با کاروان حسيني جلد ۱

علي الشاوي

- ۱۰ -


عريان بن هيثم گفته است : پدرم به صحرا مى رفت و در نزديكى آوردگاه حسين (ع) سكنى مى گزيد. هرگاه كه به آن جا مى رفتيم مردى از بنى اسد را نيز مى ديديم .

پدرم به او گفت : تو را پيوسته در اين مكان مى بينم ؟!

گـفت : شنيده ام كه حسين (ع) در اين جا كشته مى شود و من هر روز به اين جا مى آيم ، شايد به او برخورم و همراهش كشته شوم .

ابن هيثم گويد: پس از قتل حسين (ع)، پدرم گفت : بياييد برويم ببينيم آيا آن مرد اسدى ، ميان كـشـتـه شـدگـان بـا حـسين است ؟ به ميدان نبرد آمديم و گشتيم و به ناگاه مرد اسدى را كشته ديديم !)(316)

غائله روز نخست

مـعـاويـه از هـمـان نـخـستين روزهاى صلح و بلكه از هنگامى كه به فكر صلح افتاد، نيّتى جز خيانت و پيمان شكنى نداشت . او در نخستين روزهاى پس از صلح مكر و خيانتش را آشكار ساخت ؛ و هيچ چيز روشن تر از سخنرانى او پس از صلح نيست كه طى آن گفت : (آگاه باشيد، من هرآنچه را كـه بـه حـسـن بـن عـلى (ع) داده ام زيـر ايـن دو گـام خـويـش نـهادم ؛ و به آنها وفا نمى كنم !)(317)

و نـيـز گـفـت : (اى مـردم كوفه ، آيا مى پنداريد كه من بر سر نماز و زكات و حج با شما مى جـنـگـم در حـالى كه مى دانم كه شما نماز مى خوانيد و زكات مى دهيد و حج مى گزاريد؟ بدانيد كـه جـنـگ مـن با شما براى اين است كه بر شما فرمان برانم و بر گردن هايتان سوار شوم . خـداونـد بـا وجود ناخشنودى شما اين را به من داده است . آگاه باشيد، هر خونى كه در اين فتنه ريخته شده هدر و هر شرطى را كه پذيرفته ام زير اين دوگام من است .)(318)

بـا آن كـه معاويه به هيچ يك از بندهاى پيمان صلح وفا نكرد، اما با زنده بودن امام حسن (ع) پـس از خـود نـسـبـت بـه آيـنده خلافت يزيد مطمئن نبود و آسايش و آرامش روحى نداشت . از اين رو چندين بار براى كشتن او توطئه چيد اما موفق نشد. تا آن كه سرانجام به وسيله جعده دختر اشعث بـن قـيـس كـنـدى ، همسر امام (ع) وى را به شهادت رساند. او طى نقشه اى جعده را فريفت و به طمع انداخت كه پس از حسن (ع) به زنى يزيد درمى آيد.

امـام مـظـلوم ، ابـومـحـمـد، حـسـن مـجـتـبـى (ع) پـس از چـهـل روز تـحـمل درد و تلخى زهرى كه به او خورانده شد، در هفتم ماه صفر يا به قولى پايان ماه صفر سـال 49 هـجـرى بـه جـوار پـروردگـار و جـدّ و پـدر و مـادرش انتقال يافت .(319)

و امامت سيد الشهدا (ع) از اين روز آغاز گشت .

غائله نخستين روز امامتش ، مشكل دفن برادرش حسن (ع) بود. همان مشكلى كه با نقشه مروان حكم و به دست عايشه آفريده شد.

دربـاره داسـتـان ايـن غـائله ، روايـت هـاى گـونـاگـون و فـراوانـى از سـوى هـر دو فـرقـه نقل شده است كه گزيده هايى از آن را در اين جا مى آوريم .

در روايـتـى آمـده اسـت كـه حـسـن (ع) بـه بـرادرش ، حـسـيـن (ع)، گـفـت : پـس از مـردن مـرا غسل بده و حنوط و كفن كن و بر من نماز بخوان و مرا ببر و در كنار جدم به خاك بسپار. اگر تو را از ايـن كـار بـازداشـتند، به حق جدت رسول خدا(ص) و پدرت اميرالمؤ منين و مادرت فاطمه و بـه حـقـى كـه مـن بـر تـو دارم سـوگندت مى دهم ، چنانچه كسى با تو مخالفت ورزيد مرا به بقيع برگردان و در آن جا دفن كن و به خاطر من يك قطره خون هم نبايد ريخته شود.

چـون از كـار وى فـراغـت يـافـت و بـر او نـمـاز خـوانـد بـراى دفـن پـيـكـرش بـه سـوى قـبـر رسـول خـدا(ص) حـركـت كرد خبر به مروان بن حكم ، تبعيدى پيامبر(ص)، رسيد. او به سرعت بـر اسـتـرش سـوار شـد و نـزد عايشه رفت و گفت : اى ام المؤ منين ، حسين مى خواهد برادرش را كـنـار قـبـر جـدش بـه خاك بسپارد. به خدا سوگند كه چنانچه وى را دفن كند افتخار پدرت و دوست او، عمر، تا روز قيامت مى رود.

عايشه گفت : اى مروان ، چه بايد بكنم ؟

گفت : خود را به او برسان و وى را از اين كار باز دار.

گفت : چگونه خود را به او برسانم ؟

گـفت : اين استر مرا سوار شو و پيش از به خاك سپردنش خود را به مردم برسان . آن گاه به خـاطـر عـايشه از استرش پياده شد؛ و او سوار بر استر با شتاب نزد مردم رفت . نخستين زنى كه بر زين نشست عايشه بود. چون به مردم رسيد و ديد كه بنى هاشم به سوى قبر جدّشان ، پيامبر(ص)، حركت كرده اند، خود را ميان قبر و مردم افكند و گفت : به خدا سوگند، حسن در اين جا دفن نمى شود، يا آن كه مويم را مى تراشيد و به دستم مى دهيد.

هـنـگـامى كه عايشه بر استر نشست ، مروان همه بنى اميه را گرد آورد و تحريك كرد؛ و هنگامى كـه بـا يـارانـش پـيـش مى رفت مى گفت : چه بسا جنگ هايى كه از آسايش بهترند. آيا عثمان در گوشه بقيع دفن شود و حسن همراه رسول خدا(ص) دفن گردد؟ به خدا سوگند تا هنگامى كه من شمشير داشته باشم اين كار شدنى نيست ، و نزديك بود كه آشوب به پا شود!

عايشه مى گفت : به خدا سوگند، كسى را كه من دوست ندارم نبايد به خانه ام درآيد.

حـسـيـن (ع) بـه وى گـفـت : ايـن خـانـه رسـول خـدا(ص) است و تو يكى از نه [زنى ] هستى كه رسول خدا(ص) از خود به جا نهاد؛ و بهره تو از اين خانه به اندازه جاى گام هاى تواست . در ايـن هنگام بنى هاشم به سخن درآمدند و سلاح برگرفتند، اما حسين (ع) فرمود: خدا را، خدا را، چنين مكنيد كه وصيت برادرم را تباه مى سازيد؛ و سپس به عايشه فرمود: به خدا سوگند اگر برادرم به من سفارش نكرده بود كه به خاطر او به اندازه شاخ حجامتى هم نبايد خون بريزد، وى را در اين جا به خاك مى سپردم ، هرچند كه تو را خوش ‍ نمى آمد.

آن گاه جنازه را به بقيع برگرداند و در كنار بيگانگان دفن كرد!

عبدالله بن عباس گفت : اى حميرا! چقدر بايد از دست تو بكشيم ؟ روزى بر شترى و روزى بر استر!

گـفت : اگر چه روزى بر شتر و روزى بر استر باشم ، به خدا سوگند كه حسن وارد خانه ام نمى شود...)(320)

نـقـل شـده اسـت كـه امـام حـسـيـن (ع) عـليـه عـايشه چنين استدلال كرد: تو و پدرت از قديم پرده رسـول خـدا(ص) را دريـديـد؛ و كـسـى را بـه خـانـه رسول خدا(ص) درآوردى كه حضرت نزديكى او را خوش نداشت . اى عايشه ، خداوند در اين باره از تـو بـازخـواسـت مـى كـنـد. بـرادرم بـه مـن فـرمـود، او را در كـنـار پـدرش ، رسـول خـدا(ص)، دفـن كنم تا با آن حضرت عهدى تازه كند. بدان كه برادر من از همه كس به فـرمـان خـدا و رسـول دانـاتـر بـود. او بـه تـاءويـل كـتـاب خـدا آگـاه تر از آن بود كه پرده رسـول خـدا(ص) را بـدرد، زيـرا خـداونـد مـتـعـال مى فرمايد: (يَا اءَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بـُيـُوتَ النَّبـِىِّ إِلا اءَنْ يـُؤْذَنَ لَكـُمْ)(321)؛ و تـو مـروان را بـدون اجـازه رسول خدا(ص) به خانه اش وارد كردى .

خـداى عـزوجـل فـرمـوده اسـت : (يـَا اءَيُّهـَا الَّذِيـنَ آمـَنـُوا لاَ تـَرْفـَعـُوا اءَصـْوَاتـَكـُمْ فـَوْقَ صَوْتِ النَّبـِىِّ)(322) بـه خـدا سـوگـنـد كـه تـو به خاطر پدرت و فاروقش كنار گوش رسـول خـدا(ص) كـلنـگ زدى ! خـداى عـزوجـل فـرموده است : (إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ اءَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسـُولِ اللّهِ اءُوْلَئِكَ الَّذِيـنَ امـْتـَحـَنَ اللّهَُ قـُلُوبـَهـُمْ لِلتَّقـْوَى )(323) بـه جـانـم سـوگـنـد، پـدرت و فـاروقـش بـا نزديك شدن به رسول خدا(ص) وى را آزردند و حق او را در آنـچـه خـداونـد بـر زبـان رسـولش به آنان فرمود رعايت نكردند. خداوند آنچه را كه در زنده بودن مؤ منان بر آنان حرام ساخته ، در مردن نيز بر آنان حرام كرده است .

بـه خـدا سوگند، اى عايشه ، اگر دفن حسن در نزد پدرش (ص) كه تو آن را خوش نداشتى ، مـيـان مـا و خـداونـد گـذشـتـه بـود، مـى دانـسـتـم كـه عـلى رغـم خـواسـت تـو او دفـن مـى شـد... .(324)

ابـن عـسـاكر نقل مى كند كه چون زهر در وجود امام حسن (ع) اثر كرد، مروان اخبار مربوط به آن حضرت و وضع سلامت وى را به معاويه گزارش مى داد.(325)

او هـمچنين نقل مى كند كه چون معاويه از قصد امام حسين (ع) مبنى بر دفن برادرش ، حسن (ع) در كنار جدش آگاه شد، گفت : بنى هاشم با تصميم خود مبنى بر دفن حسن در كنار پيامبر(ص) با ما به انصاف رفتار نكردند، زيرا آنان اجازه دفن عثمان را جز در گوشه بقيع نداده اند. اگر درباره مروان خطا نكنم ، اجازه چنين كارى را نخواهند يافت او مى گفت : آفرين بر تو مروان ، در برابرشان خوب ايستادى !(326)

بـه ايـن تـرتـيـب ، مـوضـع امويان در قضيه دفن امام حسن (ع) كه مروان بن حكم آن را به اجرا درآورد، در حـقـيـقـت پـيـام زودهـنـگـامـى بـه امـام حـسـيـن (ع) بـود، كـه حـد و مـرز مـجـاز و مـمـنـوع عـمـل امـام حـسـيـن (ع) را از طرف معاويه ترسيم مى كرد. گويى امويان قصد داشتند كه از همان آغـاز بـه ايـشـان بـگـويـند: هر طور دوست دارى مى توانى صحبت كنى ، اما كارى را كه ما نمى پسنديم نمى توانى انجام دهى ، وگرنه سر و كارت با شمشير است !

ديدگاه امام حسين (ع) درباره صلح برادرش با معاويه

امـامـان اهل بيت يك وظيفه كلى دارند كه على رغم تفاوت شرايط سياسى و اجتماعى كه در آن به سـر مـى بـرنـد، در تـلاش بـراى تـحـقـق آن مـشـتـركند، مانند مسؤ وليت نگهدارى امّت اسلامى و حـفـظـشـان در بـرابـر پـيـرايه هاى غير اسلامى كه با آن آميخته مى شود؛ تبيين احكام شرعى و حـقـايق قرآنى ، نجات بخشيدن دولت اسلامى از انواع تهديدهاى كفر؛ آشناساختن امّت نسبت به فـضـايـل اهل بيت (ع) و شايستگى آنان به امر حكومت ، تا آن جا كه فرصت اجازه مى داد و زمينه فراهم بود، و ديگر مصاديق وظايف عمومى و مشترك .

هـر كـدام از آن بـزرگواران يك وظيفه ويژه كه شرايط سياسى و اجتماعى اسلام ، امام و امّت در آن مى زيستند تعيين مى كرد. گاه برخى از اين وظايف ويژه به سبب تشابه ميان زمينه ها، با هم مـشـابـهت داشتند. مثل شرايطى كه امام باقر و امام صادق يا امام هادى و امام عسكرى (ع) در آن مى زيستند. گاه نيز اين وظايف به دلايل تفاوت زمينه ها با يكديگر متفاوت بودند، مانند صلح امام حسن با معاويه و انقلابى كه امام حسين (ع) عليه يزيد بن معاويه برپا كرد.

از وظـايـف مـشـتـرك ائمه (ع) اصل ايستادگى در برابر حاكم ستمگر در هنگام فراهم بودن همه زمـيـنـه هـا و امـكـانـات لازم ـ و نه تنها نيروى انسانى ـ مى باشد. اين حقيقت يا هدف (از هدف هاى عمومى ) از مجموعه روايت هاى نقل شده از آن بزرگواران استفاده مى شود. چنان كه اميرالمؤ منين ، عـلى (ع) پس از سقيفه ، مهاجران و انصار شركت جسته در جنگ بدر را به قيام و انقلاب تشويق مـى كـرد و بـه خـانـه يـكـايـك آن هـا رفـت و حق خويش را يادآور گشت و آنان را به يارى خويش فـراخـوانـد. امـا جـز 44 تن دعوت وى را اجابت نكردند. حضرت به آنان فرمود تا بامدادان با سـر تـراشيده و سلاح بر دوش بيايند تا پيمان مرگ ببندند، ولى فرداى آن روز جز چهارتن نـيـامـدنـد. شـب بـعـد رفـت و آنـان را فـراخواند؛ گفتند بامدادان مى آييم ، ولى جز همان چهارتن نـيامدند، روز بعد نيز نتيجه همين بود؛ و حضرت نيز پس از مشاهده خيانت و بى وفايى مردم در خانه نشست .(327)

امـيـرالمؤ منين (ع) سخن مشهور (به خدا سوگند، مادامى كه كار مسلمانان به سامان باشد و جز مـن بـه ديـگـرى سـتمى نرسد، گردن مى نهم ...)(328) را هنگامى فرمود كه نتيجه تـوطـئه شـورا آشـكـار گرديد و ديد كه براى بار سوم نيز خلافت از او گرفته و به عثمان سپرده شد، و امّت در حال كشمكش نسبت به حق غصب شده ايشان به خوابى عميق فرو رفته است . بـنـابـر اين سبب شكيبايى فراوان ايشان در رويدادهاى پيش آمده اين بود كه حتى پس از شورا، نيروى لازم براى قيام را در اختيار نداشت .(329)

ايـن اصـل ، از داسـتـان سـديـر صـيـرفـى و امـام صـادق نـيـز قـابل استفاده است كه امام در پايان به وى فرمود: اى سدير، به خدا سوگند، اگر به شمار اين بزغاله ها يارانى مى داشتم ، آرام نمى گرفتم !)(330)؛ و شمار بزغاله ها هفده بود!

از روايـت مـاءمـون رقـى در داسـتـان امـام صـادق بـا سـهـل بـن حـسـن خـراسـانـى ، كـه از امتثال فرمان امام مبنى بر رفتن در تنور مشتعل پوزش خواست ، ولى هارون مكى درون تنور رفت نـيـز هـمين مطلب استفاده مى شود. امام (ع) به خراسانى گفت : (در خراسان چند تن مانند اين مى يـابـى ؟) گـفـت : به خدا سوگند، يك تن هم نيست . امام (ع) فرمود: آرى ، به خدا سوگند يك تـن هـم نـيست ، ولى ما در دورانى كه در آن پنج كمك كار نيابيم قيام نمى كنيم . ما [از ديگران ]
وقت شناس تريم )(331)

رفتار امام حسن (ع) نيز بر پايه همين اصل بود. نخستين كار آن حضرت ، پس از اميرالمؤ منين (ع)بـسـيـج عـمـومى عليه معاويه براى انجام يك جنگ سرنوشت ساز بود. اگر آن خيانت بزرگ و بـى وفـايـى مـهـم و سـسـتـى فـراگـيـر در سـپـاه وى و ديـگـر علل مانند آن كه وى را مجبور به ترك جنگ كرد نمى بود، هرگز تسليم صلح معاويه نمى شد. آن حـضـرت پـيـش ‍ از صـلح ، اراده جـنـگـى مـردم را آزمـود و جـز ضـعف و سستى و عافيت طلبى و دنـيـادوسـتـى در وجـود آنان چيزى نيافت . آن حضرت طى سخنانى به مردم فرمود: آگاه باشيد معاويه مرا به كارى فراخوانده است كه نه در آن عزت است و نه عدالت . اگر شما حاضر به مـردن هـسـتـيـد، آن را نـمـى پـذيـريـم (و بـا لبه تيز شمشيرها قضاوت درباره او را به خداى عـزوجـل مـى گـذاريـم ) و اگـر خـواهـان زنـدگـى هـسـتـيد مى پذيريم و خشنودى شما را بر مى گزينيم .

در ايـن هـنـگـام مردم از هر سو فرياد برآوردند: ما خواهان زندگى هستيم (و چون حضرت را تنها گذاشتند صلح را پذيرفت ).(332)

هنگامى كه صحابى قهرمان ، حجر بن عدى ، در شكايت از تلخى روزگار خطاب به امام حسن (ع)گفت : ما از عدالت بيرون آمديم و به ستم درافتاديم و حقى را كه بر آن بوديم كنار نهاديم و بـه بـاطـلى كـه آن را نـكـوهش مى كرديم وارد شديم ، تن به پستى داديم و به فرومايگى خشنود شديم ، مردم چيزى را مى خواستند و ما چيزى را، آنان با به دست آوردن آنچه مى خواستند شـادمـان بـازگـشـتـنـد و مـا بـا آنـچه خوش نمى داشتيم اندوهناك بازگشتيم ، امام در پاسخ وى فـرمـود: اى حـجر. همه مردم آنچه را كه تو دوست مى دارى ، دوست نمى دارند، من مردم را آزمودم . اگر آنان نيز نيت و بصيرتى چون تو مى داشتند من نيز پيش مى رفتم .

راه هاى موجود فراروى امام حسن (ع)

مـوضـع امـام حـسـن (ع) در بـرابـر ايـن آزمـايـش سـخت ، همان موضع امام معصومى كه دررفتار و كـردارش اشـتباه راه نمى يابد بود. اين چيزى است كه اعتقاد حق ما نسبت به امامت مولاى ما امام حسن مـجـتـبـى بـه ما حكم مى كند. اما در مقام تحليل و بررسى گزينش هايى كه بر سر راه امام (ع) وجود داشت ، از نظر تاريخى اين گزينش ها را مى توان به صورت زير برشمرد:

1ـ بـاقـيماندن بر حالت موجود، يعنى حالت نه جنگ و نه صلح . امام (ع) مى دانست كه دوام اين وضعيت در آن شرايط ممكن نيست . زيرا سستى و بى وفايى مردم كوفه نسبت به ايشان رو به فزونى نهاده خيانت اطرافيانش بسيار گشته بود. معاويه نيز حالت متاركه را نمى پذيرفت ، زيـرا اصـرار داشـت كه همه سرزمين هاى اسلامى را، با زور يا با رضايت ، زير فرمان خويش درآورد. بنابر اين ناگزير بايد يا حالت جنگ مى بود و يا حالت صلح .

2ـ حالت جنگ و احتمال هاى آن ـ با وجود حالت روحى و روانى سپاهى كه از توده هايى با عقايد گـونـاگـون ولى بى همّت تشكيل شده بود، امكان هيچ گونه پيروزى سرنوشت ساز و قطعى اى بـراى امـام حـسـن (ع) وجـود نـداشـت . هـمـچنين با توجّه به اين كه توازن قوا به ميزان چشم گـيـرى به نفع معاويه دگرگون شده بود، احتمال اين كه جنگ با وى ، پايانى همانند پايان متزلزل صفين هم داشته باشد، بسيار ضعيف بود.

بـنـابـر ايـن تـنـهـا يـك احـتـمال نزديك به يقين باقى مى ماند و آن شكست فاحش امام و پيروزى قطعى معاويه بود.

در چنين حالتى يكى از چند راه زير محتمل بود:

الف . امـام و خـانـدان و يارانش يكجا كشته مى شدند؛ جبهه اسلام بدون كسب هيچ سودى رهبرى و طـرفـدارانـش را از دسـت مـى داد و كارش براى هميشه تمام مى شد. جمله كه معاويه موفق گشته بـود مردم را به ميزان بسيار زيادى گمراه سازد و با برخوردارى از هوش و تجربه و قدرت وارونـه سـازى حـقايق ، امكان اين كه قتل آنان را زير هزاران پرده بپوشاند نيز برايش فراهم بود.

ب . امام و هوادارانش استقامت مى كردند و به اسارت در مى آمدند.

ج . مـعـاويـه منت مى نهاد و به تلافى ذلت روز فتح مكّه آنان را آزاد مى ساخت . پيداست كه اين كـار بـراى بـنـى هـاشـم ننگ بود و تا قيام قيامت منّت بنى اميه بر دوش آنان سنگينى مى كرد. چـنـان كـه امام حسن (ع) با اشاره به اين موضوع مى فرمايد: به خدا سوگند اگر عزتمندانه بـا او صـلح كـنـم بـهـتـر اسـت از ايـن كـه مـرا بـه اسـارت درآورد و بـه قـتـل بـرسـاند و يا آن كه آزاد سازد و تا پايان روزگار مايه ننگ بنى هاشم فراهم گردد؛ و معاويه و نسل او براى هميشه منت گذار مرده و زنده ما باشند.(333)

3ـ صـلح ـ و ايـن چيزى بودكه امام معصوم (ع) به مقتضاى حكمت خويش آن را پذيرفت ، گرچه مـانـند خارى در چشم و استخوانى در گلو و از حنظل تلخ ‌تر بود. زيرا اين تنها گزينشى بود كـه بـقـاى اسـلام و اهـل آن را تـضـمين مى كرد و از حقيقت نفاق ، جاهليت و كفر معاويه پرده برمى داشـت ؛ كـه اگر كار او به سامان مى رسيد و حكومت بلامنازع مى يافت ، دست از محافظه كارى بـرمـى داشـت ؛ و دشمنى روشن خود را نسبت به اسلام آشكار مى ساخت . شايان ذكر است كه امام حـسـن (ع) صـلح را نـه بـه مـنـزله پـايان درگيرى با معاويه ، بلكه متاركه اى موقت تا فرا رسـيـدن مـوقـعـيـّت مناسب براى جنگ و قيامى ديگر عليه او تلقى مى كرد. آن حضرت در پاسخ حجر بن عدى كندى با اشاره به اين حقيقت مى فرمايد: من ديدم كه بيش تر مردم دوستدار صلح و از جـنگ بيزارند. در نتيجه دوست نداشتم كه آنان را به كارى كه خوش نمى دارند وادار سازم ؛ و مـن صـلح را بـراى ايـن پـذيـرفـتـم كـه شـيـعـيـانـم از قـتـل جـان سـالم بـه در بـرنـد و مصلحت چنين ديدم كه اين جنگ را به وقت ديگرى بيندازم ؛ همانا خداوند هر روزى در كارى است )(334)

راست گويى ابومحمد

مـوضـع امـام حـسـيـن (ع) در بـرابـر هـمـه تـصميم ها و موضع گيرى هاى امام حسن (ع)، موضع شـريـكـى هـمـكـار و يـاورى پـشتيبان بود. اين حقيقتى است كه پژوهش هاى تاريخى مربوط به روابـط آن دو بـزرگوار در دوران امامت امام حسن (ع) آن را تاءييد مى كند. گذشته از آن ، اعتقاد بـه امـامـت و عـصـمـت آن دو امـام هـمـام نـيـز ثـابت مى كند هر دوى آنان گفتار و رفتار يكديگر را تـصـديـق مـى كـرده انـد. در آنـچـه بـه مـوضوع صلح با معاويه مربوط مى شد، امام حسين (ع) پـشـتـيـبانى كامل خود را نسبت به تصميم امام حسن (ع) اعلام داشت و در مناسبت هاى گوناگون از مـوضـع مـشـتـرك خـود بـا برادرش و امتثال فرمان وى به عنوان امامى كه اطاعتش واجب است پرده برمى داشت .

عـدى بـن حـاتـم بـه امـام حسين (ع) گفت : يا اباعبدالله ذلّت را به عزّت خريديد، چيز اندك را پذيرفتيد و چيز بسيار را وانهاديد. تو امروز ما را اطاعت كن و سپس براى هميشه روزگار با ما مـخـالفـت نـمـا. حـسـن و تـصـمـيـم او دربـاره ايـن صـلح را واگـذار و شـيـعـيـانـت را، از اهـل كـوفـه و ديـگـران فـرابـخـوان ؛ و مـن و دوستم (يعنى عبيدة بن عمر) را بر اين پيشقراولان بـگمار كه در اين صورت ، پيش از آن كه پسر هند متوجّه شود، ما با شمشير او را از پاى درمى آوريـم . امـام حـسـين (ع) در پاسخ فرمود: ما بيعت كرده و پيمان بسته ايم و راهى براى شكستن بيعت ما نيست .(335)

هنگامى كه حجر بن عدى نيز چنين درخواستى را مطرح كرد، امام حسين (ع) باز همين پاسخ را داد: (ما بيعت كرده ايم ، و راهى به سوى آنچه گفتى نيست )(336)

آن حضرت همچنين در پاسخ على بن محمد بن بشير هَمْدانى ، كه يادآور شد امام حسن پس از صلح تـقـاضاى كسانى را كه به وى پيشنهاد انقلاب داده اند، نپذيرفته است ، نيز تاءييد برادرش را در التزام به پيمان نامه و لوازم عملى آن ابراز داشت و فرمود: (راست گفت ابومحمد! و همه مـردان شـمـا، تـا هـنـگـامـى كـه ايـن انـسـان [مـعـاويـه ] زنـده اسـت ، بـايـد خـانـه نـشـيـن باشند.)(337)

هـنـگـامى كه معاويه او و برادرش و آن دسته از اصحاب على را كه همراهشان بودند براى بيعت بـه شـام دعـوت كـرد نـيـز آن حـضرت از امتثال كامل خويش در برابر فرمان امام حسن (ع) پرده بـرداشـت . از جـمـله كـسـانـى كـه بـا آنان بودند قيس بن سعد بن عباده انصارى بود. چون نزد مـعـاويه رسيدند، وى حسن (ع) را به بيعت فراخواند و او بيعت كرد. سپس ‍ حسين را فراخواند و او هم بيعت كرد. ولى هنگامى كه از قيس بن سعد درخواست بيعت كرد، وى نگاهى به امام حسين (ع)انـداخـت تـا بـبـيند كه چه فرمان مى دهد و امام فرمود: (اى قيس او ـ يعنى امام حسن (ع) ـ امام من است .)(338)

ايـن حـقيقت با آنچه در مجموعه ديگرى از نصوص مبنى بر ناخشنودى آن حضرت از اين بيعت آمده است منافاتى ندارد. مانند اين سخن ايشان كه به برخى از شيعيان فرمود: صلحى بوده است و بـيعتى كه من از آن ناخشنود بودم . پس تا هنگامى كه اين مرد زنده است منتظر باشيد؛ و چنانچه او مرد ما و شما خواهيم ديد كه چه كنيم .(339)

دليل اظهار چنين سخنانى اين است كه صلح ، ناخوشايندترين انتخابى بود كه در برابر امام حـسـن (ع) قرار داشت و او به خاطر مصالح عاليه اسلام و از روى ناچارى به آن تن داد. بدون شـك رعـايـت اين گونه مصالح ، گاه امام (ع) را در شرايط دشوار و نامناسبى قرار مى دهد كه مجبور مى شود به كارى كه نزد او از حنظل تلخ ‌تر، از سم كشنده تر و از مرگ فاجعه آميزتر است ، اقدام كند.

ايـن صلح براى امام حسن و امام حسين (ع) به يك اندازه ناخوشايند بود، ولى ناخوشايند بودن كـارى بـه مـعناى ناخشنود بودن از انجام آن نيست . چرا كه رضايت دادن به اين صلح به لحاظ اميدوارى به نتايج مترتّب بر آن ، امر ديگرى بود.

هـمـچـنـيـن رضـايـت بـه آن بـراى امـام حـسـن يـا امـام حـسـيـن يـا هـر كـدام از ديـگـر امـامـان اهـل بـيـت تـفاوتى نمى كند. امام باقر(ع) از ديدگاه رضايت آميز خود نسبت به اين صلح پرده بـرداشـتـه مـى فرمايد: به خدا سوگند، كارى كه حسن بن على (ع) انجام داد از آنچه خورشيد بر آن بتابد براى اين امّت بهتر بود... .(340)

مـا مـعـتقديم موضعى كه امام مى گيرد در شرايط خودش بهترين موضع است . به اين معنا كه هم صـلح امـام حسن و هم قيام امام حسين (ع) در شرايط خودش بهترين كار بود، از اين رو مى توانيم به يقين بگوييم كه چنانچه امامت حسين (ع) پيش از امامت حسن (ع) بود او نيز مانند حسن (ع) بود او نيز در آن شرايط همانند امام حسين (ع) قيام مى كرد.

امـا در مجموعه اى ديگر از روايات آمده است كه امام حسين (ع) در اعتراض به برادرش ‍ هنگام آهنگ وى براى صلح گفت : (اى برادر، آيا خدا را در اين كار در نظر دارى ؟) يا اين كه گفت : (تو را بـه خـدا سـوگـنـد مـى دهـم از ايـن كـه ماجراى معاويه را تاءييد و ماجراى على را تكذيب كنى [بـپـرهيز])(341)؛ يا اين كه (تو را به خدا سوگند مى دهم از اين كه نخستين كسى بـاشـى كـه بـر پـدرت عيب گرفت و بر او طعن وارد ساخت و از فرمانش بيزارى جست !) و امام حسن (ع) پاسخ داد: (آنچه را كه مى گويى قبول ندارم ، به خدا سوگند چنانچه از من پيروى نـكـنـى تـو را در غـل و زنـجـيـر مـى كـنـم كـه در آن بـمـانـى تـا مـن از كـار خـويش فراغت يابم !)(342) يـا ايـن كـه امـام حـسـيـن (ع) گـفـت : (به خدا پناه ببر از اين كه على را در قبرش ‍ تكذيب و معاويه را تاءييد كنى ) و امام حسن (ع) به او پاسخ داد: (به خدا سوگند، من آهـنـگ هـيـچ كـارى نـكـردم مـگـر آن كـه تو با انجام كارى ديگر با من مخالفت ورزيدى ! به خدا سـوگـنـد، كـوشـيـدم كـه تـو را درون خـانـه اى بـيـنـدازم و درش را بـه روى تـو گل اندود كنم تا آن كه از كار خويش فراغت يابم !).(343)

ايـن روايـت هـا هـمـه از عامه و غير قابل پذيرش است . زيرا با اعتقاد راستين درباره امامت و حقايق مربوط به آن و ادب عالى اى كه اولياى خداوند نسبت به يكديگر رعايت مى كنند مخالف است . اين ها همه پرداخته خيال تسنن متاءثر از تبليغات گمراه كننده اموى است كه قصد دارد تصوير امـام حـسـن (ع) را در اذهـان زشـت جـلوه دهـد و او را مـظـهـر انسانى آرام و سازگار معرفى كند كه دوسـتـدار سـلامـت ، و آسايش ، زن و مال است و اراده و نيروى جنگ ندارد. همه اين ها براى اين است كـه در اذهـان مـردم او را بـراى خـلافـت نـاشـايـسـتـه مـعـرفـى كـنـنـد و بـا كـمـال تـاءسـف هـيـچ كـدام از كـتـاب هاى اهل تسنن را نمى يابى كه از اين گمراه سازى ظالمانه متاءثر نباشد.

امام (ع) و تداوم بر پايبندى به صلح

امـام حـسـين (ع) استمرار پايبندى بر صلح را برگزيد و در دوران امام حسن (ع) مى كوشيد تا خـشـم و تـوفندگى شيعه را فرو نشاند؛ و به آنان دستور داد تا سياست صبر و انتظار را در پـيش گيرند و توصيه كرد كه از ديد قدرت حاكم پنهان گردند و منتظر [وقت مناسب ] باشند، در دوران پـس از شـهـادت امـام حـسـن (ع) نـيـز هـمـيـن روش را ادامـه داد. بـلاذرى نـقل مى كند كه چون حسن بن على (ع) وفات يافت ، شيعيان ، در حالى كه بنوجعدة بن هبيرة بن اءبـى وهـب مـخـزومـى و امّ جعده و ام هانى دختر ابى طالب همراهشان بودند، در خانه سليمان بن صـرد گـرد آمـدنـد. آن گـاه نـامـه تـسـليت آميزى به امام حسين (ع) نوشتند و در آن نامه گفتند:
خداوند تو را بزرگترين بازمانده گذشتگان قرار داده است و ما شيعيان در مصيبت تو عزاداريم ، با اندوه تو اندوهناكيم با شادى تو شادمانيم و منتظر فرمان توايم .

بـنـوجـعـده به آن حضرت نامه نوشتند و خبر دادند كه مردم كوفه درباره وى حسن نظر دارند و دوسـتـدار آمـدنـش هستند و چشم به سوى او دوخته اند و از ياران و برادرانش ‍ كسانى را ديده اند كه روش پسنديده دارند و به گفتارشان مى توان اعتماد كرد و چالاكى و قدرتشان شناخته شده اسـت و دشـمـنـى و بـيـزارى خود نسبت به پسر ابى سفيان را باز گفته اند و خواستار آنند كه حضرت نظرش را براى آنان بنويسد.

امـام حـسـيـن (ع) در پـاسخ چنين نوشت : من اميدوارم كه نظر برادرم ـ خدايش رحمت كند ـ در آرامش و نـظـر مـن در جـهـاد با ستمگران موجب راهنمايى و پايدارى باشد، پس تا اين مرد [معاويه ] زنده اسـت بـه زمـيـن بـچسبيد و پنهان شويد و عقايدتان را كتمان كنيد و از آفتابى شدن بپرهيزيد. چـنـانچه براى او پيش آمدى رخ داد و من زنده بودم ، نظرم را به شما خواهم نوشت . ان شاءالله .(344)

هـمـچـنـيـن شـيـخ مـفـيـد (ره ) از كـلبـى ، مـدايـنـى و ديـگـر سـيـره نـويـسـان نـقـل مـى كـنـد كـه گـفـتـه انـد: (هـنگامى كه امام حسن (ع) از دنيا رفت شيعيان در عراق به جنبش درآمـدنـد و درباره خلع معاويه و بيعت با امام حسين (ع) مكاتبه كردند. ولى امام (ع) نپذيرفت و يـادآور شد كه ميان او و معاويه عهد و پيمانى است كه تا پايان يافتن مدتش ، شكستن آن براى او جايز نيست ؛ و پس از آن كه معاويه مرد، در اين موضوع خواهد نگريست .)(345)

موضع گيرى معاويه نسبت به امام حسين (ع)

ادعاى (خون مورد احترام در ميان بنى عبد مناف ) و حقيقت آن

ابن عساكر نقل مى كند كه وليد بن عتبه با امام حسين (ع) به درشتى سخن گفت ؛ و امام (ع) به او دشنام داد و عمامه اش را گرفت و از سرش كند.

وليد گفت : شيرى را (كنايه از ابوعبدالله ) به خشم آورديم .

در ايـن هـنـگـام مـروان يـا كـسـى ديـگـر از هـمـنـشـيـنـانـش گـفـت : او را بـه قتل برسان .

وليد گفت : هر آينه اين خون در ميان بنى عبد مناف محترم است .(346)

بدون شك وليد بن عتبه ، والى وقت مدينه ، نظر شخصى خود را ابراز نمى دارد، بلكه موضع رسمى امويان ، كه معاوية بن ابى سفيان آن هنگام در راءسش بود، سخن مى گويد.

خـون مـحـتـرم در ميان بنى عبد مناف به معناى خونى است كه ريختن آن دشوار است و جايز نيست . ولى آيا خون امام حسين (ع) در دوران معاويه همين حكم را داشت ؟ و اين ادعا تا چه اندازه حقيقت دارد؟

معاويه به سعيد بن عاص ، والى مدينه پيش از وليد بن عتبه ، درباره موضع گيرى نسبت به امـام حـسين (ع) چنين نوشت : مراقب حسين به ويژه باش ، نبايد كه به او بدى برسانى ، زيرا كه او خويشاوند [رسول خداست ] و حقى بزرگ دارد كه بر هيچ مرد و زن مسلمانى پوشيده نيست . او چـونان شير بيشه است و بر تو ايمن نيستم كه اگر با او مشورت كردى بر او چيره شوى [و راءى خود را بر او غالب كنى ]...(347)

بـنـابـر اين ، مشكل معاويه در موضع وى نسبت به امام حسين (ع)، خويشاوندى نزديك آن حضرت بـا رسـول خدا(ص) است . او پسر فاطمه زهرا(س ) است و اين ارتباط ويژه حقى بزرگ را بر هر مرد و زن مسلمانى واجب ساخته است و همه امّت با اين حق بزرگ آشنا بودند و آن را انكار نمى كردند.

از اين جا است كه هر گونه رويارويى آشكار ميان نظام اموى و امام (ع) به مصلحت اين نظام ـ كه بسيار تلاش دارد تا به ديندارى تظاهر كند ـ نيست .

امـا مـوضع امويان مبنى بر گزند نرساندن به امام (ع) محدود است و مطلق نيست ؛ و حكومت اموى تـا هـنـگـامى بدان پايبند است كه امام نيز عليه آنان قيامى نكند. هنگامى كه امام حسين (ع) وليد بـن عـتـبـه را به خاطر جلوگيرى از ديدار مردم عراق با آن حضرت به شدت مورد نكوهش قرار داد، وى محدوده موضع رسمى امويان نسبت به ايشان را به روشنى بيان كرد و گفت : (اى كاش بـردبـارى مـا نـسـبـت به تو موجب جسارت و خشم ديگران نسبت به تو نگردد، بنابر اين گناه زبان تو مادامى كه دستت آرام باشد بخشيده است . پس با دستت خود را به مهلكه نينداز كه تو را به خطر مى اندازد.

يعنى تا هنگامى آهنگ قيام و شورش عليه ما را ندارى ، آنچه مى خواهى و دوست مى دارى بگو. اما اگر در عمل عليه ما جنبش و قيامى كردى بخشش و امانى به كار نيست و ميان ما و شما جز شمشير و كشتن نيست . اين همان خط قرمزى بود كه براى خون محترم در ميان عبد مناف كشيده شده بود! و او حـق عـبـور از آن را نـدارد وگـرنـه مـانند هر خون غير محترم ديگرى با تيغ برنده ريخته مى شود.

ايـن مـوضـع رسـمـى امويان است كه حدود و ابعادش در سخن وليد بن عتبه به روشنى ترسيم شـده اسـت . امـويـان پـيـش از آن در غـائله روز نـخـسـت امـامـتـش ، در رويـارويـى اى كه به خاطر جلوگيرى از دفن برادرش در كنار جد وى به پا كردند نيز همين موضع گيرى را به امام حسين (ع) ابلاغ كرده و او را نسبت به اين محدوده آگاه ساخته بودند.