عبرتهای عاشورا

علی اصغر الهامی نیا

- ۶ -


مـنـبـع عـزّت و سرافرازى مسلمانان ، خداى متعال است و پيامبر(ص) مظهر عزّت از رهگذر اطاعت و عـبـوديت خداست و جامعه اسلامى تا پيرو و مطيع دين است ، عزّتمند و سرافراز است و هر قدر از مـنـبع عزّت دور شود، به ذلت و زبونى روى مى نهد و چنين رخداد ناميمونى در حادثه عاشورا، آشـكارا نمايان شد و مردم به جاى تاج عزّت بر سر، طوق ذلّت بر گردن نهادند و بردگان بـى چـون و چـراى حـكومت اموى شدند و همه آنان ، جز امام حسين (ع)و يارانش ، بيعت با يزيد را پذيرفتند و دين و دنياى خويش را فداى دنياى بنى اميه كردند.

زهـيـر بـن قـيـن ، يـار سـلحـشـور و سـرفـراز امـام ، در روز عاشورا لحظه هايى پيش از شهادت افتخارآميز خود از فرجام نكبت بار مردم در سايه حكومت شوم بنى اميه چنين سخن گفت:

مـا شـمـا را بـه يـارى دودمان پيامبر(ص) و رها كردن طاغوت فرامى خوانيم . اين را بدانيد كه شـمـا از آن دو جـز تباهى زندگى چيزى نخواهيد ديد، آنان چشمان شما را از حدقه بيرون خواهند آورد و دسـت و پـايـتـان را قـطـع خواهند كرد و پيكرهاى مثله شده شما را بر درختان خرما به دار خواهند آويخت و نخبگان و مفسرانتان را به قتل خواهند رساند؛ چنان كه با حجر بن عدى و يارانش و هانى بن عروه و امثال او چنين كردند.(227)

و امام حسين (ع) در نامه اى به سران كوفه مى فرمايد:

رسـول خـدا(ص) در زمـان حـياتش فرمود: (هر كس پادشاه ستمگرى را ببيند كه حريم خدا را مى شكند و پيمان او را زير پا مى نهد و با سنت پيامبر خدا مخالفت مى ورزدو در حكومتش با گناه و دشـمـنـى حـكـم مـى رانـد و بـا ايـن حـال بـا گـفـتـار و كـردارش تغييرى در جامعه پديد نياورد، برخداست كه او را در بدترين مكانها [دوزخ ] جاى دهد.(228)

6  ـ بى عاطفگى :

گـرچـه در طـول زمـان و عـرض زمـيـن هـر جـا جـنـگـى اتـفـاق افتاده ، يك يا دو طرفِ درگير بر بـاطـل بـوده انـد، ولى بـه هر حال پديده جنگ جزو ضروريات زندگى بشر شده كه تا كنون گـريـزى از آن نـبـوده اسـت . امـّا جنگجويانى نيز در تاريخ بوده اند كه درميدان جنگ نيز رسم جـوانـمـردى و انـسـانـيت را به جا آورده اند و هرگز شرافت و مروت را در ميدان ،سر نبريده اند ولى آتـش افـروزان بـنـى امـيـه ، در جـنگى ناخواسته و نابرابر، كه بر پاكترين انسان هاى جـهـان تـحـمـيـل كـردنـد، همراه با امام حسين (ع)و يارانش ، عاطفه و مردانگى و مروت و انسانيت و شرافت را نيز به مسلخ بردند و سربريدند و بى عاطفه گى و سنگدلى و درندگى را زنده كـردنـد. بـه راسـتى هيچ قلمى تاب نماياندن آن همه جنايت را ندارد كه در كربلا پديدار شد. آنچه در زير مى آيد، تنها گوشه اى از آن است.

نـقـل اسـت ، بـا ايـن كـه شـمـار مردان جنگى جبهه امام حسين (ع)به صد نفر نمى رسيد، سپاهيان يـزيـد در حـدود سـى هـزار نـفـر بـودنـد كـه ايـن ، نـشـان دهـنـده نـابـرابـرى در آن جـنـگ اسـت .(229) هـمـچـنـيـن بـا ايـنـكـه زنـان و كـودكان نيز در ميان ياران امام حسين (ع)بودند، يزيديان حدود سه شبانه روز آب را بر خيمه هاى امام حسين (ع)بستند.(230)

يزيديان ، پس از پيروزى ، بدن پاك همه شهيدان را در پيش چشم زنان و كودكان مثله كردند و سـرهـاى مـقـدس آنـان را بـر نـيـزه بـردنـد و هـمـراه اسـيـران آل پيغمبر(ص) در شهرها و روستاها گردانيدند.

يـزيـديـان ، بازماندگان شهيدان كربلا را با وضعى بسيار رقّت بار، بر شتران بى جهاز سـوار كـردنـد و هـمـچـون اسـيـران نـامـسـلمـان بـراى تـمـاشـاى مـردم بـه بـسـيـارى از شـهـرها بردند.(231)

هـمـچـنـيـن عـصـر عـاشـورا، خـيمه ها را ـ كه تنها پناهگاه داغديدگان جبهه توحيد بود ـ به آتش كشيدند و آنان ، شب يازدهم محرم را بدون هيچ سرپناهى در ميان انبوه دشمنان به سر بردند.

عمر سعد، در روز يازدهم محرم ، پس از دفن كشته هاى جبهه خود، پيكر پاك و مثله شده شهيدان را بـر جـاى نـهـاد و بـه سـوى كـوفـه حـركـت كـرد. پـس از آن كـه اهـل بـيت (ع)را به عنوان اسيران جنگى به مجلس عبيدالله بن زياد آوردند، آن نابخرد به آنان بى احترامى و پرخاش كرد و حتى بر آن شد تا حضرت زينب (عليهاالسلام)و امام سجاد(ع) را به شهادت برساند كه توسط اطرافيانش از انجام چنين جنايتى منصرف شد.

وقـتـى بـازمـانـدگـان شـهـيدان كربلا وارد مجلس يزيد شدند، همه را با طناب بسته بودند و يـزيـد در حـالى كـه اشـعارى كفرآميز زمزمه مى كرد، با چوبدستى بر لب و دهان امام حسين (ع)مـى نـواخـت . ابـو بـرزه اسـلمـى بـه اين كار زشت اعتراض كرد، و فرياد زد: (واى بر تو اى يزيد! آيا با چوب بر دهان حسين مى زنى ؟! من با چشم خود ديدم كه پيامبرلبان او و برادرش حـسـن را مـى بـوسـيـد و مـى فـرمـود: (ايـن دو، سـروران اهل بهشتند، خدا لعنت كند كشندگانشان را!)

هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت كـه عبيدالله بن زياد دستور داد دست و پا و گردن امام زين العابدين (ع)را زنـجـير كنند با اين كه آن بزرگوار در كربلا به بيمارى سختى دچار شده بود و هنگامى كه وارد كوفه شد، ايام نقاهت خود را مى گذراند.(232)

7  ـ ترس نابجا:

زنـدگـى آدمـى بـه گـونـه اى اسـت كـه گـاه از سوى برخى انسان ها يا پديده هاى طبيعى در مـعـرض خـطـر قـرار مـى گـيـرد و اگـر فـرد بـا تـدبـيـر و شـهـامـت ، از جـان و مـال و آيـيـن خـويـش دفـاع نـكند، آسيب هايى جبران ناپذير بدو مى رسد. دست توانمند آفرينش بدين منظور، قوّه غضب را در انسان آفريده تا در برابر انواع خطرها از خويشتن دفاع كند.

در رويـداد كـربـلا بـيـشـتـر مـردم از ايـن نعمت الهى سود نبردند و در برابر ارعاب حكومت اموى تـسـليـم شـدنـد و از يـارى رسـانـدن بـه حق بازايستادند. تاريخ نويسان آورده اند كه روزى عبيدالله بن زياد، اشراف كوفه را گرد آورد و خطاب به آنان گفت : (آنان را كه از ما پيروى مـى كـنند وعده دهيد و نافرمانان را از سپاهيان يزيد ـ كه از شام خواهند آمد ـ بترسانيد.) اشراف نيز رفتند و خويشان و نزديكان خود را از سپاه خيالى شام بيم دادند و از گرد مسلم پراكندند و تـرس نـابـجاى آنان سبب شد كه نيرنگ عبيدالله كارگر افتد و انبوه جمعيتى كه با مسلم بيعت كـرده بودند، همگى بر بيعت خويش پاى نهند و فرستاده امام حسين (ع)را در برابر عبيداللّه و يارانش تنها گذارند.(233)

8  ـ فروش دين به دنيا:

اين پديده شوم بسان آفتى زيانبار از ديرباز دينداران را تهديد كرده است . قرآن مجيد از آن ، بـا تـعـبـيـرهـايـى چون (فروش هدايت به ضلالت) ، (فروش آخرت به دنيا)، (فروش مغفرت الهى به عذاب) ، (فروش ايمان به كفر) و (فروش آيات الهى به بهاى ناچيز) ياد كرده است (234) و ضمن توبيخ و نكوهش گناهكاران ، مؤ منان را از آن باز داشته است ؛

چنان كه مى فرمايد:

(وَ لا تَشْتَرُوا بِاياتى ثَمَناً قَليلاً وَ اِيّاىَ فَاتَّقُونِ)(235)

آيات مرا به بهاى اندك نفروشيد و از من بهراسيد.

قـرآن هـمـچـنـيـن ، از كـسانى چون بنى اسرائيل ، بلعم بن باعورا و منافقان ، سخن مى گويد و رفـتـار و ويژگى هاى زشت آنان را برمى شمارد تا مايه عبرت مؤ منان شود و مانند آنان ، دين خويش را به دنيا نفروشند.

با اين همه ، بسيارى از مسلمانان ، به ويژه در زمان حادثه كربلا، به چنين ورطه اى لغزيدند و در حـالى كـه آخـرت خـويش را تباه ساختند، دنيايى نيز به چنگ نياوردند. امام حسين (ع)از اين حقيقت تلخ اين گونه ياد مى كند:

(اِنَّ النـّاسَ عـَبـيـدُ الدُّنـيـا وَالدّيـنُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ)(236)

هـمانا مردم بندگان دنيايند و دين ، لقلقه زبان آنان است و تا زمانى كه معاششان دررونق است ، گرد دين مى گردند و آن گاه كه سختى ها روى آورد، دينداران اندكند.

اين آزمايش و ابتلا در عاشورا به گونه آشكار و گويا، دينداران راستين را از بردگان شكم و شـهـوت ، و خـداپـرسـتـان را از دنـيـا پـرسـتان جدا ساخت . پيش از آن كه عبيداللّه بن زياد به كـوفـه آيـد، حدود هجده هزار تن با مسلم بن عقيل بيعت كردند. پس از روى كار آمدن عبيدالله مردم سـسـت شـدنـد و بـا بـاز شـدن سـركـيسه درهم و دينار، جملگى دين را رها كردند و برده يزيد شدند.

در تـاريـخ آمده است ، عبيدالله مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خطاب به آنان گفت : (مردم ! شـمـا دودمـان ابـوسـفـيـان را آزموده ايد آنان را همان گونه كه دوست مى داريد، يافته ايد! اينك امـيـرمـؤ منان يزيد، كه او را به حسن سيرت و احسان به رعيت مى شناسيد... بندگان را بزرگ مى دارد و جملگى را با ثروت بى كران بى نياز مى سازد و برحقوق شما صد دينار افزوده اسـت و بـه مـن دسـتـور داده كـه بـه شـمـا پرداخت كنم و در برابر شما به جنگ دشمنش حسين (ع)بـرويـد پس ، گوش به فرمان باشيد!) آن گاه به اردوگاه در نخيله رفت و به سازماندهى سـپـاهـيـان پرداخت (237) و چنان كه ياد كرديم ، سى هزار نفر زير پرچم كفر گرد آمدند و استوانه ديانت را به مسلخ بردند.

مـزدوران بنى اميه ، از فرماندهان ارشد گرفته تا سربازان ، همگى به اميد گذران زندگى و جـيـره خـوارى و مـزدورى بـه كـربـلا رفـتـنـد. نـقـل اسـت ، سـنـان بـن انـس ، پـس از قـتـل امـام حـسـيـن (ع)، بـر اسب خويش سوار شد و با شتاب نزد عمر بن سعد رفت و فرياد زد: اَوْقِرْ (رِكابى فِضَّةً وَ ذَهَبا

اَنَا قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبا

قَتَلْتُ خَيْرَ النّاسِ اُمّاً وَاَبا

وَخَيْرَهُمْ اِذْ يُنْسَبُونَ نَسَبا)(238)

چـنـان طـلا و نقره به پايم بريز تا به ركاب اسبم برسد چرا كه من پيشواى بسيار محترمى را كشته ام ، كسى را كشته ام كه پدر و مادرش بهترين مردم بودند و بهترين مردم از نظر حسب و نسب بود.

عوام و خواص در حادثه عاشورا

پيش از دست يابى بشر به فنّاورى و سلاح هاى كشتار جمعى ، نيروى انسانى در سياست و جنگ سـهـمـى بـسـيـار مـهم بر عهده داشت . هر گروهى كه از نيروى انسانى قوى و كار آمد و باوفا برخوردار بود، در جنگ پيروز مى شد و شكست از آنِ جبهه اى بود كه از چنين نيرويى بى بهره بود و نيروهاى عادى نقش درجه دوم را ايفا مى كردند. بدين ترتيب جامعه به دو گروه (خواص ‍ و عوام)  تقسيم گشت.

(خواص)يعنى كسانى كه وقتى يك عملى انجام مى دهند، موضع گيرى مى كنند، راهى را انتخاب مـى كـنـنـد كـه بـر ديـگـران تـاءثـيـر گـذار اسـت و بـيـشـتـر بـر اسـاس فـكـر و تحليل عمل مى كنند.

(عـوام)يـعـنـى كسانى كه خود، صاحب فكر و تحليل و تصميم گيرى نيستند، بلكه تسليم جوّ مـى شـونـد و بـه طـور معمول از خواص ‍ پيروى مى كنند.(239) نظر به اينكه هم در جـبـهـه حـق و هـم در جـبـهه باطل ، عوام و خواص وجود دارند، در داستان كربلا چهار گروهِ خواص اهـل حـق ، خـواص اهـل بـاطـل ، عـوام طـرفـدار حـق و عـوام طـرفـدار باطل مورد ارزيابى قرار مى گيرند.

خواص اهل حق

الف ـ قرآن مجيد درباره خواص اهل حق ، تعبيرى رسا دارد و مى فرمايد:

(وَ كـَاَيِّنْ مـِنْ نـَبـِي قـاتـَلَ مـَعـَهُ رِبِّيـُونَ كـَثـيـرٌ فـَمـا وَهَنُوا لِما اَصابَهُمْ فى سَبيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ)(240)

و چه بسيار پيامبرانى كه همراهشان توده هاى الهى انبوه ، كار زار كردند و در برابرآنچه در راه خـدا بـديـشـان رسـيـد، سـسـتـى نـورزيدند و ناتوان نشدند و تسليم [دشمن ] نگرديدند، و خداوند شكيبايان را دوست دارد.

خـاصـّان حـق طـلب در طـول تـاريـخ ، هـمـواره بـا مـشـعـل بـصـيـرت ، تـاريـكـى هـاى جهل و خرافه را دريده و با تمام وجود از حق و حقيقت دفاع كرده و بر محور اولياى الهى سلسله حق پويان را تداوم بخشيده اند. و حماسه خونين عاشورا، حلقه اى سترگ و جاودان از آن سلسله است كه با همّت هفتاد و دو رادمرد فداكار به وقوع پيوست و رنگ ابديت به خود گرفت . گفته هـا و نوشته ها درباره خواص عاشورا بسيار است و تا قيامت نيز ادامه خواهد يافت . اين رادمردان از ويژگى هايى برخوردارند كه آنان را از ديگران ممتاز مى سازد. در زير كوشيده ايم از اين ويژگى ها به اختصار سخن گوييم:

1  ـ ايمان :

رسـول اكـرم (ص)دربـاره يـكى از ياران خاص خود به نام عمّار ياسر فرمود: عمّار، سراسر، ايـمـان اسـت و ايمان با گوشت و خونش عجين گشته است .(241)و اين ويژگى در همه يـاران امـام حـسـين (ع)به چشم مى آمد و يكايك آن مردان الهى سرآمد ايمان به خدا و پيامبر(ص) بـودنـد و آنـچـه آنـان را چـون بـراده هـاى آهن به سوى مغناطيس عشق و ايمان فرامى خواند، همين ايـمان آتشين بود: ايمان به خدا، حسين (ع)، درستى راه ، جهاد با دشمنان خدا و سعادت راستين . در شب عاشورا، امام حسين (ع)در سخنانى ، بيعت خويش را از گردن خويشان و يارانش برداشت و بـه آنـان فـرمـود: (هركس از شما دست يكى از افراد خاندان مرا بگيريد و از مهلكه دور شويد؛ زيـرا هدف اصلى يزيديان من هستم و آنان با شما كارى ندارند.) سخنان رهبر حزب الله ، چون جـرقـّه اى كـه در انـبـار بـاروت افتد، سراپاى آنان را شعله ور ساخت و گويى محكى بود كه عـيـار ايـمـانـشان را هويدا كرد و هر يك با تعبيرى ، عشق و علاقه و ايمان خود را به آن حضرت اعلام كردند و جملگى گفتند:

(اَنـْفـُسَنا لَكَ الْفِدا نَقيكَ بِاَيْدينا وَ وُجُوهِنا، فَاِذا نَحْنُ قُتِلْنا بَيْنَ يَدَيْكَ نَكُونُ قَدْ وَفَيْنا لِرَبِّنا وَ قَضَيْنا ما عَلَيْنا)(242)

جانمان فداى تو باد! ما با چنگ و دندان از تو حمايت مى كنيم تا در پيش رويت كشته شويم ؛ در آن صورت به پروردگارمان وفادار مانده ايم و وظيفه خويش به فرجام برده ايم.

حـتى در آن شب ، به محمد بن بشير حضرمى خبر دادند كه پسرش در رى ، اسير دست دشمن شده است و امام (ع)به او فرمود: (من بيعتم را از گردنت برداشتم ، برو و پسرت را آزاد كن .) محمد پاسخ داد: (گرگ هاى بيابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم !) امام (ع)پنج دست لبـاس كـه هـزار ديـنار مى ارزيد به او بخشيد و فرمود: (اين لباس ها را براى آزادى پسرت بفرست .)(243)

ايمان و اعتقاد ياران امام چنان استوار بود كه تا آخرين نفس بر باورهاى خويش پاى فشردند و هـرگـز در ايـمـان و راهـى كـه بـرگـزيـده بـودند، دچار ترديد نشدند در حالى كه برخى از مـقـاتـل نـوشـتـه انـد، بـيـش از سـى نـفـر از لشـكـريـان عـمـر بـن سـعـد بـه جـبـهـه حـق گرويدند.(244)

2  ـ بصيرت :

قرآن مجيد خطاب به رسول اكرم (ص)مى فرمايد:

(قُلْ هذِهِ سَبيلى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى) (245)

بگو: اين راه من است ، من و پيروانم با بصيرت كامل [ديگران را] به سوى خدا فرامى خوانيم.

اصـحـاب امـام حـسـيـن (ع)از ايـن بـصيرت قرآنى بهره اى كافى داشتند و به وظيفه خويش به خـوبى آگاه بودند ونيك مى دانستند كه چه مى كنند و فرجام كارشان به رستگارى مى انجامد. انـس بن حرث كاهلى صحابى بزرگوار رسول خدا(ص)است . او در روايتى ، كه شيعه و سنى نقل كرده اند، گويد:

روزى در محضر رسول اكرم (ص)بودم . آن حضرت ، حسين (ع)را بر زانوى خود نشانده بود و فـرمود: (اين فرزند من در جايى از سرزمين عراق كشته مى شود. هر كس او را [در آن ايام ] مشاهده كند، بايد به يارى اش بشتابد.)

انـس بـا چـنـيـن شـنـاختى با اباعبدالله عليه السلام همراه شد و او را يارى كرد تا به شهادت رسيد.(246)

حـبـيـب بـن مـظـاهـر نـيـز از اصـحـاب رسـول خـدا(ص) اسـت . او در سـه جـنـگ صـفـيـن ، جـمـل و نـهـروان ، در ركاب اميرمؤ منان (ع)با دشمنانش جنگيد و از خواص آن حضرت و خازن علوم سرّى ايشان بود. حبيب بن مظاهر بسيار كوشيد تا براى يارى امام ، سپاه گرد آورد و در كوفه بـه يـارى مـسلم بن عقيل شتافت و از دست اندركاران بيعت مردم با مسلم بود. بصيرت ژرف او را در رجزى كه مى خواند به خوبى مى توان باز يافت:

(اَنْتُمْ اَعَدُّ عُدَّةً وَ اَكْثَرُ

وَنَحْنُ اَوْفى مِنْكُمُ وَ اَصْبَرُ

وَ نَحْنُ اَعْلى حُجَّةً وَ اَظْهَرُ

حَقّاً وَ اَتْقى مِنْكُمُ وَ اَعْذَرُ)

يعنى : شما[يزيديان ] وسايل و افراد بيشتر داريد، ولى ما با وفاتر و صبورتر از شماييم و ما از حجّتى استوار برخورداريم و با تقواتر و محقتر از شماييم.

او در هـنـگام نبرد نيز بسيار خوش درخشيد و تلفاتى فراوان بر دشمن وارد ساخت . شهادت اين سـردار سـلحـشـور و صـحـابـى عارف ، براى جبهه حق بسيار ناگوار بود؛ چنان كه امام از اين رويـداد بـه خـدا پـنـاه بـرد و فـرمـود: (خـود و اصحاب با وفايم را به حساب خدا گذاشته ام .)(247)

قـيـس بـن مسهّر صيداوى در ميان راه مكه و كوفه ، از سوى امام حسين (ع)ماءموريت يافت كه نامه اى بـه مـسلم بن عقيل و شيعيان كوفه برساند. قيس در نزديكى كوفه در كمين ماءموران كوفه افتاد و پيش از اسارت ، نامه امام را نابود كرد تا به دست دشمنانش ‍ نيفتد.

عبيدالله بن زياد از اين كار آگاهانه و جسورانه قيس ، بسيار خشمگين شد و او را مجبور

كـرد تـا بـه منبر رود و به حضرت على و امام حسين (ع) ناسزا بگويد. قيس از فرصت استفاده كرد، به منبر رفت و خطاب به مردم گفت:

مـردم ! حـسـيـن بـن عـلى ، بـهترين خلق خداست ؛ پسر دختر پيامبر است . من فرستاده او به سوى شمايم كه از ميان راه به اينجا آمده ام . به يارى او بشتابيد!

آن گاه عبيدالله و پدرش را لعنت كرد و بر اميرمؤ منان درود فرستاد. عبيدالله ملعون نيز دستور داد او را از بالاى كاخ فرو انداختندو بدين سان به شهادت رسيد.(248)

3  ـ شهادت طلبى :

خـواص اهـل حق در طول تاريخ همواره از جان و مال و دارايى خويش براى برپاداشتن حق و اعتلاى كلمة اللّه گذشته اند. قرآن مجيد از اين ويژگى ارزشمند در ماجراى ساحران زمان موسى 7 كه با ژرف انديشى به آن حضرت گرويدند، چنين ياد مى كند:

(قـالُوا لَنْ نـُؤْثـِرَكَ عـَلى مـاجـاءَنـا مـِنَ الْبـَيِّنـاتِ وَ الَّذى فـَطـَرَنـا فـَاقْضِ ما اَنْتَ قاضٍ اِنَّما تَقْضى هذِهِ الْحَيوةَ الدُّنْيا)(249)

[آنـان بـه فـرعـون ] گـفـتـنـد: (سـوگـنـد بـه آن كـسـى كـه مـا را آفـريده ، هرگز تو را بر دلايل روشنى كه [از جانب موسى ] براى ما آمده مقدّم نخواهيم داشت . بنابراين هر حكمى مى خواهى بـكـن ! تـو تـنـهـا در مـحـدوده هـمـيـن دنـيـا مـى تـوانـى فـرمـان بـرانـى .) زبـان حـال و مـقـال يـاران امـام حـسـيـن (ع)نـيـز در بـرابـر زورگـويان بنى اميه همين بود. آنان در آن روزگار خفقان و ستم ، از ويژگى ارزشمند شهادت طلبى سود جستند و منطق (پيروزى خون بر شـمـشـيـر) را به نمايش گذاردند و خصم زبون در برابر اين سلاح برنده ، خلع سلاح شد و براى هميشه رسواى تاريخ گشت.

در شـب عـاشـورا، وقـتـى امـام حسين (ع)از قطعه قطعه شدن و شهادت سخن مى گفت و خالصانه بيعت خويش را از يارانش ‍ برداشت ، ويژگى شهادت خواهى آنان چنان به جوش آمد كه سخنانى بـه يـاد مـانـدنـى بـر زبـان آوردنـد. پـيـش از هـمـه حـضـرت ابوالفضل و ديگر برادران و عموزاده هاى او خطاب به امام حسين (ع)گفتند: (خداوندلحظه اى ما را پـس از سـرور و مـولايـمـان بـاقـى نگذارد، زندگى پس از شما براى ما ننگ است .) مسلم بن عـوسـجـه گـفت : (خدا هرگز مرا پس از شما زنده نگذارد. به خدا سوگند، دست از تو بر نمى دارم تـا نيزه ام را در سينه اين نابكاران خرد كنم و با سنگ و شمشير از شما دفاع خواهم كرد و از شما جدا نخواهم شد تا جان دهم . سعيد بن عبدالله گفت : (من تا پاى جان ايستاده ام تا وصيت پـيـامبر(ص) را درباره شما عملى سازم و اگر هفتاد مرتبه مرا بسوزانند و دوباره زنده شوم ، چـنـيـن خـواهـم كـرد تـا چـه رسـد بـه يـك بار كشته شدن !) همچنين زهير بن قين گفت : (اى پسر پيامبر! من دوست دارم هزار بار در دفاع از شما كشته شوم !) ديگر اصحاب امام (ع)نيز سخنانى از اين قبيل بر زبان آوردند(250) و همگى مصمّم بودند تا در راه آرمان مقدّس احياى حق و نـابـودى بـاطـل از عـزيـزتـريـن سـرمـايـه خـويـش بـگـذرنـد. افـزون بـر مـردان مـيـانـسال و كهنسال ، جوانان و نوجوانان نيز در آن ميان خوش درخشيدند و شور و شوق آنان به شهادت ، صفا و جلايى ديگر داشت.

حضرت على اكبر(ع)در ميان راه شنيد كه پدر پاكش آيه (اِنّ ا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ) را تلاوت مـى كند. عرضه داشت : (اى پدر! فدايت شوم ، چرا آيه استرجاع مى خوانى ؟) فرمود: (پسرم ! شنيدم هاتفى مى گفت : اين كاروان به راهى مى رود كه مرگ به استقبالش خواهد آمد و من دانستم كـه از كـشـتـه شـدن ما خبر مى دهد.) على اكبر(ع) گفت : (پدر جان ، خدا به شما بدى نمى دهد! مـگـر مـا بر حق نيستيم ؟!) فرمود: (آرى ، ما بر حقّيم به خدايى سوگند كه بازگشت بندگان هـمه به سوى اوست .) گفت : (اى پدر! در اين صورت ، هيچ باكى از مرگ نداريم در حالى كه مـا بـر حـقـّيـم .) فـرمـود: (خـداونـد بـهـتـريـن پـاداش را از سـوى پـدرت بـه تـو عـطـا فرمايد.)(251) قاسم بن حسن (ع) كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ـ روز عاشورا خـدمـت عـمـويـش ، امـام حسين (ع)رسيد و رخصت خواست كه به ميدان نبرد رود. امام (ع)رخصت نداد؛ ولى آن نوجوان سلحشور چنان دست و پاى اباعبدالله (ع)را بوسه زد و خواهش كرد كه امام به او رخصت نبرد داد.(252)

4  ـ پرستش و نيايش :

خـاكـسـارى و راهـيـابى به درگاه ايزد منّان و پرستش و نيايش ، محور زندگانى مؤ منان است و آنـان مـى دانـنـد كـه بـدون آن ، هيچ عملى ارزش ندارد و اصحاب امام حسين (ع)از اين ويژگى در حدى والا بهره مى بردند.

دربـاره مـسـلم بـن عـوسـجـه نـقـل اسـت كـه او مـردى شـريـف ، رازدار، عـابـد و اهـل نـيـايـش بـود.(253) سـويد بن عمرو نيز پيرمردى شريف و عابد بود كه بسيار نـمـاز مـى گـذارد.(254) كنانة بن عتيق از عابدان كوفه بود.(255) همچنين سـعـيد بن عبدالله از سران شيعيان كوفه و مشهور به شجاعت و عبادت بود. او در روز عاشورا، وقـتـى امـام حسين (ع)به نماز ظهر ايستاد، خود را سپر آن حضرت قرار داد و از چپ و راست ، آماج تـيـرهـاى دشـمـن قـرار گرفت و با سر و دست و ديگر اعضايش ، باران تير را دفع مى كرد و اجـازه نـمـى داد حـتى يك تير به امام حسين (ع)اصابت كند. پس از اتمام نماز عرضه داشت : (اى پـسـر رسـول خـدا، آيـا وظـيـفـه ام را به نيكى انجام دادم)امام در پاسخش فرمود: (آرى ، تو در بـهـشـت نـيـز پـيـش روى مـن خـواهـى بـود.) سـعـيـد پس از شنيدن پاسخ امام ، به شهادت رسيد. (256)هـمـچـنـيـن حـنـظـلة بـن اسـعـد و نـافـع بـن هلال از قاريان بر جسته قرآن بودند.(257)

اصـحـاب امام حسين (ع)همگى ، اهل پرستش و تهجّد و راز و نياز با پروردگار بودند؛ چنان كه حبيب بن مظاهر خطاب به سپاهيان يزيد مى گويد:

شـمـا چـه مـردم بـدى هستيد كه به جنگ عترت پيامبر(ع) و عابدان اين مرز و بوم آمده ايد! اينان اهل تهجّد و آمرزش سحرگاهند كه بسيار ذكر خدا مى گويند.(258)

اشـتـيـاق بـسـيار عاشورائيان به پرستش و دعا و مناجات سبب شد كه جنگ از عصر تاسوعا به صبح عاشورا بيفتد و اين ، تنها خواسته اى بود كه يزيديان از آنان پذيرفتند و امام حسين (ع)و همه يارانش ، شب عاشورا را هرگز نخوابيدند و تمام شب به مناجات و دعا و تلاوت قرآن و نماز پرداختند و صداى ناله و زارى شان فضاى خيمه ها را عطرآگين كرده بود و صداى خوش ‍ تلاوت قرآن امام حسين (ع)گوش كرّوبيان را نوازش مى داد و عاشقان شهادت پس از اقامه نماز صـبـح بـه امـامـت فـرزنـد پـيـامـبـر(ص) و سـرور جـوانـان اهل بهشت ، آماده جهاد در راه خدا شدند.(259)

5  ـ ايثار:

حـمـاسـه عـاشورا نمايشى از والاترين مرتبه ايثار بود و حماسه آفرينان عاشورايى آزادى و بـيـدارى و رهـايـى جـامعه اسلامى را بر زندگى خويش ترجيح دادند و با ايثار هر چه داشتند، وظـيـفـه ايـمـانـى شـان را بـه انجام رسانيدند. جلوه هاى برجسته ايثار آنان در جاى جاى واقعه كربلا مشعل راه حق پويان است.

در روز عـاشـورا، شـمـر بـن ذى الجـوشـن ، كـه با امّ البنين ، مادر حضرت عباس خويشى داشت ، فـريـاد بـرآورد: (خـواهـر زاده هـاى مـا كـجـايـنـد؟) حـضـرت ابـوالفـضـل (ع)كـه مـنـظـور او را مـى دانـست ،پاسخى نداد. امام حسين (ع)فرمود: (پاسخ او را بـدهـيـد گـرچـه نـابـكـار اسـت .) حـضـرت ابوالفضل (ع)برخاست و گفت : (چه مى گويى ؟) شـمـرگفت : (شما كه از سوى مادر با ما خويشاونديد، در امانيد.) حضرت عباس (ع)بارشادت و مردانگى وايثار فرمود: (لعنت خدا بر تو و بر امان نامه ات ! تو ادعاى خويشى با ما را دارى و به ما امان مى دهى ، در حالى كه پسر پيغمبر در امان نيست ؟!) ديگر برادران او نيز همين پاسخ را به شمر دادند و تصميم گرفتند شهادت در ركاب پسر پيامبر(ص) را بر عافيت اهدايى او ترجيح دهند.(260)

هـمـچـنـيـن نـقـل اسـت كه حضرت ابوالفضل (ع)با كشتن شمارى از مزدوران بنى اميه خود را به فـرات رسـانـيـد و مـشـكى را از آب پر كرد. در آن هنگام مشتى آب به دهان خويش نزديك ساخت ، ولى بـه يـاد تـشـنگى امام حسين (ع)افتاد آب ننوشيد و لب تشنه از فرات بيرون آمد و براى رسـانـدن آب بـه خـيمه ها مشغول نبرد شد.(261) امام سجاد(ع) از ويژگى هاى والاى اخلاقى عمويش عباس (ع)و ايثار و فداكارى اش چنين ياد مى كند: (رَحِمَ اللّهُ الْعَبّاسَ فَلَقَدَّْاثَرَ وَ اَبْل ى وَفَد ى اَخ اهُ بِنَفْسِهِ حَتّ ى قُطِعَتْ يَداهُ)(262)

خـداونـد عباس (ع) را رحمت كند. او ايثار كرد و به رنج افتاد و جان خويش را فداى برادرساخت حتّى دست هايش در اين راه قطع شد.

حـر بـن يزيد رياحى ـ كه تا صبح عاشورا جزو فرماندهان يزيد بود ـ در لحظه هاى آغاز جنگ به خواصّ جبهه توحيد و صف ياران امام حسين (ع) پيوست و همچنان كه سوار اسب بود، به امام عرض كرد: (من از كرده خويش پشيمانم و نزد شما آمده ام تا به درگاه پروردگار توبه كنم و جانم را براى شما ايثار نمايم .) امام او را بخشيد و بدو رخصت داد كه به ميدان رود و حرّ پيش ‍ از همه به صف دشمن زد و به سوى بهشت شتافت .(263) از منابع تاريخى به دست مـى آيـد كـه در روز عـاشورا، نخست اصحاب و ياران غير هاشمى امام (ع)به ميدان رفتند و سپس نوبت به بنى هاشم رسيد. اين حقيقت نشان دهنده روحيه ايثار و فداكارى آن رادمردان راه خداست ؛ چـنـان كـه ديـر به ميدان رفتن بنى هاشم نيز از ايثار و سلحشورى شان خبر مى دهد، زيرا آنان بـه كـشته شدن خويش يقين داشتند و هر چه زمان مى گذشت ، گرسنگى و تشنگى ، فشار جبهه كفر، ناگوارى شهادت ياران و زخم و آسيب و ديگر مصايب ، سختى و رنج را افزون مى كرد. از ايـن رو، آنـان كـه زودتـر بـه شـهـادت مـى رسـيـدنـد، رنـجـى كـمـتـر تحمل مى كردند و بنى هاشم بدين دليل ديرتر به ميدان رفتند.

پـس از ورود اهـل بـيـت (ع)بـه كـوفـه و مـجـلس عبيداللّه ، ميان آن ملعون و حضرت زينب 3 و امام سـجاد(ع)گفت و گويى در گرفت و عبيدالله از سخنان استوار و كوبنده آنان به خشم آمد و در يـك لحـظه تصميم گرفت امام سجاد(ع)را به قتل رساند، ولى حضرت زينب (س)با شجاعت و ايثار هرچه تمامتر، امام سجاد7 را در آغوش گرفت و اجازه نداد كه جلاّ دان عبيدالله او را ببرند و فـداكـارانـه گـفت : (اگر مى خواهيد او را بكشيد، بايد از روى جنازه من بگذريد!) عبيدالله از واكنش حضرت زينب (س)بسيار شگفت زده شد و از تصميم خود در گذشت .)(264)

خشنودى امام (ع) از خواص

بـى گمان ، انديشه ، گفتار و كردار امام معصوم مورد رضايت خداوند است و رفتار و كردار امام حـسـيـن (ع)در رويـداد كـربـلا نـيـز بـه گـونـه اى بـود كـه خـداونـد بـه تـمـام و كمال از آن

خشنود است ؛ چنانكه بنابر روايات ، آيه مباركه زير خطاب به آن امام همام (ع)است:

(يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً)(265)

اى نفس مطمئن ! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه تو از او و او از تو خشنود است.

همين رابطه ميان امام و پيروانش برقرار بود. آنان عاشق و شيفته امام بودند و به فرمان هايش ، بـى چـون و چـرا تـن در مى دادند و با تحمل همه سختى ها و رنج ها، هيچ ترديدى به خود راه نـمـى دادنـد و بـلكـه اظـهـار شـادى و خـشـنـودى نـيـز مـى كـردنـد. نقل است شب عاشورا، برير با عبد الرحمن مزاح مى كرد كه عبدالرحمن گفت : (برير! آيا اينك ، هـنـگـام مـزاح اسـت ؟!) بـريـر پـاسـخ داد: (خـانـدان مـن مـى دانـنـد كـه در جـوانـى و پـيـرى اهـل يـاوه و مـزاح نـبـوده ام ، ولى از ايـن كـه در آسـتـانـه شـهادتم ، بسيار خوشحالم . فردا با شـمـشـيـرهـايمان به نبرد اينان مى رويم و از اين روست كه مزاح مى كنم .)(266) امام حسين (ع)نيز از وجود اين ويژگى در ياران خود آگاه بود و خشنودى خود را از آنان به صراحت آشـكـار سـاخـت . در شـب عـاشـورا، وقـتى امام (ع)بيعت خويش را از آنان برداشت و آن پاسخ ‌هاى حماسى را شنيد، فرمود: (من فردا به شهادت مى رسم و همه شما كه همراه من هستيد، جز فرزندم زيـن العـابـديـن ، كـشـته مى شويد.) آنان همگى گفتند: (خدايى راسپاس كه ما را به يارى تو كرامت بخشيد و به كشته شدن با تو شرافت داد.)(267)

هـمچنين نقل است كه امام پس از آن گفت و شنود به خيمه حضرت زينب (س) در آمد. خواهر از برادر پـرسـيـد: (آيـا يـارانـت را آزمـوده اى ؟! مـبـادا هـنگام نبرد تنهايت بگذارند!) امام در پاسخ خواهر فـرمـود: (بـه خـدا سـوگـنـد يـارانم را آزموده ام و آنان را جز جنگ آورانى پايدار نيافته ام كه شـوقـشـان بـه مرگ در راه من ، همچون ، شوق طفل به پستان مادر است .) و نيز خطاب به ياران خود فرمود:

(... اِنـّى لا اَعـْلَمُ اَصـْحـابـا خـَيـْرا مـِنـْكـُمْ وَ لااَهـْلَ بـَيـْتٍ اَفـْضـَلَ وَ اَبـَرَّ مـِنْ اَهـْلِ بـَيـْتـى) (268)

من يارانى بهتر از شما و خاندانى برتر و نيكوتر از خاندان خويش ، سراغ ندارم.

* كوتاهى و خيانت خواص

بـرخـى از خـواص اهل حق نيز در حادثه عاشورا نسبت به آرمان امام حسين (ع)خيانت كردند يا دست كـم از اقـدام بـجـا خـوددارى ورزيـدنـد و سـبـب تـقـويـت جـبـهـه باطل شدند.

هـانـى بـن عـروه از شـيـعـيـان مـخـلص سـاكـن در كـوفـه بـود كـه مـسـلم بـن عقيل را در خانه خود جاى داد. عبيدالله ، هانى را دستگير كرد و با چوبدستى سر و صورتش را شـكـست . گروهى از خويشاوندان و طرفداران هانى ، دارالعماره را محاصره كردند و خواستند او را آزاد كنند. در اين هنگام ، شريح به دستور عبيدالله ميان مردم ظاهر شد و گفت : (واهمه نداشته بـاشـيـد، هـانـى زنـده اسـت و آسـيبى به او نرسيده است .) مردم با شنيدن سخنان شريح آسوده شـدنـد و بـه خـانـه هاى خود باز گشتند و بدين سان ، عبيدالله از خطرى بزرگ رهايى يافت .(269)