2 . استناد به منابع غير معتبر
يكي از آسيب هايي كه خصوصاً در قرن هاي اخير عزاداري امام حسين ( عليه السلام ) را تهديد مي كند ، استناد و استفاده اهل منبر و مرثيه سرايان از منابع غير معتبر و غير قابل استناد(44) است .
نكته قابل توجه اين كه تاريخ عاشورا بيش از هر موضوع ديگر ، داراي منابع معتبر و قابل استناد است ، و مرثيه سرايان متعهد و آگاه اصولاً نيازي به استفاده از منابع غير قابل استناد ندارند . به گفته شهيد مطهري :
اگر كسي تاريخ عاشورا را بخواند مي بيند از زنده ترين و مستندترين و از پر منبع ترين تاريخ ها است . مرحوم آخوند خراساني(45) فرموده بود آنها كه به دنبال روضه نشنيده مي روند ، بروند روضه هاي راست را پيدا كنند كه آنها را احدي نشنيده است . (46)
شماري از مرثيه سرايان مي پندارند هر چه چاپ و منتشر شد قابل استناد است و كاري با اعتبار منبع ندارند ، نويسنده ارجمند كتاب لؤلؤ و مرجان درباره برخي از مطالب نادرستي كه بر زيارت معتبر وارث افزوده شده مي گويد :
روزي طلبه اي را ديدم كه آن دروغ هاي قبيحه را براي شهدا مي خواند ، دستي بر كتفش گذاشتم ، ملتفت من شد ، گفتم : از اهل علم قبيح نيست چنين اكاذيب در چنين محضري ؟ ! گفت : مگر مروي نيست ؟ تعجب كردم ، گفتم : نه . گفت : در كتابي ديدم . گفتم : در كدام كتاب ؟ گفت : مفتاح الجنان(47) . ساكت شدم ، كسي كه در بي اطلاعي كارش به اينجا رسد كه جمع كرده بعضي عوام را كتاب شمرد و مستند قرار دهد ، قابل سخن گفتن نيست . (48)
بسياري از مطالب بي اساس و دروغ كه موجب وهن اهل بيت ( عليهم السلام ) است و متأسفانه به عنوان مرثيه مطرح مي گردد ريشه در منابع غير معتبر دارد ، و از اين رو منبع شناسي(49) در كنار اخلاص نخستين شرط ذاكران و مرثيه سرايان راستين تاريخ خونبار عاشورا است و كساني كه فاقد اين شرط باشند ، شايستگي براي ذكر مصيبت اهل بيت ( عليهم السلام ) ندارند :
شخصي در شهر كرمانشاه خدمت عالم كامل جامع فريدي ، آقا محمدعلي صاحب مقامع و غيره ـ قدس سره ـ رسيده و عرض كرد : در خواب مي بينم به دندان خود گوشت بدن مبارك حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) را مي كَنَم ! آقا او را نمي شناخت ، سر به زير انداخت و متفكر شد ، پس به او فرمود : شايد روضه خواني مي كني ؟ ! عرض كرد : بلي . فرمود : يا ترك كن يا از كتب معتبره نقل كن . (50)
3 . گزارش هاي ذلّت بار
حسين بن علي ( عليه السلام ) مظهر عزت الهي و عاشورا جلوگاه حماسه و عزّت حسيني ، و شعار دشمن شكن « هيهات منّا الذّلّه » ميراث گرانبهاي اوست ، در منابع معتبر گزارش شده كه آن حضرت ضمن يك سخنراني حماسي در روز عاشورا خطاب به سپاه دشمن فرمود :
ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ ، بَينَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنّا الذِّلَّةُ ، يَأبَي اللهُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت ، وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلي مَصارِعِ الكِرامِ . (51)
هان ! خوانده شده ، پسر خوانده شده ، مرا ميان دو چيز قرار داده است : شمشير و خواري . خواري از ما دور است و خداوند ، آن را براي ما نمي پذيرد ، و نيز پيامبرش و مؤمنان و دامن هايي پاك و پاكيزه و جان هايي غيرتمند و خوددار كه اطاعت از ليئمان را بر مرگي كريمانه ، مقدّم نمي دارند .
و نيز در پاسخ به كساني كه به او گفتند :
لا نُخَلّيكَ حَتّي تَضَعَ يَدَكَ في يَدِ عُبَيدِ اللهِ بنِ زِياد .
تو را رها نخواهيم ساخت تا دست در دست عبيد الله بن زياد نگذاري .
فرمود :
لا وَاللهِ ، لا اُعطي بِيَدي إعطاءَ الذَّليلِ ، ولا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ ، ( إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ ) (52) ( إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّر ل يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ ) (53) . (54)
نه به خدا سوگند كه نه بسان ذلت زدگان ، دست ذلت به دست خود كامگان خواهم داد و نه بسان بردگان پا به فرار خواهم نهاد ( من به پروردگار خويش وپروردگار شما پناه مي برم از اينكه مرا سنگباران نماييد ) . ( من از شرارت هر عنصر حق ناپذير ومتكبري كه به روز حساب ايمان نمي آورد به پروردگار خود وشما پناه مي برم ) .
بنا بر اين هر گزارشي از تاريخ عاشورا كه حاكي از پذيرش ذلت توسط آن حضرت است ، دروغ و ساخته و پرداخته دشمنان اوست مانند آن چه گزارش شده كه فرموده :
اِختاروا مِنّي خِصالا ثَلاثاً : إمّا أن أرجِعَ إلَي المَكانِ الَّذي أقبَلتُ مِنهُ ، وإمّا أن أضَعَ يَدي في يَدِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَيَري فيما بَيني وبَينَهُ رَأيَهُ ، وإمّا أن تُسَيِّروني إلي أيِّ ثَغر مِن ثُغورِ المُسلِمينَ شِئتُم ، فَأَكونَ رَجُلا مِن أهلِهِ ، لي ما لَهُم ، وعَلَيَّ ما عَلَيهِم . (55)
يكي از سه پيشنهاد مرا بپذيريد : يا به همان جايي كه از آنجا آمده ام بازگردم و يا دستم را در دست يزيد بن معاويه بگذارم و ميان من و خود حكم كند و يا مرا به هر يك از مرزهاي مسلمانان كه مي خواهيد بفرستيد و من هم مانند يكي از ساكنان همانجا شوم با همان وظايف و حقوق .
يا آن چه كتاب نور العين به آن حضرت نسبت داده كه وقتي شمر مي خواست آن حضرت را به قتل برساند ، فرمود :
إذاً ولا بُدَّ مِن قَتلي فَاسقِني شَربَةَ ماء ، فَقالَ : هَيهاتَ أن تَذوقَ الماءَ ! بَل تَذوقُ المَوتَ غُصَّةً بَعدَ غُصَّة ، وجُرعَةً بَعدَ جُرعَة . (56)
بنابراين ، حال كه كشتنم قطعي است ، پس جرعه اي آب به من بده . او گفت : هرگز اگر قطره اي آب بچشي ! بلكه مرگ را به صورت گلوگير و جرعه جرعه اي مي چشي .
اين گونه گزارش ها علاوه بر اين كه با محكمات تاريخ عاشورا و موضع گيري هاي امام در طول زندگي افتخارآميز او ، منافات دارد ،
مخالف اصول باورهاي شيعه در مورد جايگاه والاي خاندان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است . و بر اين اساس يكي از آفات مجالس عزاداري سيد الشهداء مرثيه سرايي ذلت آميز براي آن حضرت است ، و بر ذاكران مخلص اهل بيت ( عليهم السلام ) فرض است كه از هر سخن و تعبيري كه حاكي از اظهار ذلت آن بزرگوار و يا اهل بيت ايشان در حادثه عاشورا باشد ، جدّاً اجتناب كنند . در اين باره محدّث نوري در كتاب لؤلؤ و مرجان رؤياي صادقه اي را از روضه خوان معروفي بدون ذكر نام نقل كرده كه حقيقتاً تكان دهنده است !
چرا ذلت فرزندم حسين را خواندي ؟ !
« سيد فاضلي از معتبرين روضه خوانان ، شبي در خواب ديد كه : گويا قيامت برپا شده و خلق در نهايت وحشت و حيرت ،
و هر كس به حال خود مشغول ، و ملائكه ايشان را مي رانند به سوي حساب ، و با هر تني دو موكل بود .
من چون اين داهيه را ديدم در انديشه عاقبت خود كه با اين بزرگي امر به كجا خواهد كشيد ؟
در اين حال دو نفر از آن جماعت مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبيين ( صلّي الله عليه وآله ) ،
چون مآل كار خطرناك بود مسامحه كردم ، قهراً مرا كشاندند ، يكي در پيش ،
ديگري در عقب و من در وسط . هراسان و ترسناك سير مي كرديم كه ديدم عماري بسيار بزرگي بر دوش جماعتي از طرف راست راه مي روند ،
با الهام الهي دانستم كه در آن عماري سيده زنان عالم است ـ صلوات الله عليها ـ
و چون به عماري نزديك شدم فرصت را غنيمت دانسته از دست موكلان فرار و خود را به زير عماري رساندم .
آن را قلعه اي محكم و محل منيعي ديدم كه پيش از من جمعي از گناه كاران به آنجا پناه برده بودند ،
و موكلين را ديدم از عماري دور و قدرت بر نزديك شدن به عماري ،
ندارند و به همان اندازه دوري با ما سير مي كنند و به اشاره التماس كردند برگرديم ، قبول نكرديم ،
آن گاه به اشاره ما را تهديد كردند ، چون تكيه گاه خود را محكم ديديم ما نيز ايشان را تهديد مي كرديم .
و با همين قوت قلب سير مي كرديم كه ناگاه رسولي از جانب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد و به آن معظمه از جانب آن جناب گفت كه :
جمعي از گناهكاران امت به تو پناه آورده اند ، ايشان را روانه كن كه به حساب ايشان برسيم ،
پس آن مخدره اشاره فرمود كه موكلان از هر طرف رسيدند و ما را به موقف حساب كشاندند .
در آنجا منبري ديديم بسيار بلند كه پله هاي زيادي داشت و سيد انبياء ( صلّي الله عليه وآله ) بر بالاي آن نشسته
و اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بر پله اول آن ايستاده و مشغول است به رسيدن حساب خلايق . و آنها در پيش روي آن حضرت صف كشيده ،
چون نوبت حساب به من رسيد مرا مخاطب كرد و به نحو سرزنش و توبيخ فرمود :
« چرا ذلت فرزندم حسين را خواندي و او را به مذلت و خواري نسبت دادي ؟ » .
پس در جواب متحير شدم و جز انكار چاره اي نديدم ، پس منكر شدم كه نخواندم .
پس ديدم دردي به بازويم رسيد گويا ميخ آهني در آن فرو رفته ملتفت شدم به طرف خود مردي را ،
ديدم كه در كفش طوماريست ، آن را به من داد ، گشودم ديدم صورت مجالس من در آن بود
و در هر جا و هر وقت و هر چه خوانده بودم در آن ثبت شده بود و از آن جمله همان فقره كه از من سؤال كردند .
پس حيله ديگر به خاطرم آمد ، گفتم : مجلسي ( رحمه الله )
آن را در جلد دهم بحار ذكر كرده ، پس به يكي از خدام حاضرين فرمود : برو از مجلسي آن كتاب را بگير ،
پس ملتفت شدم ديدم از طرف راست منبر صفوف بسيار است كه اول آن جنب منبر و آخر آن خداي داند كه به كجا منتهي مي شود
و هر عالمي مؤلفاتش در پيش رويش گذاشته ، شخص اول در صف اول مرحوم مجلسي است .
چون رسول حضرت پيغام را به او رساند در ميان كتب آن كتاب را برداشت به او داد ، گرفت آورد . اشاره فرمود به من دهد ،
گرفتم و در بحر تحير فرو رفتم ؛ زيرا كه غرض از آن حيله و افتراء خلاصي از آن مهلكه بود .
پس پاره اي اوراق آن را بيهوده به هم زدم ، در آن حال حيله ديگر به خاطرم آمد ، پس گفتم :
آن را در مقتل حاجي ملا هادي برغاني ديدم ، باز به خادمي فرمود : برو به او بگو كتاب را بياورد ،
و رفت و گفت : در صف ششم يا هفتم شخص ششم يا هفتم حاجي مذكور بود ، كتاب را خود برداشت و آورد .
پس امر فرمود آن فقره را در آن كتاب پيدا كنم ،
دو مرتبه خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف بسته شد ، بيهوده مشغول بر گرداندن اوراق بودم با قلب هراسان .
تا آن كه مي گويد : چون از خواب بيدار شد جماعتي از اهل صنف خود را جمع كرد و آنچه در خواب ديده بود نقل نمود و گفت :
اما من پس در خود قوه اقامه شروط روضه خواني را نمي بينم ، آن را ترك مي كنم و هر كه مرا تصديق مي كند سزاوار است او نيز دست از آن بكشد .
با آنكه ساليانه مبالغ خطيري از اين راه به او مي رسيد از آن چشم پوشيده دست از روضه خواني كشيد » .
(57)
4 . غلوّ
گزارش هاي ذلت بار ،
پايين آوردن و غلوّ بالاتر بردن اهل بيت از جايگاه واقعي آنها است كه متأسفانه ، هر دو آفت در برخي مجالس مرثيه سرايي مشاهده مي شود .
شيخ المحدثين ، ابن بابويه روايتي را از امام رضا ( عليه السلام ) نقل كرده كه دلالت دارد بر اين كه غلوّ يك توطئه حساب شده
دشمنان اهل بيت براي بدبين كردن مردم به آنان و منزوي كردن خاندان رسالت بوده است ، متن سخن امام اين است :
إنَّ مُخالِفينا وَضَعوا أخباراً في فَضائِلِنا وجَعَلوها عَلي ثَلاثَةِ أقسام : أحَدُهَا الغُلُوُّ ، وثانيهَا التَّقصيرُ في أمرِنا ،
وثالِثُها التَّصريحُ بِمَثالِبِ أعدائِنا ؛ فَإِذا سَمِعَ النّاسُ الغُلُوَّ فينا كَفَّروا شيعَتَنا ونَسَبوهُم إلي القَولِ بِرُبوبِيَّتِنا ،
وإذا سَمِعُوا التَّقصيرَ اعتَقَدوهُ فينا ، وإذا سَمِعوا مَثالِبَ أعداءِنا بِأَسمائِهِم ثَلَبونا بِأَسمائِنا .
(58)
مخالفين ما سه نوع خبر در فضايل ما جعل كرده اند : 1 ـ غلو ، 2 ـ كوتاهي در حق ما ، 3 ـ تصريح به بدي هاي دشمنان ما ودشنام به آنان .
وقتي مردم اخبار غلو را مي شنوند ، شيعيان ما را تكفير مي كنند ومي گويند : شيعه قائل به ربوبيت ما مي باشد
ووقتي كوتاهي در حق ما را مي شنوند به آن معتقد مي شوند ووقتي بدي هاي دشمنان ما را مي شنوند ما را دشنام مي دهند .
بنا بر اين ، كساني كه در مجالس عزاداري ، اهل بيت ( عليهم السلام ) را جايگزين خدا مي كنند و به جاي خدا محور كردن
مجالس امام حسين و پيوند دادن دل ها به خدا از طريق اهل بيت كه ابواب الهي هستند ، مردم را
به « حسين اللهي » شدن و « زينب اللهي » گرديدن دعوت مي نمايند و يا براي بزرگداشت اهل بيت ، انبياء بزرگ الهي را كوچك جلوه مي دهند ،
آگاهانه يا ناخودآگاه ، در خدمت اهداف دشمنان اهل بيت قرار گرفته اند و سيد الشهدا از آنان بيزار است .
(59)
5 . دروغ
زشت ترين و خطرناك ترين دروغ ها
(60)
، دروغ بستن به خدا و پيامبر خدا و اهل بيت است كه از گناهان كبيره شمرده شده و موجب بطلان روزه مي گردد .
(61)
مرثيه سراياني كه بدون حجت شرعي ، سخني را به خدا و اهل بيت نسبت
مي دهند نه تنها خادم و ذاكر امام حسين ( عليه السلام ) نيستند بلكه بايد بدانند كه كار آنها گناه كبيره است .
حقيقتاً براي بسياري از مردم باور كردن اين معنا سخت است كه روضه خواني دروغ مرثيه سرايي كند ،
ولي با كمال تأسف بايد به اين واقعيت تلخ اعتراف كرد ، بلكه براي اين مصيبت بزرگي كه تاريخ عاشورا
بدان مبتلا گرديده بايد بيش از مصيبت عاشورا گريست ، چرا كه اين مصيبت پامال كردن نهضت مقدس حسيني است !
براي توضيح اين اجمال ، علاقمندان مي توانند به كتاب لؤلؤ و مرجان كه توسط محدث نوري در سال 1319 هجري قمري تأليف شده
و كتاب حماسه حسيني اثر استاد شهيد مطهري مراجعه كنند .
و اينك نگاهي كوتاه به اين دو كتاب از اين منظر :
دروغ در مرثيه سرايي در دوران گذشته
مي توان گفت از موقعي كه كتاب روضة الشهداء نوشته شد يعني حدود سال نهصد هجري آسيب دروغ وارد عرصه مرثيه سرايي گرديد ،
و به تدريج اين آفت گسترش يافت به گونه اي كه در اوايل قرن چهاردهم محدث نوري
از گسترش اين آفت احساس خطر كرد و به پيشنهاد يكي از علماي هندوستان اقدام به نوشتن كتاب لؤلؤ و مرجان كرد
(62)
. وي درباره انگيزه نوشتن اين كتاب در آغاز آن مي گويد :
جناب العالم العامل الجليل الفاضل الكامل . . . سيد محمّد مرتضي جونپوري هندي ـ ايده الله تعالي ـ مكرر از آنجا به حقير شكايت از
ذاكرين و روضه خوانان آن صوب كرده كه در گفتن دروغ حريص و بي باك [ اند ] و اصرار تام در نشر اكاذيب و مجعولات دارند ،
بلكه نزديك به آن رسيده كه آن را جايز دانند و مباح شمارند ،
چون سبب گريانيدن مؤمنين است از دائره عصيان و قبح او را بيرون دانند !
و امرفرمود كه چند كلمه در اين باب به طريق موعظه و مجادله حسنه نوشته ، شايد سبب تنبه و دست برداشتن از اين قبايح شود .
ظاهراً جناب ايشان گمان دارند كه در عتبات عاليات و بلاد مقدسه ايران اين طايفه از
اين غائله آسوده و دامن عفت ايشان به لوث كذب و افترا آلوده نيست و اين خرابي ديني منحصر است در همان بلاد ،
غافل از آن كه نشر خرابي از سرچشمه در هر جا منتشر شده منتهي به مركز علم و حوزه اهل شرع اعتاب عاليه است ؛ چه اگر اهل علم مسامحه نمي كردند
و مراقب تميز صحيح و سقيم و صدق و كذب گفتار اين طايفه مي شدند و از گفتن اكاذيب نهي مي كردند كار خرابي به اينجا نمي رسيد .
(63)
محدث نوري در بخشي ديگر از كتاب لؤلؤ و مرجان مي گويد :
سكوت متمكنين سبب تجرّي و بي مبالاتي اين طايفه بي انصاف شده حتي در حرم هاي شريفه و روضات متبركه ، خصوص ،
حرم صاحب عزا حضرت سيد الشهداء ـ روحنا و روح العالمين له الفداء ـ در غالب اوقات ، سيّما در اسحار كه موسم گريه
و ناله و استغفار است به اقسام دروغ هاي عجيبه و گاهي به آوازهاي مطربه ، آن محضر انوار را تاريك نمايند .
(64)
نمونه هايي از روضه هاي دروغ از نگاه محدث نوري
اينك به چند نمونه از مرثيه سرايي هاي دروغين كه محدث نوري در كتاب « لؤلؤ و مرجان » آورده توجه فرماييد :
1 . اضافات داستان آمدن طبيب براي معالجه امام علي ( عليه السلام ) در بستر شهادت
نقل كنند از حبيب بن عمرو كه رفت خدمت امير المؤمنين ( عليه السلام ) بعد از رسيدن ضربت به فرق مباركش ، و اشراف و رؤساء قبايل و شرطة الخميس در محضر انورش بودند . مي گويد :
وما مِنهُم أحَدٌ إلاّ ودَمعُ عَينَيهِ يَتَرَقرَقُ عَلي سَوادِها حُزناً عَلي أميرِ المُؤمِنينَ ( عليه السلام ) .
يكايك آنها بر اندوه بر اميرالمؤمنين چشمانشان آكنده از اشك شد .
و به فرزندان آن جناب نظر كردم كه سرها را به زير انداخته
وما تَنَفَّسَ مِنهُم مُتَنَفِّسٌ إلاّ وظَنَنتُ أنَّ شَطايا قَلبِهِ تَخرُجُ مِن أنفاسِهِ .
كسي از آنها نبود مگر اين كه گمان بردم كه پاره هاي قلبش با نفس هايش بيرون مي آيد .
مي گويد : اطبا را جمع كردند و اثير بن عمر ريه گوسفند را باد كرد و داخل آن جراحت كرد و بيرون آورد . ديد به مغز سر آلوده است . حاضرين پرسيدند :
فَخَرِسَ وتَلَجلَجَ لِسانُهُ ؛ به لكنت افتاد و زبانش بند آمد .
مردم فهميدند و مأيوس شدند ، پس سرها به زير انداخته آهسته مي گريستند از ترس آنكه زنان بشنوند ، جز اصبغ بن نباته كه طاقت نياورد و نتوانست خودداري كند « دُونَ أنْ شَرِقَ بِعَبرَتِهِ » بلند گريست .
پس حضرت چشم باز كرد . و بعد از كلماتي حبيب مي گويد :
گفتم :
يا أبَا الحَسَنِ ، لا يَهولَنَّكَ ماتَري ، وإنَّ جُرحَكَ غَيرُ ضائِر ، فَإِنَّ البَرَدَ لا يُزيلُ الجَبَلَ الأَصَمَّ ، ونَفحَةَ الهَجيرِ لا يُجَفِّفُ البَحرَ الخِضَمَّ ، وَالصِّلَّ يَقوي إذَا ارتَعَشَ ، وَاللَّيثَ يَضري إذا خُدِشَ .
اي ابوالحسن ، آنچه مي بيني ، تو را به هراس نيندازد ، جراحتت آسيبي به تو نمي زند . تگرگ صخره را از جا نمي كند وباد گرم نيمروزي ، اقيانوس را نمي خشكاند . بچه افعي آن گاه نيرومند مي شود كه مرتعش شود و شير آن گاه خطرناك مي شود كه زخمي شود .
بعد حضرت جوابي داد و ام كلثوم شنيد و گريست . حضرت او را خواست ، داخل شد خدمت پدر بزرگوارش .
و ظاهر اين نقل چنين است كه در حضور همه آن جماعت آمد و عرض كرد :
أنتَ شَمسُ الطّالِبِيّينَ ، وقَمَرُ الهاشِمِيّينَ ، دَسّاسُ كُثُبِهَا المُتَرَصِّدُ ، وأرقَمُ أجِمَّتِها المُتَفَقِّدُ ، عِزُّنا إذا شاهَتِ الوُجوهُ ذُلاّ ، جَمعُنا إذَا المَوكِبُ الكَثيرُ قَلاّ . . . .
تو خورشيد خاندان طالب ، و ماه بني هاشمي ، اژدهايي هستي كه در كمين نشسته و مار سهمگيني كه مخفي وآماده حمله است ، تو عزت مايي وقتي چهره ها از خواري سر افكنده مي شوند ، تو مايه وحدت و كثرت مايي هنگام كمي ها . تاآخر
اين خبر مسجع مقفي كه از شنيدنش نفس محظوظ مي شود و لكن صد حيف كه اصل ندارد . و در اصل شريف ثقه جليل عاصم بن حميد خبر عمرو و آمدن جراح را دارد ، ابداً از اين كلمات در آن چيزي يافت نمي شود . (65) و همچنين ابو الفرج در مقاتل الطالبيين(66) معالجه اثير بن عمر را ذكر كرده بدون اين شرح و حواشي . (67)
2 . آب آوردن ابا الفضل براي سيد الشهدا در كودكي !
نمونه ديگري از دروغ در مرثيه سرايي ، داستاني است كه محدث نوري آن را در كتاب خود به عنوان نمونه ديگر از دروغ پردازي آورده و شهيد مطهري هم مي گويد من آن را مكرر شنيده ام و آن داستان ساختگي اين است :
روزي اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در بالاي منبر خطبه مي خواند ، حضرت سيد الشهداء ( عليه السلام ) تشنه شد ، آب خواست ، حضرت به قنبر امر فرمود : آب بياور ، عباس در آن وقت طفل بود ، چون شنيد تشنگي برادر را دويد نزد مادر و آب براي برادر گرفت در جامي و آن را بر سر گذاشت و آب از اطراف مي ريخت ، به همين قسم وارد مسجد [ شد ] ، چشم پدر بر او افتاد گريست و فرمود : امروز چنين و روز عاشورا چنان ، و قدري از مصائب او ذكر نمود الخ . (68)
محدث نوري پس از اشاره به اين داستان دروغ ، در تبيين مجعول بودن آن مي گويد : « اين قصه البته در كوفه بود و اگر در مدينه بود بايد اول خلافت آن حضرت باشد ؛ زيرا كه قبل از آن مسجد و منبري براي آن حضرت نبود . عمر شريف حضرت ابي عبد الله ( عليه السلام ) در آن زمان زياده از سي سال بود ، اظهار تشنگي كردن در آن مجلس عام و تكلم كردن در اثناء خطبه مكروه است يا حرام ، با مقام امامت بلكه با اول درجه عدالت بلكه با رسوم متعارفه انسانيت مناسبتي ندارد » . (69)
محدث نوري در ادامه براي توضيح بيشتر دروغ بودن اين داستان مي افزايد كه : از آنجا كه دروغگو حافظه ندارد ، جاعل اين داستان از يك سو حضرت اباالفضل را كودكي خردسال معرفي مي كند و از سويي مي گويد : در جنگ صفين كه دو سه سال پس از اين واقعه بوده ، وي هشتاد نفر را به هوا پرتاب مي كرد به گونه اي كه وقتي نفر هشتادم را به هوا پرتاب كرد هنوز اولي برنگشته بود و هر كدام بر مي گشت با شمشير او را دو حصه مي نمود(70) !
جناب زينب ( عليه السلام ) در شب عاشورا به جهت همّ و غم و خوف از اعداء در ميان خيمه ها سير مي كرد براي استخبار حال اقربا و انصار ، ديد حبيب بن مظاهر اصحاب را در خيمه خود جمع كرده و از آنها عهد مي گيرد كه فردا نگذارند احدي از بني هاشم قبل از ايشان به ميدان بروند به شرحي طولاني ، آن مخدره مسروراً آمد پشت خيمه ابوالفضل ، ديد آن جناب نيز بني هاشم را جمع كرده و به همان قسم از ايشان عهد مي گيرد كه نگذارند احدي از انصار پيش از ايشان به ميدان رود . مخدره مسرور خدمت حضرت رسيد و تبسم كرد ، حضرت از تبسم او تعجب كرد و سبب پرسيد ، آنچه ديد عرض كرد . . . تا آخر خبر كه واضعش را در اين فن مهارتي بود تمام . (71)
نقل كنند با سوز و گداز كه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بيت و اصحاب ، حضرت به بالين امام زين العابدين ( عليه السلام ) آمد ، پس از پدر حال معامله آن جناب را با اعدا پرسيد ، خبر داد كه به جنگ كشيد ، پس جمعي از اصحاب را اسم برد و از حال آنها پرسيد ، در جواب فرمود : قتل قتل تا رسيد به بني هاشم و از حال جناب علي اكبر و ابي الفضل سؤال كرد ، به همان قسم جواب داد و فرمود : بدان در ميان خيمه ها غير از من و تو مردي نمانده .
خلاصه اين قصه است و حواشي بسيار دارد و صريح است در آنكه آن جناب از اول مقاتله تا وقت مبارزت پدر بزرگوارش ابداً از حال اقرباء و انصار و ميدان جنگ خبري نداشت . (72)
خبر عجيب كه متضمن است طلب كردن حضرت هنگام عزم رفتن به ميدان ، اسب سواري را ، و كسي نبود آن را حاضر كند ، پس مخدره زينب رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد بر حسب تعدد منابر ، مكالمات بسيار بين برادر و خواهر ذكر مي شود و مضامين آن در ضمن اشعار عربي و فارسي نيز در آمده و مجالس را با آن رونق دهند و به شور در آرند و الحق جاي گريستن است اما نه بر اين مصيبت بي اصل ، بلكه در گفتن چنين دروغ واضح و افترا بر امام ( عليه السلام ) در بالاي منابر و نهي نكردن آنان كه متمكنند از نهي كردن به جهت بي اطلاعي يا ملاحظه عدم نقص در بعضي شئونات . (73)
به گفته محدث نوري اولين كسي كه اين داستان را نوشت ملا حسين كاشفي در كتاب روضة الشهداء است(74) و همان طور كه استاد مطهري فرموده اصل داستان صد در صد دروغ است(75) ، چگونه مي توان به امام نسبت داد كه در هنگام نبرد با دشمن و در حالي كه مجال نماز خواندن هم به امام و يارانش داده نمي شود امام بگويد آرزو دارم عروسي دخترم را ببينم و در همين جا دخترم را براي پسر برادرم عقد مي كنم و مراسم عروسي برپا مي كنم ؟ !
محدث نوري مي گويد كه اين شعر را در بالاي منبر با صراحت به امام حسين ( عليه السلام ) نسبت مي دهند كه در بالاي سر حضرت علي اكبر خواند و خود در بعضي از كتابهاي بافته جديد ديدم كه در قصه شهادت علي اكبر به آن حضرت نسبت داده با چند بيت ديگر از آن قصيده . (76)
برخي از مرثيه سرايان به حضرت زينب چنين نسبت داده اند كه در آخرين لحظات امام به بالين حضرت آمد و چنين كرد :
ورَأَتهُ يَجودُ بِنَفسِهِ ، ورَمَت بِنَفسِها عَلَيهِ وهِيَ تَقولُ : أنتَ أخي ، أنتَ رَجانا ، أنتَ كَهفُنا ، أنتَ حِمانا ، الخ .
و ايشان را ديد كه در حال جان دادن بود ، خود را به روي او انداخت و چنين مي گفت : تو برادر مني ، تو اميد و پناه گاه ما و امان مايي .
خبري است لطيف و متكي بر مقدماتي كه احتمال دروغ را از ذهن سامعين محو كند و سند را به ابوحمزه ثمالي بيچاره منتهي كنند كه روزي آمد در خانه حضرت امام زين العابدين ( عليه السلام ) و در را كوبيد ، كنيزكي آمد ، چون فهميد ابو حمزه است خداي را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلي دهد ، چون امروز دو مرتبه بيهوش شدند ، پس داخل شد و تسلي داد به اينكه شهادت در اين خانواده عادت و موروثي است ، جد و عم و پدر و عم پدر همه شهيد شدند . در جواب او را تصديق نمودند و فرمودند : و لكن اسيري در اين خانواده نبود ، آنگاه شمه اي از حالت اسيري عمه ها و خواهران بيان كردند ! (78)
داستان مجعول ديگري را محدث نوري خلاصه آن را از مرثيه سرايان نقل مي كند كه به گفته ايشان سند آن را به هشام بن حكم مظلوم مي رسانند كه گفت : روزي بعضي از شيعيان او را دعوت به مجلس عزاي جد بزرگوارش كرد ، عذر خواست كه بايد در آن محضر حاضر باشم . گفت : رخصت بگير . گفت : نشود كه اسم اين مطلب را در حضورش برد كه طاقت ندارد . گفت : بي اذن بيا ، گفت : روز بعد كه مشرف شدم جويا مي شوم ، نتوانم راست گفت . بالاخره او را برد ، بعد از آن مشرف شد .
حضرت جويا شد ، بعد از تكرار عرض كرد ، فرمود : « گمان داري من در آنجا نبودم ( يا در چنين مجالس حاضر نمي شوم ) » عرض كرد : جنابت را در آنجا نديدم . فرمود : « وقتي كه از حجره بيرون آمدي در محل كفش ها چيزي نديدي ؟ » عرض كرد : جامه در آنجا افتاده بود . فرمود : « من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روي زمين افتادم » . (79)