با کاروان حسيني جلد ۱

علي الشاوي

- ۱۸ -


... آن گاه مروان لب فرو بست .(544)

درنگ و نگرش

تاءملى در گفت و گوى مشورتى ميان وليد بن عتبه و مروان بن حكم ، پيش از ديدار با امام (ع) و در رويـدادهـاى ديـدار امـام بـا والى مدينه ، وليد، در حضور شيطان سركش ، مروان حكم ، به نگرش هاى چندى مى انجامد كه مهم ترينش اين هاست :

1 ـ نقشه نظامى براى حفاظت جان امام (ع)

امـام (ع) هـنـگـامى كه عازم ديدار با وليد بن عتبه گشت ، احتياط كرد و گروهى كافى از مردان مـسلح خويش (به روايت الفتوح ، سى مرد از خاندان و موالى و شيعيانش ) را با خود برد تا از تـوطئه بنى اميه براى ترور آن حضرت در مقر وليد بن عتبه جلوگيرى كند. يعنى همان جايى كـه طـبـق آنـچـه در روايت شيخ مفيد آمده است از ديدگاه امام ناامن بود. به ويژه آن كه اموى ها مى دانـسـتـنـد كه امام حسين (ع) براى قيام و شورش عليه آنان در پى شرايط و فرصت مناسب است ؛(545) و دليل انتخاب متاركه موقت حضرت با معاويه در دوره زندگى وى به عللى كـه بـه شـخـصـيت معاويه مربوط بوده است ، بر مى گردد و ما در اين باره در بحث هاى پيشين به تفصيل سخن گفتيم .

مروان بن حكم در اين ديدار اين آگاهى و پذيرش واقعيت را به روايت الفتوح اين گونه بروز مـى دهـد (بـه خدا سوگند كه بر تو و بر اميرالمؤ منين خروج خواهند كرد) و اين سخن او (به روايـت ارشـاد) (بـه خـدا سـوگـنـد اگـر هـم ايـنك حسين از تو جدا شود و با او بيعت نكند ديگر هـرگـز به چنين فرصتى دست نخواهى يافت تا آن كه كشتار ميان شما و آنان فراوان گردد)، از اين آگاهى پرده برداشت .

بـنـابـرايـن بـسـيار احتمال داشت كه حكومت اموى ، براى خاموش ساختن شعله هاى انقلاب پيش از بـرافـروخته شدن و فراگير گشتن ، امام راترور كند و همچنين از اين امكان برخوردار بود كه اين كار را در مدينه يا مكّه ، چنانكه در اثناى بحث خواهد آمد، به اجرا درآورد.

پـس از قـتل امام در مقرّ والى در تاريكى پس از نيمه شب ـ بر فرض موفقيت آميز بودن عمليات تـرور ـ ، حـكـومت اموى مى توانست كه به ويژه براى گمراه سازى بنى هاشم و نيز عموم مردم داسـتـانى دروغين بسازد و بى گناهى را به قتل آن حضرت متهم كند. سپس در چارچوب يك جنگ و گريز ساختگى ، خودش آن متهم را به قتل برساند؛ و از اين ميان به عنوان طالب خون و انتقام گيرنده امام ظاهر شود؛ و همزمان و پيش از آغاز و اعلام انقلاب ، رهبرش را از ميان برده است .

قـصـد امـام (ع) ايـن بـود كـه بـا فـراهـم آوردن نـيـرويـى نـظـامـى متشكل از سى تن از خاندان و موالى و شيعيانش اين فرصت احتمالى را از آنان بگيرد؛ و به آنان فرمان داد تا مسلحانه ، بر در خانه منتظر اشاره ايشان براى ورود باشند. با اين روش امام مى توانست از هرگونه پيش آمد بد و احتمالى در ديدار با وليد جلوگيرى كند.

2 ـ دليل تقاضاى بيعت علنى امام (ع)

همچنين در اين ديدار مشاهده مى شود كه امام با روشى حكيمانه و مطمئن هنگام تقاضاى والى براى بيعت با يزيد ـ طبق آنچه در نقل الفتوح آمده است ـ فرمود:

(كسى چون من پنهانى بيعت نمى كند. من دوست دارم كه بيعت آشكار و در حضور مردم باشد؛ چون فـردا فـرا رسـيـد و مـردم را بـه بيعت فراخواندى ، مرا نيز دعوت كن تا كار يكى باشد.) در حـالى كـه بـر هـيـچ انـسـان آگـاهى پوشيده نيست كه امام هر چند كه ميان اجتماع مردم در مسجد هم حـضـور مـى يـافـت بـا يزيد بيعت نمى كرد. آيا او همان كسى نيست كه به برادرش محمد حنفيه گفت : (اى برادر، به خدا سوگند اگر در دنيا هيچ ملجاء و پناهگاهى هم نباشد هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نمى كنم
).

در ايـن صـورت هـدف مـورد نـظـر امـام از ارائه چـنـيـن پـيـشـنـهـادى چـه بـود؟ آيـا دليـل درخواست امام اين بود كه از تنگناى دعوت والى براى بيعت با يزيد در اين ديدار برهد؛ و به اميد دست يافتن به فرصتى وسيع تر براى رهايى از اين گرفتارى ، كوشيد تا آن را به تاءخير افكند!؟

اگـر يـادآور شـويـم كـه اولا امـام نـه پـنـهـانـى و نه آشكارا با يزيد بيعت نمى كرد و ثانيا، احـتـيـاطـهـاى لازم را بـا گـمـاردن نـيـروى نـظـامى كافى بر در خانه براى هر گونه پيش آمد نـاخـوشـايـنـدى انـجـام داد؛ و ثـالثـا در پـايـان ايـن ديـدار محال بودن بيعت خود با يزيد را اعلام داشت و فرمود: (كسى چون من با يزيد بيعت نمى كند)، بلكه در پايان همين ديدار قيام و خروج خويش را اعلام داشت و فرمود:(ليكن ما و شما شب را به صـبح مى بريم و مى نگريم و مى نگريد كه كدام مان به بيعت و خلافت سزاوارتر است .) آن گـاه در مـى يـابيم كه مقصود از اين تقاضا، به تاءخير افكندن بيعت به منظور دستيابى به فرصتى بيش تر براى رهايى از تنگنا نبوده است .

آنچه ما از تاءمل در اين موضوع بدان دست يافته ايم اين است كه قصد امام از اين كه والى از او بـپـذيـرد كـه آشـكـارا هـمـراه بـا مـردم بـيـعـت كـنـد ايـن بـود كـه از تـاءثـيـر و گـسـتـردگـى عـامل تبليغى در اجتماع عمومى اى كه عادتا مردم مدينه براى بيعت ، در آن فراخوانده مى شدند، بـهـره بـردارى كـنـد، چـرا كـه اگـر نـپـذيـرفـتـن بـيـعـت بـا يـزيـد را در بـرابـر عـمـوم اهـل مـديـنـه اعـلام مـى كـرد و حـقـيـقـت فـسـق و فـجـور و بـى بـاكـى يـزيـد را در مقابل اين جمعيّت انبوه رسوا مى گرداند و آنان را به خوددارى از بيعت با او تشويق مى نمود و بـه قـيـام عـليـه او وامى داشت و قيام خويش را در برابر آنان علنى مى ساخت و عزم خود را مبنى بـر قـيـام عـليـه يـزيـد روشـن مـى كـرد؛ و آنـان را بـه اخـبـارى كـه از رسـول خـدا(ص) دربـاره او و تـاءيـيـد و يـارى و قـيـام هـمـراه او نقل و ميان مردم رايج است فرامى خواند، به يقين اين كار در راستاى آماده سازى مردم مدينه براى خـوددارى از بـيـعـت بـا يـزيـد و يـارى امـام تـاءثـيـر بـسـيـار مـهـمـى مـى گـذاشت و چنانچه در عمل تحقق مى يافت ، امام (ع) از تقاضا منظور ديگرى نداشت .

امـا مـروان نـاپـاك بـه اهـمـيـت دستاوردهاى اين تقاضا پى برد و براى جلوگيرى از موفقيت آن مـداخـله كـرد و از وليـد خـواست كه امام (ع) را پيش خود زندانى كند تا بيعت كند يا گردنش ‍ را بـزنـد. در نـتيجه امام ناچار شد تا شتاب بورزد و موضع خود را مبنى بر خوددارى از بيعت با يـزيـد بـه صـراحـت آشـكـار سـازد و در هـمـيـن ديـدار آن را اعـلام كـنـد و آن تـاءثـيرى را كه از عـامـل تـبـليـغـاتى در چنين اجتماعى براى به دست آوردن تاءييد همگانى و يارى قيام خويش اميد داشت دست بكشد.

3 ـ مروان و هدف دوگانه

مـروان بـن حـكـم در گـفـت و گـوى مـشـورتـى پـيـش از ديدار و نيز در گفت و گوى هنگام ديدار، شـيـطـانـى بـود كـه مـى كـوشـيـد تـا بـا يـك تـيـر دو نـشـان بـزنـد. زيـرا از سـويـى بـه دليـل كـينه و دشمنى نسبت به اهل بيت قتل امام را آرزو مى كرد و از سوى ديگر آرزو داشت كه اين جنايت را وليد مرتكب شود تا اين كه در مدينه ، به ويژه ، و در سرزمين هاى اسلامى ، به طور عـام فـتـنـه بـزرگـى بـرپـا شـود كـه كـم تـريـن نـتـيـجـه آن عزل وليد از منصب واليگرى مدينه باشد. همه اين ها از روى حسد و كينه نسبت به وليد بود كه منصب كارگزارى مدينه را به جاى او اشغال كرده بود.

مـعـناى اين سخن اين نيست كه مروان با اين كار از دوستى با امويان خارج شده بود. بلكه او مى ديـد كـه ايـن هـر دو خـواسـتـه در راستاى مصلحت حكومت اموى است : يكى از آن ها امويان را از دست نـيـرومـنـدتـرين دشمنشان يعنى امام حسين (ع) مى رهانيد و ديگرى اموى ناتوانى را كه در نظر مروان به قاطعيتى مطلوب نياز داشت ، بركنار مى كرد.

مـروان بر استوارى خود در دوستى با بنى اميه در ديدارش با امام حسين (ع) در صبح روز بعد تاءكيد كرد و بار ديگر از امام (ع) خواست كه با يزيد بيعت كند؛ همان طور كه تهديد امام (ع) را در صورت بيعت نكردن نيز تكرار كرد.

روايـت مـى گـويـد: فرداى آن روز امام حسين (ع) براى آگاهى از اوضاع از خانه بيرون رفت و به ناگاه در راه با مروان حكم برخورد كرد.

مروان گفت : اباعبدالله من خيرخواه توام ، بيا و از من اطاعت كن تا هدايت و راهنمايى شوى !

حسين (ع) گفت : خيرخواهى تو كدام است ؟ بگو تا بشنوم !

مروان گفت : به فرمان من با اميرالمؤ منين يزيد بيعت كن كه خير دنيا و دين تو در اين كار است .

حـسـيـن (ع) كـلمـه استرجاع به زبان آورد و فرمود: انا للّه وانا اليه راجعون ، هرگاه كه امّت به حكمرانى چون يزيد مبتلا شود بايد فاتحه اسلام را خواند.

آن گـاه رو بـه مـروان كرد و گفت : واى بر تو! آيا مرا به بيعت با يزيد فرمان مى دهى ؟ در حـالى كـه او مـردى اسـت فـاسق ! اى پر لغزش ، گزاف گفتى . من تو را بر اين سخن نكوهش ‍ نـمـى كـنـم . چـرا كه تو همان لعنت شده اى هستى كه پيامبر(ص) تو را در پشت پدرت حكم بن ابـى العـاص لعـنت كرد. از لعنت شده رسول خدا(ص)، انتظارى جز دعوت كردن به بيعت يزيد نمى رود.

آن گـاه فـرمـود: اى دشـمـن خـدا از مـن دور شـو كـه مـا خـانـدان رسـول خـدايـيـم . حـق در مـيـان مـاسـت و زبـان مـا بـه حـق گـويـاسـت . مـن از رسـول خـدا(ص) شـنيدم كه فرمود: (خلافت بر خاندان ابوسفيان و آزادشدگانِ فرزندان آزاد شـده حـرام اسـت . پـس هـرگـاه كـه مـعـاويـه را بـر منبرم ديديد، شكم او را پاره كنيد.) به خدا سـوگـنـد مـردم او را بـر مـنـبـر جـدّ مـن ديـدنـد و آنـچـه را كـه فـرمـوده بـود عـمـل نـكـردنـد و خـداونـد آنان را به يزيد ـ كه خداوند عذابش را در آتش افزون كند ـ گرفتار كرد.

مروان از سخن حسين به خشم آمد و گفت : به خدا سوگند دست از تو برندارم تا آنكه با خوارى بـا يـزيـد بـن مـعـاويـه بـيـعـت كـنـى . شـمـا خـانـدان ابـوتـراب پـرگـو هـسـتـيـد و دل هـايـتـان از كـيـنه خاندان ابوسفيان پر است ؛ و حق داريد كه با آنان دشمنى بورزيد و آنان نيز حق دارند كه با شما دشمنى بورزند.

آن گـاه حـسـيـن (ع) گـفت : واى بر تو اى مروان ، از من دور شو كه تو پليدى و ما خاندان پاك پـيـامـبـر(ص) هـسـتـيـم كـه خـداونـد عـزوجـل بـر پـيـامـبـرش آيـه نازل كرد و فرمود:

(اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)(546)

مروان سرش را به زير افكند و چيزى نگفت .

آن گـاه امـام حـسـيـن (ع) فـرمـود: اى پـسـر كـبـود چـشـم ، مـژده بـاد تـو را بـه هـر آنـچـه از رسـول خـدا(ص) خـوش نمى دارى ، در آن روزى كه نزد پروردگار حاضر شوى و جدّم درباره حق من و حق [ادعايى ] يزيد از تو بازخواست كند.

مـروان خـشـمـناك رفت تا به خانه وليد بن عتبه درآمد و آنچه را كه از حسين بن على شنيده بود گزارش داد.(547)

4 ـ شخصيت وليد بن عتبه

همچنين از ظاهر گفت و گوى مشورتى ميان وليد بن عتبه و مروان بن حكم ، پيش از اجتماع با امام (ع) و در گفت و گوى وليد با امام در اثناى ديدار، ديده مى شود كه وليد بن عتبه از شخصيت هـاى مـتـمـايـز امـوى اسـت كـه دوسـتـى اهـل بـيـت و بـه ويـژه امـام حـسـيـن (ع) را در دل نهفته دارد.

ايـنـكـه پـس از خـوانـدن نـامـه نـخـسـت يزيد، مبنى بر سخت گيرى نسبت به امام براى بيعت مى گويد: انا لله وانا اليه راجعون ، اى واى بر وليد بن عتبه ، چه كسى او را به اين حكومت وارد ساخت مرا با حسين ، پسر فاطمه ، چه كار؟ و اينكه در برابر مروان مى گويد: (اى كاش وليد زاده نـشـده بـود و نـامـى از او بـرده نمى شد) و اينكه به مروان گفت : (كسى چون حسين خدعه نـمـى ورزد و چيزى را كه بعد عمل نكند نمى گويد) و همچنين اين سخنش ‍ كه (واى بر تو، مرا بـه كـشـتـن حـسـيـن وا مى دارى ، در حالى كه با كشتن او دين و دنيايم را از دست مى دهم ، به خدا سـوگـنـد اگـر هـمـه دنـيـا را بـه مـن بـدهـنـد دوسـت نـدارم كـه قـاتـل حسين بن على ، پسر فاطمه ، باشم . به خدا سوگند گمان ندارم كسى حسين بن على را بـكـشـد، جز اين كه در قيامت ميزان او نزد خداوند سبك است و خداوند او را پاكيزه نمى گرداند و بـرايـش عذابى دردناك است )؛ و اينكه هنگام رسيدن نامه دوم يزيد مبنى بر فرستادن سر امام حـسـيـن هـمـراه جـواب ، گفت : (نه به خدا سوگند، خدا نكند كه من كشنده حسين بن على باشم ؛ و اگـر يـزيـد دنـيـا را يـكـسـره بـه مـن بـدهـد، پـسـر دخـتـر رسـول خـدا(ص) را نمى كشم )؛(548) و اين سخن وى هنگامى كه پنداشت امام (ع) از مـديـنه بيرون رفته است : (خداى عزوجل را سپاس كه مرا به خون حسين بن على مؤ اخذه نخواهد كـرد)،(549) همه و همه نشان مى دهد كه وليد بن عتبه نسبت به امام حسين (ع) معرفت و مـحـبـّت داشـت . ايـن سـخنان ، گوياى آن است كه آنچه موجب درگيرى ميان ترس ‍ از خدا و محبت اهـل بـيت و ميان اجراى فرمان يزيد ـ كه به گفته خودش دين و دنياى او را مى برد ـ در درون او شده بود، اثر اندك ديانت در قلب وى بود.

امـا نـقـل هـاى ديـگـرى وجود دارد كه دلالتى به خلاف اين دارد؛ و تاءكيد مى ورزد كه وليد بن عـتـبـه بـا اخـلاص تمام در خدمت حكومت اموى بود. حتى اگر اين خدمت ايجاب كند كه با امام درشت گـويـى و بـى ادبـى كـنـد؛ چنان كه از اين نقل برمى آيد: (وليد با حسين بن على به درشتى سـخـن گفت )(550) يا اين كه اين خدمت در قالب تهديد امام به كشتن باشد، چنان كه در عـمل نيز روى داد؛ آن گاه اهل عراق را از ديدار با امام (ع) منع كرد و در پاسخ خطاب توبيخ ‌آمـيـز امـام (ع) كـه فرمود:(اى كسى كه به خويشتن ستم روا مى دارى و نسبت به پروردگارت عصيان مى ورزى ، چرا ميان من و اين مردمى كه حقى را كه تو و عمويت از من نشناخته ايد، شناخته انـد مـانـع مـى شـوى .)، گـفـت :(كـاش بـردبـارى مـا نـسـبـت بـه تـو خـشم ديگران را بر تو بـرنـيـنـگـيـزد، تـا آن گـاه كـه دسـت تـو آرام بـاشـد، گـنـاه زبـانـت قـابـل بـخـشـش اسـت . اگر مى دانستى كه پس از ما چه روى خواهد داد، همان طور كه نسبت به ما دشمنى مى ورزيدى ، ما را دوست مى داشتى ).(551)

از مجموعه آنچه درباره وليد، در مقام واليگرى مدينه ، گفته شد به يك نتيجه گيرى كلى مى تـوان رسـيـد و آن ايـن اسـت كـه وليـد بـن عـتبه به دليل وابستگى قبيله اى به امويان ، نهايت اخلاص را نسبت به حكومت بنى اميه دارا بود و حريصانه مى كوشيد تا بنى اميه را بر ديگران بـرتـرى بـخـشـد؛ و ايـن بـا قـائل بـودن بـه مـنـزلت خـاص اهل بيت در نزد خداوند منافاتى ندارد. بنابراين در ميان بنى اميه نيز افرادى با چنين شخصيتى بـوده انـد كـه بـه دليـل وابـستگى به آن ها با تمام توان در پيشبرد و خدمت به منافعشان مى كـوشـيـدنـد؛ و در هـمـان هـنـگـام آرزو مـى كـردنـد كـه بـا بـنـى امـيـه بـه ويـژه اهـل بيت برخورد نداشته باشند؛ و از خداوند مى خواستند كه آنان را در چنين موضعى قرار ندهد و وليد از اين قبيل بود.

ولى ايـنـان در گـرفـتـارى هـاى سخت همچنان غير قابل اطمنيان بودند و در حالت ضعف روحى و طـغـيـان دوگـانگى شخصيت ، براى اجراى فرامين حاكمان سركش بدترين جرايم را هم به اجرا درمى آوردند.

از ايـن روسـت كه مى بينيم امام (ع) به آن دسته از مردانش كه بر در خانه وليد مى گمارد تا در صـورت نـياز مداخله كنند، او را نامطمئن معرفى مى كند و مى فرمايد: (وليد در اين هنگام مرا فـراخـوانـده اسـت و از ايـن كـه مـرا بـه كـارى [نـاخـوشـايـنـد] وادارد، ايـمـن نـيـسـتـم و او غـيـر قابل اطمينان است ...)(552)

علاوه بر اين همچنين مى توان گفت كه وليد در طول دوران زمامدارى خود در روزگار معاويه ، با مـشـكـلى جـدّى رو بـه رو نـشـد، زيـرا مـعـاويـه نـيـز هـمـانـنـد وليـد دوسـت مـى داشت كه كارهاى مـشـكـل را در وهـله نـخـسـت بـا مـدارا و نـرمـى و زيـركـى حـل كـنـد و در مـواقع لازم نيز شكيبايى بورزد. ولى پس از مرگ معاويه ، وليد در اداره امور با مـشـكـلى اسـاسـى و بـزرگ روبـه رو گـرديـد؛ و آن ايـن بـود كـه فـرمـان هـا و راه حـل هـايـى كـه بـراى مـشـكـلات از سـوى يـزيـد ارائه مـى شد، به خلاف شيوه هاى موفقيت آميز مـديـريـتـى و حـكـومتى و با شتاب ، استبداد و سختگيرى همراه بود؛ و اين امر وليد را در اجراى فـرامـيـن سـختگيرانه اى كه براى او صادر مى شد، به ويژه در دشوارترين موضوع ها يعنى بيعت گرفتن از امام حسين (ع) در تنگناى بسيار شديد قرار داد.

از ظـاهـر مـتـون تـاريـخـى چـنـيـن بـرمـى آيـد كـه وليـد، مـشـكـل را بـا روشـى كـه خـود مـى خـواسـت و بـا گـونـه اى مـدارا و مـهـربـانـى و هـوشـمـنـدى حل كرد ـ نه آن طور كه يزيد مى خواست ـ و بر امام (ع) سخت نگرفت . همان طور كه نقشه كشيد و در راسـتـاى طـرح دور نگهداشتن مردم از امام (ع)، تا هنگام خروج آن حضرت از مدينه خبر مرگ مـعـاويـه را پـوشـيـده نـگـه داشت . زيرا كه تاريخ ‌هاى معتبر همان طور كه پيش از اين گفتيم ، گـزارشـى دربـاره تـشـكـيـل يـك اجـتـمـاع هـمـگـانـى در مـديـنـه بـراى بـيـعـت نـقـل نـكرده است . اين راهى بود كه وليد به خلاف فرمان هاى تند و سختگيرانه يزيد پيمود. هـمـيـن امـر كـيـنه يزيد را برانگيخت و پس ‍ از بيرون رفتن امام (ع) از مدينه ، بلافاصله او را عزل كرد و عمرو بن سعيد اشدق را به واليگرى شهر گماشت .

در اين جا ناچاريم تا يك نكته مهم تاريخى را ثبت كنيم و آن اين است كه :

رفـتـار تواءم با نرمى و مداراى وليد با امام حسين (ع) و پرهيز او از ايجاد تنگنا و سختگيرى بـا آن حـضـرت ، از عـوامـلى بـود كـه امـام (ع) را كـمـك كـرد تـا بـا كـاروانـى از خـانـواده و اهـل بـيـت و بـرخـى از يـارانـش بـدون هـيـچ مـانـع ، تـنـگـنـا يـا خـطـر قـابـل ذكـرى از مـديـنـه خـارج گـردد. چـنـانـچه براى مثال مروان بن حكم والى مى بود، بسيار احـتـمـال داشـت كـه امـام را تـرور كند يا دست كم به اقامت اجبارى در مدينه وادار سازد و از ترك گفتن شهر جلوگيرى كند، كه در چنين شرايطى قدرت حاكمه همه احتياطها و آمادگى هاى لازم را مـعـمـول مى داشت و به امام (ع) اجازه بيرون رفتن از حلقه محاصره را نمى داد؛ و از قيام وى در فضايى گسترده تر جلوگيرى مى كرد. در نتيجه انقلاب در نطفه خفه مى شد و هزاران پرده از دروغ هاى تبليغاتى اموى و ادعاهاى كاذب بر آن افكنده مى شد!

وجـود وليـد بـن عـتـبـه بـه عـنـوان حـاكم مدينه در آن هنگام ، از فرصت هاى خوبى بود كه به انـقلاب حسينى اجازه داد تا از حلقه مراقبت اموى ها كه از هنگام رحلت امام حسن انتظارش را داشتند تا آن را در نطفه خفه كنند وارهد.

5 ـ همگام با نخستين عامل انقلاب حسينى

نـخـستين عامل از عوامل قيام مقدس حسينى ، عامل خوددارى از بيعت با يزيد بود كه امام حسين (ع) آن را در دوران تلاش معاويه براى گرفتن بيعت براى ولايتعهدى يزيد، اعلام كرد.

قاطعيت امام در خوددارى از بيعت با يزيد از روز نخست تا هنگامى كه يزيد به حكومت رسيد، همان بود كه بود و هيچ گونه تزلزل يا ضعفى در آن راه نيافت .

مـعـاويه از موضعگيرى قاطعانه امام در خوددارى از بيعت چشم پوشيده بود، زيرا ترجيح مى داد وضعيت متاركه با امام حفظ گردد؛ و به همان دلايلى كه پيش از اين گفتيم از مزاحمت براى امام و برانگيختن آن حضرت پرهيز داشت .

بـا آن كـه امـام مـخـالفـت قـاطـع خـود را از بـيـعـت بـا يـزيـد در دوران مـعـاويه اعلام كرده بود، عـامـل خـوددارى از بيعت در دوران معاويه ، موجب آغاز انقلاب حسينى نگشت زيرا از سويى امام (ع) نيز به همان دلايلى كه زير عنوان (چرا امام در دوران معاويه قيام نكرد) گفته شد، به نوبه خـود مـانـدن بر حالت متاركه و عدم قيام را تا وى زنده بود ترجيح مى داد؛ و از سوى ديگر تا آن هنگام ، يزيد هنوز عملا پس از پدرش خليفه نشده بود.

بنابراين رويارويى ميان امام حسين و حكومت اموى از همان هنگام از سوى امام اعلام شده بود، اما تا زنده بودن معاويه و به زمامدارى نرسيدن يزيد به تاءخير افتاده بود.

در اين جا پرسشى مطرح مى شود و آن اين است كه چنانچه يزيد پس از آن كه بعد مرگ پدرش ، عـملا حاكم گشت ، از امام (ع) درخواست بيعت نمى كرد و آن حضرت را به خودش وا مى گذارد، آيا امام در برابر حكومت او سكوت مى كرد و مى نشست و متاركه و صلح را برمى گزيد؟

در پـاسـخ بـه ايـن سـؤ ال بـايـد ايـن حـقـيـقـت را يـادآور شـويـم كـه تـفـكـيـك مـيـان عـامـل خـوددارى از بـيـعـت با يزيد و عامل طلب اصلاح در امّت و امر به معروف و نهى از منكر يك تـفكيك اعتبارى است نه حقيقى . اين تفكيك را ما در ذهن ارائه مى دهيم وگرنه واقعيت خارجى ندارد. زيـرا ايـن دو عـامـل در اصل به هم آميخته اند. بنابراين سبب خوددارى امام (ع) از بيعت جز براى جلوگيرى از مفسده و از ميان نرفتن صلاح و متلاشى نشدن معروف و استحكام نيافتن منكر نبود؛ و آن حـضـرت به اين منظور در پى اصلاح و تغيير در امّت جدش و انجام امر به معروف و نهى از منكر برآمد كه به يكى از مصاديق بارز منكر يعنى حكومت فاسدى كه يزيد گستاخ در راءس آن قرار داشت پايان دهد.

تـاءمـل در سـخـنـان نـخستين امام (ع) كه به صراحت تمام بيان شده است به هم آميختگى و تفكيك ناپذيرى اين دو عامل را به روشنى نشان مى دهد. خوددارى امام از بيعت با يزيد، در مجلس والى وقت مدينه ، وليد بن عتبه ، از همان لحظه هاى نخست با طلب اصلاح در امّت و برپايى خلافت حـقـه تـواءم بـود چـنـان كـه آن حـضـرت در احـتـجـاج بـا وليـد بـن عـتـبـه فـرمـود: اى امـيـر، مـا اهل بيت نبوت ، گنجينه رسالت ، محل آمد و شد فرشتگان و جايگاه رحمتيم . خداوند به وسيله ما گـشـود و بـه وسيله ما پايان داد. يزيد مردى فاسق ، شراب خوار و كشنده نَفس محترم است . او آشكارا فسق و فجور مى كند و كسى چون من با او بيعت نمى كند، ولى ما و شما شب را به صبح مـى آوريـم و آن گـاه مـى بـيـنـيم و مى بينيد كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتر است .(553)

هـمـچـنـيـن آمـيـخـتـگـى مـيـان اين دو عامل ، در احتجاج هاى امام حسين (ع) عليه معاويه در قضيه بيعت ولايتعهدى يزيد نيز به روشنى براى هر تاءمل ورزنده اى آشكار است .

مـفـهـوم بـه هـم آمـيـخـتـه بـودن عـامـل خـوددارى از بـيـعـت و عامل طلب اصلاح و امر به معروف و نهى از منكر اين است كه چنانچه اموى ها امام حسين (ع) را به حـال خـودش وا مـى گـذاشـتـنـد و از او درخـواسـت بـيـعـت نـمـى كـردنـد، آن حـضـرت آنـان را بـه حال خود وانمى گذاشت و از آن ها دست بر نمى داشت .

پـوشـيـده نـمـانـد كه قاطعيت امام حسين (ع) در نپذيرفتن بيعت و آن چيزى كه امام در سخنشان با مـحـمـد حـنـفـيـه از آن پـرده بـرداشت و فرمود: (اى برادر، به خدا سوگند اگر در دنيا ملجاء و پناهگاهى نبود باز هم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نمى كردم )(554) ناشى از يك انگيزه شخصى نبود، بلكه انگيزه اى عقيدتى داشت .

امام حسين (ع) ترجيح داد كه كشته شود و زير بار بيعت با يزيد نرود. زيرا كه خطر بيعت با وى مـتـوجـّه اسلام مى شد نه شخص خودش ، به اين معنا كه اين خطر، نظام كلى اسلام و فلسفه برپايى حكومت اسلامى را تهديد مى كرد و اين مساءله اى جزئى و تقيه بردار نبود.

مـفـهـوم بـيـعـت امـام (ع) بـا يـزيـد، مـشـروعـيـت بـخـشـى و تـاءيـيـد تـحـول شكل حكومت اسلامى به پادشاهى موروثى و ستمگرانه بود؛ و از جمله معانى چنين كارى بـقـاى حـكـومـت و قـدرت در خاندان بنى اميه است . چيزى كه به نوبه خود، مفهومش اين بود كه قدرت در دست خطرناك ترين شاخه از شاخه هاى جريان نفاق كه ـ از هنگام رحلت پيامبر(ص) ـ پيوسته در پى نابودى اسلام ناب محمدى بود باقى بماند.

هـنـگامى كه كار به معاوية بن ابوسفيان رسيد، اين مرد زيرك در مدت بلند زمامدارى و حيله هاى ماهرانه و اسلوب هاى گوناگون خويش توانست همه امّت اسلامى را در همه زمينه ها بفريبد. تا جايى كه بيشتر مردم جز آنچه اموى ها زير عنوان اسلام مطرح مى كردند يا در زمينه هاى اعتقادى ، قـانـون گـذارى و اخـلاق اسـلامى مى پسنديدند، نمى ديدند و جز اسلام اموى نمى شناختند؛ و تفاوتى ميان اسلام و امويت نمى ديدند؛ و نمى دانستند كه حقيقت چيزى جز اين است .

وانگهى اگر امام حسين (ع) با يزيد بيعت كرده بود، محققا با اين كارش بر شايعه يكى بودن اسلام و امويت و حقانيت و مشروعيت اسلام اموى و مشروعيت همه ساخته هاى جريان نفاق مهر صحت مى خـورد؛ و ايـن مـشـروعـيـت انـحـرافـى اسـتـمـرار مـى يـافـت و ايـن بـه مـعـنـاى نـابـودى كامل اسلام ناب محمدى بود.

از اين جا بود كه امام حسين (ع) تاءكيد داشت كه بيعت با يزيد به معناى پايان دادن به اسلام اسـت ، چـنـان كه به مروان بن حكم فرمود:(اِنّا لِلّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُون ،(555) آن گاه كه امّت گرفتار حاكمى چون يزيد گردد فاتحه اسلام را بايد خواند).(556)

در پـايـان شـايـان ذكـر اسـت كـه بـيـعـت امـام حـسـين (ع) با يزيد ـ گذشته از پايان بخشيدن كامل به اسلام ـ به معناى مشروعيت بخشيدن به همه بدى ها و تبهكارى هاى حكومت اموى و از جمله دشنام به امام على (ع) و لعن بر آن حضرت بود كه در دوران معاويه مرسوم گشته بود.

آغاز سفر (پيروزى با شهادت )

چرا امام حسين (ع) در مدينه نماند؟

چرا امام حسين (ع) مدينه منوره را ترك گفت و خروج از آن شهر را برگزيد؟ آيا با وجود شمار فـراوان بـنـى هاشم و صحابه از مهاجران و انصار و تابعان بسيارى كه در اين شهر بودند، بازهم در آن شهر امنيت نداشت ؟

آيـا با وجود برخوردارى امام از قداستى خاص ، منزلتى والا و جايگاهى بلند در قلب هاى مردم مـديـنـه ، بـازهـم در آن شـهـر كـسـى بـود كـه بـه خـود جراءت دهد و عليه آن حضرت اقدام به رويارويى نظامى كند؟

آيا امكان ترور امام (ع) در مدينه وجود داشت ؟!

آيا خروج در حال ترس و نگرانى حضرت از بيم تحقق اين امر درباره وجود شريف خود و ياران و اصحاب برگزيده اش بود؟

يا آن كه امام (ع) در پس همه اين ها چيز ديگرى را جست و جو مى كرد؟

بـر آگـاهـان پـوشـيـده نـيـست كه احتمال وقوع درگيرى نظامى در مدينه ، ميان امام و يارانش از سـويـى و نـيروى حكومت اموى از سوى ديگر، به سبب حماقت يزيد بن معاويه بسيار زياد بود. نـمـونـه بـارز رفـتار يزيد، دستورهاى سختگيرانه وى به والى وقت مدينه ، وليد بن عتبه ، مـبـنـى بر قتل امام حسين در صورت خودارى از بيعت ، به ويژه در نامه اخيرش بود. والى مدينه پـس از ديـدار با امام و خوددارى آن حضرت از بيعت ، به يزيد نوشت : (او نه فرمانبردارى از مـا را وظـيـفـه خـود مـى دانـد و نـه بيعت با ما را)(557)؛ و يزيد از سخن او به شدت خشمگين شد ـ وى هرگاه خشمگين مى شد چشمانش بر مى گشت و لوچ مى شد ـ و خطاب به او چنين نـوشـت :(از عـبـدالله ، يـزيد، ـ اميرالمؤ منين به وليد بن عتبه . اما بعد، چون اين نامه به تو رسيد، براى تاءكيد يك بار ديگر از مردم مدينه بيعت بگير؛ و عبدالله بن زبير را واگذار كه مادامى كه زنده باشد، هرگز از چنگ ما رهايى نيابد. سر حسين بن على بايد با پاسخ اين نامه هـمـراه بـاشد. اگر چنين كنى به تو مهترى مى بخشم و نزد من جايزه اى بزرگ و دولت و نعمت فراوان دارى ، والسلام )(558)

بـر فـرض ايـن كـه والى مـديـنـه ، وليـد بـن عـتـبـه ـ فـرمـان يـزيـد را دربـاره قـتل امام (ع) اجرا نمى كرد - تاريخ نقل مى كند كه پس از دريافت نامه يزيد گفت : نه به خدا سـوگـنـد، خـدا نكند كه من قاتل حسين بن على باشم . اگر يزيد همه دنيا را يكجا به من بدهد، پـسـر دخـتـر رسـول خـدا(ص) را نـخـواهـم كـشـت -(559) امـويـان ديـگـرى امـثـال مـروان بـن حـكـم و امـثـال او بـودند كه اين فرمان را اجرا كنند. بهترين گواه آن درگيرى مـسلحانه اى است كه نزديك بود ميان امويان به فرماندهى مروان بن حكم و بنى هاشم ، در روز دفن امام حسن (ع) روى دهد.

امـا تـاءمـل در ايـن مـوضـوع نشان مى دهد كه اموى ها به جاى آن كه امام حسين (ع) را با شيوه اى پيچيده ترور كنند و بعد به خود چهره اى بى گناه بگيرند، رويارويى نظامى را انتخاب نمى كردند. زيرا در صورت ترور امام مى توانستند خود را خونخواه وى قلمداد كنند و بدين وسيله در دل مردم جا باز كرده آنان را به سوى خود متمايل سازند.

مـيـان امـوى هـا كـسـانى اهل هوش و نقشه و تدبير بودند و كسانى هم نادان و نابخرد و گمراه . بـدون شك هوشمندانشان ـ بر طبق روش معاويه در رها شدن از دشمنانش ـ روش ترور امام را بر روش رويارويى مسلحانه آشكار ترجيح مى دادند.

از آن جـاكـه احـتـمـال تـرور بـسيار زياد بود، امام حسين (ع) با يك محاسبه واقع بينانه براى اجتناب از تحقق اين نقشه ، به لحاظ زمانى از رويدادها پيشى جست و از مدينه بيرون رفت .

گـواه ايـن كـه يـزيـد قـصـد داشـت امـام حـسـيـن (ع) را بـه شـكـلى مـبـهم و پيچيده يا آشكار به قـتـل بـرسـانـد، نـامـه هـايـى اسـت كـه بـراى وليـد بـن عـتـبـه فـرسـتـاده اسـت . گـرچـه دلايـل تـاريـخـى ديـگـرى نـيـز در ايـن بـاره وجـود دارد مثل آنچه در نامه ابن عباس خطاب به يزيد آمده است :

فـرامـوش نـمـى كـنـم كـه تـو حـسـيـن بـن عـلى را از حـرم رسول خدا(ص) تا حرم خداوند تعقيب كردى و مردانى را به كمين ترورش گذاشتى ، آن گاه او را از حـرم خـداونـد بـه كـوفـه كـوچاندى تا از آن جا با حالت ترس و نگرانى بيرون آمد، در حالى كه چه در گذشته و چه حال ، او عزيزترين ساكنان سرزمين بطحا بوده است . چنانچه در حرمين مى ماند و آهنگ پيكار تو را مى كرد. بيش از همه فرمان او را مى بردند. اما او خوش نداشت كه حرمت حرم خدا و حرم رسول خدا را بشكند.(560)

از ايـن بـخـش نـامـه ابـن عباس چنين بر مى آيد كه يزيد تلاش داشت امام (ع) را در مدينه يا مكّه مكرمه ترور كند.

بـراى پـيـشـى گرفتن از حوادث احتمالى ، امام حسين (ع) با كاروان خويش از مدينه بيرون آمد، زيرا حرم رسول خدا(ص) براى پسر دختر رسول خدا(ص) جايگاهى امن به شمار نمى رفت .

ايـن درسـت اسـت كـه امـام از بـيـم آن كـه مـبـادا آن حـضـرت را تـرور كـنـنـد و حـرمـت حـرم رسـول خـدا(ص) را بـا قـتل ناگهانى او يا در يك رويارويى مسلحانه با وى بشكنند، از مدينه بيرون آمد. ولى در كنه قضيه اين نيز درست است كه اين ترس در چارچوب ترسى بزرگ تر قـرار داشت و آن در نطفه خفه شدن قيام حضرت در مدينه ، آن هم در شرايط زمانى و مكانى و در صحنه اى ساختگى كه امويان خود آن را تهيه و اجرا مى كردند، بود. اينان مى توانستند كه از قـتـل امـام حـسـيـن (ع) بـه نفع خودشان بهره بردارى تبليغاتى كنند؛ و در آن صورت نه تنها فاجعه وارده بر اسلام ، همچنان باقى مى ماند، بلكه شدت نيز مى يافت .

همه اصرار امام (ع) بر اين بود كه قتل وى ـ كه تا هنگام خوددارى از بيعت اجتناب ناپذير بود ـ در شـرايـط زمـانـى و مـكـانـى اى كـه خـود انتخاب مى كند تحقق يابد، تا دشمن نتواند بر آن سـرپـوش نـهـد و يـا بـه نفع خود بهره بردارى كند. زيرا در آن صورت هدف هايى كه امام از شـهـادت خـويـش دنـبـال مى كرد؛ و قصد داشت تا وجدان امّت را بيدار كند و در مسير صحيح مورد نظرش سوق دهد، در نطفه خفه مى گرديد.