امام حسين (عليه السلام) شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

علامه محمدتقى جعفرى

- ۴۵ -


((اين صفت خوبى است ، عاقل باش ولى ديوانه ات بدانند.))
خود اين هم يك وقتى ممكن است باعث قدم هايى در جامعه شود. سنايى صداى مجذوب را مى شنيد، ولى خود او را نمى ديد. آغوش حكيم سنايى هم از جايزه پر و هم چنين خوشحال بود. نگاه كرد تا ببيند صداى مجذوب لايخوار از كجا به گوشش مى رسد. آمد و از شكاف ديوار نگاه كرد. آن جا تون حمام بود.
شايد جوان ترها ندانند: سابق بر اين ، خزينه هاى حمام را كه مى خواستند گرم كنند، مكانى بود كه در آن مواد سوخت مى ريختند و به آن ، تون حمام مى گفتند. سنايى ديد كه مجذوب لايخوار آن جا نشسته است و با تون تاب صحبت مى كند. گوش فراداد و ديد كه مى گويد: ((پياله اى بياور تا به كورى چشم آن ابراهيمك غزنوى كه كار مسلمانان را نساخته ، به فكر فتح هندوستان افتاده است ، بنوشيم . پياله اى ديگر بياور، به كورى چشم سناييك غزنوى كه عمر خود را تلف كرده است تا براى اين طفيلى شعر بگويد. و اگر روز قيامت كه آغاز ابديت است بگويند، سنايى براى ابديت چه ارمغان آورده اى ؟ اين كاغذ باطل شده را نشان خواهد داد)). {با اين ضربه }، سنايى حركت كرد و رفت و عرفان نظرى و عرفان عملى نيز به دنبال او. به علت همين قضيه ، تا بدان جا پيش رفت كه در رده اول شخصيت هاى عرفانى ما قرار گرفت . بعضى ها در اين قضيه تحقيقاتى دارند كه شبيه به چنين قضيه اى (چنين ضربه اى ) سنايى را بلند كرد كه اى سنايى چه كار مى كنى ؟ شعر را براى چه شخصى گفته اى ؟ بسيار خوب ، آقاى سنايى ! از نظر هنرى ، شعرى واقعا عالى گفته اى و قريحه اى بسيار عالى دارى . اما اشتباه كردى كه اين شعر را سرودى .
به خاطر دارم زمانى در دانشگاه اهواز، بزرگداشتى براى فارابى برگزار شده بود. يكى از اساتيد كه درباره فارابى صحبت مى كرد، به سراغ ارسطو هم رفت ، ولى افراط كرد و گفت : ارسطو چنين و چنان بود و... يك دانشجوى فضول نيز در آن جلسه حضور داشت - خدا از اين دانشجوها زياد كند - گفت مگر همين ارسطو نبود كه بردگى را تجويز كرد؟ استاد گفت : درست است . سپس استاد قصد داشت اين را درست كند و درست نمى شد. بعد عده اى از دانشجوها گفتند از شما خواهش مى كنيم در اين باره صحبتى بكنيد. بلند شدم و گفتم : بسم الله الرحمن الرحيم . ارسطو بسيار مرد بزرگى است و واقعا به بشريت خدمت كرده ، اما در قضيه بردگى اشتباه كرده ، غلط فكر كرده و خطا رفته است ، والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته . با همديگر هم نزاع نداريم . ارسطو نباشد كه بالاتر از ارسطو باشد! سنايى در آن جا يكه خورد و جهش پيدا كرد، رفت و سنايى شد و چشم ها و ادبيات و عرفان ما نيز به دنبال او.
يكى از غربى ها مى گويد، افلاطون كمى شدت به خرج داده است . افلاطونى كه خيلى نرم حركت مى كرد، در اين مورد شدت را تجويز كرده است كه بايد يك شدت مناسب شخصيت فرزندان به كار رود تا آن سه بذر (الله ، نظاره او بر هستى ، دادگرى مطلق او) در دل هاى آنان كاشته ، يا روييده شود. من هم در حاشيه آن مرد - كه او هم شخصيت بزرگى است - اضافه كردم ، چون جاى جدى است . او (افلاطون ) مى گويد: اگر اين سه عقيده در درون انسان كاشته نشود، زندگى او هميشه در مبارزه با خويشتن سپرى خواهد شد، افلاطون حق دارد كه شدت پيدا كرده است .
مقصود اين كه ، ان شاءالله در نظر شريفتان باشد، براى آن كسانى كه به جهت ضعف نفس ، يا آلودگى هاى اخلاقى ، سستى مى ورزند و آن عقايد را فراموش مى كنند و اجازه مى دهند در درونشان محو شود، قانون بايد به طور جدى از آنان جلوگيرى نموده و بگويد نمى شود. چون واقعا اگر زمامداران و حكام بشرى ، سعادت انسان را بخواهند و پهلو به پهلوى حقوق جسمانى ما، حقوقى هم براى جان هاى ما در نظر بگيرند، مجبورند به مردم بگويند: بياييد در جلسات هفتگى يا ماهيانه بنشينيد و با همديگر به طور جدى بحث كنيد. در غير اين صورت ، اين مساءله به شوخى تلقى مى شود.
همين امروز با يكى از مغرب زمينى ها صحبت مى كرديم ، كه حتى مقام علمى و اجتماعى داشت . او هم به اين مساءله رسيده بود كه بلى ، بشر به فن آورى رسيده است ، اما معلوم نيست كه در قرن بيست و يكم به كجا خواهد رفت ؟ يا بايد مذهب را جدى بگيريد يا...
به نظر مى رسد، آن فيلسوف غربى ، درباره افلاطون افراط كرده است . به عقيده من ، كمى حق به جانب افلاطون است . يعنى بايد اين قضيه را جدى گرفت تا به عنوان تزيين روانى ما تلقى نشود. افلاطون مى گويد:
((هر تربيتى كه دينى نيست ، ناقص و باطل است ، و هر دولتى كه شهروندان آن از اين مسائل با اهميت روى گردان شوند، در معرض نابودى است .))
سخن خيلى بزرگى است ، زيرا شما خواهيد گفت : پس علت ادامه دولت ها در طول تاريخ چيست ؟ بله ، ولى به چه كسانى آقايى مى كردند؟ يعنى اگر واقعا دولت ها، دولت هاى حقيقى بودند، انسان ها را تربيت مى كردند و تربيت انسان ها را به عهده مى گرفتند و نمى گفتند و از ديدگاه ما حقوق دانان مثلا فلان كشور، آن چه كه ما مى خواهيم اين است كه : انسان نبايد مزاحم انسان نباشد، و فقط كلاه همديگر را برندارند، و اگر هم از پست ترين و فاسدترين و افراد باشند، به ما مربوط نيست . اين مطلب اگرچه خارج از كادر تخصصى حقوقى باشد، نبايد اين سخن را بگوييم ، از من (متخصص ) مى شنوند، من نبايد اين حرف را بزنم . در بعضى از قوانين ، اين مطلب را تصريح كرده اند: ((اگرچه افرادى پست و فاسد باشند)). اين شخص (478) كه يك حقوق دان بزرگ و دادستان ديوان يكى از بزرگ ترين كشورهاى دنياست ، در مقدمه يك كتاب حقوقى چنين مى نويسد:
((به نظر يك نفر آمريكايى ، اساسى ترين اختلافات ميان قانون و مذهب است . در غرب ، حتى كشورهايى كه عقيده محكم به تفكيك مذهب از سياست ندارند، سيستم قانونى را يك موضوع دنيوى مى دانند كه در آن مقتضيات زمان ، نقش بزرگى را ايفا مى كند...
مجالس مقننه براى وضع قانون و دادگاه ها براى اجراى آن به وجود آمده است . مجموع اين تشكيلات براى جهانى است كه با دولت سروكار دارند و مسؤ ول آن نيز دولت است ، نه كليسا و مذهب . از اين رو، قانون ما در آمريكا براى تكاليف مذهبى ، تكليف معين نمى كند، بلكه در حقيقت هشيارانه آن ها را حذف مى كند. قانون در آمريكا فقط تماس محدودى با اجراى وظايف اخلاقى دارد. در حقيقت ، يك شخص آمريكايى در همان حال كه ممكن است يك فرد مطيع قانون باشد، ممكن است به لحاظ اخلاقى ، يك فرد پست و فاسد باشد.
ولى بر عكس آن ، در قوانين اسلامى ، سر چشمه وضع قانون ، اراده خداست . اراده اى كه به رسول او محمد (صلى الله عليه وآله ) مكشوف و عيان شده است . اين قانون و اراده الهى ، تمام مؤمنين را جامعه واحدى مى شناسند، اگرچه از قبايل و عشاير گوناگون تشكيل يافته و در مواضع و محل هاى دور و مجزا از يكديگر واقع شده باشند.))(479)
نظر او (دادستان ديوان ) تقريبا شبيه به سكولاريسم مى باشد كه مطرح شده است .
افلاطون نيز مى گويد:
((اما حقيقت چنان نيست ، كه گاهى سياستمداران عوام گمان مى كنند كه دين را به عنوان وسيله اى براى حكومت خود استخدام نمايند. نه ! هرگز! زيرا دين براى هويت انسان ها، براى هويت جوامع و دولت ها مورد نياز ضرورى است . اگر متوجه باشند خيلى مهم است ، بلكه دين ، فوق نيازهاى معمولى است .
احتياج به دين ، بيش از آن است كه دين ، فقط جوابى به نيازهاى بشرى باشد، و به عنوان عامل تنظيم زندگى تلقى گردد.))(480)
حتى يكى از بزرگان ادبيات ، شادروان ملك الشعراء بهار گفته است :
 
انبيا حرف حكيمانه زدند   از پى نظم جهان چانه زدند
اين مرد (افلاطون ) آن موقع متوجه اين معنا بوده است . مى گويد چنان نيست كه دين فقط براى تنظيم زندگى اجتماع باشد، اگرچه از فوايد دين هم اين است كه واقعا اگر خوب پياده شود، يا اگر معتقدات دينى انسان ها بر مجراى منطق و عقل باشد، زندگى اجتماعى هم تنظيم مى شود، ولى هدف نهايى دين ، اين نيست . به عنوان مثال ؛
يك دفعه اين است كه مى گوييم ما به چه علت در اين جا جمع شده ايم ؟ پاسخ اين سؤ ال را مى توانيم به دو صورت بيان كنيم :
1- اين كه بگوييم : اين منزل چون در غرب تهران است ، رو باز و خنك است ، ما آمده ايم تا در هواى خنك بنشينيم .
2- اين كه بگوييم : آمده ايم تا با همديگر بحث و گفت وگو كنيم ، هر چند هواى خوبى هم در اين حياط احساس مى كنيم . آن هواى خوب از فوايد است ، اما قصد و غرض ما بحث و گفتگوست . ببينيد چه قدر اين مرد (افلاطون ) به دين اهميت داده است . مى گويد نظم اجتماعى يكى از فوايد دين است و بسيار عالى است .
{اين مطالب را} كاملا بگيريد و از آن استفاده كنيد، زيرا دين يك پليس ‍ داخلى در درون انسان ايجاد مى كند و ديگر پليس خارجى برايش هرگز ضرورت ندارد. البته براى اجتماع ، وجود دين بسيار مهم است . اما ببينيد خود آن نظم اجتماعى چه قدر مهم است كه مى گويد از فوايد دين ، همين نظم اجتماعى است .
همان طور كه عرض كردم ، مثل فايده اين جا آمدن و نشستن است كه مثلا يك چاى خوب هم دادند، اين هم فايده اى است ، ولى غرض و هدف ما از اين جا نشستن ، بحث و گفتگوست . ((احتياج به دين بيش از آن است كه به عنوان عامل تنظيم زندگى تلقى گردد.))
همان طور كه دوست عزيزمان اشاره كرده است ، حرف هاى ثابت ، بسيار زياد گفته شده است .
هم چنين دقت كنيد كه {نظرات افلاطون } چه قدر مشرفانه است . واقعا چه طور احساس مى كرد كه زمانى خواهند گفت : انبيا نوابغى بودند كه براى نظم زندگى آمدند و مسائلى را مطرح كردند. مى گويد نخير، از فوايد آن چه كه {انبيا} مطرح كردند، يكى اين بود كه زندگى را تنظيم كنند. والا بحث انالله و انااليه راجعون (481) ((همه از خداييم و به سوى او باز مى گرديم .)) مطرح است ، كه تو چيستى ؟ و چگونه به شش سؤ ال كه در قرون و اعصار باعث اين مطالب شده است ، پاسخ بدهى : من كيستم ؟ از كجا آمده ام ؟ به كجا آمده ام ؟ با كيستم ؟ به كجا مى روم ؟ براى چه آمده بودم ؟ اصلا بحث اين است . ضمنا وقتى كه در ابتدا فهميدم من {انسان } كيستم و براى خودم هويتى احساس كردم ، هويتى را هم كه در هدف خلقت الهى است احساس ‍ مى كنم و به اين ترتيب ، محال است كه ديگر ظلم كنم . آيا وقتى بشر پاسخى براى من كيستم پيدا كرد، مگر امكان دارد ديگر ظلم و خيانت كند؟ چون نمى داند خودش كيست و ديگران را هم نمى داند كه آن ها كيستند، ظلم مى كند.
چرا اين شعار و اين پوستر كه در طول تاريخ به گذرگاه تاريخ زده شد: محبت ، محبت ، محبت ...، محبت بورزيد، محبت چنين و چنان است ، اثر نكرده است ؟ زيرا؛ آيا من به خودم محبت ورزيده ام كه به شما محبت بورزم ؟ آيا من اصلا با خودم كار دارم كه با شما كار داشته باشم ؟ من كيستم كه چنين كارى انجام دهم ؟ وقتى مى گويد از نظر دينى واقعا بدان ((من كيستم ))، اگر واقعا فهميدى ، ديگران را هم شناخته اى .
عبارت زير از عزالدين نسفى در كتاب زبده الحقائق است كه :
((اى درويش ، هر كه مى خواهد چيزها را چنان كه چيزها است بداند، بايد خود را چنان كه هست بداند.))
آيا ((من كيستم )) را يك مقدار رفتارشناسى (482) و سلوك جواب مى دهد؟ آيا اين جواب من است ؟ جواب ((من كيستم )) كه نوعى هستم ، و در گروه من ابن ملجم مرادى هست ، على بن ابى طالب (عليه السلام) هست ، ابراهيم خليل (عليه السلام) است و ((فرعون ))ها هستند. من از هويت آن گروه از شما سؤ ال مى كنم . شما مى گوييد كه بلى ، بشر بر روى اين انگيزه ، واكنش نشان مى دهد. ما منكر آن نيستيم ، ولى هويت من در اين دنيا بالاتر از اين است .
اينك ، بعد از اين مطالب ، وارد شناخت حسين شويم ، كه حسين براى بشريت چه كرده است ؟ اين غير از اين است كه آبا و اجداد ما - خداوند ان شاءالله همه آنان را رحمت كند - به عنوان تعليم و تربيت به ما گفته اند كه حسين چنين بوده است . حالا شما با مسائل خيلى جدى روبه رو مى شويد كه يك قربانى مثل حسين را به خود ديده است . اكنون براى خودتان ، احساس تكليف خواهيد كرد كه بياييم با تصوير معقول درباره حسين بن على ، اين سرمايه بزرگ را به نسل آينده منتقل كنيم . اين تصوير معقول ، همان است كه ما اكنون مى خوانيم . ديديد كه حسين به بشريت چه كرده است . آيا مى بينيد كه حسين بن على به شما چه كرده و چه قدمى درباره شما انسان ها برداشته است ؟ به هر حال ، احتياج به دين ، بيش از آن است كه به عنوان عامل تنظيم زندگى تلقى گردد. البته با داشتن دو بعد ذاتى ، مى تواند براى تنظيم زندگى مفيد باشد. افلاطون در ادامه مى گويد:
((هم اكنون قدمى پيش برمى داريم و يك مساءله بسيار مهم ديگر را هم مطرح مى كنيم : دين در صورت هاى گوناگون تعقل انسانى ، مترجم طبيعى خالص و عميق ترين بيان كننده واقعيات است . (يعنى محرك تعقل براى دريافت واقعيات ، خود دين است ((- .
آن وقت چه قدر محدود فكر مى كنند كسانى كه مى خواهند دين را روياروى تعقل قرار دهند، زيرا چهره مطلب به كلى عوض مى شود. دوباره عرض ‍ مى كنم ، دقت بفرماييد: ((دين در صورت هاى گوناگون تعقل انسانى ، مترجم طبيعى خالص و عميق ترين بيان كننده واقعيات است )). يعنى دين ، تعقل شما را صيقلى نموده ، مى گويد درست نگاه كن و دور خودت طواف نكن ! اگر براى يك مطلب ، 5/99 درصد دليل دارى ، صددرصد ادعا نكن . اگر براى تفكر، صرف زمان لازم است ، باز فكر كن و بينديش . حواست جمع باشد.
اگر حقيقتى از راه عقل ناب ثابت شد، دقيقا آن را در نظر بگير. اين عقل حجت خداست . اين حجيت را چه كسى به عقل داده است ؟ والا اگر عقل را يك كمى جلوى ميز محاكمه بكشيم و از او سؤ ال كنيم : چرا ما بايد به حرف هاى تو گوش فرادهيم ؟ اگر بگويد من خودم مى گويم ، مى گوييم بسيار خوب ، ممنون هستيم . خود تو عقل به ما گفته اى كه تكرار دعوا، ادعا را ثابت نمى كند - مصادره به مطلوب است - درست مثل اين كه من بگويم اين شى از آن من است و آن وقت ، محاكم از من دليل بخواهند و بگويند: دليل شما چيست ؟ مى گويم :
براى اين كه مال من است . خنده آورترين استدلال اين است . چون مصادره به مطلوب است و دور لازم مى آيد. اگر جناب عقل بگويد من خودم مى گويم ، {باز} تكيه گاه عقل ، خود دين و احساسات عميق انسان هاست . كه باز اگر گاهى عقل نظرى اشتباه كند، با اين حال اگر ما بى غرض راه برويم و به اشتباه راه بيفتيم ، صدمه به بشريت نمى زنيم ، زيرا خواهيم گفت : ما اين مطلب را در اين شرايط و با اين محدوديت ها در نظر آورديم . بعد از من نگاه كنيد و ببينيد چه خبر است . مطلب زير را دين مى گويد:
 
هين بگو تا ناطقه جو مى كند   تا به قرنى بعد ما آبى رسد
گرچه هر قرنى سخن نو آورد   ليك گفت سالكان يارى كند(483)
بلى ، تا مغزت كار مى كند بگو، زيرا هر زمان كه بگذرد حقايقى آشكار خواهد شد. ما گذشتگان هم ، چند آجر روى كاخ باعظمت علم بگذاريم ، بعد بگوييم بياييد آيندگان ، شما كار خودتان را انجام دهيد.
تعقل ناب ، تعقل صاف ، نه با عصاى دين ، بلكه با تحريك دين حركت مى كند. دليل : افلا تعقلون ، افلا تتدبرون ، افلا يتفكرون ، كه نه يك بار نه دو بار، بلكه چندين بار در قرآن تكرار شده است . مبادا خداى ناخواسته فكر كنيد كه دين يعنى تعبد و با تعقل مخالف است . اصلا دينى كه تعقل را به عنوان حجيت نمى پذيرد، آن دين قابل قبول نيست . مجددا عبارت افلاطون را عرض مى كنم : ((دين در صور گوناگون تعقل انسانى ، مترجم طبيعى خالص و عميق ترين بيان كننده واقعيات است )). حالا مى خواهد نتيجه بگيرد كه انسان مقدس (همه حقايق الهى ) مايه آرامش انسان ها مى شود. البته در متن اصلى جملات مزبور، من كلمه ((آلهه )) را به عنوان حقايق الهى ترجمه كرده ام ، زيرا كلمه آلهه در سخنان گذشتگان ، به معناى موجودات مقدس است . انبيا را آلهه مى گويند، يعنى تعبير خدايان مى كنند. يعنى موجوداتى كه جنبه قداست دارند.
ابوريحان بيرونى در كتاب تحقيق ماللهند صريحا مى گويد:
((در يونان ، هر حقيقتى كه جنبه قداست دارد، آن را تعبير به خدا مى كنند.))(484)
اين يك اصطلاح و يك تعبير است . من هم در فلسفه و علوم اجتماعى يونان ديدم كه در خيلى موارد، تعبير خدايان مى كنند. به نظرتان نيايد كه واقعا خداهاى متعدد است ، بلكه مقصود، موجودات مقدس است .
شما چرا به افلاطون ، الهى مى گوييد؟ زيرا پدر مادرش - سولون - قانون گذار يونان بوده و يك وجهه قداستى داشته است . يك تعبير خداگونه به او مى دهند و مى گويند: افلاطون الهى . دقت كنيد، خيلى ها اشتباه مى كنند. تعبير خدايان اين نيست ، بلكه مقصود موجودات مقدس است . ايشان در اين مورد مى گويد كه :
((دين به ما حقايق مقدس و انسان هاى مقدس باقداست را نشان مى دهد و ما با آن ها آرامش پيدا مى كنيم .
آن ها خدا را به ياد ما مى آورند و براى ما تجلى گاه هاى خدا مى شوند.))
 
اى لقاى تو جواب هر سؤ ال   مشكل از تو حل شود بى قيل و قال
ترجمان هرچه ما را در دل است   دست گير هر كه پايش در گل است (485)
{يعنى } فقط نگاهى به چهره نازنينت كنيم . اين ها موجودات مقدسى هستند. قداست را از كره زمين منها نكنيد، زيرا كار صحيحى نيست . بشر به يك آرامش هايى احتياج دارد. بدين جهت مى گويد:
 
اى لقاى تو جواب هر سؤ ال   مشكل از تو حل شود بى قيل و قال
گفته بودم چو بيايى غم دل با تو بگويم   چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايى
از اين نوع اساتيد (انسان هاى مقدس ) ما ديده ايم . هم چنين ، اساتيد ما نقل كرده اند كه صدها نوع از آن ها را ديده اند. اگر كسانى نديده اند، نبايد منكر باشند. انسان موجودى بسيار عميق تر از اين هاست كه ما فكر مى كنيم . افلاطون مى گويد: اين موجودات (انسان هاى مقدس ) مايه آرامش انسان ها مى شوند. در ديدار عملا نشان مى دهند.
آن اشخصاص - همان طور كه در جلسات پيش عرض كردم - جملاتى به امام حسين (عليه السلام) گفتند. وقتى كه امام حسين (عليه السلام) فرمود: ديگر شب است . تاريك شده ، برخيزيد و برويد، هر كس صحبتى كرد. يكى گفت : يا اباعبدالله ، اگر زندگى ابديت داشت ، ما تو را رها نمى كرديم ، چه رسد به اين كه دنيايى كه ما در آن زندگى مى كنيم چند صباحى بيش نيست . بالاخره از اين جا مى رويم ، ولى ما ابديت را كجا رها كنيم ؟ (گوينده اين سخن ) با ديدن يك انسان مقدس (امام حسين ) براى زندگى اين ارزش را قايل شده است . برادران من ، شايد اگر اين شخص صد جلد كتاب مى خواند، به اين جا نمى رسيد، سعدى مى گويد:
 
گفته بودم چو بيايى غم دل با تو بگويم   چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايى
خدا مى داند پيش از آن كه لب ها براى گفت وگو باز شود، انسان از چشم هاى انسان هاى بزرگ درس ها مى خواند. از حركات ، از نشست و برخاست انسان هاى الهى ، درس ها خوانده مى شود. ايشان (افلاطون ) روى اين مساءله خيلى تكيه دارد، كه انسان هاى با قداست ، چون تكيه به خدا دارند و دادگرى خدا براى آنان پذيرفته شده است ، آن ها تكيه گاه هايى براى بشر هستند. و واقعا هم همين طور است . ما از اين ها الحمدلله در چهره هاى پيامبران ، ائمه (عليه السلام)، حكماى راستين و انسان هاى برازنده سراغ داريم ، كه در آن رديف خيلى بالا، چهره حسين (عليه السلام) قرار دارد. ما هر ساعتى با اين چهره روياروى هستيم و اگر خدا لطف كند و خود ما هم براى سعادت خودمان قيمتى قابل شويم ، مى توانيم در طول سال از خود خواهى ها، خودكامگى ها، تهمت ها، افتراها، بداخلاقى ها، ادعاهاى بى دليل ، تعدى به حقوق ديگران ، توهين به ديگران و ارزان شمردن ارزش هاى بشرى پرهيز كنيم . اين چهره نازنين پسر فاطمه (عليها السلام )، به ما نشان مى دهد كه آن چه داريم چه قدر گران است .
 
اى گران جان ، خوار ديدستى مرا   زان كه بس ارزان خريدستى مرا
هر كه او ارزان خرد ارزان دهد   گوهرى طفلى به قرص نان دهد(486)
چهره حسين بن على ، قيمت ارزش ها را به خوبى به ما نشان مى دهد. زمانى در مشهد، به بعضى از دوستان ، اين مطلب را عرض كرده بودم . روزى با آقايان منبرى ها - كه خدا آن ها را حفظ كند - جمعا دور هم نشسته بوديم . آن ها بيتى خواندند، ولى به ياد ندارم كه ابيات بعدى را نيز خواندند، يا فقط همين بيت بود. اين بيت شعر خيلى در من تاءثير كرد:
 
ذكر يا حسين سنگ تيره را هم چو در تابنده مى كند   آرى اركند بنده بندگى ، كار آفريننده مى كند
آرى ، شما بندگى كنيد، بندگى آسان است . وقتى كه بندگى كنيد، احساس ‍ خواهيد كرد كه بر هستى حكومت داريد. دنباله اش هم اين بيت را عرض ‍ مى كنم :
 
چون ز خود رستى همه برهان شدى   چون كه گفتى بنده ام سلطان شدى (487)
اگر گفتى سلطان شدم ، بنده مى شوى ، آن هم بنده پست . اما حسين بن على گفت : خدايا! من بنده تو هستم .
 
تركت الخلق طرا فى هواكا   و ايتمت العيال لكى اراكا
و ان قطعتنى فى الحب اربا   لما حن الفؤ اد الى سواكا
((در راه عشق تو، همه خلق را ترك كردم و خانواده خود را يتيم كردم (خودم را كشتم ) تا تو را ببينم . اگر در راه عشق مرا قطعه قطعه كنى ، دل من به سوى ديگرى ميل نخواهد كرد.))
((منسوب به حلاج ))
بدون ترديد، داستان حسين هنوز هم در دل هاى انسان ها مى درخشد. بدون ترديد، هر انسان پاك كه از داستان حسين اطلاع پيدا كرده ، ساخته شده است .
خداوندا! پروردگارا! اين نعمت بزرگ را از دست ما مگير. خداوندا! پروردگارا! تو را به خون مقدس حسين سوگند مى دهيم ، انسان هاى الهى را در جامعه ما زياد بفرما. خدايا! ما را قدردان انسان هاى با قداست بفرما.
پروردگارا! ما را در اين زندگانى كه واقعا يك كتاب بزرگى است ، به خواندن سطرهاى ابواب و فصول اين كتاب ، موفق و مؤ يد بفرما.
((آمين ))
برادرى و برابرى حسينى
يك مساءله بسيار اصلى از فروع و شاخه هاى مساءله اى كه در جلسات گذشته مطرح كرديم و در طول تاريخ در جريان بوده است ، سؤ ال سوم بسيار اساسى ما بود كه گفتيم : در اين دنيا با كيستم ؟ و گفتيم كه بشر شش سؤ ال اصلى دارد: من كيستم ؟ از كجا آمده ام ؟ با كيستم ؟ براى چه آمده ام ؟ به كجا آمده ام ؟ به كجا مى روم ؟ يعنى از اين دنيا بايد يك چيزى بفهمم و بروم ...
 
ترسم بروم عالم جان ناديده   بيرون روم از جهان ، جهان ناديده
در عالم جان چون روم از عالم تن   در عالم تن ، عالم جان ناديده
البته هميشه به مقدار قدرت و توانايى ، مكلف هستيم ، و بايد بفهميم به كجا آمده ايم و تمام تكاليف و وظايفى كه از آن ها صحبت مى شود، به مقدار قدرتى وابسته است كه در آن جا مقدر است . از آن جهت نگران نباشيد كه ما مى رويم و نمى فهميم حقيقت اين جهان و تمام اسرارى كه دانش ها به مقدار كمى از آن ها دست يافته ، چه بوده است ؟ حداقل به آن مقدار كه بدانيد اين كارگاه ، كارگاه عبثى نيست ، ان شاءالله همين معلوم و همين علم را قطعا از شما مى پذيرند. آن وقت ، هر قدم كه بتوانيد جلو برويد و هر قدم به معلومات خود اضافه كنيد، نورانيت و آرامش شما بيشتر مى شود. پس در پاسخ به اين كه مى گوييم : ((به كجا آمده ام ؟)) بايد اين دنيا را تا حدودى بشناسيم . اين مساءله خيلى مهم است . معناى آن هم ، اين نيست كه همه {انسان ها} فيلسوف يا دانشمند باشند، اما به يك مقدار بايد بفهميم كه اين آشيانه چند روزه ما چيست و چگونه مى توانيم از آن بهره بردارى كنيم .