با کاروان حسيني جلد ۱

علي الشاوي

- ۸ -


از آن جـا كـه هـيچ منطق ديگرى ـ جز منطق شهيد فاتح ـ در آن هنگام به قطعيت مطلوب نمى رسيد، شـهـيد فاتح را ديديم همه پيروزى هاى پايين تر از اين قطعيت را كنار مى نهد و پيروزمندانه ديدار خداوند را برمى گزيند.

از ايـن بـعـد ـ پـس از مـنـطـق شـهـيـد پـيـروز ـ پـى بـردن بـه اسـرارى كـه در نقل زير آمده است نيز امكان پذير خواهد بود:

هنگامى كه حسين (ع) و عمر سعد ملعون به هم رسيدند و جنگ برپا شد، پيروزى چنان فرود آمد كـه گـويـى بـر سـر حـسـين (ع) بال مى زد. آن گاه حضرت ميان پيروزى بر دشمنان و ديدار خداوند مخير گرديد؛ و او ديدار پروردگار متعال را برگزيد.)(233)

در پـرتـو ايـن بـعد راز اجازه ندادن حضرت به فرشتگان و جنّهايى كه آمادگى خود را براى يارى وى اعلام كردند نيز قابل درك است . آن حضرت به فرشتگانى كه آمده بودند تا براى يـارى او وارد عـمـل شـونـد فرمود: (وعده گاه ، گودال و مكانى است كه من در آن به شهادت مى رسـم ، و آن كـربـلاسـت ...)؛ و بـه جـن هـا فـرمـود: (آيـا كـتـاب خـداى را كـه بـر جـدّم رسول خدا(ص) نازل شده است نخوانده ايد كه مى فرمايد: قُلْ لَّوْ كُنْتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ(234)...)(235)

در پـرتـو ايـن مـنـطـق ـ منطق شهيد پيروز ـ به راز موضع امام حسين (ع) در برابر پيشنهادها و رايـزنـى هـاى درست و نصايح خيرخواهانه اى كه (با معيار پيروزى ظاهرى و به دست گرفتن حكومت ) از سوى كسانى چون محمد حنفيه ، عمر بن عبدالرحمن ، عبدالله بن عباس و عمرو بن لوذان ارائه مى شد نيز مى توان پى برد.

بـرادر آن حـضرت ، محمد حنفيه ، به او گفت : به مكّه برو، اگر آن جا را سرايى مطمئن يافتى ايـن هـمـان چيزى است كه من و تو دوست مى داريم و اگر جز اين بود به سرزمين يمن برو، چون كه مردمانش ياران جد و پدر و برادر تواند و آنان مردمى هستند مهربان و دلسوز، سرزمين شان از هـمـه پـهـناورتر و خردشان از ديگران برتر است . اگر سرزمين يمن را جايى مطمئن يافتى كه خوب و گرنه سر به ريگستان ها و درّه ها مى گذارى و از شهرى به شهرى ديگر مى روى تـا بـبـيـنـى كـه كـار مـردم بـه كـجـا مـى كـشـد و مـيـان تـو و مـيـان قـوم تـبـهـكـار داورى گردد.(236)

امـام (ع) صـادقـانـه بودن اين نصيحت را تاءييد كردند و فرمودند: (برادرم ، خداوند به تو پاداش نيك دهد، تو خيرخواهى كردى و [راه ] درست را نشان دادى ...)(237)

عمر بن عبدالرحمن به وى گفت : شنيده ام كه آهنگ عراق دارى بدان كه من دلسوز توام ؛ تو به سـرزمـيـنـى مـى روى كـه كـارگـزاران و امـيـرانـش در آن جـايـنـد و بـيـت المـال در دست شان است . مردم بنده دينار و درهم اند، من از اين ايمن نيستم كه همان ها كه به تو وعـده يـارى داده انـد بـا تو نجنگند؛ هر چند از كسى كه آنان را به جنگ تو مى آورد در نزدشان محبوب تر هستى .(238)

امام (ع) نظرش را ستود و فرمود: پسرعمو، خداوند به تو پاداش خير دهد، به خدا سوگند مى دانم كه تو خيرخواهانه و خردمندانه سخن مى گويى .(239)

در هـمـيـن راستا ابن عباس نيز به وى گفت : (خدايت رحمت كند، به من بگو، آيا به سوى مردمى حـركـت مـى كـنـى كـه امـيـرشان را كشته اند و سرزمينشان را به دست گرفته اند و دشمنشان را رانـده انـد؟ اگر چنين كرده اند به سوى آنان حركت كن ، اما اگر در حالى تو را دعوت كرده اند كه اميرشان حاضر است و بر آنان تسلط دارد و كارگزارانش از سرزمين شان خراج مى گيرند، [بدان كه ] تو را به جنگ و پيكار دعوت كرده اند؛ و من بر تو ايمن نيستم كه تو را نفريبند و تـكـذيـبـت كـنـنـد و با تو مخالفت كنند و تو را وانهند، و بيم آن دارم كه به سوى تو كوچانده شوند و نسبت به تو از سختگيرترين مردمان باشند.)(240)

عـمـرو بـن لوذان نـيـز در هـمـين راستا به آن حضرت گفت : تو را به خدا سوگند از رفتن چشم بپوش ، زيرا جز به سوى نيزه ها و شمشيرهاى تيز نمى روى . اين هايى كه نزد تو فرستاده اند، اگر سختى جنگ را از تو بر مى داشتند و همه چيز را برايت آماده مى كردند و تو نزد آنان مـى رفـتـى خـردمـنـدانـه بـود، امـا در ايـن وضـعـيتى كه تو مى گويى من معتقدم نبايد چنين كنى .(241)

امـام (ع) پـاسـخ دادنـد: اى عبدالله ، موضوع بر من پوشيده نيست ، اما خداوند مغلوب كار خويش نمى گردد [و تقدير او شدنى است ].)(242)

در ايـن پـاسـخ اقـرار بـه خـردمندانه بودن و درستى اين نظر نهفته است . اما امام (ع) با وجود اعتراف به درستى اين گونه نصايح و پيشنهادها، به هر كدام از اين مردان ، به روشى متناسب با شخصيت آنان ، تاءكيد مى ورزيد كه از پذيرش اين پيشنهادها و نصايح معذور است !

زيرا گرچه منطق اينان با موازين ظاهرى درست بود، اما از حد انديشه سلامت خواهى و سودجويى شخصى و كسب پيروزى ظاهرى فراتر نمى رفت ، هر چند كه همه اين ها جزئى و احتمالى بود! در شـرايـطى كه اسلام ، در حال گذر از نقطه عطف سخت و سرنوشت ساز (ماندن يا نماندن ) بود، امام (ع) اين وضعيت دشوار را در سخن خويش به مروان حكم خلاصه كرده مى فرمايند: (آن گـاه كـه اسـلام بـه حـكـمـرانـى چـون يـزيـد مـبـتـلا گـردد ديـگـر فـاتـحـه اسـلام را بـايـد خواند.)(243)

اسـلام در آن هـنـگـام حـكـم بـيـمار بيهوشى را داشت كه تنها راه درمانش داغ كردن بود، و ضرب المثلى قديمى است كه (آخرين درمان داغ است )، زيرا درمان را قطعى مى كند.

وضـعـيـت اسـلام در آن هـنـگـام ، بـه گونه اى نبود كه منطق سياست و معامله و زيركى سياسى و رعايت منافع شخصى و سلامت خواهى و محاسبه هاى منفعت طلبانه و سودجويانه و طرح نقشه اى اساسى براى دست يافتن به حكومت براى درمانش سودمند باشد!

وضـعـيـت اسـلام در آن هـنـگـام جـز بـا منطق شهيدى پيروزمند كه از قلب مدينه برآيد و به جهاد بپردازد و شوق ديدار پروردگار او را به سوى قتلگاه انتخابى اش براند درمان پذير نبود (من چنان دلداده و مشتاق ديدار پيشينيان خويش هستم كه يعقوب به يوسف بود.)(244) آن هـم بـا كـاروانـى از عـاشقان (و قتلگاه هاى عاشقان شهيد)(245) كه خردورزى و نصيحت خردمندان ظاهربين و سرزنش محجوب از محبوب ، آنان را از هدف باز نمى داشت !

تا آن كه چون گفته شد: اين جا كربلاست !

شهيد پيروز آهى از دل بركشيد!

پس اين جا! قتلگاه برگزيده و آوردگاه پيروزى است !

دورنماى پيروزى حسينى

يـك سـنـد درخـشان و معتبر تاريخى ، نقل مى كند كه امام اباعبدالله الحسين نامه زير را نوشت و بـراى بـرادرش مـحـمـد حـنـفـيـه و ديـگـر نـزديـكـان وى از بـنـى هـاشـم ارسال داشت :

بسم الله الرحمن الرحيم

از حـسـيـن بـن على به محمد بن على و كسانى از بنى هاشم كه نزد اويند. اما بعد: هر كس به من بـپـيـونـدد شـهـيـد مـى شـود و هـر كـس بـه مـن نـپـيـونـدد، پـيـروزى را درنخواهد يافت والسلام .(246)

پـژوهـشـگر محترم آقاى مقرّم با اشاره به اين روايت مى گويد: حسين (ع) در قيام خويش بر اين بـاور بـود كـه پـيـروز و ظـفـرمـنـد اسـت ، زيـرا شـهـادتـش مـوجـب مـى شـود كـه سـنـّت رسـول خـدا(ص) زنـده شـود و بـدعـت بـمـيـرد و مـخالفان رسوا شوند و امّت درك كند كه او از ديـگـران بـه خـلافـت سزاوارتر است . از اين رو در نامه اش به بنى هاشم اشاره مى كند و مى فـرمـايـد: (هر كس از شما كه به ما بپيوندد شهيد مى شود و هر كس سرباز زند به پيروزى نـمى رسد). مراد ايشان از پيروزى چيزى جز آثار مترتب بر نهضت فداكارانه وى همچون درهم شـكـسـتـن سـتـون هـاى گـمـراهـى و بـرطـرف كـردن خـارهـاى باطل از سر راه شريعت پاك و به پاداشتن اركان عدالت و توحيد و وجوب قيام امّت در برابر منكر بود.

مـفـهوم سخن امام سجاد (ع) به ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله نيز همين بود. هنگامى امامبه مدينه بازگشت ابراهيم از وى پرسيد: چه كسى پيروز شد؟! امام (ع) پاسخ داد: چون هنگام نماز فرا رسيد اذان و اقامه بگوى آن گاه پيروز را مى شناسى !(247)

مـحـقـق مـحـتـرم ، بـاقـر شريف قريشى در توضيح روايت پيشين مى نويسد: امام (ع) به خاندان نبوّت خبر داد كه هر كس به وى بپيوندد به زودى با شهادت پيروز خواهد شد و هر كس ‍ به او نپيوندد، به پيروزى نخواهد رسيد؛ به راستى ، پيروزى مورد نظر امام كدام بود؟

پـيـروزى اى كـه بـراى هـيـچ يـك از رهـبـران جـهـان و قـهـرمـانـان تـاريـخ حاصل نشد. آن حضرت بر همه كسانى كه به وى حمله كردند پيروز شد و ارزش هاى او پيروز شـد و فـداكـارى او در جـهـان درخـشـيـد و نـامـش رمز حق جويى و عدالت خواهى گرديد؛ و مرتبه شخصيت وى چنان بلند گرديد كه نه بر امّت يا طايفه اى خاص ، بلكه بر همه انسانيت حكومت مى كند و در همه دوران ها و مكان ها يگانه است . به راستى كدام پيروزى از اين بزرگ تر است ؛ و يا كدام ظفرى به اين پايه مى رسد؟(248)

ايـنـك مـهـم ترين افق هاى پيروزى حسينى را با عنايت به گنجايش اين در اثر سه مقطع زمانى زير مورد بررسى قرار دهيم :

عصر عاشورا

افق هاى پيروزى حسينى در اين مقطع فراوان مى باشد كه مهم ترين شان اين ها است :

1  ـ جدايى ميان امويّت و اسلام

در بـخـش نـخـسـت پـيـشـگفتار اين كتاب گفتيم كه چگونه معاوية بن ابى سفيان در دوران رهبرى جـريـان نفاق با استفاده از عنوان دين همه امّت را گمراه ساخته بود! به اين ترتيب كه بر نام اهـل بـيـت و يـادكـرد فـضـايـلشـان سـرپوش نهاده از طريق جاعلان حديث قداست دروغينى را به نقل از پيامبر(ص) براى خود و شمارى ديگر از رهبران نفاق و كسانى كه با آن همسو بودند و بـراى غـصـب حـق الهـى خلافت از ائمه آن را پشتيبانى مى كردند دست و پا كرد. معاوية بن ابى سـفـيـان از راه تاءسيس فرقه هايى كه دين را در توجيه رفتار امويان تفسير مى كردند، مانند مـذهـب جـبـريـون و مـذهـب مـرجـئه ـ كـه در پـراكـنـده سـاخـتـن قـبـايـل و طبقات امّت اسلامى و وارد آوردن فشار فراوان بر شيعه ، به وى بسيار كمك كردند ـ امّت اسلامى را از قيام و ايستادگى عليه ستم و ستمگران باز داشت .

با توجّه به اين كه دوران حكومتش به درازا كشيد اكثر امّت فريفته گمراهى دينى اموى گشتند و مـعـتـقـد شـدنـد كـه حـكـومـت مـعـاويـه شـرعـى اسـت و تـداوم بـخـش خـلافـت اسـلامـى پـس از رسـول خـدا(ص) اسـت ؛ و وى امـام ايـن امـّت است و جانشينان وى نيز جانشين شرعى پيامبرند. با كـمال تاءسف همه امّت كوركورانه به اين گمراهى تن دادند و فرمانبردار او شدند. به طورى كـه نـه تـنـهـا جـز او را نمى شناختند بلكه فكر اين را هم كه ممكن است حقيقت چيز ديگرى باشد نمى كردند!

ابـن زيـاد در خـطـبـه اى كـه طـى آن مـردم را وادار سـاخـت تـا از مـسـلم بـن عـقـيـل دسـت بـردارنـد گـفـت : بـه اطـاعـت خـداونـد و فـرمـانـبـردارى پـيـشـوايـان خـويـش چـنـگ بزنيد.(249)

و مـسـلم بـن عمرو باهلى است كه مسلم بن عقيل (ع) را مخاطب قرار داده و در حالى كه به گمراهى خـويش افتخار كرده مى گويد: من پسر كسى هستم كه هنگام انكار تو نسبت به حق آن را شناخت ، و هـنـگام خيانت تو نسبت به امامش ، او خيرخواهى كرد و آن گاه كه تو سر برتافتى و مخالفت ورزيدى ، او شنيد و فرمان برد.(250)

عـمـرو بـن حجاج زبيدى ـ از سران سپاه اموى در كربلا ـ فريادزنان مردم كوفه را به جنگ با حسين (ع) تشويق مى كرد و مى گفت : اى مردم كوفه پايبند فرمانبردارى و جماعت خويش باشيد و در كـشـتـن كـسـى كـه از ديـن بـيـرون رفـتـه و بـا امـام مـخـالفـت ورزيـده اسـت تـرديـد نكنيد!(251)

ايـن وضـعيت كوفه و عراق بود، اما در شام مردم بر اين باور بودند كه پيامبر(ص)، جز بنى اميه خويشاوند و خاندانى كه وارث او باشند، نداشت .(252)

حـكـومـت امـوى بـا هـمـه وجود مى كوشيد تا وجهه دينى را كه با تلاشى درازمدت و از راه مكر و فريب براى خود دست و پا كرده بود حفظ كند.

مـطـمـئن تـريـن راه شـكـسـت و نـابـودى اين چارچوب دينى ، اين بود كه مردى با برخوردارى از مـوقـعـيـّت ديـنـى و پذيرفته شده در نزد امّت اسلامى قيام كند؛ چرا كه قيام او ضامن رسوايى چـهـره دروغين بنى اميه بود، و جاهليت و فاصله بسيار حكومت شان از تعاليم اسلامى را آن چنان كه بود روشن گرداند؛ و اين مرد كسى جز حسين بن على (ع) نبود. زيرا كه آن حضرت در قلب اكـثـريـت قـاطـع مـسـلمانان داراى جايگاهى بلند بود؛ و او را دوست مى داشتند، حرمت مى نهادند و تـعـظـيـم مـى كـردند. معاويه كه به اين حقيقت آگاه بود، از هر گونه رويارويى آشكار با امام حـسـيـن (ع) دورى مـى جـست و مى كوشيد تا در راه قيام آن حضرت با مراقبت و مداراى شديد مانع ايـجـاد كـنـد. چـنـان كـه از بـرخـى روايـت هـا ـ كـه در مـتـن كـتـاب نـقـل خـواهـد شـد ـ بـرمى آيد، معاويه قصد داشت كه اگر امام قيام كرد و وى بر آن حضرت دست يـافـت از او درگـذرد. زيـرا بـه خـوبى دريافته بود كه ريختن خونى چنين مقدس حماقتى است بزرگ ؛ و حكومت اموى را از همه جامه هاى دروغين دينى كه بر خود پوشيده بود برهنه مى كند. امـا پـسـرش يـزيـد كـه از هـوش و تجربه سياسى پدرش بى بهره بود اين حماقت بزرگ را مرتكب شد!

در روز عـاشـورا در كـربـلا، سـپـاه امـوى جـز بـه كـشتن حسين (ع) رضايت نداد: او را و ياران و اهـل بـيت بزرگوارش را در دل اين روز كشتند؛ در حالى كه آب را به رويشان بسته بودند؛ تا آن كـه تـشـنـگـى بر آنان چيره گشت ، در حالى كه در ميانشان حتى كودك شيرخواره بود! سپس كارهاى ديگرى كه كردند مانند تاختن اسبان بر پيكرهايشان و به اسارت بردن دختران نبوّت بـا آن صـورت مشهور: سر و پا برهنه و بدون پوشش و پرده ؛ و سرهاى كشتگان را همراه با اسيران از كربلا به كوفه و از آن جا به شام انتقال دادند.

ايـن رفـتـار، پـرده از چـهـره ضـد دينى امويان برداشت ؛ و حقيقت ضد دينى و ضد انسانيشان را آشـكـار گـردانـيـد. سـرهـاى بـريـده ، اسـيـران و سـربازان برگشته از جنگ ، گواهان زنده و آشـكـارى بـودنـد كـه جـايـگـاه مـوهـوم ديـنـى امـويـان در نـفـوس مـسـلمـانـان را متزلزل ساختند.

مـوضـع گـيـرى امـام حـسين (ع) كار امويان را دشوارتر كرد؛ زيرا آن حضرت نه بر جنگ پاى فـشـرد و نـه آن را آغـاز كـرد؛ و بـه آنـان فـرصـت داد بـلكـه از كـشـتـن او و خـاندان و يارانش ‍ بـپـرهـيـزنـد. امـا سـپـاه بـنى اميه پاى فشردند و جز به كشتن شان رضايت ندادند؛ و اين موجب افزايش رسوايى آنان در ميان مسلمانان گشت .

حـمـاقـت سـپـاه امـوى در كـربـلا در روز عـاشـورا، آنـان را كـور سـاخـتـه بـود؛ و غافل بودند كه با كشتن حسين (ع)، در واقع شخص پيامبر(ص) را مى كشند.

از كـسـانـى كـه ايـن حـقـيـقـت را دريـافـت حـرّ بـن يـزيـد ريـاحـى بـود. دل وى از اين فاجعه چنان به درد آمد كه در روز عاشورا بهشت را بر دوزخ برگزيد و به صف امام (ع) پيوست و در ركاب او به شهادت رسيد.

سـپـاه امـوى بـا پـاى فـشـردن بـر قـتـل حـسـيـن (ع)، عـليـه اصـل اسـلام شـوريـد. امـام (ع) نـيـز در احـتـجـاج هـاى روز عـاشـوراى خود عليه آنان به منظور رسـواسازى و آشكار ساختن دشمنى شان نسبت به اسلام اصرارشان بر كشتن وى و خوددارى از پـذيـرش پـيـشـنـهـادش را بسيار دست كم گرفت و بى اهميت تلقى كرد؛ و براى همه آن جمعيّت انـبـوه حاضر در سرزمين كربلا و شاهدان آن رويداد، حقيقت نفاق اموى را آشكار ساخت . از آن پس نـيـز اخبار دردناك رويدادهاى عاشورا ميان آحاد امّت پيچيد؛ تا بدين ترتيب يكى از افق هاى مهم پيروزى حسينى يعنى جدايى امويت از اسلام تحقق يابد.

اگـر واقـعـه كـربـلا نـمـى بود، حكومت امويان با عنوانى دينى استمرار مى يافت و با گذشت روزها و سال ها، در اذهان مردم چنين رسوخ مى كرد كه اسلام چيزى جز آنچه بنى اميه مى گويند و عمل مى كنند نيست .

اگـر واقـعه عاشورا نبود، امكان جداسازى ميان امويت و اسلام نيز وجود نداشت . اين سخن به اين مـفهوم بود كه اگر روزى امويت زوال پذيرفت زوال اسلام نيز حتمى است ! در نتيجه همه قيام ها و انقلاب هايى كه عليه ستم امويان برپا شد، عليه اسلام تلقى مى گرديد.

امـا پـيـروزى حـسـيـنـى در عـاشـورا موجب شد كه همه قيام ها و انقلاب هاى پس از عاشورا به نام اسلام و زيان اموى ها تلقى شود.(253)

واقـعـه عـاشـورا در ايـن نـقـطـه ـ جـدايى امويّت و اسلام ـ همه تلاش هاى جريان نفاق ـ از رحلت پـيـامـبـر(ص) تـا سـال شـصـت هـجـرى ـ را به صفر رساند. چنانچه عاشورا نبود، در آن هنگام جـريـان نفاق در قالب حزب اموى مى توانست كه به زندگى اسلام ناب محمدى پايان دهد و از آن چيزى جز يك نامى باقى نگذارد.

بـنـابـر ايـن ، كـدام افـق فـتـح حـسـيـنـى از حـفـظ اسلام ناب محمدى و جداسازى امويّت ، با همه دستاويزهايى كه از اين اسلام ، براى خود ساخته بود روشن تر و بزرگ تر است .

2ـ عاشورا، آغاز فروپاشى حكومت اموى

واقـعه عاشورا موج سهمگينى از مخالفت و نگرانى روحى و احساس گناه را برانگيخت . اينموج بـر هـمـه افراد و گروه هاى اسلامى چيره شد و آنان را وادار كرد تا براى از ميان بردن حكومت اموى دست به فعاليت سياسى و ايجاد تشكل هاى اجتماعى بزنند.

از عـاشـورا تـا پـايـان دولت امـوى ، تاريخ امّت اسلامى آكنده از قيام ها و انقلاب هاى فردى و اجتماعى برپا شده عليه حكومت امويان است كه ؛ قيام امام حسين (ع) به طور مستقيم يا غير مستقيم در هـمـه آنـهـا تـاءثـيـر داشـت . بنابر اين مى توان گفت : عاشورا، رقم زننده آغاز فروپاشى حكومت امويان بود.

از جمله انقلاب هايى كه تاءثير مستقيم از قيام امام حسين (ع) داشت عبارتند از:

1 ـ 2 ـ قـيـام عـبـدالله بـن عـفـيـف ازدى (رض ): ايـن مـؤ مـن مـجـاهـد بـراى يـارى اهـل بـيـت (ع)، عـليـه پـسـر مـرجانه به پا خاست و سرمستى پيروزى ظاهرى او را به شكستى دردنـاك تـبـديـل كـرد. وى بـه طـور نـاشـنـاخـتـه در مـلاء عام و با تندى ، زشتى رفتار وى با فـرزندان پيامبر(ص) را يادآور شد و پسر مرجانه را رسوا كرد. رويارويى بى پرده ميان او و پـسـر مـرجـانـه در شـكستن عامل ترس در دل هاى مردم و تشويق آنان به قيام ، تاءثير بسيار زيادى داشت . اين قيام شجاعانه در فصول بعد بحث خواهد شد.

يـك قـيـام فـردى ديـگـر نـيـز در تـاريـخ ثـبـت شـده اسـت . نقل شده كه مردى از قبيله بكر بن وائل به نام جابر كه در مجلس يزيد حاضر بود، هنگامى كه مـتـوجّه شد سر پسر دختر رسول خدا(ص) در برابر ابن زياد قرار دارد برخاست و خطاب به يزيد گفت : (به خدا سوگند با خود عهد مى كنم اگر ده تن از مسلمانان را بيابم كه عليه تو بپا خاسته اند، با آنان قيام كنم .(254)

2 ـ 2 ـ قـيـام مـديـنـه : ايـن انـقلاب از رويدادهاى سال 63 هجرى است كه مردم مدينه طى آن در آن شهر قيام كردند و عامل يزيد بن معاويه ، يعنى عثمان بن محمد بن ابى سفيان را بيرون راندند؛ و در داسـتـان مـفـصـلى كه به واقعه دردناك حَرّه به دست مسلم بن عقبه مُرّى منتهى شد، خواستار خـلع يـزيـد شـدنـد. وى بـراى سـه روز مدينه را مباح كرد و شمار زيادى از ساكنانش را كشت و چـهـار هـزار تن از آنان را تبعيد كرد. تا آن جا كه ابن مُرّى ملعون ، (مسرف ) لقب گرفت . اين فـاجـعه نيز در انگيزش و شعله ور ساختن احساسات مردم عليه حكومت بنى اميه تاءثيرى بسزا داشت .

دلايـل چـنـدى مـوجـب شـعـله ور شـدن آتش اين انقلاب گشت كه مهم ترينشان شهادت امام حسين (ع) بود. زينب ، دختر على (ع)، پس از رسيدن به كوفه با جدّيت هر چه تمام دست به كار انقلاب و آماده سازى دل ها براى اين كار و انگيزش مردم مدينه عليه حكومت يزيد گرديد. به طورى كه حـاكـم وقت مدينه ، عمرو بن سعيد اشدق ، از گسستن رشته امور و شورش مردم بر يزيد شكايت كرد؛ و او در پاسخ نوشت كه زينب را از مردم جدا نگهدارد.(255)

3 ـ 2 ـ قيام توابين : اين قيام صرفا بازتاب قيام امام حسين (ع) بود؛ و جز تأ ثّر از اين قيام نشان ديگرى در آن به چشم نمى خورد. آنچه موجب برپايى آن گشت احساس گناه و پشيمانى و افـسـوس خـوردن مـردم بـه خـاطر يارى نكردن امام حسين (ع) بود؛ و انقلابيون ديدند كه ننگ و گـنـاهـشان جز با كشتن قاتلان حسين (ع) يا كشته شدن در اين راه پاك نمى شود. رهبر اين قيام سـليـمـان بـن صـُرد خـزاعـى بـود. وى پـس از عـاشـورا در سـال 61 ه‍ . دسـت بـه كـار فـراهم ساختن زمينه هاى سياسى و اجتماعى اين قيام شد. اين كار تا هـنـگـام مـرگ يـزيد به صورت پنهانى بود، ولى پس از مرگ وى آشكار گشت . انقلابيون در سـال 65 ه‍ . بـه سـوى قـبـر امـام حـسـيـن (ع) به راه افتادند و پس از رسيدن به آن جا، يكباره فرياد آه و ناله سر دادند، چنان كه به اندازه آن روز گريه كننده ديده نشده بود. آنان در كنار ضـريـح آن حـضـرت مـى گـفـتـند: خدايا، حسين شهيد فرزند شهيد، هدايت شده پسر هدايت شده و راسـتـگـوى پـسـر راسـتگو را بيامرز، بارپروردگارا ما گواهى مى دهيم كه بر دين آنان و در راهـشـان هـسـتـيـم . بـا قـاتـلانـشـان دشـمن و با دوستانشان دوستيم . پروردگارا، ما پسر دختر پـيامبرت (ص) را رها كرديم . پس گذشته هايمان را ببخش و توبه ما را بپذير و بر حسين و يـاران شـهـيـد و راسـتـگـوى او بـبـخـشـاى ، مـا گواهى مى دهيم كه بر دين آنان و آنچه آنها به خـاطـرش كـشـتـه شـدنـد هستيم ؛ و اگر تو ما را نيامرزى و بر ما نبخشايى از زيانكاران خواهيم بود.)(256)

سـپـس عازم شام گشتند و با گروه هايى از سپاه اموى در منطقه عين الورده در يك رويداد خونين و وحشتناك درگير شدند كه پيامدهاى سنگين آن ، پايه هاى حكومت اموى را به سختى تكان داد.

تـوابـيـن ، نـخـسـتـيـن و مـهـم تـريـن عـامـل قـتـل امام حسين (ع) را حكومت دانستند؛ و نه اشخاص ‍ و افراد. اين باور درستى بود؛ و از همين رو بـه آن دسـتـه از قـاتـلان حـسـيـن (ع) كـه در كـوفـه بـودنـد تـوجـهـى نـكـردنـد و عـازم شـام شدند.(257)

در ايـن انـقـلاب ، جـامعه اسلامى پديده اجتماعى تازه اى را كه پس از يك دوره سستى فراگير ـ كـه در دنياطلبى و مرگ گريزى چهره نموده بود ـ بار ديگر برانگيخته شد تجربه كرد؛ و آن روحيه جانبازى و فداكارى و طلب مرگ بود.

سـسـتـى و دنـيـاطـلبـى آفـتـى بـود كـه بـر اثـر تـبـاهـكـارى هـاى عـمـدى امـويـان ، در دل هاى امّت اسلامى رخنه كرده بود.

هـر كـس در خـطـبـه هـا و سـخـنـان رهـبـران قـيـام تـوابـيـن تاءمل بورزد به روشنى در مى يابد كه چگونه قيام امام حسين (ع) انبوه مفاهيم عجز و سستى و شـكـسـت و دورويـى را درهـم شـكـسـت و بـه جـاى آن روحـيـه استقامت ، آزادگى و شهادت طلبى را جايگزين ساخت .

4 ـ 2 ـ قـيـام مـخـتـار: مـخـتـار بـن ابـى عـبـيـده ثـقـفـى كـه بـه سـال 66 ه‍ در عـراق بـه خـونـخـواهى حسين (ع) قيام كرد؛ و عموم مردم آن سرزمين كارش را مورد تاءييد قرار دادند. مردمى كه آرزوهايشان مبنى بر گرفتن انتقام خون حسين و اصلاح اجتماعى را به وسيله عبدالله زبير برآورده شده نديدند، به وى پشت كردند و به مختار پيوستند.

ابـن زبـيـر عـليـه سـلطه امويان در عراق قيام كرد، ولى حكومت او براى عراقيان بهتر از حكومت امـويان نبود. زيرا قاتلان حسين (ع)، مثل شمر بن ذى الجوشن ، شبث بن ربعى ، عمر بن سعد و عـمـرو بـن حـجـاج و ديـگـران هـمـانند دوران بنى اميه ، جزو مقربان درگاه بودند. همان طور كه عدالت اجتماعى مورد نظرشان نيز تاءمين نشد. آنان خواهان اجراى سيره على بن ابى طالب (ع) در جـامـعـه بـودنـد، سـيـره اى كـه پـيوسته از آن ياد مى كردند و مشتاق آن بودند و هنگامى كه عـبـدالله بـن مـطـيـع عـدوى ، عـامل ابن زبير در كوفه قصد داشت ميان آنها با روش عمر و عثمان رفتار كند مردم زير بار نرفتند.(258)

ايـن امـر سبب شد كه مردم به ابن زبير پشت كنند و قيام مختار را كه شعار (يا لثارات الحسين )سر مى داد مورد تاءييد قرار دهند.

مختار قاتلان امام حسين (ع) و ياران گرامى وى را مورد تعقيب قرار داد و همه را كشت ، به طورى كه 248 تن از آن ها را در يك روز به قتل رساند و از فرماندهان و سردارانشان حتى يك نفر را باقى نگذاشت .

5 ـ 2 ـ قيام زيد بن على (ع): پايان يافتن قيام مختار به دست ابن زبير روحيه انقلابى شيعه را نـتـوانـسـت سـسـت كـنـد؛ و چـنـديـن قـيـام ديـگـر مـانـنـد قـيـام زيـد بـن عـلى (ع) در سال 122 ه‍ . و پس از آن قيام پسرش يحيى بن زيد به وسيله آنان برپا گرديد.

شـكـاف ايـجـاد شـده در درون حـكـومـت امويان پيوسته روبه گسترش بود و ناتوانى آن روبه فـزونـى نـهـاد تـا آن كـه سـپـاهـيـان ابـومـسـلم خـراسـانـى ، در سال 132 ه‍ به طور كامل آن را نابود ساختند.

از هـمـه آنـچـه گـفته شد، اين حقيقت براى ما نمايان مى شود كه واقعه عاشورا آغاز فروپاشى حـكـومـت امـوى بـود، بـلكه مى توان گفت : آن چيزى كه به حكومت امويان پايان بخشيد عاشورا بـود. زيـرا در جـداسـازى مـيـان امـويـت و اسـلام بـه طـور كامل موفق گشت .

امـا قـيام هايى مثل قيام عبدالله بن زبير، قيام مطرف بن مغيره و قيام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث گـرچـه بـه طـور مـسـتقيم از قيام حسينى متاءثر نبودند، ولى به طور غير مستقيم از آن تاءثير پذيرفته بودند. اينان جراءت قيام عليه حكومت اموى را از نهضت امام (ع) گرفتند و زمينه قيام آنـهـا هـنـگـامى فراهم شد كه عاشورا در جداسازى امويت از اسلام توفيق يافت و چارچوب دينى موهوم امويان را درهم شكست ؛ امرى كه موجب شد چنين قيام هايى از پشتيبانى همگانى امّت اسلامى برخوردار شوند.

مقطع پس از عاشورا تا دوران ظهور

ايـن مـقطع ، يكى از افق هاى روشن پيروزى حسينى يعنى وابسته بودن موجوديت اسلام به حسين (ع) را در برابر ديدگان ما پديدار ساخت .

در آنچه گذشت ـ زير عنوان (شهيد پيروز، از ويژگى هاى حسينى (ـ گفتيم كه عاشورا وحدت وجودى جدايى ناپذير ميان اسلام ناب محمدى و حسين بن على (ع) را روشن ساخت . در نتيجه پس از عـاشـورا دعوت به اين اسلام عين دعوت به حسين (ع) گرديد و بالعكس . از سوى ديگر پس از عـاشـورا رويـارويـى و دشمنى با حسين (ع) عين رويارويى و دشمنى با اين اسلام گرديد و بـالعـكـس بـقـاى اين اسلام ـ پس از كربلا ـ به بقاى عاشوراى حسين منوط گرديد. بنابر اين هستى اسلام محمدى و بقاى آن حسينى است .

دليـلش ايـن اسـت كـه نـهضت امام حسين (ع) در اهداف ، شعارها، نامه ها، گفته ها و اخلاقياتش عين نـهـضـت اسـلام نـاب مـحـمـدى اسـت كـه بـراى رهـايـى از رسـوب هـاى جـاهـلى حـاصـل از سـقـيـفـه ـ كـه بـه جـريـان نـفاق امكان داد تا بر گرده مسلمانان سوار شود ـ بر پا گرديد.

در نـتـيجه اين وحدت وجودى ميان حقيقت اسلام و حسين بود كه عاشورا در زمان و مكان امتداد يافت و (هر روز عاشورا) گشت و كربلا در همه مكان ها گسترش يافت و (هر زمينى كربلا) گرديد.

بنابر شواهد فراوان تاريخى ، پس از عاشورا، همه نهضت هاى حقه اسلامى ، قيام حسين (ع) را چـراغ راه خـويـش يـافـتـند و خود را ادامه اين انقلاب مقدس مى دانستند. همان طور كه همه قيام هاى دعوت كننده به اسلام سفيانى نيز خود را دشمن حسين (ع) و اسلام ناب محمدى مى ديدند.

در چـارچوب اين وحدت وجودى ميان اسلام ناب محمدى و حسين (ع) است كه يكى از رازهاى بزرگ تـاءكيد امامان اهل بيت بر عاشورا و تثبيت پايه ها و گسترش افق هاى آن در هر فرصتى كه در شرايط خفقان زاى آن روز پيش آمد، براى ما روشن مى شود.

بـه ايـن تـرتـيب كه از راه تاءكيد پى در پى بر (عزاى حسين (ع) و (زيارت قبر حسين (ع)، امّت اسلامى را با حسين (ع) آشنا مى ساختند و علايق شان را با آن حضرت محكم مى كردند.

عنايت فراوان امامان به عزاى حسينى و تاءكيدهاى پياپى شان بر زيارت قبر مقدس آن حضرت را نـبـايـد تـنـهـا بـه داشـتـن پـاداش بـزرگ بـه عـنـوان يـك عـمـل صـرفـا تـعـبـدى ـ گـرچـه لحـن بيش تر روايت هاى مربوط به اين موضوع فقط به اين پاداش محدود مى شود ـ بلكه از ديدگاه آثار ديگرى كه بر عزادارى و زيارت حسين (ع) مترتب است بايد تفسير كرد.(259)

از مـهـم تـريـن اين تاءثيرها اثر تربيتى نهفته در شعاير حسينى به ويژه عزادارى و زيارت اسـت . زيـرا سـاخـتـن انـسـان هـاى حـسـيـنـى ، آزاده ، سـرفـراز، آگـاه و اسـتـوار كـه بـه فـضـايـل امـام (ع) و يـاران گـرامـى اش تـاءسـى بـجـويـنـد، جـز در (كـارگـاه عـاشـورا) قابل ساخته شدن نيست .

ديـگـر از ايـن تـاءثيرها، تاءثير سياسى و اجتماعى و ايجاد تغيير فكرى و روحى در امّت ، در فـاصـله مـيـان شـهـادت تـا دوران غـيـبت صغرا است كه از شعاير حسينى به ويژه عزا و زيارت سـرچـشـمـه مـى گيرد. زيرا كه برپايى عزا و رفتن به زيارت در برخى مقاطع اين دوره به مـفـهـوم قيام و اعلام بيزارى مردم نسبت به حاكمان وقت و مخالفت با انواع ظلم ها و ستم هاى آنان بـود. چـنـان كـه (شمار زيادى از مردم عراق براى زيارت قبر حسين (ع) در سرزمين نينوا گرد مى آمدند)(260) و مى گفتند: (اگر همه كشته شويم ، بازماندگان ما از زيارت قبر حـسـين (ع) دست برنخواهند داشت ؛ و براى اين كارشان دلايلى داشتند... شمار آن ها چنان رو به فـزونـى نـهـاد كـه بـازار بـزرگى براى آنان درست شد.)(261) اين امر حكمرانان سـركـش را بـه وحـشـت افكند و نگران كرد؛ و پس از آن كه زيارت به يك پديده مهم سياسى و اجـتـمـاعـى تـبـديل گشت ، از بيم پيامدهايش ، آن را ممنوع ساختند؛ و چندين بار خود قبر مقدس را مورد تعرض قرار دادند.

نـخـسـتـيـن بـار مـوسـى بـن عـيـسـى هـاشـمـى ، فـرمـانـدار كـوفـه و بـار ديـگـر مـتـوكل عباسى (262) به دست ابراهيم ديزج يهودى و شمارى ديگر از يهوديان آن را ويران كردند.(263) اين ستمگران آرزو داشتند كه اين قبر مقدس و آثارش محو گردد، ولى روز به روز بر شكوه و عظمتش افزوده مى شود.

در روزگـاران اخـيـر نـيـز قـبـر امـام حـسـيـن (ع) چـنـديـن بـار مـورد تـهـاجـم قـرار گـرفـت . در سال 1216 ه‍ . ق سپاه وهابى متشكل از دوازده هزار جنگجو به فرماندهى سعود بن عبدالعزيز و با اشاره پدرش ، شهر كربلاى معلا را مورد حمله قرار دادند. آن ها در بامداد روز غدير مردم را غافلگير كردند و براى مدت هفت ساعت كشتار مردم را مباح ساختند. هفت هزارتن از ساكنان شهر را كشتند و حرمت آن قبر شريف و شهر مقدس را شكستند.(264)

در سـال 1222 ه‍ . ق نـيـز هـمـيـن كـار تـكـرار شـد و سـپـاه وهـابـى هـا مـتـشـكـل از بـيـسـت هـزار جـنگجو به فرماندهى همان سعود بن عبدالعزيز به نجف و كربلا حمله كردند.(265)

در سـال 1258 ه‍.ق بـار ديـگـر اين كار زشت ، در روزگار سلطان عبدالمجيد عثمانى و به دست نجيب پاشا تكرار شد. فرد ياد شده شهر مقدس كربلا را مورد حمله قرار داد و حرمتش را شكست و شمار بسيار زيادى از ساكنانش را به قتل رساند.ا(266)

در سـال 1411 ه‍ . ق حـسـيـن كـامـل يـكى از بدخوترين ياران صدام تكريتى ، حاكم عراق ، به شـهـر كـربـلا حـمـله كـرد و قبر مقدس امام حسين (ع) را به توپ بست و شمار زيادى از ساكنان شهر را كشت !