عبرتهای عاشورا

علی اصغر الهامی نیا

- ۷ -


حـضـرت آيـت اللّه خـامنه اى درباره اين خيانت شريح مى فرمايد: اگر شريح مى رفت به مردم مـى گـفـت ، هـانـى زنـده اسـت امّا توى زندان است و عبيدالله قصد دارد او را بكشد، چون عبيدالله قدرت نگرفته بود، مردم مى ريختند هانى را نجات مى دادند و با نجات هانى ، قدرت و روحيه پـيـدا مـى كـردنـد، مـى آمـدنـد اطـراف دار العـمـاره ، عـبيدالله را مى گرفتند يا مى كشتند يا مى فـرسـتـادنـد. كـوفه مى شد مال امام حسين (ع)ديگر واقعه كربلا اصلا اتفاق نمى افتاد. اگر واقعه كربلا اتفاق نمى افتاد، يعنى امام حسين (ع)به حكومت مى رسيد. اين حكومت ، اگر شش ماه هـم طـول مـى كـشـيـد، بـراى تـاريـخ بـركـات زيـادى داشـت ، بـيـشـتـر هـم مـى تـوانـد طـول بـكـشـد. يـك حـركت به جا، يك وقت تاريخ را نجات مى دهد. يك حركت نابجا، كه ناشى از ترس و ضعف ، دنياطلبى و حرص ‍ به زنده ماندن است ، گاهى تاريخ را در ورطه گمراهى مى غلطاند.(270)

شـمـار بـسـيـارى از خـواص ، زنـدگى دنيا را بر يارى امام حسين (ع)ترجيح دادند و در كربلا حضور نيافتند. بسيارى از اينان با اين كه از قيام امام آگاه بودند، به يارى اش برنخاستند.

سـليـمان بن صرد خزاعى ، از اصحاب پيامبر گرامى اسلام (ص)، مسيّب بن نجبه فزارى ، از يـاران امـيـرمـؤ مـنـان (ع)، عـبـدالله بـن سـعـد، عـبـدالله بـن وال ، رفاعة بن شداد بجلى و... از اين گروهند. اينان در صف ياوران امام جاى نگرفتند و پس از عاشورا به خود آمدند و دريافتند كه دچار اشتباه شده اند و اين اشتباه جبران پذير نيست . اينان گـرچـه عـليـه دسـتـگـاه شـيـطـانـى بـنـى امـيـه قـيـام كـردنـد و (نـهـضـت تـوّابـيـن)را شـكـل دادنـد،(271) ولى هـرگـز بـه ثـمـرات پـربـار هـمراهى با امام حسين (ع)دست نـيـافـتـنـد. بـرخـى از خـواص نـيـز قيام و جان فشانى همراه با امام را با رفاه و آسايش خويش نـاسـازگـار ديـدنـد و كـوشيدند آن حضرت را از قيام عليه حكومت اموى باز دارند و اين كار تا روز عاشورا ادامه داشت . شخصى در منزل بطن عقبه با امام ديدار كرد و به آن حضرت توصيه كـرد كـه بـازگـردد.(272) دو مـرد اسـدى نـيـز بـا امـام ملاقات كردند و با دادن خبر شهادت مسلم و هانى ، از امام خواستند كه به سوى كوفه نرود.(273) طرماح بن عدى نيز نزديك كوفه چنين كرد.(274)

آنـان در بـرخـى مـوارد نـشـان دادنـد كـه بـه حـقـّانـيت راه امام حسين (ع)ايمان دارند، ولى با اين حـال ، به خاطر دنيا و ترس از مرگ با او همراه نشدند و از اين رو، كوشيدند امام را از ادامه راه بـاز دارنـد. عـبدالله بن مطيع عدوى به امام گفت : (به خدا سوگند اگر با بنى اميّه درافتى ، تو را خواهند كشت و اگر تو را بكشند، ديگر به هيچ كس رحم نخواهند كرد. بى حرمتى به شما بـى حـرمـتـى بـه اسلام ، قريش و همه عرب است ، بنابراين ، چنين مكن و كوفه نرو و با بنى امّيه در نياويز)(275)

سعد بن عبيده مى گويد: (در روز عاشورا و گرماگرم نبرد، برخى از شيوخ كوفه را ديدم كه بر تپّه اى رفته ، مى گريستند و از خدا مى خواستند كه حسين (ع)را يارى كند. به آنان گفتم : اى دشمنان خدا، به جاى دعا، برويد او را يارى كنيد!)(276) حتى كسى چون عبدالله بـن جـعـفـر از عمرو بن سعيد ـ حاكم اموى مكه ـ خواست كه به امام نامه بدهد تا از مكه به عراق نرود.(277)

خواص اهل باطل

سـردمـداران بـاطـل نـيز در طول تاريخ همواره هوادارانى از جان گذشته داشته اند كه با تمام وجـود از رهـبران خود پيروى كرده و سرنوشت خويش را به سرنوشت آنان گره زده اند. خواص پـيـرو بـنى اميّه نيز چنين بوده اند و دين و دنياى خويش را در پاى مطامع شيطانى حزب شيطان قـربـانـى كـرده انـد تـا جـايـى كه به تعبير اميرمؤ منان (ع)پيروى آنان از بنى اميه ، بسى اسـتوارتر از پيروى شيعيان از پيشوايان معصوم بوده است . از اين حقيقت تلخ در نهج البلاغه نيز سخن رفته است:

(وَ اللّهِ يـُمـيـتُ الْقـَلْبَ وَ يـَجـْلِبُ الْهـَمَّ مـِنـِاجـْتـِمـاعِ هـؤُلاءِ الْقـَوْمِ عَلى باطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ)(278)

بـه خـدا سـوگـنـد! دل را مـى مـيـرانـد و حـزن آور اسـت كـه اين گروه [پيرو بنى اميه ] بر راه باطل خويش استوارند و شما بر حق خويش دچار سستى و تفرقه ايد.

امـام (ع)در جـايـى ديـگـر، حـمـايـت بـى دريـغ خـواص اهـل بـاطل را با طرفداران ظاهرى اهل حق مقايسه مى كند و جدّيت آنان را ده برابر مى شمارد و مى فرمايد:

(لَوَدِدْتُ وَاللّهِ اَنَّ مـُعـاوَيـَةَ صـارَفـَنـى بـِكـُمْ صـَرْفَ الدّنـيـار بـِالدِّرْهَمِ فَاَخَذَ مِنّى عَشَرَةً مِنْكُمْ وَاَعْطانى رَجُلا مِنْهُمْ)(279)

به خدا سوگند دوست دارم معاويه درباره شما با من ، معامله دينار به درهم انجام مى داد؛ يعنى ده نفر از شما را مى گرفت و يكى از هوادران خود را به من مى داد!

عـلى بـن ابـى حـمـزه مى گويد: دوستى داشتم كه در دستگاه دولت بنى اميه كار مى كرد. از من خواست كه از امام صادق (ع)رخصت گيرم تا خدمت آن حضرت برسد. من نيز چنين كردم . چون خدمت امام (ع)رسيد، گفت : (من در ادارات دولتى بنى اميه كار مى كنم و مالى فراوان به دست آورده ام تـكليف من چيست ؟) امام فرمود: (اگر بنى اميه كسانى چون شما را نمى يافتند تا برايشان كار كـنـد و بـجنگد و سياهى لشكر شوند، هرگز حق ما را غصب نمى كردند و اگر مردم بنى اميه را رهـا مـى كـردنـد و بـدانـان مـدد نـمـى رسـانـيـدنـد هـرگـز بـه چـنـيـن جـايـگـاهـى نـمـى رسـيـدنـد.)(280) از ايـن حـديـث شـريف مى توان دريافت كه سهم اصلى جنايات بى شمار حزب شيطان اموى را خواص اهل باطل بر عهده داشته اند و آنان با حمايت هاى بى دريغ و همه جانبه خود، سردمداران كفر و نفاق را در كسب قدرت و انجام جنايت يارى مى كرده اند تا خود نـيـز از سـفره هاى رنگينى كه از پايمال شدن حق خدا و مردم در كاخ ‌هاى ستم گسترده مى شود، بهره اى گيرند.

نشانه هاى خواص اهل باطل

در تاريخ اسلام ، همواره سردمداران حزب شيطان و پيروانشان از پوشش اسلام سودجسته و با ظـاهـرى آراسـتـه بـه ايـمـان ، مـردم را فـريـفـتـه و كـفـر و بـاطـل گـرايـى خـويـش را مـنـافـقـانـه پنهان كرده اند و از اين رهگذر، بهتر به مقاصد شوم و شـيـطـانـى خـود دسـت يـافـتـه انـد. امـويـان نـيـز بـا داعـيـه خـلافـت رسـول الله بـه مـيـدان آمـدنـد و از اسـلام ، عـليـه اسـلام سود جستند، ولى از انديشه ، كردار و گفتارشان ، كفر و نفاق نمايان بود و با معيارهاى اسلامى ، به آسانى

مـى شد به اغراض ياوه آنان پى برد. گرچه بر شمردن همه نشانه هاى آنان در حد گنجايش اين كتاب نيست ، برخى از آن ها را به اختصار باز مى گوييم:

1  ـ حق ستيزى :

مـاهـيـت خـواص اهـل باطل بر (حق ستيزى)پى ريزى شده و هر گامى كه برمى دارند و هر نفسى كه مى كشند، در مسير تضعيف حق و تقويت باطل است . قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ يُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ)(281)

كافران همواره با ياوه مجادله مى كنند تا بدان وسيله ، حق را از ميان ببرند.

خـواص بـنـى امـيـه ، هـمـانـنـد رهـبـرانـشـان ، بـه نـيـكـى مـى دانـسـتـنـد كـه در نزاع ميان آنان و اهـل بيت پيامبر:، حق با طرف مقابل است و امويان در پى رياست طلبى و دنياپرستى در برابر رهـبـران راسـتـيـن امـّت اسـلامـى ايـسـتـاده انـد. بـا ايـن حـال ، از روى آگـاهـى در جـنـگ حـق و باطل ، به سوى باطل گراييدند.

وقـتـى مـعاويه ، عمرو عاص را به همكارى خويش و جنگ با امام على (ع)خواند، عمروعاص گفت : (اى مـعاويه به خدا سوگند تو با على برابرى نمى كنى و تو از ويژگى هاى او بى بهره اى . على سابقه نيك در اسلام دارد، مدّتى بسيار صحابى پيامبر بوده و در راه خدا بسيار جهاد كـرده اسـت . وانگهى ، او داراى فقه و دانشى است كه تو از آن برخوردار نيستى .) با اين همه ، عمروعاص ‍ براى مبارزه با جبهه حق ، به معاويه گراييد و معاويه نيز به او وعده داد كه حكومت مصر را به او تقديم كند.(282)

امام حسين (ع)نيز بارها حقانيت خود را بر دشمنان آشكار كرد و حتى در روز عاشورا پيش از آغاز جنگ به آنان فرمود:

چـقـدر پـروردگار ما خوب است ، ولى شما بندگان بدى هستيد. به اطاعت او اقرار كرديد و به پـيـامـبـرش ، مـحمّد(ص) ايمان آورديد. اينك ، به جنگ خاندانش آمده ايد و آهنگ كشتن آنان را داريد. بـى گـمـان شـيـطـان بر شما چيره شده و نام خدا را از يادتان برده است . پس مرگ بر شما و اهـداف شـومتان باد!... از خدا بترسيد و مرا نكشيد كه ريختن خون من و شكستن حرمتم بر شما روا نـيـسـت ؛ زيـرا مـن فـرزنـد دخـتـر پيامبر شمايم و جدّه ام خديجه است و شما شنيده ايد كه پيامبر فرموده است : (حسن و حسين ، سرورجوانان اهل بهشت اند.)(283)

ولى آن يـاوه پـرسـتـان ، ايـن اتـمـام حـجّت ها را ناديده انگاشتند و بر عناد و لجاج خويش پاى فشردند و براى خوشامد سران كفر و نفاق ، حق پرستان موحّد را به مسلخ بردند.

2  ـ ظاهر بينى :

خـواص اهـل باطل به عكس اهل حق ـ كه از بصيرتى ژرف برخوردارند ـ ظاهر بين و بى خردند و در فرجام شوم خود و رهبرانشان نمى انديشند. قرآن مجيد درباره آنان مى فرمايد:

(يَعْلَمُونَ ظاهِرا مِنَ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الاْ خِرَةِ هُمْ غافِلُونَ# اَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فى اَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ وَ ما بَيْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمًّى) (284)

از زندگانى دنيا، ظاهرى را مى شناسند و حال آن كه از آخرت غافلند. آيا در خودشان به تفكّر نـپـرداخـتـه انـد؟! خـداونـد، آسـمـان ها و زمين و آنچه را ميان آن هاست جز به حق و تا هنگامى معيّن نيافريده است.

بـى گـمـان پـاسـخ ايـن پـرسـش قـرآن كـريـم مـنـفـى اسـت و پـيـروان بـاطـل ، نـتوانسته يا نخواسته اند حق را بپذيرند و دست از ياوه بشويند و گرنه چگونه ممكن اسـت امـام حـسـيـن (ع)را رهـا كنند كه مظهر حق و عدالت و شرف و انسانيت است و همراهى با او جز رستگارى در دنيا و آخرت نيست.

3  ـ فرصت *طلبى :

ويـژگـى زشـت (نـان بـه نـرخ روز خـوردن)و چـون بـوقـلمـون بـودن ، هـمـواره هـمـراه اهل باطل است و انديشه آنان همواره در جهت منافع مادّى به كار مى افتد.

زيـاد بـن ابـيـه ، پدر عبيدالله ، در آغاز حكومت علوى ، در استاندارى بصره خدمت مى كرد و حتّى مدتى جانشين استاندار نيز بوده است . از لحن تند نامه اى كه امام به او مى نويسد،

پيداست كه آن حضرت ، شناختى كافى از او داشته و مى دانسته است كه او شايسته حكومت نيست .(285)

ديـرى نـگـذشت كه زياد دريافت كه غريزه دنياطلبى اش در جبهه حق ارضاء نمى شود و از اين رو، بـه سـوى مـعـاويـه رفـت و از خـواص دسـتـگاه اموى شد. خاندان زياد ساليانى بسيار بر بـصـره و كـوفـه حـاكم بودند و همه شيعيان على (ع)را در اين دو شهر شيعه نشين ، از دم تيغ گذرانيدند و فرزند نابكار زياد ـ عبيدالله ـ عامل اصلى رخداد كربلا بود. شبث بن ربعى نيز از ايـن گـونـه كسان بود. او نخست از فرستادگان امام على (ع)به سوى معاويه بود و سپس ، از سـران خـوارج شـد. در زمـان امـام حـسـن (ع)مـعـاويـه بـه او نـامـه نـوشـت كـه امام (ع) را به قـتـل رسـانـد. در زمان امام حسين (ع)نيز به امام نامه نوشت و او را به كوفه فرا خواند. وقتى مـسـلم به كوفه آمد و مردم با او بيعت كردند و عبيدالله وارد كوفه شد، شبث كوشيد تا مردم را از گرد مسلم پراكنده كند و سرانجام ، روز عاشورا فرماندهى هزار نفر از يزيديان را بر عهده گـرفـت .
(286) شـمـربـن ذى الجـوشن نيز از اينان بود. او در جنگ صفّين جزو ياران اميرمؤ منان (ع)بود كه در صحنه نبرد سخت مجروح شد. ولى سپس ، به دستگاه اموى گراييد و از خواص آنان گشت و يكى از فعّالان صحنه كربلا بود.(287)

4  ـ جاسوسى :

خـواص اهـل بـاطـل ، براى خوش خدمتى و تحكيم پايه هاى حكومت دلخواه خود، به جاسوسى نيز خـويـش را مـى آلايـنـد و مزدوران بنى اميّه نيز چنين بودند. پس از شهادت اميرمؤ منان (ع) معاويه جاسوسانى را به كوفه و بصره فرستاد تا اخبار را بدو گزارش دهند و در كارهاى امام حسن (ع)اخلال كنند. امام حسن (ع)از حضور اين جاسوسان آگاه شد و دستور داد آنان را يافته ، اعدام كـنـنـد .(288)معاويه تا رسيدن به پيروزى ، به اعزام جاسوس ادامه داد. جاسوسان در مـيـان مـردم و سـپـاهـيـان امـام (ع)دسـت به شايعه پراكنى و تطميع سست عنصران مى زدند و شـمـارى بـسـيـار را از ايـن ره گـذر، عـليـه حـكـومت حق امام حسن (ع)شورانيدند كه سرانجام به سـيطره حكومت شيطانى معاويه انجاميد. پديده شوم جاسوسى در جريان عاشورا نيز سهمى مهم بـر عـهـده داشـت و نـخـسـتـيـن اقـدام عـليـه نـهـضـت حـسـيـنـى از ايـن طـريـق شـكـل گـرفـت . پـس از ورود مـسـلم بـن عـقـيـل بـه كـوفـه ، نـعـمـان بـن بـشـيـر ـ عـامل بنى اميه ـ به منبر رفت و در سخنانى همه را به پرهيز از خشونت و جستن راهى مسالمت آميز فـراخـوانـد. سـخـنـان او خـواص بـنـى امـيـه را خـوش نـيـامد و عبدالله بن مسلم ميان سخنرانى او برخاست و گفت : (اين سخنانى كه تو مى گويى ، راءى و نظر ناتوانان است .) سپس نامه اى بـه يـزيـد نوشت بدين مضمون كه (اگر نيازى به كوفه دارى ، استاندارى توانمند بفرست تـا آن را بـرايـت حـفـظ كـند؛ زيرا نعمان ، مرد اين كار نيست .) عمارة بن عقبه و عمر بن سعد نيز نـامـه هـايـى بـا هـمـيـن مـضمون براى يزيد فرستادند.(289) در پى اين گزارش ها يـزيـد، عـبـيـدالله بـن زيـاد را بـه امـارت كوفه منصوب كرد. او نيز از طريق جاسوسى ، به فعاليت ها و اسرار مسلم بن عقيل و پيروان حق پى برد.

عـبـيـدالله ، سـه هـزار درهـم به غلام خود ـ معقل ـ داد تا ميان هواخواهان مسلم نفوذ كند و از كارهاى آنـان بـا خـبـر شـود. معقل به صورت ناشناس به مسجد اعظم كوفه رفت و آمد مى كرد و سراغ شـيـعـيـان را مى گرفت تا مسلم بن عوسجه را شناسايى كرد. نزد او رفت و اظهار تشيع كرد و خـود را اهـل شـام مـعـرفـى كـرد كـه براى پيوستن به امام حسين (ع)به كوفه آمده است . او چند روزى بـه خـانـه مـسـلم بـن عـوسـجه رفت و آمد كرد تا اعتماد او را جلب نمود و توسط مسلم بن عـوسـجـه بـه مـسـلم بـن عـقـيـل مـعـرفـى شـد. حـضـرت مـسـلم دسـتـور داد كـه مـعـقـل سـه هـزار درهـم را بـه ابـو ثـمـامـه صـاعـدى بـپـردازد تـا سـلاح فـراهـم كـنـد. مـعـقـل پـس از كـسب اعتماد جبهه اهل حق ، نخستين كسى بود كه صبحگاهان نزد حضرت مسلم مى آمد و آخـر از هـمـه از نـزدش مـى رفت و همه فعاليت ها و مذاكرات و اخبار را شب هنگام به عبيدالله مى رساند.(290) و آشكار است كه ضربه اى سهمگين از اين گذر به جبهه حق وارد شد.

5  ـ فروختن دين به دنيا:

اسـتـفـاده ابـزارى از ديـن بـراى اغـراض پـسـت دنـيـايـى ، از ويـژگـى هـاى آشـكـار خـواص اهـل بـاطـل اسـت كـه مى توان آن را در رويداد عاشورا به روشنى ديد. چنين كسانى مصداق بارز مشركان سياهدلند كه قرآن مجيد آنان را چنين وصف مى كند:

(اِشـْتـَرَوْا بـِايـاتِ اللّهِ ثـَمـَنـا قـَليـلا فـَصـَدُّوا عـَنْ سـَبـيـلِهِ اِنَّهـُمْ سـاءَ مـا كـانـُوا يَعْمَلُونَ)(291)

آيات خدا را به بهاى ناچيزى فروختند و [مردم را] از راه او باز داشتند. به راستى كه آنان چه كارى بسيار بد انجام دادند.

بـرافـراشـتـن صـدهـا جـلد قـرآن بـر فـراز نـيـزه هـا در جـنـگ صـفـّيـن از سـوى خـواص اهـل بـاطـل چيزى جز سپر قرار دادن آيات خدا براى دستيابى به دنيا نبود؛ چنان كه اميرمؤ منان فرمود:

(اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ مَا الْكِتابَ يُريدُونَ، فَاحْكُمْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ)(292)

خدايا تو به خوبى مى دانى كه اينان قرآن را نمى خواهند. پس ، ميان ما و آنان داورى كن!

در واقعه كربلا نيز خواص اهل بـاطـل ، بـا فـريـبـكارى و نيرنگ ، جنايت كارترين و فاسق ترين فرد امّت را به عنوان امام و پيشواى اسلام معرفى كردند و عوام را به پيروى بى چون و چرا از او فراخواندند و حتى امام حـسـيـن (ع)را ضـد ديـن مـعـرفـى كـردنـد. عمرو بن حجاج يكى از اينان است . او در روز عاشورا فـريـاد برآورد: (اى كوفيان ! به اطاعت از رهبر و اجتماع خويش پايبند باشيد و در كشتن كسى كـه از ديـن خـارج شده و به مخالفت با امام [يزيد] برخاسته است ، ترديد نكنيد!) امام حسين (ع)با شنيدن اين سخنان كفرآميز، فرمود:

اى عـمـرو بـن حجاج ! آيا مردم را بر من مى شورانى ؟! آيا ما از دين خارج شده ايم و شما در دين اسـتـواريـد؟ بـه خـدا سـوگـنـد، وقـتـى مـرگـتـان فـرارسـد و بـا چـنـيـن اعـمـال نـنـگـيـنـى بـمـيـريـد، مى فهميد چه كسى از دين خارج شده و چه كسى سزاوار دوزخ است !(293)

عمر بن سعد ـ فرمانده كوفيان ـ نيز چنين نيرنگى به كار برد. او در روز عاشورا پس از

نـمـاز عـصـر، فـرمـان حـمـله را بـا ايـن جـمـله صـادر كـرد: (يـا خـَيـْلَ اللّهِ رْكـَبـى وَ اَبـْشـِرى) (294)

يعنى : اى سپاهيان خدا، سوار شويد [و حمله كنيد] و شاد باشيد كه پيروزيد! و امام حسين (ع)از نيرنگ و دين فروشى آنان پرده برمى دارد و مى فرمايد:

(فَسُحْقاً لَكُمْ يا عَبيدَ الاُْمَّةِ وَ شِرارَ الاَْحْزابِ وَ نَبَذَةَ الْكِتابِ وَ مُحَرِّفِى الْكَلِمِ وَعُصْبَةَ الاْ ثامِ وَ نَفَثَةَ الشَّيْطانِ وَ مُطْفِى ءَ السُّنَنِ، اَهؤُلاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنّا تَتَخاذَلُونَ)(295)

نـفـريـن بـر شـما اى بردگان و بدترين گروه و پشت كنندگان به قرآن و تحريف كنندگان سـخـنـان و پشتيبانان گناهان و افسون شدگان شيطان و خاموش كنندگان سنّت ها! آيا اينان را يارى مى دهيد و ما را رها مى كنيد؟!

عوام طرفدار حق


عـوام بـه عـكـس خواص ، از روى آگاهى راه خويش را بر نمى گزينند، بلكه پيرو خواص اند. حـضـرت آيـت اللّه خـامـنـه اى در تـعـريـف ايـن گـروه مـى فـرمـايد: يك قسم هم كسانى هستند كه دنـبـال ايـن نـيـسـتـنـد كـه ببينند چه راهى درست است ، چه حركتى صحيح است ، بفهمند، بسنجند، تـحـليـل كـنـنـد، درك كـنـنـد. مـى بـيـنـنـد جـوّ، ايـن جـورى اسـت ، دنبال آن جوّ حركت مى كنند. اسم اين را هم بگذاريم عوام .(296)

پـس ، اهـرم تـعيين سياست جامعه در دست خواص است و عوام معمولاً دنباله رو آنانند. بيشتر مردمى كـه آنـان را عوام مى ناميم با يك اعلاميه ، سخنرانى و فعاليت تبليغى ، تسليم مى شوند و از سياست غالب جامعه پيروى مى كنند.

در واقـعـه كربلا، چون حضرت مسلم وارد كوفه مى شود و با شمارى از خواص شيعه ، مردم را به يارى امام حسين (ع)مى خوانند، حدود هيجده هزار نفر با او بيعت مى كنند و منتظر مى نشينند تا بـا جـان و مـال خـود از امـام دفـاع كـنـند. پس ‍ از چند روز، عبيدالله بن زياد به كوفه مى آيد و تـبـليـغـاتـى گـسترده عليه امام (ع)به راه مى اندازد. در نتيجه ، همه كسانى كه با مسلم بيعت كـرده انـد، او را تـنـهـا مـى گـذارند؛ چونان كه به تنهايى دستگير و به شهادت مى رسد. آن مـردمـان بـه ايـن نيز بسنده نكردند؛ آنان پس از شهادت حضرت مسلم ، تسليم عبيدالله شدند و هـمه به فرمان او به كربلا آمدند و در كشتار حزب الله شركت كردند. در تاريخ آمده است كه عـبـيدالله دستور داد همه كوفيان بايد در جنگ با امام حسين (ع) شركت جويند و هر كس چنين نكند، دسـتـگـيـرش كـنـنـد. مـاءمـوران او، كـه در كـوچـه هـا مـى گـشـتـنـد، مـردى را دسـتـگير كردند كه اهل شام بود و براى دريافت سهم الارث خود به كوفه آمده بود. ابن زياد دستور داد او را اعدام كـردنـد. وقـتـى مـردم سـخـتـگـيـرى او را ديـدنـد، هـمـگـى كـوفـه را بـه قـصـد كـربـلا تـرك كردند.(297)

حركت كوركورانه

عوام پس از گرايش به جبهه باطل و حكومت يزيد، راه نادرست خويش را،كوركورانه ، ادامه دادند و دشمن را در رسيدن به اهداف پليد خويش يارى كردند. امام سجاد(ع)در اين باره مى فرمايد:

هـيـچ روزى چـون آن روز حسين (ع)نيست . سى هزار مرد بر او يورش بردند و جملگى گمان مى كردند مسلمانند. همگى با ريختن خون آن حضرت (ع)به گمان خويش ، به خدا تقرب مى جستند و بـا اين كه آنان را به سوى خدا مى خواند، پند نمى گرفتند و او را از روى تجاوز و ستم و دشمنى كشتند.(298)

چـنـيـن كسانى ، داراى ايمانى پوشالى و آميخته با اغراض دنيوى اند و از اين رو، معمولاً دين را بـه دنـيـا مـى فروشند، آلت دست ستمگران مى شوند و گاه تعصّب و حماقتشان چنان شدّت مى يـابـد كـه حـتـى در بـرابـر امـام مـعـصـوم مـى ايـسـتـنـد؛ چنان كه در برابر امام على و امام حسن (عليهماالسلام)  ايستادند و در كربلا نيز چشم و گوش بسته ، زير پرچم شيطان گرد آمدند و هـرچـه اصـحـاب و يـاران امـام حـسـيـن (ع)آنـان را نـصـيـحـت كـردنـد، هـرگـز در دل سنگشان اثر نكرد.

چون بُرَير بن حُضَير، يار باوفاى امام حسين (ع)به ميدان جنگ آمد و زبان به پند و

اندرز آنان گشود، يكى از سربازان عمر سعد به ديگرى گفت : (ببين ، اين بريراست ، معلم و قارى قرآن كه در مسجد كوفه به ما قرآن مى آموخت !) سپس ، به برير حمله كرد و نيزه اش را در كمرش فرو بُرد.(299)

امام حسين (ع)درباره اين جماعت سست عنصر مى فرمايد:

شـمـا بـه اطـاعـت [خـدا] اقـرار كـرده و بـه پـيامبرش محمد(ص) ايمان آورده ايد و اينك ، به جنگ فـرزنـدان و خـانـدان او آمـده ايد و مى خواهيد آنان را بكشيد. همانا شيطان بر شما چيره گشته و خـداى بـزرگ را از خـاطـرتان برده است . پس ، مرگ بر شما و مقصودتان باد! اينان گروهى انـد كـه پـس از ايـمـان ، كـافـر گـشـتـه انـد. پـس ، [از رحـمـت الهـى ] دور باد گروه ستمگران !(300)

همچنين ، در نامه اى به اهل كوفه مى نويسد:

مرگ بر شما اى گروه [نابخرد] كه ما را با ولع و اشتياق به فرياد رسى خويش خوانديد و ما نيز شتابان ، خواسته شما را پاسخ گفتيم . اينك شمشيرى را بر روى ما كشيديد كه در دست مـا بـوده اسـت و آتـشـى بـه جان ما انداختيد كه ما آن را به جان دشمن خود و دشمن شما افروخته بـوديم . شما به زيان دوستان و به سود دشمنانتان سنگر گرفته ايد، بى آن كه دشمنان ، عـدالتـى مـيـان شـما گسترانيده باشند يا ما بدعتى آورده يا راءيى نادرست اظهار كرده باشيم .(301)

عوام طرفدار باطل

انـبـوه جـمـعـيـتـى كـه از حـكومت بنى اميه پشتيبانى مى كرد، به آنان كمك مالى مى داد و در ميدان نبردشان حضور مى يافت ، همين مردم عوام بودند كه تسليم حاكمان خويش بودند و بدون درك و تشخيص راه از چاه ، فرمانشان را اطاعت مى كردند. هزاران نفر از اينان در جنگ صفين گرد آمدند و تـا پـاى جـان براى بنى اميه شمشير زدند، كشته دادند و زخمى شدند، بدون اين كه لحظه اى بـيـنـديـشـنـد كـه بـه روى امـيـرمـؤ مـنـان (ع)و اصـحـاب رسول اكرم (ص)شمشير كشيده اند. همين طور تعداد بى شمارى از آنان ، كوركورانه در كربلا حـضـور يـافـتـنـد و سهم مهمّى از جنايات بنى اميه را به عهده گرفتند كه بدون حضور آنان ، امـويـان بـه اهـداف خـويـش ، دسـت نـمـى يـافـتـند. اميرمؤ منان (ع)در وصف اين گونه افراد مى فرمايد:

(چـرا شـمـا از خدا روى بر مى تابيد و به جز او روى مى آوريد؟ گويا چهارپايانى هستيد كه چـوپـان آن ها را به چراگاهى مسموم و آبشخورى آلوده مى برد، بسان حيوان پروارى كه نمى داند فرجامش چه خواهد شد!)(302)

عوام فريبى بنى اميّه

سـيـاسـت امـويـان ، نـيـرنـگ و فـريـب مـردم بـود و اگـر بـه چـنـيـن سـيـاسـتـى توسّل نمى جستندهرگز نمى توانستند در برابر حكومت خدايى علوى بايستند، امام حسن (ع)را از خـلافـت مـحروم سازند و به شهادت رسانند و سپس بزرگترين فاجعه تاريخ را در كربلا بـيـافـرينند. معاويه در زمان عمر به ولايت شام منصوب شد و در زمان عثمان ـ كه از بنى اميه ـ بـود در مـقـام خـود ابـقا شد، ولى چون اميرمؤ منان (ع)به حكومت رسيد و مردم با او بيعت كردند، روا نـدانـسـت كـه مـعـاويـه و بـسـيـارى از اسـتـانـداران پيشين را همچنان بر مسند قدرت بر جاى بگذارد. از اين رو، به تعويض آنان همّت گمارد و جرير بن عبدالله را نيز به همين منظور به شـام فـرستاد، ولى معاويه تسليم امام (ع)نشد و راه چاره را در اين ديد كه مردم شام را با خود هـمـراه كـنـد تـا بـتواند در برابر حكومت مركزى بايستد و بهترين ابزار براى چنين مقصودى ، عـوام فـريـبـى بـود. از ايـن رو، بر فراز منبر رفت و اعلام كرد كه عثمان مظلوم كشته شده و من خـونـخـواه اويـم و از شـمـا مـى خـواهـم مرا در اين امر يارى دهيد. عوام الناس در دام نيرنگ معاويه افـتـادنـد و فـريـب مـظـلوم نـمـايـى اش را خـوردنـد. و هـمـگـى بـا او عـهـد بـسـتـنـد كـه جـان و مـال خـود را فـداى خـواسـتـه هـاى او كـنـنـد.(303) مـعـاويـه در طـول حـكـومـت سـتمگرانه خود، همواره از اين حربه سود مى جست . او جنگ صفّين را با همين نيرنگ به پايان برد و امام حسن (ع)را نيز با همين نيرنگ از خلافت محروم ساخت و يزيد را جانشين خود كرد.

گرچه يزيد، فردى بى كفايت و عيّاش بود و از سياست بهره اى نداشت ، ولى خواص بنى اميّه در واقـعـه كـربلا بار ديگر حربه عوام فريبى را به كار گرفتند و جمعيتى سى هزار نفرى را بـه كـربـلا كـشـانـيدند و چنان كه ياد كرديم ، يزيد را به عنوان پيشواى واجب الاطاعه به مـردم عـوام معرفى كردند و امام حسين (ع)و يارانش را (خارجى)خواندند؛ يعنى كسى كه بر امام عـادل وخـليـفـه بر حق پيامبر، شوريده و در كشور اسلامى دست به اغتشاش زده است و جزاى چنين كـسـى جـز مـرگ نـيـسـت . تـبـليـغـات فـريـبـنـده بـنـى امـيـه چـنـان چـشـم و گـوش و دل مـردم را كـر و كور و تسخير كرد كه راهنمايى ها و موعظه هاى امام (ع)هيچ سودى نبخشيد: آن حضرت حتى از راه بر انگيختن احساسات و عواطف مذهبى آنان نيز وارد شد، ولى باز هم كارگر نيفتاد. نقل است كه امام (ع)هنگام رويارويى در روز عاشورا، در برابر انبوه جمعيت دشمن ايستاد و فرمود:

آيـا شـما در اين كه من تنها نوه پيامبر شمايم ترديد داريد؟! به خدا سوگند در مشرق و مغرب گـيتى كسى جز من ، پسر دختر پيامبر خدا نيست . به من بگوييد، آيا كسى از شما را كشته ام يا امـوالتـان را از مـيـان بـرده ام يـا كـسـى را مـجـروح كـرده ام كـه بـا مـن بـه سـتـيـز بـرخـاسته ايد؟!
(304)