1-درباره اصل اشتقاق اين واژه گفته شده است : منافق را از آن
رو منافق مى خوانند كه مانند مـوش صـحـرايى رفتار مى كند. لانه اين حيوان دو سوراخ
دارد. يكى نافقاء كه آن را پنهان مى دارد و ديـگـرى قـاصـعـاء كـه آشكار است .
هرگاه كه مورد حمله قرار گيرد از قاصعاء وارد مى شـود و از نـافـقـاء خـارج مى
گردد. منافق نيز چنين رفتارى دارد. در ظاهر وارد اسلام مى شود و سپس به شكلى ديگر
از آن خارج مى گردد (لسان العرب ماده نفق).
راغـب در كـتـاب مفردات (ص 502) درباره معناى نفاق گويد: نفاق وارد شدن به شرع از
درى و خارج شدن از آن از درى ديگر است . از اين رو خداوند فرموده است ؛ (اِنَّ
الْمُنافقين هم الفاسقون )يعنى منافقان از شرع بيرونند.
2-السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2، ص 66.
3-كسانى كه به ايشان كتاب آسمانى داده ايم ؛ او را مى شناسند،
همان گونه كه پسران خود را مى شناسند [بقره (2)، آيه 146؛ انعام (6)، آيه 20.]
4-دلائل النبوه ، ابونعيم اصفهانى ، ص 252.
5-البـدايـه والنـهـايـه ، ج 3، ص 140ـ146؛ دلائل النبوه ، ص
248ـ249.
6-البدء والتاريخ ، ج 5، ص 77.
7-دلائل النّبوه ، اصفهانى ، ص 70.
8-البدء والتاريخ ، ج 5، ص 82؛ مستدرك الحاكم ، ج 3، ص 396
والبدايه والنهايه ، ج 3، ص 29.
9-المـصـنف ، عبدالرزاق ، ج 10، ص 313 ـ 314؛ ابن ابى شيبه نيز
در كتاب مصنف خويش آن را آورده اسـت : ج 9، ص 47، شـمـاره 6472، چـاپ بـمـبـئى ،
هـنـد؛ نـيـز ر. ك . مـسند احمد بن حنبل ، ج 3، ص 387.
10-المصنف ، عبدالرزاق ، ج 6، ص 113ـ114، شماره 10165.
11-نـهـج الحـق و كـشـف الصـدق ، ص 305ـ306. ابن كثير نيز در
تفسير خويش (ج 2، ص 68) مـطـلب را ايـن گـونـه نـقـل كرده است : (سدّى يادآور شده
است كه اين آيه درباره دو مردى نـازل شـده اسـت كه يكى از آنها پس از جنگ احد به
دوستش گفت : اما من نزد اين يهودى مى روم و بـه او پـنـاهـنـده مـى شـوم و به كيش
او درمى آيم ، باشد كه در دوران سختى بر حالم سودمند باشد و ديگرى گفت : من نزد
فلان نصرانى در شام مى روم و به او پناهنده مى شوم و به كيش او درمـى آيـم ...)
خـازن در تـفـسـيـر (لبـاب التـاءويـل فـى مـعـانـى التـنـزيـل ) خـويش مطلب را
چنين نقل كرده است : (سدّى گويد: چون جنگ احد روى داد... مردى از مـسـلمـانـان
گـفـت : مـن بـه فلان يهودى مى پيوندم ... و ديگرى گفت : من به فلان نصرانى از اهـل
شـام مـى پـيـونـدم .) بـغـوى نـيـز در تـفـسـيـر خـويـش بـه نـام (مـعـالم
التـنـزيـل ) كـه در حـاشـيـه تـفـسـيـر خـازن بـه چـاپ رسـيـده اسـت ، ايـن مـطـلب
را نقل كرده است .
12-تفسير الميزان ، ج 19، ص 289.
13-همان .
14-حـتـى با فرض اين كه بگوييم رسول خدا (ص) خود فرمان به
بازگشت آنها داد، و از ورود بـه سـپـاه اسـلام بـاز داشـت ـ چـنـان كـه در بـرخـى
نـقـل هـا آمـده است ـ باز هم استدلال به قوت خود باقى است ؛ و در ضمن اين روايت ها
حاكى از آن است كه شمارشان هفتصد تن بوده است .
15-نساء (4)، آيه 61.
16-ر. ك . مفردات راغب اصفهانى .
17-بـراى شـنـاخـت آن دسـتـه از حـافـظـان اهـل تـسـنـن كـه
ايـن روايـت را نقل كرده اند، ر. ك . المراجعات ، ص 110ـ112.
18-مـقـصـود ايـن حـديـث شـريـف نـبـوى اسـت كـه مـى
فـرمـايـد: (سـتـارگـان امـان اهل آسمان و خاندان من امان اهل زمين اند).
19-بـراى آگـاهـى دربـاره ايـن احـاديـث شـريـفـه و شـنـاخـت
راويـان آنـهـا از حـفـاظ اهـل سـنّت ، ر. ك . (المراجعات )، (عبقات الانوار فى
امامة ائمة الاطهار) و (نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الانوار).
20-سـنـن اءبـى داود، ج 2، ص 286 (بـاب فـى كـتاب العلم )؛
مسند احمد: ج 2، ص 162؛ حـاكـم نـيـشـابـورى نـيـز ايـن روايـت را در المـسـتـدرك ،
ج 1 ص 104ـ106 بـا اسـنـاد مـتـعـدد نـقـل كرده در يكى از آنها گفته است : اين حديث
داراى اسنادى است صحيح كه در نسخه هاى حديث از رسول خدا(ص) اصل است . اما آن دو آن
را نقل نكرده اند.
در امتداد فعاليت براى ايجاد ترديد درباره عصمت پيامبر(ص) و شخصيت آن حضرت ،
افتراهاى فراوان ديگرى وجود دارد كه كتاب هاى (صحيح ) و (مسندها) از آن ها پر است و
دشمنان اسلام در گذشته و حال براى اسائه ادب به ساحت رسول خدا(ص) از آنها استفاده
برده و مى برند؛ هـمـان كـارى كه اخيرا سلمان رشدى مرتد در كتاب آيات شيطانى خويش
انجام داد. در اين جا به برخى ديگر از روايات همسو با روايت نقل شده در متن اشاره
مى كنيم .
الف ـ در اين كه رسول خدا(ص) به خشم مى آمد و لعنت مى كرد و دشنام مى داد و كسانى
را بى جـهـت مـى آزرد و سـپـس از خـداوند مى خواست كه اين برخورد او، موجب تزكيه
آن شخص گردد) [بـخـارى ، ج 8، ص 77، كـتـاب الدعـوات ، باب قول النبى من آذيته ؛
مسلم ، ج 4، ص 2007، كـتـاب البـر والصـله ، بـاب مـن لعـنـه النـبـى (ص)].رسول
خدا(ص) كجا و اين افترايى كه در خور مؤ منان عادى هم نيست ، مگر نه اين است كه خداى
مـتـعـال در سـتـايـش آن حـضـرت مـى فرمايد: (وَإ نَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ). غرض
از چنين بهتانى اثـبـات ادعـاى مـظـلومـيـت افـراد بسيار زيادى است كه پيامبر(ص)
آنان را لعنت كرده است ؛ و مى خواهند كه بدين وسيله دامن آنها را پاك گرداند.
ب ـ (پـيـامـبـر(ص) چـنـان مـسـحـور شـد كـه خـيـال مـى كـرد كـارى را انـجـام داده
اسـت و حـال آن كـه انـجـام نداده بود). [بخارى ، 4، 122 كتاب بداء الخلق باب صفة
ابليس وجنوده ؛ مـسـلم ، ج 4، ص 1719، ح 43]. ايـن بـيـان ، اوج تـشـكـيـك دربـاره
هـمـه چـيـزهـايـى است كه از رسـول خدا(ص) نقل شده است ؛ و هدف آن ، بى ارزش ساختن
احاديث مربوط به خلافت و جايگاه و مـنـزلت ويـژه اهـل بـيـت در سـخـنـان رسـول خـدا
(ص)؛ و نـيـز اسـقـاط كامل حجيت قول و فعل آن حضرت است .
ج ـ(ايـن كـه رسول خدا (ص) هنگامى كه شنيد مردى در مسجد قرآن مى خواند، فرمود: خدا
او را رحـمـت كند، آيه هاى فلان فلان را كه از سوره هاى فلان و فلان انداخته بودم
به يادم آورد.) [بخارى ، ج 3، ص 172؛ مسلم ، ج 1، ص 543 ح 224] اين سخن نه تنها
اعتماد به بيان نبوى را از بـيـن مـى بـرد و در آن طـعن وارد مى سازد و عصمت
پيامبر(ص) را در زمينه تبليغ از سوى خـداونـد متعال مخدوش مى سازد. بلكه بر منزه
بودن ساحت قرآن كريم از نقصان و كاستى نيز خـدشـه وارد مـى سـازد. زيـرا مـمـكـن
اسـت كـسـى بـگـويـد: هـرگـاه كـه خـود رسـول خـدا(ص) ـ العـيـاذ بـالله ـ اعـتـراف
دارد كـه بـه دليل فراموشى ، آيه هاى فراوانى را از فلان سوره انداخته است ، پس ما
چگونه يقين كنيم كه آيه هاى قرآنى ديگرى به خاطر چنين نسيانى از كاستى مصون مانده
اند.
بـبينيد كه چگونه مخالفت و افتراى به رسول خدا (ص) و اعراض از او آن هم به منظور
دفاع از كـسـانـى كـه خـداونـد بـر آنان خشم گرفته است ، به طعن وارد كردن به عصمت
و قداست آن حضرت مى انجامد! موضوعى كه ضرورتا به طعن در عصمت و قداست قرآن نيز
خواهد انجاميد.
21-تـذكـرة الحـفـاظ، ذهـبـى ، ج 1، ص 5؛ كـنـز العمال ، ج
10، ص 285 / شماره 29460.
22-تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 2ـ3.
23-مستدرك حاكم ، ج 1، ص 110.
24-تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7.
25-مـسـنـد احـمـد بـن حـنـبـل ، ج 1، ص 65؛ هـمـچـنـيـن
ذهـبـى در تذكرة الحفاظ (ج 1، ص 7) نقل مى كند كه معاويه مى گفت : (به سراغ حديث
هاى روزگار عمر برويد، زيرا كه او مردم را از نقل احاديث پيامبر(ص) مى ترساند.)
26-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 15.
27-ايـن تـعـبـيـر است كه خود رسول خدا (ص) درباره آن وصيت به
كار برده است ؛ و اين تعبير در رواياتى كه حافظان اهل تسنن درباره مصيبت روز پنج
شنبه [روز وفات پيامبر(ص)]نقل كرده اند آمده است .
28-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 97.
29-مـانـنـد اين فرموده خداى متعال : (وَ اِ ذْ يَقُولُ
الْمُنافِقُونَ وَالَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعـَدَنـَا اللّهُ وَ
رَسـُولُهُ اِلاّغـُرُوراً) (و هـنـگـامـى كـه مـنـافـقـان و كـسـانـى كـه در دل
هـاى شـان بـيـمـارى اسـت مـى گـفـتند: (خدا و فرستاده اش جز فريب به ما وعده اى
ندادند)(احزاب (32)، آيه 12).
و ايـن آيه شريفه كه مى فرمايد: (إِذْ يَقُولُ الْمُن افِقُونَ وَ الَّذينَ فى
قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤِلاءِ ديـنـُهـُمْ) آن گاه كه منافقان و كسانى كه در دل
هايشان بيمارى بود مى گفتند: (اينان [مؤ منان ]را دينشان فريفته است ) (انفال (8)،
آيه 49).
30-چـنـان كه از كتاب (معالم الفتن ) نوشته سعيد ايوب دانسته
مى شود؛ ج 1، ص 57 ـ 66، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه .
31-الكـامـل فـى التـاريـخ ج 2، ص 425 و طـبـرى نـيـز در
تـاريخ خود آورده با اندكى تفاوت ، ج 2، 618 ـ 619.
32-تاريخ الطبرى ، ج 3، ص 292.
33-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 27. 34-تاريخ
الطبرى ، ج 3، ص 292.
35-بقره (2)، آيه 146.
36-اعراف (7)، آيه 157.
37-فتح (48)، آيه 29 .
38-دو كوه از كوه هاى مدينه .
39-بقره (2)، آيه 89.
40-مـا نـيـز در مـوضـوع انـتـظـار ظـهـور حضرت مهدى بايد به
اين نكته مهم توجّه داشته بـاشـيـم كـه جـدى بـودن انـتـظـار كافى نيست ـ گرچه شمار
منتظران واقعى اندك است ـ، بلكه انـتـظـار بـايـد صـحـيـح و اسـاسـى بـاشـد؛ و آن
هـنـگـامـى اسـت كـه انـتـظـار بـر تـسـليـم كامل نسبت به فرمان آن حضرت مبتنى
باشد.
تـسـليـم كـامـل نـيـز زمـانـى حـاصـل مـى شـود كـه از سـويـى بـراى فـرمانبردارى
هيچ شرطى قـايـل نـشـويـم و از سـوى ديـگـر هـمـه شـرايـط آن حـضـرت را بـه طـور
كامل و برپايه تسليم محض بپذيريم .
اين موضوع در مقام سخن آسان ولى در عمل بسيار دشوار است ؛ و به مجاهدتى بزرگ و
توفيق خـداونـدى نـيـاز دارد. زيـرا كـم تـر كـسـى حـاضـر اسـت كـه بـراى مثال از
موقعيّت هاى علمى ، اجتماعى ، سياسى يا مادى و معنوى كه عمرى را در سايه اش به سر
برده چشم بپوشد.
اين از مهم ترين نكاتى است كه در موضوع انتظار امام مهدى بايد مد نظر قرار گيرد.
41-ر. ك . السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2، ص 174ـ177.
42-اءضواء على السنة المحمديه ، ص 148 ـ 149.
43-كـنـز العـمـال ، ج 12، ص 567، شـمـاره 35777 بـه نقل از
ابن سعد.
44-همان ، ص 574، شماره 35794 به نقل از كتاب (الفتن ) نعيم
بن حماد.
45-همان ، ج 14، ص 143.
46-همان ، ص 148.
47-همان ، ج 12، ص 364.
48-همان ، ص 561.
49-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 240.
50-الفتح الربانى ، ج 20، ص 145.
51-شرح نهج البلاغه ، ج 12، ص 115.
52-ص (38): آيه 26.
53-بحار الانوار، ج 42، ص 284، باب 127.
54-مقاتل الطالبيين ، ص 395ـ396.
55-سيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 2، ص 234.
56 -اقتباس از آيه شريفه 167، سوره آل عمران : (لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً
لاَتَّبَعْناكُمْ).
57-وفاء الوفاء، ج 1، ص 2 و 2؛ مغازى واقدى ، ج 1، ص 215.
58-السيرة الحلبيه ، ج 2، ص 240.
59-همان . 60-النزاع والتخاصم ، مقريزى
، ص 43.
61-السيرة الحلبيه ، ج 2، ص 240.
62-النزاع والتخاصم ، مقريزى ، ص 43.
63-ر. ك . الصحيح من سيرة النبى الاعظم ، ج 4، ص 241ـ251.
64-السيرة النبويه ، ابن هشام ، ج 3، ص 88.
65-مغازى واقدى ، ج 2، ص 7 و 6.
66-همان ، ص 609.
67-النزاع والتخاصم ، ص 44. 68-مروج
الذهب ، ج 4، ص 41؛ شرح نهج البلاغه ، ج 5، ص 463 با اندكى تفاوت .
69-مروج الذهب ، ج 4، ص 41؛ شرح نهج البلاغه ، ج 5، ص 463 با
اندكى تفاوت .
70-اللهوف ، ص 79.
71-مروج الذهب ، ج 2، ص 351ـ352.
72-الاغانى ، ج 6، ص 356. (ذكر ابى سفيان و خبره ونسبه).
73-الامام الحسين (ع)، ص 30.
74-اگر بيم خروج از مقصد گفتار نبود، دلايل چندى را درباره
اين همكارى سابقه دار ميان اموى ها و ديگر شاخه هاى نفاق ارائه مى داديم و براى
شناخت موارد اين همكارى ديرينه مطالعه كتاب ارزشمند (الصحيح من سيرة النّبى الاعظم
) توصيه مى گردد.
75-صـحـيـح مـسـلم (بـه شـرح نـووى )، مـجـلد هـشـتـم ، بـخـش
شـانـزدهـم ، ص 66 (فضايل سلمان ، بلال و صهيب).
76-الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 326.
77-ايـن حـقـيـقـت را شـمـار زيـادى از صـحـابـه بـه طـرق
گـونـاگـون از رسول اكرم (ص)، نقل كرده اند، ر. ك . الميزان فى تفسيرالقرآن ، ج 13،
ص 148 ـ 149.
78-سنن ابى داود، ج 4، ص 95، حديث شماره 42403.
79-و آن رؤ يايى را كه به تو نمايانديم و [نيز] آن درخت لعنت
شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم [اسراء (17)، آيه 60].
80-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 115.
81-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 115.
82-الامام الحسين (ع)، ص 192.
83-مـروج الذهـب ، ج 2، ص 330؛ بـلكـه حـتى از اين كه بنى
هاشم ، پس از مرگ وى به خلافت دست يابند و مردم را به سوى خود بخوانند نيز جلوگيرى
مى كند.
84-ر. ك . الغـديـر، ج 10، ص 142ـ145. 85
-تـاريـخ ابـن عـسـاكـر (تـرجمة الامام الحسين (ع)، ص 141، حديث 179.
86-البدايه والنهايه ، ج 8 ، ص 133. 87
-همان .
88-همان ، ص 116.
89-وقعة صفين ، ص 120ـ121.
90-نهج الحق ، ص 356.
91-شـرح نـهـج البـلاغـه ، ج 6، ص 8، بـه نقل از الموقفيات
زبير بن بكار.
92-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 8 .
93-همان ، به نقل از واقدى و مدائنى .
94-بـا تـوجـّه بـه ايـن حـقـيـقـت ، شـايـسـتـه اسـت تـا
ايـن احـتـمـال را نـيـز فـراموش نكنيم كه اجتماع انصار در سقيفه بنى ساعده بر اساس
يك توطئه و بـرنـامـه از پـيش تعيين شده ميان حزب سلطه و برخى از سران انصار و با
هدف محروم ساختن اهل بيت (ع) از خلافت تشكيل شد.
95-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 442.
96-همان .
97-محمد جز فرستاده اى كه پيش از او [هم ] پيامبرانى [آمده و]
گذشتند نيست . آيا اگر او بـمـيـرد يـا كـشـتـه شـود از عـقـيـده خـود بـرمـى
گـرديـد؟ [آل عـمـران (3)، آيـه 144] عمر با شنيدن اين آيه از ابوبكر پرسيد: (آيا
اين در كتاب خداست ؟)، گـرچه عاقلانه نيست كه بگوييم عمر اين آيه و سبب نزولش را
فراموش كرده بود، زيرا كه آن آيه شريفه در باره فراريان جنگ احد نازل شد كه عمر نيز
در ميان آنها بود!
98-الطبقات الكبرى ، ج 2، ص 267 ـ 268.
99-تاريخ الطبرى ، ج 2، ص 458.
100-الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 331. 101
-تاريخ الطبرى ، ج 1، ص 459.
102-الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 325.
103-كار سرسرى ، كارى كه بى مقدمه و بدون انديشه و با دست
پاچگى انجام شود.
104-الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 325؛ تاريخ الطبرى ، ج 2، ص
443.
105-شـرح نـهـج البـلاغـه ، ابـن ابـى الحـديـد، ج 6، ص 9؛
بـه نقل از موفقيات زبير بن بكار.
106-كتاب السقيفه ، سليم بن قيس ، ص 251ـ252.
107-كتاب السقيفه ، سليم بن قيس ، ص 86ـ87.
108-تـاءمـل در آيـه شـريـفـه (.. اءفـَاِن مـاتَ اءَوْ
قـُتـِلَ انـقـلبـتـم عـَلى اءعـْقـابـِكـُمْ) [آل عـمـران (3)، آيـه 144] آيـا
اگـر او بـمـيرد يا كشته شود، شما به گذشته خويش باز مى گرديد؟) نشان مى دهد، قرآن
كريم همان طور كه فراريان جنگ احد را سرزنش مى كند و تاءكيد مـى ورزد كـه پـس از
شـنيدن خبر كشته شدن پيامبر(ص) بيش ترشان مرتد شدند، بر ارتداد عامّه امّت اسلامى
پس از رحلت پيامبر(ص) نيز تاءكيد مى ورزد؛ و اين يكى از پيش گويى هاى قـرآنـى اسـت
. بنابر اين آيه شريفه به دو بازگشت اشاره دارد؛ و صيغه ماضى (انقلبتم) بر وقوع اين
دو بازگشت تاءكيد دارد.
109-ر. ك . تـاريـخ يـعـقـوبـى ، دار صـادر، بـيروت ، ج 2، ص
126، 137؛ شرح نهج البلاغه ، دار احياء التراث العربى ، بيروت ، ج 2، ص 59 و ج 17،
ص 168.
110-ر.ك . كـتـاب سـليـم بـن قـيـس ، دار الفـنـون ، ص 250؛
الهـدايـة الكبرى ، مؤ سسة البلاغ ، لبنان ، ص 179، 402، 407؛ تلخيص الشافى ،
انتشارات عزيزى ، قم ، ج 3، ص 76.
111-ر.ك . امـالى صـدوق ، مـؤ سـسـه اعلمى ، بيروت ، ص 99،
مجلس 24، حديث 2؛ كتاب سليم بن قيس ، ص 83.
112-ر. ك . نهج الحق و كشف الصدق ، مؤ سسه دارالهجره ، ص 265
ـ 270 .
113-ر. ك . تاريخ الطبرى ، ج 2، ص 616، باب (ذكر اسماء قضاته
و كتابه و عماله على صدقات ) ؛ الامام الحسين بن على (ع)، ج 1، ص 277.
114-الامام الحسين (ع)، ص 191.
115-شـرح نـهـج البـلاغـه ، ج 6، ص 9ـ16، بـه نقل از موفقيات
زبير بن بكار.
116-تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 2ـ3.
117-نهج الحق و كشف الصدق ، ص 289ـ290.
118-كافى ، ج 8 ، ص 63 ، حديث شماره 21.
119-همان ، ص 59 ، حديث 21.
120-كافى ، ج 5، ص 59، حديث 14.
121-ر. ك . الغدير، 1.
122-كـتـاب سـليـم بـن قـيـس ، ص 81. كـليـنـى نيز مانند
همين روايت را با اندكى اختلاف نـقـل كـرده و در آن آمـده اسـت كـه آن چـهـارتن
ابوذر، مقداد، حذيفة بن يمان و عمار ياسر بودند و سـلمـان پـس از آنان آمد (كافى ،
ج 8، ص 33، فى ذكر الخطبة الطالوتيه ). كَشّى نيز روايت مـوثـقـى مـانـند آن را نقل
كرده و در آن آمده است كه تنها سه تن به او پاسخ مثبت دادند و آن سه سـلمان ، مقداد
و ابوذر بودند (اختيار معرفة الرجال ، ج 1، ص 38، شماره 189)، يعقوبى نيز در
تـاريـخ خـويـش (ج 2، ص 80 ـ 84) مـانـنـد هـمـيـن روايـت را بـا انـدكـى تـفـاوت
نقل كرده است ؛ و در آن آمده است كه بامدادان جز سه تن نزد وى نيامدند.
123-حياة الامام الحسين بن على (ع)، ج 1، ص 263ـ265.
124-البدايه والنهايه ، ج 8، ص 133.
125-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 344.
126-شرح نهج البلاغه ، ج 8 ، ص 306.
127-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 106.
128-ثورة الحسين (ع)، ظروفها الاجتماعيه وآثارها الانسانيه ،
ص 29.
129-شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 62 ـ 63.
130-تاريخ الطبرى ، ج 3، ص 294.
131-عقد الفريد، دار الكتاب العربى ، بيروت ، لبنان ، ج 4، ص
281.
132-شرح نهج البلاغه ، ج 9، ص 390.
133-تاريخ الطبرى ، ج 3، ص 279.
134-ر. ك . كتاب معالم الفتن ، ج 1، ص 433ـ438.
135-ر. ك . مروج الذهب ، ج 2، ص 331ـ333.
136-ر. ك . تاريخ الطبرى ، ج 3، ص 426.
137-نهج البلاغه ، صبحى صالح ، ص 235، خطبه شماره 164.
138-ر. ك . تـاريـخ الطـبـرى ، مـؤ سـسـة الاعـلمـى ،
بـيـروت ، لبـنـان ، ج 3، ص 402؛ الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 170.
139-شرح نهج البلاغه ، ج 8، ص 355.
140-البدايه والنهايه ، ج 8، ص 133.
141-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 244.
142-محاسن الوسائل فى معرفة الاوائل ، ص 285.
143-صلح الحسن (ع)، ص 280 به نقل از مدائنى .
144-البدايه والنهايه : ج 8، ص 135.
145-شرح نهج البلاغه ، ج 11، ص 10.
146-همان .
147-و از ميان مردم كسى است كه در زندگى اين دنيا سخنش تو را
به تعجب وا مى دارد، و خـدا را بـر آنـچـه در دل دارد گـواه مـى گـيرد، و حال آن كه
او سخت ترين دشمنان است . و چون بـرگـردد [يـا ريـاسـتـى يـابـد] كـوشـش مـى كـنـد
كـه در زمـيـن فـسـاد نـمـايـد و كـشـت و نسل را نابود سازد؛ و خداوند تباهكارى را
دوست ندارد [بقره (2)، آيه 204].
148-شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 359.
149-ولى خـداونـد نـمـى گـذارد، تـا نـور خـود را كامل كند،
هر چند كافران را خوش نيايد [توبه (9) ، آيه 32].
150-سليم بن قيس ، ص 202ـ203.
151-شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 356.
152-شرح نهج البلاغه ، ج 11، ص 15ـ16.
153-همان ، ص 16.
154-ر. ك . كتاب سليم بن قيس ، ص 206ـ209.
155-تطهير الجنان ، ص 12.
156-همان ، ص 13.
157-البدايه والنهايه ، ج 8، ص 120.
158-همان .
159-همان .
160-بخارى ، ج 9، ص 47، باب الفتن . 161
-عيون الاخبار، ج 1، ص 7.
162-الالهـيـات ، جـعـفـر سـبـحـانـى ، ج 1، ص 510، بـه نقل
از كتاب الا وائل ، ج 2، ص 125.
163-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 188.
164-همان ، ص 184.
165-الفصل فى الملل والاهواء والنحل ، ج 4، ص 204.
166-شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 117.
167-در متن عربى ذهلى آمده است .
168-شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 154.
169-همان ، ص 144.
170-مقصود عراق عرب و عراق عجم است .
171-سليم بن قيس ، ص 203ـ204.
172-شرح نهج البلاغه ، ج 11، ص 16. 173
-همان .
174-همان ، ص 15 ـ 16.
175-شرح نهج البلاغه ، ج 11، ص 15 ـ 16.
176-ر. ك . حياة الامام الحسين ، ج 2، ص 167ـ178.
177-سليم بن قيس ، ص 174 ـ 179.
178-الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 468.
179-الفتوح ، ج 5، ص 38.
180-همان ، ص 39.
181-اخبار الطوال ، ص 251.
182-همان .
183-وقعة صفين ، ص 140ـ141.
184-نساء (4)، آيه 74.
185-فتح (48)، آيه 1.
186-ر. ك . تفسير الميزان ، ج 18، تفسير سوره فتح .
187-ايـن سـخـن به معناى عدم تحقق وحدت وجودى ميان اسلام ناب
محمدى و ميان ديگر ائمه (ع) مـا نـيـست ، بلكه به معناى آن است كه امتيازهاى يگانه
اى كه نقش امام حسين (ع) دارد، عنوان باقى نگهدارنده اسلام را آن گونه كه بوده خاص
آن حضرت كرده است .
188-بـحـار الانـوار، ج 41، ص 295، بـاب 114، ح 18، بـه نقل
از الخرائج والجرائح (مخطوط).
189-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 308.
190-الفتوح ، ج 5، ص 24.
191-همان ، ص 25.
192-مقتل الحسين ، مقرم ، ص 65ـ66.
193-الارشاد، ص 243.
194-همان .
195-الفتوح ، ج 5، ص 71.
196-تاريخ ابن عساكر، زندگينامه امام حسين (ع)، ص 202، حديث
شماره 255.
197-ينابيع الموده ، ص 404.
198-الفتوح ، ج 5 ، ص 22.
199-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 287.
200-همان ، ص 288.
201-الارشاد، ص 248.
202-تاريخ ابن عساكر، ص 202، حديث شماره 255.
203-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 287.
204-بحار الانوار، ج 44، ص 331ـ332.
205-معالى السبطين ، ج 1، ص 215.
206-دلائل الامامه ، ص 184 شماره 102/7.
207-الفتوح ، ج 5، ص 70.
208-اللهوف ، ص 27.
209-اللهوف ، ص 29.
210-همان ، ص 26.
211-همان ، ص 29.
212-همان .
213-الارشاد، ص 226.
214-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 262؛ الارشاد، ص 220 با اندكى
تفاوت .
215-الارشاد، ص 247.
216-همان .
217-الفتوح ، ج 5، ص 31.
218-اللهوف ، ص 32.
219-الارشـاد، ص 251؛ تـاريـخ الطـبـرى ، ج 4، ص 304؛ الكامل
فى التاريخ ، ج 4، ص 48.
220-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 50.
221-مثير الاحزان ، ص 39ـ40.
222-الارشاد، ص 249ـ250.
223-الخرائج والجرائح ، ج 1، ص 253، حديث 7.
224-بحار الانوار، ج 45، ص 99، باب 37.
225-تـاريـخ ابـن عـسـاكـر، (زنـدگينامه امام حسين (ع)،
محمودى ، ص 211، حديث شماره 266.
226-همان ، ص 201، حديث شماره 255.
227-معالى السبطين ، ص 229ـ230.
228-مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 1، ص 232ـ222، الفتوح ، ج 5،
ص 79.
229-بحار الانوار، ج 44، ص 329، باب 37.
230-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 304.
231-تذكرة الخواص ، 217ـ218.
232-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 266.
233-اللهوف ، ص 44، به نقل از معالم الدين نرسى ، كلينى نيز
آن را با اندكى تفاوت در كـتـاب كـافـى ، ج 1، ص 260، شـمـاره 8، نقل كرده است .
(باب امامان به هنگام مرگ خويش آگاهند و جز به اختيار خودشان نمى ميرند).
234-بـگـو: اگـر شـمـا در خـانـه هـاى خـود هم بوديد، كسانى
كه كشته شدن براى آن ها نـوشـتـه شـده ، [قـطـعـا] بـا پـاى خـود بـه سـوى
قـتـلگـاه هـاى خـويـش مـى رفـتـنـد [آل عمران (3)، آيه 154].
235-اللهـوف ، ص 28ـ30، گـفـتـيـم كـه ايـن يـكى از ابعاد
است و تنها بعد نيست . زيرا خـوددارى امام (ع) از پذيرش پيشنهاد ملائكه را مى
توان اين گونه تفسير كرد كه رويدادهاى قـيام وى با اسباب طبيعى و عادى به انجام
برسد و نه با اعجاز و كارهاى خارق العاده ، تا آن كه ثواب و پاداش مجاهدت و شكيبايى
را به كمال ببرند. طبق آنچه در روايت ديگرى آمده است ، امام (ع) خود، دليل نجنگيدن
به وسيله ملائكه را بيان فرموده و گفته اند: اگر نزديكى اشياء بـه يـكـديـگـر و
ضـايع شدن پاداش نبود، به وسيله اينان با دشمن مى جنگيدم (اللهوف ، ص 26ـ27).
236-الفتوح ، ج 5، ص 20ـ21.
237-همان .
238-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 37.
239-همان .
240-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 287.
241-الارشاد، ص 248.
242-همان .
243-الفتوح ، ج 5، ص 17.
244-اللهوف ، ص 26.
245-بـحـار الانـوار، ج 41، ص 295، بـاب 114، حـديـث 18، بـه
نقل از الخرائج والجرائح (مخطوط).
246-كامل الزيارات ، ص 75، باب 4، حديث 15. سند روايت چنين
است : حديث كرد مرا پدرم ــرحـمـه الله ـ و گـروهـى از اسـتـادانـم از سـعـد بـن
عـبـدالله از عـلى بـن اسـمـاعـيـل بـن عـيـسى و محمد بن حسين بن ابى الخطاب ، از
محمد بن عمرو بن سعيد الزيات ، از عـبـدالله بـن بـكـيـر، از زراره از ابـى
جـعـفـر(ع) و هـمـه رجـال ايـن سـنـد ثـقـه انـد مـگـر عـبـدالله بن بكير كه ثقه
فطحى مذهب است ، بنابر اين روايت گرچه صحيح نيست ، ثقه هست . صاحب بصائر الدرجات در
ج 10، ص 481، باب 9، حديث 5، آن را بـه سـنـدى ديـگـر از امـام صـادق و بـا
تـفـاوتـى انـدك نـقـل كـرده اسـت ؛ و در الخـرائج والجـرائح ، ج 2، ص 771،
حـديـث 93 بـه طـور مـرسـل و بـا تـفـاوتـى انـدك نـقـل شـده است . در چند جاى بحار
نيز از جمله ج 44، ص 320 با تـفـاوتـى انـدك ، از كـتـاب مـحـمـد بـن ابـىطـالب ،
از كـتـاب الرسـائل كـليـنـى بـا سـنـدى كـه بـه امـام صـادق مـى رسـد نقل گرديده
است .
247-مقتل الحسين (ع)، مقرم ، ص 66.
248-حياة الامام الحسين بن على (ع)، ج 3، ص 44ـ45.
249-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 275.
250-همان ، ص 281.
251-همان ، ص 331.
252-ر. ك . مروج الذهب ، ج 3، ص 43.
253-در ايـن جـا نـبـايد يادآورى اين نكته را از ياد برد كه
خوارج نيز انقلاب ها و شورش هايى عليه امويان داشته اند (بلكه از شهادت امام على
(ع) تا عاشورا تنها گروهى بودند كه قيام كردند). ولى اينان موفق به شكستن چارچوب
دينى حكومت امويان نگشتند. زيرا امّت اسلامى به انحراف فكرى اينان از اسلام و خشونت
و درشتى و سنگدلى و تهى مغزى و تمايلشان به خـونـريـزى و عـدم پـرهـيـز از كـشـتـن
هـر انـسـانـى مـرد يـا زن ، پـيـر يـا خـردسـال آگاه بودند. اين امر موجب شد كه
امّت نه تنها آنان را نپذيرند بلكه در برابرشان بايستند.
254-حـيـاة الامـام الحـسـيـن بـن عـلى (ع)، ج 3، ص 342، بـه
نقل از مرآة الزمان فى تواريخ الاعيان ، ص 98.
255-ر. ك . كتاب (زينب الكبرى )، ص 142.
256-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 178.
257-ثورة الحسين (ع)، ظروفها الاجتماعيه و آثارها الانسانيه
، ص 264.
258-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 235.
259-بـرخـى مـى پـنـدارنـد كـه ايـن گـفـتـار مـا تـحـمـيـل
چـيـزى بـر روايات است كه در آن ها نيست ، در پاسخ بايد گفت : عزا و زيارت ـ بجز
پاداش اخروى ـ در زندگى فردى يا در زندگى اجتماعى تاءثيرهاى ديگرى نيز دارد كه از
آن هـا نـاشـى مـى گـردنـد و از نـوع اثـر طـبـيـعـى فـعـل مـحسوب مى شوند. اين
چيزى است كه با عقل انسان هاى عادى هم قابل درك و ترديدناپذير است ، تا چه رسد به
امام معصوم (ع)!
بـنـابـر ايـن مـفـهـوم سخن گفتن امامان تنها از پاداش هاى اخروى مترتب بر عزا،
زيارت و ديگر شـعـايـر حسينى بدون ذكر ديگر تاءثيرها، اين است كه آن بزرگواران به
سبب وجود شرايط خفقان آور آن روز از ذكر آن چشم پوشيده اند.
260-امالى طوسى ، ص 328ـ329، مجلس دوازدهم ، حديث شماره
656/103.
261-همان .
262-همان ، ص 321، مجلس يازدهم ، حديث شماره 650/97.
263-مقاتل الطالبيين ، ص 395ـ396.
264-ر. ك . شهداء الفضيله ، ص 288، 303 و 306.
265-همان .
266-همان .
267-امالى طوسى ، ص 499ـ500، مجلس دوازدهم ، حديث شماره
1095/2.
268-كمال الدين و تمام النعمه ، ج 1، ص 317، باب 30، حديث
شماره 3.
269-معانى الاخبار، ص 346، حديث شماره 1.
270-امالى صدوق ، ص 142، مجلس 31، حديث شماره 5.
271-دلائل الامامه ، ص 451ـ 452، حديث شماره 427/31.
272-بـه كـسـانـى كه جنگ بر آنان تحميل شده ، رخصت [جهاد]
داده شده است . چرا كه مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند و البته خدا بر پيروزى آن ها
سخت تواناست [حج (22)، آيه 39].
273-تفسير قمى ، ج 2، ص 84 ـ 85.
274-كمال الدين و تمام النعمه ، ج 2، ص 653 ـ 654، باب 57،
حديث شماره 19.
275-امالى صدوق ، ص 112، مجلس 27، حديث شماره 5.
276-فاطر (35) ، آيه 18.
277-علل الشرايع ، ص 229، باب 164، حديث شماره 1.
278-مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 400.
279-ر. ك . نـهـج الحق و كشف الصدق ، ص 173 ـ 184؛ حياة
الامام الحسين بن على (ع)، ج 1، ص 97ـ103.
280-الارشاد، ص 280ـ281.
281-البدايه والنهايه ، ج 8 ، ص 37.
282-انساب الاشراف ، ج 3، ص 151 ،حديث 13.
283-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع) محمودى ، ص
149، حديث 191.
284-همان ، ص 147، حديث شماره 189.
285-مـجـمـع الزوائد، ج 9، ص 186ـ187 بـه نقل از طبرانى در
الا وسط.
286-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 288.
287-الفتوح ، ج 5، ص 23.
288-تاريخ ابن عساكر، ص 155، حديث شماره 201.
289-البدايه والنهايه ، ج 8 ، ص 151.
290-مقتل الحسين (ع)، ابى مخنف ، ص 16.
291-مقتل الحسين (ع)، ابى مخنف ، ص 16.
292-اللهوف ، ص 38.
293-همان ، ص 10.
294-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 352؛ سر آن بزرگوار كه در كنار
(طفّ) [مدفون ] است ؛ خويشاوندى نزديكى [با پيامبر(ص)] دارد، تا ابن زياد آن برده
داراى نسبتى پست .
آرى شـمـار نـسـل (سـمـية ) چون ريگ بيابان فزون شد؛ اما امروز از خاندان (مصطفى )
نسلى نمانده است .
295-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 352.
296-همان ، ص 357.
297-امالى طوسى ، ص 367ـ368، مجلس 781/32.
298-بـحـار الانـوار، ج 44، ص 248، بـه نقل از مثير الاحزان
، ص 18ـ19، با اندكى تفاوت ؛ الفتوح ، ج 4، ص 325، با اندكى تفاوت .
299-مثير الاحزان ، ص 22.
300-تـاريـخ ابـن عـسـاكـر (زنـدگـيـنامه امام حسين (ع)،
محمودى ، ص 185، حديث شماره 235، مـحـمـودى گـويـد: طـبـرانـى نـيـز در حديث 41 و
42 از زندگينامه امام حسين (ع) از كتاب المعجم الكبير، جزء اول آن را نقل كرده است
.
301-مجمع الزوائد، ج 9، ص 187ـ188.
302-امالى صدوق ، ص 478، مجلس 87، حديث 5.
303-بحار الانوار، ج 41، ص 295، باب 114، حديث 18.
304-همان .
305-دلائل الامامه ، ص 183ـ184، شماره 101/6.
306-مستدرك الحاكم ، ج 3، ص 179.
307-ارشاد، 282.
308-همان .
309-مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 53.
310-همان .
311-سنن ابى داود، ج 4، ص 95، حديث شماره 4243.
312-بـحـار الانـوار، ج 44، ص 248، بـه نقل از مثير الاحزان
.
313-ارشاد، ص 192.
314-ر. ك . تـاريـخ ابـن عـسـاكـر (زنـدگـيـنامه امام حسين
(ع)، محمودى ، ص 239، حديث شماره 283.
315-ارشاد، ص 246.
316-تاريخ ابن عساكر، ص 212، حديث شماره 269.
317-شـرح نـهـج البـلاغـه ، ابـن ابـى الحـديـد، ج 16، ص 16،
بـه نقل از مدائنى .
318-صلح الحسن (ع)، ص 285، به نقل از مدائنى .
319-بحار الانوار، ج 44، ص 134.
320-دلائل الامامه ، ص 161ـ162.
321-اى كسانى كه ايمان آورده ايد، داخل اتاق هاى پيامبر
مشويد، مگر آن كه به شما اجازه داده شود [احزاب (33) ، آيه 53].
322-اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد، صدايتان را بلندتر
از صداى پيامبر(ص) مكنيد [حـجرات (49)، آيه 2]. 323-كسانى كه
پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مى كشند، همان كسانند كه خدا دلهايشان را براى
پرهيزگارى امتحان كرده است [حجرات (49)، آيه 3].
324-كافى ، ج 1، ص 302ـ303، حديث 3.
325-تاريخ مدينة دمشق ، ج 13، ص 291.
326-همان .
327-ر. ك . سليم بن قيس ، ص 81؛ كافى ، ج 8، ص 33 در ذكر
خطبه طالوتيه ؛ اختيار مـعـرفـة الرجـال ج 1، ص 38، شـمـاره 18؛ تـاريخ يعقوبى ، ج
2، ص 84ـ85. در ماءخذ اخير شـمـار كـسانى كه دعوت حضرت را اجابت كردند، با سه ،
چهارتن تفاوت ذكر شده است . همان طور كه نام كسانى كه دعوت وى را لبيك گفته اند نيز
با ديگر منابع تفاوت دارد.
328-نهج البلاغه ، صبحى صالح ، ص 102، خطبه شماره 74.
329-ر. ك . شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 312.
330-كافى ، ج 2، ص 242ـ243، شماره 4.
331-مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 237.
332-المـجتنى ، ص 23؛ أُسد الغابه ، ج 2، ص 14، با سندى كه
به ابن دريد مى رسد و اضافه هاى ميان دو كمانك نيز در آن ديده مى شود.
333-احتجاج ، ج 2، ص 10ـ11.
334-اخبار الطوال ، ص 220.
335-همان .
336-انساب الاشراف ، ج 3، ص 151، شماره 12.
337-اخبار الطوال ، ص 221.
338-اختيار معرفة الرجال ، ج 1، ص 325، شماره 176.
339-انساب الاشراف ، ج 3، ص 150، شماره 10.
340-كافى ، ج 8، ص 330، شماره 506.
341-الفتوح ، ج 8، ص 289.
342-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 122.
343-انساب الاشراف ، ج 3، ص 51، شماره 61.
344-انساب الاشراف ، ج 3، ص 151ـ152، شماره 13.
345-ارشاد، ص 221.
346-تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسين (ع)، ص 200، شماره
255.)
347-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 179.
348-زهر الا داب ، ج 1، ص 101.
349-اخبار الطوال ، ص 224.
350-انساب الاشراف ، ج 3، ص 152، حديث شماره 13.
351-تاريخ ابن عساكر (ترجمة الامام الحسين (ع)، محمودى ، ص
197، حديث شماره 254.
352-انساب الاشراف ، ج 3، ص 152، حديث شماره 13.
353-حياة الامام الحسين بن على (ع)، ج 2، ص 223.
354-انساب الاشراف ، ج 3، ص 156 ـ 157، شماره 15.
355-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 18، ص 327.
356-الحـسـيـن (ع) سماته و سيرته ، ص 115ـ116، نويسنده كتاب
مى گويد: آنچه را كـه ابـن عـسـاكـر نـقـل كـرده اسـت در بـيـرون دو كـمـانـك و
گـفـتـه هـاى بـلاذرى را در داخل آن آورده ايم ؛ و من معتقدم كه اصل نامه يكى است و
اختصار از راويان است .
357-اخبار الطوال ، ص 220.
358-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 187.
359-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 182.
360-ثورة الحسين (ع) ظروفها الاجتماعيه وآثارها الانسانيه ،
ص 138ـ143.
361-الفتنة الكبرى ، ج 2، ص 188.
362-نهج البلاغه ، صبحى صالح ، ص 143ـ144، خطبه شماره 98.
363-ثورة الحسين (ع)، ظروفها الاجتماعيه وآثارها الانسانيه ،
ص 153 ـ 155.
364-زهرالآداب ، ج 1، ص 101.
365-ثورة الحسين (ع) ،ظروفهاالاجتماعيه و آثارها الانسانيه ،
ص 152 ـ 155.
366-اختيار معرفة الرجال 1، 252 حديث 99.
367-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 18، ص 327.
368-ثورة الحسين (ع)، ص 158.
369-شـيـخ راضـى آل يـاسين نويسنده كتاب ارزشمند صلح الحسن
(ع) نيز بر همين باور است .
370-الامامة والسياسة ،ص 1.
371-اخبار الطوال ، ص 221.
372-انساب الاشراف ، ج 3، ص 151، حديث 13.
373-نـسـاء (4)، آيـه 59: اطـيـعـوا الله واطـيـعـوا الرسول
...
374-همان ، آيه 83: ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر...
375-انفال (8)، آيه 48: و قال لا غالب لكم اليوم فى الناس
وانى جارلكم ...
376-انعام (6)، 158.
377-الاحتجاج ، ج 2، ص 22ـ23.
378-احقاق الحق ، ج 11، ص 595.
379-الخرائج والجرائح ، ج 2، ص 811، حديث 20.
380-اثـبـات الهـداة ، ج 2، ص 583، حـديـث شـمـاره 37، فصل
هشتم .
381-بـحـار الانـوار، ج 60، ص 311، بـه نقل از كتاب محمد بن
بحر شيبانى ، معروف به ذهبى .
382-مناقب على بن ابى طالب ، ابن مغازلى ، ص 400، حديث شماره
454.
383-كفاية الاثر، ص 175ـ176.
384-حج (22)، آيه 19.
385-الخصال ، ج 1، ص 42ـ43، باب دوم ، حديث 30.
386-شمس (91)، آيه 1.
387-همان ، آيه 2.
388-همان ، آيه 3.
389-تفسير فرات كوفى ، ص 563، حديث 721.
390-شمس (91)، آيه 4. 391-بحار
الانوار، ج 24، ص 79، حديث 20.
392-نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 85، حديث 20.
393-نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 85، حديث 21.
394-اعراف (7)، آيات 200 ـ 201.
395-يوسف (12)، آيه 92.
396-اصل ضرب المثل عربى چنين است : (شنشنة اعرفها من اءخزم )
(اين عادتى است كه از اخزم مى شناسم ) كه مصراع يك بيت شعر است و از يك داستان
مشهور برگرفته شده است .
397-نفثة المصدور، ص 614ـ615.
398-كمال الدين ، ج 1، ص 317 ـ 318، ب 30، ح 4.
399-همان ، ص 317، ب 30، ح 3.
400-غيبة طوسى ، ص 190ـ191، حديث شماره 153.
401-تفسير منسوب به امام عسكرى (ع)، ص 309، حديث شماره 154.
402-كهف (18)، آيه 82.
403-تفسير عياشى ، ج 2، ص 337، ح 64.
404-علل الشرائع ، ج 9، حديث 1، باب 9.
405-مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 51.
406-صف (61)، آيه 8.
407-كتاب سليم بن قيس ، ص 206ـ209.
408-مائده (5)، آيه 63.
409-همان ، آيه 78.
410-همان ، آيه 44.
411-فى ء: غنيمت [يا غنيمتى كه بدون پيكار به دست مسلمين
بيفتد و از آن همه است ].
412-تحف العقول ، ص 171ـ172.
413 -حجر بن عدى كندى : عمرو بن عبدالبر در كتاب الاستيعاب گويد: حجر با وجود كمى
سـن و سـال در بـرابـر صـحـابـه بـزرگ ، از بـزرگـانـشـان بود. ديگرى گفته است : او
از قـهـرمـانان ؛ و پرچمدار پيامبر(ص) بود. او از سران و پارسايان به شمار مى رفت و
محبت و اخـلاص او نـسـبـت بـه امـيـرمـؤ مـنـان (ع) مـشهورتر از آن است كه باز گفته
شود. در جنگ صفين فـرمـانـده قـبـيـله كـنـده بـود و در جنگ نهروان فرماندهى جناح
چپ سپاه را داشت . او به حُجر خير مـشـهـور بـود... اعـمـش گويد: نخستين كسى كه در
اسلام به زجر كشته شد حجر بن عدى بود و نـخـسـتـيـن سـرى كـه از شـهـرى به شهر ديگر
هديه داده شد، سر عمرو بن حمق بود (الدرجات الرفيعه : ص 423ـ429).
اميرالمؤ منين به وى گفت : اگر روزى از تو بخواهند كه از من بيزارى بجويى چه خواهى
كرد؛ و چـه خواهى گفت ؟ گفت : يا اميرالمؤ منين ، به خدا سوگند، اگر مرا با شمشير
تكه تكه كنند و درون آتـشـى گـداخـتـه اندازند، اين كار را بر بيزارى جستن از تو
ترجيح خواهم داد. حضرت فـرمـود: اى حـجـر در هـر كـار خـيـرى مـوفـق بـاشـى ،
خـداونـد بـه خـاطـر اهل بيت پيامبرت به تو پاداش خير دهد. (سفينة البحار، ج 1، ص
223).
مـعـاويـه در سال 53 ه حجر بن عدى را كشت . او نخستين كسى بود كه در اسلام به طرز
فجيعى كـشـتـه شـد؛ زيـاد وى را هـمـراه نـوزده نـفـر ديـگـر از يـارانـش از اهـل
كـوفـه و چـهـار تن از ديگر جاها، از كوفه برد. چون به ((مرج عذراء) در دوازده ميلى
دمشق رسـيدند، پيك ، اخبارشان را به معاويه رساند. او مردى لوچ را فرستاد... چون به
آنان رسيد بـه حـجـر گـفت : اى سرگمراهى و معدن كفر و طغيان و دوستدار ابوتراب !
اميرالمؤ منين به من دستور داده است كه تو و يارانت را بكشم ، مگر آن كه از كفرتان
بازگرديد و صاحبتان را لعن كـنـيـد و از او بـيزارى جوييد. حجر و همراهانش گفتند:
شكيبايى بر تيزى شمشير از آنچه ما را بدان دعوت مى كنيد، براى ما آسان تر است ، و
رفتن نزد خداوند و پيامبرش و جانشين او نزد ما مـحـبـوب تـر از ورود در آتـش اسـت .
چـون حُجر براى كشته شدن پيش رفت ، گفت : بگذاريد دو ركـعـت نماز بخوانم ؛ و نمازش
را طولانى ساخت . به او گفتند: از بيم مرگ بود؟ گفت : نه ،من هـرگـز بـراى نـمـاز
تـطـهـير نكردم مگر آن كه نماز گزاردم و هرگز نمازى كوتاه تر از اين نـخـوانـده ام
؛ سـپـس پـيـش رفت و گردنش زده شد و ديگر يارانى كه با وى همسخن بودند نيز كـشـته
شدند. گفته شده است كه قتل آنان در سال پنجاهم هجرى بوده است . (مروج الذهب ، ج 3،
ص 12ـ13).
از جـمـله كسانى كه همراه حجر كشته شدند اينان بودند: پسرش همام ، قبيصة بن ضبيع
عبسى ، صـيـفـى بـن فـسـيـل ، شـريـك بـن شـداد حضرمى ، محرز بن شهاب سعدى و كرام
بن حيان عبدى (الدرجات الرفيعه فى طبقات الشيعه : 428).
عايشه به معاويه گفت : از رسول خدا(ص) شنيدم : در عذراء مردانى كشته خواهند شد كه
خداوند و اهل آسمان ها به خاطرشان در خشم شوند.
اخبار فراوانى نقل شده است كه چون معاويه در آستانه وفات قرار گرفت و نفس هاى آخر
را مى كشيد، مى گفت : اى حجر من با تو روزى سخت دراز در پيش دارم .
از ابـن اسـحـاق پـرسـيـدنـد مردم كى خوار شدند؟ گفت : هنگامى كه حسن بن على وفات
يافت و معاويه زياد را برادر خود خواند و حجر بن عدى كشته شد (الدرجات الرفيعه ، ص
429).
414-عـمـرو بـن حمق خزاعى : صحابى رسول خدا (ص) و از ياران
اميرالمؤ منين على (ع)، كـه در هـمـه جـنـگ هـا بـا آن حـضـرت شـركـت داشـت
(اخـتـيـار مـعـرفـة الرجال : ج 1، ص 248).
زيـاد، پـسـر سـمـيـه ، حـجـر بـن عـدى را به مكر دستگير كرد و در طلب يارانش
برآمدند ((به دنبال آن ، عمرو بن حمق بيرون آمد تا به موصل رسيد؛ و رفاعة بن شدّاد
نيز همراهش بود. آن دو در كـوهـى در آن جـا پـنـهـان شـدنـد. چـون خـبـرشـان را
بـراى حـاكـم مـوصـل بـردنـد، نـزد آنـان آمـد و آن دو نـيـز بـا وى به مقابله
برخاستند، اما عمرو به بيمارى اسـتسقا دچار بود و قدرت دفاع نداشت . ولى رفاعه كه
جوانى نيرومند بود بر اسب نشست تا از عـمـرو دفـاع كـنـد. وى گـفـت : دفاع تو به
حال من سودى ندارد، به فكر نجات خود باش ! رفاعه بر آنان حمله كرد و آنان راه بر او
گشودند و او نجات يافت . عمرو را اسير گرفتند و نـزد حـاكم موصل بردند. وى
عبدالرحمن بن عثمان ثقفى ، معروف به ((ابن امّ حكم ) و خواهرزاده مـعـاويـه بـود.
او موضوع عمرو را به معاويه نوشت ؛ و معاويه براى او چنين نوشت : گمان مى رود كـه
وى بـا زوبـيـنـى كه همراه داشته نُه ضربه به عثمان زده است . پس او را نيزه بزن .
چـنـان كـه او عـثـمـان را زد. عـمـرو را بـيـرون آوردنـد و بـر او نـيـزه زدنـد و
او بـا ضـربـه اول يـا دوم جان باخت . (الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 477). سرش را
براى معاويه فرستاد و ايـن نـخـسـتين سرى بود كه در اسلام حمل شد (نفس المهموم ، ص
143). معاويه آن را بر نيزه كـرد و ايـن نـخـسـتـيـن سـرى بـود كـه در اسـلام نـصـب
شـد (اخـتـيـار مـعـرفـة الرجـال ، ج 1، ص 250). مـعـاويه سر عمرو را براى همسرش
فرستاد. او سر را در دامن نهاد و گـفـت : زمـانـى دراز او را از مـن پـنـهـان
داشـتـيـد و كشته اش را به من هديه داديد؟ خوش آمدى اى سـربـرافـراشـته و نه
فروافتاده . اى پيك آنچه را كه مى گويم به معاويه برسان : خداى خون بهايش را بطلبد
و عذاب خشمش را با شتاب فرو فرستد. او كارى زشت و شگفت انجام داده است و مردى
نيكوكار و پارسا را به قتل رسانده است (الاختصاص ، ص 17).
معاويه در امان نامه اى براى عمرو بن حمق چنين نوشته بود: اما بعد، خداوند آتش را
خاموش كرد و فتنه را فرونشاند و سرانجام را براى پرهيزگاران قرار داد. تو از ديگر
يارانت بلند همت تـر نـيـسـتـى و كـارى بـرتر از آنان هم نكرده اى ، همه آنان به
اطاعت من تن داده و به فرمانم درآمـده انـد. حـال بـه هر دليلى كه تا كنون كُندى
كرده اى ، اينك به مردم بپيوند، كه اين كار گناهان گذشته ات را مى پوشاند و نيكى
هاى كهنه ات را احيا مى كند. گمان نمى كنم اگر تو باقى بمانى و تقوا پيشه كنى و
خويشتندار باشى و نيكى كنى ، من كم تر از پيشينيان باشم . بـنـابـر ايـن در پـنـاه
خـدا و در پـنـاه رسـول او ايـمـن نـزد مـن بـيـا كـه از حـسـد دل ها و كينه سينه
ها محفوظى و گواه ، تنها خدا بس است ) (الاختصاص ، ص 16).
عـمـرو بن حمق به على (ع) گفت : به خدا سوگند به خاطر اين كه مالى از دنيا به من
بدهى و يا به قدرتى برسم كه آوازه ام بلند گردد نزدت نيامده ام ، فقط به اين خاطر
آمده ام كه تو پـسـر عموى رسول خدايى و از مردم به خودشان سزاوارترى و همسر فاطمه
زهرا سرور زنان عـالمـى . پـدر نسل باقيمانده از پيامبرى ، درميان مهاجران و انصار
بيش ترين سهم را در اسلام دارى . بـه خدا سوگند، اگر مرا وادار سازى كه تا ابد، كوه
هاى استوار را جابه جا كنم و آب دريـاهـاى لبـريـز را بـكـشـم و شـمـشـيـر در دسـت
مـن بـاشـد، آن را بـر روى دشـمنانت بكشم و دوسـتـدارانـت را بـا آن نـيـرو دهـم ؛
و خـداونـد بـدان وسيله آوازه ات را بلند و حجت تو را آشكار گـردانـد، بـا ايـن همه
گمان ندارم همه حقى را كه تو بر گردنم دارى ادا كرده باشم . در اين هنگام على (ع)
فرمود: ((خدايا قلبش را به فروغ يقين روشن و او را به راه راست هدايت كن . اى كاش
در ميان شيعيانم صد تن مثل تو داشتم !) (الاحتجاج ، 14 و 15). منقرى نيز اين روايت
را با اندكى تفاوت نقل كرده است (ر. ك . وقعة صفين ، ص 103 ـ 104).
امـيـرالمؤ منين (ع) خبر قتل عمرو را به دوستان خويش داده و فرموده بود: اى عمرو،
تو پس از من كـشـته مى شوى ، و سرت را مى گردانند و آن نخستين سرى است كه در اسلام
از جايى به جاى ديـگـر برده مى شود و جاى كشنده تو در جهنم است (الدرجات الرفيعه فى
طبقات الشيعه ، ص 433).
415-داسـتـان بـرادر خـوانـدگـى مـعـاويـه و زيـاد بـن
عـبـيـد بـا ايـن عـنـوان كـه او از نسل ابى سفيان است هيچ دليل شرعى ندارد و يكى
از نمونه هاى فراوان سبك شمرده شدن احكام شـرعى به وسيله معاويه است . امام (ع)
علاوه بر آن كه از اين بُعد با معاويه احتجاج كرد، يك بـعـد مهم ديگر از اين كار
زشت را نيز مورد انتقاد قرار داد؛ و آن بعد روحى اى بود كه هدف اين بـرادرخواندگى
را تشكيل مى داد. دليل اين كه امام تعبير ((سپس او را مسلط كردى ) را به كار برد
اين بود كه پيش از اين برادر خواندگى ، زياد نسبت به موالى تعصب مى ورزيد. چرا كه
خـود را از موالى ثقيف مى دانست ؛ و نسبت به آنان دلسوزى مى كرد و نيرنگ ها و كينه
هاى قومى عـربـى را از آنـان دفـع مـى كـرد، چـنـان كـه عـمـر را از اجـراى نـقـشـه
قتل موالى كه براى ابوموسى اشعرى نوشت ، بازداشت . معاويه پس از اين برادرخواندگى
او را در نـامـه اى چـنـيـن نـكـوهش كرد: ((ابوموسى در اين باره با تو مشورت كرد و
تو او را نهى كرده دستور دادى كه باز گردانده بشود و او نيز بازش گرداند؛ و تو نامه
را نزد عمر بردى ، و آنـچـه را كه كردى به خاطر تعصب نسبت به موالى بود؛ و تو در آن
روز مى پنداشتى كه بنده اى از ثقيفى و آن قدر به گوش عمر خواندى تا او را از نظرش
پشيمان كردى ...) (سليم بـن قيس : 174ـ179). پس از آن كه معاويه او را برادر خود
خواند، از وابستگى به موالى آزاد شـد و از نـظـر روحـى از آنـها جدا گرديد. پس از
آن با وحشى گرى بى نظيرى دست ستم بر آنان ـ و همه شيعيان ـ گشود چنان كه امام (ع)
نيز يادآور شدند.
416-حـضرميان عبدالله بن يحيى حضرمى و جماعتش هستند كه همان
گونه كه امام (ع) نيز توصيف فرموده است ، زياد آنان را به فرمان معاويه كشت و مثله
كرد.
((از امـيـرالمـؤ مـنـين (ع) نقل شده است كه در روز جمل به عبدالله بن يحيى حضرمى
فرمود: مژده بـاد تـو را اى يـحـيـى . تـو و پـدرت بـه حـق از ((شـرطـه خـمـيـس )
هـسـتـيـد. هـمـانـا رسـول خدا(ص) از نام تو و پدرت در شرطه خميس به من خبر داد و
خداوند به زبان پيامبرش شما را شرطه خميس نام نهاد) (اختيار معرفة الرجال ، ج 1، ص
24، شماره 10).
شـرطـه خـمـيـس : خـمـيـس بـه مـعـنـاى سـپـاه اسـت كـه در آن دوره از پـنـج بـخـش
تشكيل مى شد. جلودار، قلب ، ميمنه ، ميسره و مؤ خّره . شرطه خميس نخستين فوج سپاه
است كه در جـنـگ حـضـور مى يابد و آماده مرگ مى شود. شمار شرطه خميس در سپاه
اميرالمؤ منين (ع) شش يا پـنـج هـزار مـرد بـود. مـردى از اصـبـغ بـن نـبـاتـه
پرسيد: اى اصبغ چگونه شرطه خميس نام گـرفـتـيـد؟ گـفـت : مـا بـرايـش (عـلى (ع)
خـويش را آماده كشتن كرديم و او براى ما پيروزى را تضمين كرد. (اختيار معرفة الرجال
، ج 1، ص 25 و 321 شماره 165).
417-فـرازهـايـى از ايـن نامه را در بخش هاى پيشين بحث ديديم
. در اين جا همه آن نامه را بـه عـنـوان يـك متن احتجاجى كامل كه كاشف يكى از نشانه
هاى عمومى روش امام در رويارويى با معاويه است آورديم.
418-اخـتـيـار مـعـرفـة الرجـال ، ج 1، ص 259 شـمـاره 99.
مـا بـه جـاى واژه هـاى پـيچيده رجال كشى ، از واژه هاى روشن متن بحار الانوار، ج
44، ص 212ـ214، شماره 9 استفاده كرديم .
419-الاحتجاج ، ج 2، ص 19ـ20.
420-دعائم الاسلام ، ج 2، ص 133، حديث شماره 468.
421-كامل مبرّد، ج 3، ص 208.
422-اغانى ، ج 17، ص 189.
423-الاحتجاج ، ج 2، ص 23ـ24.
424-كافى ، ج 6، ص 19، حديث 7.
425-مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 38ـ39.
426-حـيـاة الامـام الحـسـيـن بـن عـلى (ع)، ج 2، ص 35، بـه
نقل از المناقب والمثالب از قاضى نعمان مصرى ، ص 61.
427-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع) ص 160ـ161،
حديث 205.
428-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع)، ص 160ـ161،
حديث 205.
429-مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 66.
430-همان ، ص 65.
431-عـيـون اخـبار الرضا، ج 2، ص 43ـ44، شماره 154. عبارت
ميان دو كمانك متن روايتى است كه در صحيفه امام رضا(ع)، حديث 177 آمده است .
432-نحل (16) آيه 23.
433-تفسير عياشى ، ج 2، ص 257، حديث 15.
434-تحف العقول ، ص 177 ـ 178.
435-المحلّى ، ج 8، ص 514 ـ 515.
436-اعيان الشيعه ، ج 1، ص 580.
437-همان.
438-انساب الاشراف ، ج 3، ص 151، حديث شماره 13.
439-اخبار الطوال ، ص 211.
440-بحار الانوار، ج 27، ص 127ـ128، حديث 118.
441-بحار الانوار، ج 67، ص 246، حديث 85.
442-اختيار معرفة الرجال ، ج 1، ص 331ـ332، حديث 182.
443-الاحتجاج ، ج 1، ص 7ـ8.
444-همان.
445-اختيار معرفة الرجال ، ج 1، ص 332، حديث 183.
446-الخرائج والجرائح ، ج 1، ص 245ـ246، شماره 1.
447-مـسـتـدرك الوسـائل ، ج 7، ص 192ـ193، بـاب 17، حـديـث
شـمـاره 7، بـه نقل از مجمع البحرين در مناقب السبطين از ولى الله رضوى .
448-الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 503ـ504.
449-الاستيعاب ، دار الجيل ، بيروت ، ج 1، ص 391.
450-الامـامـه والسـيـاسـه ، ج 1، ص 173ـ176.
451 -الامـامه والسياسه ، ج 1، ص 176 ـ 177.
452-ر. ك . الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 506.
453-همان ، ص 506.
454-الامامه والسياسه ، ج 1، ص 179.
455-همان.
456-همان ، ص 180.
457-الامـامـه والسـيـاسـه ، ج 1، ص 182. مـتـن كـامـل پاسخ
امام (ع) در احتجاج هاى آن حضرت عليه معاويه و بنى اميه (به روايت كشى ) آورده ايم
. مراجعه كنيد.
458-همان ، ص 182 ـ 183.
459-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 185 ـ 188.
460-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 189ـ190.
461-الفتوح ، ج 4، ص 339.
462-الفتوح ، ج 4، ص 343.
463-براى مثال ، عبدالله العلايلى در كتاب ((الامام الحسين
(ع) خود با آن كه مدعى است ، آن را بسيار محققانه نوشته و گزارش هاى پراكنده تاريخى
را در قالب تحليلى جامع ارائه داده است و به استنتاج هاى منطقى و درست دست يافته
نيز به چنين گردابى درافتاده است.
464-ترجمة الامام الحسين ، ابن عساكر، ص 5.
465-الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 458ـ459.
466-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 173.
467-تاريخ يعقوبى ، ج 1، ص 166.
468-اختيار معرفة الرجال (رجال كشى )، ج 1، ص 177، شماره 77.
469-آس : ريحان شامى ، مورد، آس.
470-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع)، ج 8، حديث
شماره 6.
471-ميزان الاعتدال ، ج 3، ص 201.
472-نفس المصدر، ج 3، ص 205.
473-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 220.
474-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 239.
475-الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 490.
476-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 213.
477-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 187.
478-الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 317 (ادارة الطباعة المنيريه
، مصر، چاپ نخست ).
479-كتاب الامالى (النوادر منه )، ابوعلى قالى ، دار الكتب
العلميه ، بيروت ، لبنان ، ج 3، ص 175 ـ 176.
480-الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 508 ـ 511.
481-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 190 ـ 191.
482-اختيار معرفة الرجال (رجال كشى )، ج 2، ص 700، شماره
742.
483-ميزان الاعتدال ، ج 4، ص 35 ـ دارالفكر.
484-البدايه والنهايه ، ج 8، ص 144.
485-محاسن الوسائل فى معرفة الاوائل ...؟
486-انعام (6)، آيه 28.
487-الفتنة الكبرى ، ج 2، ص 244.
488-الفتنة الكبرى ، ج 2، ص 244.
489-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 5.
490-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 240ـ241.
491-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 6.
492-حياة الامام الحسين 7، ج 2، ص 197.
493-تـاريـخ الطـبرى ، ج 4، ص 238ـ239. شيخ صدوق نيز در كتاب
امالى (ص 129، مجلس سى ام ، حديث شماره 1) همين وصيت نامه را، با تفاوت ، از امام
صادق از باقر از سجاد(ع)نقل كرده است . در آن جا آمده است : ((چون معاويه در آستانه
مرگ قرار گرفت ، پسرش ، يزيد مـلعـون را فـراخواند و او را در حضور خويش نشاند و
گفت :...) و اين كاشف از آن است كه يزيد وصيت نامه را به طور حضورى از پدرش دريافت
داشته است .
و در آن آمده است : ((... اما عبدالله عمر باتوست پس همراهش باش و او را
وامگذار...) اين در واقع كاشف از ارتباط پسر عمر با جريان نفاق و تاءييد حكومت اموى
است ، هر چند كه خود حكومت ، وى را يـكـى از دشـمـنـانى كه از آن ها بيم داشت
وانمود مى كرد. عبدالله عمر نيرويى اموى بود كه بـه دروغ در صـف مـخـالفـان درآمـد؛
و كـسـى كـه در گـفـت و گـوهـاى وى بـا امـام حـسـيـن (ع) تاءمل بورزد اين حقيقت را
به روشنى درمى يابد.
و در آن آمـده اسـت : ((امـا حـسـيـن بـن عـلى مـنـزلت او را از رسـول خـدا(ص) مـى
دانـى ، او از گـوشـت و خون رسول خدا(ص) است و دانستى كه ناگزير، عـراقـيان او را
به سوى خود خواهند كشيد و آن گاه او را رها و تباه خواهند ساخت . چنانچه بر او دسـت
يـافتى حق و منزلت او را نسبت به رسول خدا(ص) بشناس و او را بر كارش مؤ اخذه مكن و
بـا وجـود ايـن مـا بـا او آمـيـخـتـه ايـم و پـيـونـد داريـم مـبـادا بـه او بدى
برسانى و يا از تو نـاخـوشـايندى ببيند...). اين كاشف از آن است كه موضع معاويه
پرهيز از رويارويى آشكار با امـام اسـت و ايـن كـه چـنـانـچـه ايـن رويـارويـى
آشـكـار روى دهـد، مـورد عـفـو قـرار گـيـرد ـ و مـا دليـل ايـن مـوضـعـگـيرى را در
متن بيان كرديم ... اين چيزى است كه منابع هر دو فرقه تشيع و تسنن آن را ذكر كرده
اند و اين احتمال كه وصيت را به دروغ به معاويه نسبت داده باشند، بسيار ضعيف مى
سازد.
494-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 238؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص
6.
495-ر. ك . حياة الامام الحسين (ع)، ج 2، ص 236 ـ 238.
496-همان ، ص 239.
497-حـيـاة الامـام الحـسـيـن (ع)، ج 2، ص 239، بـه نـقـل از
بـحـث اسـتـاد عـبـدالهـادى مـخـتـار، در مـجـله الغـرى ، سال هشتم ، شماره هاى 9 و
10.
498-شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 18، ص 327.
499-نـسـطـوريـه : جـماعتى از نصارا كه با ديگران مخالفند و
در زبان رومى نسطروس خوانده مى شوند. (لسان العرب ، نسطر: ج 5، ص 206).
500-الامام الحسين (ع)، علايلى ، ص 58ـ59.
501-البدايه والنهايه ، ج 8، ص 250.
502-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 220.
503-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 187.
504-البدايه والنهايه ، ج 2، ص 258.
505-معالم المدرستين ، ج 3، ص 24 به نقل از انساب الاشراف .
506-الفتنة الكبرى ، ج 2، ص 237.
507-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 140.
508-تاريخ بعقوبى ، ج 2، ص 242.
509-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع)، ص 208، حديث
260.
510-همان ، ص 207، حديث 259.
511-الامام الحسين ، علايلى ، ص 59ـ60.
512-تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، ص 235.
513-مقتل الامام الحسين ، مقرّم ، ص 350.
514-مقتل الحسين ، خوارزمى ، ص 59 ـ 60.
515-ر. ك . تـاريخ الطبرى ، ج 4، ص 238ـ239؛ امالى صدوق ، ص
129، م 30، حديث 1.
516-ر. ك . معالم المدرستين ، ج 3، ص 202ـ203.
517-مروج الذهب ، ج 3، ص 77.
518-الامام الحسين ، علايلى ، ص 345ـ346.
519-بـرخـى از مـورخـان دربـاره نـام حـاكـم مـديـنـه نـظـر
ديـگـرى دارنـد، مـثـل ابـن قـتـيـبـه ديـنـورى كـه نـام حـاكـم مـديـنـه را خـالد
بـن حـكـم نقل كرده است.
520-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 241.
521-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 206.
522-الفتوح ، ج 5، ص 10.
523-همان ، ص 11 ـ 12.
524-الفتوح ، ج 5، ص 12.
525-مگر آنچه در تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع)،
تحقيق محمودى ، ص 198 حـديـث 225) در اين باره آمده است :((حسين و عبدالله بن زبير
همان شب رهسپار مكه شدند و فردا صـبـح مـردم بـراى بـيـعـت يـزيـد رفـتند، و چون در
جست و جوى حسين و ابن زبير برآمدند پيدا نـشـدنـد). ايـن روايـت عـلاوه بـر آن كـه
بـا روايـت مـشـهـور و ثابتى كه مى گويد، ابن زبير حـداقـل يك يا دو شب پيش از امام
(ع) از مدينه خارج شد، منافات دارد؛ و سند آن دست كم به سبب جـويـريـة بـن اسـمـاء
كه امام صادق درباره اش فرمود: ((اما جويريه ، زنديقى است كه هرگز رسـتـگـار نـمـى
شـود،) ضـعـيـف اسـت (اخـتـيـار مـعـرفـة الرجـال : رجال كشى )، ج 2، ص 700، حديث
742.
526-الفتوح ، ج 5، ص 17 ـ 18.
527-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 250؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص
14 با تفاوت.
528-الفتوح ، ج 5، ص 10.
529-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع)، ص 199، حديث
255.
530-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 241.
531-الكـامل فى التاريخ ، ج 4، ص 14ـ15؛ تاريخ الطبرى ، ج 4،
ص 250ـ251، با تفاوت.
532-الامامة والسياسة ، ج 1، ص 206.
533-هرگاه كه پسر عمر چنين بوده است و همه مورخان هم بر اين
قضيه اتفاق نظر دارند، پـس چگونه به عنوان يكى از سران مخالف در روايات راه يافته
است ؟! و بعد از آن كى پسر عـمـر مـخـالفـت كـرده اسـت ؟ كـسـى كـه در گـفـت و
گـوهـاى وى بـا امـام حـسـيـن تـاءمـل بـورزد، در مـى يـابد كه پسر عمر يكى از زبان
هايى بود كه به حكومت اموى خدمت مى كـرد. در روايـت امـالى صـدوق (ص 129، مجلس 30،
حديث 1) گذشت كه معاويه در وصيتش به يزيد گفت : ((اما پسر عمر با توست او را داشته
باش و او را وامگذار).
534-گـفـتـيـم كـه عـبـدالرحـمـن بـن ابـى بـكـر در روزگـار
مـعـاويـه مـرد. هـمـچـنـيـن قـابـل توجّه است كه در اين قضيه هيچ اثرى از وى ديده
نمى شود، جز آن كه از دعوت شدگان بود.
535-ببينيد كه بازهم در اين جا اثرى از عبدالرحمن بن ابى بكر
و عبدالله بن عمر نيست ، جايى كه شايسته است كه بر طبق سياق داستان حضور داشته
باشند.
536-الفتوح ، ج 5، ص 10ـ13.
537-همان ، ص 13.
538-الارشاد، ص 221.
539-در تاريخ الطبرى (ج 4، ص 251) آمده است : ((و پيوند بهتر
از بريدن است ).
540-بقره (2)، آيه 156.
541-در تـاريـخ الطـبـرى (ج 4، ص 251) آمـده است : و نمى
بينم كه تو اين را به طور سرى از من بپذيرى ، بدون آن كه آشكارا نزد مردم اعلام كنم
. گفت : بلى . در الامامة والسياسة (ج 1، ص 206) آمـده است : در بيعت پنهانى خيرى
نيست ، و خير در آشكار است و آن گاه كه مردم حاضر شدند، كار يكى مى شود). در ارشاد
(ص 21) آمده است : گمان ندارم كه تا آشكارا بيعت نكنم و مردم آن را ندانند، بيعت
پنهانى مرا بپذيرى.
542-در تاريخ الطبرى (ج 4، ص 252) آمده است : سپس بيرون آمد
و بر يارانش گذشت و آنان همراهش رفتند تا به منزلش رسيد.
543-در ارشاد (ص 221ـ222) آمده است : مروان گفت : به خدا
سوگند اگر اين ساعت حسين از نزد تو بيرون رود و بيعت نكند چنين فرصتى هرگز به تو
دست نخواهد داد تا آن كه كشتار مـيـان شـمـا و او بسيار شود مرد را حبس كن و نبايد
از نزد تو بيرون رود تا آن كه بيعت كند يا گـردنـش را بـزنـى . حـسـيـن در اين
هنگام از جا برخاست و گفت : اى پسر كبودچشم ، تو مرا مى كشى يا او!؟ به خدا سوگند
دروغ گفتى و مرتكب گناه شدى ...
544-الفتوح ، ج 5، ص 13ـ14.
545 -در فـصـل نـخـسـت زيـر عـنـوان ((اخـبـار مـربـوط بـه
كـشـتـن آن حـضـرت ) بـه تـفصيل گفتيم كه در آن دوران اخبارى درباره آشوب ها و فتنه
ها از پيامبر(ص)، اميرالمؤ منين و خـود امـام حـسـيـن (ع) مـيـان مردم دهان به دهان
مى گشت مبنى بر اين كه حسين (ع) با گروهى از بـرگـزيـدگـان از يـارانـش در كـربـلا
از زمـيـن عـراق كـشـتـه مـى شـود و قـاتـل او هم يزيد است . بلكه اصحاب على (ع)
هرگاه عمر سعد به مسجد مى آمد با اشاره به او مـى گـفـتند: اين كشنده حسين بن على
است . تا آن جا كه عمر شكايت اين موضوع را به خود امام حـسـيـن (ع) بـرد؛ و بر
پژوهشگران پوشيده نيست كه اموى ها به عنوان بخشى از جريان نفاق به چنين اخبارى
توجّه بسيار زيادى داشتند.
546-خـدا فـقـط مـى خـواهـد آلودگـى را از شـمـا خـانـدان
[پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.[احزاب (33)، آيه 33].
547-الفتوح ، ج 5، ص 16ـ17.
548-الفتوح ، ج 5، ص 18.
549-همان.
550-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع)، ص 200، حديث
255.
551-انساب الاشراف ، ج 3، ص 156، حديث 15.
552-ارشاد، ص 221.
553-الفتوح ، ج 5، ص 14.
554-الفتوح ، ج 5، ص 21.
555-بقره (2)، آيه 156.
556-الفتوح ، ج 5، ص 17.
557-الفتوح ، ج 5، ص 18.
558-همان.
559-همان.
560-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 248ـ249.
561-اللهوف ، ص 13.
562-تـذكـرة الخـواص ، ص 214؛ و ايـن بـا نـقل ارشاد (ص 222)
سازگار است كه مى گويد: حسين (ع) آن شب (يعنى شب ديدار با والى ) را در مـنـزلش بـه
سـر بـرد، و آن شـب شـنـبـه ، سـه شـب مـانـده از رجـب سـال شصت هجرى بود. آن شب را
دست از او برداشتند و بر او اصرار نكردند. پس حسين (ع) از تاريكى همين شب يعنى شب
يك شنبه دو روز مانده از رجب رهسپار مكّه گرديد.
563-وى يـزيد بن مفرغ شاعر مشهور است و اين بيت در منابع
ديگر نيز با اندكى تفاوت نقل شده است.
564-تذكرة الخواص ، ص 214.
565-الفتوح ، ج 5، ص 18؛ بحار الانوار، ج 44، ص 327ـ328، با
اندكى تفاوت.
566-همان ، ص 16ـ17؛ تفصيل ديدار ميان امام (ع) و مروان را
در فصل سوم زير عنوان ((مروان ... و هدف دوگانه ) آورده ايم.
567-الفتوح ، ج 5، ص 18-19؛ در حاشيه آمده است : حدادى گويد:
آن گاه پيامبر(ص) دست و سرش را به آسمان بلند كرد و گفت : پروردگارا بر شكيبايى
حبيبم بيفزاى و پاداش او را بزرگ گردان (به نقل از حاشيه مقتل ).
568-هـمـان ، مـتـاءسـفـانـه ابـن اعـثـم كـوفـى در ايـن
خـبـر دچـار غـفـلت يـا جـهـل شـده اسـت (و ديـگـر مـورخـان نـيـز ايـن را از وى
گـرفته اند)، آن جا كه مى گويد:((حسين هـراسـان از خـواب بـرخـاسـت و خـوابـش را
بـاز گـفت ). بايد ديد آيا ممكن است كه سيدالشهدا هـراسـان شـود و از مـژده شـهـادت
و مـرتـبـه اى بـلنـد بـرخـود بـلرزد؟ يـا ايـن كـه شـادمـان و خـوشـحـال مـى شـود.
آن هم در حالى كه از همان دوران كودكى منتظر اين شهادت بود و آن را به مردم خبر مى
داد.
569-همان ، ص 19 ـ 20.
570-كامل الزيارات ، ص 96.
571-مـعـالى السـبـطـيـن ، ج 1، ص 214ـ215؛ نـويـسـنده
ماءخذى كه اين جزئيات را از آن نقل كرده ، ذكر نكرده است.
572 -بـحـار الانـوار، ج 44، ص 331ـ332؛ الخـرائج والجـرائح
، ج 1، ص 253ـ254، باب 4، حديث 7، با اندكى تفاوت .
573-الغيبة ، شيخ طوسى ، ص 195، حديث 109.
574-الصراط المستقيم ، ص 161 (سخن درباره زين العابدين (ع).
575-اللهوف ، ص 11ـ12، عمر اطرف ؛ عمر بن امام اميرالمؤ منين
، على بن ابى طالب ، و آخرين فرزند ذكور وى است . مادرش صهباء تغلبيه است كه او و
رقيه ، دختر اميرالمؤ منين ، را بـاهـم بـه دنيا آورد. عمر در سن 77 سالگى و به
قولى در 75 سالگى از دنيا رفت (ر. ك .سـفـيـنـة البـحار، ج 2، ص 272). وى از كسانى
است كه از يارى امام (ع) سرباز زد و تاريخ بـراى وى در ايـن بـاره عذرى ذكر نكرده
است . او بر سر صدقات پيامبر و اميرالمؤ منين با امام سـجـاد(ع) بـه مـنـازعـه
برخاست . ولى اين امر موجب نشد تا امام پيوندش را با او قطع كند؛ و دخـتـرش ،
خـديـجة ، را به همسرى فرزندش محمد بن عمر درآورد.(ر. ك . بحار، ج 42، ص 93، بـاب
120، حـديـث 20)، گفته اند كه عمر در حجاز نزد مختار آمد و مختار از او پرسيد: آيا
نامه محمد بن حنفيه با تو است ؟ عمر گفت : نه . پس مختار او را راند. عمر نزد مصعب
بن زبير رفت .مـصـعـب در راه به استقبالش رفت و صد هزار درهم به او جايزه داد. او
همراه مصعب در جنگ حضور يـافـت و هـمـراه ديـگـر كـشـتـه شـدگـان او نـيـز كـشـتـه
شـد. (ر. ك . اخـبـار الطوال ، ص 306ـ307).
-ارشـاد، ص 222ـ223، مـحـمـد بـن حنفيه : وى محمد بن امام على بن ابى طالب است و
حـنـفـيـه ، لقـب مـادر اوسـت . مـادرش خـَولة دخـتـر جـعـفـر بـن قـيـس بـن سـلمـة
بـن ثـعـلبـة بـن دول بـن حـنـفـيـه اسـت . او از اسـيران يمامه بود كه به اسارت
كارگزاران اميرالمؤ منين درآمد و قـصـد فـروش وى را داشتند، اما على (ع) او را به
همسرى خويش برگزيد. محمد دوستدار حسين (ع) بـود و پـس از آن كـه حجر الاسود به سخن
درآمد و بر امامت على بن الحسين گواهى داد، وى را نـيـز دوسـت مـى داشـت .
امـيرالمؤ منين (ع)، محمد را در صحنه هاى پيكار پيش مى انداخت اما به حـسـنـيـن (ع)
ايـن اجـازه را نـمـى داد و مـى گـفـت : او فـرزنـد مـن اسـت و ايـن دو فـرزنـدان
رسول خدايند. برخى خوارج به محمد حنفيه گفتند: چطور كه پدرت به تو اجازه پيكار مى
داد و به آن دو نه ؟ گفت : من بازوان اويم و آن دو چشم هايش ، و او با دست از چشمان
خويش دفاع مى كـنـد. (ر. ك . تـنـقـيـح المـقـال ، ج 3، ص 111ـ112). مـحـمـد در
سـال هـشـتـاد يـا 81 هـجـرى (طـبـق آنـچـه در تـنـقـيـح المـقـال آمـده اسـت ) و
در سال 84 (طبق آنچه در كمال الدين و تمام النعمه ، ج 1، ص 36 آمده است ) از دنيا
رفت . درباره ايـن كـه چـرا وى به كاروان حسينى نپيوست ، مشهور آن است كه بيمار و
رنجور بود. علامه حلى در ايـن بـاره گـويـد: امـا سـربـاز زدن وى از يـارى حـسـيـن
، نـقل شده است كه بيمار بود؛ و در غير بيمارى هم احتمالش اين است نسبت به آنچه بر
سر حسين آمد، از قتل و جز آن ، بى خبر بود. (بحار، ج 42، ص 110).امـا احـتمال اين
كه وى از سرنوشت امام بى اطلاع بود بسيار بعيد مى نمايد، چرا كه روايت هاى فـراوانى
در اين باره از پيامبر(ص ) و اميرالمؤ منين و خود امام حسين (ع ) رسيده بود.
بنابراين احـتـمـال ناآگاهى او حتى نسبت به برخى از آنچه براى امام (ع ) پيش آمد هم
بسيار ضعيف است . چـرا كـه از خود محمد درباره ياران حسين (ع ) نقل شده است : نام
يارانش با نام پدرانشان نزد ما مـكتوب است . (مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 53). اين
سواى روايت هايى است كه مى گويد امام حـسـيـن (ع ) به برادرش محمد خبر داد كه به
زودى در اين سفر به شهادت خواهد رسيد. از جمله روايت صحيح (يا دست كم موثقى ) كه
امام در نامه اى خطاب به محمد حنفيه و بنى هاشم نوشت : (هـر كـس بـه مـن بـپـيـوندد
شهيد مى شود...) (كامل الزيارات ، ص 75، باب 24، حديث 10) و روايت ديگرى كه مى
گويد، امام (ع ) به محمد حنفيه گفت : (برادرم ، به خدا سوگند اگر در لانـه
جـنـبـنـده اى از جنبنده هاى روى زمين باشم ، مرا بيرون خواهند آورد تا بكشندم ).
(بحار، ج 45، ص 99، باب 37).
577-الفتوح ، ج 5، ص 20ـ21.
578-بـحـار، ج 44، ص 330، بـاب 37؛ بـه نقل از كتاب المقتل ،
سيد بن محمد بن ابى طالب.
579-منهاج الصالحين ، آيت الله العظمى سيد محسن حكيم ، ج 1،
ص 489.
580-منهاج الصالحين ، آيت الله العظمى سيد ابوالقاسم خوئى ،
ج 1، ص 352.
581-تـحـريـر الوسـيـله ، آيـت الله العـظـمـى امـام
خـمـيـنـى ، ج 1، ص 473، مسائل 7، 8 و 9.
582-حماسه حسينى ، ج 2، ص 123.
583-همان ، ص 131.
584-مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 89.
585-معالم المدرستين ، ج 3، ص 61.
586 ـ(آن گاه ترسان و نگران از شهر بيرون رفت ، گفت :
پروردگارا! مرا از اين گروه ستمگر نجات بده ).[قصص (28)،آيه 21].
587-اللهوف ، ص 26.
588-[مـوسـى ] تـرسـان و نـگـران از آن جـا بـيـرون رفـت [در
حـالى كـه مـى ] گـفـت : (پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بخش .[قصص (28)،
آيه 21].
589-الارشاد، ص 223.
590-الفتوح ، ج 5، ص 22.
591-الفتوح ، ج 5، ص 14.
592-الارشاد، ص 222.
593-اخبار الطوال ، ص 228.
594-الفتوح ، ج 5، ص 21.
595-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 253.
596-البدايه والنهايه ، ج 8، ص 178؛ تاريخ ابن عساكر، ص 298،
حديث 256.
597-ر. ك . اسرار الشهاده ، ص 367.
598-ر. ك . ابـصـار العـيـن فـى انـصار الحسين ، محمد بن
طاهر سماوى ، تحقيق محمد جعفر طبسى ، مركز تحقيقات اسلامى سپاه ، قم ، ص 93.
599-همان ، ص 94 ـ 95.
600-ر. ك . تنقيح المقال ، ج 1، ص 125.
601-ر. ك . ابصار العين ، ص 96؛ تنقيح المقال ، ج 3، ص 18.
602-تنقيح المقال ، ج 3، ص 247.
603-إ بصار العين ، ص 96.
604-همان.
605-تنقيح المقال ، ج 2، ص 81.
606-إ بصار العين ، ص 97 ـ 98.
607-تنقيح المقال ، ج 1، ص 248.
608-ابصار العين ، ص 176ـ177.
609-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 347؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص
80.
610-نفس المهموم ، ص 298.
611-تنقيح المقال ، ج 2، ص 254، حديث 7969.
612-بـحـار، ج 101، ص 336 ـ 341، حـديـث 1 بـه نقل از مفيد و
سيد بن طاوس ـ رحمة الله عليهما ـ.
613-معجم رجال الحديث ، ج 11، ص 154، حديث 7723.
614-مستدركات علم رجال الحديث ، ج 5، ص 248.
615-[نـسـاء (4)، آيـه 78]؛ هر كجا باشيد، شما را مرگ در مى
يابد؛ هر چند در برج هاى استوار باشيد.
616-[آل عمران (3)، آيه 154]؛ بگو: (اگر شما در خانه هاى خود
هم بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آنها نوشته شده ، قطعا [با پاى خود] به سوى قتلگاه
هاى خويش مى رفتند).
617-بـحار، ج 44، ص 330ـ 331، باب 37، سيد بن طاوس نيز اين
روايت را با اندكى تـفـاوت در كـتـاب لهـوف (ص 28ـ30) بـه نـقـل از شـيـخ مـفـيـد
در كـتـاب (مولد النبى و مولد الاوصـيـاء) بـا إ سناد به امام صادق (ع ) نقل كرده
است : (گفت : چون اباعبدالله الحسين از مكّه به قصد مدينه حركت كرد. دسته هايى از
فرشتگان با او ديدار كردند...)
چـنـيـن بـه نـظـر مـى رسـد كـه نـسـخـه بـردار اشـتـبـاه كـرده بـاشـد، بـه ايـن
دلايل :
ـ منزل هايى كه امام (ع ) از مكّه تا عراق بر آن ها گذر كرد از مدينه نمى گذرد.
ـ سيد بن طاوس در همين كتاب لهوف (ص 30) بلافاصله پس از اين روايت گويد: (سپس حركت
كرد تا بر تنعيم گذشت ) و اين با آنچه در اين روايت آورده است كه آن حضرت از مكّه
به قصد مدينه حركت كرد تعارض دارد. چرا كه مفهوم اين سخن اين است كه امام (ع ) يك
بار ديگر به مكّه بـازگـشـت . ايـن چـيـزى اسـت كـه جـغـرافـيـاى ايـن منزل ها ثابت
مى كند. پس بايد در اين باره تاءمل كرد.
ـ روايتى را ـ كه در متن است ـ علامه مجلسى نيز از خود شيخ مفيد با إ سناد دادن به
امام صادق (ع )نـقـل كـرده و در آن آمـده اسـت : (چـون ابـاعـبـدالله الحـسـيـن از
مدينه حركت كرد، دسته هايى از فرشتگان با او ديدار كردند...)؛ و اين گواه بر اشتباه
نسخه بردار لهوف است.
ـ در بـيـش تـر كتاب هاى تاريخ آمده است كه آن حضرت از مكّه به كوفه رفت و به مدينه
باز نگشت ، جز آنچه در كتاب معالى السبطين (ج 1، ص 229) از ابومخنف و در كتاب اسرار
الشهادة (ص 249) آن هـم از ابـومـخـنـف نـقـل شـده اسـت كـه آن حـضـرت از سـرنـوشـت
مـسـلم بـن عـقـيـل بـسـيـار نگران شد و كاروانش را از مكّه به مدينه كوچ داد. و
اين خبر گذشته از مجهوليت ماءخذى كه اين دو كتاب از آن نقل كرده اند، خبرى است
نادر.
618-انفال (8)، آيه 42.
619-ر. ك . ابصار العين فى انصار الحسين (ع )، ص 201ـ202.
620-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 17.
621-تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 254.
622-البدايه والنهايه ، ج 8، ص 158.
623-الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 17؛ تاريخ الطبرى ، ج 4، ص
253ـ254.
624-اخبار الطوال ، ص 228.
625-مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 1، ص 190.
626-ر. ك . الارشاد، ص 222.
627-رجـاليـون اهل سنّت ، واقدى را به شدت تضعيف كرده اند.
ر. ك . سير اعلام النبلاء، ذهبى ،ج 9، ص 454ـ469، زندگينامه شماره 172.
628-مـحـمـودى در حاشيه صفحه 201 گويد: اين همان ذكر درست
طبقات الكبرى است و در اصل هر دوى آن ها از تاريخ دمشق آمده است : (و ابن عباس به
او گفت ...).
629-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع )، ص 198ـ201،
حديث 225.
630-اخـتـيـار مـعـرفـة الرجـال (رجال كشى )، ج 2، ص 700،
حديث 742.
631-وى عـبـدالله بـن عـيـاش بـن ابـى ربيعه مخزومى است .
گفته شده است كه پدرش از مسلمانان نخستين بود. او به حبشه مهاجرت كرد و عبدالله در
آن جا به دنيا آمد؛ و گفته شده است ، اين عبدالله هشت سال از زندگى پيامبر(ص ) را
درك كرد. نيز گفته شده است كه هنگام رسيدن خـبر مرگ يزيد بن معاويه در سال 64 مرد.
ر. ك . الاصابه فى تمييز الصحابه ، ج 2، ص 348، حديث 4877.
632-الارشاد، ص 245.
633-الفتوح ، ج 5، ص 22ـ23.
634-اخبار الطوال ، ص 228ـ229.
635-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع )، ص 222، حديث
203.
636-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 258.
637-ر. ك . الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 216ـ217.
638-همان ، ص 212 ـ 213.
639-عقد الفريد، ج 4، ص 352.
640-اسرار الشهادة ، ص 367.
641-چـرا كـه صـاحـب اسـرار الشـهـادة آن را از يـك
نـاشـنـاس نقل مى كند و او نيز آن را به ناشناس ديگرى نسبت مى دهد.
642-[قـصـص (28)، آيـه 22]؛ و چون به سوى [شهر] مدين رو نهاد
[با خود] گفت : (اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند).
643-الفتوح ، ج 5، ص 23.
644-اخبار الطوال ، ص 229.
645-تاريخ ابن عساكر (زندگينامه امام حسين (ع )، ص 293، حديث
256.