با کاروان حسيني جلد ۱

علي الشاوي

- ۹ -


آنـچـه سركشان را مى ترساند و دل آنان را از بيم صاحب اين قبر به وحشت افكنده است ، چيزى جـز وحـدت حـقـيـقـى مـيـان حسين و اسلام ناب محمدى ، كه بقايش مرهون بقاى عاشوراى حسين (ع) گرديد، نيست . عاشورايى كه چراغ راه و سرمشق همه نهضت هاى حقّه اسلامى است .

مقطع دوران ظهور

در ايـن مـقـطـع پـيـروزى حـسـيـنـى در روز عـاشـورا، از خـلال وحـدت تـنـگـاتنگ ميان قيام امام حسين (ع) و قيام حضرت مهدى و نيز ميان پيروزى حسينى و پيروزى جهانى ولى عصر به گونه اى روشن و ترديدناپذير تجسم مى يابد.

بـراى كـسـى كـه در روايـت هـاى مـربـوط بـه ايـن دو قـيـام بـزرگ تـاءمـل بـورزد، روشـن مـى شـود كـه گـويـى مـجـمـوعـه رويـدادهـاى قـيـام امام حسين (ع) از سه فصل تشكيل مى شود:

فـصـل نـخـسـت با وقوع فاجعه عاشورا و بازگشت كاروان حسينى به رهبرى امام سجاد(ع) به مدينه پايان مى پذيرد.

فـصـل دوم در بـرگـيـرنـده دوران مـيـان دوره نـخـسـت تـا قـيـام امـام مـهـدى (ع) يـعـنـى فصل بقا و نگهدارى اسلام است .

فـصـل سـوم بـا قـيـام امام مهدى به عنوان خونخواه حسين و پيروزى بخش اسلام بر ديگر اديان تحقق مى يابد.

كـسـى كـه در روايـت هـاى شـريـفـه مـربـوط بـه قـيـام حـضـرت مـهـدى تاءمل بورزد، به روشنى در مى يابد كه اين قيام امتداد همان قيام امام حسين (ع) است . عاشوراى سال 61 ه‍ نخستين ميدان نبرد حسينى بود، كه خود در آن به شهادت رسيد؛ و سراسر دوران ميان عـاشـورا تـا ظـهـور، پـر از رويـارويى ها و نبردهايى است كه طى آن حسين (ع) نه تنها گلوى يـزيـد بن معاويه ، بلكه گلوى همه طاغوت هاى اين دوران را مى فشرد. جهان دوران ظهور شاهد فـصـل پـايـانـى قـيـام امـام حـسـيـن (ع) بـه فـرمـانـدهـى حـضـرت مـهـدى اسـت كـه نـسـل قـاتـلان آن حـضـرت از عـاشـورا تـا ظـهـور را بـه دليـل خـشـنـودى از كـار پـدرانشان ، مى كشد؛ و پيروزى جهانى حلقه پايانى سلسله پيروزى حسينى در عاشوراست .

در اثـبـات آنـچه در اين جا گفتيم ، براى نمونه ، به برخى از اين روايت هاى شريف تبرك مى جوييم .

صـاحـب پـيـروزى جهانى از فرزندان حسين است : رسول خدا(ص) فرمود: (و از فرزندان اين ـ اشـاره بـه حـسين (ع) ـ مردى در آخر الزمان قيام مى كند؛ و زمين را آن چنان كه از جور و ستم پر شده است از عدالت پر مى كند.)(267)

امـام حـسـيـن (ع) فـرمـود: (از مـا دوازده مـهدى است . نخست آنان اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و آخرشان فرزند نهم من است . او به حق قيام مى كند و زمين مرده را زنده مى گرداند؛ و دين حق به وسيله وى بر همه اديان پيروز مى شود هر چند كه مشركان نخواهند.)(268)

امـتـداد رويـارويـى در جـدايـى مـيـان اهـل حـق و اهـل بـاطـل : امام صادق (ع) فرمود: (ما و آل ابوسفيان دو خاندانيم كه درباره خداوند با هم دشمنى ورزيـديـم ، مـا گـفـتـيـم : خـدا راسـت گـفـت ؛ و آنـان گـفـتـنـد: خـداوند دروغ گفت ؛ ابوسفيان با رسـول خـدا(ص) جـنـگـيـد و مـعـاويه با على بن ابى طالب ؛ يزيد بن معاويه با حسين بن على جنگيد و سفيانى با قائم (ع) مى جنگد).(269)

مـهـدى (ع) خـونـخـواه حـسـيـن (ع) اسـت : امام صادق (ع) فرمود: هنگامى كه حسين بن على (ع) را ضـربت زدند و رفتند كه سرش را ببرند، منادى از سوى پروردگار تبارك و تعالى از درون عـرش نـدا داد: اى امـّتـى كـه پـس از پـيـامـبـرتـان سرگردان و ستمگر شديد، خداوند به شما تـوفـيق عيد قربان و فطر را مدهاد! گويد، سپس امام صادق (ع) فرمود: (به خدا سوگند كه مـوفـق [بـه درك عـيـد] نـشـدنـد و هـرگـز نـخـواهـنـد شـد تـا آن كـه خـونـخـواه حـسـيـن (ع) قـيام كند.)(270)

امـام باقر(ع) فرمود: هنگامى كه جدم حسين (ع) كشته شد فرشتگان نزد خداوند فرياد گريه و فـغـان بـرآوردنـد و گـفـتـنـد: پـروردگـار مـا، سـرور مـا، آيـا از قـاتلان برگزيده و پسر بـرگـزيـده ات در مـيـان آفـريـدگـان در مـى گـذرى ؟ خـداونـد بـه آن هـا چنين وحى فرمود: اى فـرشـتگانم ، آرام باشيد. به عزت و جلالم سوگند كه از آنان انتقام خواهم گرفت ، هرچند در دراز مدت ، سپس امامان از نسل حسين (ع) را به فرشتگان نشان داد و آن ها خشنود گشتند و ديدند كـه يـكـى از آنـان ايـسـتاده و نماز مى خواند. آن گاه خداوند فرمود: به وسيله اين قائم از آنان انتقام مى كشم .(271)

قـائم خـونـخـواه كشته شده در كربلاست : امام صادق (ع) در تفسير آيه شريفه : (اءُذِنَ لِلَّذِينَ يـُقـَاتـَلُونَ بـِاءَنَّهـُمْ ظـُلِمـُوا وَإِنَّ اللّهَ عـَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ)(272) فرمود: عامه مى گـويـنـد كـه ايـن آيـه هـنـگـامـى كـه قـريـش رسـول خـدا را از مـكـّه رانـدنـد دربـاره آن حـضرت نـازل شـد، در حالى كه اين آيه درباره قائم است ؛ آن هنگامى كه به خونخواهى حسين (ع) قيام مى كند و مى گويد: ما صاحبان خون و خواهندگان ديه ايم ...)(273)

خـروج قـائم در روز عـاشورا است : امام باقر (ع) فرمود (قائم (ع) در روز شنبه ، يعنى روز عاشورا كه حسين (ع) در آن كشته شد قيام مى كند.)(274)

و شعارشان يا لثارات الحسين است : امام رضا (ع) فرمود: اى پسر شبيب ، اگر مى خواهى بر چـيـزى گريه كنى بر حسين بن على بن ابى طالب گريه كن . زيرا كه او را همانند گوسفند سـربـريـدنـد؛ و هـجـده مرد از اهل بيتش را كه بر روى زمين همانند نداشتند همراه او كشتند. زمين و آسـمـان هـاى هـفـتگانه به خاطر كشتن او گريستند. چون چهار هزار فرشته اى كه خداوند براى يـارى او به زمين فرستاد او را كشته شده ديدند، از آن هنگام ژوليده و غبارآلود بر سر قبر او سـاكـن انـد آن گـاه كـه قـائم قـيـام كـنـد و ايـنان به صف يارانش ‍ مى پيوندند و شعارشان يا لثارات الحسين است .)(275)

قـائم (ع) نـسـل قـاتـلان حـسـين (ع) را مى كشد چون كه از كار پدرانشان خشنودند: عبدالله بن صـالح هـروى گـويـد: بـه ابـوالحـسـن عـلى بـن مـوسـى الرضـا گـفـتـم : اى پـسـر رسـول خـدا(ص)، چـه مـى گـويـى دربـاره ايـن حـديـث امـام صـادق كـه گفت چون قائم قيام كند نسل كشندگان حسين (ع) را به خاطر كار پدرانشان از دم تيغ مى گذراند؟

گفت : همين طور است .

گفتم : پس معناى گفتار خداوند كه مى فرمايد: (وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اءُخْرَى )(276) چيست ؟

فرمود: همه گفته هاى خداوند راست است ، اما نسل قاتلان حسين (ع) از كار پدران خويش خشنودند و بـدان افـتـخار مى كنند، و هر كس به كارى رضايت دهد مانند انجام دهنده آن است . چنانچه مردى در مـشـرق كـشـتـه شـود و مـردى در مـغـرب از كـشـتـن او خـشـنـود شـود، در نـزد خـداونـد بـه دليـل رضـايت ، با قاتل شريك است ؛ و قائم هرگاه قيام كند، آنان را به خاطر رضايت از كار پدرانشان مى كشد.(277)

امام حسين (ع) پس از برادرش امام حسن (ع)

منزلت امام حسين (ع) ميان امّت

امـام حـسـن (ع) و امـام حـسـيـن (ع) بـا مـنـزلت و قـداسـت ويـژه خـويـش در دل امـّت اسلامى ، از روزگار جدّشان رسول اكرم (ص) تا روز رستاخيز از موقعيّتى ممتاز بر خوردارند.

ايـن دو از كـسـانـى هـسـتـنـد كـه آيـه هـاى مـبـاهـله ، تـطـهـيـر، مـودّت و ابـرار دربـاره آنـان نازل گرديده است . آنان دو دسته گل پيامبر(ص)اند؛ دو امامند چه به پا خيزند يا بنشينند؛ دو آقاى جوانان بهشتند. آنان دو سبط؛ و دو پسر رسول خدايند.(278)

در سخنان پيامبر اكرم (ص) به دوستى آن دو و پرهيز از دشمنى شان فراوان دعوت شده است . صـحـابـه پـيـامبر(ص) جايگاه ويژه آنان در دل حضرت را مى شناختند، در نتيجه نزد صحابه مـخـلص نـيـز قـدر و مـنزلت آن دو بلند بود؛ و در تكريم و تقديس آنان با يكديگر رقابت مى كردند.

ابـن عـبـاس بـراى حـسـن و حـسين (ع) ركاب گرفته بود تا سوار شوند. در اين هنگام مدرك بن زيـاد بـه وى اعتراض كرد و گفت : تو از آن دو بزرگ ترى چرا بر ايشان ركاب مى گيرى ؟ گـفـت : اى نـادان ، آيـا مـى دانـى ايـن دو كـه هـسـتـنـد؟ ايـنـان دو پـسـر رسـول خـدايـنـد، آيا اين نعمت خداوند نيست كه بر من بخشيده است تا براى آنان ركاب بگيرم و سوارشان كنم .(279)

گـرامـى داشت مسلمانان نسبت به آن دو به جايى رسيد كه چون پياده حج مى گذاردند و مركب ها پـيـشـاپـيـش و بـدون سـوار بـرده مـى شد؛ هر سوارى كه از راه مى گذشت ، به خاطر احترام و بـزرگـداشـت مـنـزلتـشـان پـيـاده مـى شـد، چـنـان كه راه رفتن براى بسيارى از حاجيان دشوار گـرديـد. آن گاه نزد چند تن از بزرگان صحابه رفتند و خواستند كه به آن دو پيشنهاد كنند كـه يـا سـوار شـونـد و يـا از راه كناره بگيرند. چون اين پيشنهاد به آن دو بزرگوار داده شد گفتند: سوار نمى شويم زيرا با خود عهد كرده ايم كه تا خانه خدا پياده برويم ، ولى از راه كـنـاره مى گيريم .(280) هنگام طواف خانه خدا، ازدحام مردم براى سلام كردن به آن دو به اندازه اى زياد بود كه نزديك بود خردشان كنند.(281)

حـسـن (ع) و حـسـيـن (ع) پـيـوسـتـه دو سـتـاره روشـن آسـمـان ايـن امـّت بـودنـد كـه در دل مؤ منان جاى داشتند و مورد محبت ، احترام و تقديس شان بودند. تا آن كه ابومحمد، حسن مجتبى ، رخـت از ايـن جـهـان بـربـسـت و بـه جـوار پـروردگـار متعال و جد و پدر و مادرش ‍ انتقال يافت .

و امام اباعبدالله الحسين تنها ماند...

در ايـن هـنـگـام امـّت اسـلامـى جـداى از قـداسـت ويـژه اش ، وى را بـاقـيـمـانـده اهـل كـسـا و آيـه هـاى تـطـهـيـر و مـودّت و ابـرار و اهـل بـيـت و يـادآور رسول خدا(ص) و على (ع) و فاطمه (س ) و حسن (ع) مى ديدند. در نتيجه آن حضرت به تعبير يـكى از نامه هاى تسليتى كه از كوفه به وى رسيد، (برجسته ترين بازمانده گذشتگان) بود.(282)

جايگاه او در ميان مردم همان جايگاه جدش رسول خدا(ص) بود كه جان هاى سرگردان و نگران ، آرامـش و وقـار مـطـلوب خـويـش را در وجـود او مـى يـافـتـنـد. حـتـى كـسـانـى كـه از هـدايـت اهـل بـيـت (ع) دور مـانـده بـودنـد در بـرابـر امـام حـسـيـن (ع) دل از دسـت مى دادند و نهايت اكرام و احترام را نسبت به وى به جاى مى آوردند و به بلندى قدر و منزلتش ‍ اعتراف مى كردند.

نـقـل شده است : حسين (ع) خسته شد و در راه نشست . در اين هنگام ابوهريره با كنار جامه اش خاك را از پاهاى او پاك مى كرد...

حسين (ع) گفت : اى ابوهريره ، اين چه كارى است كه مى كنى ؟!

گفت : مرا وابگذار، به خدا سوگند اگر مردم آنچه را كه من درباره تو مى دانم مى دانستند، تو را بر گردنشان سوار مى كردند.(283)

آن حـضـرت در مـديـنـه چـونان خورشيدى بود كه بر مردم نور هدايت ، امنيت و آرامش ‍ مى افشاند. هـنـگـامى كه در مسجد جدش خطابه مى خواند و يا براى كسانى كه در محضرش بودند سخن مى گـفـت ، دل هـا فـريـفـتـه او و چـشم ها به سيماى او خيره مى گشت ، و چنان بى حركت بودند كه گويى بر سرشان پرنده نشسته است .

ايـن مـعـاويـه دشـمـن خـونـيـن اوسـت كـه بـه مـردى از قـريـش مـى گـويـد: هـنـگامى كه به مسجد رسـول خـدا(ص) وارد شـدى حـلقـه اى را ديـدى كـه مـردم در آن چـنان نشسه اند كه گويى بر سـرشـان پرنده نشسته است . اين مجلس اباعبدالله است كه ساق پاهايش را تا نيمه پوشيده و هيچ تردستى اى هم در آن مجلس در كار نيست .(284)

امـام حـسـيـن (ع) در مسجد جدش (ص) بر گروهى كه عبدالله بن عمرو بن عاص نيز در ميان آنها بود گذر كرد. امام بر آنان سلام كرد و پاسخ شنيد. عبدالله بن عمرو بن عاص ‍ برخاست و با صـداى بـلنـد سـلام را پـاسـخ داد و سـپـس نـزد مـردم رفـت . آن گـاه گـفـت : آيـا مـحبوب ترين اهل زمين در نزد آسمانيان را به شما معرفى كنم ؟

گفتند: بلى .

گـفـت : هـمـوسـت كه مى رود. به خدا سوگند كه پس از شب هاى صفين نه من كلمه اى با او سخن گـفـتـه ام و نه او با من . به خدا سوگند اگر او از من خشنود شود نزد من محبوب تر است از اين كه مانند اُحُد را داشته باشم .(285)

آن حضرت سرور اهل حجاز و سرور عرب روزگار خويش و سرور مسلمانان بود...

ابـن عـبـاس در يكى از گفت و گوهايش با امام (ع) مى گويد: مردم عراق قومى خائنند، به آن ها نـزديـك مـشـو و در ايـن شـهـر اقـامـت گـزيـن كـه تـو سـرور اهل حجاز هستى ...(286)

عـبـدالله بـن مـطـيـع عـدوى در حـالى كـه امـام را از فـريـب اهـل كـوفـه بـرحـذر مـى داشـت گـفـت : در حـرم بـمـان زيـرا كـه تو در اين دوران سرور عربى ...)(287)

ايـن مـرد عـدوى كـه مى دانست اباعبدالله الحسين (ع) از گنجينه هاى بركت خداوند و واسطه هاى فيض اوست به آن حضرت گفت : من اين چاه را به آب رساندم و امروز آغاز بهره بردن از آن است . كاش در نزد خداوند دعا كنى كه در آن براى ما بركت قرار دهد. امام (ع) فرمود: قدرى از آبش بـيـاور. او مقدارى از آب چاه را درون دلو آورد. امام از آن نوشيد و ومضمضه كرد و آن را درون چاه ريخت به دنبال آن چاه پر از آب گوارا شد.(288)

امـام (ع) در مـكّه مكرمه اقامت گزيد پس از آن كه مردم خبر مرگ معاويه و خلافت يزيد را شنيدند نـزدش گـرد مى آمدند و گروه گروه به حضور او شرفياب مى شدند و در نزديكى هاى او مى نـشـسـتـنـد و بـه سخنانش گوش فرا مى دادند. ولى ابن زبير در نمازگاه خود نزديك كعبه مى مـانـد؛ و بـه طـور نـاشـنـاس هـمـراه مـردم نزد حسين (ع) مى رفت . او كه مى ديد مردم امام (ع) را تعظيم مى كنند و بر وى مقدم مى دارند و با وجود آن حضرت ، ديگر قدرت ابراز مكنون دلش را نداشت . تمايل مردم به حسين (ع) بود؛ چرا كه سرورى بزرگ و پسر دختر پيامبر(ص) بود. در نـتـيـجـه در روى زمـين كسى كه بتواند به پاى او برسد و با او برابرى كند وجود نداشت .(289)

در بندهايى از نامه هاى اهل كوفه به آن حضرت مطالبى آمده است كه نشان دهنده منزلت وى در دل آن هـا اسـت . مـانـند اين سخن : (ما اينك پيشوايى نداريم . شما بياييد، باشد كه خداوند به وسـيـله تـو مـا را بـر هـدايـت گـرد آورد)(290)؛ و ايـن سخن : (اما بعد، به سوى ما بـشـتـاب كـه مـردم در انتظار تواَند و به هيچ كس ديگرى نظر ندارند، پس ‍ بشتاب ! بشتاب ! والسلام عليك )(291)

در بـصـره ، يـزيـد بـن مـسـعود نهشلى ، از اشراف شهر، در ميان جمع بنى تميم ، بنى حنظله و بـنـى سـعد به سخنرانى ايستاد و آنان را به يارى حسين (ع) فرا خواند. از جمله چيزهايى كه در سـتـايـش مـنـزلت امـام (ع) گـفـت ايـن سـخـنـان بـود: ايـن حـسـيـن بـن عـلى اسـت ، پـسـر دخـتر رسـول خـدا(ص) صـاحـب شـرافـتـى اصـيـل و انديشه اى نژاده ، فضايلى دارد وصف ناپذير و دانـشـى دارد بـى پـايـان . او بـه خـاطـر پـيـشينه و سن و قدمت و قرابتش به اين كار [خلافت ] سـزاوارتـر اسـت . بـه كـوچـك تـرهـا توجّه دارد و براى بزرگ ترها دلسوز است . او گرامى تـريـن پيشواى رعيت و امام مردم است كه جهت خداوند با او تمام مى شود و نصايح به وسيله وى ابلاغ مى گردد.(292)

حتى دل برخى بنى اميه نيز از احساس احترام به منزلت اباعبدالله الحسين خالى نبود به نظر مـى رسـد كـه دل وليـد بـن عـتـبـه ، والى مـديـنـه ، يـكـى از ايـن دل ها بود. او در هنگام مرگ معاويه به مروان بن حكم كه به وى دستور داد حسين (ع) را حبس كند تـا بـيـعت كند يا گردن زده شود، گفت : واى بر تو، به من دستور مى دهى كه دين و دنيايم را يـك جـا از دسـت بدهم . به خدا سوگند، اگر براى كشتن حسين همه دنيا را هم به من بدهند، نمى پـذيـرم . بـه خدا سوگند هر كس با خون حسين (ع) خداوند را ديدار كند ميزان عملش سبك است و خـداونـد نـه بـه او مـى نـگـرد و نـه او را پـاك مـى گـردانـد؛ و بـرايـش عـذابـى دردنـاك اسـت .(293)

يـحـيـى بـن حـكـم ، بـرادر مـروان ، كـه بـه طـور نـاشـنـاس در دربـار يـزيـد بـه قتل امام حسين (ع) اعتراض كرد و گفت :

(لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ اَدْنى قَرابَةٍ

مِنْ ابنِ زيادِ العَبْدِ ذِى الْحَسَبَ الْوَغْلِ

سُمَيَّةُ اَمسى نَسْلُها عَدَدَ الْحِصى

وَلَيْسَ لِاَل المصطفى الْيَومَ مِن نَسلِ)(294)

هـنـگـامـى كـه جـانـيـان خـشم امّت از قتل امام (ع) را حتى در خانه هايشان ، احساس كردند، درصدد گـريـز از مـسـؤ وليت كشتن او برآمدند؛ و گناه را به گردن يكديگر مى انداختند! طبرى روايت مى كند كه چون سر امام (ع) نزد يزيد گذارده شد و همسرش ، هند، دختر عبدالله بن عامر اين را شـنيد. صورتش را پوشاند و بيرون آمد؛ و گفت : يا اميرالمؤ منين آيا اين سر حسين ، پسر دختر پـيـامـبـر(ص) اسـت ؟! گـفـت : آرى ، بـيـا و بـر آن شـيـون كـن و بـراى پـسـر دخـتـر رسـول خـدا(ص) و فـريـادرس قـريش سوگوار باش كه ابن زياد شتاب ورزيد و او را كشت ؛ خدايش بكشد.(295)

عبيدالله بن زياد ـ پس از قتل حسين (ع) ـ قصد داشت نامه اى را كه فرمان كشتن حضرت را در آن صـادر كـرده بـود، از عـمـر سعد بگيرد. از اين رو گفت : اى عمر، نامه اى كه درباره كشتن حسين برايت نوشتم كجاست ؟ گفت : فرمانت را اجرا كردم و نامه هم از بين رفته است . گفت : بايد آن را بـيـاورى . گـفـت : از بين رفته است . گفت : به خدا سوگند بايد آن را بياورى . گفت : به خـدا سـوگـنـد گـذاشـتـه شـد تـا هـنگام پوزش خواهى از پيرزن هاى قريش در مدينه برايشان خـوانـده شود. به خدا سوگند من تو را درباره حسين (ع) چنان نصيحت كردم كه اگر پدرم سعد بن ابى وقاص را نصيحت مى كردم ، حقش را ادا كرده بودم .

در اين هنگام عثمان ، پسر ابن زياد و برادر عبيدالله ، گفت : به خدا راست گفت ، من دوست داشتم كـه در بـيـنـى هـمـه بـنـى زيـاد تـا روز قـيـامـت حـلقـه اى مـى بـود، ولى حـسـيـن كـشـتـه نـمـى شد.(296)

خبر دادن از شهادت خود

يـكـى از ابـعـاد مـنـزلت آن حـضرت در ميان امّت اين بود كه مى دانستند او سيدالشهداست كه با گروهى از خاندان و يارانش بر ساحل فرات در سرزمين كربلاى عراق كشته مى شود؛ و شفاعت پـيـامبر(ص) به كشندگانش نمى رسد. همچنين امّت مى دانست كه كدامين ظالم فرمان به كشتن او مـى دهـد و فـرمـانـدهى سپاهى كه براى جنگ او مى رود با كيست . نيز مى دانستند كه واجب است آن حـضـرت را يـارى دهـنـد و از فرمانش سرپيچى نكنند. آنان همچنين بسيارى از ديگر جزئيات اين فاجعه مورد انتظار را مى دانستند.

مـنـشـاء آگـاهـى امـّت اسـلامـى در ايـن بـاره اخـبـار فـراوانـى بـود كـه از رسـول خـدا(ص) و عـلى (ع) و از خـود امـام حـسـيـن (ع) دربـاره قتل او و يارانش و زمان و مكان آن در ميان آن ها پخش شده بود.

رسـول خـدا(ص) از هـمان روز ولادت فرزندش خبر مرگ وى را داد و براى او عزا به پا كرد و بـا اطـرافـيـانـش بـه مـنـاسبت هاى گوناگون گريست . اميرالمؤ منين ، على (ع) نيز هرگاه كه يادآور مصايب حسين (ع) مى شد مى گريست و كسانى كه با او بودند نيز مى گريستند.

بنابر اين حسين (ع) شهيد زنده امّت بود كه چشم هاى مؤ منان خيره اش بود. اندوه مصيبت بزرگ و جـانكاه آن حضرت دل هاى مشتاقان را مى فشرد؛ و فروتنى و بزرگداشت مقام سيدالشهدا(ع) و يارانش ـ كه نه گذشتگان بر آن پيشى جسته و نه آيندگان به پايش ‍ خواهند رسيد ـ جسم و جان شان فرا مى گرفت .

در ايـن زمـيـنـه اخـبـار فـراوانـى در كـتـاب هـاى شـيـعـه و سـنـى نقل شده است كه نمونه هايى از آن را در اين جا نقل مى كنيم :

... اسـمـاء گويد: چون در كار ولادت حسين (ع) حضرت فاطمه (س ) را يارى دادم ، پيامبر(ص) آمـد و گـفـت : اى اسـمـاء فـرزنـدم را بـيـاور. مـن كـودك را درون پـارچـه اى سـفـيـد بـه رسـول خـدا(ص) دادم ؛ حـضـرت بـا او هـمـان گـونـه رفـتـار كـرد كـه بـا حـسـن . مـى گـويـد: رسول خدا(ص) گريست و گفت : براى تو داستانى خواهد بود. پروردگارا قاتلش را لعنت كن ، [اى اسماء] اين را به فاطمه مگو.

اسـمـاء گـويـد: چـون [كـودك ] هـفـت روزه شد پيامبر(ص) نزد من آمد وگفت : پسرم را بياور و من بـردم . پس با او همان گونه رفتار كرد كه با حسن و براى او نيز مانند حسن گوسفندى عقيقه كـرد... آن گـاه او را بـر دامـن نـشـانـد و فـرمـود: اى ابـاعـبـدالله ، بر من دشوار است ، و سپس گريست .

گـفـتـم : پدر و مادرم فدايت . كارى كه امروز و در روز نخست كردى براى چه بود؟ فرمود: بر ايـن فـرزنـدم مـى گريم كه گروهى سركش و كافر از بنى اميه او را مى كشند. خدايشان لعنت كند و در قيامت شفاعتم را به آنان نرساند. او را مردى مى كشد كه در دين شكاف مى اندازد و به خداوند بزرگ كفر مى ورزد.(297)

هـنگامى كه امام حسين (ع) دوساله شد، پيامبر(ص) به قصد سفر بيرون آمد. در نقطه اى از راه ايـسـتاد و كلمه استرجاع بر زبان راند و دو چشمش از اشك پر شد. چون در اين باره پرسيدند، فـرمـود: جـبرئيل اينك از زمينى بر ساحل فرات به من خبر داد كه به آن كربلا گفته مى شود. فـرزنـدم حسين در آن جا به قتل مى رسد و گويى كه او و قتلگاهش و جاى دفنش را در آن جا مى بينم ؛ و گويى به اسيران سوار بر جهاز شتران مى نگرم ، و مى بينم كه سر فرزندم حسين را بـه يـزيـد مـلعـون هـديـه داده انـد. به خدا سوگند هر كس به سر حسين بنگرد و شادى كند، خداوند قلب و زبانش را دوگانه سازد و او را به عذابى دردناك متبلا گرداند.

سـپـس انـدوهـگـين و افسرده و ناراحت از سفر بازگشت و منبر رفت ؛ و حسن و حسين (ع) را نيز با خود برد. حضرت خطبه خواند و مردم را موعظه كرد و چون فراغت يافت ، دست راستش را بر سر حسن و دست چپش را بر سر حسين نهاد و فرمود: پروردگارا محمد بنده و فرستاده توست ؛ و اين دو، پـاكـيـزگـان خـانـدانـم و بـرگـزيـدگـان تـبـارم و بـرتـريـن نـسـل مـن و هـر كـسـى كـه در مـيـان امـتـم بـه جـاى مـى گـذارم هـسـتـنـد. جبرئيل مرا خبر داده است كه اين فرزندم مسموم و ديگرى شهيد مى شود و در خون خويش مى غلتد. خـداونـدا كـشـتن او را برايش مبارك گردان و او را از بزرگان شهيدان قرار ده ، پروردگارا در قاتل او مباركى قرار مده و او را به خودش واگذار و سوز آتش را به او بچشان و او را در پست ترين جاى جهنم محشور كن .

گويد: فرياد گريه و ناله مردم بلند شد و رسول خدا به آنان فرمود: اى مردم آيا بر او مى گرييد ولى ياريش نمى كنيد؟ بار پروردگارا تو خود يار و ياورش باش .(298)

هنگامى كه بيمارى رحلت پيامبر(ص) شدت گرفت ، حسين (ع) را به سينه چسباند، به طورى كـه عـرقـش بـر او مـى ريـخـت ، و در آخـريـن نفس هاى زندگى مى فرمود: مرا با يزيد چه كار، خـدايـش مـبـارك مـكـناد. پروردگارا يزيد را لعنت كن . سپس براى مدّتى از هوش رفت و چون به هوش آمد اشك چشمانش جارى بود و حسين (ع) را مى بوسيد و مى فرمود: آگاه باش كه ميان من و قاتل تو خداى عزوجل قضاوت خواهد فرمود.)(299)

ام سـلمـه گـويـد كـه رسـول خـدا(ص) فـرمـود: (حـسـيـن در اول سال شصتم هجرت من كشته مى شود.)(300)

از عـايـشـه نـقـل شـده اسـت كـه رسـول خـدا(ص) بـه وى فـرمـود: اى عـايـشـه ، جـبـرئيـل بـه مـن خـبـر داد كـه فرزندم حسين در سرزمين طفّ كشته مى شود و امّت من پس از من دچار فتنه مى شوند. آن گاه با چشم گريان نزد اصحابش كه على ، ابوبكر، عمر، حذيفه ، عمار و ابـوذر در مـيـانـشـان بـودنـد رفت . گفتند: يا رسول الله ، چه چيز شما را مى گرياند؟ گفت : جـبـرئيـل بـه مـن خـبـر داد كه فرزندم حسين ، پس از من در سرزمين طفّ كشته مى شود و اين خاك را برايم آورد و به من خبر داد كه آرامگاهش در اين خاك است .(301)

ابـن عـبـاس گـويـد: هـنـگامى كه اميرالمؤ منين (ع) به صفين مى رفت با او همراه بودم . چون در نينوا، در ساحل فرات فرود آمد با صداى بلند گفت : اى پسر عباس ، آيا اين جا را مى شناسى ؟ گـفـتـم : يـا امـيـرالمـؤ مـنين ، نمى شناسم . فرمود: اگر تو نيز مانند من اين جا را مى شناختى گذر نمى كردى تا آن كه چون من مى گريستى . ابن عباس گويد: حضرت مدت زيادى گريست چنان كه محاسنش تر شد و اشكش بر سينه جارى گشت . ما نيز با او گريستيم و او مى فرمود: آه ، آه . مـرا بـه آل ابـى سـفـيـان چـه كـار؟ مرا به خاندان حرب ، حزب شيطان و سران كفر چه كار!؟ (آن گاه به فرزندش خطاب كرد) شكيبا باش اى اباعبدالله ، آنچه تو از آنان مى بينى پدرت نيز ديده است .(302)

از ابـوجـعفر از پدرش نقل شده است كه فرمود: گذر على (ع) به كربلا افتاد. چون اصحابش از آن جا گذر كردند، در حالى كه چشم هايش غرق اشك بود، فرمود: اين اقامتگاه كاروانشان است ؛ ايـن جـا بـارانـدازشـان اسـت ؛ اين جا محل ريختن خونشان است . خوش به حالت اى زمين كه خون دوستان در تو مى ريزد.(303)

امـام بـاقر(ع) فرموده است : على (ع) بيرون آمد و همراه مردم حركت كرد تا آن كه به يك يا دو مـيـلى كـربـلا رسـيـد، پيشاپيش آنان حركت مى كرد؛ و چون به جايى به نام (مقذفان ) رسيد فـرمـود: در اين جا دويست پيامبر و دويست سبط كشته شده اند كه همه شهيدند، و اقامتگاه عاشقان شـهـيـدى اسـت كـه نـه گـذشـتـگـان از آنـان پـيشى مى گيرند و نه آيندگان به پاى آنان مى رسند.(304)

حـذيـفه گويد: در دوران زندگى رسول خدا(ص) از حسين بن على (ع) شنيدم كه مى گفت : به خـدا سـوگند كه سركشان بنى اميه بر كشتن من گرد مى آيند و عمر بن سعد آنان را فرماندهى مى كند. گفتم : آيا پيامبر خدا اين را به تو خبر داده است ؟ گفت : نه . من رفتم و موضوع را به رسول خدا(ص) گزارش دادم ؛ و او فرمود: علم من علم اوست و علم او علم من است ؛ و ما آنچه را كه موجود مى شود، پيش از موجود شدنش مى دانيم .(305)

ابن عباس گويد: در حالى كه اهل بيت فراوان بودند، ما هيچ ترديد نداشتيم كه حسين بن على در سرزمين طفّ كشته مى شود.(306)

عبدالله بن شريك عامرى گويد: مدت ها پيش از كشته شدن حسين (ع) من از ياران على مى شنيدم كـه هـنـگـام ورود عـمـر بـن سـعـد بـه مـسـجـد مـى گـفـتـنـد: (ايـن قاتل حسين بن على (ع) است )(307)

سـالم بـن ابـى حـفـصـه روايـت مـى كـنـد: روزى عـمـر سعد به حسين (ع) گفت : يا اباعبدالله ، گـروهـى از مـردمـان نـابـخـرد مى پندارند كه من كشنده توام . حسين (ع) فرمود: (آنان نابخرد نـيـسـتـنـد، بـلكـه بردبارند. آگاه باش ، چشم من به اين روشن است كه پس از من جز اندكى از گندم عراق نخواهى خورد.)(308)

وقـتـى ابن عباس را به خاطر رها كردن حسين سرزنش كردند گفت : (از ياران حسين نه مردى كم شد و نه زياد، ما پيش از ديدنشان آن ها را به نام مى شناختيم !)(309)

مـحـمـد بـن حـنـفـيـه گـفـتـه اسـت : (يـاران حـسـيـن (ع) نـزد ما به نام و نام پدرشان ضبط شده اند!)(310)

خـبـرهـاى مـلاحـم وفـِتـنِ، نـقـل شـده از اهـل بـيـت عـصـمـت (ع) بـه طـور عـمـوم و از رسـول خـدا(ص) بـه ويژه ، جداى از آن كه بر علم لدُنّى و ربانى اين برگزيدگان گواهى مـى دهـد، و كاشف از منزلت ويژه الهى و تاءييد شده از جانب خداوند نيز مى باشد. همچنين ميزان حساسيت شان را در نگهدارى امّت و نجات آنان از افتادن در گرداب آشوب هاى تيره و تارى كه از روز سقيفه آنان را در خود فرو برده بود نشان مى دهد.

رسـول خـدا (ص) بـه ميزان انحرافى كه پس از وى ، امتش بدان دچار خواهند شد آگاهى داشت . انـحـرافـى كـه چـنـان سـرگـردانـشـان كـرد كـه جز شمار اندكى از صاحبان بصيرت ، قدرت ديـدشـان را از دسـت دادند. تشخيص حق و باطل ، جز بر كسانى كه به ريسمان ثقلين چنگ زدند دشوار گرديد. آن حضرت از خطر فزاينده ضعف روحى و دوگانگى شخصيت كه پس از وى دامن امّت را چنان خواهد گرفت كه جز شمارى اندك از آن رهايى نخواهند يافت ، آگاه بود. از اين رو در بـيـان طـريـق حـفاظت و راه رهايى از اين مهلكه ها از هيچ كوششى دريغ نورزيد و همه فتنه و آشوب هايى را كه امّت اسلامى تا روز قيامت بدان دچار خواهند گشت خبر داد. آن حضرت پرده از همه فتنه ها و آشوب ها برداشت ، و لغزشگاه هاى راه را تا پايان دنيا روشن فرمود. حذيفة بن يـمـان گـويد: به خدا سوگند رسول خدا(ص) پيشواى هيچ فتنه اى را كه شمار همراهانش به سـيـصـد و يا بيش تر از آن برسد واننهاد مگر كه نام او و پدر و قبيله اش را براى ما بازگفت .(311)

قـصـد حـضرت اين بود كه كار بر امّت مشتبه نشود و در ورطه خطا و واژگونه شدن ديد نيفتد كـه در آن صـورت مـنـكـر را مـعـروف و مـعـروف را منكر خواهد ديد. سبب بيان فتنه ها و آشوب ها بـراى امـّت ، دعـوت بـه شـنـاخـت صـف حـق و رهـا كـردن صـف باطل نيز بود.

اخبار رسيده از امامان درباره فتنه و آشوب ها نيز با همين روش و به همين هدف بود.

شهادت امام حسين (ع)، به دلايل زير، در اخبار رسيده از پيامبر(ص) و اميرالمؤ منين (ع) بهره و تاءكيد بيش ترى را به خود اختصاص داده است :

1. بـزرگـداشـت مـنـزلت امـام حـسـيـن (ع) و فـاجـعـه آمـيـز بـودن قتل او و ياران باوفايش .

2. شدت مصيبت آن بزرگواران در اين رويداد عظيم و اندوهبار.

3. اهـمـيـت عـاشـورا، بـا تـوجـّه بـه آثـار مـتـرتـب بـر آن مثل حفظ و بقاى اسلام .

4. بـزرگ بـودن ثـواب يـارى حـسـيـن ؛ و گـرفـتار شدن قاتلان و رها كنندگان وى به لعنت هميشگى و نيز ديدن كيفرهاى سنگين .

شـايـد نـزديـكـى عـاشـورا بـه روزگـار پـيـامـبـر(ص) و عـلى (ع) نـيـز يـكـى ديـگـر از عوامل اين تاءكيد بوده باشد. رسول خدا(ص) و جانشين وى كه مى دانستند تنها شمارى اندك از صـحابه و تابعان موفق به درك عاشورا خواهند شد، تاءكيد داشتند كه از كشتن حسين (ع) خبر دهـنـد و دربـاره يـارى حسين و پرهيز از پيوستن به صف دشمنانش به طور مستقيم با آن ها سخن بگويند. اين كار در عين حال كه يك اتمام حجت بود. بسيار هم مؤ ثر افتاد.

پـيـامـبـر (ص) كـسانى را كه هنگام گريه بر حسين وى را همراهى كردند، به طور مستقيم مورد خـطـاب قـرار مـى داد و مـى فـرمـود: (اى مـردم ، آيـا بـر او مـى گـريـيـد ولى يـاريـش ‍ نـمـى كنيد؟)(312)

على (ع) براء بن عاذب را مخاطب قرار داد و فرمود: (اى براء، پسرم حسين كشته مى شود و تو در آن هنگام زنده اى ولى ياريش نمى كنى .) پس از شهادت حسين (ع) براء مى گفت : (به خدا سـوگـنـد، عـلى بن ابى طالب راست گفت ، حسين كشته شد و من ياريش ‍ نكردم )؛ و بر اين كار اظهار حسرت و پشيمانى مى كرد.(313)

در مـقـابـل ، شـمـارى از صـحـابه و تابعان راستين و با اخلاص از اين گزارش ها بهره جستند. صـحـابـى بـزرگـوار انـس بـن حـارث از رسـول خـدا(ص) نقل مى كند كه فرمود: اين فرزندم ـ اشاره به حسين (ع) ـ در سرزمينى به نام كربلا كشته مى شود، هر كس از شما كه تا آن روز زنده ماند بايد او را يارى كند.

هـنگامى كه حسين (ع) به كربلا رفت ، صحابى بزرگوار، انس بن حارث نيز با ايشان همراه شد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد.(314)

شـايـد راز پـيـدايـش تـحـول در موضع گيرى زهير بن قين ، اخبارى بود كه از سلمان فارسى دربـاره بـشـارت بـه يـارى حـسـيـن ، بـه يـاد داشـت . زهـيـر گـويـد: حـديـثـى بـراى شـمـا نقل مى كنم ، ما در دريا به جنگ رفتيم و خداوند ما را پيروز ساخت و غنايمى به دست آورديم . در ايـن هـنـگـام سـلمان فارسى گفت : آيا از پيروزى اى كه خداوند نصيبتان كرده و غنايمى كه به دسـت آورده ايـد خـوشـحـاليـد. گـفـتـيـم : آرى . گـفـت : هـنـگـامـى كـه سـرور جـوانـان آل مـحـمـد را يـافتيد، از جنگ در ركاب او بيش تر از غنايمى كه امروز به دست آورده ايد شادمان باشيد.(315)