امام حسين پس از پيامبر
پس از رحلت پيامبر اكرم، پيشامدهاى بزرگى به وقوع پيوست.صداهاى تفرقهانگيز و چند
دستگى از هر گوشه و كنارى برمىخاست. امّادر اين اوضاع حسينعليه السلام را
مىبينيم كه دوش به دوش پدر بزرگوارش دركنار حق ايستاده است و با روشن ترين دلايل
به اعلان و تبليغ آنمىپردازد. بار ديگر او را مىبينيم، جوانى كه سيمايش شمايل پر
هيبتپدرش را به ياد مىآورد، او فرماندهى سپاهيان خروشان پدرش بر ضدطاغوت شام،
معاويه بن ابى سفيان، را بر عهده داشت.
آنحضرت با عزم و اراده پولادين و شمشير بران و تدبير استوارونقشههاى دقيق خود
پيروزيهاى بزرگ و درخشانى بر ضد طغيانبنىاميّه، كه مىخواستند امّت اسلامى را به
دوران جاهليّت باز گردانند،به دست آورد.
نقشه پليد قتل امير مؤمنان علىعليه السلام به اجرا در آمد و منجر به شهادتدردناك
آن امام شد. با شهادت آنحضرت مسئووليتهاى حسّاس و خطيرامّت بر دوش امام حسنعليه
السلام افتاد. در اين ميان امام حسين نيز به جهادمقدّس خويش در اداى امانت حق و
مسئوليّت امّت ادامه مىداد و امّتاسلامى را بر ضد باطلى كه تمام قواى خود را در
شام گرد آورده بود،مىشورانيد و مردم را از حوادث وفجايعى كه در صورت دسترسى
معاويهبه خلافت به وقوع مىپيوست؛ بيم مىداد.
دوران زندگى امام حسن نيز به پايان مىرسد و آن امام با زهرى كه بهدستور معاويه در
غذايش مىريزند، مسموم و شهيد مىشود.
پس از شهادت امام حسن سكان خلافت الهى به دست امام حسينمىافتد ومسلمانان راستينى
كه جز ستمگرى چيزى از بنى اميّه نديدهبودند، به پيروى از او گردن مىنهند. در واقع
تمام همّت بنى اميّه، درنابود ساختن احساسات ومقدّسات اسلامى امّت خلاصه مىشد.
در اوايل سال پنجاهم هجرى، امام حسينعليه السلام پيشوايى و امامتمسلمانان را عهده
دار شد. اينك بجاست كه نگاهى گذرا به اوضاع حاكمبه آن روزگار در كشور اسلامى
بيفكنيم.
در سال 51 هجرى معاويه به حج رفت تا از نزديك اوضاع سياسى درمركز حركت مخالفان خود
را مشاهده كند. زيرا مكّه و مدينه هموارهآشيانه صحابه ومهاجران محسوب مىشد، و
اينان خود دشمن ترينومخالف ترين كسان با معاويه بودند.
چون معاويه از مكّه و مدينه ديدار كرد، دريافت كه انصار به گونهاىخاص با وى دشمنى
مىكنند و شديداً از خلافت وى ناخشنودند.
روزى از اطرافيان خويش پرسيد: چرا انصار به استقبال من نيامدند؟
يكى پاسخ داد: انصار آن قدر شتر نداشتند كه بر آنها سوار شوند و بهاستقبال تو
آيند.
معاويه كه خود علّت برخورد سرد انصار را مىدانست، چون اين پاسخِنيشدار را شنيد،
زبان بهطعنه گشود و گفت: شتران آبكش را چه كردند؟(6)
در ميان حاضران، برخى از سران انصار نيز حضور داشتند. يكى از آنهابه نام قيس بن سعد
بن عباده، پاسخ داد:
آنها، آن شتران را در جنگ بدر و احد و نبردهاى ديگرى كه در ركابرسول خداصلى الله
عليه وآله بودند از دست دادند تا تو و پدرت را به اسلام وادارند تاآنكه فرمان الهى
چيره شد در حالى كه شما آن را نا خوش مىداشتيد.
آنگاه سينه قيس به جوش و خروش در آمد و اخگرى از آن جهيد كهخاطرات درخشان روزهاى
گذشته و طوفانهاى سياه امروز را با خود بههمراه داشت. او گفت: آرى رسول خداصلى
الله عليه وآله با ما عهد كرده بود. كه درآينده، شاهد تبعيض خواهيم بود.
معاويه انصار را توبيخ مىكند و مقدّسات را به ريشخند مىگيرد. آنگاهقيس به
روشنگرى، در باره سوابق بنى اميّه و اطرافيان او پرداختومواضع دشمنانه آنها را از
روز آغاز در برابر دعوت پيامبرصلى الله عليه وآله و انكارحق علىعليه السلام پس از
وى، دقيقاً تشريح كرد و بخصوص از دشمنى معاويه باامام زمانش، على بن ابيطالب، پرده
برداشت و احاديثى از پيامبر در بارهامام على كه از نظر معاويه، يگانه دشمن او براى
رسيدن به حكومت بهشمار مىآمد، به وى ياد آور گرديد.
قيس در آن روز ندانست كه اين دشمنى و مخالفتى كه معاويه اعمالمىكرد، به چه فرجام
شومى خواهد انجاميد!
معاويه از سفر حج بازگشت در حالى كه نقشهاى براى درهم شكستنمخالفت انصار و
مهاجران در سر مىپروراند. نخستين نقشهاى كه معاويهدر اين خصوص طرح ريزى كرد،
چنين بود.
معاويه پى برده بود كه هوشياران و انديشمندان بسيارى در كشوراسلامى زندگى مىكنند.
كسانى از گذشتههاى نزديك، تجربههايى بسياراندوخته وحقيقت حزب حاكم اموى را بخوبى
لمس كردهاند. اينانهمچنين به قداست حق و وجوب پيروى از آن و نيز دفاع از
حرمتهاىوالاى آن با تمام مشكلات ودشواريهايى كه ممكن بود براى آنان رخنمايد،
ايمان آورده بودند.
او همچنين مىدانست كه در مركز حركت اين مخالفان در درجه اوّلامام على و سپس امام
حسن و پس از او امام حسين جاى دارند. او ازپايگاهاى استوار علىعليه السلام و
پيروانش و نيز آمادگيهاى لازم و كافى آنها كهتختسلطنت بنىاميّهرا هر لحظه
بهلرزهدر مىآورد، بخوبى آگاهىداشت.
معاويه با شناخت و آگاهى از تمام اين امور، نقشه منفور و خائنانهخويش را طراحى
كرد.
او انديشيد كهدوستداران علىعليه السلام وخانداناو، از حكومت بنىاميّهناخشنود و
گريزانند. پس مىبايست در گاماوّل دوستى علىرا از دلدوستدارانش بيرون كند و
ملاكها و معيارهاى مسلمانان را كه بدانها حقرا از باطل جدا مىساختند، به استيصال
بكشاند. اين ملاكها چيزى جزاسلام راستين كه در خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله
تبلور مىيافت، نبود.
بنابر اين، معاويه به واليان خود در چهار گوشه كشور نامهاى نگاشتكه نص آن چنين
بود: امّا بعد، در كار كسانى كه با دليل دوستى آنان به علىو خاندانش ثابت مىشود
دّقت روا داريد و آنان را از امور ديوانى بر كناركنيد. و سهم و رزق آنان را از بيت
المال قطع كنيد و از هيچ يك از شيعيانعلى و خاندانش گواهى نپذيريد.
اين نخستين توطئهاى بود كه در راه ياران علىعليه السلام كه جبهه مخالفانحزب اموى
را تشكيل مىدادند، نمودار شد.
سپس معاويه در ظلمت، جهل و كفر خود، نقشه ديگرى طرح ريزىكرد كه به مراتب از نقشه
نخست، بسيار دشوارتر و سختتر بود. او بهواليانش نوشت: به مجردى كه به آنان گمان و
شك برديد بگيريدشان و بهصرف تهمت بكشيدشان!!
در عبارت "به صرف تهمت بكشيدشان" بنگريد. آيا واقعاً در قاموسجنايتكاران قانونى از
اين بدتر و ظالمانه تر مىتوان يافت؟!
امام حسينعليه السلام در چنين فضاى دهشت بارى زندگى مىكرد. او منصبخلافت الهى را
به دوش مىكشيد و بىگمان اجراى اين دستور معاويه درمورد ياران و دوستدارانش، دل او
را به درد مىآورد.
امّا شرايطى كه آنحضرت با آن رو به رو بود، به وى اجازه اقداممسلحانه بر ضد حكومت
احمقانه امويّان را نمىداد. چرا كه معاويه درتمام امور به حيله ونيرنگ چنگ
مىآويخت و با بخشش اموال هنگفتاز طريق بيت المال، امّت را به خواب عميق فرو
مىبرد و اگر آنان درمقابل وى سر تسليم فرو نمىآوردند با چيزى كه آن را سربازان
عسلناميده بود، از پاى در مىآورد. در واقع او از طريق مسموم ساختن آب ياخوراك
مخالفانش، آنان را از صحنه مبارزه بيرون مىراند. چنان كههمين حيله را بر ضد امام
حسنعليه السلام نيز به كار بست و از طريق همسرجنايتكار آنحضرت، وى را مسموم و
شهيد كرد. معاويه از به كار بستنحيله و نيرنگ بر ضد بزرگ مردانى كه سر تسليم در
برابر مال و منصبفرو نمىآوردند هيچ گاه كوتاهى نمىكرد.
وى با توسّل به همين مكر و نيرنگ يكى از سران بزرگ شيعى، يعنىحجر بن عدّى، صحابى
بزرگ پيامبرصلى الله عليه وآله را از پاى در آورد. او حجرو يارانش را به شام فرا
خواند و پيش از آنكه پاى آنان به پايتخت برسد،گروهى از سپاهيان خود را به مقابله
آنان فرستاد و ايشان را تنها به جرماينكه پيرو علىعليه السلام و فرمانده لشكر وى
بودند، به خاك و خون كشاند.
شهادت حجر، عامل مهمى در بيدارى امّت اسلامى بود. به طورى كهحتى برخى از اصحاب
بنىاميّه، همچون والى خراسان، ربيع بن زيادحارثى سر به شورش و عصيان بر داشتند.
نوشتهاند چون حجر شهيد شد،ربيع بن زياد به مسجد آمد و از مردم خواست كه در مسجد
گردآيند. چونمسلمانان جمع شدند، خود به سخنرانى ايستاد و فاجعه شهادت حجر رابه
تفصيل بيان كرد وگفت: اگر در ضمير مسلمانان اندك غيرتى باشد بايدبه خونخواهى حجر
شهيد بپا خيزند. حتى عايشه، كه تا ديروز در صفمخالفان علىعليه السلام جاى داشت،
با شنيدن خبر شهادت حجر گفت: هشداريدكه حجر براى مهتران عرب سرفرازى، و ثبات قدم
بود. آنگاه اين بيت راخواند:
رفتند كسانى كه مردم در سايههاى آنها مىزيستند
واينك كسانىكه هيچ سايه ندارند، از پس آنها ماندهاند.
شهادت حجر در محافل سياسى لرزهاى بزرگ پديد آورد و پيامدهايىنيز به همراه داشت به
طورى كه معاويه براى نخستين بار از كردارناپسندش پشيمان شد.
امّا شهادت حجر، نخستين جنايت معاويه در اين خصوص به حسابنمىآمد. او پيش از اين
نيز عمرو بن حمق، يكى از ياران پيامبرصلى الله عليه وآله را كهدر نزد تمام
مسلمانان از ارج و احترام بسيار برخوردار بود، به قتلرسانيد. آنان پس از كشتن عمرو
سر او را بر نوك نيزهها كردند. بدينترتيب عمرو بن حمق نخستين كسى بود كه پس از
اسلام سرش را بر فرازنيزه بالا مىبردند. چنين كارى پيش از وى در حق هيچ مسلمانى
انجامنپذيرفته بود.
اين دو فاجعه، پيامدهاى بسيار رعب آورى به همراه خود داشت كهابرهاى تيرگى و اضطراب
را بر جهان مسلمانان حاكم مىكرد.
مىتوان به عنوان يكى از نشانههاى تيرگى به مطلب ذيل اشاره كرد:
زياد بن ابيه بر كوفه و بصره مسلط شد. او پيش از آنكه معاويه او را بهواسطه نسبش
به خود ملحق سازد، جزو شيعيان و از هواداران علىعليه السلاموخاندان وى بود و به
همين سبب از تمام اسرار آنها آگاه بود و سرانورهبران آنان را مىشناخت. چون زياد
به حكومت بصره و كوفه رسيد،به تعقيب شيعيان در هر گوشه و كنارى پرداخت و بسيارى از
آنان راكشت و يا زير شكنجه گرفت. تا آنجا كه اگر كسى مىگفت: من كافرم و بههيچ
پيامبرى ايمان ندارم براى او به مراتب بهتر از آن بود كه بگويد: منشيعهام وبه
قداست حقايمان دارم ونسبت بهجبتوطاغوت كفر مىورزم.
همين كه زياد توانست با ايجاد جوّ قتل و خونريزى، كنترل كوفهوبصره را به دست گيرد،
نامهاى به كاخ سلطنتى نوشت و در آن گفت:
"من عراق را به دست چپم خاموش و آرام كردهام و اينك دستراستم آزاد است. پس ولايت
حجاز را به من سپار تا دست راست خويشرا نيز بدان مشغول دارم."
چون خبر اين نامه در مدينه منوره منتشر شد مسلمانان در مسجدپيامبرصلى الله عليه
وآله گرد آمدند و با زارى دست به درگاه خداوند برداشته گفتند:
خداوندا! ما را از شرّ دست راست زياد در امان دار!
ما اكنون در صدد آن نيستيم كه بيان كنيم خداوند چگونه آنان را از شرّدست راست زياد
در امان داشت. چرا كه به بيمارى طاعون دچار شد و باخوارى وذلّت از دنيا رفت. هدف ما
از نقل اين قسمت تنها نشان دادنگوشهاى از ترس و وحشتى بود كه بر محافل سياسى سايه
افكنده بود. بدانگونه كه مردم براى دفع شرّ حاكمى ستم پيشه و ظالم دست به دعا
برمىداشتند!
موضع امام حسينعليه السلام
آنچه تا كنون در باره اوضاع سياسى روزگار معاويه، به صورت فشردهو گذرا گفته شد
تنها براى آن بود كه موضع امام حسينعليه السلام در قبال ايناوضاع نابهنجار شناخته
و دانسته شود.
ما مىتوانيم بهموضع امام حسين اجمالاً پى ببريم. به شرط آنكه در اينسه موردى كه
اكنون به شرح و تبيين آن مىپردازيم، دقت و انديشه كنيم:
1 - خبرهاى پياپى حاكى از ظلمها و فجايع معاويه در حق مسلمانان بهخاطر هوادارى
آنان از علىعليه السلام و خاندان آنحضرت، پس از صدور اينفرمان ظالمانه و قاطعانه
معاويه، به مدينه مىرسد:
"هر كس فضليتى از على نقل كند، تأمين جانى و مالى از او برداشتهشود". صدور اين
قانون در آغاز سال 51 هجرى بود. امام حسينعليه السلام دربرابر اين قانون، نقشهاى
دليرانه كشيد و خود به اجراى آن پرداخت. اومردم را به مجلسى كه در آن گروهى از زنان
و مردان بنى هاشم و نيزعدهاى از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله و بيش از هفتصد
تن از شيعيانش و نيزدويست تن از تابعان حضور داشتند، دعوت كرد. امام در اين مجلس
بهايراد سخن پرداخت.
خداى را ستود و آنگاه فرمود:
"امّا بعد، اين طاغيه )معاويه بن ابى سفيان( بر ما و شيعيانمان آنكرده كه خود
مىدانيد و مىبينيد. من خواستهاى از شما دارم اگر راستگفتم پس تصديقم كنيد و اگر
دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد. من به حق خدابر شما و حق رسول خدا و خويشيم با پيامبرتان
از شما مىخواهم كه اينمقام و منصب وسخنانم را پوشيده و پنهان مداريد و به مردمانى
كه بداناناعتماد داريد، در شهرها و قبيلههاى خود، برسانيد.
سخنان مرا بشنويد و گفتارم را بنويسيد آنگاه به شهرها و قبايلتان بازگرديد. پس هر
يك از مردم را كه بدانان اعتماد و اطمينان داريد، بر حقىكه از آنِ ما مىدانيد فرا
خوانيد. من از آن مىترسم كه اين حق پايمال شودو از دست برود وشكست بخورد. حال آنكه
خداوند تمام كننده نورخويش است اگر چه كافران آن را خوش نداشته باشند."
آنگاه امام در اين خطبه غرا و استوار، خاطره علىعليه السلام را در يادحاضران زنده
كرد و در پايان هر فراز، اندكى از گفتن خاموش مىماندواصحاب و تابعان را بر صدق
گفتار خود گواه مىگرفت وآنان يكپارچهوهمصدا بر راستى گفتار آنحضرت اعتراف
مىكردند و مىگفتند:
"به خدا همچنين است كه تو گفتى".
آن امام تمام آياتى را كه در قرآن در باره اميرمؤمنان و خاندانش نازلشده بود خواند
و تفسير كرد و احاديثى را كه از پيامبرصلى الله عليه وآله در باره پدرومادر و برادر
وخودش رسيده بود، باز گفت. در تمام اين موارد اصحابحاضر در آن مجلس مىگفتند: به
خدا همين گونه است كه تو مىفرمايى.ما نيز چنين شنيدهايم و بر راستى آن گواهيم.
يكى از تابعان نيز گفت: به خدا سوگند من اين روايت را ازراستگوترين ومؤمن ترين
صحابه شنيدهام.
آنگاه خدا را بر آنان گواه گرفت و فرمود: "شما را به خدا سوگند كهاين روايات را جز
از كسى كه به او و به دينش اعتماد داريد شنيدهايد؟"
اين نقشه، مانع مناسبى در برابر طغيان معاويه در سبّ علىعليه السلام بود.امّا نقشه
معاويه آن بود كه فرازهاى درخشان و شكوهمند، يعنى مآثراهل بيت را از پهنه تاريخ
بزدايد.
اينان در محو اين فرازهاى درخشان تاريخ تنها به زور بسنده نكردندبلكه خزانه حكومتى
نيز نقشى مهم در اين ميانه داشت. حديث هم مانندبسيارى از كالاها خريد و فروش مىشد
و محدثان يا از توانگرترين مردمبودند يا از مغضوبترين آنان. اگر آنان به
خواستههاى بنىاميّه گردنمىنهادند، از همه چيز برخوردار مىشدند و اگر از اجراى
خواستههاىبنى اميّه سر باز مىزدند، هر بلايى كه مىخواستند بر سر آنها
مىآوردند.
شايد معاويه، اين حيلهگر معروف، انتظار چنين مخالفتى را از امامحسينعليه السلام
داشت. امّا او هيچ گاه فكر نكرده بود كه اين مخالفت در آيندهشكلى خطر ناك به خود
بگيرد. به هر حال مخالفت امام حسين از نظر اوقابل انتظار بود. امّا پس از اين
برخورد كوبنده، پيشامدى رخ داد كهمعاويه هرگز آن را به خواب هم نمىديد.
2 - كاروانى متعلّق به والى يمن كه حامل كالاهاى گوناگون براىمزدوران كاخ سلطنتى
بود از مدينه مىگذشت. امام حسين بر اين كارواندست يافت به عنوان حق شرعى خود آن
را به تصرف خود در آورد امامپس از گرفتن اين كاروان نامهاى به معاويه نوشت كه
چشمانش را خيرهوعقلش را مدهوش ساخت اين نامه چنين بود:
"از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان
امّا بعد، كاروانى از يمن از طرف ما مىگذشت. اين كاروان حاملاموال وپارچههايى
بود تا بدانها خزاين دمشق را پر كند و سپس آن را بهفرزندان پدرت باز گرداند. من
بدين اموال نيازمند بودم و آنها را تصاحبكردم... والسلام".
نخستين نكتهاى كه نظر معاويه را در اين نامه به خود جلب كرد مقدّمبودن نام امام
حسينعليه السلام و پدرش بر نام وى بود. از اين گذشته امام حسينبدون آنكه معاويه
را با لقب اميرمؤمنان ياد كند، خطاب كرده بود كه اينخود در منطق قرون اوّليه
مبارزهاى آشكار با قدرت قانونى خليفه به شمارمىآمد. اين امر تأكيد مىكرد كه
نويسنده نامه خود را از اطاعت حكومتنا حق برى دانسته است.
نكته ديگرى كه ديدگان معاويه را به خود خيره كرد، موضوعتصاحب كاروان بود. اين خود
آشكارترين دليل بر تمرّد امام حسينعليه السلام ازقدرت حاكم به شمار مىآمد.
امّا معاويه با ذكاوت و زيركى دريافت كه شرايط حاكم جز اغماض ازچنين اعمالى را
نمىطلبد و البته امام حسين نيز نمىخواست كه او آغازگرعصيان مسلح باشد. او همان
گونه كه بر نشر حقيقت اصرار مىورزيد، برحفظ خونهاى مسلمانان نيز بسيار اصرار
مىورزيد.
معاويه نامهاى در پاسخ به نامه امام حسينعليه السلام نوشت كه در آن بهجايگاه
والا و جلال و قدر امام اشاره كرده بود و در ضمن اعلام كرد كهنمىخواهد به ايشان
گزندى برسد.
امام حسين با نشر آگاهى و جمع كردن ياران در تحكيم سنگرهاىحقيقت مىكوشيد و اخبار
مربوط به امام پى در پى به كاخ سلطنتىمىرسيد، و خبر مىداد كه آنحضرت در شرف
ايجاد انقلابى بزرگ و جداكردن حقّ از باطل است.
امّا معاويه كه همواره پيش از ايجاد جنگ و خونريزى به مكرونيرنگ مىانديشيد اين بار
نيز حيلهاى ديگر در پيش گرفت. او نامهاىبه امام نوشت ودر آن زبان به توبيخ و
نكوهش امام گشود و از روابطدوستانه ميان خود و آنحضرت ياد كرد.
ولى امام حسين از فجايعى كه بر سر شيعيان و دوستداران خاندانپيامبر در هر گوشه و
كنارى اعمال مىشد، به خوبى آگاهى داشت.
3 - امام حسين نامهاى ديگر به معاويه نوشت و طى آن به يكايكاعمال پليد معاويه
اشاره كرد. در اين نامه آمده بود:
"...امّا بعد نامهاى به دستم رسيد كه در آن گفته بودى: از من به توگزارشهايى رسيده
كه تو به خاطر من از آنها چشم پوشيدهاى. حال آنكهمن در نظر تو به انجام كارهاى
غير از اين سزاوارترم و جز خداوند تعالىبر حسنات راهنمايى نكند.
امّا در باره گزارشهايى كه گفته بودى در باره من به تو رسيده، بايدبدانى كه اين
گزارشها از جانب چاپلوسان و سخن چينان و كسانى است كهمىخواهند ميان جمع تفرقه
اندازند. دشمنان دروغ گفتهاند و من خواستارجنگ و مخالفت با تو نيستم. و من در ترك
اين نصايح از تو و از عذروپوزشهايى كه در آن براى تو و دوستان ستمگر و كافرت
)حزبستمگران( و اولياى شيطان است، از خداوند مىترسم.
آيا تو كشنده حجر بن عدى كندى و ياران نمازگزار و خدا پرست اونيستى؟ آنان بدعتها را
زشت و پليد مىشمردند، امر به معروف و نهى ازمنكر مىكردند و از سرزنش نكوهش گران
در راه خدا باك نداشتند. امّا توآنان را به ستم و ناروا كشتى در حالى كه قسمهاى
سخت خورده و به آنانقول داده بودى كه به ايشان كارى ندارى.
امّا بر خداوند،
تجرى كردىوپيمان او را كوچك شمردى و همه آنان را از پاى در آوردى.
آيا تو كشنده عمرو بن حمق صحابى رسول خداصلى الله عليه وآله و بنده صالحى كهعبادت
او را ضعيف و بدنش را ناتوان و رنگ سيمايش را زرد كرده بودنيستى؟ تو پس از آنكه به
او وعده امان داده و با او عهد بستى، او راكشتى. بدان سان كه اگر آهوان كوهى آن را
مىفهميدند هر آينه از قلهكوهها به پايين مىغلتيدند.
آيا تو زياد بن سميه را، كودكى كه در بستر بندهاى از قبيله ثقيف بهدنيا آمد به
سوى خود نخواندى در حالى كه گمان كردى او فرزند پدرتوست. حال آنكه رسول خداصلى الله
عليه وآله فرموده بود: الولد للفراش و للعاهرالحجر. امّا تو آگاهانه سنّت رسول خدا
را وانهادى و بدون آنكه از جانبخداوند هدايتى داشته باشى از هوا و هوس خويش پيروى
كردى. آنگاه اورا بر مسلمانان مسلّط ساختى و او اينك مسلمانان را مىكشد و دستها
وپاهايشان را مىبرد، چشمانشان را كور مىكند و بر تنه درختان به دارشانمىآويزد.
گويى تو خود از اين امّت نيستى و اين امّت هم از تو نيستند؟!
آيا تو كشنده حضرمى نيستى كه زياد در باره او به تو نوشت كه وى برآيين على، است و
تو هم در پاسخش نگاشتى: هر كه بر آيين على استبكش و پيكر او را مُثله كن؟!"
بدين سان امام حسينعليه السلام تا پايان اين نامه، تازيانه عذاب خويش رابرگرده
معاويه و اقمار او فرود آورد.
بدين گونه امام حسين در عهد معاويه زندگى كرد. او يگانه صدايى بودكه در برابر هر
بدعتى رعد آسا مىغرّيد. تازيانه بزرگى بود كه بر مظهر هرعقب ماندگى يا افراط در
جامعه فرود مىآمد. آنحضرت بسيارى ازانديشمندان و نام آوران را بر مىانگيخت و
آنان را به ايجاد انقلابوشورش بر حكومت گمراهان تشويق و ترغيب مىكرد. امّا آنان
كسانىبودن كه منافع خود را بر مصالح دين ترجيح مىدادند و پيمانهاى خود راپاس
نمىداشتند و اين در حالى بود كه ذمه اسلام قربانى دست هر تبهكاروجنايتگرى بود.
امام حسينعليه السلام در برابر تجاوزات بنى اميّه عليه مصالح امّت اسلامىومقدّسات
دينى و نواميس آنان بسيار مقاومت و ايستادگى كرد.
واقعيت آن است كه اگر ما بخواهيم اوضاع دينى حاكم در روزگار امامحسين را بدون وجود
آنحضرت و قيام بزرگش در نظر بگيريم، آن دورهرا بايد سياهترين و تيره ترين و سخت
ترين عصرى دانست كه بر مسلمانانسپرى شده است، در اين دوره تاريك و ظلمانى، بدون
وجود ابا عبد اللَّه،دين خدا بسيار ضعيف و به انحراف نزديكتر شده بود.
زيرا در آن هنگام هيچ نيرويى نبود كه بتواند در برابر اين موج سياهاموّى مقاومت
كند مگر شخص ابا عبد اللَّهعليه السلام و مهاجران و انصارِ آگاهىكه در حلقه ياران
آنحضرت بودند. چرا كه جنگهايى كه پيش از عصر امامحسين رخ داده بود، همه از
تجربههايى تلخ و ناگوار براى نيروهاى صالحمسلمانان خبر مىداد.
هر حركت و
جنبشى كه صورت مىگرفت بسرعتدر ميان طوفانهاى وحشت وگردبادهاى ترس و دلهره محاصره
مىشد و بهسر نوشت جنبش پيش از خود دچار مىگشت.
اينك تنها اوّلين و آخرين مدافع و ياور اسلام، امام حسين بر جاىمانده بود. او بود
كه مىتوانست با تدبير و عزم استوار و پيشگامى و برترىشرف و تبارش ونيز با تمام
شايستگيهايى كه از جدّش رسول خداصلى الله عليه وآلهوپدرش علىعليه السلام به ارث
برده بود، جبههاى نيرومند در برابر طغيانگسترده اموى تشكيل دهد.
تشكيل اين جبهه در روزگار خلافت معاويه و يزيد، به دستآنحضرت صورت پذيرفت. ما در
صفحات پيش گوشهاى از اوضاع حاكمدر عصر خلافت معاويه را بازگو نموديم و در صفحات
آينده نيز اندكى ازروزگار يزيد را بازگو خواهيم كرد. امّا از شرح تفصيلى وقايع و
رويدادهاپرهيز و تنها به گفتارى مختصر بسنده خواهيم كرد. زيرا اولاً: قيام
امامحسينعليه السلام در دوران حكومت يزيد بسيار مشهور و معروف است تا آنجاكه هر
شيعى مؤمن از آن آگاه است. ثانياً: شرح قيام امام حسين نيازمنددايرة المعارفى علمى
و بزرگ است كه در آن تحليل تمام وقايع سياسىدينى كه امام حسين را به طرف آن جهاد
شكوهمند ووالا سوق داد، ذكرشود.
بنابر اين، سزاوار است كه اين بحث را در همين جا نا تمام رها كنيموبه مباحث ديگر
بپردازيم و در آنها از ويژگيهاى شخصيتى حضرتسيّدالشّهدا امام حسينعليه السلام سخن
گوييم و گفتگو در باره اوضاع سياسىودينى آن عصر را به بحث و مجالى گسترده تر موكول
كنيم.