاه امام حسين (ع)، عبارت (و سيره خلفاى راشدين هدايت يافته ـ رضى الله عنهم ـ ) را بر آن افزوده اند.

محقق بزرگ ، سيد مرتضى عسكرى مى نويسد: (راشدين ) اصطلاحى است كه در دوران پس از خلافت امويان رايج گشت و در هيچ يك از نصوص پيش از آن دوره ديده نمى شود. مراد از راشدين كسانى است كه پس از رسول خدا(ص) زمام امور را پياپى به دست گرفتند و از جمله آنان امام على (ع) است ، بنابراين درست نيست كه اصطلاح راشدين به عبارت امام (ع) عطف گردد؛ و همه اين ها ما را به اين مطلب رهنمون مى شود كه آن عبارت به سخن امام حسين (ع) اضافه شده است .(585)

ايـن افـزايـش در نـص وصـيـتـنـامـه ، در روايـت كـتـاب الفـتـوح ابـن اعـثـم كـوفـى و مقتل الحسين خوارزمى كه از الفتوح نقل مى كند به چشم مى خورد.

خروج از مدينه ، چرا شبانه ؟

هـر چند كه منابع تاريخى درباره شب بيرون رفتن كاروان حسينى از مدينه اختلاف دارند، ولى بيش تر آنان بر اين باورند كه اين حركت شبانه صورت پذيرفته است .

از ظـاهـر مـتـون تاريخى چنين برمى آيد كه خروج در ساعت هاى پايانى شب صورت پذيرفته است ؛ و اين نشان مى دهد كه خروج از بيم تعقيب قدرت حاكم مخفيانه بوده است . به ويژه آن كه در روايـات آمده است ، امام (ع) هنگام خروج ، آيه شريفه (فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ)(586) را تلاوت مى فرمود.

ظـاهـر فضاى وقايع پس از ديدار امام با والى مدينه نيز چنين تصورى را ايجاد مى كند و آن را نـفـى نـمـى كـنـد. بـه ويـژه آن كـه اصرار امام (ع) بر اين بود كه در مدينه ترور نشود و يا درگـيـرى اى كـه مـوجـب شـكـسته شدن حرمت حرم پيامبر(ص) گردد، روى ندهد. از اين رو براى پرهيز ازاين تنگناها از زمان و رويدادها پيشى جست و شبانه و پنهانى شهر را ترك گفت !

هـمـيـن قـضـيـه در مـكـّه مـكـرمـه نـيـز بـراى امام (ع) پيش آمد و در آن جا نيز براى آن كه پيش آمد نـاگـوارى روى نـدهد و حرمت خانه خدا شكسته نشود ـ چنان كه در روايات آمده است ـ سحرگاهان يا در اوايل سپيده دم شهر را ترك گفتند.

به هر حال انگيزه هر دو بار يكى است ، به علاوه پيش از اين يادآور شديم كه اين محذور از ديد امام در چارچوب نگرانى بزرگ تر قرار مى گيرد؛ و آن بيم خفه شدن انقلاب خواه در مدينه يا در مكّه است .

اما آنچه توجّه را جلب كرده و تاءمل برانگيز است اين كه امام (ع) پيش از خروج از مكّه به خطبه ايستادند و طى آن هنگام خروجشان را از شهر اعلام داشتند:

هـر كس آهنگ جانبازى در راه ما و سر ديدار با خداوند دارد، بايد با ما بكوچد و من بامدادان حركت خواهم كرد، ان شاء الله (587)

بـه ايـن تـرتـيـب چـنـان كـه در ايـن روايـت آمـده اسـت ، امـام (ع) هـنـگـام حـركـتـشـان را اوايـل بـامـداد تـعـيـيـن كـرده انـد. يعنى وقتى كه پايان شب به شمار مى رود و هوا هنوز اندكى تاريك و براى پنهان شدن ، مناسب است .

ولى آشـكـار شـدن هـنـگـام حـركـت از سـوى امـام (ع) ايـن استدلال را كه مى گويد، امام (ع) از بيم آن كه مبادا قدرت حاكم مراقب باشد و به جست و جوى وى برآيد، در تاريكى بامداد و پنهانى حركت كرد، نفى مى كند.

گـذشته از اين بسيار بعيد است كه كاروان ـ نسبتا بزرگ ـ حسينى مى توانست ساعت خروج خود را از مـديـنـه يـا مـكـّه ـ كـه كـاروان بزرگ تر شده بود ـ از ديد قدرت حاكمه پنهان كند، زيرا اينان بسيار حريص بودند كه زمان حركت كاروان را بدانند به ويژه آن كه شهرهاى آن دوره در مقايسه با شهرهاى مشهور امروزى بسيار كوچك به شمار مى آمدند.

از ايـن گـذشـتـه ، حـاكـم وقـت مدينه ، وليد بن عتبه ، هنوز مجبور به فشار آوردن بر امام (ع) نـشـده بود و اميدوار بود كه امام از شهر بيرون رود تا به خون او گرفتار نشود؛ و اين ـ همان گـونـه كـه اعـتـقـاد مـاسـت ـ و شـواهـد تاريخى نيز بدان اشاره دارد، چيزى نيست كه امام (ع) را بترساند.

من با كمال اطمينان در اين باره معتقدم كه خروج امام در تاريكى شب از بيم قدرت حاكمه و تعقيب نـبـود، بـلكـه بـه ايـن دليـل بـه جـاى روشنى روز تاريكى شب را براى خروج از اين دو شهر بـرگـزيـد كـه نـمـى خـواسـت چـشـم مـردم به زنان حاضر در كاروان حسينى بيفتد و ببينند كه چـگـونـه بـر رهـوارهـا سـوار مـى شـونـد؛ چـيـزى كـه بـراى غـيـرت حـسـيـنـى هـاشـمـى قابل تحمل نبود.

چـنـانـچـه ايـن مـوضـوع عـلت تـامـه حـركـت كـاروان حـسـيـنـى در دل شـب نـبـاشـد، دسـت كـم در مـيـان ديـگـر عـلت هـايـى كـه عـلت تـامـه ايـن خـروج شـبـانـه را تشكيل مى دهند، يكى از علل مهم به شمار مى رود.

پافشارى بر حركت در شاهراه

روايت تاريخى در توصيف راهى كه كاروان حسينى به كاروان سالارى امام حسين (ع) هنگام رفتن از مدينه به مكّه پيمود، چنين مى گويد:

آن گـاه حـسـيـن رهـسـپـار مـكّه شد؛ و اين آيه را مى خواند: (فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ)(588)؛ و شاهراه را اختيار كرد.

در ايـن هـنـگـام اهـل بيت گفتند: كاش شما نيز مانند پسر زبير از شاهراه كناره بگيريد تا جست و جوگران به شما نرسند.

امام (ع) فرمود: از آن كناره نگيرم تا خداوند هر چه بخواهد پيش آورد.(589)

در روايـت الفـتـوح آمـده اسـت : پـسـر عـمـوى امـام (ع)، مـسـلم بـن عقيل ، گفت : اى پسر دختر رسول خدا(ص)، نظر من اين است كه ما نيز مانند عبدالله زبير از اين راه كناره مى گرفتيم و به بيراهه مى زديم ، چرا كه از رسيدن جست و جوگران بيمناكيم .

حـسـين (ع) فرمود: نه به خدا سوگند، اى پسر عمو، هرگز از اين راه جدا نمى شوم تا اين كه يا خانه هاى مكّه را ببينم و يا آن كه خداوند آنچه را خشنود و راضى است پيش آرد.

آن گاه به شعر يزيد بن مفرغ حميرى تمثّل جست و گفت :

لا سهرت السوام فى فلق الصبح

مضيئا وَ لا دُعيتُ يزيدا

يوم اعطى من المخافة ضيماً

والمنايا يرصدننى اءن اءحيدا(590)

[خدا كند] ديگر در سحرگاهان چارپايان را به هجوم نرمانم و ديگر يزيدم نخوانند؛

اگر از بيم مرگ به ستم تن دهم و زير بار ذلت روم خطر مرگ مرا از راه ببرد.

در ايـن جـا مـمـكـن اسـت كـسـى بپرسد كه چرا امام (ع) همانند كسى كه تن به رو در رو شدن با هـرگـونـه خـطـر پيش بينى شده يا نشده اى داده است ، بر حركت از شاهراه پافشارى مى كند و به دست برداشتن از پيمودن راه اصلى رضايت نمى دهد؟

آيا در پس اين همه پافشارى ، شجاعت حسينى نهفته بود؟

يـا ايـن كـه قـصـد امام از حركت در شاهراه ، انجام يك كار تبليغاتى براى معرفى قيام و نهضت خـويـش بـه هـمـه كـاروان هـا و رهـگـذرانـى بـود كـه در طـول مـسـيـر، بـا كـاروان حسينى عازم مكّه ديدار مى كردند؟ اين كاروان ها سبب خروج امام از مدينهِ جـدش بـه همراه بيش تر بنى هاشم و ديگر يارانش را جويا مى شدند و اهداف قيام حسينى را از زبان خود آن حضرت مى شنيدند؛ در نتيجه آن هايى كه خداوند توفيقشان مى داد براى يارى آن حضرت به وى مى پيوستند؛ و خبر اين قيام مقدس در ميان مردم مناطق گوناگون مى پيچيد؛ و به ايـن تـرتـيـب يك كار تبليغى براى گسترش دامنه اين قيام مبارك و به دست آوردن يارانى بيش تر صورت مى پذيرفت .

بـدون شـك شـجـاعـت حـسـيـنـى را دليـل حـركـت در شـاهـراه دانـسـتـن ، بـه جـاى خـود درسـت اسـت . تـعـليـل آن به هدفى تبليغى براى معرفى قيام و نهضت نيز چنين است ؛ و ميان اين دو منافاتى وجود ندارد.

شايد توضيح مهم ترى كه بشود به اين دو توضيح افزود اين باشد كه قصد امام از اصرار بـر پـيـمودن شاهراه اين بود كه به مردم بفهماند كه او در زمره سركشانى كه حكومتى مشروع را مـى پـذيـرنـد و سـپـس از فـرمان آن سر مى پيچند، و از بيم جاسوسان حكمرانان و فرار از چنگشان راه هاى فرعى را در پيش مى گيرند، نيست .

امـام (ع) قـصـد داشـت بـه مـردم اعـلام كـند كه او نماينده شريعت است ، نه حكومت اموى ؛ و صاحب شـاهـراه ، خـلافـت و هـمـه امـور امـّت اوسـت ، اصـل شـريـعـت اوسـت و يـزيد جز انحراف ، خلاف و سرپيچى از دين چيزى نيست .

ايـن بـعد، تبليغى و از ابعاد ثابت قيام امام (ع) است و آن حضرت خود همه جزئيات حركت نهضت مـقـدس خـويـش را از هـنـگـامـى كـه به وليد بن عتبه فرمود:(اى امير، ما خاندان نبوت ، گنجينه رسالت ، جايگاه آمد و شد فرشتگان و محل رحمت هستيم . خداوند به وسيله ما گشود و به ما ختم كرد. يزيد مردى است فاسق و شرابخور كه نفس هاى محترم را مى كشد و فسق و فجور را آشكار مى سازد؛ و كسى چون من با چون اويى بيعت نمى كند، ولى ما و شما شب را به صبح مى آوريم و آن گـاه مـى نـگـريـم كـه كـدام مان به خلافت شايسته تر است .)(591)، تا ساعت شهادتشان در كربلا تفسير كرده است .

كاروان حسينى بيرون مدينه

بنى هاشم

در كـتاب هاى تاريخى ، نام يكايك بنى هاشم كه در كاروان حسينى مدينه را به قصد مكّه ترك كـردنـد نـيـامـده اسـت . بـلكـه در بـيـش تـر آن هـا بـه طـور اجمال از هاشميانى كه از مدينه با حضرت بيرون آمده اند نام برده شده است . شيخ مفيد گويد: (حـسـيـن در تـاريـكـى شـب يـك شـنـبـه ، دو روز مـانـده از رجـب ، عـازم مـكـّه شـد عـمده فرزندان ، بـرادرزادگـان ، بـرادران و اهـل بـيـتـش ، بـجـز مـحـمـد حـنـفـيـه ، وى را هـمـراهـى مـى كردند...)(592)

ديـنـورى گويد: چون شب فرا رسيد و هوا تاريك گشت حسين (ع) نيز عازم مكّه شد. در حالى كه خـواهـرانـش ، ام كـلثـوم و زيـنـب ، بـرادرزادگـان و بـرادرانـش ، ابـوبـكـر، جعفر و عباس و همه اهـل بـيـت وى كـه در مـديـنـه بـودنـد، بـجـز بـرادرش ، مـحـمـد حـنـفـيـه ، وى را هـمـراهـى مـى كردند.(593)

ابن اعثم كوفى گويد: (در دل شب بيرون آمد و با همه خاندانش آهنگ مكّه كرد).(594)

طـبـرى گـويـد: امـام حـسـيـن ، بـا فـرزنـدان و بـرادران و بـرادرزادگـانـش و عـمـده اهل بيتش ، بجز محمد حنفيه ، بيرون آمد.(595)

هـمـچـنـيـن بـرخـى مـنـابـع تـاريخى ديگر نوشته اند، هنگامى كه امام در مكّه بود كس به مدينه فـرسـتـاد و هـر كـس را از بـنـى هـاشـم كـه تـوانـايـى داشـت ، بـه سـوى خـويـش خـوانـد، بـه دنبال آن گروهى از آنان سوى وى شتافتند و محمد بن حنفيه نيز به آنان پيوست ، ولى مشخص ‍ نشده است كه اين ها چه كسانى بودند.(596)

ديـگـر منابع تاريخى كه متعرض اين رويداد شده اند نيز به همين خلاصه گويى بسنده كرده انـد؛ و روايـتى كه جزئيات قضاياى اين كاروان و افراد شركت كننده در آن را نوشته باشد در دسـت نـيـسـت . مـگـر روايـت بـسـيـار ضـعـيـفـى كـه در كـتـاب (اسـرار الشـهـادة ) بـه نـقـل از عـبدالله بن سنان كوفى از پدرش از جدش آمده است . اين روايت بيان مى كند كه چگونه بـنـى هـاشـم مـحـرم هـاى خـودشـان و خـانـواده ابـاعـبـدالله را بـر محمل هاى شتران سوار كردند و خود چگونه سوار شدند. اسلوب اين روايت بسيار به شيوه هاى مـنـبـرى كـه در آن بـر جنبه هاى عاطفى تكيه مى شود نزديكتر است . با وجود اين بازهم اجمالى است و نمى گويد كه بنى هاشم چه كسانى و چند تن بودند.(597)

آرى ، شـواهـد تـاريخى حاكى است كه محمد بن حنفيه ، عمر اءطرف ، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس با كاروان حسينى ، بيرون از مدينه ، همراه نبوده اند.

نـيـز اشاره دارد به اين كه امام (ع) همه فرزندان خود و فرزندان برادرش امام حسن (ع) و همه خواهران پدرى اش را با خود همراه ساخت .

قـدر مـسـلّم ايـن اسـت كـه مسلم بن عقيل نيز با او بيرون آمده است ، و چنين به نظر مى رسد كه دو پسر مسلم يعنى عبدالله و محمد نيز، هنگام خروج كاروان حسينى با پدرشان همراه بوده اند.

اما درباره پسران عبدالله بن جعفر يعنى عون و محمد، از قراين تاريخى چنين بر مى آيد كه با پـدرشان همراه بوده اند؛ و پس از آن كه امام مكّه را ترك گفتند به آن حضرت پيوستند. البته ايـن احـتـمـال هم وجود دارد كه آنان با امام از مدينه بيرون آمده و سپس با پدرشان به مكّه رفته باشند و از آن جا بازگشته به امام پيوسته باشند.

امـا دربـاره بـقـيـه يـاران آن حـضرت از آل عقيل ، از شواهد تاريخى اطلاع دقيقى درباره اين كه كـدامشان با امام (ع) از مدينه بيرون آمد و يا كدامشان پس از آن به حضرت پيوست ، چيزى بر نمى آيد.

ديگر ياران

شـنـاخـت ديـگـر يـاران امـام (ع)، يـعنى بجز هاشميان ، كه با وى از مدينه بيرون آمدند، براى پژوهشگران كار دشوارى نيست ؛ و تاريخ نام هاى زير را ثبت كرده است :

1) عبدالله بن يقطر حميرى : مادر وى دايه امام حسين (ع) بود، ولى امام از وى شير نخورد، زيرا در اخـبـار صـحـيـح آمـده اسـت كـه امـام حـسـيـن (ع) جـز از سـيـنـه فـاطـمـه و انـگـشـت ابـهـام رسـول خدا(ص) و آب دهان آن حضرت شير نخورده است . ولى درباره عبدالله مشهور است كه او برادر شيرى امام حسين (ع) است .

ابـن حجر در الاصابه گويد: وى از صحابه بود چرا كه همگن حسين (ع) است . امام (ع) پس از خروج از مكّه در جواب نامه اى كه مسلم بن عقيل برايش نوشت ، وى را نزد مسلم فرستاد. اما حصين بـن تميم در قادسيه وى را دستگير كرد و نزد عبيدالله بن زياد فرستاد. عبيدالله از وضع وى پرسيد و او پاسخى نداد. سپس گفت : بالاى اين كاخ برو و دروغگوى پسر دروغگو را لعنت كن ، آن گـاه فرود آى تا تصميم خود را درباره ات بگيرم . عبدالله بالاى كاخ رفت و چون مشرف بـه مـردم شـد گـفـت : اى مـردم ، مـرا حـسـيـن پـسـر فـاطـمـه ، دخـتـر رسـول خـدا(ص)، نـزد شما فرستاده است تا او را عليه پسر مرجانه و پسر سميه ، فرومايه پـسر فرومايه ، يارى دهيد و پشتيبانى كنيد. آن گاه عبيدالله فرمان داد تا او را از بالاى كاخ بـر زمين انداختند. در نتيجه استخوان هايش شكست و نيم جانى داشت كه عبدالملك بن عمير لخمى ، قاضى و فقيه كوفه آمد و او را سر بريد. چون وى را نكوهش ‍ كردند، گفت : خواستم كه راحتش كنم !(598)

2) سـليـمـان بـن رزيـن ، غلام امام حسين (ع): وى همان كسى است امام حسين (ع)، هنگامى كه در مكّه بود، او را با نامه اى سوى رؤ ساى اخماس (سپاه ها) و اشراف بصره فرستاد كه از جمله آن ها مـنـذر بن جارود بود. بحريه ، دختر جارود، زن عبيدالله بن زياد بود. منذر، سليمان بن رزين و نـامه را گرفت و نزد عبيدالله بن زياد برد. چون نامه را خواند سليمان را كشت ؛ و او از ياران حسين (ع) بود كه در بصره كشته شد.(599)

3) اءسـلم بـن عـمـرو، غـلام امـام حـسـيـن (ع): از شـهـداى كـربـلا. سـيـره نـگـاران و مـقـتل نويسان نوشته اند كه امام حسين (ع)، پس از درگذشت برادرش ، حسن ، وى را خريد و به پـسـرش ‍ عـلى بـن الحـسـيـن (ع) بخشيد. پدرش ترك بود. اسلم در موارد نياز براى حسين (ع) كـتـابـت مى كرد. هنگامى كه امام (ع) از مدينه به مكّه آمد، اسلم نيز او را تا كربلا همراهى كرد. در روز دهـم كـه جـنـگ آغـاز شد از امام اجازه ميدان رفتن گرفت ، وى قارى قرآن بود و امام به او اجـازه داد. او آغـاز به پيكار و رجز خواندن كرد و شمار زيادى را از دشمن كشت ، آن گاه از پاى درآمـد و بـر زمـيـن افـتاد. حسين (ع) نزد وى رفت و ديد كه هنوز رمق در بدن دارد و به حسين (ع) اشـاره مـى كـند. امام (ع) دست در گردنش نهاد و صورت به صورت او گذاشت . اسلم چشم باز كرد و با تبسم گفت : آيا پسر رسول خدا(ص) صورتش را بر صورت كسى چون من نهاده است ؛ و سپس جان سپرد.(600)

4) قارب بن عبدالله دئلى ، غلام امام حسين (ع): مادرش كنيز امام حسين (ع) بود و فكيهه نام داشت . وى در خـانـه رباب ، همسر امام حسين (ع)، خدمت مى كرد. عبدالله دئلى او را به زنى گرفت و قارب از او به دنيا آمد. او غلام امام حسين بود و همراه امام (ع) از مدينه به مكّه رهسپار شد و سپس به كربلا رفت و سرانجام در نخستين حمله اندكى پيش از ظهر كشته شد.(601)

5) مـنـجـح بـن سـهـم ، غـلام امـام حـسـيـن (ع): از ربـيـع بـراى زمـخـشـرى نـقـل شـده اسـت كـه گـفـت : حـسـنـيـه ، كـنـيـزكـى بـود كـه حـسـيـن (ع) او را از نـوفـل بـن حـارث بـن عـبـدالمـطـلّب خريد، سپس سهم با او ازدواج كرد و منجح از او زاده شد، در نتيجه سهم غلام حسين (ع) است .

سـهـم در خـانـه سـجاد(ع) بود و هنگامى كه حسين (ع) عازم عراق شد، همراه پسرش ‍ منجح با او حـركت كرد تا به كربلا رسيدند. چون دو گروه در روز عاشورا به مبارزه پرداختند، او همانند قـهـرمـانـان بـا دشـمن پيكار كرد و در آغاز جنگ كشته شد ـ رضوان الله عليه ـ(602) گـفـته شده است منجح از غلامان حسن (ع) بود كه از مدينه همراه فرزند آن حضرت در ركاب امام حـسـيـن (ع) حـركـت كـرد و سرانجام به سهم خويش به سعادت دست يافت و با شهادت رستگار شد.(603)

6) سـعـد بـن حـرث خـزاعى ، غلام على (ع): سعد يكى از غلامان على (ع) بود كه پس از او به حـسن (ع) و سپس به حسين (ع) پيوست . هنگامى كه امام حسين از مدينه بيرون آمد سعد نيز با او بـه مـكـّه آمـد و سـپـس بـه كـربـلا رفـت ؛ و در نـخـسـتـيـن حـمـله در آن جـا بـه شـهـادت رسيد.(604) گفته شده است كه وى مصاحبت پيامبر(س ) را درك كرد و در كوفه عضو شرطه اميرالمؤ منين (ع) بود و امام (ع) به وى حكومت آذربايجان داد.(605)

7) نـصـر بـن ابى نيزر، غلام على (ع): پدر نيزر از شاهزادگان عجم يا از فرزندان نجاشى بـود. مـبـرّد در الكامل گويد: براى من مسلّم است كه وى از فرزندان نجاشى است . در خردسالى بـه اسـلام رغـبـت پـيـدا كـرد، پـس او را نـزد پـيـامـبـر(ص) بـردنـد و اسـلام آورد. رسـول خـدا(ص) او را تـربـيـت كـرد و پـس از رحـلت آن حـضـرت ، نـصـر بـا فـاطـمه (ص) و فـرزنـدانـش ‍ هـمـراه گـرديـد. و ديـگرى گفته است : او فرزند يكى از پادشاهان عجم بود كه نخست به رسول خدا(ص) هديه شد و سپس نزد اميرالمؤ منين (ع) رفت و در نخلستان آن حضرت بـرايـش كـار مـى كـرد... و ايـن نـصر پسر اوست كه پس از على (ع) و حسن (ع)، به حسين (ع) پـيـوسـت . هـمراه آن حضرت از مدينه به مكّه آمد و سپس به كربلا رفت و در آن جا كشته شد. او سواره بود و اسبش را پى كردند و در حمله نخست كشته شد.(606)

8) حـرث بـن نـبهان ، غلام حمزة بن عبدالمطلب (ع): سيره نويسان گفته اند: نبهان غلام حمزه و تـك سـوارى شـجـاع بـود. وى دو سـال پـس از شـهـادت حـمـزه از دنيا رفت و پسرش ‍ حرث به امـيـرالمـؤ منين و سپس به حسن (ع) و سپس به حسين (ع) پيوست . هنگامى كه حسين (ع) از مدينه عـازم مـكـّه گـشت ، حارث نيز با آن حضرت عازم شد و تا رسيدن به كربلا وى را همراهى كرد. چون جنگ در گرفت پيشاپيش حسين (ع) جنگيد و با شهادت رستگار شد.(607)

9) جـون بـن حـوى ، غـلام ابـوذر غـفـارى : جـون پـس از ابـوذر بـه اهل بيت پيوست . او نخست با امام حسن (ع) و سپس با حسين (ع) بود و آن حضرت را در سفر مدينه تـا مـكـّه و از آن جـا بـه عـراق هـمـراهـى كـرد... چـون جـنـگ درگـرفـت ، مـقـابـل امـام (ع) ايـستاد و اجازه پيكار گرفت . حسين (ع) فرمود: اى جون از سوى من آزادى . تو بـه طـلب آسـايـش بـه دنـبـال مـا آمدى ، پس ‍ خود را پاى بند اين راه مكن . جون خود را به پاى ابـاعـبـدالله الحـسـيـن انـداخـت و بـر آن بـوسـه مـى زد و مـى گـفـت : اى پـسـر رسـول خـدا(ص) آيـا ايـن درسـت اسـت كـه در روزگار آسايش ‍ ريزه خوار نعمت تان باشم و در دوران سختى رهايتان كنم ؟ من بدبو هستم ، نسبى پست دارم ، رنگم سياه است ، پس شما در بهشت بـر مـن بدميد تا بويم خوش ، نسبم شريف و رنگم سپيد گردد. نه به خدا سوگند از شما جدا نـگـردم تـا اين خون سياه با خون هايتان درآميزد. آن گاه حسين (ع) به او اجازه داد... سپس جنگيد تـا كـشـتـه شـد. حـسين (ع) بر بالين او ايستاد و گفت : پروردگارا رنگش را سپيد و بويش را پـاكـيـزه گـردان و بـا خـوبـان مـحـشـورش ‍ فـرمـا و مـيـان او و مـيـان مـحـمـد و آل مـحـمـد(ص) پـيـونـد بـرقـرار كـن . عـلمـاى مـا از امـام بـاقـر(ع) از پـدرش زيـن العـابـديـن نقل كرده اند كه چون بنى اسد براى دفن كشتگان به ميدان نبرد آمدند، جون را ديدند كه پس از چند روز بوى مشك مى دهد.(608)

10) عـقـبة بن سمعان : عقبة بن سمعان غلام رباب ، دختر امرؤ القيس كلبى ، همسر امام حسين (ع) بـود و هـمـراه كـاروان حـسينى از مدينه به مكّه و سپس به عراق آمد. طبرى گويد: عمر بن سعد، عـقـبـة بن سمعان غلام رباب ، دختر امرؤ القيس كلبى و مادر سكينه ، دختر حسين (ع)، را دستگير كرد و گفت : چه كاره اى ؟ گفت : بنده اى مملوكم ، پس رهايش ‍ كرد.(609)

شـيـخ عـبـاس قـمـى نـيـز ايـن مـطـلب را در نـفـس المـهـمـوم (610) بـه نـقـل از طـبـرى و جـزرى آورده اسـت . مـامـقـانـى در تـنـقـيـح المـقـال گـويد: طبرى و ديگر مورخان واقعه از او نام برده اند؛ و از آنچه گفته اند، دانسته مى شـود كـه عـقـبه غلام رباب ، همسر امام حسين (ع)، بود و خدمتكارى و ركابدارى اسب هايش را بر عـهـده داشـت . چـون حـسـيـن (ع) بـه شـهـادت رسـيـد، بـر اسـبى نشست و گريخت . كوفيان او را گرفتند. پس از آن كه مدعى شد غلام رباب ، دختر امرؤ القيس كلبى ، همسر امام حسين (ع)، است رهـايـش كردند. وى به نقل رويدادها همان طور كه اتفاق افتاده بود پرداخت و اخبار كربلا از او گرفته شده است .(611)

امـا بـرخـى از عـلمـاى مـا بـه اسـتـنـاد سـلامـى كـه در زيـارت حـسـيـن (ع) (روز و شـب اول رجب و شب نيمه شعبان )(612) بر عقبه وارد شده است ، بر اين باورند كه او نيز در زمـره شـهـيـدان كـربـلاسـت . از جـمـله ايـن عـالمـان سـيـد ابـوالقـاسـم خـويـى ، در مـعـجـم رجـال الحـديـث است . آن جا كه مى گويد: از ياران حسين (ع)... در حضور آن حضرت به شهادت رسـيـد و سـلام بـر او در زيارت رجبيه آمده است و به گفته برخى مورخان عامه ، وى از معركه گـريـخـت و نـجـات يـافـت .(613) ديـگـر، شيخ على نمازى است كه در مستدركات علم رجـال الحـديـث گـويد: عقبة بن سمعان ... از ياران امام حسين (ع) است و در كربلا با آن حضرت هـمراه بود؛ و همان طورى كه سيد در زيارت رجبيه ، وى را در شمار شهيدان آورده است ، او همراه سيدالشهدا در روز عاشورا به شهادت رسيد.(614)

ديدارهاى ميان راه

با آن كه امام حسين (ع)، از مدينه تا مكّه جاده اصلى را پيمود، ولى روايت هاى تاريخى جزئيات زيـادى را از اين سفر باز نگفته اند؛ و آنچه در تاريخ آمده بسيار اندك به شمار مى رود؛ و از آن جمله است :

ديدار امام (ع) با فوج هاى فرشتگان و مؤ منان جن

علامه مجلسى در كتاب بحار، به نقل از كتاب مقتل سيد محمد بن ابى طالب موسوى گويد: شيخ مـا، مـفـيـد، بـا اسـنادى كه به اباعبدالله (ع) مى رسد، گويد: هنگامى كه اباعبدالله از مدينه حـركـت كـرد، دسـتـه هـاى مـنـظـمى از فرشتگان نشان دار يا نيك خلق خنجر به دست و سوار بر اسـبـان بـهـشتى آمدند و بر آن حضرت سلام كردند و گفتند: اى حجت خداوند بر مردم پس از جد، پـدر و بـرادرش ، خـداونـد سبحان در جاهاى فراوانى جدت را به وسيله ما يارى داد و اينك ما را به يارى تو فرستاده است .

حـضـرت بـه آنـان فـرمـود: وعـده گاهم قتلگاه و جايى است كه در آن به شهادت مى رسم و آن كربلاست ، چون بدانجا وارد شدم ، نزد من بياييد.

گـفـتند: اى حجت خداوند، فرمان بده كه گوش به فرمانيم . آيا بيم دشمن نمى رود كه شما را همراهى كنيم ؟

گفت : آنان را بر من راهى نيست و تا رسيدن به جايگاهم گزندى به من نتوانند رسانيد.

به دنبال آن دسته هايى از مسلمانان جن آمدند...

گـفـتند: اى سرور ما، ما از شيعيان و ياران شماييم . آنچه خواهى فرمان بده كه اگر بفرمايى تا در همين جا هستى همه دشمنانت را به قتل برسانيم ، فرمانتان اجرا مى شود.

حـسـيـن (ع) بـراى آنـان طـلب پـاداش نـيـكـو كـرد و فـرمـود: آيـا كـتـاب نـازل شـده بـر جـدم رسول خدا(ص) را نخوانده ايد كه مى فرمايد: (اءَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمـَوْتُ وَلَوْ كـُنـتـُمْ فـِى بـُرُوجٍ مـُشـَيَّدَةٍ)(615) و مـى فرمايد: (لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عـَلَيـْهـِمُ الْقـَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ)(616) آن گاه كه من در جايگاهم ايستادم ، اين مردمان نـگـون بـخـت گـرفـتار چه چيزى مى شوند؟ و به چه وسيله آزمايش مى گردند؟ و چه كسى در جـوار قـبر من در كربلا سكونت خواهد گزيد؟ در حالى كه خداوند در روز گسترانيدن زمين آن را بـرگـزيد و پناهگاه شيعيان ما قرار داد و در دنيا و آخرت موجب ايمنى شان است . ولى شما روز پنج شنبه حاضر آييد و آن روز عاشوراست كه در پايانش كشته مى شوم و پس از من از خاندان و خويشاوندان و برادران و اهل بيتم چيزى نمى خواهند و سرم را نزد يزيد ملعون مى برند.

جنّيان گفتند: به خدا سوگند، اى حبيب خدا و پسر حبيب خدا، اگر نبود كه بايد از فرمانت اطاعت كنيم و مخالفت با فرمانت براى ما جايز بود، همه دشمنانت را پيش از آن كه به تو برسند مى كشتيم .

فـرمـود: بـه خدا سوگند ما از شما بر آنان تواناتريم ولى (تا كسى كه [بايد] هلاك شود، بـا دليـلى روشـن هـلاك گـردد و كـسـى كـه [بـايـد] زنـده بـمـانـد، بـا دليـلى روشـن زنـده بماند...).(617)

يك نكته

در ايـن جـا يـك نـكـتـه لازم را بـايـد يـادآور شـد و آن ايـن اسـت كـه خـطـاب هـاى اهـل بـيـت بـا ديـگـران بـا تـوجـّه به ميزان درك و فهمشان از سخنان آن بزرگواران تاءثيرى مـتـفـاوت دارد؛ و با توجّه به ميزان عقل ، ايمان و يقين به آنان و تسليم بودن در برابرشان ، بيان صراحت موضوع و جان حقيقت از سوى آنان براى مخاطبان تفاوت مى كند.

در ايـن روايـت مـى بـيـنـيـم كـه مـخـاطـب امـام ، فـرشـتـگـان و مـؤ مـنـان جـن ، از شـيـعـيـان اهل بيت هستند كه از سر راستى و اخلاص آماده يارى اند و ميزان معرفتشان نسبت به منزلت امام و يـقـيـن و تـسـليـم بـودن در بـرابر فرمان هايشان ـ همان طور كه در متن گفت و گوى اين روايت روشن است ـ بسيار بالا است .

از ايـن رو مـى بـيـنـيـم كـه امـام (ع) در پـاسـخـشـان مـوضـوع را بـه روشـنـى و صـراحـت كـامـل بـيـان مـى دارند. آن حضرت در اين گفت و گو ـ با منطق ژرف نگرى و منطق شهيد پيروز ـ تـاءكـيـد مـى كـنـد كـه سوى قتلگاه برگزيده خويش مى رود، (وعده گاه قتلگاه من است )، در سرزمين برگزيده ، (جايگاهم كه در آن جا شهيد مى شوم و آن كربلاست )؛ و تاءكيد مى ورزد كـه در راسـتاى تحقق بخشيدن اراده خداوندى مبنى بر آزمايش (اين خلق تيره روز) گريزى از رفـتـن نـيـسـت ، تـا آن كـه راه سـعـادت از وادى هـاى بـدبـخـتـى و تـيـره روزى بـه طـور كـامـل بـراى مـردم بـاز شـنـاسـانـده شـود؛ و حـق بـدون شـائبـه اى از آمـيـخـتـگـى و شـبـهـه از بـاطـل جـدا گـردد. بـا اين شهادت و در اين مكان جدايى اسلام ناب محمدى از امويتِ پنهان شده در زيـر نقاب اسلام ، تحقق يافت ؛ و اين يكى از مهم ترين ابعاد پيروزى آشكار حسينى ، استمرار يـافـتـه در طـول زمـان ، و يكى از بركت هاى شهادت ، (ذبح بزرگ )، و يكى از فيض هاى آن قـتـلگـاه مـقـدسـى اسـت كـه امـام بـراى پـرتوافشانى اين پيروزى در روز گسترش زمين آن را بـرگزيد؛ و اين بارگاه مقدس در گذر روزگار پناهگاه شيعيان حسينى و در دنيا و آخرت موجب امان آن هاست .

هـمـچـنـيـن آن حـضـرت تـاءكيد مى ورزند كه ناگزير روند اين رويداد بايد در چارچوب جريان طبيعى و دور از اسباب و وسايل خارق العاده و نامعمول باشد. چرا كه اگر هدف پيروزى ظاهرى و فورى بود و راهى جز اسباب خارق العاده نداشت ، امام (ع) با برخوردارى از ولايت تكوينى عـمـومـى شـان بـه اذن خـداونـد ـ تـبـارك و تـعـالى ـ بـراى تـحقق اين امر از فرشتگان و جنيان تـوانـاتـر بود؛ به خدا سوگند ما از شما بر آنان تواناتريم ، ولى (كسى كه [بايد] هلاك شـود بـا دليـلى روشـن هـلاك گـردد و كـسـى كـه [بـايـد] زنـده بـماند، با دليلى روشن زنده بماند.).(618)

يارانى كه از منازل جُهينه به كاروان حسينى پيوستند